درس خارج فقه استاد مرتضی مقتدایی
96/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الزكاة/أحكام الزكاة /شرط بلوغ/استحباب اخراج زکات غیر بالغ
بحث اخلاقی: موضوع بحث اخلاقی انتخابی راجع به کبر بود؛ یکی از بدترین رذائل اخلاقی کبر است، همه باید تا جایی که میتوانند خود را از این رذیله حفظ کنند و مصون نگه دارند، اگر کسی مراقبت نکند به مرور این رذیله در وجود او جا باز میکند؛ اگر وارد مجلسی میشویم چنانچه گرفتار کبر نشده باشیم در اولین جای خالی مناسب مینشینیم ولی افراد متکبر به دنبال بالاترین قسمت مجلس میگردند و بعضی جاها را دون شأن خود میدانند؛ سیره بزرگان این بوده که وقتی وارد مجالس میشدند هیچ انتظاری نداشتند بالاترین قسمت مجلس برای آنها باشد الآن هم چنین سیرهای از بزرگان مشاهده میشود؛ اگر کسی نتواند خود را به جای بالای مجلس برساند و ناچار باشد در پائین مجلس بنشیند همین که احساس ناراحتی و کسر شأن در خود دارد همین حالت نشانه وجود کبر در اوست.
در مبارزه با کبر لحن قرآن و روایات بسیار لحن تند و شدیدی است؛
تکبر شیطان: امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «وَكَانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَة، يُدْرَى مِنْ سِنِيِ الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الاْخِرَةِ، عَنْ كِبْرِ سَاعَة وَاحِدَة»[1] شیطان شش هزار سال عبادت خدا را به جا آورد در حالی که معلوم نیست از سالهای دنیایی بوده یا سالهای أخروی ولی به خاطر یک ساعت تکبر از درگاه خدا رانده شد.
قرآن کریم علت رانده شدن شیطان را مبتلا شدن به تکبر معرفی میکند چنانچه در این آیات کریمه به وضوح نمایان است:
﴿إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِينٍ﴾[2] به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گِل مىآفرينم.
﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾[3] هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم، براى او به سجده افتيد.»
﴿فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[4] در آن هنگام همه فرشتگان بدون استثنا سجده كردند.
﴿إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنْ الْكَافِرِينَ﴾[5] جز ابليس كه تكبّر ورزيد و از كافران بود.
﴿قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ﴾[6] فرمود: «اى ابليس! چه چيز مانع تو شد كه بر مخلوقى كه با قدرت خود او را آفريدم سجده كنى؟! آيا تكبّر كردى يا از برترينها بودى؟! برتر از اينكه فرمان سجود به تو داده شود!)»
﴿قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾[7] گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريدهاى و او را از گل.»
﴿قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ﴾[8] فرمود: «از آن مقامات خارج شو، كه تو از درگاه من رانده شدهاى!
﴿وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ﴾[9] و به يقين لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود.»
بیان استاد: با این که شیطان از جنس جن بود ولی به جهت عبادات فراوانی که داشت إجازه پیدا کرده بود در آسمانها به همراه ملائکة عبادت خدای متعال را بجای آورد و این عبادت حداقل شش هزار سال طول کشید در حالی که معلوم نیست از سالهای دنیوی بوده یا از سالهای أخروی ولی به خاطر تکبری که ورزید و خود را از آدم که مخلوق برتر خدا بود بالاتر دانست نتوانست امر خدای متعال را بجای آورد و بر این تکبر اصرار ورزید تا جایی که عبادات چند هزار ساله خود را نابود کرد و از محل عبادت چند هزار ساله خود رانده شد و گرفتار لعنت ابدی شد؛ چنین رذیلهای در سرگذشت فرعون نقل شده است چنانچه قرآن کریم میفرماید:
﴿فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى﴾[10] و[فرعون] گفت: «من پروردگار برتر شما هستم.»
﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾[11] سرانجام بنىاسرائيل را از دريا [رود عظيم نيل] عبور داديم؛ و فرعون و لشكريانش از سرِ ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ تا زمانى كه غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ايمان آوردم كه هيچ معبودى، جز كسى كه بنىاسرائيل به او ايمان آوردهاند، وجود ندارد؛ و من از مسلمين هستم.»
بیان استاد: فرعون به قدری دچار تکبر شده بود که در خیال خود خودش را خدای مردم میدانست و حتی در بین مردم علنا ادعای خدایی میکرد ولی عاقبت او به جایی رسید که به همراه لشکریان خود همان لشکریانی که پشتیبان فرعون بودند همگی باهم در رودخانه نیل ذلیلانه و ملتمسانه غرق و نابود شدند؛
موارد متعددی از آیات و روایات را میتوان یافت که در مذمت این رذیله اخلاقی وارد شدهاند؛ کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که آلوده به تکبر نشده باشد فقط شدت و ضعف آن در افراد متفاوت است و همه ما باید به دنبال درمان این رذیله نابود کنند باشیم؛ قبلا هم متذکر شدهایم که برای درمان این رذیله هم باید از راه علمی وارد شد و هم از راه عملی؛ راه عملی معالجه تکبر آن است که باید رفتارمان را یک رفتار متواضعانه قرار دهیم و مدام به خودمان روحیه متواضعانه را تلقین کنیم و از حالات و رفتار بزرگان و علماء الگو برداری کنیم و با مطالعه زندگی آنها روش رفتار متواضعانه آنها را در رفت و آمدشان و حضور در اجتماعات و خانواده خودشان بررسی کنیم تا تصوری صحیح از رفتار متواضعانه و عاقلانه به دست آوریم؛ در این میان رسول خدا(ص) بهترین و بالاترین الگو برای تمام بشریت در هر رتبه و منزلتی که هستند میتواند معرفی گردد تا جایی که خود قرآن کریم به صراحت آن حضرت را برای همگان به عنوان الگوی برتر معرفی نموده است در جایی که میفرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾[12] به يقين براى شما در زندگى پيامبر خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز بازپسين دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.
بیان استاد: قرآن کریم رسول خدا(ص) را به عنوان الگوی نمونه معرفی نموده است حال این وظیفه ما است که با مراجعه به روایات و تواریخ، سیره و روش آن حضرت را به دست آوریم تا اطمینان خاطر به دست آوریم.
روایت اول: در شناسائی اخلاق حسنة یکی از منابعی که گردآوری خوبی در این موضوع انجام داده است کتاب بحار الأنوار مرحوم مجلسی است که در بخش «تاریخ نبینا» در باب نهم از این بخش تحت عنوان «باب مکارم اخلاقه و سیرته و سننه» حکایات بسیار آموزندهای نقل میکند که یکی از آن موارد این روایت است: «الخصال: ابن المتوكل، عن السعد آبادي، عن البرقي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير وصفوان معا، عن الحسين بن مصعب، عن الصادق، عن آبائه عليهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: خَمْسٌ لاَ أَدَعُهُنَّ حَتَّى اَلْمَمَاتِ اَلْأَكْلُ عَلَى اَلْحَضِيضِ مَعَ اَلْعَبِيدِ وَ رُكُوبِيَ اَلْحِمَارَ مُؤْكَفاً وَ حَلَبَ اَلْعَنْزِ بِيَدِي وَ لُبْسُ اَلصُّوفِ وَ اَلتَّسْلِيمُ عَلَى اَلصِّبْيَانِ لِتَكُونَ سُنَّةً مِنْ بَعْدِي.»[13] امام صادق(ع) از آباء طاهرین خود از رسول خدا(ص) اینچنین نقل میکند که حضرت فرمودند: پنج چيز است كه تا هنگام مرگ آنها را رها نمىكنم: غذا خوردن روى زمين با بردهها و سوار شدن بر الاغ پالان شده و دوشيدن شير با دست خودم و پوشيدن لباس پشمى و سلام دادن بر كودكان تا پس از من سنّت باشد.
کسانی که مبتلاء به آفت تکبر شدهاند از این امور پنجگانه اجتناب میکنند و آن را کسر شأن خود میدانند ولی رسول خدا(ص) چنان در انجام این امور مصمم هستند که مقید شدن به آن را جزء برنامههای مادام العمر خود معرفی میکنند و این نشانه نهایت تواضع آن حضرت است؛ شما تصور کنید کسی که بزرگ یک ملتی هست در کنار غلامان و کارگرهای ساده که معمولا پایینترین سطح زندگی را دارا هستند بنشیند و از همان سفره ساده آنها غذا بخورد و یا مرکب خود را سادهترین مرکبها که در آن زمان «اَلْحِمَارَ مُؤْكَفاً» بود یعنی رسول خدا(ص) به جای این که مانند بزرگان و اشراف بر بهترین اسبها و آن هم اسبهای نشاندار و شناخته شده سوار شوند بر الاغ آن هم الاغی که زین بر آن نبسته باشند و یک پوشش سادهای بنام پالان بر روی آن بسته باشند سوار شود؛ در این زمان هم داریم کسانی که به هر ماشینی سوار نمیشوند و فقط به ماشینهای گران قیمت و ساخت شرکتهای معروف سوار میشوند و حاضر نیستند از ماشینهای متداول و رایج استفاده کنند؛ از مؤمنین مخصوصا از طلاب و روحانیت این انتظار است که از سیره رسول خدا(ص) تبعیت کنند و از مرکبهای متداول و رایج استفاده کنند و طوری نباشد که از ماشینهای گران قیمت و لوکس استفاده کنند به نحوی که جلب توجه مردم را به همراه داشته باشد و موجبات طعنه و دلسردی عمومی را در پی داشته باشد.
در ادامه حضرت میفرمایند: من به دست خودم شیر را از بز میدوشم و آن را به کس دیگر واگذار نمیکنم؛ در نوع پوشش نیز حضرت تصریح میکنند که از ألبسه پشمین که یک لباسی ساده و شاید خشن هست استفاده میکنند؛ پنجمین و آخرین خصلتی که حضرت در این روایت نام میبرند پیشی گرفتن در سلام دادن نسبت به بچهها است یعنی نه تنها حضرت نسبت به عموم مردم در سلام دادن پیشقدم بودند بلکه نسبت به اقشار خردسال جامعه که شاید برای بسیاری از مردم اهمیتی نداشته باشد نیز پیشقدم بودند و این چنین روحیه تواضع و محبت را بین مردم گشترش میدادند؛
حضرت میفرمایند من این پنج خصلت را تا آخر عمر ترک نخواهم کرد و مدام بر آن مداومت خواهم داشت «لِتَكُونَ سُنَّةً مِنْ بَعْدِي» تا این خصلتها بین مردم تبدیل به سنت و عرف متداول گردد.
روایت دوم: «حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنِ الصَّادِقِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدْ بَلِيَ ثَوْبُهُ فَحَمَلَ إِلَيْهِ اثْنَيْ عَشَرَ دِرْهَماً فَقَالَ ع يَا عَلِيُّ خُذْ هَذِهِ الدَّرَاهِمَ فَاشْتَرِ لِي بِهَا ثَوْباً أَلْبَسُهُ قَالَ عَلِيٌّ ع فَجِئْتُ إِلَى السُّوقِ فَاشْتَرَيْتُ لَهُ قَمِيصاً بِاثْنَيْ عَشَرَ دِرْهَماً وَ جِئْتُ بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَنَظَرَ إِلَيْهِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ غَيْرُ هَذَا أَحَبُّ إِلَيَّ أَ تَرَى صَاحِبَهُ يُقِيلُنَا فَقُلْتُ لَا أَدْرِي فَقَالَ انْظُرْ فَجِئْتُ إِلَى صَاحِبِهِ فَقُلْتُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ كَرِهَ هَذَا يُرِيدُ غَيْرَهُ فَأَقِلْنَا فِيهِ فَرَدَّ عَلَيَّ الدَّرَاهِمَ وَ جِئْتُ بِهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَمَشَى مَعَهُ إِلَى السُّوقِ لِيَبْتَاعَ قَمِيصاً فَنَظَرَ إِلَى جَارِيَةٍ قَاعِدَةٍ عَلَى الطَّرِيقِ تَبْكِي فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ مَا شَأْنُكِ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أَهْلِي أَعْطَوْنِي أَرْبَعَةَ دَرَاهِمَ لِأَشْتَرِيَ لَهُمْ حَاجَةً فَضَاعَتْ فَلَا أَجْسُرُ أَنْ أَرْجِعَ إِلَيْهِمْ فَأَعْطَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَرْبَعَةَ دَرَاهِمَ وَ قَالَ ارْجِعِي إِلَى أَهْلِكِ وَ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى السُّوقِ فَاشْتَرَى قَمِيصاً بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ وَ لَبِسَهُ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَأَى رَجُلًا عُرْيَاناً يَقُولُ مَنْ كَسَانِي كَسَاهُ اللَّهُ مِنْ ثِيَابِ الْجَنَّةِ فَخَلَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَمِيصَهُ الَّذِي اشْتَرَاهُ وَ كَسَاهُ السَّائِلَ ثُمَّ رَجَعَ ع إِلَى السُّوقِ فَاشْتَرَى بِالْأَرْبَعَةِ الَّتِي بَقِيَتْ قَمِيصاً آخَرَ فَلَبِسَهُ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَجَعَ إِلَى مَنْزِلِهِ فَإِذَا الْجَارِيَةُ قَاعِدَةٌ عَلَى الطَّرِيقِ تَبْكِي فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص مَا لَكِ لَا تَأْتِينَ أَهْلَكِ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي قَدْ أَبْطَأْتُ عَلَيْهِمْ أَخَافُ أَنْ يَضْرِبُونِي فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مُرِّي بَيْنَ يَدَيَّ وَ دُلِّينِي عَلَى أَهْلِكِ وَ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى وَقَفَ عَلَى بَابِ دَارِهِمْ ثُمَّ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدَّارِ فَلَمْ يُجِيبُوهُ فَأَعَادَ السَّلَامَ فَلَمْ يُجِيبُوهُ فَأَعَادَ السَّلَامَ فَقَالُوا وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ ع مَا لَكُمْ تَرَكْتُمْ إِجَابَتِي فِي أَوَّلِ السَّلَامِ وَ الثَّانِي فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ سَمِعْنَا كَلَامَكَ فَأَحْبَبْنَا أَنْ نَسْتَكْثِرَ مِنْهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ هَذِهِ الْجَارِيَةَ أَبْطَأَتْ عَلَيْكُمْ فَلَا تُؤْذُوهَا فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ هِيَ حُرَّةٌ لِمَمْشَاكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَمْدُ لِلَّهِ مَا رَأَيْتُ اثْنَيْ عَشَرَ دِرْهَماً أَعْظَمَ بَرَكَةً مِنْ هَذِهِ كَسَا اللَّهُ بِهَا عَارِيَيْنِ وَ أَعْتَقَ نَسَمَةً»[14]
بیان استاد: این روایت نیز از مرحوم صدوق نقل شده است؛ در این روایت، راوی که أبان الأحمر است از امام صادق(ع) نقل میکند:
جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ قَدْ بَلِيَ ثَوْبُهُ» مردى محضر رسول خدا(ص) رسيد در حالی که لباس حضرت را كهنه ديد.
«فَحَمَلَ إِلَيْهِ اثْنَيْ عَشَرَ دِرْهَماً» آن مرد دوازده درهم خدمت آن حضرت آورد.
«فَقَالَ(ص) يَا عَلِيُّ! خُذْ هَذِهِ الدَّرَاهِمَ فَاشْتَرِ لِي بِهَا ثَوْباً أَلْبَسُهُ» حضرت به امير المؤمنين(ع) فرمود يا على! اين پولها را بگیر و لباسی برای من از همین پولها بخر كه بپوشم.
«قَالَ عَلِيٌّ(ع) فَجِئْتُ إِلَى السُّوقِ فَاشْتَرَيْتُ لَهُ قَمِيصاً بِاثْنَيْ عَشَرَ دِرْهَماً وَ جِئْتُ بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص)» على(ع) فرموند: به بازار آمدم و پيراهنى به دوازده درهم خريدم به خدمت رسول خدا(ص) آوردم.
«فَنَظَرَ إِلَيْهِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ غَيْرُ هَذَا أَحَبُّ إِلَيَّ أَ تَرَى صَاحِبَهُ يُقِيلُنَا فَقُلْتُ لَا أَدْرِي فَقَالَ انْظُرْ» حضرت نگاهى به آن لباس كرد و فرمود: يا على! جامهای غير از اين را دوستتر دارم به نظرت صاحبش پس ميگيرد؟ عرض كردم نميدانم فرمود ببين چه میشود.
«فَجِئْتُ إِلَى صَاحِبِهِ فَقُلْتُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَدْ كَرِهَ هَذَا يُرِيدُ غَيْرَهُ فَأَقِلْنَا فِيهِ فَرَدَّ عَلَيَّ الدَّرَاهِمَ وَ جِئْتُ بِهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص)» من نزد صاحبش آمدم و گفتم رسول خدا(ص) از اين جامه خوشش نمیآید و جامه ديگرى مىخواهد اين معامله ما را فسخ كن. او پولها را به من پس داد من آنها را به خدمت رسول خدا(ص) برگرداندم.
«فَمَشَى مَعَهُ إِلَى السُّوقِ لِيَبْتَاعَ قَمِيصاً» حضرت به همراه آن مرد به بازار رفت تا پيراهنى خريدارى كند.
«فَنَظَرَ إِلَى جَارِيَةٍ قَاعِدَةٍ عَلَى الطَّرِيقِ تَبْكِي فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ مَا شَأْنُكِ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أَهْلِي أَعْطَوْنِي أَرْبَعَةَ دَرَاهِمَ لِأَشْتَرِيَ لَهُمْ حَاجَةً فَضَاعَتْ فَلَا أَجْسُرُ أَنْ أَرْجِعَ إِلَيْهِمْ» كنيزى را ديد در كنار راه نشسته مىگريد رسول خدا(ص) به او فرمود چه اتفاقی برای تو افتاده؟ عرض كرد يا رسول اللَّه خانوادهام چهار درهم به من دادند تا چيزى كه مورد نيازشان بود براى آنان خريدارى كنم و گم شد ديگر جرات بازگشتن به خانه را ندارم.
«فَأَعْطَاهَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَرْبَعَةَ دَرَاهِمَ وَ قَالَ ارْجِعِي إِلَى أَهْلِكِ» رسول خدا(ص) چهار درهم به كنيز داد و فرمود به طرف خانواده خود برگرد.
«وَ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) إِلَى السُّوقِ فَاشْتَرَى قَمِيصاً بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ وَ لَبِسَهُ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» و رسول خدا(ص) به بازار رفت پيراهنى به چهار درهم خريد و آن را پوشيد و حمد خداى عز و جل را به جای آورد.
«فَرَأَى رَجُلًا عُرْيَاناً يَقُولُ مَنْ كَسَانِي كَسَاهُ اللَّهُ مِنْ ثِيَابِ الْجَنَّةِ فَخَلَعَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) قَمِيصَهُ الَّذِي اشْتَرَاهُ وَ كَسَاهُ السَّائِلَ» پس مرد برهنهئى را ديد كه ميگويد هر كس كه مرا بپوشاند خدا از جامههاى بهشتى به او بپوشاند رسول خدا(ص) پيراهنى را كه خريده بود از تن درآورد و به آن سائل پوشانيد.
«ثُمَّ رَجَعَ(ع) إِلَى السُّوقِ فَاشْتَرَى بِالْأَرْبَعَةِ الَّتِي بَقِيَتْ قَمِيصاً آخَرَ فَلَبِسَهُ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» و سپس به بازار بازگشت و با چهار درهم باقيمانده پيراهن ديگرى خريد و آن را پوشيد و حمد خداى عز و جل را به جاى آورد.
«وَ رَجَعَ إِلَى مَنْزِلِهِ فَإِذَا الْجَارِيَةُ قَاعِدَةٌ عَلَى الطَّرِيقِ تَبْكِي فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) مَا لَكِ لَا تَأْتِينَ أَهْلَكِ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي قَدْ أَبْطَأْتُ عَلَيْهِمْ أَخَافُ أَنْ يَضْرِبُونِي فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مُرِّي بَيْنَ يَدَيَّ وَ دُلِّينِي عَلَى أَهْلِكِ» حضرت به سوى خانهاش بازگشت به همان كنيز برخورد كه در كنار راه نشسته و گريه ميكند رسول خدا(ص) به او فرمود چرا به طرف خانواده خودت برنمیگردی؟ عرض كرد يا رسول اللَّه دير شده است و ميترسم من را بزنند رسول خدا(ص) فرمود: پيشاپيش من راه برو و مرا به خانواده خود راهنمائى كن.
«وَ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) حَتَّى وَقَفَ عَلَى بَابِ دَارِهِمْ ثُمَّ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدَّارِ فَلَمْ يُجِيبُوهُ فَأَعَادَ السَّلَامَ فَلَمْ يُجِيبُوهُ فَأَعَادَ السَّلَامَ» رسول خدا(ص) آمد تا بر در خانه آنان ايستاد سپس فرمود: سلام بر شما اى اهل خانه پاسخش ندادند دوباره سلام داد پاسخش ندادند بار سوم سلام كرد.
«فَقَالُوا وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»ُ گفتند؟ سلام بر تو باد يا رسول اللَّه(ص) با رحمت و بركات خدا.
«فَقَالَ(ص) مَا لَكُمْ تَرَكْتُمْ إِجَابَتِي فِي أَوَّلِ السَّلَامِ وَ الثَّانِي فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ سَمِعْنَا كَلَامَكَ فَأَحْبَبْنَا أَنْ نَسْتَكْثِرَ مِنْهُ» حضرت فرمود: چرا در بار اول و دوم پاسخ مرا نگفتيد عرض كردند: يا رسول اللَّه سخن شما را شنيديم دوست داشتيم كه هر چه بيشتر بشنویم.
«فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) إِنَّ هَذِهِ الْجَارِيَةَ أَبْطَأَتْ عَلَيْكُمْ فَلَا تُؤْذُوهَا» رسول خدا(ص) فرمود: اين كنيز دير كرده است آزارش نكنيد.
«فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ هِيَ حُرَّةٌ لِمَمْشَاكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَمْدُ لِلَّهِ مَا رَأَيْتُ اثْنَيْ عَشَرَ دِرْهَماً أَعْظَمَ بَرَكَةً مِنْ هَذِهِ كَسَا اللَّهُ بِهَا عَارِيَيْنِ وَ أَعْتَقَ نَسَمَةً» عرض كردند: يا رسول اللَّه به احترام تشريف فرمائى شما آن كنيز را آزاد كرديم.
رسول خدا فرمود: حمد خدا را كه هيچ دوازده درهمى پر بركتتر از اين درهمها نديدهام كه خداوند دو برهنه را با آن پوشانيد و يك بنده را آزاد كرد.
سیره رسول خدا(ص) این چنین بود؛ آن حضرت هرگز نسبت به نیازمندان و گرفتاران بیتفاوت نبودند و هرگز سبک زندگی اشرافی را انتخاب نکردند و مانند عموم مردم زندگی میکردند و همین امر باعث شد که رسول خدا(ص) به لباس نسبتا گران قیمت دوازده درهمی رضایت ندهند و این پول را چنان مدیریت کردند که نتیجه آن، لباس دار شدن دو نفر و آزادی یک کنیز شد؛ آن حضرت حتی وقتی دیدند که آن کنیز پس از دریافت چهار درهم برای جبران چهار درهم گم شده همچنان گریان هستند همچنان پیگیر کار او شدند و حتی با پای پیاده مسافتی را که معلوم نبود تا کجاست طی کردند تا این که تمام مشکلات او را برطرف کردند و رضایت صاحب خانه او را با سفارش خود به دست آوردند و در نهایت حتی آزادی آن کنیز نیز حاصل شد.
إن شاء الله همه ما تلاش کنیم که رفتار متواضعانه آن حضرت را برای خودمان در تمام طول زندگی الگو قرار بدهیم.
بحث فقهی: راجع به زکات صغیر تا کنون مطالبی بیان شده است از جمله شرائط زکات، بلوغ است ولی در عناوین سه گانه اموالی که زکات بر آنها تعلق میگیرد اقوالی مطرح شده است؛ در نقدین (درهم و دینار) بالإتفاق و الإجماع قائل شدهاند که زکات بر صغیر واجب نمیشود مگر این که ولی شرعی او با سرمایه این صغیر که از جنس نقدین است تجارت و کسب و کاری راه بیاندازد و سودی نصیب طفل خود کند که در این صورت مستحب است این ولی زکات سود به دست آمده را از طرف طفل أدا نماید و اما راجع به انعام ثلاثه (گاو، گوسفند، شتر) گفتیم مرحوم امام قائلند چنین زکاتی نه واجب است و نه مستحب و این قول را أقوی در بین سایر اقوال دانستهاند در نتیجه شرط وجوب زکات انعام ثلاثه بلوغ است و تا زمانی که این شرط محقق نشده باشد نه حکم وجوب و نه حکم استحباب در زکات انعام ثلاثه متعلق به طفل وجود ندارد؛ شبیه به همین قول را مرحوم سید در عروه بیان نمودهاند: «وفي استحباب إخراجها من مواشيه إشكال والأحوط الترک» مرحوم امام در زکات انعام ثلاثة متعلق به طفل بنا بر اقوی نه حکم استحباب چنین زکاتی را قائل شدند و نه وجوب را و اما مرحوم سید در عروة «علی الأحوط» قائل شدند بر ترک زکات چنین اموالی؛ عدهای قائل شدهاند که چون بین غلات اربعة و انعام ثلاثة تساوی وجود دارد در نتیجه در این بحث که حکم غلات اربعة مشخص است و آن حکم استحباب زکات غلات اربعة متعلق به طفل است در نتیجه همین حکم را در انعام ثلاثة نیز سرایت میدهیم ولی ما این نظر را قبول نداریم و تا دلیلی بالخصوص راجع به انعام ثلاثة مطرح نشده باشد حکم به استحباب زکات را جاری نخواهیم کرد.
مرحوم محقق در شرایع چنین نظری دارند: «و يستحب الزكاة في غلات الطفل و مواشيه و قيل تجب» یعنی اخراج زکات هم در غلات طفل مستحب است و هم در مواشی متعلق به طفل، البته مرحوم محقق متذکر قیلی در این مسأله شدهاند مبنی بر این که چنین زکاتی را واجب دانسته است یعنی قائلین به وجوب این زکات، بلوغ را در وجوب زکات شرط ندانستهاند و این وجوب را از جهت بلوغ مالک غلات و مواشی مطلق دانستهاند.
در این که چطور عدهای از فقهاء در غلات اربعة قائلند به مستحب بودن زکات صغیر، بیان شد که در صحیحة أبی بصیر به طور مطلق گفته شده است که بر هیچ صغیری هیچ نوع زکاتی واجب نیست و حتی از غلات اربعة نیز اسم برده شده است ولی در صحیحة زرارة و محمد بن مسلم نقل شده است که در غلات اربعة اخراج زکات صغیر مستحب است؛ با وجود این دو روایت که در مقابل یک فقیه قرار میگیرد راهی به غیر از این نیست که جمع بین دو روایت قائل شود و حکم به استحباب دهد تا مرتکب ترک هیچ کدام از دو روایتی که از جهت سند صحیحة هستند نشده باشد.
«حلول» شرط دوم وجوب زکات: شرط اول وجوب زکات «بلوغ» است که مباحث مربوط به این شرط بیان شد اما نوبت میرسد به شرط دوم وجوب زکات که «حلول» است منظور از «حلول» گذشت یک سال از مالک شدن نسبت به اموالی که در معرض زکات قرار میگیرند البته این شرط مخصوص نقدین و انعام ثلاثة است یعنی از زمانی که کسی مالک این دو میشود باید یک سال بگذرد تا زکات بر آنها تعلق بگیرد ولی در غلات اربعة این شرط لحاظ نمیشود و به محض تعلق وجوب، بر عهده مالک آن خواهد بود که در زمان حصاد، غلات زکوی را از سایر غلات جدا کند مثلا در گندم و جو زمانی که دانهها سفت میشود این وجوب حاصل شده است هر چند زمان ادای این زکات زمان برداشت گندم و جدا سازی آن خواهد بود بنا بر این اگر زمان سفت شدن دانهها مالک این گندم و جو بالغ شده باشد وجوب هم بر گردن او خواهد آمد ولی اگر بعد از سفت شدن این بلوغ حاصل شود وجوبی حاصل نخواهد شد.
این جا سؤالی مطرح است که در نقدین و انعام ثلاثة که حلول شرط است آیا این یک سال باید از زمان مالک شدن لحاظ شود هر چند مالک آن نابالغ باشد و یا این که از زمان بالغ شدن حساب میشود؟ این بحثی است که ان شاء الله در جلسه بعدی راجع به آن صحبت خواهیم کرد.