درس خارج فقه استاد محمد مهدی شبزندهدار
96/02/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرط چهارم: عدم ضرر (نصوص دال بر عدم اشتراط / حدیث هفتم تا نهم)
خلاصه مباحث گذشته:
یکی از روایات داله بر عدم اشتراط، این روایت امام حسین علیهالسلام بود. یکی از جوابهایی که دادیم، این بود که موضوع این روایت امر خاصی است، و دربارهی وظیفهی دیگری است.
فرمایش امام حسین در ادامهی روایت، مؤید این مناقشه است
امروز تتمهی روایت را عرض میکنم. دیروز تا اینجا خواندیم که: «قدلزموا طاعة الشیطان»، حضرت در ادامه میفرمایند: «و تركوا طاعة الرحمن و أظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفيء، أحلوا حرام اللّه و حرموا حلاله و أنا أحق من غُيِّر[1] ، و قد أ تتنى كتبكم و قدمت على رسلكم ببيعتكم انكم لا تسلمونى و لا تخذلونى» شما قول داده بوديد که من را ياري ميکنيد دست از وفاداري من برنميداريد و هکذا که فرمايشاتشان چند سطر ديگر هم به حسب نقل هست.
پس بنابراين هم خودِ مضمون منقول از پيامبر اکر صلوات الله عليه و آله و سلم و هم مطلبی که خود حضرت تطبيق ميفرمايند، همین است که اسلام در خطر است و به تعبير فقهي و بعضي از روايات، بيضهي اسلام در مخاطره قرار گرفته.
مناقشهی دوم: سند
اين کلام را تاريخ طبري نقل کرده الکامل في التاريخ نقل کرده احقاق الحق نقل کرده وقعة الطف هم نقل کرده. همهی اینها از ابومخنف نقل کردهاند، فرض کنیم ابو مخنف را بنابر وثاقتش ميگذارند و مطالبش را قبول ميکنند، ولی راوی از ابومخنف یعنی «عقبة بن ابي العيزار» مهمل یا مجهول است. البته يک اختلافي در مُهمل و مجهول هست، ولی ما ميگوييم «مهمل»، يعني اصلاً در کتب رجال ذکر نشدهاست، «مجهول» يعني حالش مجهول است؛ چه در کتب رجال بالمرّه ذکر نشده باشد، و چه ذکر شده باشد ولی جرح و تعدیلی نداشته باشد.
بنابراین از نظر سند، اين روایت، اعتبار سندي ندارد.
بررسی تصحیح سند از طریق علوّ مضامین
البته مجموع اين کلام را اطمينان داریم که ساخته و پرداخته نيست، اما شايد يک خصوصياتي در اين بود که نشود اينجور استدلال کنیم؛ لعلّ يک جملهاي يادش رفته، يا مظنّهاش اين است که حضرت اينجور گفته. خلاصه در مقام استدلال ما نميتوانيم به این روایت استدلال کنيم.
مرحوم امام قدس سره هم مثلاً دربارهی صحيفهي سجاديه در بعضي کتابهاي فقهيشان فرمودهاند که معلوم است نميشود گفت: «این مجموعه، براي غير امام است.»؛ چه کسي همهي اين مطالب بلند را میتواند بگوید؟! اما اينجور نيست که بکلّ لفظٍ لفظٍ و کلمةٍ کلمةٍ بتوانیم آن را به امام سجاد نسبت دهیم؛ چون سندش آن طوری وافي نیست که ما بتوانيم به آن، استدلال فقهي بکنيم.
بعضی فقها به صحیفهی سجادیه اعتماد کردند و گفتند مثلاً نماز جمعه براي غير امام نميشود؛ چون آنجا حضرت فرمود: «اين از مناصب خاص ما است»؛ پس بنابراين ديگري حق ندارد مگر خود ما اذن بدهيم. بنابراين بعضي که مثلاً ميگويند: «نماز جمعه در عصر غيبت حرام است»، به اين تمسّک کردند. جواب، اين است که شما اين جمله را از کجا ميگوييد حجت است؟!
سؤال: آیا نمیشود یک متنی آنقدر عالی باشد که بفهمیم کلمه به کلمهی آن از امام معصوم صادرشده؟
پاسخ: بله، گاهي ممکن است آن قدر علوّ متن داشته باشد حتي به خصوصياتش، کهموجب قطع به صدور يا اطمينان به صدور بشود. اين وابسته به اشخاص و خصوصيات فردي ميشود؛ هر چه به اطمينان برگشت، ديگر شخصي ميشود.
نمیشود زود يک کسي بگويد: «اين علوّ مضمون دارد، عبارات خيلي کذاست، پس براي امام است.»؛ بعضي از نامههاي معاويه عليه الهاوية آدم اگر نداند براي او است، خيال ميکند مثلاً يکي از نامههاي متعارف حضرت امير است! بعضی از جاها عين ایشان حرف زده! ممکن است که سرقت هم کرده باشد از اينجا و آنجا، ولي غرض این که اگر کسی بخواهد از راه «مضمون» صدور را درست بکند، احتياج دارد به دقت وافري.
7- روایت دیگری از امام حسین
روايت ديگري که به آن استدلال شده، روایتی از حضرت است در «تحف العقول» در غير تحف العقول. حضرت که از حجاز تشريف ميبردند عراق، يکي از مناطقع «ذو حسم» است. «و رُوي أنّه لمّا حضرتِ الاقامة (يعني اقامة الصلاة) خرج الحسين عليه السلام من خبائه (در پس نگاهشان) في عذارٍ و نعلين فحمد اللّه و أثنى عليه ثمّ قال: أما بعد انه قد نزل من الامر ما قد ترون» شايد وقتي بوده که ديگر خبر شهادت جناب مسلم بيوفايي مردم کوفه رسيده بوده، حالا حضرت در اينجا به حسب اين نقل میفرماید: «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا تَرَوْنَ، وَ إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اسْتَمَرَّتْ، حَتَّى لَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ»؛ حضرت ميفرمايد که مابقي دنيا مثل صبابه است. ظرف وقتی آبش میریزد، به قطراتی که در جدارههايش ميماند، «صبابه» میگویند. يعني نسبت به ما مضي که نگاه ميکنيم، تا قيامت کأنّ اينجور چيزي باقي مانده؛ يعني تمام دنيا اکثرش الي نزديک به تمامش گذشته و يک مقدار اينچنيني باقي مانده. يا ممکن است نسبت به خودشان مقصودشان باشد، ولي ظاهراً همان اولي است.
سپس حضرت میفرمایند: «وَ إِلَّا خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْكَلَإِ الْوَبِيلِ أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ الْبَاطِلَ لَا يَتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً (شهادة) وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَما»[2] . برم هم به معناي سيء و ما يتنفّرُ النفس منه و يتزجِرُ منه است.
حضرت ميفرمايند: وقتي به حق عمل نميشود و از باطل اجتناب نميشود، مؤمن بايد رغبت کند و اشتياق پيدا کند در لقاي ربّش، به اين صورت که وارد عمل بشود ولو به ضرر جانی و شهادتش بيانجامد. وقتي امربهمعروف حتي اگر به ضرر جاني بيانجامد باز هم وظيفه است، پس به طريق أولي مراتب نازله، مثل قطع عضو و مضرات دیگر، عدم اینها شرط وجوب امربهمعروف نیست.
بعد حضرت آن جملهی معروف را فرمودند که: «إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ». مرحوم علامه مجلسی هم این را نقل کرده، تاريخ طبري هم نقل کرده، تاريخ ابن عساکر مسنداً نقل کرده، و همچنين مثير الاحزان هم نقل کرده، لهوف مرحوم ابن طاووس هم نقل کردند، و ينابيع المودة هم نقل کرده. کأنّ که استفاضه داشته باشد اين نقل.
مناقشهی اول: این روایت، مختص زمانی است که دین متروک شده
اين استدلال هم تمام نيست. اگر مفاد اين کلام مبارک انحلالي بود و شامل تکتک باطلي که لايتناهي عنه میشد و شامل هر تکتک حقي که لايعملُ به میشد، استدلال به این روایت تمام بود. اما فرضاً همين که یکی حلق لحيه کرد، آیا اینجا هم مؤمن باید به خاطر رغبت ملاقات با پروردگارش آمادهی شهادت بشود؟! «ألا ترون أنّ الحق لايعمل به» ظهور دارد در این که اصلاً حق متروک شده؛ یعنی هيچکس عمل نميکند، يا نادراً عمل ميشود که ملحق به اين است که هيچ کسي عمل نميکند. پس اين کلام مبارک، براي وقتي است که مسئلهي جامعه به جايي رسيده که اسلام ديگر در آن مهجور شده. اينجاست که علما که حافظان دين هستند و حصون اسلام هستند، يک وظيفهي ديگري دارند. این وظیفه، مشروط نيست به شرايط امر به معروف فردي.
مسئلهي انقلاب اسلامي ايران هم همینطور بود. در ادامه اگر بنا باشد خداي ناکرده کمکم دوباره برگرديم به همان اوضاع سابق، آن وقت باز وظيفه است. ولي بايد نگذاشت که به آن جاهاي غليظ و شديد برسد انشاالله، يکي از راههاي آن همين است که در موارد انتخابات خوب انتخاب بکنيم؛ اگر خوب انتخاب کرديم به آنجاها نميانجامد انشاالله.
مناقشهی دوم: اشکال صدوري
از نظر سند، همان اشکال روایت قبلی اینجا هم میآید؛ که به خاطر علوّ مضامینش اطمینان داریم که از معصوم صادرشده، ولی میتوانیم به کلمهکلمهی آن فتوابدهیم؛ چون صحت سند آن ثابت نشده باشد، حتی اگر بگوییم راویاش داعی بر کذب نداشته، شاید جایی اشتباه کردهباشد یا تلقّی خودش را گفتهباشد.
8- روایت حضرت امیر در نهجالسعاده
روايت ديگري که به آن استدلال شده، روايتي است از اميرالمؤمنين سلام الله عليه در نهج السعاده. که نهج السعاده در حقيقت استدراک نهج البلاغه است؛ يعني اضافه شده و هفت هشت جلد است. «قال ابو عطاء خرج علينا اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام محزوناً يتنفّس، فقال کيف انتم و زمانٌ قد اضلّکم تعطّل فيه الحدود و يتّخذ المال فيه دُوَلا و يعادّا فيه اولياء الله و يوالي فيه اعداء الله قلنا يا اميرالمؤمنين فإن ادرکنا ذلک الزمان فکيف نصنع؟ قال کونوا کأصحاب عيسي عليه السلام نُشروا بالمناشير و صلبوا علي الخشب موتٌ في طاعة الله عزوجل خيرٌ من حياةٍ في معصية الله». به حسب این نقل، حضرت فرمود: در آن صورت وظيفهي شما اين است که مثل اصحاب حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام باشيد که آنها با اره بدنهايشان را قطع ميکردند و آنها را به دار ميزدند يا بر خشبها ميخکوب ميکردند تا اين که بميرند. پس امربهمعروف، مشروط به عدم ضرر نیست.
بعد به حسب اين نقل حضرت فرمود: «موتٌ في طاعة الله عزوجل خيرٌ من حياةٍ في معصية الله»، اين جمله که اينجا از اميرالمؤمنين سلام الله عليه نقل شده، در روايات عامه از رسول خدا نقل شده و شبيه همين مطلب هست در «الدر المنثور عن رسول الله صلي الله عليه و آله إنّ رحي الاسلام ستدور، فحيث ما دار القرآن فداروا به»: تا آنجايي که آسیاب اسلام، بر دور قرآن ميچرخد شما هم بچرخيد. «و ليوشک السلطان و القرآن أن يقتتلا و يتفرّقا» اما بزودي اين مسئله هست که خلاصه سلطنت و قرآن با هم ميجنگند و از هم جدا ميشوند. «إنّه سيکون عليکم ملوک يحکمون لکم بحکمٍ و لهم بغيره»: این ملوک اینجوری خواهندشد که به غير قرآن حکم خواهند کرد. «فإن اطعتموهم اولّوکم و إن عصيتموهم قتلوکم». اينها، از اخبار غيبيهاي است که حضرت دادند و همينطور هم شد. «قالوا يا رسول الله فکيف بناءٍ ادرکنا ذلک قال تکونوا کأصحاب عيسي نُشروا بالمناشير و رُفعوا علي الخشب موتٌ في طاعة خيرٌ من حياةٍ في معصية».
باز در کنز العمّال هست «سيکون عليکم ائمة يملکون ارزاقکم، يحدّثونکم و فيکذّبونکم و يعملون فيسيئون العمل لا يرضون منکم حتي تحصّنوا قبيحهم و تُصدّقوا کذبهم فأتوهم الحق ما رضوا به فإذا تجاوزوا فمن قُتل علي ذلک فهو شهيد» اين هم از کنز العمّالي که براي عامه هست.
مناقشهی اول: اشکال صدوري
اين روایت ولو اين که علوّ مطلب دارد و شواهدي هم دارد که بعيد است کلاً مجعول باشد، ولی سند ندارد.
مناقشهی دوم: این روایت، ناظر به بیضهی اسلام است
همانطور که در روايات قبل گفته شد، باز موضوع خاص است؛ مال آنجايي است که جائرين سلطه دارند و ميخواهند اسلام را تغيير بدهند، ميفرمايد در آن صورت، وظيفهي علما و غير علما اين است که مقابله کنند ولو اين که به شهادتشان يا به چيزهاي ديگر ختم بشود. البته اين، در صورتي است که (همانطور که سيرهي ائمه در طول اين زمانها نشان ميدهد) بدانند قيام مؤثّر واقع ميشود. اما اگر بدانند مؤثّر واقع نميَشو،د قهراً اين وظيفه نيست، بلکه يک چيز لغوي است.
ممکن است شما اشکال کنید که: «در زمان امام حسين عليهالسلام اين تغيير حادث نشد!»، جواب اين است که آن تغيير، حادث شد؛ يعني آن چيزي که حضرت از آن خوف داشتند و به خاطر آن فرمودند: «علي الاسلام السلام»، واقع نشد. فلذا گفته ميشود که اسلام محمدي الحدوث، و حسيني البقاء است.
9- روایت داود رِقّی
حضرت فرمود که مؤمن نبايد خودش را ذليل کند. گفتند چگونه؟ فرمود که «يَتَعَرَّضُ لِمَا لَايُطِيقُ».
تقريب استدلال اين است که چيزي که طاقت ندارد، عرفاً معنايش اين نيست که يعني قدرت تکويني بر آن ندارد انجام بدهد، بلکه عرفاً به این معنی است که مشقّت فراوان دارد و حرج است و خيلي مشکل است؛ کما این که در قرآن شريف است: ﴿رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا به﴾ِ؛ نمیخواهد بگوید: «آنچه قدرت تکوینی بر آن را نداریم، بر عهدهمان نگذار.»، میخواهد بگوید: «آنچه مشقت زیاد دارد را بر عهدهمان نگذار.».
بنابراين حضرت ميفرمايد کسي که متعرض يک امري بشود که طاقتش را ندارد، اذلال نفس است. و از «اذلال نفس» هم نهي فرمودند که روایاتش ذیل يک باب در وسائل جمع شده. پس روایات هرجا که ضرري باشد چيزي باشد پس بنابراين تقييد ميکند اين روايت.
البته اين روايت همان طور که در بحث قبلي عرض کرديم، نسبت اين دو تا، عموم و خصوص من وجه است؛ يک جا امر به معروف و اينها هست که اصلاً هيچ مشکلي نيست، يک جا تعرّض به اموري است که ربطي به امر به معروف ندارد، در اينجا با هم دارند شاخ به شاخ ميشوند، پس تعارض میکنند و تساقطا میکنند.
جاهايي که مفسده و مضرّت است، اذلال نفس است. اين روايات ميگويد: «لاتذلّ نفسک»، پس تقييد ميکند ادلهي «مُروا بالمعروف و انهوا عن المنکر»؛ چون امر به معروف و نهي از منکري که موجب اضرار و مفسده است، مصداق اذلال نفس است.
اشکال: پس این روایت، اشتراط را اثبات کرد، نه عدم اشتراط را! پس نباید جزء روایات معارض قراربگیرد.
پاسخ: بله، ولي در عداد روايات باب ذکر شده است؛ گفتهاند اين هم از روايات معارض این باب است.
اما ممکن است بگوییم: مراد مستدل (يعني کسي که معارضه انداخته بین این روایت با روایات داله بر اشتراط) اين است که به این حديث، انقلابي نگاه کنيم؛ که اگر شما هي بگوييد ضرر دارد مفسده دارد و امر به معروف نکنيد و نهي از منکر نکنيد، نتيجهاش اذلال نفس است.
مناقشه: این روایت، عدم اشتراط را مطلقاً اثبات نمیکند
اين را قبول داريم که آن جایی که ترک امربهمعروف باعث اذلال نفس میشود و باعث میشود عزت مسلمين از بين برود، آنجا مشروط به عدم ضرر نیست. اما همه جا اینطوری نیست؛ اگر يک کسي دید يک خانمی بيحجاب است ولی به خاطر خوف ضرر، او را نهیازمنکر نکرد، اینطور نیست که اذلال نفس کردهباشد. بنابراين به اين روايت هم نميَشود استدلال کرد بر عدم اشتراط. استدلال به اينجور ادله، مثل اين است که الغريق يتشبّث بکل حشيش.
نتیجه: عدم تمامیت روایات مثبت عدم اشتراط
فتحصّل مما ذکرنا، که کلّ ادلهاي که به آنها استدلال شد و معارضه قرار داده شد، اينها تمام نشد.
نتیجه: اثبات اشتراط
طبق مختار: عدم تمامیت روایات مثبت عدم اشتراط
وقتی روایات مثبت عدم اشتراط تمام نشد، پس سَر ادلهي دالّهي بر اشتراط، سلامت ماند از معارضه.
در فرض تمامیت روایات مثبت عدم اشتراط
به علاوهی اين که اگر ما معارضه را بر فرض بپذيريم و بگوييم که اين دو طرف معارضه دارند، لقائلٍ که بگويد: آن روايات دالّهي بر اشتراط مقدم است؛ چون
اولاً روایات مثبت اشتراط، موافق قرآن است
اولاً موافق قرآن است و با آموزههاي قرآن بيشتر جور درميآيد که فرمود: ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾[3] و امثال ذلک. البته کسي هم ممکن است بگويد که اينها بيشتر است چون امر به معروف گفته و فلان.
ثانیاً موافق مشهور است
ثانیاً اگر گفتيم: «فتواي مشهور، از مرجِّحات است.»، چون در اينجا فتواي مشهور به «اشتراط» است، پس آن روايات را باید ترجيح بدهیم.
ثالثاً اقویبودن اسناد طبق مبنای تعدّی از مرجِّحات منصوصه
یک مبنا این است که در تعارض، از مرجحات منصوصه تعدّی کنیم کما علیه شيخ الاعظم الانصاري. وقتي تعديه ميکنيم اگر يک طرف معارض داراي اسناد اقوي باشد از طرف ديگر، آن را تقديم ميکنیم. مثلاً در مکاسب اگر روايتي معارضه کرد که در کافي است با روايتي که در محاسن است، ايشان روايت کافي را مقدم ميدارد؛ چون کافي اقوي است تا محاسن.
در روايات دالّهي بر اشتراط، موثقه بود، صحيحه بود، اينها بود. اما در روايات اين طرف ما اينجور چيزهايي نداشتيم؛ معمولاً اسنادش محل اشکال بود.
بنابراين بنابر تعدّي از مرجِّحات منصوصه به مرجِّحات غیرمنصوصه، چون اسناد روايات مثبت اشتراط اقوي بودند، بنابراین روایات مثبت اشتراط را ترجیح میدهیم.
اشکال مبنایی
ولی اين مطلبي که شيخ فرموده رضوان الله عليه، بعد از ايشان خيلي طرفدار ندارد و مسلک مرضياي نيست و ما نميتوانيم از مرجحات منصوصه تعدي بکنيم.
دلیل عمدهی مثبت اشتراط
بنابراين مستند ما فعلاً عبارت است از روايت لاضرر که لانقاش فيه.
علاوه بر روايات به حکم عقل به دليل عقلي و به اجماع هم استدلال شده، إنشاءالله فردا.