درس خارج فقه استاد سیداحمد مددی
97/09/19
بسم الله الرحمن الرحیم
محتويات
1بیع1.1تعریف بیع
1.1.1اعتباریات
1.1.1.1تحقق خطابات شرعیه بر پایه قانون
1.1.1.1.1نکته اول: تناسخ قانونی در خطابات شرعیه
1.1.1.1.1.1شاهدِ عدم رعایت رابطه عبد و مولی در خطابات
1.1.1.1.1.1.1عدم رابطه مسائل اخلاقی با مواد قانونی جامعه در غرب
1.1.1.1.1.1.1.1تفاوت حکم مولوی و ارشادی
1.1.1.1.1.1.1.1.1رعایت سنخیت داشتن احکام
1.1.1.1.1.1.1.1.2رابطه استنباط با اجرا در جامعه اسلامی
1.1.1.1.1.1.1.1.3ریشه وجود اشکالات در معرفی بیع
موضوع: بررسی کلام مرحوم طباطبایی /تعریف بیع /بیع
1بیع
1.1تعریف بیع
1.1.1اعتباریات
1.1.1.1تحقق خطابات شرعیه بر پایه قانون
به نظر ما وقتی به خطابات شرعی توجه میکنیم قانونی بودن آنها برای ما محسوس است. و لو این که مجموعا در ادله روایی احساس رابطه عبد و مولی نیز میشود اما روح شریعت همان قانون است.
این که در حوزههای ما خطابات (که ما به جای خطابات به ادبیات تعبیر میکنیم) قانونی مطرح شده است و آثاری بر آن مترتب میکنند بحث عمیقی است و حق مطلب باید ادا شود. باید گفته شود که فقط بحث خطابات نیست بلکه در خطابات قانونی سه نکته اساسی باید بررسی شود:
1. روح قانون
2. ادبیات قانونی
3. ترابط و تناسخ قانونی (خود مواد قانونی باید یک نوع سنخیت و ارتباط داشته باشد.)
1.1.1.1.1نکته اول: تناسخ قانونی در خطابات شرعیه
در خطابات عبد و مولی تناسخ قانونی خیلی مراعات نشده است. بلکه در موارد خاصی مانند ضد و مقدمه واجب و تخصیص و تخصص و حکومت و ورود مراعات شده است. اما تناسخ قانونی یک بعد بالاتری دارد و بیش از مقداری است که دیگران به آن متعرض شده اند. تفصیل این بحث بعدا اگر مناسبتی پیش آمد پرداخته میشود. پس در خطابات شرعی نکته اول مراعات شده است.
1.1.1.1.1.1شاهدِ عدم رعایت رابطه عبد و مولی در خطابات
یکی از نکاتی که امروزه بیشتر در قانون گذاری دیده میشود، نفی ولایت است. هرچند که هنوز بعضی از جوامع هنوز بر پایه ولایت، قانون گذاری میکنند ولی عمدتا این گونه نیست. اما در خطابات شرعیه، مولویت اعمال شده است. در تقریرات درس آقای خوانساری ذکر شده است، خطابات شرعیه، خطابات قانونیه ای هستند که دارای بعث و زجر نیستند. نسبت به این مطلب باید گفته شود که صحیح نیست زیرا خطابات شرعی بر اساس ولایت تحقق پیدا میکنند. ولایت نیز در قرآن به چهار نوع ذکر شده است:
1. ولایت خداوند ﴿انما ولیکم الله﴾[1]
2. ولایت رسول خدا ﴿ و رسوله ﴾[2]
3. ولایت اولی الامر ﴿یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم﴾[3]
4. ولایت مومنین (و المومنون و المومناب بعضهم اولیاء بعض)[4]
لذا باید گفته شود در خطابات بعث و زجر وجود دارد. بله یک مطلب را میپذیریم و آن این است که در خطابات مولویت وجود ندارد و انسانهای امروزه سعی دارند که ولایت را کنار بگذارند و بر اساس قانون، خطابات جامعه را تنظیم میکنند و اصل عدم ولایت بر یکدیگر را به شکلهای گوناگون بردارند.
1.1.1.1.1.1.1عدم رابطه مسائل اخلاقی با مواد قانونی جامعه در غرب
به طور کلی یکی از عوامل اساسی که باعث شد انسان رو قانون بیاورد این بود که از بند کتاب مقدس و تورات و انجیل و مسائل اخلاقی و دینی، خودشان را رها کنند. یعنی به عقیده آنها مطالبی که در کتابهای مقدس مطرح شده است برای جنبههای اخلاقی مناسب است و با این جنبههای اخلاقی جامعه را نمیتوان اداره کرد اما چیزی که در اسلام وجود دارد این است که یک نحوه رابطه ای بین مسائل اخلاقی و قانونی وجود دارد مثلا در اسلام برای دروغ گویی علاوه بر جزایی که برایش در دین تدارک دیده شده است در قانون نیز یک جزایی وضع شده است. ولی در قوانین غربی این گونه رابطه ای مشاهده نمیشود مثلا برای دروغ جزایی غیر از جزایی که در شریعتشان است، وضع نشده است.
اساسا قانون برای جدایی بشر از اخلاق و امور معنوی و اخروی بود. اما ما که در اسلام قائلیم به این که روح قانون حاکم است (نه رابطه عبد و مولی ) اخلاق را وارد کرده است. فکر نکنید اگر گفته شود خطابات قانونی است کار تمام شده است بلکه این بحث عمیق است. مثلا ما قوانینی که در باب زکات داریم هیچ قانونی در دنیا نظیر این قانون را ندارد. زیرا در هیچ قانونی این گونه نیست که مالیات را صرف قرض مقروضین کند اما در قرآن یکی از مصارف مالیات اداء کردن قرض مقروضین است. سهم غارمین یکی از مصارف زکات است یعنی مصارف اخلاقی تا این حد در قوانین اسلامی آمده است. یا مثلا مساله دروغ اگر بررسی شود به این نکته میرسیم که دروغ هم عقاب اخروی دارد و هم ترتیب آثار اجتماعی دارد مثلا امام جماعت نمیشود یا مثلا وکیل نمیشود یعنی این گونه نیست که کذب فقط جنبه اخلاقی صرف داشته باشد یا جنبه عقوبت اخروی صرف داشته باشد. البته این بحث احتیاج به تفصیل بیشتری دارد.
1.1.1.1.1.1.1.1تفاوت حکم مولوی و ارشادی
در مواردی که مخالفت، عقوبت داشته باشد حکم مولوی است چون جنبه ولایت مولی در حکم لحاظ شده است. مخالفت جنبه ولایت است که عقوبت آور است اما احکام ارشادی مراعات جنبه ولایی به طور مستقیم نشده است. مثلا اگر نماز را در وقت خوانده نشود، این گونه نیست که عقوبت داشته باشد.
این که مرحوم طباطبایی ارشادی را به ارشاد به فایده معنا کرده بودند[5] ، یک معنا از ارشادی است. حکم مولوی در جایی است که مخالفت در مقابل ولایت مولی است که نتیجه آن عقوبت است چون خروج از دایره ولایت نباید بشود اما ارشادی جنبه ولایت مولی نیست مثلا نمازی بدون جزء خوانده شود، نماز باطل است. حال اگر به نماز باطل اکتفاء شود مخالفت با جنبه ولایت شده باشد؛ نه این که به صرف نخواندن جزء، مخالفت با جنبه ولایت شده باشد.
خلاصه: یک نکته بحث ولایت است که در مسائل قانون گذاری مراعات میشود اما ادبیات و روح مسائل، قانونی است. هر چند که در پاره ای از موارد ادبیات عبد و مولی مراعات شده است.
1.1.1.1.1.1.1.1.1رعایت سنخیت داشتن احکام
یکی از ویژگیهای قانونی بودن خطاب، تناسخ داشتن مجموعه قوانین با هم است. این نکته در احکام شریعت وجود دارد یعنی ما بین کلامات قران و معصومین و حتی توقیعات امام زمان، ارتباطی احساس میکنیم و تناسبی بین کلامات آنها احساس میکنیم. تمام احکام دارای روح واحدی هستند که به هم مرتبط هستند. این گونه نیست که تناسب و تناسخ حتما به نحو تخصیص و تخصص باشد بلکه بالاتر از این رابطه را قائل هستیم. این بحث اصولی است و چون در بحث مکاسب هستیم در جای خودش بحث میشود.
خلاصه: تا این جا دو ویژگی از قانونی بودن خطاب بررسی شد. اول: ادبیات قانونی دوم: تناسخ و تناسب بین قوانین. هر دو ویژگی در احکام شریعت وجود دارد. زیرا احکام، مجموعه ای واحد احساس میشود. تا وقتی که امام زمان قیام کند این مجموعه محفوظ هستند.
این که پیامبر فرمود قران و اهل بیت با هم هستند ناظر به این مطلب است که این دو دارای روح نظاممند اسلامی را دارند و همیشه این گونه هستند. این گونه نیست که در برهه زمانی خاصی باشد. پس مرجعیت کتاب خدا و اهل بیت دائمی است و تا روز قیامت ادامه دارد. لذا باید سنخیت و تناسخ آنها با هم تا روز قیامت وجود داشته باشد. لذا از تناسخ دائمی و نظاممند احکام کشف میشود که رابطه عبد و مولی در احکام ملاحضه نشده است.
1.1.1.1.1.1.1.1.2رابطه استنباط با اجرا در جامعه اسلامی
برای کسی که در فقه اسلامی کار میکند باید سنخیت داشتن احکام با هم دیگر در نظر گرفته شود. اساسا طبیعت کار فقیه اسلامی استنباط است و ولایت و اجرای امور را به دست خلیفه میسپارند. یعنی هیچ وقت ابوحنیفه نگفته که من خلیفه هستم بلکه استنباط کرده است و به دست خلیفه برای اجرا داده است. البته خلافت و ولایت با هم هستند. لذا ائمه علیهم السلام دارای دو شان هستند یکی ولایت و دیگری بیان احکام واقعی و این دو با هم تناسخ داشتند. این گونه نیست که خلیفه مجزا از احکام باشد.
1.1.1.1.1.1.1.1.3ریشه وجود اشکالات در معرفی بیع
مرحوم شیخ برای بیع تعاریف گوناگونی نقل میکند. ما باید ریشه اختلاف این تعاریف را به دست بیاوریم و بعد به حل آن بپردازیم. اصولا در زندگی بشر بدوا[6] عین خارجی را در مقابل عین خارجی قرار دادند و چیزی که بعدا به وجود آمد این است که به این کار وجود انشائی ایقاعی اعطاء کردند و به جای دادن عین خارجی و گرفتن آن، لفظ، جایگزین آن شد. اسم این کار عقد شد و لازم نبود که با عمل فیزیکی همراه باشد. به تدریج که شکل عقد به زندگی بشر وارد شد عقد رکن اساسی جامعه شد زیرا اولا بشر مدنی است و ثانیا قوام جامعه به قرار دادها است لذا نسبت عقود و قرار دادها در جامعه بشری برای انسانها نسبت وجود به فلسفه است یا نسبت آب به ماهی است یعنی اگر قرار دادها از جامعه گرفته شود جامعه باقی نمیماند و از طرفی عقود اعتباری است و ما آن را اعتبار میکنیم. این سیر باعث شده است که جامع رو به عقود بیاورد و عقود اعتباری هستند و هر شخصی یا گروهی برداشت خاصی از عقد دارند لذا منشا اشکال شده است. بنابر این مطلب عقلاء برای جلوگیری از اشکالات باید این عقود را منظم کنند. مثلا در بیع گفته شود که یک مبنا مانند کلیات توصیههای اسلام، قرار داده شود و بیع را از منظر اسلام تنظیم کنند. اگر بنا شد که برای بیع تعریفی ارائه شود باید توصیههای کلی اسلام در نظر گرفته شود و طبق آن بیع را تعریف کنیم. مثلا غرری نباشد و ایجاب و قبول داشته باشد و غیره. یا در اسلام نسبت به نکاح وارد شده است که میثاق غلیظ است که با تصریح و جزمی و غیره باید باشد و با توجه به اسلام عقود را به شکلی و رضائی تقسیم شود و حدود و صغورعقود معلوم شود.
ادامه بحث در جلسه آینده