< فهرست دروس

درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

89/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دين پيام هدايت از سوي مبدأ‌ هستي

 

بحث گذشته

درخصوص تبيين اصول چهارگانة‌ نظرية ابتناء دو اصل را بررسي كرديم،‌ اصل فرايندمندي تكون معرفت و برآيند بودن خود معرفت؛ دوم طبقه‌بندي عوامل دخيل در تكون معرفت. سومين اصل پيام‌واره‌انگاشتن دين و اشتمال دين بر عناصر پنجگانة پيام كه عبارتند از مبدأ پيام، مخاطب پيام، محتواي پيام، قلمروي پيام و وسائط و وسايل پيام. اين پنج عنصر عناصري هستند كه در مقولة پيام قابل طرح هستند و در حوزة دين هم چون دين رسالت و آورندة دين رسول و مرسل است و حق مرسِل شريعت است، صدق مي‌كند. از آنجايي كه فهم هر پديده‌اي در گروه درك و تفطن به عناصر آن پديده است، درصورتي يك پديده خوب فهم مي‌شود كه مجموعة عناصر آن خوب فهم شده و لحاظ بشود و در مقام فهم منظور داشته شود.

دين از اين جهت مختصاتي دارد و لحاظ اين مختصات فهم دين را ممكن و مطلوب مي‌سازد. بدون لحاظ اين جهات يا فهم دين ممكن نمي‌گردد و يا اين‌كه با مشكلاتي مواجه مي‌شود. پس اصل سوم پيام‌وارگي دين و شمول آن بر مبادي خمسة‌ دخيل در فهم پيام الهي است. اين شايد مهم‌ترين اصل از اصول چهارگانه نظريه است. اين اصل را در قالب چند بند توضيح مي‌دهيم:

دين پيام هدايت از سوي مبدأ‌ هستي

دين پيام هدايت از سوي مبدأ‌ هستي و حيات خطاب به انسان است. دين رسالت، و پيام مرسوله و فرستاده است كه مشتمل است بر منظومه‌اي از گزاره‌ها و آموزه‌هايي كه از سوي مرسِل قدسي از طرقي خاص به آدميان به عنوان مخاطبان اين رسالت منتقل مي‌گردد. فرايند پديدة پيام‌گزاري داراي اضلاع پنجگانه پيام‌دهنده، پيام، پيام‌افزارها (وسائط و وسايل پيام)، قلمرو و متعلق پيام و پيام‌گيرنده است. در زبان اصطلاحي و فلسفي و فلسفة ديني و دين‌پژوهانه ما از اين پنج ضلع به مبادي مصدرشناختي (مصدر دين)؛ دين‌شناختي (محتواي پيام)؛ معرفت‌شناختي (طرق و وسايل انتقال پيام)؛ قلمروشناختي، قلمروي تعلق دين چيست و دين متوجه چه عناصري است و گستردة دين كدام است و شامل چه قلمروهايي مي‌شود، هر قلمرويي از قلمروهاي گسترة دين خواصي دارد، مخاطب‌شناختي؛ اين‌كه دين خطابي است به مخاطبي و آن مخاطب كيست و چيست و چگونه است؟

هريك از مبادي خمسه داراي سرشت

بند سوم، هريك از مبادي خمسه داراي سرشت و صفات خاصي هستند. به هر حال هريك از مبادي داراي هويتي، ماهيتي، صفاتي و خصائلي هستند كه در فرايند فهم پيام كه همان تكون معرفت به پيام است، لاجرم دخيل‌اند، حالا ارادي باشد و يا غيرارادي و يا آگاهانه باشد يا غيرآگاهانه، به هر حال دخالت مي‌كنند. دخالت آنها هم به دو نحو است يك بار سهم‌گذارند، يعني در ايجاد معرفت سهم دارند و بخش‌هايي از معرفت‌اند. و گاه نقش‌آفرينند و صورت ابزاري و واسطه‌اي دارند. بدون اين‌كه ما مجموعة اين عناصر پنجگانه را ببينيم و مختصات و خصائل و خصايص آنها را اصطياد كنيم و بدون اين‌كه خصايص و خصائل را در فهم دين لحاظ كنيم و به نحوي برآيند روش‌شناختي اينها را در نظر بگيريم، فهم دين ممكن نمي‌شود.

اين‌كه هريك از اضلاع داراي سرشت و صفاتي است، اين سرشت و صفات يك برآيند روش‌شناختي و منطقي دارد و لزوماً در منطق فهم تأثير مي‌گذارد. اينها اگر در مقام دريافت و درك پيام الهي مورد توجه قرار نگيرد، درك پيام الهي ميسر نمي‌شود. از مجموعة اين عناصر خمسه ما به مبادي تعبير مي‌كنيم كه اين مبادي درواقع هم چهارچوبه‌هاي روش‌شناسي را به ما القاء مي‌كنند و هم در عين حال مباني قريبه قلمداد مي‌شوند. اين‌كه آيا دين فهم‌پذير است، آيا فهم دين روشمند است، روش فهم دين چيست، قواعدي كه اين روش را پديد آورده است كدامند و اين‌كه چگونه مي‌توانيم يا مي‌بايد به آنچه به دست مي‌آوريم معتقد باشيم و عملاً ملتزم باشيم و عملاً علاوه بر معرفت در مقام اجرا حتي اين عناصر تأثيرگذار و نقش‌آفرينند كه چگونه ما دين را در عرصه حيات پياده و اجرا كنيم و خود اين درحقيقت يك بخشي از مسئله است.

لهذا از سويي اينها مبادي قلمداد مي‌شوند و برآيندشان در منطق و روش فهم حضور پيدا مي‌كند و در اين ميان درحقيقت با فهم مختصات پيام الهي در قالب اين پنج عنصر ما احكام كلي امهات مسائل دين را هم به دست مي‌آوريم. راجع به مبدأ، انسان‌شناسي ديني و معرفت‌شناسي ديني نظرات مشخصي را به عنوان احكام كلي مربوط به مسائل دين به دست مي‌آوريم و درحقيقت مي‌شود در فلسفة دين ما احكام مربوط به اين عناصر پنجگانه را البته از پايگاه ديني تدوين كنيم و فلسفة ديني با اين چارچوب تدوين كنيم. ساختار آنچه كه در ادبيات فلسفة دين رايج در اين دو قرن اخير (از زمان پيدايي اين دانش)‌ مطرح است، منطق و سامانه ندارد. نوعاً هشت مسئله را به عنوان فلسفة دين مطرح مي‌كنند كه البته مسائل مهمي هستند اما هيچ روشن نيست كه چرا اين هشت مسئله و چرا كمتر نه و چرا بيشتر نه؟ از حدود شانزده سال پيش كه مقالة فلسفة دين را نوشته‌ام لااقل دو مطلب را عنوان كرده‌ام، يكي اين‌كه اصلاً دليلي وجود ندارد كه ما مسائل فلسفة دين را حصر به اين هشت مسئله بكنيم، دوم اين‌كه اصولاً فلسفة دين واحد ميسر نيست. هر ديني (اديان موجود و محقق) فلسفة دين خودش را دارد. اگر اديان نفس‌الامري و اديان مُنزل منظور بود، آنها با هم پيوند دارند و از سرشت واحدي برخوردار هستند، ولي اديان در مقام تحقق در حال حاضر آنقدر از هم فاصله دارند كه امكان تدوين فلسفة واحد براي همه آنها در همة اين مسائل ممكن نيست. پاره‌اي از مطالب را مي‌توان به صورت مشترك، معطوف به همة اديان محقق عنوان كرد ولي از اينها يك دانش فلسفة دين نمي‌تواند به وجود بيايد و بخشي از مي‌شود. غالب اين مباحث پيشاديني‌اند (پيشانقلي‌). در ادبيات رايج دين‌شناسي دنيا و طي دو دهة اخير ايران هم هرآنچه كه از طريق وحي و الهام به دست نيامده برون‌ديني قلمداد مي‌كنند. داده‌هاي عقل و فطرت را حتي برون‌ديني به حساب مي‌آورند. با اين ادبيات اكثر مباحث فلسفة‌ دين برون‌ديني و حتي پيشاديني مي‌شود. پيش از آنكه با دين مواجه شويم بايد با اين مسائل مواجه شده باشيم. و براساس اين مسائل آن انگاره‌ها و ديدگاه‌هايي را كه درخصوص اين مسائل معطوف به دين پيدا مي‌كنيم را پايگاه قرار بدهيم براي مطالعه، مواجه و رفتار با دين.

هرچند بر مبناي حجيت عقل و فطرت در فهم دين و حكيمانگي و فطرت‌نموني دين نمي‌توان اينها را غيرديني قلمداد كرد و اشكال اساسي به وجود مي‌آيد اگر اينها را غيرديني بدانيم. آنهايي كه عقل را در دين حجت ندادند و به لحاظ ترتيب و اهميت حجت اول نيانگارند، مشكلات زيادي پيدا مي‌كنند، از جمله اين‌كه مهم‌ترين و اصلي‌ترين گزارة دين «الله موجودٌ» است، خدا وجود دارد را جز به عقل نمي‌توان اثبات كرد و اگر به نقل بخواهيم اثبات كنيم دور لازم مي‌آيد. درنتيجه ما اگر اين گزاره را كه محصول عقل است غيرديني بدانيم، هم مبدأ و مبناي دين و هم گوهر و جوهر دين، غيرديني مي‌شود و احكام و آموزه‌هاي ديني همگي مترتب يا پيرامون گزاره‌اي هستند كه خود ديني نيست. لهذا دستاورد عقل را بايد ديني بدانيم.

 

مبدا اول

مبدأ مصدرشناختي مبتني بر اين جهت است كه بگوييم دين پيام الهي است كه از ساحت الوهي صادر و به انسان به مثابه مخاطب دين ابلاغ و الهام گشته است. ابلاغ از طريق دوالّ بروني، الهام از طريق دوالّ‌ دروني. از آن جهت كه نسبت دين به حق تعالي نسبت كلام به متكلم است، فهم كلام يك متكلم در گرو شناخت هويت متكلم است. اصولاً نمي‌توان ناشناخته به حاق كلام متكلم پي برد. هرچند محال نيست كه بخشي از مرادات متكلم را درك كنيم اما بسيار به خطا مي‌رويم اگر هويت متكلم را نشناسيم. كسي نمي‌توانست حافظ را تصوير كند جز اين‌كه تصوير درستي از شخصيت حافظ داشته باشد و عمدة اشعارش را احياناً ممكن است به مسائل مجازي كه قابل حمل است، حمل كند و يا برعكس اگر نداند كه زندگي حافظ احوال و ادوار مختلفي داشته همة‌ اشعار او را به اشعار عرفاني حمل مي‌كند. اصطلاحات او را نمي‌فهمد و مفاهيمي را كه در كلام او منطوي است درك نمي‌كند. مگر آنكه از حافظ يك درك و تصوير درستي داشته باشد كه حافظ يك مسلمان بوده است، يك اهل علم ديني بوده است، عارف بوده است، عارف چه قرني بوده است، اديب بود است، همة‌ اينها تأثير دارد تا اين‌كه ما بتوانيم بفهميم كلام او چيست و چه مي‌خواسته است بگويد.

شناخت مصدر

شناخت مصدر پيام نقش بسيار تعيين‌كننده‌اي در فهم پيام دارد. در مقام ثبوت ما بايد ببينيم مصدر دين كيست تا در مقام اثبات بتوانيم كلام او را بشناسيم. مراد از ما مبدأ‌ مصدرشناختي معرفت دين به اعبتار مقام ثبوت كه ما با خود دين مي‌خواهيم مواجه شويم كه در نفس‌الامر مصدر دين چيست، چگونه است و دين كدام است و در مقام اثبات، معرفت ديني، بعد از آنكه دين در قالب قضاياي معرفتي درآمد و در ذهن ما مستقر شد معرفت ديني مي‌شود كه اين مقام اثبات است و ما درواقع در مقام ثبوت و اثبات به اين معاني اشاره مي‌كنيم. سرشت و صفات مصدر دين و نوع تصور پيشيني آدمي از شارع و اوصاف او درواقع مبدأ اول در بين مبادي خمسة رسالت و دين است كه فرايند و برايند دين‌فهمي در مقام فهم دين و دين‌ورزي در مقام عمل به دين و اعتقاد به دين به طرز تعيين‌كننده‌اي تحت تأثير اين مبدأباوري است. بسته به اين‌كه آيا ما مبدأ را حكيم بدانيم و رفتار او را حكيمانه بدانيم، دين به صورتي معني مي‌شود، اين‌كه مبدأ‌ را حكيم ندانيم، طبعاً رفتار و گفتار او را حكيمانه نمي‌انگاريم، دين را طور ديگري خواهيم فهميد. از جمله تفاوت‌هاي دين اشعريه و دين شيعي در همين است كه در تشيع ما قائل به حسن و قبح ذاتي و نيز حسن و قبح عقلي هستيم و حق‌تعالي را هم عادل مي‌دانيم و بر اين باوريم كه او مرتكب قبيح نخواهد شد، حَسَن را فرو نخواهد گذاشت، او ظلم نخواهد كرد، او عدل خواهد ورزيد، وقتي چنين مي‌بينيم طبعاً بسياري از كلمات و پيام او را با همين نگاه تفسير مي‌كنيم. اشعريه جز اين مي‌دانند و طبعاً نسبت ظلم هم به خداوند متعال مي‌دهند. لهذا مبدأ مصدرشناختي نقش عظيمي در مقام فهم دارد.

مبدأ‌ دوم

مبدأ‌ دوم مبدأ دين‌شناختي است، چون گفتيم كه مضمون پيام هم در فرايند پيام‌گزاري يك ركن است و محتواي دين و آنچرا كه ما دين مي‌دانيم و نگاه كلان به دين، البته ممكن است كسي بپرسد اين‌كه ما پيشاپيش بدانيم دين چيست و عناصر و احكام كلي معطوف به دين را بدانيم در آن صورت ما دين را دريافته‌ايم ولي از آن طرف مي‌گوييم كه شناخت دين در گرو دانستن اينها است و در اينجا دور لازم مي‌آيد، اولاً شناخت پيشاديني مراد است، ما قبل از اين‌كه با دين وحياني مواجه شويم بايد نسبت به اين موارد دريافت‌هايي داشته باشيم، ثانياً رابطه و نسبت، نسبت اجمال به تفصيل است، نگاه اجمالي و دريافت اجمالي نسبت به امهات احكام مسائل ديني داريم، سپس وارد دين مي‌شويم، طبعاً نسبت به همين‌ها هم شناخت تفصيلي به دست مي‌آوريم. مراد ما از مبدأ‌ دين‌شناختي احكام كلي امهات مسائل دين است، از قبيل ماهيت دين، اين‌كه دين قدسي است و غيرقدسي نيست، دين وحياني است يا وحياني نيست؟ منشأ دين چيست؟ آيا منشأ دين ترس است؟ جهل است؟ ظلم است؟ اين عناصر و مناشيي كه جامعه‌شناسان و روان‌شناسان در قرن اخير مطرح كرده‌اند كه انسان از سر جهل سراغ دين رفته و يا احياناً چون علت خيلي از حوادث را نمي‌دانسته و علم هم هنوز پيشرفت نكرده بوده، درنتيجه علت‌ها را به چيزهاي ماورايي نسبت مي‌داده. رفته‌رفته علم جاي دين را پر كرد. و يا ماركسيست‌ها مي‌گفتند دين افيون توده‌هاست، دين را بورژواها و طبقات استثمارگر ساخته‌اند تا اين‌كه مردم را به پذيرش ظلم راضي كنند و امثال اينها.

گوهر دين چيست؟ زبان دين كدام زباني است؟ غايت دين كدام است؟ فائدت و كاركردهاي دين چيست؟ قلمروي دين تا كجاست؟ اضلاع هندسي معرفتي دين و هويت هركدام؟ چند ضلع دارد؟ عقايد، احكام، اخلاق و هويت هركدام چگونه است؟ اينها را احكام كلي امهات مسائل دين مي‌دانيم كه به ما از دين يك شناخت كلان و كلي و فرانگرانه و از پايگاه فلسفة دين مي‌دهد و بسته به اين‌كه ما در اين احكام چه نظري پيدا كرده باشيم در مواجهه با دين متأثر مي‌شويم. مبدأ دين‌شناختي مثل مبدأ مصدرشناختي مقام ثبوت و اثبات دارد و هم در مقام ثبوت در دين و دين‌فهمي تأثير دارد و هم در مقام اثبات. در مقام معرفت و كشف دين كه مقام ثبوت است مي‌گوييم دين چگونه است. اگر ما بتوانيم خودمان را به نفس‌الامر اين احكام نزديك كنيم، طبعاً با دين نفس‌الامري مي‌توانيم ارتباط برقرار كنيم و در مقام اثبات هم اگر فهم غلطي نسبت به اين احكام پيدا كنيم از خود دين هم فهم غلط پيدا مي‌كنيم. در هر صورت فهم و درك صائب و جامع اين مبادي و احكام كمك مي‌كنند به فهم صائب و جامع خود دين. بسياري عناصر مثل فطرانيت دين، وحيانيت دين، ماورائيت دين، حكيمانگي دين، انسجام دين، ساختارمندي دين، هدايت‌مآلي دين كه غايت دين هدايت است، دنياگري و آخرت‌گرا بودن دين، دين دنياگر اما خردگراست هستند كه به ما كمك مي‌كنند معرفت صائب از دين پيدا كنيم. اگر اين عناصر تبديل به قواعدي شود و در فهم دين به كار برود، فهم دين اتفاق مي‌افتد.

مبدأ سوم

مبدأ معرفت‌شناختي است. ترابط معرفتي عبد و رب از دريچة دوال و دلائل و از مسير مجاري مختلف صورت مي‌بندد. برخي از دوال درون‌خيز و انفسي‌اند مانند فطرت، عقل و شهود، برخي ديگر بروني و آفاقي‌اند مانند وحي نبوي، سنت قولي و سنت فعلي معصوم. ترابط معرفتي عبد و رب از دريچه و رهگذر اين دوال و ادله يا مجاري اتفاق مي‌افتد. پاره‌اي از آنها مدركات هستند مثل فطرت و عقل و شهود، پاره‌اي ديگر مدارك‌اند مثل وحي و سنت كه صورت ابزاري دارند، بعضي مجرا هستند و بعضي منبع هستند. لذا با اطلاق منابع به همة اينها موافق نيستيم و اين اطلاق را دقيق نمي‌دانيم، اجماع و خبر منبع نيستند بلكه طريق‌اند و حتيسنت نيز به همين صورت. سنت و معصوم بين ما و خدا پل مي‌زند و ما به ساحت الهي راه پيدا مي‌كنيم. منبع دين ساحت الهي است.

ما در اصل اول گفتيم كه معرفت ديني مثل هر معرفت ديگري فرايندمند است و برايند و برآمد وقوع يك فرايند است و براساس نظرية سازة سه ضلعي تكون معرفت، گفتيم كه براي اين‌كه معرفتي صائب واقع شود چه سير و مسيري را بايد طي كنيم. آن نظريه در ارتباط با اين اصل و مبدأ سوم كه مبدأ معرفت‌شناختي است بسياري كارساز است و چارچوب مشخصي است، درنتيجه به اقتضاء نظرية سازة سه ضلعي معرفت حالات معرفتي كه گفتيم يكي از چهار وضعيت متصور است يعني تبعد از واقع آنگاه كه ما راه را بيراهه رفته باشيم، تحجب از واقع، آنگاه كه راهي نرفته باشيم، تقرب به واقع، آنگاه كه همة راه را طي نكرده باشيم و تعرف به واقع آنگاه كه انتخاب درستي در روش و ابزار و منابع و شيوه‌ها كرده باشيم كه طبعاً به واقع دست پيدا مي‌كنيم. همة اين حالات تابع وضعيت‌هاي متفاوت و متنوع ناشي از اوضاع سه عنصر شناختگر، شناخته و پيراشناخت‌ها است. تا اوضاع شناختگر چگونه باشد، چقدر بتواند صافي بيانديشد، چقدر استعداد داشته و قدرت تجريد داشته باشد و همچنين شناخته چه باشد، آيا شناخته قبول معرفت مي‌كند و انكشاف تام مي‌تواند پيدا كند يا انكشاف ناقص و يا برخي معرفت‌ناپذيرند؟ ذات باري را هرگز نمي‌توانيم بشناسيم و اين‌كه پيراشناخت‌ها چه وضعيتي داشته باشند و چه مايه از پيراشناخت‌ها دخالت كرده باشند و چه مقدار از دخالت بي‌جاي پيراشناخت‌ها پيشگيري كرده باشيم، اينها هم دست به دست هم مي‌دهند و تكليف معرفت را روشن مي‌كنند كه آيا در آنچه كه تصور مي‌كنيم معرفت است و به چنگ آورده‌ايم موفق و كامياب بوده‌ايم يا ناكام بوديم؟ آيا از حاق واقع فاصله گرفتيم و حتي از آن نقطة صفر سقوط كرديم يا همچنان در نقطة صفر باقي مانده‌ايم؟ يا از نقطة صفر هرچند حركت كرديم اما به نقطة صد نرسيده‌ايم يا به نقطة صد رسيده‌ايم. اين چهار وضعيت درواقع بسته به اين‌كه مجموعة اين عناصر چگونه دست به دست هم داده باشند و سامان يافته باشند متصور و ممكن است.

مبدأ چهارم

مبدأ قلمروشناختي است. درواقع براساس اين عنصر مي‌خواهيم بگوييم كه هندسة معرفتي دين از قلمروهاي سه‌گانه (عقايد، احكام، اخلاق)، براساس نظر مشهور و يا چهارگانه كه علم ديني هم اضافه مي‌شود و به احتمالي پنجگانه كه ما بحث تربيت را هم فكر مي‌كنيم حوزة مستقلي است و در مجموع سه تا پنج حوزه را دين شامل مي‌شود. هم قلمروي كل دين در مقام فهم نقش‌آفرين است و خصوصيات هريك از اين حوزه‌ها تعيين‌كننده است، اين‌كه ما الان مي‌خواهيم عقايد را اكتشاف كنيم يا علم را و يا احكام يا اخلاق را، خيلي مسائل متفاوت مي‌شود. اگر در مقام فهم عقايد و علم هستيم چون عقايد و علم از گزاره‌هاي واقع‌نما تشكيل مي‌شود و گزارش از واقع قلمداد مي‌شوند ما بايد طرقي را به كار ببنديم كه كاشف باشند تا بتوانيم به واقع دسترسي پيدا كنيم، اما در حوزة اخلاق و احكام بنا نيست واقعي را كشف كنيم، هرچند كه احكام و اخلاق الهي به رغم اعتباري بودن (اگر اخلاق را اعتباري بدانيم)، پاي در واقع دارند. در هر صورت واقع‌وش هستند و به واقع مي‌خواهند اشاره كنند، هم به واقع نفس‌الامري و هم به واقع تشريعي. ما بناست كه در مقام دستيابي به احكام و اخلاق مشيت تشريعي الهي را كشف كنيم و نيز به احكامي دست پيدا كنيم كه حتي اگر اعتباري باشند پاي در واقع داشته باشند و جعل محض و وضع محض قلمداد نشوند. اما به هر حال باز بين حوزة احكام و اخلاق با دو حوزة ديگر يعني عقايد و علوم تفاوت از زمين تا آسمان است. به همين سبب در حوزة عقايد و حوزة علم ما نيازمند به ابزارها و طرق كاشف و عمدتاً يقين‌آور هستيم، اما در حوزة احكام و اخلاق لزوماً ما به دنبال طرق كاشف نبايد برويم كه نه ميسر است و نه لازم و طرق ظني خاص حجت‌اند، احياناً براساس نظرية انسداد هر ظني مي‌تواند حجت انگاشته شود و مورد اعتنا قرار گيرد. در حوزة اعتباريات كه حوزه احكام و اخلاق است بناست كه به امتثال و انقياد الهي دست پيدا كنيم و انقياد عباد در مقابل رب واقع شود. در حوزة علم و عقايد بناست كه حاق واقع را كشف كنيم و اگر حاق واقع كشف شود، مكشوف خاصيت خواهد داشت. در احكام و اخلاق اگر انقياد حاصل شود، ولو احكام ظاهري به دست آمده باشد، خاصيت متوقع را به دست آورده‌ايم. البته مخطئ هستيم و مخطئ بودن به معناي اين نيست كه هرآنچه را كه به دست مي‌آوريم لزوماً خطاست، بلكه مي‌گوييم لصائب و للمصيب اجران و للمخطئ اجر واحد. مخطئ هم پاداش و اجر تلاش خود را دريافت خواهد كرد و صاحب اثر همين فهم خطا اگر طريق خطاآميز نباشد و به تعبيري اگر علم به واقع پيدا نمي‌كنيم ولي علم به صواب و صحت طريقي كه طي كرده‌ايم بايد داشته باشيم. به اين ترتيب مبدأ قلمروشناختي به شدت در مسئلة فهم دين دخالت مي‌كند كه ما بگوييم شما روش را براي چه قلمرويي مي‌خواهيد تا بگوييم اين روش چگونه بايد باشد.

لهذا در مسئلة قلمروي اصول عرض كرديم كه بسا منطق واحد براي هر چهار قلمروي هندسة معرفت دين ميسر نباشد، مگر در مباني و كليات. اشتراك هست اما فقه و كشف شريعت چارچوب خود را مي‌خواهد و روش‌شناسي مخصوص خود را و احكام ارزشي و اخلاق روش‌شناسي مناسب خود را مي‌طلبد، حوزة علم روش‌شناسي جدا و حوزة عقايد روش‌شناسي جدا و اصول فقه تنها روش‌شناسي كشف شريعت است و كفايت نمي‌كند از كشف و استظهار و استنباط ديگر حوزه‌هاي معرفتي دين و براي هركدام بايد جداگانه روشي را تأسيس و طراحي كرد و الگويي را كه به عنوان منطق فهم دين عرض مي‌كنيم درواقع الگوي جامعي است كه مباني و كليات را در اختيار ما قرار مي‌دهد و مشتمل روشگان‌هاي خُرد و تخصصي است و در هر حوزه‌اي روشگان متناسب آن حوزه براساس مباني و كلياتي كه نظرية ابتناء مي‌دهد و در چارچوب منطق فهم دين توضيح داده مي‌شود، به دست مي‌آيد.

ما جدول مفصلي را در آنچه به عنوان نظرية ابتناء منتشر شده آورديم كه چهار حوزة علم و عقايد، احكام و اخلاق در قالب بيست شاخص با هم مقايسه شدند تا معلوم شود كه تشابه و تفاوت اين چهار حوزه با يكديگر در چيست و اين تفاوت‌ها چه برايند روش‌شناختي دارند. در آنجا تفصيلي‌تر مبدأ قلمروشناختي را توضيح داده‌ايم.

 

مبدأ پنجم

و آخر مبدأ مخاطب‌شناختي و انسان‌شناختي است. آدمي به مثابه مخاطب شارع داراي دو حيثيت است، از حيثي مكلف است و مخاطب شارع است در مقام اعتقاد جوانحي و التزام جوارحي، با پيام مواجه مي‌شود و به مثابه مفسر و فهمنده از حيثي ديگر مخاطب الهي است و در هر دو مقام و به هر دو حيث يك سلسله محدوديت‌هايي را دارد و يك سلسله توانايي‌هايي. و اين توانايي‌ها و ناتوانايي‌هاي مقام معرفت به مثابه مفسر و مقام معيشت و عمل به مثابه مكلف در روش‌شناسي فهم دين نقش‌آفرين است و مي‌بايست شناخت درستي از انسان داشته باشيم و آنچرا كه از انسان‌شناسي به دست مي‌آوريم چونان موادي در ساختن روشگان به كار ببريم. آدمي به مثابه مكلف، فهمنده، مخاطب پيام الهي است و از نگاه ما انسان داراي سرشت و صفات و خصائل و خصايص متعددي است در مقام ثبوت و واقع. دين هم در مقام ثبوت و در مرحلة صدور ناظر به اين سرشت و صفات، اين خصائل و خصايص از ساحت الهي صادر شده است.

در مقام اثبات و انتقال به انسان و دريافت پيام توسط انسان، باز هم اين سرشت و صفات نقش‌آفرين هستند، يعني دين هم منطبق با صفات و سرشت واقعي انسان از ناحية الهي صادر شده است و اين دين را انسان هم متكي به سرشت و صفاتش مي‌تواند فهم كند. در مقام ثبوت و در مقام اثبات اين عنصر به اين ترتيب حضور پيدا مي‌كند و طبعاً برآيند روش‌شناختي خواهد داشت.

ما انسان را موجودي ذاتمند مي‌دانيم كه ذاتش همان فطرت اوست و در عين حال دو ساحت مي‌دانيم و داراي روح و جسم و داراي فطرت و طبيعت است، خوش‌سرشت مي‌دانيم، بدذات نمي‌دانيم، خردورز مي‌دانيم، همواره در سيرورت و تحول مي‌دانيم، مريد و مختار مي‌دانيم، كمال‌پرست، خيرگزين، عدالت‌جور و مدنيت‌ورز مي‌دانيم، اجتماعي‌الطبع است و در عين حال داراي ضعف است و اين صفات منفي را هم قرآن براي انسان آورده كه ضعيف است و كفار است و عجول است و جدالگر است و جهول است و جزوع است و منو است و مذبذب است و كنود است و مغرور و خودفريفته.

انسان از توانايي‌هاي معرفتي و نظريه بسياري برخوردار و از ناتوانايي‌هاي معرفتي فراواني رنج مي‌برد. بسيار چيزها را به صورت شگفت‌آوري مي‌تواند درك كند و از درك بسياري چيزها عاجز است و دست او كوتاه است و در قبال فهم بسياري چيزها بايد از حركت باز بماند و دست او بسته است كه ما فهرستي از توانايي‌ها و ناتوانايي‌هاي آدمي را اگر فراهم كنيم دائرهًْ‌المعارفي خواهد شد. اين انسان مخاطب دين است، درنتيجه خداوند متعال هم در مقام ثبوت اين را لحاظ كرده است كه با بشر به گونه‌اي سخن بگويد و آموزه‌ها و گزاره‌هايي را متوجه انسان بكند كه با استطاعت و استعداد بشر سازگار باشد و با كاستي‌ها و كژي‌هاي وجود او هم سازش داشته باشد و چون اينگونه است به مثابه يك مبدأ در روش‌شناسي بايد لحاظ شود. لهذا در مبدأ مخاطب‌شناسي درواقع مي‌خواهيم بگوييم كه خصائل و خصايص آدمي به عنوان مخاطب دين و به مثابه شناختگر و عنصر اصلي سازة تكون شناخت خواه‌ناخواه بر تكوين معرفت او در زمينه‌هاي گوناگون تأثير مي‌گذارد و مبدأ وجود و هستي و وحي نيز اين حقيقت را در مقام انشاء‌ دين و نيز در مقام ايصال و ابلاغ دين منظور كرده است. به اين سبب مبدأ مخاطب‌شناختي بعدي از ابعاد سامانة فرايند اكتشاف و ضلي از اضلاع منطق اكتشاف گزاره‌ها و آموزه‌هاي ديني را تشكيل مي‌دهد. كما اين‌كه بر مبناي نظرية سازة سه ضلعي تكون معرفت از سويي شناخت‌پذير بودن متعلق شناسا معد تحقق معرفت بدان است و يا شناخت‌ناساختگي و آماده نبودن و مستعد نبودن بعضي متعلق‌ها و شناخته‌ها در قالب مانع خود را نشان مي‌دهد و آنگاه كه شناخته، مثل ذات باري شناخت‌ناپذير باشد به صورت يك مانع مطلق ظاهر مي‌شود و در مقابل شناخت مقاومت مي‌كند و شناخت در هر صورت نمي‌تواند واقع شود. همانطور كه اوصاف و ويژگي‌هاي متعلق به مثابه يك شناخته تأثير دارند كه ركن دوم سازة سه ضلعي است، خصوصيات فاعل شناسا و شناختگر هم در مقام فهم و حتي در مقام علم نقش بازي مي‌كند و سهم‌گذاري مي‌كند.

بسياري چيزها در ادبيات ديني ما هست كه به همين حقيقت اشاره مي‌كند، اين‌كه در كلام مقوله‌اي داريم به عنوان وجوب نظر، در مقام اجتهاد ما بذل جهد تعبير مي‌كنيم و استفراغ وسع مي‌گوييم يعني همة وسع و همة قوت خود را بايد آزاد كند، در مقام فهم شريعت مي‌گوييم قطع حجيت ذاتي دارد و اينها مبتني بر همين مبناست، چراكه اصولاً وقتي عبد، مخاطب و مفسر قطع پيدا كرد خواه‌ناخواه حجت است و كسي نمي‌تواند آن را از حجت بياندازد، كما اين‌كه كسي جعل حجت براي قطع نمي‌تواند بكند. يا اعتبار جعلي ظنون خاص باز بر همين مبدأ متكي است. چون امكان دسترسي به همة واقع از طريق قطع ممكن نيست در حوزة اعتباريات شارع گفته كه پاره‌اي از ظنون خاص را معتبر مي‌كنم و قبول مي‌كنم در حد ظن آنچرا كه به دست مي‌آوريم و حجيت طريق علمي را مطرح مي‌كنيم. اينها همگي ريشه در همين مبدأ دارد كه درحقيقت آن ويژگي‌ها و مختصات ذاتي مخاطب دين را در مقام معرفت لحاظ مي‌كنيم، كما اين‌كه در مقام معيشت و عمل هم همين است. طاقت و توانايي و بي‌طاقتي و ناتوانايي‌هاي عملي بشر هم در مقام التزام جوارحي و جوانحي ملحوظ نظر شارع در نفس‌الامر بوده، لهذا پاره‌اي از قواعد و قوانين معطوف به اين حيث از حقيقت وجودي آدمي است كه مشخص شده است. در ظروف حرج و اضطرار مي‌گويد قاعدة لاحرج جاري كنيد. زماني كه التزام و عمل به حكمي از طاقت آدمي فراتر مي‌رود مي‌گويد قاعدة لاحرج را اجرا كند و اين قاعده ريشه در چنين نگاه انسان‌شناسانه‌اي دارد. و همين‌طور بسياري از قواعد معطوف به مصالح و تبعيت احكام از مصالح و مفاسد واقعيه. مباديي مثل حديث رفع، جواز و لزوم كاربست اصول عمليه به همين‌جا برمي‌گردد. اصول علميه كه كاشف نيستند ولي خداوند متعال به اين حقيقت عنايت فرموده كه آدمي ناقص و نارس و ناتوان است و همواره نمي‌تواند به همة حقيقت دست پيدا كند و درنتيجه شارع اگر مي‌گفت كه در شريعت من بايد به حاق مشيت تشريعي من، لزوماً، هميشه و همه جا دست پيدا كنيد والا عقاب و عذاب متوجه شما مي‌شود كه اين ظلم بود و درواقع تحميل فوق طاقت اتفاق مي‌افتاد، بلكه اينجاها خود حق‌تعالي با لحاظ همين ناتواني‌هاي معرفتي و معيشتي آدمي فرموده اصل برائت را جاري كن و متوقف نشو. اگر جاي سنگين است اصل برائت جاري كنيد، درك آن ميسر نشد اصل برائت جاري كنيد، اينها همه به همين مبنا برمي‌گردد، هرچند بزرگان به اين جهات تفوه نفرموده باشند ولي به هر حال در پس ذهن آنها و همين‌طور شارع متعال و مبلغ و مبين شريعت كه اين اصول را جعل كرده است احياناً اگر جعل يا تنفيذ و امضاء شده معطوف به همين واقعيت بوده است. اين جهات هم در منشأ دين تأثير دارد، يعني آدمي ذاتاً دين‌گرا و دين‌ورز است. حق تعالي در مقام انشاء دين و طرز انشاء آن اين جهات را در نظر داشته. در مقام ابلاغ از سوي شارع به همين ترتيب، در مقام تحصيل معرفت از سوي عبد اينها دخيل‌اند. حتي در شيوة اجراء اينها دخيل‌اند. اين‌كه ما چگونه حكم الهي را اجرا كنيم اينها دخيل‌اند. حتي گاهي وضعيت‌هاي روان‌شناختي آدميان در مقام اجراي حد منظور مي‌شود، حد را چگونه اجرا بكنيم؟ در مراء و منظر اجرا كردن و نكردن برمي‌گردد به آثار تربيتي كه بر آدمي مي‌گذارد كه ناشي از وضعيت رواني انسان است. اين همه درحقيقت به معناي توجه داشتن به عنايت داشتن به حقيقت است كه انسان داراي سرشت و صفاتي است كه اين سرشت و صفات در فهم و معرفت او كارساز و در عمل او دخيل است و اين حقيقت را شراع در نظر گرفته است.

اصل چهارم را در عين اين‌كه ما به مثابه اصل قلمداد مي‌كنيم در حقيقت نتيجه هم هست. درحقيقت حاصل نظريه اين مي‌شود كه ما اگر به فهم صائب و جامع از اين مبادي كه گفته شد دست پيدا كنيم و برآيند روش‌شناختي اين مبادي را به نحو صائب و جامع به كار ببنديم، معرفت صائب و جامع به دست خواهد آمد. يعني اگر در مقام معرفت به اينها صائب و جامع تحصيل معرفت كنيم، در مقام كاربرد برآيند روش‌شناختي اينها در فهم دين به نحو صائب و جامع عمل كنيم حتماً معرفت صائب و جامع به دست خواهد آمد و اين حاصل مطلب مي‌شود و اصل چهارم نظريه را تشكيل مي‌دهد ولي خود اين‌كه اين عناصر و عوامل با هم چه نقشي بازي مي‌كنند و چه نسبتي با هم پيدا مي‌كنند و چگونه طبقه‌بندي مي‌كنند و در چه فرايند يا فرايندهايي با هم تعامل مي‌كنند شرح و توضيح اصل چهارم قلمداد مي‌شود كه احتياج به بحث دارد و در كتاب نظرية‌ ابتناء اين اصل را به تفصيل توضيح داده‌ايم و اگر در اينجا لازم شد توضيح بيشتري مي‌دهيم و سپس به اين بحث مي‌پردازيم كه الگوي پيشنهادي براي منطق استنباط شريعت براساس نظرية ابتناء چگونه مي‌شود و با اصول موجود چه تفاوت‌هايي پيدا مي‌كند. درواقع اين چهار جلسه بحثي كه ما داشتيم مي‌خواستيم برسيم به اين نقطه كه الگوي پيشنهادي را به صورت اجمال مطرح كنيم. هرچند كه اينجور مباحث كار حتي ده جلسه هم نيست اما به اجمال عبور مي‌كنيم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo