< فهرست دروس

درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

89/09/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيا دانش بايد از غايت مشخصي برخوردار باشد؟

 

بحث گذشته

بحث دربارة غايت‌شناسي علم اصول بود. عرض كرديم كه در باب غايت‌شناسي علم اصول ده مبحث هست كه بايد مورد رسيدگي و بررسي قرار گيرد. بعد از طرح ضرورت و بايستگي و كاركردها و فوائد غايت‌شناسي، اولين مطلب قابل طرح مراد و منظور از غايت بود. اين‌كه غايت چيست و فائدت چيست و نسبت بين آنها كدام است، اولين مبحثي بود كه مورد بررسي قرار گرفت.

مطلب دومي كه به لحاظ ترتيب منطقي مي‌بايست مورد توجه قرار گيرد، اين‌كه آيا دانش لزوماً بايد غايت‌مند باشد؟ همانطور كه از ديرباز راجع به موضوع‌مندي و عدم موضوع‌مندي دانش سخن گفته شده كه موضوع يكي از عناصر ركني علوم هست، همان پرسش را راجع به غايت مي‌توان مطرح كرد كه آيا هر علمي بايد غايتي داشته باشد؟

محور سوم نسبت و مناسبات عنصر غايت با ديگر عناصر ركني علوم است.

محور چهارم هويت و جايگاه غايت‌شناسي اصول فقه در هندسة فلسفة اصول و چيدمان فلسفة اصول است.

پنجمين مبحث انواع و اقسام كاركردهاي دانش اصول است.

به لحاظ منطقي مي‌بايست چنين سيري را تعقيب كنيم.

محور اول و پنجم را قبلاً بحث كرديم. امروز محور دوم و سوم را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

آيا دانش بايد از غايت مشخصي برخوردار باشد؟

محور دوم اين است كه آيا دانش بايد از غايت مشخصي برخوردار باشد؟ ممكن است كسي بگويد لازم نيست دانش داراي غايت باشد و يا احياناً غايت واحدي كه در تمام مسائل آن را تعقيب بكند. مي‌توان ضرورت غايت‌مندي علوم را به صورت‌ها و بيان‌هاي مختلف تقرير كرد. ما دو تبيين و تقرير را اينجا مطرح مي‌كنيم. ما يك بحثي را قبلاً داشتيم راجع به ضرورت غايت‌شناسي كه به چهار تبيين اين بحث را مطرح كرديم. اين‌كه چه لزومي دارد كه غايت علم را بشناسيم كه ما چند تبيين داشتيم. آن بحث با اين مبحث خلط نشود. آنجا در آغاز بود، گفتيم كه آيا غايت‌شناسي علوم لازم است؟ چه فوائد و كاركردهايي دارد؟ با چند تبيين آن مبحث را تقرير كرديم. الان بحث در اين است كه آيا غايت براي علم لازم است؟ يعني بحث قبلي مقام معرفت و از نوع معرفت‌شناسي بود، مبحث امروز ما از نوع هستي‌شناسي و مقام هست است. آيا علم لزوماً غايت دارد و بايد داشته باشد؟ و اين دو مقام بايد حتماً تفكيك شود. مقام ضرورت و بايستگي و فوائد غايت‌شناسي كه لزوم شناخت و معرفت به غايت محل بحث است. مبحث امروز ما بايستگي غايت‌مندي علوم است كه آيا علم لزوماً بايد غايت داشته باشد و غايت دارد؟ كه به بيان‌هاي گوناگوني مي‌توان آن را تقرير كرد.

تبيين اول

تبيين اول اين است كه توليد معرفت و تأسيس علوم ازجمله افعال ارادي است. اگر مؤسسي اهتمام مي‌ورزد به تأسيس دانشي، اهتمام و اقدام او يك فعل ارادي است. مقدمة دوم اين‌كه افعال ارادي برايند مبادي اراده هستند. قبلاً به مناسبت مبحث طلب و اراده در دورة قبل اصول و يا به مناسبت مسئلة سنت فعلي در فلسفة فعل مبحث مبادي اراده را گفتيم. و پيش‌تر هم به آن اشاره شد كه فعل ارادي آدمي مبتني بر مبادي اراده است. تصور آن فعل، تأمل در فائده و غايت آن فعل، تصديق به فائده فعل، پديد آمدن شوق اكيد و انگيزش، حركت عضلات و وقوع فعل و طبعاً به دست آمدن غايت يا حصول فوائد. غايت‌گزيني و يا دست‌كم تصور فائده و تصديق به فائده‌مندي از جمله مبادي فعل ارادي است.

نتيجه اين‌كه فعل توليد معرفت و تأسيس علم بدون منظورداشت غايت مشخص ممكن نيست. چون مبادي اراده اگر تحقق نيابد، اراده واقع نمي‌شود. به دو بيان مي‌توان گفت كه اين ممكن نيست، اول اين‌كه اگر مبادي اراده فراهم نيايد اراده صادر نمي‌شود و تحقق پيدا نمي‌كند و اگر بنا باشد كه در صورت امكان بدون اين‌كه همة حلقات سلسله مبادي اراده واقع شده باشد، مثلاً غايت منظور نشده باشد و فعل واقع شود، اين مستلزم ترجيح بلامرجح است. چراكه اگر براي فعل غايتي نداريم، ترك و فعل آن برابر است، چرا بايد سمت فعل را اخذ كنيم و اگر طرف فعل را اخذ كنيم ترجيح بلامرجح است و ترجيح بلامرجح مستحيل است. درواقع اگر ما غايت‌گزيني در فعل نداشته باشيم از دو جهت مسئله قابل تأمل مي‌شود، يكي از اين جهت كه اصولاً بدون لحاظ غايت مثلاً شوق اكيد پديد نمي‌آيد، عضلات به حركت درنمي‌آيد و فعل واقع نمي‌شود.

دوم، به فرض كه ممكن باشد آن‌وقت مستلزم ترحيج بلامرجح است براي اين‌كه ما در مقابل دو راهي قرار مي‌گيريم، ترك يا فعل. اگر طرف فعل را اخذ كنيم بدون اين‌كه عاملي آن را ترجيح بدهد، ترجيح بلامرحج داده‌ايم. چه تفاوتي مي‌كند بين ترك و فعل و چرا سمت فعل را گرفته‌ايم و تا مرجحي نيايد اصولاً انتخاب يكي از دو گزينه ممكن نيست. اين يك تبيين و تقرير براي اين‌كه فعل و از جمله توليد معرفت و تخصيص دانش يك ضرورت است و داراي غايت است و غايت‌مند است.

مطلب دوم

تبيين دوم اين‌كه فعل بلاغايت لغو است. آيا مي‌شود فعلي انجام شود بدون غايت؟ در تبيين بالا گفتيم نمي‌شود، باز اگر فرض كنيم كه ميسر باشد، بي‌آنكه غايتي را منظور داشته باشيم فعلي از ما صادر بشود و غايتي هم منظور نيست. مثل حركاتي كه كسي در خواب انجام مي‌دهد. بعضي‌ها در حين خواب راه مي‌روند و به اين طرف و آنطرف مي‌روند. فعلي كه هيچ غايتي بر آن مترتب نيست لغو است و فعل لغو شايستة شأن و مناسب منزلت مؤسسان علوم نيست، به جهت اين‌كه مؤسسان علوم از جملة فرهيختگان، حكيمان و نخبگان جامعة بشري هستند، آيا مي‌توان گفت كار لغوي از آنها سر بزند؟ ظاهراً قابل قبول نيست. فعل بلاغايت لغو است، فعل لغو شايستة شأن و مناسب منزلت مؤسسان علوم نيست كه عموماً از برجستگان و فرهيختگان بشري هستند. البته اينجا استحاله مطرح نيست، ولي فعل لغو قبيح است و فرض بر اين است كه از فرهيختگان و برجستگان بشري كار و فعل لغو و قبيح سر نمي‌زند. ولي علاوه بر اين يك واقعيت عيني و استقرايي هم اين مطلب را تأييد مي‌كند و آن‌ اين‌كه نوعاً مؤسسان و يا مدونان خود تصريح يا تلويح به غايت مقصود خويش كرده‌اند. معمولاً در سرآغاز كتابي كه در يك علمي جديداً تأسيس كرده‌اند، يا در مناسبت ديگري ابراز مي‌كنند يا ضمني توضيح مي‌دهند كه غايت و غرضشان از تأسيس اين دانش چه بوده است. و اصحاب علوم هرگاه دانشي را به كار مي‌بندند، غايتي را مد نظر دارند. نه‌تنها در مقام ثبوت ما مي‌گوييم فعل لغو شايستة شأن فرهيختگان نيست، در مقام اثبات، مؤسسان و مدونان علوم معمولاً تصريح و تلويح به غايت و غرض خويش دارند، بلكه در مقام اِعمال هم اصحاب علوم عملاً هر دانشي را براي تحصيل غايتي مشخص به كار مي‌برند. از علوم بهره‌برداري مي‌كنند و در مقام بهره‌برداري غايتي را منظور دارند، آن غايت همان غايت علم است. نمي‌شود علم غايتي داشته باشد كه مغفول باشد، يا غايتي نداشته باشد و كاربرندگان غايتي را منظور كنند. معمولاً بين غايتي كه كاربران منظور مي‌كنند با غايتي كه مؤسسان منظور كردند و غايت خود آن مقوله برابر و يكسان است و عملاً وقتي دانشي را با غايتي كه در منظور دارند به كار مي‌برند، غايات منظور شده هم حاصل مي‌شود و همين هم سبب توسعه علوم و گسترش معرفت بشري شده است. اگر بنا بر اين بود كه علوم غايات نمي‌داشتند و يا بنا بود كه غاياتي از ناحية مؤسسان وضع مي‌شد اما به كار گرفته نمي‌شد، طبعاً علوم اين‌همه توسعه پيدا نمي‌كرد. جهت اين‌كه علوم توسعه مي‌يابند اين است كه كاربردي دارند براي تأمين غايات و اغراضي و معمولاً علوم وقتي به كار بسته مي‌شوند آن غايات منظور شده هم حاصل مي‌شود. بنابراين تبيين دوم اين است كه در مقام ثبوت، فعل بلاغايت لغو است يا اضافه كنيم و مرحلة ثبوت را مبتني كنيم بر مقدمات تبيين اول كه در مقام ثبوت يا ممكن نيست و يا لااقل لغو است. در مقام اثبات هم مي‌گوييم مؤسسان و مدونان غايت را منظور و اعلام مي‌كنند. در مقام اِعمال هم مي‌گوييم عملاً هر دانشي براي تحصيل غايتي مشخص به كار مي‌رود و نتيجه هم مي‌دهد و اين غايات به دست مي‌آيد. افزون بر ده قرن است كه علم اصول مورد استفادة اهل فقه است و از بدو تأسيس و تدوين غايتي منظور و نظر مؤسسان آن بوده و بارها اين مؤسسان و مدونان تصريح بدان كرده‌اند. اصحاب علم اصول و فقه نيز علم اصول را براي آن غايتي كه منظور دارند به كار مي‌برند. مثلاً اگر تحصيل حجت باشد براي اين منظور به كار مي‌برند و نوعاً هم اين غايت حاصل مي‌شود، تحصيل حجت مي‌شود، فقهي متولد مي‌شود كه مي‌توان به آن عمل كرد و به گزاره‌هاي آن به مولا احتجاج كرد.

مسئلة سومي كه به ترتيب منطقي مي‌توان مطرح كرد كه ذيل فرع سوم مي‌آيد، نسبت و مناسبات عنصر غايت با ديگر عناصر ركني علوم است. ما اين عنوان را در ارتباط با نوع مسائل فرادانشي فلسفة اصول مطرح مي‌كنيم، چون مجموعة مباحث فرادانشيِ فلسفة اصول معطوف به علم اصول، عناصري هستند كه در تكون و تطور دانش اصول مؤثراند. از ميان آنها بعضي عناصر نقش علّي دارند، يا علّت وجودي‌اند، يا علت ماهوي‌اند. علت وجودي‌اند يعني علت فاعلي‌اند يا علت غايي‌اند. علت ماهوي‌اند يعني علت مادّي يا صوري هستند و علل اربعة علم را گويي به عناصر ركني تعبير مي‌كنيم. بسته به اين‌كه آن عنصري كه مورد بحث است خود آيا از عناصر ركني باشد، يا از عناصر غيرركني طبعاً تعامل آن متفاوت مي‌شود. عناصر غيرركني لازم نيست در عناصر ركني تأثيرگذار باشند و در پديدآيي عناصر ركني نقش‌آفريني بكنند و سهم‌گذاري كنند. اما عناصر ركني در عناصر غيرركني مسلماً تأثيرگذار هستند. در عناصر ركني ديگر هم در يك چارچوب و فرايند تعاملي و دادوستدي تأثيرگذار هستند و يك چارچوب تأثير و تأثر متقابل و دوسويه بين عناصر ركني برقرار است.

عنصر غايت قطعاً از عناصر ركني است. عنصر غايت همان علت غايي است. اين‌كه چرا اين دانش تأسيس شد و پيدايش يك دانش عملاً متأثر از غايت آن است و غايت دانش علت غايي پيدايش آن دانش است و قهراً عنصر غايت از عناصر ركني يك علم مي‌شود. ديگر عناصر مثل عنصر موضوع كه مي‌تواند نقش علت مادي را داشته باشد، عنصر روش بسيار تعيين‌كننده است و احياناً هندسة كاركردي و قلمروي كاركردي و قلمروي هندسي نقش تعيين‌كننده‌اي دارند.

ما قبلاً در مبحث قلمروشناسي گفتيم كه بررسي تلائم و تعامل عناصر ركني علوم براساس تلقي‌ها و نظرات مختلف درباب هريك از آنها دشوار است و غيرضرور هم هست. لزومي ندارد بگوييم موضوع علم از نظر فردي اين است و از نظر ديگري آن است، از نظر سومي نظر ديگري است و همين‌طور ممكن است درخصوص موضوع يك علمي ازجمله اصول ده تلقي وجود داشته باشد و روش يك علم باز مي‌تواند در نزد ارباب آن ده تلقي داشته باشد. غايت مي‌تواند داراي ده تلقي باشد و ده جور راجع به غايت سخن گفته شده باشد. به همين ترتيب ساير عناصر ركني.

اين‌كه ما نسبت همة اين عناصر را براساس همة تلقي‌ها با يكديگر بسنجيم كار سختي است. سختي آن از اين جهت است كه اولاً اگر سه يا پنج عنصر ركني داشته باشيم و علي فرض ده تلقي طي ده قرن راجع به هريك از آنها به وجود آمده باشد، اين پنج را بايد ضرب در ده بكنيم و فروض و نسبت‌هاي مختلفي متصوَر است كه به وجود بيايد. از اين جهت سخت و وقت‌گير است، ثانياً عملاً هيچ تضميني نيست كه تلقي‌هاي مختلف از پنج عنصر ركني با يكديگر سازگار باشند و بعضي ايرادها بر بعضي از ارباب بعضي علوم وارد مي‌شود از اين جهت كه مي‌گويند شما اين چيزي را كه مي‌گوييد موضوع اين علم است با آنچرا كه مي‌گوييد قلمروي هندسي آن است با هم سازگاري ندارند. آنچرا كه موضوع يك علم قلمداد مي‌كنيد و آنچرا كه قلمروي هندسي آن مي‌دانيد با غايت ربطي ندارند. يا اين روشي را كه شما روش اين علم مي‌دانيد و اين تلقي كه از روش اين علم داريد براي تأمين آن غايتي كه شما تلقي داريد به آن نوعي كه از غايت تلقي مي‌كنيد و يا ديگران قبول دارند كه در مجموع به نحو اجماعي غايت مشخص است، اين روش نمي‌تواند آن غايت را تأمين كند پس آنچرا كه روش مي‌دانيد غلط است.

گاهي در تلقي‌ها، اولاً خطا راه يافته، وقتي ما تلقي ديگران را قبول نمي‌كنيم يا به اين دليل است كه مي‌گوييم تلقي آنها ناقص است يا معيوب است يا غلط است و با تلقي‌هاي ناهمسان و غيرمتلائم از عناصر مختلف نمي‌شود مبحث سازگاري و تلائم را بررسي كرد. پس لازم نيست ما سراغ تلقي‌هاي گوناگوني كه از عناصر ركني در نزد افراد مختلف وجود دارد برويم و بعد بخواهيم نسبت و مناسبات هر عنصر با عناصر ديگر را براساس تلقي ديگران تحليل كنيم. اولاً سخت است، ثانياً بسا ممكن نيست چون بين تلقي‌ها تهافت وجود دارد و براساس بعضي از تلقي‌ها از بعضي از عناصر با تلقي بعضي ديگر گاهي سازگاري نيست، درنتيجه ظاهراً تئوري ما باطل مي‌شود درحالي‌كه آنها خطا مي‌كنند. و با توجه به اين‌كه ما تلقي‌هاي ديگران را قبول نداريم معنايش اين است كه مي‌گوييم تلقي‌هاي ديگران يا معيوب و ناقص است و يا غلط است و براساس تلقي معيوب و ناقص يا غلط دليلي ندارد كه اينها را با هم بسنجيم و بخواهيم به نتيجه‌اي برسيم كه نمي‌رسيم.

به همين دليل ما براساس تلقي‌هايي كه خودمان از عناصر ركني داريم گفتيم خوب است كه اقتضائات و تلائم اينها را با هم بسنجيم و برآيند آن را بگوييم كه اقتضاي مجموعة عناصر با يكديگر اين است كه غايت اين باشد و حتي مي‌توانيم غايت را كشف كنيم به عنوان يك شيوة اكتشاف غايت و اكتشاف قلمرو و يا هر مقولة ديگري.

لهذا ما براساس تلقي‌هاي مختلف يا نمي‌توانيم يا كار صواب و معقولي نيست كه براساس تلقي‌هاي گوناگون موضوع را تعقيب كنيم.

بررسي تلائم و تعامل عناصر ركني علوم براساس تلقي‌ها و نظرات مختلف درباب هريك از آنها مستصعب و سخت و غيرضرور است، براي اين‌كه گاهي در تلقي‌ها تهافت وجود دارد و با هم تلائمي ندارند كه ما بررسي كنيم و بگوييم براساس اين تلائم و تعامل غايت چنين مي‌شود. هرچند كه نسبت به بعضي از تقريرها و تلقي‌ها ممكن است بتوانيم برآيندي به دست بياوريم و بگوييم غايت چيست، يعني مجموعة تلقي‌ها و تقريرات يك فرد از عناصر ركني كه با هم سازگار هستند بايد بگويد غايت علم اصول اين است. ممكن است بعضي از تقريرها و تلقي‌ها از مجموعة عناصر در نزد بعضي اهل نظر درست باشد، اما لازم نيست اين كار را بكنيم. كما اين‌كه لازم نيست به تفصيل وارد بحث از نسبت و مناسبات عناصر ركني و عنصر مورد بحث بشويم و براساس تلقي مختار و به اجمال بايد موضوع را بررسي و رسيدگي كرد.

ما تكرار نمي‌كنيم كه موضوع اصول را مناهج عامه تحصيل حجت قلمداد كرديم، روش علم اصول را همان رويّه عقلائيه كه در تقنين يا اكتشاف قوانين از مدارك و اجراي آن دانستيم. قلمروي هندسي دانش را ذات‌الابعاد عقلي ـ عقلايي ـ نقلي انگاشتيم. اينها راجع به بعضي از عناصر ركني.

حال اجمالاً اگر بخواهيم بگوييم چه نسبت و رابطه‌اي بين عنصر غايت كه خود از عناصر ركني است با ديگر عناصر ركني علم و ازجمله علم اصول وجود دارد.

من اينجا يك مطلب را توضيح بدهيم و آن اين‌كه غايت دو مقام دارد، بحث از غايت در دو مقام صورت مي‌بندد. يك) مقام تصور، دو) مقام تحقق خارجي و وجود. مقام معرفت، مقام حقيقت و خارج.

مقام تصور

يك بار ما مي‌گوييم غايت چيست و آن غايت را تصور مي‌كنيم و تصور غايت موجب تحقق فعل مغيا مي‌شود. فعلي كه بناست آن غايت را تأمين كند واقع مي‌شود. يك بار راجع به وجود خود غايت و هستي غايت در خارج بحث مي‌كنيم. مقام وجود غايت متأخر از مقام علم به غايت است. مقام معرفت به غايت مقدم است از مقام حقيقت غايت.

مثلاً درباب صندلي وقتي مثال مي‌زنند علل اربعة آن را مي‌گويند، علت فاعلي نجار است كه علت وجودي است و باعث ايجاد مي‌شود. علت غايي اين است كه ابزاري بشود براي اين‌كه روي آن بنشينيم. علت مادي آن چوب و هرگونه ماده‌اي است كه در ساخت يك صندلي به كار مي‌رود. علت صوري آن شكل و صورتي است كه صندلي پيدا مي‌كند. اگر اين چهار فراهم شد صندلي در خارج اتفاق مي‌افتد. يعني اگر علل اربعه فراهم آمده صندلي ساخته مي‌شود و ما صندلي خواهيم داشت. درخصوص علت غايي ساخت صندلي آيا مثل زمين و ؟؟؟؟ ديگر آن است كه بايد در خارج باشد تا اين معلول پديد بيايد؟ علت فاعلي، نجار و علت غايي با هم، علت وجودي‌اند، علت مادي و صوري علت ماهوي هستند، ماهيت شيء را مي‌سازند.

در جانب علت وجودي نجار بايد در خارج وجود داشته باشد و تيشه را به دست بگيرد و چوب را تراش بدهد و صندلي را بسازد. اما آيا علت غايي هم اين‌گونه است يعني در خارج بايد علت غايي محقق شود؟ نه؛ علت غايي بايد تصور بشود. آقاي نجار بايد غايت را در نظر بگيرد و براي تحقق آن غايت اين صندلي را بسازد. اول كه نبايد بتوان روي صندلي نشست و بعد صندلي ساخته شود. صندلي ساخته نشده باشد نشستني در كار نيست. لهذا مقام تصور غايت با مقام تحقق آن دو چيز است. علت غايي مثل علت فاعلي نيست. آنچه عملاً نقش علّي دارد مقام تصور است. شما تصور غايت را مي‌كنيد فعل را انجام مي‌دهيد. نجار تصور غايت را مي‌كند و برابر آن غايت از اين مواد آن شكل كرسي و صندلي را فراهم مي‌كند تا غايت نشستن امكان تحقق پيدا كند. و نشستن كه غايت است، مقام تحقق آن متأخر از معلول آن است. لهذا ما به غايت دو نگاه داريم، يك) مقام تصور،

دو) مقام تحقق.

حال مي‌گوييم نسبت و مناسبات غايت علم كه علت غايي است با ديگر عناصر ركني چه نسبتي است؟ در مقام تصور نسبت، نسبت علّي است. در مقام تصور ديگر عناصر را پديد مي‌آورد، اما غايت در مقام تحقق پسيني و شبه‌معلول است و بعد از آن‌كه ديگر علل نقش‌آفريني و سهم‌گذاري كردند تازه نوبت به تحقق غايت مي‌رسد. لهذا مقام تحقق گويي نقش علّي ندارد، شبه‌معلول است و محصول تحقق علل ديگر است و از جمله علت غايي در مقام تصور.

همين مسئله راجع به غايت علم با ديگر عناصر ركني (اگر عناصر ركني را منحصر به علل اربعه بدانيم) خواهد بود. بنابراين در مقام غايت بايد با دو نگاه به مسئله نگاه كنيم. غايت‌شناسي و شناخت غايت طبعاً يك مسئله است و خود مقولة غايت يك مسئله ديگر است و موضوع نسبت و مناسبات عنصر غايت با ديگر عناصر ركني را مبادا با بحث بعدي كه مطرح خواهيم كرد، يعني هويت و جايگاه غايت‌شناسي اصول فقه در هندسه و چيدمان فلسفة اصول خلط كنيم، ولي اينها با هم رابطه و نسبت خاصي دارند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo