درس خارج فقه آیت الله نوری
کتاب الجهاد
87/11/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جهاد
بحث ما با توفيق پروردگار متعال در رابطه با کتاب مستطاب نهج البلاغه، در بيان اصول و مباني حکومت علوي، در حقيقت حکومت اسلامي. اصل اول آن که به عرض رسيد مربوط بود به بيت المال و دقت در جمع بيت المال، حفظ بيت المال، توزيع بيت المال، اين يکي از اصول بسيار مهم است که عرض شد، اصل دوم که امروز شروع ميشود مربوط به اينکه همرنگي و همرنگي با فقراء، که بايد زعماي اسلامي با فقراء، با کساني که از لحاظ سطح زندگي در سطح پايين تري ميباشند، با آنها همرنگي و همراهي و همدردي داشته باشند، نسبت به فقراء مقدمتاً چند مطلب وجود دارد و بعد اينکه در روايات ما حبّ مساکين، دوست داشتن فقراء در روايات فراواني يکي از فضيلتها به حساب آمده، که انسان بايد نسبت به فقراء، توجه داشته باشد محبّت داشته باشد در برابر آنها تواضع داشته باشد و اکرام داشته باشد که تنفّر از فقراء، يکي از گناهان است اما دوست داشتن فقراء، گرم گرفتن با آنها و محبّت نسبت به آنها يکي از فضائل است. ما روايات فراواني در اين موضوع داريم حالا براي نمونه، در سورهي شرح آياتي هست که عدهاي از اغنياء، از پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تقاضا ميکردند که يک جلسهاي جداگانه پيغمبر براي اغنياء و يک جلسهاي هم براي فقراء داشته باشند، يعني اغنياء برايشان سخت ميآمد که با فقراء، در يک جلسهاي شرکت کنند آيه اين است که «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لاَ تَعْدُ عَيْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ کَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» اين آيهي 28 از سورهي کهف است، مفسرين قرآن در شأن نزول آيه نوشتهاند که خوب اطرافيان پيامبر نوعاً (صلي الله عليه و آله و سلم) فقراء بودند سلمان و ابوذر و اينها عدهاي از اغنياء برايشان سخت ميآمد که با اينها در يک مجمعي زانو به زانو بنشينند و شرکت داشته باشند، اينها ميروند خدمت پيامبر يا رسول الله اگر شما دو جلسه داشته باشيد يک جلسه براي ما اغنياء و يک جلسهي ديگر هم براي فقراء داشته باشيد ما خدمت شما ميآييم و هميشه ميرسيم، چيزي که ما را مانع است اين است که در جلساتي که شما ترتيب ميدهيد شرکت کنيم اين است که فقراء در آن جا حضور دارند و براي ما گران است که با فقراء در يک جلسهاي شرکت داشته باشيم، در اين جا همين آيه آمد «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِيِّ» اي پيامبر با کساني که صبح و شام به ياد پروردگار ميباشند سلمان و ابوذر و اينها با اينها همراه باش، اينها فقط ذات اقدس پروردگار را در نظر دارند و براي خاطر خدا آمدهاند اسلام آوردهاند و در جلسات تعليم و تربيت شما شرکت ميکنند «وَ لاَ تَعْدُ عَيْنَاکَ عَنْهُمْ» چشم خود را از اينها برنگردان، «تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» براي خاطر زندگي در دنيا، چشم از اينها برنگردان، «وَ لاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا» حرف و پيشنهاد اغنياء را قبول نکن، اينها کساني هستند که در نتيجهي کارهاي خودشان «أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا» دل آنها را از ياد خودمان غافل کرديم، اينها اين کار را ميکند ولي اين عکس العمل شان است «وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ کَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» و کار اينها در حد افراط و توجه اينها به دنيا، در حد افراط است مفسرين ما که براي قرآن تفسير کردهاند شأن نزول آيه اين است، خلاصه جدا شدن از فقراء جلسهاي جداگانه گرفتند و اينها مضمون اين جا هست که «فما نظرة الآيه» اين آيه که آمد پيامبر از جا برخاست و يک يک آنها را در نظر گرفت که از اين فقراء چه کساني در اين مجمع هستند چون جمعيت بوده، بعد آمد سراغ همين فقراء گفت که «الحمدلله الذي لم يمتني حتي أمرني أن أصبر نفسي مع الرجال أمتي» خدا را شکر بالأخره زنده نگه داشت و عدهاي را که مورد توجه خداوند هستند با آنها من همنشين باشم، «معکم المحيا و معکم الممات» حيات من و مرگ من با همين فقراء بايد توأم باشد، مجمع البيان و تفسير صافي و آيت الله طباطبايي اين گونه نوشتهاند بله، ما الآن بحثمان مقدمتاً اين است که از فقراء فاصله گرفتن مضموم است و دوست داشتن فقراء هم ممدوح است در بحار جلد هفتاد و دوم، جلد هفتاد و دوم بحار في وصاياي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) به همين عنوان است «لأبيذر عليک بحب المساکين و دنو منهم» فقراء را دوست داشته باش و با آنها هم نزديک باش. روايات فراواني دارد که مجالست با فقراء چقدر ثواب دارد انسان عادت کند به اين که گاهي، به خانهي فقراء برود و با آنها بنشيند و مجالست کند. قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): «سائل العلماء و خالط الحکماء و جالس الفقراء» بحار، جلد اول، صفحهي صد و نود و هشت. روايات فراوان است دربارهي مجالست با علماء و فقراء، مجالست با علماء براي ياد گرفتن احکام خداوند متعال، مجالست با فقراء براي خاطر اين که اين يک نوعي از تواضع است و انسان را بيشتر به ياد خدا ميآورد، حتي روايت داريم با کساني که در وضع زندگي اجتماعي اش مرفه تر هستند، مجالست نکنيد، با کساني که در وضع زندگي از شما پايين تر هستند چون انسان گاهي، منزل ثروتمندان که ميرود ميبيند تشکيلات فراوان، از زندگي خودش ناراحت ميشود آن چه زندگياي است اين چه زندگياي دارم؟ اما وقتي منزل کساني بروند که سطح زندگيشان از خودشان پايين تر است خدا را خيلي شکر ميکند و خوشحال ميشود، خلاصهي اين روايت اين است که بحار جلد اول، صفحهي صد و نود و هشت قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) «سائل العلماء و خالط الحکماء و جالس الفقراء» از علماء سؤال کنيد با حکما در رابطه با حکما کساني هستند که به ارزشهاي ديني واقف هستند و مطلع هستند حکمت در ارزشهاي اسلامي است، با کساني که آن ارزشهاي اسلامي را دقيقاً بلد هستند با آنها مخالط و آميزش داشته باشيد و جالس الفقراء، روايات در اين قسمت زياد است اين براي مقدمه عرض کردم. باز در بحار جلد سي و نهم، صفحهي سيصد و شش، خوب اين را بايد عرض کنم براي پيدا کردن روايات از بحار، از يکي از خدمتهاي بزرگ فهرست بحار است خود فهرست بحار دو فهرست دارد، يکي قم نوشته دفتر تبليغات چهارده جلد قطور است، يکي مشهد نوشته است بيست و پنج جلد است اين خيلي کمک ميکند، سابقاً ميخواستند يک حديثي پيدا کند از بحار، خيلي به زحمت ميافتاديم، اما الآن شما هر حرفي مساکين مثلاً فقراء، اين کلمه در چند جاي بحار است؟ در کدام جلد و در کدام صفحه ذکر شده است، يک کلمه از يک فقيه شما بدانيد خوب آن حديث را پيدا کنيد آسان شده است و اين خدمت بسيار بزرگي است که با کامپيوتر تقريباً انجام شده، خيلي خدمت خوبي است. در اين جا مثلاً در جلد سي و نهم، صفحهي سيصد و شش، قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) «يا علي! إن الله وهب لک حب المساکين و المستضعفين» خداوند به تو اين را داده است که مساکين و مستضعفين تو را دوست ميدارند، تو هم مستضعفين و مساکين را دوست ميداري، مساکين و مستضعفين علي دوستان چون که علي پناهگاهي است، فرهنگ علي (عليه السلام) براي مستضعفين و براي مساکين پناهگاهي است که ميدانند مستضعفين در برابر مساکين چه روشي داشته باشند تا بالأخره بتوانند از استضعاف خودشان را نجات دهند، حضرت علي (عليه السلام) تکيه به فقراء و مستضعفين براي اين که در نزد پروردگار اينها مقرب هستند و توجه به اينها خودش يک نوع عبادتي است منتها در قرآن مجيد يک سورهاي هست به نام سورهي هشتادم سورهي عبس است، «عَبَسَ وَ تَوَلَّى * أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى» اين ميان ما و اهل تسنن بحث بزرگي در مورد اين سوره وجود دارد سنيها نوعاً گفتهاند که اين عبس و تولي پيغمبر را ميگويد، چهره در هم کشيد و يک أعمائي وارد شد به مجلس، فقير بود البته، آمد در مجلس و به اين فقير بي اعتنائي شد کسي که به اين فقير بي اعتنائي کرد مورد نکوهش قرار گرفت، در همين اول سوره است سورهي هشتاد قرآن، عبس و تولي، چهره در هم کشيد و چهره برگردانيد «أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى» که يک أعمي وارد مجلس شد قرآن مذمت ميکند از کسي که اين کار را کرد، «عَبَسَ وَ تَوَلَّى * أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى * وَ مَا يُدْرِيکَ لَعَلَّهُ يَزَّکَّى» شما چرا چهره بر ميگردانيد از فقير؟ نابينا؟ شما بايد احترام کنيد «وَ مَا يُدْرِيکَ لَعَلَّهُ يَزَّکَّى» شايد همان در نتيجهي شرکت در جلسهي شما همنشيني شما، تزکيهي نفس بکند و خودش را بالأخره منزه بکند، «أَوْ يَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَى» يا اينکه از حرفهاي شما چيزي بشنود همين شنيدن و تذکر به درد ما بخورد چرا چهره در هم ميکشيد؟ از ورود يک فقير نابينايي؟ «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى * فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» کساني هستند که ثروتمند هستند و شما متصدي آنها هستيد و توجه ميکنيد و عنايت ميکنيد «وَ مَا عَلَيْکَ أَلاَّ يَزَّکَّى» حالا اگر آن شخص ثروتمند هم متنبه نشد شما وظيفهي خود را انجام دهيد چه کار داريد که احترام کنيد اينها را؟ «وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ يَسْعَى * وَ هُوَ يَخْشَى * فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» شدت توبيخ است اما کسي که آمده براي ياد گرفتن احکام خدا و اينها و حالا اين خدا ترس است تو از او چهره بر ميگرداني اين آيات مشتمل توبيخ شديد، حالا آن شخص کيست؟ که يک نفر نابينا وارد مجلس شده از او يک فردي چهره بر گردانده و اعتنا نکرده است ولي يک نفر دارا بوده و اغنياء بوده به آنها توجه زياد شده، چه کسي بوده اين شخص که خداوند با اين شدّت او را توبيخ ميکند؟ ما قائل هستيم که مربوط به پيغمبر نيست سنيها ميگويند اين پيغمبر است، عبس را به پيغمبر بر ميگردانند ولي خوب ما ميگوييم اين گونه نيست يک نفر اين گونه مورد توبيخ قرار گيرد؟ اين با اخلاق پيامبر نميسازد، آيت الله طباطبايي (أعلي الله مقامه) در تفسير الميزان، در همين جا دارند که اين نميسازد قرآن ميگويد که «وَ إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ» قرآني که پيغمبر را به واسطهي خلق عظيمش تمجيد ميکند آن وقت ميشود چنين کسي باشد و از فقير چهره برگرداند و بي اعتنايي بکند؟ و آن وقت به غني توجه کند؟ اين است که ما با توجه به آيات قرآن و فرهنگ اسلام و روايات معتبر ما، نسبت به اخلاق ما اين نبايد پيامبر باشد اما چه کسي است اين شخص؟ حالا بعضي اسمهايي را بردهاند هر چه هست اين آيه با فرهنگ اهلبيت، با آن آيهاي که قبلاً خوانديم «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» نميسازد.
اينها همه مقدمه است که ما اين مطلب را عرض کنيم که نسبت به فقراء چند مطلب داريم اول دوست داشتن فقراء، حب مساکين واقعاً فضيلتي است، دوم مجالست با فقراء از آنها انسان فاصله نگرفته، حضور پيدا کردن در جلسات آن ها، اينها هم داراي فضيلت است اينها براي همه است براي همه است اما آن چه مربوط به بحث نهج البلاغه است اين است که علاوه بر همهي اينها که حضرت امير در اسلام داشته، زندگي خودش را هم طراز فقراء قرار داده است از لحاظ معيشت، نبايد زندگي خودش برتر و بالاتر باشد، خوب «أ أقنع من نفسي بأن يقال هذا أميرالمؤمنين ولا أشارکهم في مکاره الدّهر» آيا من بايد به همين قناعت کنم يا من اميرالمؤمنين بگويم ولي در سختيهاي زندگي با فقراء، شرکت نداشته باشم؟ حالا نمونه را از نهج البلاغه داريم در اين مورد که، يکي از اصول حکومت علوي اين است که همدردي و همرنگي با فقراء، بله خوب اين در چند جاي نهج البلاغه وجود دارد. يکي در خطبهي دويست است خطبهي «إن الله تعالي فرض علي أئمة العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس» خداوند واجب کرده به ائمهي حق بر پيشوايان حق، که زندگي خودشان را هم طراز افراد ضعيف قرار دهند، در خوراک و پوشاک و مسکن و اين گونه موارد بايد ائمهي حق، زندگي خودشان را هم طراز ضعيف ترين افراد قرار دهند، «کيلا يتبيغ بالفقير فقره» اين براي آن است که فقر فقير بر او سنگين نباشد. فقير ميگويد که خوب من هم نان جو، اميرالمؤمنين هم نان جو ميخورد من در خانهي خشت و گلي هستم و اميرالمؤمنين هم در خانهي خشت و گلي هست. «کيلا يتبيغ بالفقير فقره إن الله تعالي فرض علي أئمة العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس، کيلا يتبيغ بالفقير فقره» خدوند واجب کرده است بر ائمهي حق، که زندگي خودشان را هم طراز زندگي تنگدستان قرار دهند، تا فقر بر فقير سنگيني نکند از تلخي زندگي او کاسته شود اين از خطبهي دويست است اين خطبه آن چيزي که مورد استشهاد ما است را عرض کنم، خطبهي دويست در اين است که شاگرد رضي ميگويد که اميرالمؤمنين (عليه السلام) براي علاء بن زياد حارثي، که از اصحاب بود يکي از اصحاب بود مريض بود، براي عيادت او حضرت رفتند، حضرت وارد شدند منزل علاء بن زياد حارثي، ديدند که يک منزل خيلي پر تشکيلاتي درست کرده گفتند ببين اين خانه و اين مصحف براي چيست؟ تا حدي اسراف به نظر ميرسد، بله «و قد دخل علي العلاء بن زياد الحارثي يعوده» يعود يعني براي زيارت رفتند، يک مقدار مريض بودند «فلما رأي سعة داره قال ما کنت تصنع بسعة هذه الدار في الدنيا و أنت في الآخرة کنت أحوج» گفتند اين خانه با اين تشکيلات را براي چه درست کردي؟ بهترين دنيا در آخرت محتاج تر از اين است که خانهاي براي خودت بسازي، بعد گفت: «بلي إن شئت بلغت بها الآخرة» بله همين خانهي مصحف ميتواند از اين راه به آخرين جا، آخرت راه پيدا کني، چه کار کنم؟ «تقري فيها الضيف» مهمانها را اين جا پذيرايي کني، ؟؟؟ يعني مهمان نوازي کردن «و تصل منها الرحم» بستگان خودت را به اين وسيله پيوند داشته باشي، ارتباط داشته باشي و کمک کني، «و تطلع منها الحقوق» حقوق جامعه را ادا کني، چون اغنياء در برابر فقراء حقوق زيادي دارد خوب اين اين را به حارث گفتند، اين گفت يا علي، يا امير المؤمنين «أشکوا إليک أخي عاصم بن زياد» گفتم من از برادرم به تو شکايت دارم، گفت چه شده؟ گفت برادر من ترک دنيا کرده، ترک دنيا کرده است و لباس کهنه ميپوشد و در يک گوشهاي نشسته است و از لذتهاي دنيا به طور کلي صرف نظر کرده، حضرت فرمودند: «عليه به» آن برادرت را بياور نزد من، اين رفت برادرش را آورد حضرت به ايشان فرمودند که «يا عدي نفسه»اي دشمن جان خودت چرا اين کار را کردي؟ خداوند متعال نعمتهاي فراوان به کسي که داده از راه مشروع به دست بياورد، از لذتهاي دنيا که استفاده کني اشکال ندارد، «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِيَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ» (اعراف، 32) خداوند زينتهايي که فراهم کرده، روزهاي پاکيزه از راه مشروع نه کسي که حرام کرده بد کرده بايد از اينها استفاده کند اين را حضرت اميرالمؤمنين به برادر علاء به عاصم گفتند، عاصم گفتند يا علي اگر اين گونه هست شما خودت چرا اين گونه هستي؟اين لباس کهنهي دربر داري منزل بسيار ؟؟؟ غذاي شما را ميدانيم، اينجا داريم که حضرت ميفرمايند تو خودت را با من قياس نکن، «إن الله تعالي فرض علي أئمة العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس کيلاً يتبيغ بالفقير فقره» اين است که وظيفهي شما افراد عادي با اميرالمؤمنين که حاکم اسلامي است فرق دارد، او بايد زندگي خود را هم طراز فقراء قرار دهد، هم طراز فقيرترين مردم اين هم دردي و همرنگي با فقراء اصل دوم از اصول حکومت اسلامي است.
خوب، اين را ميخواهيد مطالعه کنيد من شروح آن را عرض کنم، در شرح خوئي جلد سيزده، ايشان اين را ذکر کرده کلام دويست و هشتم، در شرح ابن ابي الحديد، جلد يازده صفحهي سي و دو، در شرح بحراني جلد چهار، صفحهي شانزده، در شرح في زلال جلد سه، صفحهي دويست و سي و هشت، خوب آن چه براي ما خيلي گوياتر از آن است نامهي چهل و پنج حضرت امير (عليه السلام) براي عثمان بن حنيف نوشتهاند «قد بلغه» اين که عثمان بن حنيف، از طرف امير (عليه السلام) در بصره عامل و کارگزار بود و فرماندار بود، حضرت شنيد که عثمان در يک جلسهي مهماني شرکت کرده، آن جا اغنياء حضور داشتند ولي فقراء حضور نداشتند حالا اين نامه خيلي مطالب دارد نامهي چهل و پنجم، در اين جا ميفرمايند که حالا شايد متن نامه را حفظ باشيد اما خوب، نکات فراوان دارد. نامهي چهل و پنجم نهج البلاغه است «و من کتاب له (علیه السلام) إلي عثمان بن حنيف الأنصاري و هو عامله علي البصرة و قد بلغه أنه دعي إلي وليمة قوم من أهلها، فمضي إليها» يک مجلس مهماني بود از تو شرکت کردي، «أما بعد يابن حنيف فقد بلغني أنّ رجالاً من فتية أهل البصرة دعاک إلي مأدبة فأسرعت إليها تستطاب لک الألوان و تنقل إليک الجفان» غذاهاي رنگارنگ براي تو ميآوردند کاسههايي که پر از طعام بود «و ما ظننت أنّک تجيب إلي طعام قوم عائلهم مجفو و غنّيهم مدعو» اين همان فاصله است که نبايستي من گمان نميکردم تو که عامل من هستي، دعوت را اجابت کني که اغنياء دعوت شدهاند ولي فقراء دعوت نشده اند، «فانظر إلي ما تقضمه من هذا المقضم» آن چه که ميخوري بايد در آن دقت کني، «ألا و إن لکل مأموم إماماً يقتدي به» هر مأمومي امامي دارد که به آن اقتدا ميکند.
کلمهي امام، کلمهي بسيار پرمعناست در قرآن کريم «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» (اسراء، 71) در روز قيامت هر فرقهاي با امامشان به محضر پروردگار حضور پيدا ميکند و اين جا ما شيعيان قائل هشتيم امام در همين آيه، امام است يعني پيشواي ماست سنيها امام را اينجا به کتاب و نامهي عمل معنا کردهاند يکي از اختلافهاي بزرگ ما سنيها همين آيه است، ما قائل به أمامت هستيم و شأن آن، «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» به امام است. آنها ميگويند نه امام است يعني آن نامهي عمل. حالا «ألا و إن لکل مأموم إماماً يقتدي به و يستضيء بنور علمه ألاّ و إن امامکم قد اکتفي من دنياه بطمريه» امام شما در دنيا به دو قطعه جامهي کهنه، «ألاّ و إن امامکم قد اکتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه» در غذا هم به دو قرص نان اکتفا کرد «ألا و إنکم لا تقدرون علي ذلک» شما نميتوانيد انقدر ساده زيستي داشته باشيد يکي از چيزهايي که خيلي مهم است همان زهد است، زهد را الآن به ساده زيستي معنا ميکنند ولي زهد معناي آن اين نيست بالاتر از اين است زهد دو تا جنبه دارد دو بعد دارد، يک بعد روحي است و يک بعد عملي است در بعد روحي زهد آن است کسي با اين که امکان دارد متنعم باشد از نعمت ها، امکانات دارد ولي براي خاطر يک هدف والاتر و والاتري آنها توجه به خدا و جلب خشنودي خدا، از آن صرفنظر ميکند فکر خود را متوجه کند به خدا و اين ها، زهد از قلب سرکش بر ميدارد ولي در عمل نه با اين که امکان دارد از هر گونه نعمتها برخوردار باشد قناعت ميکند به ساده زيستي و ساده زيستي يک بعدي است از ابعاد زهد، يک معناي پر محتواتر دارد که اول آن جنبهي روحي است و بعد جنبهي عملي است، حضرت اميرالمؤمنين پيشوايان اين گونه بودند زاهد بودند به ما توصيه کردند ما طلبهها هم زاهد باشيم، از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است که: «من أزداد في العلم رشداً و لم يزدد في الدنيا زهدا لم يزدد من الله الا بعداً» هر کسي در علم پيشرفت کرد اما در زهد پيشرفت نکرد جز بعد از خدا براي او چيزي برايش فراهم نيست «من أزداد في العلم رشداًو لم يزدد في الدنيا زهدا لم يزدد من الله الا بعداً» زهد خيلي معناي بزرگي دارد.
خوب حالا اينجا ميفرمايند که امام آنها اين گونه بود «قد اکتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه ألا و إنکم لا تقدرون علي ذلک ولکن أعينوني بورع و اجتهاد» به من کمک کنيد شما به ورع و اجتهاد «و عفة و سداد» عفت و سداد به معناي استقامت است «فو الله ما کنزت من الدنياکم تبرا» و الله از دنياي شما من طلا و نقره ذخيره نکرده ام «و لا ادّخرت من غنائمها و فردا» از غنائم دنيا چيزي را ذخيره نکرده ام «ولا أعددت لبالي ثوباً طمرا» براي بدن خودم لباس کهنه فراهم نکردم معمولاً انسان دو گونه لباس دارد که فارسي ميگويند شورباشور، من براي خودم لباس شورباشور فراهم نکرده ام همين که در تن دارم و لذا همان را که داشت خيس خيس ميپوشيد و گاهي منبر ميرفت لباس را تکان ميدهد که لباسش خشک شود «ولا أعددت لبالي ثوباً طمرا» خوب حالا اينجا که بيشتر براي بحث ما مناسب است اين است «و لو شئت لاهتديت الطريق إلي مصفّي هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القزّ» اگر بخواهم من هم ميتوانم عسل مصفي بنوشم و مغز گندم فراهم کنم و لباس حرير و ابريشم فراهم کنم «لکن هيهات أن يبلغني هواي و يقودني جشعي إلي تخيّر الأطعمة» ولي هيهات هواي نفس بر من غالب شود و حرص و رغبت مرا بکشد به تخيل اطعمه و غذاهاي گوناگون «و لعل الحجاز أو اليمامه» حجاز به آن قسمت عربستان فعلي ميگويند يمامه، يمن و آن طرف گفته ميشود اينها يکي بوده است «لعل بالحجاز أو اليمامه من لا طمع له في القرص» شايد آن قدر فقير داشته باشيم در گوشه و کنار که اصلاً طمع ندارند به آن، آن قدر مأيوس و محروم بوده است حتي طمع و آرزوي يک قرص نان را دارند «و لا عهد له بالشّبع» در عمرشان اصلاً سيري نديدهاند «أو أبيت مبطاناً و حولي بطون غرثي و أکباد حرّي» من با شکم پر بخوابم که در اطراف من شکمهاي گرسنه باشد و جگرهاي سوخته باشد «أو أکون کما قائل القائل و حسبک داء أن تبيت ببطنة و حولک أکباد تحنّ إلي القدّ» اين درد براي تو بس است که تو با شکم سير بخوابي و اطراف تو اکبادي، جگرهايي باشند که به يک پوست مشک هم اشتياق و آرزو دارند چون در ميان مشک آب هست و بعضي از غذاها بوده آن قدر اينها گرسنه ماندهاند که خود مشک هم با پوست مشک هم دلشان پرواز ميکند و چيزي گيرشان نميآيد خوب حالا ببينيد «أ أقنع من نفسي بأن يقال هذا أميرالمؤمنين ولا أشارکهم في مکاره الدّهر» آيا من قناعت کنم که من اميرالمؤمنين بگويم ولي در سختيهاي زندگي با مردم شرکت با فقراء شرکت نکنم؟ «أو أکون أسوة لهم في جشوبة العيش» من بايد در سختي زندگي اسوه باشم يعني من زندگي ام از تمام فقراء سخت تر باشد که اسوه و الگوي آنها باشم بحث ما در اين است که ميخواهيم عرض کنيم که يکي از اصول حکومت اسلامي اين است که بايد زعما زندگي شان طوري باشد که هم طراز و هم رنگ فقراء باشد، هم دردي فقراء خودش واقعاً يکي از فضائل بسيار بزرگي است اين بحث را، انشاءالله تعالي تکميل خواهد شد. حالا دو سه نکته خواستم عرض کنم.
يکي اين که امام (رضوان الله تعالي عليه) در صحيفهي نور در جاي جاي صحيفهي نور اين مطلب را ذکر کردهاند يک جا دارد که در صحيفهي نور جلد يازده، ميفرمايند که حضرت اميرالمؤمنين شخص اول کشور اسلامي بود دائرهي امر ايشان از حجاز و مصر و ايران و عراق و سوريه، همهي اينها زير قلمرو ايشان است مع ذلک وضع زندگي ايشان اين گونه بوده است آن گونه بوده است که براي ديگران قابل تحمل نبوده، خودش هم ميفرمايد که شما قدرت نداريد که اين گونه، ولي کمک کنيد و با من هماهنگ باشيد و حالا اين جا اين مطلب را ذکر کرده اند: مطلب اين است که علاوه بر اين که بر فقراء اين گونه توجه داشته است ايشان تشريف بردند در خانهاي امام ميفرمايد، که چند تا بچه بودند پدرشان را از دست داده بودند، داشتند ميرفتند بچهها گريه ميکردند رفتند نوازش کردند يک چيزهايي هم به آنها دادند و پرستاري هم کردند آخر که ميخواست خداحافظي کند امام ميگويد نقل هست، حضرت اميرالمؤمنين ميخواست خداحافظي کند يکي از آنها صدا کرد که بچهها بخندد، يک حرکاتي که بچهها بخندند، فرمودند وقتي آمدم اينها گريه ميکردند ولي ميدانم حالا که ميروم اينها خنده بکنند و اينها را با چهرهي خندان پشت سر بگذارم و بروم، نمونههايي امام ذکر کرده از وضع همرنگي و همدردي اميرالمؤمنين با آن ها، بعد ايشان ميفرمايند که: اين يک حاکمي است که از حجاز تا مصر و ترکيه همهي اينها زير سيطرهي ايشانا است، ولي يک پوستي دارد که خودشان حضرت زهرا (سلام الله عليها) شب آن را زيرشان مياندازند و ميخوابند، فردا همان پوست را روي آن علوفه مياندازند براي شترشان، اين وضع حاکم و سردارهايي است که اسلام داشته است اين ها. خوب بنابراين اصل دوم را عرض کرديم و اشاره کرديم به يک مطلبي در همان جلد سيزدهي خويي که عرض کردم، سيصد چهارصد صفحه به مناسبت آن کلماتي که عرض کردم دربارهي ردّ صوفيه بحث کرده است. خوب اين مطلب واقعاً مطلب مهمي است علماي بزرگ ما از اول با يک فرقهاي به نام صوفيه مواجه بودند يعني کساني آمدهاند در اسلام به وجود آمدند به عنوان ترک دنيا، به عنوان صوفيگري رفتند خانقاه ساختند و اسلام را در ساختن خانقاه و کشکول و چله نشيني و گوشه نشيني خلاصه کردند روايات فراوان داريم که امام صادق ميفرمودند اينها اعداء ما هستند، چرا؟ براي خاطر اين که اينها آن جبار روزگار هارون الرشيدها و فلان و فلان نميتوانستند با ائمه کنار بيايند يعني آن فرهنگ ائمه را تحمل نميکردند، از طرفي هم خوب به مردم ميخواستند بگويند که ما متدين هستيم آمدند فرقهاي ساختند به نام صوفيه، با همين ترکيب، فضيل بن عياض ها، بايزيد بسطاميها معروف کرخي ها، جنيد بغداديها و شقيق بلخيها را ساختند و اينها در ميان مردم يک چهرهاي براي خودشان درست کردند و چهرهي زاهدانه و متدينانه و آن وقت خلفا با اينها بودند، اينها با حروف اميرالمؤمنين ميگفتند، فضيل بن عياض، هارون الرشيد ميگويد من بروم فيضل بن عياض را ببينم مرا نصيحت کند همان هارون که امام موسي کاظم را در زندان دارد حالا ميخواهد برود نزد فضيل، فضيل را نصيحت کند، فضيل هم به او ميگويد يا اميرالمؤمنين بنده خيلي فکر کردم و مطالعه کردم ولي چاپ نکردم، در مورد صوفي ها، ديدم صلاح نيست فعلاً خلاصه چند مطلب در مورد اينها هست اينها يک چهرههايي به اين سبک درست کردند خود صوفيها اولاً چهره سازي کردهاند براي هر يک از اينها يک مقدمات درست کردند و فضيل از اول راهزن بود و چه شد و چه شد ؟؟؟ بايزيد چه بود اول، بعد چه شد ؟؟؟ مصري اول چه بود بعد چه شد، معروف کرخي اول چه بود و چه شد، چهرههايي ساختند و چهره آرايي کردند و بعد تمام آن فضائل و مناقب ائمه را براي اينها ذکر کردند و طي الأرض را ذکر کردند و مرده زنده کردن را، اخبار از غيب و يکي از کتابهايي که در اين قسمت مطالعه کنيد، تذکرة الأولياء، شيخ عطار است تذکرة الأولياء، اينها را تمام براي بايزيد بسطامي، معراج رفتن را کار کرده اند، کمالاتي که بالاتر از ائمه و پيغمبر است را براي اينها ذکر کردهاند باعث انحراف شدهاند حالا اينها چه بوده؟ اينها اسلام را خلاصه کردند در همان گوشه نشيني و ترک دنيا و کشکول و سبيل و چله نشيني، آن اسلام پرخروش که در برابر جباران مستکبران، خروش ميکند و جهاد دارد هيچ نيست در اينها واقعاً اين تحريفي بود براي اسلام به وجود آمد آن وقت اينها ميگويند اسلام دو نوع است شريعت است و طريقت است و حقيقت، شما اهل شريعت هستيد پوست است اما لب الألباب که ما داريم آن حقيقت را، از اين نوع گزافه خلاصه بايد بيدار بود، خوب اين آمده در جلد سيزدهم سيصد چهارصد صفحه در اين مورد بحث کرده آن را مطالعه کنيد تا انشاءالله براي بعد.