درس خارج فقه استاد مقتدایی
82/07/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب القضاء/الفرق بين القضاء والفتوى /معنای لغوی و اصطلاحی «قضاء»
تذکر اخلاقی در فضیلت علم: در فضیلت علم و پاداش آن روایات فراوانی وارد شده است که به چند روایت بسنده میکنیم:
حدیث اول در فضیلت علم: از باب تیمّن و تبرّک در فضیلت علم، حدیثی از وجود مبارک امام صادق(ع) مطرح میکنیم و امیدواریم إن شاء الله سرمشقی باشد برای حرکات، فعالیتها، درسها، مباحثات، و تلاشهای ما: «مَن تَعَلَّمَ العِلمَ و عَمِلَ بِهِ و عَلَّمَ للّهِ، دُعِيَ في مَلَكوتِ السَّماواتِ عَظيماً، فقيلَ: تَعَلَّمَ للّهِ، و عَمِلَ للّهِ، و عَلَّمَ للّهِ»[1] .
سیر تعالِی بخش علم در بیان امام صادق(ع): کسی که مراحل ذیل را در مسیر علم آموزی طی کند در آسمانها به عظمت از او یاد میشود:
اولاً: «تَعَلَّمَ العِلمَ» مرحلهی اول مرحلهی فراگیری علم است و بدون این مرحله معنا ندارد کسی حرکت عالمانه انجام دهد.
ثانیاً: «عَمِلَ بِهِ» فلسفهی وجودی علم اساساً برای عمل است؛ اگر قصد کسی از علم آموزی عمل به آن نباشد کار عبثی انجام داده است و از مصادیق عالم بیعمل خواهد بود و چنین علمی «لا ینفع» است و این همان علمی است که در ادعیه وارد شده: «نعوذ بالله من علم لاینفع» یعنی اگر علم فایدهای برای صاحب خود نداشته باشد و وارد عرصهی عمل نشود ضرر و عقوبت آن بیشتر از کسی است که اصلا آن علم را ندارد و بیشتر مورد مؤاخذه قرار خواهد گرفت.
ثالثاً: «عَلَّمَ للّهِ» مرحلهی سوم مرحلهی تعلیم و انتقال به دیگران است زیرا هر چیزی زکاتی دارد و زکات علم این است که انسانِ عالم به دیگران آموزش بدهد تا آنها نیز به این علم عمل کنند.
قصد قربت ضامن قبولی و برکت علم آموزی: امام(ع) هر سه مرحلهی فراگیری و عمل و آموزش به دیگران را مقید به قصد «قربةً إلی الله» و «اخلاص در نیت» میدانند و برای چنین علمی که برای رضای خدا و در مسیر خواست خدا بوده باشد اثر و فایده قائل میشوند و حضرت نتیجهی چنین علمی که آمیخته با عمل و آموزش به دیگران باشد و در همهی مراحل اخلاص وجود داشته باشد را چنین توصیف میکنند: «دُعِيَ في مَلَكوتِ السَّماواتِ عَظيماً». در ملکوت آسمانها از او با عظمت یاد میشود و مورد احترام و تکریم قرار میگیرد و با ارجمندی با او معامله میشود؛ در مقام بیان تعلیل چنین تکریمی نسبت به او حضرت میفرمایند: «فقيلَ: تَعَلَّمَ للّهِ» گفته میشود این کسی است که برای رضای خدا علم آموخت و «عَمِلَ بِهِ» و برای خدا به علمش عمل کرد و «عَلَّمَ للّهِ» و برای رضای خدا علمش را به دیگران تعلیم داد و آموزش داد؛ این حدیثی است که إن شاء الله ما باید سرمشق درس و بحث خود قرار دهیم؛ یعنی اول کوشش داشته باشیم در فراگیری علم و دوم سعی کنیم به آنچه علم داریم عمل کنیم و سوم این که همین علم را به دیگران نیز بیاموزیم.
اگر سعی کنیم به مضمون این روایت در تحقق مراحل سهگانهی آن عمل کنیم میتوانیم بگوییم إن شاء الله در مسیر سعادت قرار گرفتهایم؛ آنچه مسلم است این است که در رشتهی علوم حوزوی و دینی اگر کسی بتواند این سه مرحله را طی کند به نظر مقامی بالاتر از آن نباشد.
حدیث دوم در فضیلت علم: رسول گرامی اسلام میفرمایند: «مَن تَعَلَّمَ العِلمَ يُحيي بِهِ الإِسلامَ ،لَم يَكُن بَينَهُ وبَينَ الأَنبِياءِ إلّا دَرَجَةٌ»[2] . اگر کسی به مقامی برسد که با انبیاء فقط یک درجه فاصله داشته باشد یقینا به مقام بزرگی دست یافته است؛ کسی که هدفش از علم آموزی احیاء اسلام باشد به چنان رتبهای دست مییابد که گویا اگر انبیاء در عرش منبر باشند چنین کسی یک پله پایینتر خواهد بود.
از جهت مقام کسی که با نیت خدا پسندانه و به قصد عمل و انتقال به دیگران از طریق تبلیغ، تدریس، تألیف، مقاله، شعر و ...و احیاء اسلام به دنبال علم میرود احادیثی عرض شد چنان که تنها یک درجه با انبیاء فاصله پیدا میکند و اما از جهت پاداش چنین کسی چه مطالبی میتوان گفت؟ در جواب این سؤال میتوان گفت برای اهل علم با خصوصیات ذکر شده چنان پاداشی مقرر شده است که عقل انسان مبهوت میماند.
حدیث سوم در پاداش اهل علم: «قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): يجئ الرجل يوم القيامة وله من الحسنات كالسحاب الركام أو كالجبال الرواسي، فيقول: يا رب أنى لي هذا ولم أعملها ؟ فيقول: هذا علمك الذي علمته الناس يعمل به من بعدك»[3] .
بیان استاد: «سحاب» یعنی ابرها و «الرکام» به معنای متراکم است؛ «أو كالجبال الرواسي» «جِبال» جمع «جَبل» به معنای کوهها و «رواسی» به معنای متعالی و سر به فلک کشیده است؛ در قیامت چنین کسی که اهل علم بوده میآورند در محشر حاضر میکنند در حالیکه حسناتش به اندازهی ابرها انبوه و متراکم و یا به اندازهی کوههای سر به فلک کشیده است؛ این شخص خودش میداند که این اعمال ثبت شده برای او اعمالی نیست که در دنیا انجام داده باشد «فيقول: يا رب أنى لي هذا ولم أعملها؟» لذا با تعجب عرضه میدارد: خدایا! این اعمال کدامین اعمال من است؟ در حالیکه هیچ کدام را من انجام ندادهام- مثلا ثواب چندین حج، زیارات و کارهای خیر فراوان برای او ثبت شده است و خود کاملا واقف است چنین اعمالی از او سر نزده است و تعجب میکند که چرا در نامهی اعمال او ثبت شده است- لذا با تعجب سؤال میکند: «يا رب أنى لي هذا ولم أعملها؟» وقتی پاداش اعمالش به او إرائه میشود میگوید: من این اعمال را انجام ندادهام؛ اینها اعمال من نیست! «فیقول»: خدای متعال در جواب او میفرماید: «هذا علمك الذي علمته الناس يعمل به من بعدك» این پاداش آن علمی است که در دنیا به دیگران تعلیم دادی؟ - مثلا احکام شرعی به آنها گفتی و مشاور و راهنمای آنها به صلاح و درستی شدی- خلاصه این که میگویند: این پاداش آن تعلیماتی است که به دیگران آموزش دادی و بعد از تو به آن عمل کردند.
ملاحظه بفرمایید: اگر کسی اقدام کند و مثلا قرائت حمد و سورهی کسی را اصلاح کند حداقل ثواب او این است که طرف مورد تعلیم او تا زمانی که نماز میخواند در ثواب او سهیم است حال اگر شخص مورد تعلیم به چند نفر دیگر نیز تعلیم دهد شخص اول نیز در ثواب شریک خواهد بود و هکذا... و از آن بالاتر اگر کسی را به راه راست هدایت کند و او هم چند نفر دیگر را هدایت کنند و همچنان سلسلهوار این هدایتها ادامه داشته باشد در همهی این هدایتها شخص اول نیز سهیم خواهد بود در حالی که خبر از این هدایتها ندارد و به همین جهت وقتی ثواب این اعمال را به او میدهند با تعجب میگوید: «يا رب أنى لي هذا ولم أعملها؟» و خطاب به او میرسد: «هذا علمك الذي علمته الناس يعمل به من بعدك» فرض کنید دو برادر و یا دو رفیق هر دو مؤمن و اهل خیر ولی از قضاء یکی تاجر و یا صاحب کارخانه میشود و قسمتی از عایدات خود را به امور خیر و کمک به فقراء اختصاص میدهد مسلما ثواب این انفاقات او تا زمانی است که این کسب و کار و درآمد او دوام دارد ولی با از بین رفتن درآمد دیگر ثوابی برای او ثبت نمیشود ولی مثلا اگر برادر و یا رفیق دیگر با اخلاص و جدیت وارد حوزهی علمیه شود و از برکات تبلیغ و تدریس و قلم او انسانهایی هدایت شوند یقینا تا زمانی که به طور مستقیم و یا با واسطه هدایت و تعلیم او برقرار باشد یک باقیات الصالحاتی برای او به وجود خواهد آمد و تا قیامت هر کس از تعلیم او بهرهمند شود ثوابی برای او ثبت خواهد شد زیرا: «تَعَلَّمَ للّهِ، و عَمِلَ للّهِ، و عَلَّمَ للّهِ» این سه مرحله را گذرانده و پاداش اعمال خود را دریافت میکند چقدر فرق است بین این دو نفر که یکی از راه ثروت به خلق خدا و دین خدا خدمت کرده و دیگری از راه علم آموزی و گسترش آن؛ اولی تالی تلو انبیاء است و تنها یک درجه از آنان پایینتر است.
امیدوارم إن شاء الله در این انتخابی که داشتیم یعنی راه کسب دانش دینی و عمل به آن و تبلیغ معارف اسلامی موفق باشیم و منشأ خیر و برکت باشیم و إن شاء الله از سربازان راستین حضرت مهدی موعود(عج) ارواحنا لتراب مقدمه الفداء قرار بگیریم.
خاطرهی استاد: قبل از ورود به اصل بحث، تذکر نکتهی دیگری خالی از لطف نخواهد بود؛ اجمالا عرض کنم که بنده برای مدتی از محیط حوزه و درس و بحث دور بودهام و به کارهای اداری و قضائی اشتغال داشتم.
داستان ورود من به حوزهی علمیهی قم به سال 1338 باز میگردد، در سال مذکور من به عشق درس حضرت امام(ره) از حوزهی علمیهی اصفهان به قم آمدم، در حوزهی اصفهان تا سال دوم خارج درس خوانده بودم، آن زمان مرحوم آیت الله خادمی رئیس حوزهی علمیهی اصفهان بودند و بنده در درسهای ایشان شرکت میکردم، در همین زمان، دوستانی از حوزهی علمیهی قم آمدند و گفتند حاج آقا روح الله (حضرت امام(ره)) قرار است دورهی دوم درس اصول خود را شروع کنند و حیف است که شما از این فیض بینصیب بمانید.
با تشویق و راهنمایی این دوستان، ما هم به قم آمدیم، از بدو ورود در درسهای خارج فقه و اصول حضرت امام(ره) شرکت میکردیم، به علاوه در درس مرحوم بروجردی(ره) که آن زمان در قید حیات بودند نیز حاضر میشدیم.
بعد از رحلت آیت الله بروجردی(ره) در سال چهل، تنها در درسهای حضرت امام(ره) شرکت میکردم تا این که دو سال بعد (سال 42) نهضت امام خمینی(ره) آغاز شد و رژیم شاه ایشان را به ترکیه و سپس به عراق تبعید کرد.
پس از تبعید حضرت امام(ره) ما در درس مرحوم محقق داماد شرکت میکردیم؛ به مدت چهار سال در درس فقه ایشان با حضرت آیت الله علوی گرگانی هم مباحثه بودیم، در درس اصول ایشان نیز با آیت الله مؤمن، آقای طاهری خرم آبادی و جمعی دیگر مباحثه داشتیم.
پس از ارتحال مرحوم داماد در درسهای آیات عظام گلپایگانی و اراکی حاضر میشدیم و این جریان تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی ما خودمان را در اختیار انقلاب اسلامی قرار دادیم و گفتیم هر کاری که لازم باشد انجام میدهیم؛ اعضای جامعهی مدرسین که ما هم عضو آن بودیم، چنین صلاح دیدند که ما وارد تشکیلات قضائی شویم، از همان آغاز به ما پیشنهاد شد که کار قضائی را شروع کنیم، من گفتم کار قضائی و حقوقی سخت است در واقع میخواستم احتیاط کنم ، بالآخره خدمت حضرت امام(ره) رفتیم و عرض کردیم: «حضرتعالی در تحریر الوسیله فرمودهاید که جایگاه قضاء در اسلام بسیار رفیع است و به دنبال آن فرمودهاید: "اما خطره عظیم" یعنی خطر آن هم بالاتر است،با توجه به این نظر و فرمایش شما، حال ما چهکار کنیم؟».
ایشان فرمودند: «مبانی دست شماست و احتیاط کنید». همین یک جمله را فرمودند.
بالاخره وارد دستگاه قضائی شدیم و چند سالی در دادگاههای انقلاب سرگرم کار بودیم؛ اولین ابلاغیهای که برای دادگاههای انقلاب دریافت کردم، مربوط به اسفند ماه سال 57 است؛ یعنی یک ماه پس از پیروزی انقلاب، در آن زمان، جامعه مدرسین یک ابلاغیه به ما دادند که دارای اشکالات قانونی فراوانی بود؛ اما آن زمان اوّلِ پیروزی انقلاب و اوّلِ کار بود.
سالهای 58 و 59 تا سال 60 من در دادگاههای انقلاب تهران و قم مشغول بودم، در این سه سال دو نفر از اعضای شورای عالی قضائی کم شدند؛ شهید دکتر بهشتی در 7تیر سال60 به شهادت رسیدند؛ آیت الله قدّوسی عضو دیگر شورای عالی قضائی نیز در شهریور سال 60 به شهادت رسیدند؛ با شهادت این دو بزرگوار تنها سه نفر (آیت الله موسوی اردبیلی، آیت الله اردبیلی، آیت الله جوادی آملی و آیت الله ربانی املشی) از اعضای پنج نفری شورای عالی قضائی باقی ماندند؛ لازم بود جای خالی آن دو شهید بزرگوار در شورای مذکور پر شود؛ بنا شد از قضات سراسر کشور انتخابات شود و دو نفر به عضویت در شورای عالی قضائی برگزیده گردد.
انتخابات انجام شد و متأسفانه من و آقای مؤمن رأی آوردیم و در برج هشتم سال60 عضو شورای عالی قضائی شدیم، لذا ناچار شدیم حوزه را ترک کنیم و رفتیم تهران .
در شورای عالی قضائی مشکلات و ضعفهایی وجود داشت که سرانجام آنها را خدمت حضرت امام(ره) مطرح کردیم، در آن جلسه، حضرت امام(ره) تأکید کرده بودند که آقایان باید در تهران باشند؛ راجع به آیت الله جوادی آملی فرموده بودند که اگر برایش امکان دارد در تهران باشند و إلا به جای ایشان کسی دیگر انتخاب شود.
با وجود تغییرات و تحولات در دستگاه قضائی، ما در شورای عالی قضائی ماندیم و کار را ادامه دادیم، حدود دو سال قبل بود که کسالت قلبی برایم عارض شد؛ پزشکان گفتند که منشأ عمدهی این کسالتها استرس و فشار روانی است و باید منشأ آن را از بین ببرید! لذا بنده پس از بیست سال فعالیت در دستگاه قضائی (در سمتهای عضویت در شورای عالی قضائی، ریاست دیوان عالی کشور و دادستانی کل کشور) استعفاء دادم.
البته این نکته هم قابل یادآوری است که از همان ابتدای اقامت در تهران، درس و بحث را رها نکردیم؛ از همان آغاز، تدریس مکاسب را شروع کردیم و از اول تا تای تمّت ادامه دادیم؛ هفتهای دو روز هم به جای مکاسب، کفایهی اول و دوم میگفتیم؛ از حدود ده دوازده سال پیش هم درس خارج را شروع کردیم؛ کتابهای قضاء، شهادات، حدود و امثال اینها را در مدرسه مروی تدریس میکردم.
سرانجام با اصرار دوستان، به ویژه جامعه مدرسین به قم آمدم؛ فعلا بنابر این است که یک درس در قم داشته باشیم؛ حالا چرا «کتاب قضاء» را انتخاب کردیم؟ علتش این است که بنده 23سال سابقهی حضور و فعالیت در دستگاه قضائی دارم،؛ سه سال به طور مستقیم در محاکم کار کردم؛ بیست سال دیگر در سمتهای بالای قضائی که شئون سیاستگذاریهای تشکیلات قضائی را به عهده دارد ایفای وظیفه کردم، در این مدت با مشکلات، مسائل و کمبودهای قضاء و قانون آشنا شدم؛ در برخی موارد نه تنها مشکل قانونی و خلأ قانونی داشتیم، بلکه خلأ فتوای نیز داشتیم.
در یک محکمه مسألهای پیش میآمد از ما به عنوان عضو شورای عالی قضائی و یا رئیس دیوان عالی کشور سؤال میکردند، ما میدیدیم که این مسأله نه در قوانین مدوّن وجود دارد و نه در فقه است؛ بالاخره مجبور میشدیم دنبال مدرک و منابع برویم و مستندات مسئله را پیدا کنیم، برخی از موارد را با استفتاء از مراجع عظام حل میکردیم، در بعضی از موارد بر اثر کثرت ممارست با قانون و مراحل عمل و اجرا، متوجه میشدیم که قانون هم غلط دارد، حتی دو مورد را ما پیدا کردیم که قانون مصوب مجلس شورای اسلامی که از نظر شورای نگهبان هم گذشته بود، اشتباه بود؛ ما مدرک این دو مورد را پیدا کردیم و نامه نوشتیم به شورای نگهبان که آقا! این حکم و قانون برخلاف موازین شرعی است!
طبیعی است که برای اعضای شورای نگهبان(متشکل از 6 نفر فقیه و 6 نفر حقوقدان) سخت بود که نظرشان را تغییر دهند؛ اما با این حال پذیرفتند، آیت الله جنّتی طی نامهای اصلاح قانون مذکور را اعلام و اصلاحیه را در روزنامهی رسمی چاپ کردند و بعد هم شد جزء قانون رسمی کشور.
به نظرم میآید که در بحث قضاء ما مواردی داریم که در اثر عدم کار قضائی، در اجراء اینها قابل بازنگری هستند، باید یک بازبینی مجدد روی این موارد صورت بگیرد؛ معروف است بین آقایان مجتهدین که میگویند مسائل حج مسائل مشکلی هست، مجتهدی که هنوز حج نرفته، بخواهد در مورد مسائل آن فتوی دهد دچار مشکلات میشود چون نمیداند محدودهی حج از کجا شروع میشود؛ طواف چگونه انجام میشودو هکذا سایر مسائل.
همچنین گفته میشود در مسئلهی دماء ثلاثه کُمیت آقایان علماء لنگ است؛ در اصفهان خانومی است بنام همایونی که از شاگردان حاجیه خانم امین است، یک وقت در اصفهان آمده بود نزد ما و میگفت: «شنیدهام شما رشتهی تخصصی قضاء راه انداختهاید، چه بهتر است که یک رشتهی تخصصی فقه هم برای خانمها راه اندازی کنید! که زنها بیایند مسائل مخصوص مربوط به خودشان را مطالعه کنند و بفهمند؛ مردان نمیتوانند این مسائل را خوب درک کنند، زمینهی تحقیق خانم را آماده کنید بعد ببینید چگونه فتوی میدهند».
این خانم الآن در قید حیات است ظاهرا نامهای هم به مقام معظم رهبری در همین ارتباط نوشته است، برای آیت الله مکارم شیرازی و بعضی مراجع دیگر هم نامه نوشته است، میگفت: «من سی سال پای درس خارج خانم امین بودم که مجتهد مسلم است».
مسئلهی قضاء هم همین طور است، از مسائل بغرنج و پیچیدهی فقه است، به نظر من کسانی که وارد دستگاه قضائی شدهاند و سالها کار کردهاند و تجربه اندوختهاند، میتوانند تغییراتی در برداشتهای متعارف و سنتی از قضاء ایجاد نمایند و یا خود برداشتهای قوی داشته باشند، با چنین امید و آرزویی کتاب قضاء را شروع میکنیم! در سیر موضوعات قضاء از بعضی مسائل میگذریم و بعضی مسائل را مورد بررسی عمیق قرار میدهیم.
بحث فقهی:
بسم الله الرحمن الرحیم
«کتاب القضاء: و هو الحكم بين الناس لرفع التنازع بينهم بالشرائط الآتية»[4] .
بیان استاد: ابتداءً طرح چند بحث به عنوان مقدمه لازم به نظر میرسد، یکی از آنها معنای لغوی «قضاء» است؛ «القضاء» بالمدّ خوانده شده و بالقصر هم خوانده شده «القضی»؛ «القضاء» مصدر است از قَضی یَقضِی قَضاءً.
معنای لغوی «قضاء»: هر دو قسم مد (قضاءً) و قصر(قضاً) خوانده شده است؛ برای قضاء در کتب لغت معانی متعدد ذکر شده است که بیش از چهارده معنی را صاحب جواهر نقل کرده است: «بالمد وقد يقصر الذي هو لغة لمعاني كثيرة ربما أنهيت إلى عشرة: الحكم والعلم والاعلام، وعبر عنه بعضهم بالانهاء، والقول والحتم والأمر والخلق والفعل والإتمام والفراغ»[5] .
بیان استاد: هر کدام از این معانی شواهدی هم در کلام عرب دارد، هم در آیات قرآن به این معانی استعمال شده است و هم در کلمات عرب و در اشعار عرب:
معنی اول: یکی از معانی «قضاء» «حکم» است «قضی» یعنی «حَکَمَ»، در قرآن کریم هم به این معنی آمده است: ﴿وَاللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَيْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾[6] . «خداوند بحق داورى مىكند، و معبودهايى را كه غير از او مىخوانند قدرت بر هيچگونه داورى ندارند؛ خداوند شنوا و بيناست»[7] . ﴿وَاللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ﴾ یعنی: یحکُمُ بالحق. این یک معنی و این معنای مشهور است برای قضاء.
معنی دوم: «قضاء» به معنی«خَلَقَ» است، و این معنی استعمال قرآنی نیز دارد: ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾[8] . «آنگاه آنها را بصورت هفت آسمان در دو روز [دو دوران] آفريد، و در هر آسمانى امر و برنامه آن آسمان را وحى و مقرّر فرمود، و آسمان پايين را با چراغهايى [ستارگان] زينت بخشيديم، و با شهابها از رخنه شياطين حفظ كرديم؛ اين است تقدير خداوند توانا و دانا»[9] . ﴿فَقَضَاهُنَّ﴾ یعنی خَلَقَهنَّ، خلق کرد آسمان را به هفت آسمان.
معنی سوم: «قضاء» به معنی «اتمام» و این معنی نیز استعمال قرآنی دارد: ﴿فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ﴾[10] . «و هنگامى كه مناسك حجّ خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد، همانند يادآورى شما از پدرانتان آن گونه كه رسم آن زمان بود بلكه از آن هم بيشتر. در اين مراسم، مردم دو گروهند: بعضى از مردم مىگويند: «خداوندا! به ما در دنيا، نيكى عطا كن.» در حالى كه در آخرت بهرهاى ندارند»[11] . ﴿فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ﴾ یعنی«أتمَمتُم»، وقتی مناسک حج را به پایان رساندید.
معنی چهارم: «قضاء» به معنی «امر و فرمان» استعمال شده است، و این معنی استعمال قرآنی نیز دارد: ﴿وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا﴾[12] . «و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد؛ و به پدر و مادر نيكى كنيد. هرگاه يكى از آن دو، يا هر دو، نزد تو به سنّ پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار؛ و بر آنها فرياد مزن؛ و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو»[13] . ﴿وَقَضَى رَبُّكَ﴾ یعنی «أمَرَ رَبُّکَ»؛ خداوند فرمان داده ...
معنی پنجم: «قضاء» یعنی «امر حتمی»؛ چنانچه به این معنی استعمال قرآنی نیز وجود دارد: ﴿فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ﴾[14] . «با اين همه جلال و شكوه سليمان هنگامى كه مرگ را بر او مقرّر داشتيم، آنها را از مرگ وى آگاه نساخت مگر جنبنده زمين [موريانه] در حالى كه عصاى او را مىخورد تا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد)؛ هنگامى كه بر زمين افتاد جنّيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خواركننده باقى نمىماندند»[15] . ﴿فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ﴾ یعنی «فلمّا حَتَمنَا علیه الموت» یعنی وقتی مرگ را بر او حتمی کردیم.
معنی ششم: «قضاء» به معنی «فعل»؛ ﴿قَالُوا لَن نُّؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾[16] . «گفتند: «سوگند به آن كسى كه ما را آفريده، هرگز تو را بر دلايل روشنى كه براى ما آمده، ترجيح نخواهيم داد؛ هر حكمى مىخواهى بكن؛ تو تنها در اين زندگى دنيا مىتوانى حكم كنى»[17] . ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ﴾ یعنی «إفعل» یعنی انجام بده آن کاری که به گمان خود باید انجام دهی.
معنی هفتم: «قضاء» به معنی فراغت؛ یعنی فراغت از کار؛ تمام شدن کار، چنانچه در قرآن کریم به این معنی استعمال شده است: ﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ﴾[18] . «اى دوستان زندانى من! امّا تعبير خواب شما چنين است كه يكى از شما دو نفر، آزاد مىشود؛ و ساقى شراب براى آقاى خود خواهد شد؛ و امّا ديگرى به دار آويخته مىشود؛ و پرندگان از سر او مىخورند. و مطلبى كه درباره آن از من نظر خواستيد، قطعى و حتمى است»[19] . ﴿قُضِيَ الأَمْرُ﴾ یعنی این کار قطعا به سرانجام خواهد رسید؛ یکی از همبندهای حضرت یوسف(ع) خوابی دیده بود و حضرت خواب او را تعبیر کرده بود؛ اما باز سؤال میکرد و حضرت یوسف(ع) همچنان تعبیر خواب میکردند.
معنی هشتم: «قضاء» به معنی «کُشتن»؛ «قَضی علیه» یعنی «قَتَلَه» یعنی او را کُشت.
معنی نهم: «قضاء» در مقابل «أداء»؛ «قضی علیه صلاته» یعنی: «نمازش قضا شد»، یعنی در وقت شرعی نماز نتوانست نمازش را أداءً بجا آورد؛ «قضی صلاتَه» یعنی: «نمازش را قضا کرد»؛ یعنی: «در خارج وقت نمازش را خواند»؛ «قضاء» در مقابل «اتیان عمل در وقت خود» است؛ یکی از معانی «قضاء» اتیان عمل در خارج از وقت خود است.
«قَضی دَینَه» یعنی: «أدّاه» یعنی: دین و بدهی خود را أداء کرد؛ یعنی: مدیون دینش را پرداخت نمود.
این موارد ده- چهارده و یا بیشتر از معانی لفظ «قضاء» بود که تعدادی از آنها را ذکر کردیم.
توجیه معانی متعدد «قضاء»: به این منظور سه احتمال قابل طرح است:
احتمال اول: لفظ «قضاء» در همهی معانی مطرح شده حقیقت است و اشتراک لفظی حادث شده است؛ یعنی لفظ «قضاء» حقیقةً برای یک یک این معانی وضع شده است.
احتمال دوم: لفظ «قضاء» برای یک معنای جامعی وضع شده است به نحوی که این معنای جامع «اصل» قرار گرفته است برای تمام مصادیق این معنی؛ بعضی این مطلب را گفتهاند که مثلا «قضاء» به معنای «إحکام»، «إتقان» و إنفاذ است، و همین معنی فقط برای لفظ «قضاء» وضع شده است، در نتیجه «قضاء» به معنای إحکام أمر و إتقان أمر وضع شده است؛ و از طرفی این معنای «قضاء» مصادیق متعددی دارد که همهی آنها با معنای اصلی، نوعی ارتباط معنوی دارند؛ مثلا: «قضی علیه» یعنی قطعا این شخص طرف مخاصم خود را به قتل رساند؛ یا این که با توجه به قرینه این عبارت میتواند به معنای حکم قطعی قاضی و یا حاکم بر علیه متهم باشد؛ حَکَمَ: یعنی مطلب را به انتهاء رساند؛ به تنفیذ رساند، اتمام، فراغ، فارغ شد، فراغت پیدا کرد؛ یعنی استحکام پیدا کرد، نتیجه این که بگوییم یک احتمال برای «قضاء» این است که معنای جامعی برای آن قائل شویم و بگوییم در این معنی وضع شده است که آن معنی «اصل» قرار میگیرد و این معانی مختلف از فروع و مصادیق آن معنای اصل به شمار میآیند، در نتیجه معانی متعدد وجود ندارد بلکه یک معنی وجود دارد که دارای مصادیق متعدد است؛ به تعبیر دیگر اشتراک معنوی برقرار است نه اشتراک لفظی.
احتمال سوم: لفظ «قضاء» تنها در یک معنی و یا چند معنی حقیقت باشد و با قرینه مجازاً در سایر معانی استعمال شده باشد؛ مثلا: بعضی قائلند لفظ «قضاء» در معنای «حَکَمَ» به معنای حکم دادن حقیقت است و در سایر معانی مجازاً استعمال میشود؛ مرحوم خوانساری در «جامع المدارک» معتقدند که: «بل الظاهر بقاؤه على المعنى اللغوي بمعنى الحكم»[20] ؛ «قضاء» در معنی «حکم دادن» حقیقت است و در سایر معانی مجازاً استعمال شده است.
خلاصهی بحث این است که تا حالا سه احتمال گفته شد؛ اشتراک لفظی؛ اشتراک معنوی؛ دارای استعمال حقیقی در معنای حکم و مجازی در بقیهی معانی، در این مرحله باید ببینیم کدام یک از این احتمالات صحیح است؟ تشخیص این مسئله مربوط است به «فقه اللغة»، اگر بخواهیم وارد این بحث شویم بحث مفصلی را باید بپیماییم در حالی که نیازی به این بحث نداریم، زیرا آنچه برای مهم است این است که «قضاء» در معنای مشهور به معنای «حکم» است، و با توجه به همهی احتمالات سه گانه لطمهای به غرض ما وارد نمیشود؛ چه بگوییم اشتراک لفظی برقرار است یا اشتراک معنوی و یا معنی حقیقی و مجازی محتمل است تفاوتی در غرض ما از لفظ «قضاء» ایجاد نمیشود؛ پس «کتاب القضاء» همان «کتاب الحکم» است و «قضی» در محکمه به معنی «حکم» به کار میرود، این معنی را قطعا از این لفظ ما میفهمیم و همین برای ما کفایت میکند، از بحث راجع به حقیقت و مجاز و سایر جزئیات عبور میکنیم و در همین جا بحث لغوی آن را به اتمام میرسانیم.
معنای اصطلاحی «قضاء»: در إصطلاح فقهاء برای «قضاء» تعاریف متعددی وارد شده است که مشهورترین این تعاریف را مطرح میکنیم:
تعریف اول: کلام شهید ثانی در مسالک: «و عرّفوه شرعا: بأنه ولاية الحكم شرعا لمن له أهليّة الفتوى بجزئيّات القوانين الشرعيّة، على أشخاص معيّنة من البريّة، بإثبات الحقوق و استيفائها للمستحقّ»[21] .
بیان استاد: این تعریف شهید ثانی در مسالک است؛ نظیر چنین تعریفی در کشف اللثام[22] وارد شده است؛ بعضی فقهای دیگر همین تعریف را انتخاب کردهاند؛ مضمون این تعریف چنین است که «قضاء» یعنی ولایت حکم، اختیار حکم را به دست کسی دادن، همان طور که ولایت اجرائی و فرمانداری یک منطقهای را به کسی میدهند تا طبق موازین، امر و نهی کند و عزل و نصب مدیران مربوطه را انجام دهد و همچنین وقتی یک شخص، قاضی یک منطقهای میشود یعنی ولایت حکم را به او میدهند، این قاضی حق دارد و وظیفه دارد در ساعات معین در محکمه مستقر شود و به امر قضاوت مشغول شود، پس قضاوت یعنی ولایت حکم شرعاً؛ این ولایت او را صاحب اختیار صدور قول «حکمتُ» میگرداند؛ چنین ولایتی به چه کسی تعلق میگیرد؟ «لمن له أهليّة الفتوى» این ولایت را به هر کسی نمیشود داد؛ این ولایت مانند ولایت امری فرمانداری و والی شدن و استاندار شدن نیست؛ این ولایت قضاء را به کسی میدهند که أهلیت فتوی داشته باشد و واجد شرائط صدور فتوی باشد، مجتهد است که میتواند فتوی دهد؛ «ولایت الحکم لمن؟» این ولایت حکم به چه کسی تعلق میگیرد؟ «له أهليّة الفتوى بجزئيّات القوانين الشرعيّة» کسی که صلاحیت صدور فتوی در فروع و جزئیات احکام شرعی را داشته باشد، چنین شخصی شایسته است برای تصدّی چنین جایگاهی؛ اما این قاضی بر چه کسانی میتواند قضاوت کند؟ «على أشخاص معيّنة من البريّة» این قاضی در محدودهای که حکم قضائی دارد موظف است در صورت مراجعهی شاکی طبق موازین شرعی و قانونی اقدام به حل دعاوی کند «بإثبات الحقوق و استيفائها للمستحقّ» تا با توجه به مستندات و بیّنه در اثبات حق و تحویل به صاحب حق اقدام کند؛ مثلا اگر مدعی در امر ملکیت خانه و زمینی مستندات و بیّنه ارائه نماید و منکر در ابطال این امور مستندات دیگری ارائه دهد این قاضی است که باید به بررسی صحت و سقم ظاهری این ادله اقدام نماید و در پایان حکم نهایی را صادر نماید و حق را به صاحب حق تحویل دهد و متخلف را مجازات نماید و همچنین در امر ادعای زوجیت و انکار آن، قاضی این پرونده موظف است به بررسی ادله مبادرت ورزد و تکلیف زوجیت دو نفری که چنین اختلاف مهمی بین آنها ایجاد شده است را معین نماید تا به تبع، تکلیف بار حقوقی و شرعی این نزاع معلوم گردد.
تعریف دوم: کلام شهید اول در دروس: «و هو ولاية شرعيّة على الحكم في المصالح العامّة من قبل الإمام»[23] .
بیان استاد: شهید اول در تعریف «قضاء» آن را ولایت شرعی در صدور حکم در مصالح عامّهی مردم دانستهاند به نحوی که چنین اختیاری را از ناحیهی امام(ع) دریافت نموده است؛ این تعریف با تعریفی که شهید ثانی در مسالک بیان نموده است تفاوت دارد، از جمله در دروس عبارت «ولاية شرعيّة على الحكم» به کار رفته است ولی در مسالک عبارت «ولاية الحكم شرعا» استفاده شده است هر چند مضمون هر دو تعریف به یک معنی است؛ مثلا: کسی ادعا میکند فرزند فلانی است ولی طرف مقابل منکر این ادعا است، این وظیفهی قاضی است که تمام ادله و شواهد موجود را بررسی کند تا معلوم شود آیا رابطهی پدری و پسری بین این دو نفر برقرار است یا خیر؟ رسیدگی به چنین ادعایی جزء مصالح عامه است نه جزء اثبات حق و یا نفی حق.
تفاوت دیگری که بین این دو تعریف وجود دارد این است که شهید اول قید «من قبل الإمام» را در تعریف «قضاء» متذکر شدهاند یعنی به خودی خود هر عالمی نمیتواند به امر قضاوت مبادرت ورزد بلکه باید از ناحیهی امام جامعهی اسلامی این سمت به او إعطاء شود ولی در تعریف شهید ثانی این قید وجود ندارد اما هر دو تعریف در قید «ولایت» مشترک هستند و این قید را در تعریف «قضاء» لحاظ نمودهاند علاوه بر این دو تعریف تعاریف دیگری هم وجود دارد و برخی از آنها از جهت فقدان قید «ولایت» مشابه یکدیگر هستند.
تعریف سوم: کلام مرحوم سید در عروة[24] : «وهو الحكم بين الناس عند التنازع والتشاجر، ورفع الخصومة وفصل الأمر بينهم»[25] .
بیان استاد: در تعریف مرحوم سید از قید «ولایة الشرعیة» یا «ولایة الحکم» استفاده نشده است و صرفا قضاوت را حکم بین مردم به منظور رفع خصومت و مشخص شدن امر در صورت وقوع نزاع و مشاجره بین آنها دانستهاند؛ وقتی دو نفر یا چند نفر در یک ادّعایی اختلاف و مشاجره دارند و دعوای خود را به محکمه ارجاع میدهند قاضی این محکمه موظف است در صدد بررسی ادله و شواهد و فصل خصومت برآید.
کلام مرحوم خوئی: «هو فصل الخصومة بين المتخاصمين، و الحكم بثبوت دعوى المدعي أو بعدم حق له على المدعى عليه»[26] .
بیان استاد: تعریف مرحوم خوئی از جهت مضمون تقریبا همان تعریف مرحوم سید است هر چند در الفاظ مختلفی مطرح شده باشند ولی در این که حکم بین الناس است برای رفع تنازع و رفع خصومت مشترک هستند؛ مطلب مرحوم خوئی این است که «قضاوت» پایان دادن به خصومت و جدال بین دو متخاصمین است به نحوی که حکم صادر میشود یا بر وفق ادّعای شاکی و یا به عدم حق برای شاکی و برائت مدعی علیه.
مجدداً تعریف «قضاء» را از تحریر الوسیله یادآور میشویم: «و هو الحكم بين الناس لرفع التنازع بينهم بالشرائط الآتية».
انواع دوگانه تعریف «قضاء»: در مجموع میتوان دو نوع تعریف برای «قضاء» در اصطلاح فقهاء به دست آورد.
نوع اول: لفظ «ولایت» درتعریف «قضاء» لحاظ شده است؛ عبارت شهید اول در دروس و شهید ثانی در مسالک این قید «ولایت» را اخذ نمودهاند؛ در توجیه لحاظ قید «ولایت» در تعریف «قضاء» دو توجیه قابل طرح است:
توجیه اول: مرحوم صاحب جواهر میفرماید: «ولعل المراد بذكرهم الولاية، بعد العلم بعدم كون القضاء عبارة عنها، بيان أن القضاء الصحيح من المراتب والمناصب كالامارة، وهو غصن من شجرة الرئاسة العامة للنبي صلىاللهعليهوآله وخلفائه عليهمالسلام وهو المراد من قوله تعالی: ﴿يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ﴾»[27] .
بیان استاد: بزرگانی که در تعریف «قضاء» قید «ولایت» را لحاظ کردهاند خود واقف بودهاند که در معنای لغوی «قضاء» این قید وجود ندارد ولی از جهت این که قضاوت بین مردم و حجیت آن نیاز به مجوّزی از ناحیهی خدا و پیغمبر(ص) و جانشینان آن حضرت دارد و به تعبیری نیاز به تنفیذ ولایت دارد و از جهت این که «قضاوت» منصب و صنفی از اصناف است که باید سلسله مراتب آن طی شود، به این دلیل چنین قیدی در تعریف «قضاوت» لحاظ شده است مانند این که کسی به عنوان والی و استاندار منطقهای نصب میشود تا زمانی که چنین اختیاری به او ندهند او حق عزل و نصب و امر و نهی ندارد.
توجیه دوم: اگر به کسی حکم قضائی و ابلاغیه برای شعبهای بدهند ولی هنوز وارد آن شعبه نشده باشد و هیچ فصل خصومتی انجام نداده باشد آیا حقیقةً میتوان با لحاظ معنای لغوی به این شخص عنوان «قاضی» را اطلاق کرد؟ جواب این است که معنای لغوی «قضاء» فصل خصومت است در حالی که در فرض سؤال فصل خصومت صورت نگرفته است ولی هیچ منعی وجود ندارد که به چنین شخصی قاضی اطلاق شود به اعتبار ولایتی که به او داده شده است و به اعتبار جایگاه و منصبی که به او اعطاء شده است در نتیجه به چنین کسی میتوان گفت متلبس به مبدأ است مانند یک تاجر و پزشک ولو این که فعلا به کار دیگری مشغول باشند حقیقة میتوان عنوان تاجر و پزشک را اطلاق کرد و مجازی در کار نیست.
مختار استاد: انصاف آن است که هر دو توجیه نمیتوانند مصحح لحاظ قید «ولایت» در تعریف «قضاء» باشند و لزومی ندارد قیدی زائد را این چنین به یک معنایی مشخص اضافه کنیم؛ در واقع این قید «ولایت» مصحح منصب و جایگاه قضاوت است و ربطی به معنای لغوی آن ندارد و اگر معنای حرفه را برای قاضی در نظر بگیرم و معنای عام آن لحاظ شود ولو این که پس از اخذ ابلاغیهی قضائی هنوز فصل خصومتی انجام نداده باشد میتوان به او حقیقة قاضی گفت.
نوع دوم: قید «ولایت» در تعریف «قضاوت» لحاظ نشده باشد؛ این تعریف مشهور بین فقهاست و بزرگانی همچون سید در عروه و مرحوم امام در تحریر الوسیله و مرحوم خوئی در تکمله از بکار بردن قید «ولایت» در تعریف «قضاوت» اجتناب کردهاند.
مختار استاد: دو توجیهی که برای لحاظ قید ولایت مطرح شد مورد قبول نیست و میتوان گفت تعریف «قضاء» با قید «ولایت» اعتباری ندارد و فقط میماند تعریف نوع دوم که بگوییم: «وهو الحكم بين الناس» بدون لحاظ قید «ولایت» یا تعبیرات مشابه دیگری که برخی بزرگان داشتهاند؛ این را هم ما قبول داریم که تعریف قضاء این است: «وهو الحكم بين الناس» همانگونه که امام(ره) و یا مرحوم سید فرمودهاند ولی نیاز به یک مکمّل دارد، مرحوم سید فرمود: «وهو الحكم بين الناس عند التنازع والتشاجر...» پس باید یک نزاعی بین دو نفر یا چند نفر واقع شده باشد و برای رفع خصومت به محکمه مراجعه نمایند و قاضی این محکمه با توجه به موازین حکم صادر نماید تا بگوییم رفع خصومت شد، ولی در بسیاری از موارد قاضی حکم صادر میکند ولی نه نزاعی رخ داده و نه مراجعه به دادگاه و نه فصل خصومتی اتفاق میافتد مانند حکم به حد زنا و حد شرب خمر و حکم تفتیش منازل و اماکن.
در نتیجه در تعریف قضاء علاوه بر عبارت «وهو الحكم بين الناس عند التنازع والتشاجر، ورفع الخصومة وفصل الأمر بينهم» قیود دیگری مانند «و لغرض إقامة الحدود و التعزیرات و التفحّص عن القرائن و الشواهد و غیره» باید لحاظ شود.
تا اینجا «قضاء» از جهت لغت و اصطلاح مورد بررسی قرار گرفت إن شاء الله سایر مطالب مرتبط در جلسات بعدی.