درس خارج فقه استاد مرتضی جوادیآملی
1400/10/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اجتهاد و تقليد/ خارج فقه /يجب علی كل مكلف ... مجتهدا أو مقلدا أو محتاطا
إنشاءالله اين بحث مقام ثبوت در باب نصب فقهاء را امروز به ساماني برسانيم. مستحضريد که بحث در اين است که آيا در عصر غيبت از ناحيه معصوم(عليه السلام) براي فقها يک جايگاه شرعي يعني ولايت شرعي لحاظ شده است يا نه؟ آن چيزي که تاکنون ما پشت سر گذرانديم به لحاظ مباحث علمي، اين بوده است که دين داراي يک هويت سياسي و اجتماعي غني و قوياي است که بدون اين هويت اصلاً تحققي براي دين نميشود فرض کرد. اگر افرادي در گوشه کنار احياناً به مباحث عبادي يا اعتقادي يا اخلاقي دين ملتزم باشند اين معناي تحقق دين نيست بلکه حقيقت دين يک بحثي را به دنبال دارد که اقتضا ميکند که در فضاي اجتماعي شکل بگيرد آن وحدتي که دين براي جامعه در نظر گرفته است و مسائلي که وجود دارد.
يک بحثي را ميخواهيم شايد الآن به ذهنم آمد با دوستان در ميان بگذاريم و يک مقداري شايد از بحث خارج شويم ولي جاي اين فکر را دارد و آن اين است که ما به لحاظ تاريخي خيلي نميدانم کار نکرديم يا چگونه است، که در غرب دين چه تاريخي دارد؟ آيا از مبدأ تاريخي که براي غرب مثلاً ذکر شده که هشت قرن قبل از ميلاد حضرت مسيح اولين تاريخي است که براي غرب ذکر کردهاند هشت قرن قبل از ميلاد مسيح و از همان ابتدا غرب با جريان نفي خدا و نفي متافيزکي همراه بود هيچ وقت غرب حالا يک دورهاي مسيحيت رفت به سمت غرب ولي ذات غرب ذات خداگرا نيست ذات غرب ذاتي است که از ابتدا نفي ميکند متافيزيک را. آن دوران اولش با جريان اسطورهاي ساخته شد الههها بودند و حاکميت با اساطير بود در حقيقت و اساطير هم يک سلسله امور ذهني و امور وهمي هستند که حاکميت داشتند و آنها انسانها را تحت سلطه خودشان ميگرفتند و قهقهه مستانه داشتند و قدرتهاي خودشان را تحميل ميکردند و انسانها هم در پرتو اين حاکميت فرهنگ اللهها و اساطير مستغرق بودند و اصلاً نميتوانستند نفس بکشند خودشان را تسليم الهه ميدانستند اسطورهاي بود زمان، زمان اساطيري بود و اين حاکميت بود.
چند قرن اينجوري زيستند بعد که فيلسوفان در حقيقت از ناحيه يونان آمدند و مباحثي را مطرح کردند يک سلسله مطالبي را در فضاي کَند و کاو در هستي داشتند نه اينکه باز الهياتي را از منظر دين بخواهند حاکم بکنند حالا اجازه بدهيد حاج آقا و امثال ذلک خيلي دارند جريان حضرت ابراهيم و حضور حضرت ابراهيم(عليه السلام) به منطقه غرب را دارند يک مقداري راجع به آن سخن ميگويند و هيمنهاي که قضيه حضرت ابراهيم يعني به آتش افکندن حضرت ابراهيم(عليه السلام) وجود داشت آن را دارند خيلي دامن ميزنند بگويند که غرب اگر مثلاً سقراط و افلاطون و ارسطو داشته است براساس چنين نگاه توحيدي بوده است حالا اين را هم ما نفي نميکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: حتي بعضي که خيلي هم شواهد زندهاي مثل مرحوم آيت الله حسنزاده و اينها هم روي اين تکيه ميکردند که اصلاً خود اينها هم شخصيتهايي بودند که پيامبر بودند ولي اينها هم در دروازه غرب بودند يعني در يونان بودند اما اينکه بروند تا پايان غرب که اروپا شامل بشود هيچ وقت اينجور نبوده مثل الآن هم نيست که اين اطلاعات مثلاً به صورت گسترده بيايد.
بنابراين جريان نبوت و دين و وحي و امثال ذلک در خاورميانه خيمه زده بود همه انبيا در حقيقت اينجوري بودند حضرت موسي حضرت عيسي همهشان در بيتالمقدس و اينها بودند. بنابراين پيشينه غرب ذاتاً با نفي خدا و نفي متافيزيک همراه بوده است و يک دورهاي که از جريان مسيحيت آمد و شکل گرفت يک هيمنهاي را بر غرب آورد که اين همينه دامن زد به مستور گذاشتن عقل و مخفي کردن عقل و خفه کردن عقل به همان صورتي که قبلاً وجود داشت؛ يعني در گذشته با حيثيت اسطورهاي عقل و تفکرات انساني مرده بود و اجازه رشد نداشت و بعد جريان مسيحيت که آمد متافيزيک و يک الهيات قاهري به ميدان آمد که در آن الهيات هم عقل جايي نداشت و نفس نميتوانست بکشد و حتي با اينکه غرب بالاخره انسانها کاوشگري داشت ولي جريانهايي مثل گاليله و امثال ذلک با نفي مطلق کليسا برخورد کردند که به اين حد آنها محکوم بودند.
لذا فرهنگ اينکه عقل به بار نيايد تعقل نکنند تفکر نکنند اين يک فرهنگ غالب و قاهر و حاکم بود در غرب. سر بر آوردن عقل در اين فضاي ظلماني که همه دارند عقل را سرکوب ميکنند بسيار کار دشواري بود بسيار دشوار بود برخلاف آن چيزي که در کنار وحي انبيا مخصوصاً اسلام آمد ما الآن که يک عقل آزادي داريم ميتوانيم خوب بيانديشيم آزاد فکر بکنيم و بلکه اين آزادي را ارمغاني از دين ميدانيم و ميگوييم که «لا دين لمن لا عقل له» اين خيلي مغتنم است خيلي مغتنم است! در غرب که وقتي آدم بررسي ميکند که اينجور مقهور و مغلوب بود و عقل و قدرت تفکر از بشر گرفته بود اينها در چه قفسي بودند! واقعاً الآن آزاد شدند و از قفس درآمدند و اصلاً نميخواهند به سمت الهيات بروند چون آن هيمنهاي که داشت آن سلطهاي که دين و الهيات بر بشر داشت که اجازه هيچ نوع حرکتي نداشت لذا اسم اين جنبش را گذاشتند اومانيسم و مراد از اومانسيم اين است که انسان از حيثيت الهياتي به در آمد و به تفکر رسيد و در فضاي تفکر آمد تا بيانديشد.
حتي سخن معروف دکارت که من ميانديشم پس من هستم اين آغاز يک حرکتي بود که ميخواست جوانه بزند انديشه تعقل و تفکر و از آن هيمنه و سلطه الهياتي يا اسطورهاي انسانها به در بيايند. اين قصه ادامه پيدا کرد کمکم تا رسيد به فيلسوفان بعدي و نهايتاً به کانت رسيد که گفت معروفترين سخن کانت را ميگويند اين است که ما جرأت انديشيدن داشته باشيم جرأت انديشه داشته باشيم يعني بتوانيم فکر کنيم اين نشان از اين است که چقدر اينها در قفس بودند و اجازه فکر کردن هم نداشتند. از آن زماني که اين اتفاق افتاد و بشر به تعبيري به عقلانيت رسيد و رشناليتي مثلاً ميگويند که تعقلي است با اين قيد، قيد احترازي است که احساسات و الهيات در آن نباشد! از آن وقتي که رسيدند به اينکه عقل از زير اين همه خروارهاي فکري و فرهنگي به در آمد و احساس نجات پيدا کرد ديگر آزاد شدند و انفجار حاصل شد و اين رنسانس اتفاق افتاد و همه الهيات و حتي اينکه بالاخره فيلسوفانشان آمدند گفتند که معاذلله خدا مُرد و تمام شده است و ما آزاد شديم انسان آزاد شد و از آن به بعد نقطه يک نوع نفي الهيات و خدا در فضاي تعقل بشري دارد شکل ميگيرد که دارد ميآيد و اين فضا دارد ميآيد که نظام مدرنيته ساخته بشود.
مدرنيته محصول اين مکتب است که مکتبي است که عقل خودبنياد و عقل مستقل دارد کار ميکند عقلي که عالمانه و عامدانه مستقل است يعني نميخواهد به سمت الهيات برود. غرب فعلي اين است اگر ما بخواهيم تطورات غرب فعلي را بررسي کنيم که چگونه به اينجا رسيده اين است و الآن قصه
پرسش: ...
پاسخ: اين پستمردن هم در حقيقت يک مدلي از مدرنيته است. ما الآن با چنين واقعيتي در غرب روبرو هستيم که غرب ميگويد که ما فقط روي عقل خودبنياد تکيه ميکنيم و لذا هر نوع امري غير از اين که حيثيت الهياتي پيدا بکند و امثال ذلک ما اين را خرافه ميدانيم اينها آمدند يکدست همه اين مسائل را مسيحيت يهوديت اسلام همه و همه بوديسم هندوئيسم و همه اينها را به يک چوب راندهاند و گفتند که اينها در فضاي خرافه ديده ميشوند و امثال ذلک!
عرض ميکنم يک مقدار بحث امروز ما استطرادي است ولي احساس ميکنم که دوستان مستحضر باشند خوب است و ميتواند ما را در مباحث اجتماعي کمک کند چون ما ميگوييم يک دين سياسي اجتماعي داريم در اين حد اظهار ميکنيم که دين داراي هويت سياسي و اجتماعي است و سياست و اجتماعي خودش را دارد از الهيات ميگيرد ما چون به اين داريم تأکيد ميکنيم در مقابلش ميبينيم که يک انديشه بسيار استواري مطرح شده و مدرنيته محصول اين انديشه است و اين دارد ميآيد و همه فرهنگها را يکي پس از ديگري فتح کرده است ما الآن يک انديشه که مقاومت بکند در مقابل اين نداريم در فضاي اسلام و خصوصاً مکتب تشيع يک مقاومتهايي وجود دارد که اين مقاومتها ميتواند در مقابل سيل بنيانافکن مدرنتيه مقاومت بکند.
پرسش: ...
پاسخ: در دين ما اينجور نيست ولي
پرسش: ...
پاسخ: اين عقل خودبنياد تأکيد دارد هر چه که به حوزه الهيات برميگردد را از خودش دور بکند و چون ميگويم يک هزار سال قصه از چهارصد بعد از ميلاد تا 1500، 1550، 1600 دوران قرون وسطي است در اين دوران حاکميت کليسا به حدي بود که انسان آزاد نبود و مرده بود يک وقت ميگفتند که جهان يک وقت ميگفتند که خدا، يک وقت هم ميگفتند انسان؛ يعني اين سه تا محور وجود داشته. اول جهان بود که اساطيري بودند بعد رسيد به خدا، بعد الآن اين دو تا کنار رفتند و انسان است. اين البته يک تاريخ عظيمي دارد بنده خيلي به صورت اجمال و گذرا دارم رد ميشوم از اين قصه تا وضعيت خودمان را بيابيم.
اينها ديدند که اين انسان است و فرضي هم که جناب عالي فرموديد که از اسلام خبر ندارند اينها از الهيات عيسوي ميدانستند و در آن الهيات که اصلاً به عقل اعتنايي نميشود و عقل رد ميشود و امثال ذلک. به فرض هم اينطور باشد به هر حال به آنجا نرفت و غرب ما نديديم يک پيامبري در آلمان باشد يا در فرانسه باشد واقعاً نبوده هرچه پيامبر بود در همين منطقه بود و تنهاي پيغمبري اسلام است که ﴿للعالمين نذيرا﴾ است و ﴿کافة للناس﴾ است و امثال ذلک.
پرسش: ...
پاسخ: اين هم در خاورميانه بود و ميتوانيم نسبي بدانيم گويا اينکه اصلاً آنها پيامبري به اين معنا نداشتند حالا ما يک مقداري از باب اينکه مثلاً «لکل امام» و امثال ذلک داريم از کليات و عمومات يک چيزي درست ميکنيم اما در تاريخ هيچ پيشينهاي ندارد که در آلمان در فرانسه در اسپانيا در آمريکا که هيچ که مثلاً پيغمبري و امامي بوده باشد.
پرسش: ...
پاسخ: آنها واقعاً هيچ چيزي نداشتند الآن مثلاً در آمريکاي لاتين و امثال ذلک هيچ نبودند.
پرسش: ...
پاسخ: دعوا ندارند دعواي عقل خودبنيادي دارند که عرض ميکنيم. پس ما الآن يک جرياني را در کنار خودمان داريم که به هر حال دارد غلبه پيدا ميکند چرا؟ چون در گذشته تکنولوژي نداشت الآن تکنولوژي پيدا کرده و با قدرت علم و تکنولوژي دارد ميآيد و ميبرد. تکنولوژي هم اينکه امکاناتي را ايجاد کرده که در اين امکانات بتواند بهرهبرداري بکند از طبيعت و از نظام موجود و امثال ذلک و اين بهرهبرداري را در حقيقت در ارتباط با انسانها هم گرفته است. در غرب گفته است که من بايد از نظام طبيعت تا آنجا که ميتوانم سواري بگيرم اين سواري را هم از انسانها هم ميگيرد لذا از حدود هشتاد يا صد سال قبل که به ايران حمله کردند ميگويند از دوران فتحعلي شاه آغاز حرکت اينها بود اول آمده بودند کارگر بگيرند بعد هم ديدند که نفت هست نفت گرفتند و قصه اين بود. گفتند ما براي اينکه اين کشورها را مثلاً به سمت خودمان بياوريم استعمارشان ميکنيم سواري ميگيريم و امثال ذلک.
پرسش: ...
پاسخ: بله، انقلاب صنعتي هم يکي از مؤلفههاي مدرنيته است که ميرود به سمت اينکه تکنولوژي بيافريند چون تکنولوّي بر اساس عقلانيتي است که بشر پيدا کرده آزاد شده و براساس اين آزادي ميآيد تا از مواهب طبيعت استفاده کند اينها آزادي انسان است انسان چون آزاد شد و عقل او آزاد شد ميتواند چنين کارهايي را در حقيقت انجام بدهد. ما الآن دارم اينجور فکر ميکنم شما دوستان هم راجع به اين فکر کنيد که ما داريم در مقابل يک هجمه و سيلي قرار گرفتيم که از آن به عنوان مدرنيته ياد ميشود. مدرنيته داراي يک سلسله مظاهري است که براساس اين مظاهر دارد خودش را تحميل ميکند علم تجربي يکي از بزرگترين مظاهر مدرنيته است سياست آزاد که از آن به عنوان ليبراليسم ياد ميشود؛ ليبراليسم سياسي، ليبراليسم اقتصادي، ليبراليسم اخلاقي همه اينها از مظاهر همين مدرنيته است که بر مبناي عقلانيتي که آنها ميگويند که عقلانيت خودبنياد است شکل ميگيرد و مدرنيته با اين مظاهر خودش که در فضاي اقتصاد اينجوري عمل کرده در فضاي هنر اينجوري عمل کرده در فضاي موسيقي و در فضاي ورزش و امثال ذلک، الآن آمده يک مدلي ساخته بنام مدلهاي مثلاً که از اينها بنام سلبريتي ياد ميکنند که اين افراد که الآن چهرههاي جهاني دارند ميشوند و جهان را دارند تسخير ميکنند به لحاظ فکري و فرهنگي. الآن جوانها حتي روي لباسهاي خودشان روي زندگي خودشان عکسهايشان در اتاقها در محل کارشان محل درسشان و امثال ذلک اينها شده است که اينها مظاهر مدرنيته است براي اينکه بتواند غلبه فرهنگي پيدا کنند.
الآن ما در مقابل چنين جرياني هستيم آيا حالا ميخواهيم اين را عرض کنيم آيا ديني که از او به عنوان شامل بودن بر هويت سياسي و اجتماعي هست ميتواند چيزي داشته باشد ميتواند مقاومتي و امکاني داشته باشد که در مقابل اين جريان بايستد و مقاومت بکند؟ در اين رابطه به نظر ميرسد که براساس همين هويت ديني، ما چون دين يک دين اجتماعي يک دين سياسي است حقائقي وجود دارد شرايط و امکاناتي وجود دارد که اگر اين امکانات به خوبي مورد توجه واقع بشود ميتواند مقاومت فرهنگي ايجاد کند و جبههاي ايجاد کند که در مقابل اين سيل بايستد.
حالا ما در ايام بين اين دو تا فاطميه هستيم من دارم يک نمونهاي را عرض کنم که اينها باز از جايگاه هويت اجتماعي و سياسي دين ميتواند به ميدان بيايد و مثلاً جريان فاطميه را يک جريان اصيلي ايجاد بکند که اين بتواند مقاومت ايجاد کند و در مقابل اين فرهنگ بايستد. ولي براي اينکه اينها مقاومت ايجاد کنند و يک جبهه فرهنگي بشوند به يک عناصري است که به پنج عنصر نيازمند که ما مثلاً فاطميه را يا جريان عاشوراي ابي عبدالله را يا جريان مهدويت را يا جريان خود قرآن را اينها ميتوانند براي جامعه اسلامي هويتهايي را ايجاد کنند و قدرتهايي را ايجاد کنند که جامعه اسلامي پشت سر اين سنگرها بايستند و مقاومت کنند و در مقابله اين هجمه و سيل بنيانکَن بتوانند جمعهشان را حفظ کنند. ما الآن بچهها و جوانها و جامعه ما زنان و مردان ما دارند ميروند اينها دارند براساس اين قابليتهايي که مثلاً در نظامات غربي خصوصاً فضايي که عرض کرديم مثل فضاي اقتصاد ليبراليسم اخلاق ليبراليسم و امثال ذلک دارند ميروند. اين پنج تا عنصر و مؤلفه اگر رعايت بشود ميتواند جبهه درست کند ميتواند يک جريان مقاوم ايجاد کند.
اولين عنصري که دخيل است عنصر اصالت است اصيل بايد باشد و مراد از اصالت اين است که ريشه در عصر حقيقة الحقائق يعني جريان الهي داشته باشد انسانهاي برخواسته از مراکز علمي حوزوي و دانشگاهي اينها در حقيقت دست دوم و سوماند اما آنهايي که دست اولاند که ريشه در اصل حقيقت دارند اينها همان صاحبان مقام ولايتاند خلافتاند نبوت و رسالتاند اينها هستند که ما بايد ريشهدار بودن و اصالت را در اينها خوبِ خوب باز کنيم. وقتي ميگوييم که «يا حميد بحق محمد(صلوات الله عليه) يا عالي بحق علي يا فاطر بحق فاطمه» يعني اينها را داريم ميبريم ميبريم تا به آن بنيان و اصل حقيقت که واجب سبحانه تعالي است اينها ريشه پيدا ميکنند. وقتي ريشه پيدا کردند طبعاً هر چه که اظهار ميکنند سخن ميگويند و امثال ذلک، اينها از آنجا برخواسته است ﴿ما ينطق عن الهوي﴾ است و آنچه که ميگويند آنچه که ميشنوند آنچه که اظهار ميکنند فعل آنها قول آنها تقرير آنها معصومانه است حجت است اين ريشه داشتن خيلي مسئله است که يک عنصر اصلي در قصه اين است.
عنصر دومي که در اين فضا دخيل است عنصر معرفت است علم و آگاهي و شناخت عميق و اينهاست. اين عنصر عنصري نيست که مثلاً بگوييم حالا در حوزه چند تا کتاب خوانده و هزار تا کتاب خوانده و اين حرفها نيست. اين علمشان به علم خدا بسته است سرّ الهي هستند و به لحاظ معرفتي بحث «سلوني قبل ان تفقدوني» دارند وقتي سخن ميگويند مثلاً همين حضرت زهرا(سلام الله عليها) وقتي خطبه ميخواند سخنراني ميکرد حاج آقا يک نکته لطيفي اينجا دارند ميفرمايند بعد از 25 سال علي بن ابيطالب که به حکومت رسيد خطبهاي که خواند در وزن و تراز خطبه حضرت زهرا است پس اين معرفت و آگاهي بسيار جاي ارزشي دارد اين خطبهها علوي آن خطبههاي فاطمي آن خطبههاي حسني و حسيني و امثال ذلک. اين معرفت خيلي دخيل است در اينکه بتواند يک جريان بسازد و مقاومت ايجاد کند.
عنصر سومي که در اينجا دخيل است عنصر عشق است عشق و ارادت است ما ممکن است يک سلسله انسانهايي را در اين سطح داشته باشيم اما تا عشق نيايد تا ارادت نيايد جبهه فرهنگي ساخته نميشود ممکن است يک مطالب علمي باشد اما اگر بخواهد اين عشق اين ارادت اين محبت مثلاً محبت امام حسين است که اينجور دارد کار ميکند مگر چقدر مردم واقعاً به مسائل معرفتي آن حضرت يا ريشهدار بودن آن حضرت، نه! اين عشق اين محبت حالا ولو اين عشق از جايگاه حضرت علي اصغر بيايد علي اکبر(عليهما السلام) بيايد و امثال ذلک، ولي به هر حال اين عشق هست اين حرارت هست «ان في قلوب شيعتنا حرراة فلان». بنابراين مؤلفه سومي که در اين رابطه نقشآفرين است عبارت از مؤلفه عشق است.
عنصر چهارم و عنصر اصلي که يکي از اينهاست عنصر کارآمدي است يعني چه؟ يعني اينها آدمهايي نيستند که همينجوري آدمهاي خوبي باشند نه. واقعاً آمدند در جامعه اثر بگذارند تأثير گذاشته باشند و مؤثر باشند دغدغه انساني داشته باشند دغدغه اجتماعي داشته باشند فقط انسانهاي خوب و انسانهاي چيز نيستند که مثلاً آدمهاي ورزيدهاي باشند آدمهاي شريفي باشند نه! اينها واقعاً پا در رکاباند «بلغ ما بلغ» به هر جا که برسد حاضرند که از جانشان مايه بگذارند از هويتشان مايه بگذارند و خودشان را فدا بکنند تا جامعه رشد بکند و به بالا برسد و امثال ذلک. اين هم يکي از مسائل و عناصري که دخيل است به عنوان چهارمين عنصر.
عنصر پنجم عنصر عقلانيت است اگر اين عنصر را ما توجه کنيم اين است که اينها کاملاً سعي داشتند به اينکه در فضاي تعقل تفکر و انديشه باشند و همينجوري اقدام بدون داشتن هويت فکري و عقلاني هيچ وقت نداشتند همواره مصالح را ميديدند مفاسد را ميديدند و سعيشان اين بود که اهم و مهم بکنند و اينگونه از بحثها را ببينند به تعارضات توجه داشته باشند. بنابراين نگرش عقلاني داشتند در زندگي و در حشر و نشر و امثال ذلک. اين هم يک عنصر ديگر.
اين پنج عنصر دخيل است که يک جبهه بسازد يک مقاومتي را ايجاد کند. در جريان حضرت زهرا(سلام الله عليها) که فاطميه است ميتواند يک جبهه فرهنگي بسازد جامعهاي که پشت سر اين جبهه با اين ويژگيها عنصر اصالت، عنصر معرفت، عنصر عشق، عنصر اثربخشي و کارآمدي و عنصر عقلانيت پشت اين سنگر بياستد و طبعاً خودش را تطبيق ميدهد با اين عناصر، ميتواند از جرياني مثل فاطميه، مثل مهدويت مثل کربلا و عاشورا مثل حتي خود قرآن اينهايي که شما ميبينيد که اصرار خداي عالم اين است که اين قرآن نازل شده است ﴿انزلناه تنزيلا نزل بالحق، بالحق انزلنا و بالحق نزل﴾ اين خيلي مهم است که در حقيقت ريشه دارد اين قرآن و يک کتاب عادي نيست. ما متأسفانه گاهي اوقات از اين غفلت داريم حاج آقا هم چقدر دارد که اين تجلي است و نه تجافي! اين تجلي بودن يعني ريشهدار بودن يعني اصل داشتن يعني جذورش را در منبع وحياني و توحيدي نگاه بکنيم.
هر کدام از اين پنج مؤلفه نقش اساسي دارند و اگر ما از اين مؤلفهها فاصله بگيريم الآن مثلاً چرا فاطميه ما نميتواند کار بکند؟ يک براي اينکه فاطميه ما خلاصه شده است به چند تا عزاداري و چند تا بنر و چند تا پوستر و اين حرفها. ما با اينها که نرفتيم کار بکنيم اين ريشهها را که واقعاً نديدم اين پنج عنصر را نديدم در زيست حضرت زهرا(سلام الله عليها) مطالعه نکرديم که واقعاً عنصر اصالت در وجود حضرت زهرا(سلام الله عليه) خيلي دخيل است. ما اين را به عنوان يک عنصر، بعد «إن الله يغضب لغضب فاطمة و يرضي لرضاها» يعني چه؟ اين خيلي مهم است يعني ريشه دارد تا ميرسد به جريان الهيت.
اينها ميتواند براي ما اين عناصر خمسه ميتواند براي ما آن هويت سياسي و اجتماعي که براي دين گفتيم را ايجاد بکند ما اگر يک مقداري از بحث جدا شديم ولي داريم برميگرديم به هويت دين. ما ميگوييم که دين داراي هويت سياسي و اجتماعي است براي اينکه اين هويت ساخته بشود بايد به اين عناصر و به اين مؤلفهها توجه بشود تا براساس اينها شکل بگيرد. شما محرّم را در اين هر پنج تا ويژگي در جريان محرّم ابي عبدالله وجود دارد اصالت معرفت عشق و محبت کارآمدي و بحث عقلانيت. اينها وجود دارد. اين در مهدويت هم وجود دارد در حضرت زهرا وجود دارد در قصه اصل خود قرآن هم وجود دارد ما ميتوانيم اين جبههها را ايجاد کنيم و اين جبههها مقاومت فرهنگي ايجاد ميکند و از دل اينها اموري توليد ميشود که ميتواند در مقابل هجمههايي که آنها از طريق سيلبريتيها ايجاد ميکنند مقاومت کند. اينکه خداي عالم فرمود حضرت مريم(سلام الله عليها) يک اسوه است حضرت آسيه همسر فرعون يک الگوست از اينها تبعيت کنيد تبعيت کردن از اينها چقدر خداي عالم اين مسائل را براي جامعه هوشمندانه دارد مطرح ميکند از آنها تبعيت نکنيد از زن نوح و لوط و اينها تبعيت نکنيد آنها را کنار بگذاريد اما از آسيه همسر فرعون تبعيت کنيد از ابراهيم تبعيت کنيد يعني تا حالا نميخواهيم خداي ناکرده مقايسه کنيم ولي سيلبريتي ما در عصر کنوني ابراهيم خليل است که توحيد را در آن سرزمين کفر و شرک به اهنزاز درآورد. اگر ما اينها را قوي کنيم سرمايهگزاري کنيم در اينکه شخصيت ابراهيم(عليه السلام) را در جامعه توسعه بدهيم بياوريم به ميدان.
آنکه در مقابل کفر ايستاد در مقابل شرک ايستاد و مقاومت کرد همين برخي از شخصيتها مثل شهيد مطهري(رضوان الله عليه) اينها خوب ميتوانند شخصيت اينها کاملاً در اين فضاها رشد کردند مخصوصاً شهيد مطهري يک عنصري است که ميتوانيم به تمام اطمينان اين حرف را بزنيم که اينجوري است.