درس خارج فقه استاد مرتضی مقتدایی
95/07/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ولایت فقیه (اثبات ولایت ائمه معصومین علیهم السلام)
بحث اخلاقی: صداقت در برقراری رابطه با برادران مؤمن؛ کنکاش نکردن در عیب برادر مؤمن هنگام برقراری رابطه:
بحث فقهی: اثبات ولایت ائمه معصومین علیهم السلام:
بحث اخلاقی:
در بحث اخلاقی از سبک زندگی اسلامی و اینکه هر انسانی در معاشرت با دیگران چه روشی را داشته باشد و چه اموری باید رعایت کند و چه اموری اجتناب نماید مطالبی مطرح کردیم.
در آخرین بحث گفتیم در اخوت و برادری باید صداقت و درستی و یگانگی باشد در حضور و در غیبت که در تعبیر روایات به ذو لسانین تعبیر شده باید یک رنگ باشد یا در حضور یک نفر به گونهای حرف میزند و در نزد دیگری به گونه دیگر حرف میزند.
در همین زمینه راستی و صداقت یک عنوان دیگری داریم در روایات که اگر کسی با کسی بنای رفاقت میگذارد اما هدفش از این بناء بر دوستی این است که از حالات آن طرف اطلاع پیدا کند و از عثرات و زلاّت و گناهان او را که مستور و پوشیده است اطلاع یابد که یک روزی علیه او بکار بگیرد. روایات متعدد این را به اشد وجه مذمت میکنند.
مرحوم کلینی در کافی[1] بابی تحت همین عنوان دارد «باب مَن طلب عثرات المؤمنین و عوراتهم» «حکم کسی که دنبال کارهای خلاف و لغزشهای مومنین و کارهایی که مخفی میکنند هست»
یا در وسائل[2] آمده است «باب تحریم إحصاء عثرات المؤمن و عوراته لاجل تعییره بها» «باب حرام بودن کنترل کردن لغزشهای مؤمن و اعمال مخفی او برای افشاگری و کوبیدن شخصیت مؤمن»
مرحوم مجلسی[3] میفرماید «من اعظم الخیانة فی الصداقة و الاخوة»
از اعظم خیانت در صداقت و دوستی و برادری است که انسان سعی کند عیب برادر مؤمنش را از طریق طرح دوستی به دست آورد و در موقع مناسب به رخ بکشد و علیه او تبلیغ کند.
بررسی روایات مذمت عدم صداقت در برقراری دوستی:
1- «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالا أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أَنْ يُوَاخِيَ الرَّجُلَ عَلَى الدِّينِ فَيُحْصِيَ عَلَيْهِ عَثَرَاتِهِ وَ زَلَّاتِهِ لِيُعَنِّفَهُ بِهَا يَوْماً مَا.»[4] [5] [6]
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) فرمودند نزدیکتر کنندهترین چیز انسان را به کفر این است که انسان برادری و دوستی برقرار کند با برادر دینیاش تا احصاء کند اثرات و لغزشها و گناهان او را برای اینکه یک روزی همینها را برای او عیب بگیرد و به رخش بکشد.
مخصوصا امروزه زیاد در بین افراد هست در بین احزاب و گروهها تحت نامهای مختلف که سعی میکنند از طریق ایجاد برخی رفاقت ظاهری به مسائل خصوصی طرف مقابل دسترسی پیدا میکند و برای روزی که لازم باشد آبروی او را میبرد.
ملاحظه میفرمایید روایت به صراحت میگوید مطلع شدن بر لغزش افراد از طریق دوستی برای استفاده علیه آن شخص انسان را به کفر نزدیک میکند.
2- «ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَبْعَدُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللَّهِ أَنْ يَكُونَ الرَّجُلُ يُوَاخِيَ الرَّجُلَ وَ هُوَ يَحْفَظُ عَلَيْهِ زَلَّاتِهِ لِيُعَيِّرَهُ بِهَا يَوْماً مَا.»[7] [8] [9]
تعبیر تقریبا نظیر همان روایت قبلی است منتهی اینجا میفرماید دور کنندهترین کاری که انسان را از خدا دور میکند این است که لغزشهای او را حفظ میکند برای اینکه یک روزی برای او عیب بگیرد.
ملاحظه میفرمایید تعبیر بسیار عجیب است که میگوید مطلع شدن بر لغزشهای دیگران از طریق دوستی برای اینکه روزی علیه آن شخص استفاده شود انسان را بیشتر از هر کار خلافی از خدا دور میکند.
3- «عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ علیه السلام يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يُخْلِصِ الْإِيمَانَ إِلَى قَلْبِهِ لَا تَذُمُّوا الْمُسْلِمِينَ وَ لَا تَتَبَّعُوا عَوْرَاتِهِمْ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَاتِهِمْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ تَعَالَى عَوْرَتَهُ يَفْضَحْهُ وَ لَوْ فِي بَيْتِهِ.»[10] [11] [12]
اسحاق بن عمار گوید از حضرت امام صادق(ع) شنیدم که میفرمود پیامبر اسلام(ص) فرمود ای کسانی که به زبان اسلام آوردید ولی ایمان به قلبتان رسوخ نکرده است؛ مسلمین را مذمت نکنید و دنبال و تحقیق و تجسس در امور دیگران و عورات آنها نباشید. کسی که دنبال کند امور پوشیده دیگران را همان کار را خداوند با او میکند و کسی که خدا با او اینگونه معامله کند خداوند خود او را رسوا میکند ولو اینکه در خانهاش باشد و در خانهاش گناهی را مرتکب شود. مرحوم مجلسی در مرآة العقول میفرماید: معنی این روایت این است که خداوند وصفی دارد که ستار العیوب است حتی به این دو ملک سفارش میکند گناهان شخص را بپوشانند اما اگر نسبت به دیگران این کار را کرد به این معنی است که خداوند آن عنایت و لطف را بر میدارد و ستاریت خود را از او بر میدارد و به دو ملک هم میگوید او را رسوا کنید.
همین روایت را مرحوم مجلسی[13] از ابوبرده نقل میکند که اضافهای در صدر دارد.
«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي بُرْدَةَ قَالَ صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) ثُمَّ انْصَرَفَ مُسْرِعاً حَتَّى وَضَعَ يَدَهُ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا مَعْشَرَ النَّاسِ مَنْ آمَنَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يُخْلِصْ إِلَى قَلْبِهِ لَا تَتَبَّعُوا عَوْرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ فَضَحَهُ وَ لَوْ فِي جَوْفِ بَيْتِهِ»[14]
با پیامبر(ص) نماز خواندیم و پیامبر فورا از مسجد خارج شدند و در حال خروج در حالیکه دستشان را به در گرفتند و خطاب به مردم فرمودند ای کسانی که با زبان ایمان دارید اما ایمان در قلب شما رسوخ پیدا نکرده یعنی از ابتدا میفرماید این فاسق است.
همانطور که در قرآن هم میفرماید ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لاَ يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[15]
کسانی که میآمدند و میگفتند ما ایمان آوردیم وحی آمد که ای پیامبر به آنان بگو شما ایمان نیاوردید بلکه بگویید اسلمنا یعنی تسلیم شدیم. و ایمان هرگز در قلبتان وارد نشده است اگر ایمان در قلب رسوخ کند آثارش در اعضاء و جوارح پیدا میشود که گناه را ترک میکند. به هر حال پیامبر میفرماید ای مردمیکه به زبان ایمان آوردهاید و در قلب خود ایمان خالصانه ندارید در امور مخفی مردم تجسس نکنید زیرا کسی که به دنبال کشف امور مخفی مردم باشد خداوند امور مخفی او را آشکار و او را رسوا میکند حتی اگر گناهی را در خانه در مخفی گاه انجام داده باشد.
بحث فقهی: ولایت ائمه اطهار:
بحث این بود که خداوند متعال ولایت و سرپرستی و رهبری جامعه را هم به پیامبر تفویض کرده و هم به وجود مبارک امیرالمؤمنین و امامان معصوم داده است از این آیه اینگونه استفاده شد که ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾[16] که ولی شما خدا و رسول و مومنین هستند که یک قیدی برای مومن ذکر کرده و شان نزول آیه را هم گفتیم در مورد امیرالمومنین است که در حال رکوع انگشتر را صدقه دادند.
و روایتی هم خواندیم از مجمع البیان[17] که از ابوذر غفاری بود در شان نزول آیه نقل کردیم.
اکنون میگوییم افراد کثیری از علمای اهل تسنن هم این شأن نزول را نقل کردند مرحوم طبرسی در مجمع البیان[18] آورده است بیش از 30 کتاب از منابع معروف اهل سنت این قضیه شأن نزول که در مورد امیرالمومنین است را ذکر کردند مثلا طبری و واحدی و سیوطی و سبط ابن جوزی و شبلنجی و ابن حجر عسقلانی و تفسیر درّالمنثور و کنز العمال و مسند ابن وردویه و مسند ابن الشیخ و صحیح نسائی و کتاب الجمع بین الصحاح الستة.
همه اینها اعتراف دارند که شأن نزول آیه امیرالمومنین است علاوه بر این امیرالمؤمنین در برخی موارد حساس این شأن نزول را که در مورد خودشان است نقل میکند.
برای نمونه در الغدیر نقل میکند از کتاب سلیم بن قیس هلالی «انه استدل به فی الصفین مع حضور جماعة علی حقانیته فی ضمن الاستدلال بموارد آخر.»
در صفین در جمع زیادی که حضور داشتند حضرت علی به این آیه تمسک کردند و فرمودند من بودم که این آیه در مورد من نازل شد.
در غایه المرام از ابوذر غفاری نقل میکند که امیر در روز شورا به این آیه تمسک کردند که مرحوم صدوق[19] در خصال حدود چهل و سه مورد را میشمارد که امیرالمؤمنین در روز شورا بعد از مرگ عمر به آنها بر حقانیت نیت خود استدلال کردند.
در خصال[20] آمده است «عن ابی سعید ورّاق عن ابی عبدالله فی حدیث عدّ احتجاجات امیرالمؤمنین علی ابی بکر.»
صدوق میگوید و بعد از آنکه مردم دور ابوبکر را گرفتند و او خلیفه مسلمین شد بعد به ظاهر اظهار پشیمانی میکرد در یک مرحله یک ملاقات مخفیانه که هیچ کس اطلاع پیدا نکند با امیرالمؤمنین قرار داد وقتی به حضور امیرالمؤمنین رسید اظهار پشیمانی از این کار کرد که من خودم نمیخواستم مردم جمع شدند. گویا میخواست بگوید من مقصر نیستم. امیرالمؤمنین فرمودند چرا قبول کردی؟ ابوبکر گفت روایتی از پیامبر رسیده که «لایجتمع امتی علی خلاف» امت من بر خلاف مجتمع نمیشوند یعنی هرجا امت من جمعا کاری انجام دهند همان حق است و خلاف شرع نیست و من دیدم مردم اتفاق کردند فکر کردم لابد حق همین است.
آن حضرت فرمودند این چه اجماعی است که امثال ابوذر و عمار و دیگران حضور نداشتند ابوبکر گفت من آن موقع که قبول کردم نمیدانستم ابوذر و سلمان و عمار مخالفند و بعد از قبول کردن فهمیدم وگرنه اگر از اول میدانستم قبول نمیکردم. امیرالمؤمنین وقتی ابوبکر را مجاب کرد فرمود پس حالا برو اعلان کن و مثلا استعفا بده ولی ابوبکر این کار را نکرد.
در آن جلسه 43 مورد استدلال کرد که یکی همین آیه ﴿انما ولیکم الله﴾ است. آن حضرت فرمود «انشدک بالله الی الولایة من الله مع ولایة رسول الله فی آیة زکاة الخاتم أم لک؟»[21] این ولایتی در حد ولایت پیامبر از طرف خدا نازل نشد تو را به خدا بگو مربوط به توست یا مربوط به من است؟ ابابکر جواب داد «بل لک» آری در شأن تو بود.
پس روشن است که آیه ﴿انما ولیکم الله﴾ در شأن امیرالمؤمنین است.
و یک جهت استدلال دیگری که هست شعری از حسان بن ثابت[22] است که در همان زمان شعری گفته «فانت الذی اعطیت اذ کنت راکعا زکاة فدتک النفس یا خیر راکع»
تو بودی که اعطا کردی در حال رکوع زکات را نفس من فدای تو باد ای بهترین رکوع کننده (فانزل فیک الله خیر ولایة *** و بینها فی محکمات الشرایع) و شما این کار را کردی و درباره شما هم خداوند آیه درباره ولایت نازل کرد.
خلافت بلا فصل علی از پیامبر:
آنچه که ما میخواستیم از آیه کاملا استفاده میشود منتهی میخواهیم در ضمن عرض کنیم که بالملازمه میفهماند که خلیفه بلافصل پیامبر، امیرالمؤمنین است.
شاهد بر این مطلب هم این است که عدهای این آیه را برنمیتافتند که چرا امیر را جانشین پیامبر قرار دادند.
در این رابطه روایتی[23] هم هست «عن احمد بن عیسی عن جعفر بن محمد عن ابیه عن جده عن رسول الله فی قول الله تعالی (یعرفون نعمة الله ثم ینکرونها)[24] قال لما نزلت «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا» اجتمع نفر من اصحاب رسول الله فی مسجد المدینة فقال بعضهم لبعض ما تقولون فی هذه الآیة؟ فقال بعضهم ان کفرنا بهذه الآیة نکفر بسایرها و ان آمنا فان هذا ذل حین یسلط علینا ابن ابی طالب فقالوا قد علمنا انه صادق فیما یقول ولکن نتواله و لا نطیع علیا فیما أمرنا. فنزل هذه الآیة «یعرفون نعمة الله ثم ینکرون»».
وقتی این آیه نازل شد جمعی دور هم در مسجد پیامبر جمع شدند و میگفتند درباره این آیه چه میگویید بعضی گفتند اگر بخواهیم کافر به این آیه بشویم باید به آیات دیگر هم کافر شویم و اگر قبول کنیم این آیه را این یک ذلتی برای ماست که علی ابن ابیطالب را بر ما مسلط نماید با هم گفتند میگوییم قبول داریم که پیامبر صادق است ولی زیر بار اوامر حضرت علی نمیرویم امام صادق(ع) میفرماید بعد از این اجتماع این آیه نازل شد که مراد از نعمت خدا ولایت است یعنی عدهای هستند که ولایت را شناختند ولی انکار میکنند.
پس این روایت شاهد این است که اولا مراد از ولایت همان صاحب اختیاری است
چون گفتند هذا ذلّ یعنی ما سرپرستی علی را نمیپذیریم ثانیا از آیه استفاده میشود که خلافت علی نعمت خداست و آنها زیربار نمیروند.
لذا این روایت میتواند شاهد این باشد که آیه علاوه بر اثبات ولایت است این را نیز ثابت میکند که علی وصیّ پیامبر نیز هست.