درس خارج فقه استاد مقتدایی
91/02/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الديات(ديه زبان- ديه زبان اخرس)
گفتیم در مسأله قطع بعض لسان صحیح چهار قول است:
قول اول (مشهور): تعیین دیه به حساب منافع:
گفتیم اگر جِرم زبان قطع شد بر حسب مساحت دیه تعیین نمیشود بلکه باید دید چقدر از منافع تکلم که شاخصترین منفعت زبان است از دست رفت و لذا براساس آن دیه تعیین میشود.
قول دوم: تعیین دیه حسب المساحة:
گروهی گفتند اگر مقداری از زبان قطع شد نسبت آن با کل زبان مقایسه میشود و مقدار آن در مقایسه با دیه کل زبان تعیین میشود.
و در استدلال برای قول دوم گفتند روایاتی که مورد استدلال مشهور بود بر دیه علی حسب المنافع دلالت نداشت زیرا در روایات عنوان قطع زبان نداشت بلکه میگفت خلل و آفتی ایجاد شده است و مقداری از منافع را از دست داد و چند حرف را نمیتواند تکلم کند و قهری است که دیه را میدهد بنابراین بر اساس قاعده مانند بقیه اعضاء دیه دارد.
یادآوری مناقشه در قول دوم:
جواب داده شد که در روایت سماعه
[1]
«قطع بعض لسانه» آمده بود که گفت «ضرب غلامه فقطع لسانه» که برخی گفتهاند مراد از «قطع لسانه» این است که بعضی از نطق لسان از دست رفت و خود لسان قطع نشد و ما گفتیم اینگونه معنی کردن مجاز است و نیاز به قرینه دارد و در این روایت قرینه بر مجاز نداریم.
قول سوم: اکثر الامرین:
بعض از بزرگان گفتهاند اگر قسمتی از زبان صحیح قطع شود دیهاش اکثر الامرین از دیه زبان و دیه منافع است.
بر اساس قول سوم دو گونه دلیل داریم یک دلیل میگوید خود زبان دیه کامله دارد و دیه بعض زبان بعض دیه میشود به نسبت سنجش میشود که اگر نصف قطع شد نصف دیه و اگر ثلث قطع شد ثلث دیه ثابت است.
دلیل دوم میگوید دیه روی منافع است. منفعت مشخصه زبان تکلم است اگر بعض زبان قطع شد هر مقدار از حروف را که قادر بر تکلم نبود با محاسبه تعداد حروف بر کل دیه جانی محکوم به پرداخت است.
به عبارت دیگر گفتند دو حکم داریم:
1- بعض زبان قطع شد دیهای دارد.
2- بعض از منافع زبان از بین رفت دیهای دارد.
پس باید ببینیم اگر دو دیه مساوی است تداخل میشود و یک دیه پرداخت میشود و اگر یکی بیشتر و دیگری کمتر است مثلا نصف زبان قطع شد بر اساس مساحت نصف دیه دارد ولی با قطع شدن نصف زبان قادر بر اداء ربع حروف نیست که ربع دیه ثابت است پس نصف زبان از بین رفت و ربع حروف که دیه نصف زبان نصف دیه است و دیه ربع حروف ربع دیه است پس نصف یعنی اکثر الامرین را میپردازند زیرا اکثر در اقل تداخل نمیکند ولی اقل در اکثر تداخل میکند.
مناقشه در دلیل قول سوم:
میگوییم دو گونه دلیل نداریم بلکه روایت سماعه از امام صادق(ع) فرمود اگر بعض از زبان قطع شد دیه به حسب منافع ثابت است و به حسب مساحت نفرمود پس دوتا نیست که اکثر الامرین بگوییم پس این قول هم رد میشود.
قول چهارم: مجموع الامرین:
مرحوم صاحب ریاض
[2]
این قول را تقویت میکند و در بیان دلیل میگوید دو دلیل داریم یکی میگوید زبان قطع شد دیه دارد و دیگری میگوید منافع از بین رفت و دیه دارد و جمع بین دو دلیل میکند و علی القاعده باید دو دیه بدهد یکی دیه عین و دیگری دیه منفعت و تداخل را هم قبول ندارد که یکی بشود لذا میگوید باید هر دو دیه را بدهد یعنی اگر نصف زبان قطع شد و ربع منافع تکلم از بین رفت باید یک ربع دیه و یک نصف دیه بپردازد که جمعا سه چهارم دیه میشود و اگر نصف زبان قطع شد و نصف منافع تکلم از بین رفت باید دو نصف دیه بپردازد که جمعا یک دیه کامله میشود.
مناقشه در دلیل قول چهارم:
جواب این است که در اینجا یک دیه بیشتر واجب نشده امام در روایت سماعه فرمود «علی حسب المنافع» دیه تعیین می شود و این هم واضح است است که قولی بلا دلیل است.
پس قول اقوی همان قول اول است که قول مشهور است که فرمودند دیه علی حسب المنافع تعیین میشود.
در ذیل مسأله2 امام میفرماید «من غیر فرق بین خفیفها وثقیلها واللسنیة وغیرها» فرقی بین حروف نیست خفیف یا ثقیل باشد حتی اگر لسانی باشد یا غیر لسانی باشد مثل اینکه از حلق ادا شود یا از سر زبان اداء شود زیرا ولو حلقی است ولی زبان در بیان و اداء آن مدخلیت دارد.
لذا میفرماید «فان ذهب اجمع فالدیة کاملة» در این صورت اگر بر اثر قطع برخی از زبان تمام حروف از بین رفت دیه کامله بدهکار است «وإن ذهب بعضها وجب نصیب الذاهب» واگر تکلم برخی از حرف از بین برود سهم دیه همان مقدار از حروف را که قادر بر تکلم نیست بدهکار است.
مسأله 3 «حروف المعجم فی العربیة ثمانیة وعشرون حرفا»
امام میفرماید مجموع حروف الفباء عربی 28 حرف است.
دلیل تعداد حروف:
1- مرحوم صاحب جواهر
[3]
میفرماید «علی المشهور بین الاصحاب»
2- «بل المروی عن الخلیل»
[4]
4- سکونی
[7]
عن الصادق(ع) «اتی امیرالمومنین برجل ضرب فذهب بعض کلامه فجعل دیته علی حروف المعجم ثم قال تکلم بالمعجم فما نقص من کلامه فبحساب ذلک و المعجم ثمانیه و عشرون حرفا»
دلیل دیگر که بر تعداد حروف عربی مطرح است روایت سکونی است که میگوید شخصی که کتک خورده بود و بر اثر آن قدرت تکلم برخی از حروف را از دست داده بود را؛ نزد امیرالمؤمنین(ع) آوردند امام طی حکمی مقرر فرمود دیهاش بر اساس حروف معجم مشخص شود یعنی کل دیه بر کل حروف تقسیم شود و نسبت تعداد حروفی که قادر بر تکلم آنها نیست با کل حروف مقایسه شود و در نهایت امام فرمود حروف معجم 28 حرف است.
ملاحظه میفرمایید روایت صریح است هرچند برخی گفتهاند جمله «والمعجم ثمانیة وعشرون» که در تتمه روایت آمده است کلام امام نیست. اما با توجه به اینکه قبلا گفتیم منفعت شاخص زبان تکلم است و نیز در این روایت بر قطع لسان تصریح ندارد بعید است بگوییم تتمه روایت کلام راوی باشد.
مناقشه در دلیل مشهور بر تعداد حروف عربی:
گرچه مشهور میگویند حروف عربی 28 حرف است. ولی یحیی بن سعید و چند نفر از فقهاء گفتهاند تعداد حروف عربی 29 حرف است و مرحوم آقای خویی
[8]
نیز با آنان موافق است و در مورد قول مشهور میفرماید «وفیه اشکال» و اظهر این است که حروف الفباء 29 حرف است که در نتیجه اختلاف میشود در مقدار دیه اگر تمام دیه را به 28 حرف تقسیم کنیم چنانچه قبلا گفتیم اگر با دینار محاسبه شود دیه عدم تلفظ هر حرف 35 دینار و اندی میشوند اما اگر تمام دیه را به 29 حرف تقسیم کنیم دیه عدم تلفظ هر حرف حدود 34 دینار میشود.
دلیل کلام خویی: وجه اشکال:
1- میفرماید «انهم استندوا الی روایة السکونی والاجماع اما الاجماع فهو غیر ثابت» چون وقتی اختلافی شد جائی برای اجماع نمیماند «اما الروایة فهو ضعیف» پس دلیلی برای تعداد 28 حرف نداریم.
2- «مضافا الی انه مطابق بالوجدان» ما بالوجدان مییابیم حروف عربی 29 عدد است. چون اختلاف روی همزه و الف است که دوتا محاسبه شود یا یکی مشهور میگویند یکی است ولی آقای خویی میفرماید الف دو حالت دارد و دوتا است یکی با حرکت و یکی بدون حرکت پس دوتا است که منطبق با وجدان است.
3- «انه المعروف بین اهل العربیة» معروف بین اهل عربیت 29 عدد است
[9]
.
4- صحیحه عبدالله بن سنان
[10]
عن ابی عبدالله «فی رجل ضرب رجلا بعصا علی راسه فثقل لسانه فقال یعرض علیه حروف المعجم فما افصح منها فلاشیئ فیه و ما لم یفصح کان علیه الدیة وهی تسعة وعشرون حرفا»
روایت صریح است و میگوید از امام صادق(ع) در مورد مردی که با عصا بر سر مردی زد و باعث اختلال در تلفظ حروف شد فرمود مجنی علیه را وادار میکنند حروف الفباء را تلفظ کند نسبت به آن مقدار از حروفی که صحیح اداء میشود جانی چیزی بدهکار نیست و نسبت به آن تعداد از حروف که مجنی علیه بر اثر ضربه قادر به تلفظ نیست جانی دیه بدهکار است و در ذیل میفرماید حروف الفباء 29 حرف است.
ملاحظه میفرمایید روایت صراحت دارد که حروف عربی 29 حرف است.
مناقشه در قول به 29 در حروف عربی: میگوییم روایت عبدالله بن سنان دوگونه نقل شده است مرحوم کلینی
[11]
عین همین روایت را با ذیل «وهی تسعة وعشرون» نقل میکند ولی مرحوم صدوق
[12]
همین روایت را با ذیل «وهی ثمانیة وعشرون» نقل میکند.
آقای خویی میفرماید میپذیریم که دوگونه نقل شده است اما اگر شک کردیم مرجع قدر متیقن است با این توضیح که اگر تعداد حروف عربی بیست و هشت باشد و مثلا مجنی علیه قدرت تلفظ ده حرف را از دست بدهد جانی دیه بیشتری باید بدهد و اگر بیست و نه باشد دیه کمتری باید بدهد و بدیهی است که قدر متیقن از بدهی جانی همان مقدار کمتر است. پس به کمتر باید اخذ بکنیم.
جواب کلام خویی: میگوییم؛
اولا: میپذیریم روایت سکونی ضعیف است اما منجبر به عمل اصحاب میشود و آن قدر مشهور به این روایت عمل کرده است که برخی در مورد عدد 28 ادعای اجماع کردهاند.
ثانیا: این روایت صحیحه است که خودشان نقل کردند و ما گفتیم دوگونه نقل شده است و ایشان در جواب فرمود اخذ به حداقل میکنیم میگوییم اخذ به قدر متیقن در جائی است که ما در مورد چیزی شک داشته باشیم اما در محل بحث با توجه به عمل اصحاب بر طبق روایت سکونی ما شک نداریم تا به قدر متیقن مراجعه کنیم.
وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
[1] وسائل الشیعة 29: 360، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب2، ح7، ط آل البیت.
[2] ریاض المسائل 14: 262، جماعة المدرسین.
[3] جواهر الکلام 43: 214، ط دارالکتب الاسلامیة.
[4] به نظر میرسد منظور همان خلیل بن احمد فراهیدی صاحب کتاب «العین» است که به اعتقاد زبیدی پانزدهمین نفر از طبقه پنجم نحویون بصری است و مرحوم صاحب جواهر به اختصار خلیل آورده است.
[5] المبسوط 7: 133، ط مکتبة المرتضویة.
[6] الخلاف 5: 240، ط جماعة المدرسین.
[7] وسائل الشیعة 29: 360، کتاب الدیات، ابوب دیات المنافع، ح6، ط آل البیت.
[8] مبانی تکملة المنهاج 2: 289، ط العلمیة.
[9] مشهور از خلیل نقل کرد که عرب 28 حرف می گوید و آقای خویی نیز مدعی است عرب 29 حرف می گوید کدام یک صحیحی باشد باید تحقیق شود.
[10] وسائل الشیعة 29: 358، کتاب الدیات، ابوب دیات المنافع، ح2، ط آل البیت.
[11] الکافی 7: 322، ح2، ط دارالکتب الاسلامیة.
[12] من لا یحضره الفقیه 4: 112، ح5222، ط جماعة المدرسین.