< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 117 تا 119

 

﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ القُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾ ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ﴾ ﴿إِلَّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾

 

سنّت الهي بر بقاي جامعه صالح و بيان سه وجه در معناي آيه 117

بعد از نقل قصص بسياري از انبياي گذشته و بيان هلاكت امتهاي تبهكار گرچه در خلال نقل داستانِ آنها سبب هلاكت و سقوط آنها را ذكر فرمود اما اينجا با تعبير ﴿و ما كان ربك﴾ دارد سنتي از سنتهاي الاهي را ذكر مي‌كند كه اصلاً سنت خدا بر اين نيست كه جامعه صالح را از بين ببرد و جامعه صالح هرگز سقوط نخواهد كرد سه وجه براي اين كريمه ذكر شده است امام رازي احتمال مي‌دهد كه اين وجوه سه‌گانه مثلاً درست باشد صاحب المنار هم مي‌گويد ممكن است يك معناي جامعي اراده كنيم كه هر سه وجه مشمول اين معناي جامع باشد وجه اول همان است كه به ذهن مي‌آيد و آن اين است كه هرگز خداي سبحان به كسي ستم نمي‌كند ﴿و ما كان ربك ليهلك القري بظلمٍ﴾ كه لازمه‌اش اين است كه اين قيد ظلم قيد توضيحي باشد براي اينكه خداي سبحان ﴿وَ لايظلم ربك احدا﴾[1] و اگر جامعه‌اي صالح بود خدا كه به احدي ظلم نمي‌كند چگونه آنها را ظالمانه از بين مي‌برد وجه دوم آن است كه منظور از اين ظلم خصوص شرك باشد بر اساس ﴿ان الشرك لظلم عظيم﴾[2] يعني اگر جامعه‌اي مشرك بود ولي اهل ستم و ظلم و تعدي به همسايه‌ها و جفا به درون مرزي و اجحاف به برون مرزي نداشت خداوند چنين جامعه‌اي را هلاك نمي‌كند البته حكم كلامي‌شان به قيامت موكول است اما يك عذابي بفرستد بساط اينها را جمع بكند اينها را مستأصل بكند يعني اصل اينها را از بين ببرد اين چنين نيست كه منظور از اين ظلم شرك باشد بر اساس ﴿ان الشرك لظلم عظيم﴾[3] احتمال سوم اين است كه منظور از اين ظلم مطلق كفر باشد نه خصوص شرك ﴿و ما كان ربك ليهلك القري بظلمٍ﴾ يعني بكفرٍ در حالي كه ﴿وَ اهلها مصلحون﴾ اين همان مثل معروف به ذهن مي‌آيد كه «الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم»[4] يعني ممكن است يك ملت كافري سر پا قائم باشند ولي ظالم هرگز سر پا نيست و جزاي كافرانهٴ كافر را خداي سبحان در قيامت مي‌دهد اما در دنيا يك ملتي را فقط به جرم اينكه كافرند عذاب بكند نيست

تهديد خداي سبحان به ريشه‌كني صاحبان ظلم حقوقي

اينكه در برابر انبيا مي‌ايستادند انبيا را به مبارزه دعوت مي‌كردند ﴿و كأين من نبيٍ قاتل معه ربيون كثير﴾[5] خب اين ظلم بود صلاح نبود غير از كفر ظلم هم بود پيروان انبيا را آزار مي‌كردند به شعيب (سلام الله عليه) مي‌گفتند ﴿لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا﴾[6] شما را تبعيد مي‌كنيم آواره مي‌كنيم اينها را مي‌كشتند تبعيد مي‌كردند اموالشان را مصادره مي‌كردند همين‌طور بود ديگر خب اينها ظلم است اينها را خدا مستأصل مي‌كند مستأصل يعني كسي كه خدا اصلش را قطع كرد خب اين هر سه وجه ممكن است مشمول اين آيه باشد و معناي جامع اگر اراده بشود چون استعمال لفظ در اكثر از معنا هيچ محذوري ندارد اراده جامعي كه اين هر سه را شامل بشود به طريق اولا بي محذور است ﴿و ما كان ربك ليهلك القري بظلمٍ و اهلها مصلحون﴾

سؤال: ... جواب: نه ظلم اهل قريه دو گونه است يك وقت ظلم كلامي و اعتقادي است يك وقتي ظلم سياسي حقوقي اجتماعي است اگر كافر بودند بله ظلم كردند چون كفر يك ظلم اعتقادي است چه اينكه شرك ﴿ان الشرك لظلم عظيم﴾[7] اما مال كسي را بگيرند عرض كسي را جان كسي را خون كسي را مرز كسي را تعدي كنند نبود اين ظلم كلامي نه ظلم سياسي اجتماعي حقوقي باعث عذاب آخرت است اما خداي سبحان تهديد نكرد ما چنين ملتي را فوراً ريشه‌كن مي‌كنيم اما ظلم سياسي ظلم اجتماعي ظلم حقوقي آدم كشي حق مردم را گرفتن مال مردم را مصادره كردن اينها ظلمهايي است كه خداي سبحان مهلت نمي‌دهد زيرا اينها به دنيا آسيب مي‌رساند خب

مذموم‌بودن اختلاف ديني و ممدوح‌بودن اختلاف طبيعي

مطلب بعدي آن است كه فرمود ﴿ولو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة﴾ قبلاً سخن از اختلاف مردم بود ﴿فمنهم شقيٌ و سعيد﴾[8] چه اينكه محصول قصص انبيا (عليهم السلام) هم اين بود كه يك عده حاميان انبيا بودند يك عده مخالفان و محاربان انبيا اين اختلاف هم نشان مي‌دهد كه اختلاف در دين است بعضي قبول دارند دين را بعضي اهل نكول‌اند و درگيرند و مزاحم مومنان در نوبت قبل اشاره شد كه اختلافهاي محمود و ممدوح در نظام آفرينش هست در جوامع انساني هست و خداي سبحان همين اختلاف را دليل بر آيت و نشانهٴ الاهي قرار داد فرمود ﴿و في الارض قطعٌ متجاوراتٌ﴾[9] در سورهٴ مباركهٴ رعد فرمود در يك زميني چند قطعه مجاور هم‌اند آبشان يكي خاكشان يكي باغبان يكي هوا يكي آفتاب يكي مهتاب يكي نور شبانه ستاره‌ها يكي اما ميوه‌هاي رنگارنگ برگهاي رنگارنگ گلهاي رنگارنگ بوهاي رنگارنگ پيدا مي‌شوند ﴿و نفضل بعضها عليٰ بعض في الاكل﴾[10] اين پيداست كه يك مبدأ ماهري اينها را به صورتهاي گوناگون درمي‌آورد و اين اختلاف اختلافِ ممدوح است و محمود اختلاف معادن و الوان آنها اين‌طور است خود اختلاف انسانها ﴿و اختلاف السنتكم و الوانكم﴾[11] كه انسانها شبيه هم نيستند و رنگهاي آنها شبيه نيست و صداهاي آنها شبيه نيست هر كسي شناسنامه طبيعي خود را به همراه دارد اين اختلاف چهره اختلاف آهنگ براي شناسايي افراد است بنابراين اينها را خداي سبحان به عنوان رحمت و به عنوان آيت ذكر مي‌كند كه ﴿واختلاف السنتكم و الوانكم﴾[12]

 

مذموم‌بودن اختلاف بعد از علم و جايگاه معرفت‌شناسي در تشخيص حق

مي‌ماند يك اختلاف مذموم چون اختلاف در دين است آن هم بعد العلم است وگرنه اختلاف در دين قبل العلم اين مذموم نيست مثل دو صاحب‌نظر كه مباحثه مي‌كنند تا معلوم بشود حق با چه كسي است اينكه در بحثهاي قبل داشتيم معرفت‌شناس كارش اين نيست تشخيص بدهد چه حق است چه باطل اين براي صاحب آن رشته است مثلاً معرفت‌شناس بخواهد بررسي كند كه حق با اين فقيه است يا حق با اين حكيم است يا او كار معرفت‌شناسي نيست اين كار حكمت است و فقه خود حكيم مي‌فهمد كه اين مطلبِ حكمت حق است يا نه خود فقيه مي‌فهمد كه اين مطلبِ فقه حق است يا نه اما معرفت‌شناس كه در صف سوم نشسته است صف اول را دين احاطه كرده صف دوم را فنون ديني علوم ديني عالمان دين احاطه كردند كه اينها درباره دين‌شناسي بحث مي‌كنند صف سوم صف معرفت‌شناس است معرفت‌شناس هيچ گونه قدرت ندارد تشخيص بدهد كه حق با اين حكيم است يا او حق با اين فقيه است يا او ولي يقين دارد كه يكي حق است اين احدهما حق است و الآخر باطل اين را به استناد اينكه چون جمع نقيضين محال است رفع نقيضين محال است از اين جهت مي‌گويد پس دو داوري است يك داوري كه در فلان مطلب مثلاً حدوث يا قِدَم عالم وجوب يا عدم وجوب تعييني نماز جمعه اين كارِ معرفت‌شناس نيست اصلاً او تشخيص بدهد كه آيا عالَم قديم است يا نه نماز جمعه واجب تعييني است يا نه اين كار حكيم است و كار فقيه اما معرفت‌شناس كه در صف سوم نشسته است مي‌بيند كه بعضي‌ها نظرشان حدوث عالم است بعضي‌ها نظرشان قِدَم عالم اين مي‌گويد رشته من حكمت و كلام نيست كه بفهمم اما يقين دارم يكي حق است ديگري باطل يا درباره وجوب تعييني و عدم وجوب تعييني نماز جمعه مي‌گويد من رشته‌ام فقه نيست كه بفهمم حق با كيست ولي يقين دارم يكي از اين دو فتوا درست است ديگري نادرست جزم به حق و صدق بودن احد الحكمين كار معرفت‌شناس است اما احدهماي معين كه مثلاً حدوث باشد يا وجوب باشد يا عدم وجوب اين كار آن حكيم با فقيه است به هر تقدير

سؤال: ... جواب: اگر طرفهاي نقيض نباشند بله اين‌چنين است اما فرض در طرفي النقيض است و غالب اين آرا و اقوال ممكن است كه به حسب ظاهر اين‌چنين باشد لكن عند التحليل به احد الطرفي النقيض برمي‌گردد خب

دعوت اسلام به تبادل نظر و پرهيز از اختلاف بعد از علم

 

فرمود ما آن اختلافي كه ممدوح بود آنكه سر جايش محفوظ است اختلاف نظر بين صاحب‌نظران يك اختلاف محمودي است كه ما هم امضا كرديم و هم شما را به آن دعوت كرديم اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) كه فرمود شما با هم تضارب آرا داشته باشيد «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب»[13] همين است اين تضارب آرا از همين جاست اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است در غرر و درر فرمود شما اين آرا را به هم بزنيد با هم هماهنگ كنيد به همايش بياوريد به چالش بياوريد تا آن صواب و حق در قبال خطا و باطل جرقه بزند «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب»[14] اين است كه مباحثه كردن گفتگو كردن گفتمان داشتن مذاكره كردن مناظره كردن در سطوح علمي چيز خوبي است اما حالا كه معلوم شد حق با كيست از آن به بعد ﴿و ما اختلف فيه الا الذين اوتو من بعد ماجاءتهمْ البينات بغياً بينهم﴾[15] اين اختلاف بعد العلم كه اختلاف ظلم است و خانمان‌سوز او را اينجا ذكر مي‌كند كه اختلاف در دين است يك، آن هم اختلاف بعد العلم است نه قبل العلم دو، اين اختلاف بعد العلم كه يك عده به سمت باطل مي‌كشند نحله درست مي‌كنند يك عده به سمت حق گرايش پيدا مي‌كنند ملت انبيا را حفظ مي‌كنند اين محصول همان ﴿فمنهم شقيٌ و سعيدٌ﴾ است كه قبلاً گفته شد قبلاً فرمودند كه مردم دو گروه‌اند ﴿ان في ذلك لآية لمن خاف عذاب الآخره ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يومٌ مشهود﴾[16] آن يوم مجموع دو گروه‌اند ﴿فمنهم شقيٌ و سعيد﴾[17] در صحنه قيامت معلوم مي‌شود چه كسي سعيد است چه كسي شقي در آن روزي كه ﴿مجموعٌ له الناس﴾[18] آنهايي كه بعد العلم نحله آفريدند خب شقيٌ آنهايي كه بعد العلم ملت انبيا را حفظ كردند سعيدٌ اين به دنبال همان است كه البته اين توضيحات بيشتري هم مي‌طلبد كه بعد عرض مي‌كنيم

 

ضرورت وجود اختلافات طبيعي و شغلي

يك سلسله اختلافاتي است در سطح جامعه كه آن اختلافِ در مسائل دنيايي سياسي اجتماعي استعدادها و مانند آن است اين اختلاف چيز بسيار خوبي است و باعث سعادت و شكوفايي جامعه است هرگز باعث شقاوت نمي‌شود مثل اختلاف استعدادها اختلاف گرايشها علوم فراوان است فنون فراوان است حرف فراوان است بعضي‌ها ذوق فلان حرفه را دارند بعضي اشتياق فلان پيشه را دارند بعضي علاقه به فلان علم را دارند و خداي سبحان استعدادهاي گوناگون هم داد اين هم يك چيز رحمتي است خب اگر همه فقيه مي‌شدند يا همه حكيم مي‌شدند اولِ گسستن شيرازه جامعه است همه طبيب مي‌شدند همه مهندس مي‌شدند اول پاشيدن جامعه است همه كشاورز مي‌شدند همه دامدار مي‌شدند اول فروپاشي جامعه است اگر همه مردم يك صنعت داشته باشند آن روز است كه جامعه پاشيده خواهد شد خب بالأخره مشكل طب را چه كسي حل كند مشكل هندسه را چه كسي حل كند مشكل حرفه‌هاي ديگر را چه كسي حل كند بنابراين اين اختلافِ حِرَف اين اختلافِ علوم منشأ بركت است و چون اين علوم مختلف است استعدادها هم مختلف است مثلاً شما مي‌بينيد بعضي‌ها با اجبار سر درس تفسير مي‌نشينند معلوم مي‌شود خدا اين را براي اين رشته خلق نكرده بعضي با اجبار سر درس فقه مي‌نشينند چون ديگران مي‌روند اين هم مي‌رود اما ته دلش راضي نيست اما به فن ادبي يا حكمت يا كلام گرايش دارد بعضي به عكس اگر بخواهيم در درس فلسفه يا حكمت بنشينند يا يك تعنفي مي‌نشينند معلوم مي‌شود خداي سبحان او را براي فقه و اصول خلق كرده استعدادها مختلف است و اين رحمت است اگر همه حكيم مي‌شدند، مي‌شدند ابن سينا اولِ فروپاشي دنيا بود مگر دنيا چقدر حكيم مي‌خواهد اين همه حرفه‌هاي مانده ديگران بايد به عهده بگيرند

رحمت‌بودن اختلافات طبيعي به منظور امتحان و تسخير شغلي

در سورهٴ مباركهٴ زخرف فرمود ما استعدادها را تقسيم كرديم حرفه‌ها را تقسيم كرديم رشته‌ها را تقسيم كرديم پيشه‌ها را تقسيم كرديم هر كسي به اندازه استعداد خودش مخلصانه قدم بردارد در درگاه خدا كامياب است فرمود هيچ كس حق فخر فروشي ندارد چون روشن نيست كه پايان امر چيست ممكن است يك كسي خوب بدرخشد نان و نامي داشته باشد مشارب‌البنان باشد گرفتار سوء خاتمه بشود هيچ معلوم نيست گفت «چو مُحرم شدي غافل از خود مباش ٭٭٭ كه محرم به يك نقطه مجرم شود» يعني هيچ اعتباري به دنيا نيست ماييم و وظايف ما به ما گفتند اين كار را بايد انجام بدهيد بگوييم چَشم اگر يك شهرتي يك نامي يك ناني يك احترامي يك عزتي داده شد همه امتحان است و همه هم در معرض زوال است فرمود هيچ كس حق ندارد استعدادي كه دارد اين را به رخ ديگري بكشد اين يك امتحاني است ما داديم اگر خداي ناكرده بيراهه رفته ممكن است از او بگيريم به جايي برسد كه ﴿لكيلا يعلم من بعد علمٍ شيئا﴾[19] فرمود اينها وسيله تسخير متقابل است نه وسيله مسخره كردن يك كسي غني است يك كسي فقير است يكي كم استعداد است يكي پر استعداد است حالا يك مطلب در اين است كه چرا زيد كم استعداد است و برادرش عمرو خوش استعداد آن نكته ديگري است كه بعد عرض مي‌كنيم اما اصل اينكه اين استعدادها درجه‌بندي است اين حرفه‌ها درجه‌بندي است اين شئون درجه بندي است اين فنون درجه‌بندي است اين رحمت الاهي است در سورهٴ مباركهٴ زخرف آيه 32 فرمود جريان نبوت كه [به] دست آنها نيست جريان امامت و ولايت كه [به] دست آنها نيست كه آنها مي‌گويند ﴿لو لا نزل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم﴾[20] مي‌گويند چرا حالا يك بچه يتيمي كم كم رشد كرده پيغمبر شده خب بايد فلان سرمايه‌دارِ طائف يا مكه يا مدينه مثلاً، اين اوهام را ذكر مي‌كردند داشتند ذات اقدس الاه فرمود توضيح اين مقامها كه به دست آنها نيست كه بگويند اين مقام را به فلان سرمايه‌دار بدهيد بعد اين آيه را فرمود ﴿أهم يقسمون رحمت ربك﴾[21] توضيح رحمت الاهي مثل نبوت، عصمت، ولايت ﴿الله اعلم حيث يجعل رسالته﴾[22] ولايته امامته خلافته اجتهاده و فقاهته اينها همه را او مي‌داند منتها پستهاي كليدي را به افراد خاص عطا مي‌كند حالا اگر كسي را مجتهد كرد فقيه كرد اين هم يك آزمون الاهي است فرمود اينها كه تقسيم [به] دست آنها نيست كه ﴿أهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات﴾[23] ما به بعضي استعداد بيشتر داديم به بعضي استعداد كمتر تا اينكه زندگي شكل بگيرد خب يك كسي به زحمت دوران دبستان يا راهنمايي را مي‌گذراند يكي به خوبي در المپيادها مي‌درخشد

اعطاي قابليت‌ها و حركت‌ها توسط خداي سبحان

 

فرمود ما اين كارها را كرديم گرچه آن قابل يك تعارفي هم مي‌كند مي‌گويد به لطف خدا ولي بايد بداند اين تعارف نيست اصلش اوست فرعش هم اوست محصولش هم اوست و هيچ كس نبايد بگويد ما كه قابل نبوديم خدا به ما نداد خب آنها كه قابل بودند قابليت آنها را چه كسي داد؟ گفتند «دادِ او را قابليت شرط نيست ٭٭٭ بلكه شرط قابليت دادِ اوست» اين دعاي نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) در همان سحرهاي ماه مبارك رمضان كه در آن جلسه هم به عرضتان رسيد همين است در آغاز همين دعاي ابوحمزه ثمالي به ما آموخت كه عرض كنيم خدايا شما مي‌گوييد ما خير و صلاح و فلاح را كسب بكنيم آخر آن مخزنش كه پيش شماست درش هم كه در اختيار شماست كليدش هم كه پيش شماست كه ﴿و عنده مفاتح الغيب﴾[24] «من أين لي الخيرُ يا رب و لا يوجد الا من عندك و من أين لي النجاة و لا تستطاع الا بك لا الذي احسن استغني عن عونك و رحمتك و لا الذي أساء واجْترء عليك و لم يُرضك خرج عن قدرتك»[25] خب ما اين را كجا پيدا كنيم شما مي‌گوييد نگاه كنيد آنها آدمهاي خوب بودند خب آنها را چه كسي داد اين دَلال است و راز و نياز با خداست راز و رمز با خداست نه نياز آنجا كه اللهم اعطني اعطني اعطني آنها نيازهاي الاهي است به هر تقدير اينجا فرمود ما تقسيم كرديم چرا اين كارها را كرديم ﴿و رفعنا بعضهم فوق بعض﴾ همه‌اش امتحان است خدا اينها را كرده اگر كسي يك سوادكي پيدا كرد يك شهرتي پيدا كرد به خودش باليد يا ديگري را تحقير كرد بايد بداند كه بالأخره در معرض سقوط است فرمود ما اين كار را كرديم ﴿و رفعنا بعضهم فوق بعضٍ درجات﴾[26] چرا؟ ﴿ليتخذ بعضهم بعضاً سُخريا﴾[27] نه سِخريا

سؤال: ...

ضرورت تسخير متقابل شغلي و حرمت مسخرهٴ اخلاقي

جواب: حالا آن مطلب دومي است كه عرض مي‌كنيم كه چرا حالا به زيد داد به عمرو نداد يكي شده كميل بن زياد نخعي يكي شده حارثة بن زياد نخعي يكي ﴿فمنهم شقيٌ﴾[28] مي‌شود قاتل فرزندان مسلم (سلام الله عليه) يكي هم مي‌شود از اصحاب سرّ وجود [مبارك اميرالمؤمنين (سلام الله عليه)] دو تا برادرند اين كميل بن زياد با حارثة بن زياد نخعي اين است ديگر حالا آن مطلبي است كه بايد عرض كنيم حالا اين را عنايت بفرماييد فرمود ما اين كار را كرديم براي سٌخريه براي اينكه يكديگر را تسخير كنند نه مسخره كنند پس مسخره استهزا كلاً ممنوع و ناروا يك، تسخيرْ حقْ اين دو، آن هم تسخير دو جانبه و متقابل نه يك جانبه اين سه، اگر يك كسي قدرت تحصيل نداشت تا بشود طبيب و امروز شده باربر اين طبيبي كه از سفر برگشته ساك و چمدان او را همين باربر به منزل مي‌رساند فردا كه همين باربر مريض شد آن طبيب محترم جامه طب را مي‌پوشد و ادرار او را آزمايش مي‌كند تا اين را درمان كند اين مي‌شود تسخير متقابل او هم در خدمت اين است ديگر آن وقتي كه او در بارگاه خودش دارد مدفوع اين را تجزيه مي‌كند مگر مسخّر اين نيست اگر خداي ناكرده وظيفه‌اش را نشناسد ممكن است به جايي برسد كه ﴿لكيلا يعلم من بعد علم شيئا﴾[29] فرمود اين سخريه است يعني تسخير است نه ﴿لا يسخر قومٌ من قومٍ﴾[30] _معاذالله_ مسخره باشد يعني بايد يكديگر را تسخير كنند ديگر الان شما سي چهل سال زحمت مي‌كشيد تا احكام ياد بگيريد هم براي خودتان هم براي آن روستايي به عنوان طرح هجرت برويد خدمت او احكام را به ايشان بگوييد او شما را تسخير كرده ديگر كه شما موظفيد بر شما واجب است كه برويد روستاها در آن مشكلات با آنها هم‌آوا بشويد يادشان بدهيد معلم آنها بشويد اين تسخير آنهاست نسبت به شما چه اينكه او هم دارد بيل مي‌زند و كشاورزي مي‌كند و نان مملكت را تأمين مي‌كند مي‌فرمايد تسخير است وگرنه هيچ كسي حق ندارد ديگري را مسخره كند ﴿لايسخر قومٌ من قومٍ عسيٰ ان يكونوا خيراً منهم و لا نساءٌ من نساءٍ عسيٰ ان يكنَّ خيراً منهن﴾[31] مسخره نيست تسخير است اولاً متقابل است و دو جانبه است ثانياً نه اينكه يك جانبه باشد ﴿ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا﴾[32] همه در خدمت هم هستند اين يك اختلاف محمود و ممدوحي است كه كار بايد شكل بگيرد مگر اهانت كردن حالا بالأخره اين آقا مزدور است نظام

 

تكريم كارگري و تقبيح مزدوري در اسلام

البته همان‌طور كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد بايد به سمتي حركت كند كه كارگري غير از مزدوري باشد همه ما شنيده‌ايم و بسياري از شما اين روايت را هم ديده‌ايد كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دست كارگر را بوسيد دست كارگر بوسيدني است اما ندارد دست مزدور را بوسيد مزدور بودن در اسلام مكروه است يعني انسان بشود اجير ديگري بايد تلاش و كوشش بكند براي خود كار بكند نه براي ديگري نظام هم بايد به سمتي حركت كند با وام و امثال وام كه خود شخص در بيابان و خيابان براي خود كار بكند البته خدمات متقابل هست اين را نمي‌گويند مزدوري شما در كتاب اجاره اين روايات وهبِ اجاره را ملاحظه بفرماييد آنجا دارد كه شايسته نيست انسان خود را اجير ديگري بكند خب تمام نيروها و استعدادها را بايد تمليك صاحب كار بكند و چيزي از او بگيرد خب چه كاري است بايد تلاش و كوشش بكند براي خود كار بكند كار كردن مقدس است كارگر مقدس است اما مزدوري تشويق نشده

سؤال: ... جواب: خب عيب ندارد آن همان معلوم مي‌شود كه تسخير يك جانبه است نه دو جانبه به بعضي وام مي‌دهند به بعضي وام نمي‌دهند اين باند‌بازيهاست اين همان اختلاف در دين است اين مي‌شود اختلاف در دين براي اينكه اختلاف در دين گاهي به نظر برمي‌گردد گاهي به عمل برمي‌گردد يك وقت است كه نحله مي‌سازند مذهب مي‌بافند يك وقت نه در درون همان نحله باند‌بازند خب اين مي‌شود كار معصيت اين ديگر به الله مرتبط نيست ﴿و ما كان ربك نسيا﴾[33] از يك سو از اين طرف فرمود ﴿كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها﴾[34] آن بخشي كه گناه است و باعث فساد و تبعيض و فقر است آن ﴿كان ذلك كان سيئه عند ربك مكروها﴾[35]

 

ايجاد اختلاف عملي در دين به منظور اخلال در نظام تسخير شغلي

غرض اين است كه بايد سخريه باشد تسخير باشد آن هم متقابل دو جانبه نه يك جانبه و كارگري چيز بسيار خوبي است كار كردن چيز بسيار خوبي است كارگر آدم بسيار خوبي است ولي مزدوري را تشويق نكردند اين را در كتاب اجاره وسائل و امثال وسائل ملاحظه بفرماييد روايت را ببينيد خب پس تسخير مي‌شود متقابل ﴿و ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا﴾[36] مي‌رسيم به آن مطلب دوم كه حالا چرا زيد اين طور شد عمرو آن طور نشد از نظر بحث تفسيري و فلسفي اگر عمرو به جاي زيد بنشيند زيد به جاي عمرو بنشيند باز همين است حالا بسيار خب بگوييد هر دو يكسان باشند كه قبول كرديم اين تساوي، تساويِ محمودي نيست بگوييد زيدي كه ضعيف است چرا قوي نشد عمروي كه قوي است چرا ضعيف نشد خب بسيار خوب حالا بگوييم عمرو بشود ضعيف آن زيد بشود قوي مشكل همين است تازه اول اشكال است يك كسي ممكن است اشكال بكند چرا به عكس نشد

 

تاثيرپذيري اختلافات طبيعي از شرايط محيطي و وراثتي

اين ديگر نه بحث تفسيري است نه بحث فلسفي و كلامي اين به شرايط محيط و پدر و مادر و امثال ذلك مرتبط است در چند وقت قبل هم به عرضتان در همين بحث رسيد كه بزرگان در دين سعي مي‌كردند از نظر غذا خيلي احتياط كنند دوران پهلوي اگر مثلاً براي يك كارمندي كه از حكومت پهلوي حقوق مي‌گرفت سخنراني مي‌كردند مجلس ترحيم او بود مثلاً منزل او منبر مي‌رفتند و پولي از او مي‌گرفتند معمولاً آن پول را صرف لباس و غذاي بچه‌ها نمي‌كردند آن را يا هيزم مي‌گرفتند يا زغال مي‌گرفتند مي‌گفتند اين پولها بايد سوخته بشود اينها نبايد صرف غذاي بچه‌هاي ما بشود پدران ما كارشان اين بود كه ما در شصت هفتاد سالگي اين را ياد گرفتيم از اينها بايد مثلاً شصت سال قبل كه مثلاً مي‌فهميديم اين كار بود كه اگر از اين راه مثلاً پولي به سبب منبري چيزي به اينها مي‌دادند اينها هرگز صرف هزينه منزل نمي‌كردند خب اينها خيلي اثر دارد به ما گفتند غذايي كه مي‌خوريد تنها بسم الله گفتن و رو به قبله بودن اينها جزء آداب ظاهري است آن آداب اصلي شما غذاي طيب و طاهر و حلال بودن است گفتند اگر كسي نامحرمي را ديد به همان هوس با همسرش هم بستر شد او ديگر بچه پاك در نمي‌آيد اين را همه به ما گفتند ديگر آنها را ديگر الله عالم اسرار غيوب است كه چطور اين بچه اين چنين شد آن بچه آن طور شد اين برادر شد حارثة بن زياد قاتل آن برادر شد كميل بن زياد اين شده حارثة بن زياد يكي شده سعيد يكي شده شقي اينها اسرار قدر است كه دست كسي نيست كسي هم نمي‌تواند پاسخگو باشد پس اگر كميل مثل حارث مي‌شد حارث مثل كميل مي‌شد الاشكال الاشكال خب يك كسي اشكال مي‌كند چرا او اين‌طور نشد اين به عهده مفسر يا حكيم نيست اين به عهده همان روانشناس جزئي است به عهده غذاهاي خاص است به عهده آن نكاح مخصوص است به عهده آن شب است گفتند شبي اگر اين‌طور بشود بچه اين‌طور مي‌شود اگر پدر اين‌طور باشد بچه اين‌طور مي‌شود مادر اين‌طور باشد بچه اين‌طور مي‌شود گفتند در حال نكاح جز ذكر حق و نام حق چيزي بر زبانتان جاري نباشد خب شرايط پدر شرايط مادر اينها فرق مي‌كند اينها را شما در ذيل آيه ﴿و شاركهم في الاموال والاولاد﴾[37] ملاحظه بفرماييد اين شيطان شريك فرزند مي‌شود يعني چه؟ خب حالا راه ندارد كه اين كسي نامحرم را ببيند با آن هوس نكاح بكند ﴿و شارِكْهم في الاموال والاولاد﴾[38] نباشد خب مي‌شود ديگر اينها ديگر مسئله‌اي نيست كه به دست كسي باشد علمش را يك عالم بداند علم حوزوي باشد علم دانشگاهي باشد بشود تشخيص داد به هر تقدير فرمود ما اين كارها را كرديم اين امر دوم هم حل شده است ﴿ليتخذ بعضهم بعضا سخريا﴾[39] البته ﴿و رحمت ربك خير مما يجمعون﴾[40] اين را به افراد ضعيف هم فرمود كه شما چيزي كم نداريد اولاً اين براي نظام همين‌طور است

ضرورت اختلافات طبيعي و لزوم اهميت‌دادن به دارايي‌هاي معنوي

 

اگر همه مردم يك حد بودند فروپاشي جامعه همزمان آن شروع مي‌شد يك عده بايد كارفرما يك عده بايد كارگر باشند اگر بگوييد چرا كارگر كارفرما نشد كارفرما كارگر نشد بسيار خب اگر به عكس مي‌شد باز الاشكال الاشكال اگر بگوييد همه كارفرما باشند كه فروپاشي است همه كارگر باشند فروپاشي است بگوييد چرا اين آن‌طور نشد آن اين‌طور نشد بسيار خوب اگر او اين‌طور مي‌شد باز هم اشكال شما بود مي‌ماند خصوصيت كه خصوصيت تحت اختيار كسي نيست علل و عوامل فراوان‌اند لكن ذات اقدس الاه مي‌فرمايد شما چيزي را كم نداريد كه آنها داشته باشند شما چيزي را به همراه داريد صبر است و رضا به معيشت است و طيب و طاهر بودن است و شما مي‌دانيد اگر وضع مالي شما رو به راه بود مثل آنها مسجد و محراب را ترك مي‌كرديد ﴿ان الانسان ليطغي٭ ان رءَاه استغني﴾[41] شما كم نداريد ﴿و رحمت ربك خيرٌ مما يجمعون﴾[42] خب اين را بگيريد اينكه با اين مي‌توانيد با آرامش زندگي كنيد و با آرامش به برزخ برويد با آرامش هم در قيامت حضور داشته باشيد اين‌طور نيست كه حالا آنها يك چيزي دارند بعد اين بيان نوراني حضرت امير را هم هميشه در نظر داشته باشيد اين يكي از كلمات بلند حضرت امير است در اين كلمات قصارشان كه فرمود شما غني و فقير را به حساب دنيا نياوريد غني به كسي مي‌گويند كه خب سرمايه‌دار است فقير به كسي مي‌گويند كه ندارد سرمايه كه اينجا مشخص نمي‌شود كه اين شماره 446 حكمت از حكمت‌ها و كلمه قصار از كلمات قصار نهج البلاغه 446 طبق اين طبع محمد عبده دارد «الغني والفقر بعد العَرض علي الله»[43] بالأخره بايد انسان حسابرسي بكند برود يوم الحساب معلوم بشود چه كسي دارد چه كسي ندارد اينجا كه معلوم نمي‌شود چه كسي غني است چه كسي فقير است كه پس بنابراين يك چند روزي انسان آزمايشي اين را پشت سر مي‌گذارد بعد هم به سفر ابد مي‌رسد فرمود چه كسي دارد چه كسي ندارد در روز محاسبه معلوم مي‌شود نه الان خب پس اين تفاوتي كه هست تفاوت ممدوح و محمودي كه هست ذات اقدس الاه برمي‌گردد آيه محل بحث آن تفاوت مذموم را دارد كه قسمت مهم در درجه اول مربوط به عالمان دين است بعد براي پيروان آنها چون آنها هستند كه توده مردم را خواص مي‌گردانند ديگر فرمود ﴿و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة﴾ به رسول فرمود به ديگران هم فرمود كه حالا اينها كه گفتيم ﴿فمنهم شقيٌ و سعيدٌ﴾[44] اين‌طور نيست كه از قدرت ما بيرون باشند مثل نظير ﴿خالدين فيها الا ماشاء الله﴾[45] يعني اگر آنها مخلَّدند از قلمرو قدرت الاهي بيرون نيستند كه اگر خدا بخواهد جلويشان را مي‌گيرد اينجا هم همين طور است

پيدايش اختلاف مذموم توسط عالمان و نبود جبر تكويني بر هدايت آنان

 

اگر ذات اقدس الاه بخواهد جلوي اختلاف را مي‌گيرد ولي گرفتن جلوي اختلاف بر اساس اجبار الجا كمال نيست در سورهٴ مباركهٴ نحل آيه نُه فرمود ﴿و علي الله قصد السبيل و منها جائرٌ و لو شاء لهداكم اجمعين﴾[46] خدا وظيفه‌اش اين است كه راه راست را مشخص كند سبيلِ قصد سبيلِ مقتصد صراطِ مقتصد راه ميانه را بيان كند و كرد آنچه كه علي الله است قصد سبيل است اي بيان سبيل المعتدل المقتصد العادل اين كار را كرده ﴿و علي الله قصد السبيل﴾[47] يعني سبيل قصد بر خداست اين كار را هم كرده كه فرمود ﴿و ان هذا صراطي مستقيما﴾[48] اما ﴿و منها جائرٌ﴾[49] يك عده جُورْ دارند تجاوز دارند تعدي دارند از اين راه برمي‌گردند و ما اگر بخواهيم جلوي آنها را مي‌گيريم ﴿و لو شاء لهداكم اجمعين﴾[50] ولي خب اينكه كمال نيست اگر كسي خواست پياده‌رو برود جاده خاكي برود و سقوط بكند ما يقيناً مي‌توانيم جلويش را بگيريم ولي خب ما به اجبار جلويش را بگيريم اينها را وادار كنيم به صراط مستقيم كه كمال نيست در بخشهاي ديگر هم فرمود ما اگر مي‌خواستيم اينها را هر كسي را بخواهيم آن هدايت خاصه او را به او عطا خواهيم كرد در سورهٴ مباركهٴ سجده آيه سيزده الم سجده نه حم سجده كه سوره سي و دوم هست آيه سيزده سوره 32 فرمود ﴿و لو شئنا لآتينا كل نفسٍ هداها﴾ خب ما مي‌توانستيم به اجبار او را بياوريم سر راه ولي آخر اين كه كمال نيست بنا بر اين نيست كه ما به اجبار كسي را بيراهه ببريم يا به اجبار كسي را به راه بياوريم

سؤال: ... جواب: همين است خداي سبحان مي‌داند كه فلان شخص را شما هر چه اغوا بخواهيد بكنيد بيراهه بخواهيد ببريد اين علي صراط مستقيم است مي‌شود كميل برادرش را هر چه شما بخواهيد هدايت بكنيد با سوء اختيار خودش بيراهه مي‌رود اين هم مي‌شود جفّ القلم خداي سبحان مي‌داند كه فلان شخص با ميل خود با اراده خود با انتخاب خود با اينكه مي‌تواند راه ديگر برود اين راه را مشخص كرده دارد مي‌رود ﴿ولو شئنا لآتينا كل نفس هداها و لكن حق القول مني لأملأن جهنم من الجنة والناس اجمعين﴾[51] ما اگر بخواهيم به زور اينها را هدايت مي‌كنيم ولي اينكه كمال نيست.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
[2] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.
[3] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.
[4] ـ بحارالانوار، ج72، ص331.
[5] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 146.
[6] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 88.
[7] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.
[8] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 105.
[9] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 4.
[10] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 4.
[11] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 22.
[12] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 22.
[13] ـ غرر الحكم، ص442.
[14] ـ غرر الحكم، ص442.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[16] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 103.
[17] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 105.
[18] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 103.
[19] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 5.
[20] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 31.
[21] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[22] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[23] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[24] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 59.
[25] ـ مفاتيح الجنان، ص186.
[26] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[27] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[28] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 105.
[29] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 5.
[30] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 11.
[31] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 11.
[32] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[33] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[34] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.
[35] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.
[36] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[37] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 64.
[38] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 64.
[39] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[40] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[41] ـ سورهٴ علق، آيات 6-7.
[42] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[43] ـ نهج البلاغه، حكمت 452.
[44] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 105.
[45] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 128.
[46] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 9.
[47] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 9.
[48] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 153.
[49] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 9.
[50] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 9.
[51] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 13.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo