درس خارج فقه آیت الله جوادی
97/08/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح/ عیوب فسخ نکاح/ تدلیس
مسئله چهارم از مسائل هشتگانه مقصد سوم که در احکام نکاح بود از لحاظ عیوب و تدلیس، این است که فرمود: «الرابعة لو زوجه بنته من مهیرة و ادخل علیه بنته من الامة فعلیه ردها و لها مهر المثل ان دخل بها و یرجع به علی من ساقها الیه و ترد علیه التی تزوجها و کذا کل من ادخل علیه غیر زوجته فظنها زوجته سواء کانت اخفض او ارفع». [1] در مسئله چهارم از این مسائل، این تدلیس هست؛ اما هیچ ارتباطی به تدلیس «احد الزوجین» ندارد.
بیان آن این است که نکاح، با بیع و مانند آن یک فرق جوهری دارد. در بیع ما میتوانیم سه نوع بیع داشته باشیم: «کلی فی الذمة»، «کلی فی المعین»، عین شخصی خارجی. «کلی فی الذمة» نظیر صَرف و سَلَم یا نظیر نسیه که مثمن یا ثمن یک امر کلی است در ذمه. «کلی فی المعین» نظیر «صاع من صبره» مشخص است در بین افراد محدود؛ شخص معین مثل اینکه این عین خارجی را دارد میفروشد. سه قسم در بیع درست است؛ اما در نکاح، «کلی فی المعین» فرض صحیح ندارد، «کلی در ذمه» فرض صحیح ندارد، «الا و لابد» باید شخص معین باشد. وقتی در نکاح، شخص معین شد، حریم تدلیس در زوج و زوجه باید در عین «احد العینین» باشد. تاکنون یعنی این سه مسئلهای که قبلاً گذشت، این تدلیس در نکاح بود که یا تدلیس در شخص بود یا تدلیس در شخصیت بود، ولی عین خارجی بود، این میشد تدلیس در نکاح؛ اما مسئله چهارم، بیگانه از تدلیس در نکاح است. یک زنی را عقد این آقا درآوردند، یک زن دیگری به او دادند، این تدلیس هست، محرَّم هست؛ اما این تدلیس در نکاح نیست. تدلیس در نکاح این است که این زوج که باید این وصف را داشته باشد ندارد، یا این کمال را داشته باشد ندارد، یا این خصوصیت را داشته باشد ندارد؛ نه اینکه یک زن دیگر را تحویل او بدهید، آن زن دیگر که عقد نشده، زوجه نیست، تدلیس در آن نیست، او نکاح نشده است، شما مگر نمیخواهید تدلیس در نکاح کنید؟! این تدلیس در نکاح نیست.
روی همین جهت مرحوم محقق صاحب دقت است، صاحب جواهر هم صاحب دقت است، هر دو طرزی حرف زدند که این مسئله سوم کاملاً بیگانه از تدلیس در نکاح است. از همان اول مرحوم محقق گفت: «قیل»، بعد در اثنای بحث هم گفت که «نَعم»! اگر شرط بکنند و هیچ استنادی به روایت ندادند. فقط مرحوم صاحب جواهر یک اشارهای کرده، گفته احتمالاً یکی از این روایات ـ روایات باب هشتم که ما سه روایت را در جلسه قبل خواندیم ـ شامل مقام ما میشود.[2] چون «عند التحقیق» این سه روایت باب هشت بیگانه محض از مسئله سوم است و بیگانه محض از تدلیس در نکاح است، چرا؟ برای اینکه تدلیس در نکاح مثل عیب در نکاح، اگر چنانچه عیوب را بخواهند بررسی کنند یک زنی را عقد کردند که این منزّه از عیب است، موقع تحویل یک زن دیگری را تحویل دادند که به یکی از این عیوب مبتلاست، او خیار عیب ندارد؛ برای اینکه آنکه عقد کردند که سالم است، اینکه تحویل او دادند که معقوده نیست، این تدلیس است، محرَّم است، اگر او بداند که زناست «لا مهر لها».
بنابراین اینکه در مسئله سوم مرحوم محقق از همان اول فرمود: «قیل»؛ یعنی بدان این هیچ ارتباطی با بحث ما ندارد، بعد در اثنای بحث هم فرمود: «و الوجه ثبوت الخیار مع الشرط»، اگر چنانچه خیار تدلیس باشد که شرط نمیخواهد.
بنابراین تدلیس در نکاح، چون نکاح از سنخ «کلی فی الذمه» نداریم «کلی فی المعین» نداریم شخصِ معین است «و لا غیر»، اگر غیر این را تحویل داد اصلاً نکاح نیست؛ اگر علم دارد که زناست شلّاق میخورد و «لا مهر لبغی» و اگر علم ندارد که هیچ. پس مسئله سوم هیچ ارتباطی با روایات باب هشت ندارد. این نکته را مرحوم صاحب جواهر چون توجه داشت گفت با احتمال شمول روایت باب هشت؛ اما دیگران که دقت این سلطان فقه را ندارند، گاهی به آن استدلال میکنند. شما ببینید در انوار الفقاهة مرحوم شیخ حسن کاشف الغطاء که یک فقیه نامی است یک سه چهار سالی با صاحب جواهر فرق دارند، او به بعضی از این روایات استدلال کرده است، [3] این سلطنت فقهی صاحب جواهر را نشان میدهد، او هم بزرگوار است فقیه است از بیت فقاهت است. ایشان دارند به این روایت استدلال میکنند، در حالی که مسیر این سه روایت این است که اگر زنی را عقد کسی کردند و یک بیگانهای را تحویل او دادند، حکم آن چیست؟ این تدلیس در نکاح نیست؛ نه به شخص او برمیگردد، نه به شخصیت او؛ به شخص او برگردد مثلاً فلان نقص را داشته باشد، به شخصیت او برگردد مثلاً بنت مهیره نباشد بنت امه باشد و مانند آن. اما مسئله چهارم که نقل میکنند مربوط به همین روایات باب هشت است که این تدلیس در نکاح نیست. مسئله سوم در تدلیس نکاح است به دلیل فقدان شخصیت، مسئله چهارم بیگانه از تدلیس در نکاح است، تدلیس در نکاح نیست. مسئله چهارم این است که زنی را به عقد شخص درآوردند، موقع تحویل یک زن دیگری را تحویل او دادند؛ این تدلیس هست فریب و نیرنگ هست، اما تدلیس در نکاح نیست. مسئله سوم تدلیس در نکاح هست به دلیل فقدان شخصیت؛ اما روایات سهگانه باب هشت مربوط به آن نیست.
«فهاهنا امور اربع» این امور چهارگانه این است: مسئله سوم تدلیس در نکاح است، برای اینکه تدلیس گاهی در شخص است و گاهی در شخصیت؛ گاهی این زن نقص دارد شخص او آسیبزده است و گاهی شخصیت او ناقص است او کنیززاده است، وگرنه آدم سالمی است، این دو بحث؛ مسئله چهارم مربوط به تغییر همسر است؛ یعنی یک زنی را به نام «الف» به عقد زید درآوردند، در «لیلة الزفاف» یک زن دیگری را به نام «باء» تحویل او دادند، این تدلیس در نکاح نیست، این دومی نامحرم است و خیار عیب ندارد، چون نسبت به او عقدی نیست تا خیار داشته باشد. آنکه عقد کردند که تحویل او ندادند، آنکه تحویل او دادند که عقد نشده، چون خیار برای عقد است، وقتی عقد نشده «معقود علیها» نیست، خیار نیست. روایات باب هشت برای مسئله چهارم است و روایات باب هشت هیچ ارتباطی با مسئله سه ندارد. این سلطان فقه این صاحب جواهر که حشر او با انبیا و اولیا باشد! متفطن است؛ لذا فرمود احتمالاً یکی از دو روایات باب سه شامل مقام ما بشود؛ ولی در انوار الفقاهة میبینید که ـ متاسفانه ـ به آن استدلال کردند، با اینکه این ارتباطی با او ندارد.
مسئله سوم تدلیس در نکاح هست، فقدان شخصیت است، همه خصوصیات مسئله اینجا بار است. مسئله ثالثه این بود: «اذا عقد علی بنت رجل علی انها بنت مهیرة»؛ دختر کسی را به عنوان همسری انتخاب کرد که مادر او آزاد باشد بعد معلوم شد که مادر او کنیز است؛ «فبانت بنت امة»؛ این تدلیس در نکاح است، چون تدلیس در نکاح یا به نقص شخص است یا به نقص شخصیت، این تدلیس در نکاح است. اما مسئله چهارمی که مطرح است این است: «لو زوجه بنته من مهیرة»؛ قرارداد و خواستگاری و تعیین مَهر همه این شد که دختر این زن آزاده را به عقد این شخص درآوردند. این مرد دوتا همسر دارد: یکی کنیز است و یکی آزاده، با این دامادش قرار گذاشتند که دختر این زنی که آزاد هست به عقد او دربیاورند و این عقد تمام شد. در «لیلة الزفاف» دختر آن کنیز را تحویل او دادند؛ این تدلیس در نکاح نیست، یک نامحرمی را تحویل او دادند، او بیگانه است. چکار باید کرد؟ فرمود به اینکه چندتا کار بکند، یک: «فعلیه ردها»؛ این داماد باید این نامحرم را رد کند، اینکه زن او نیست. اما در آنجا که شخص معین زن او هست و بنا شد مادرش آزاد باشد کنیز درآمد، او میتواند قبول بکند، «فعلیه ردها» نیست؛ اما اینجا نامحرم است «فعلیه ردها»، یک؛ «و لها مهر المثل ان دخل بها»، دو؛ اگر آمیزش کرد، چون با او عقد نکرده بود اگر طرفین میدانستند که هر دو شلّاق میخورند و زن مهریه ندارد، چون «لا مَهر لبغی»؛ [4] «اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نَهَی عَنْ خِصَالٍ تِسْعَةٍ عَنْ مَهْرِ الْبَغِی. اگر مرد میدانست و زن نمیدانست، مرد هم شلّاق میخورد و هم باید مهر المثل بپردازد؛ اگر زن میدانست و مرد نمیدانست، زن باید شلّاق بخورد «و لا مهر لها لانه لا مهر لبغی»، مرد چون نمیدانست «رُفِعَ... مَا لایَعْلَمُون».[5] این احکامشان است. پس دوتا کار شد: یکی اینکه بر این داماد واجب است که این زن را برگرداند، چون نامحرم است. دوم اینکه اگر آمیزش کرد مهر المثل را بدهد. سوم: «و یرجع به علی من ساقها الیه»؛ این مهر المثلی که داد، غرامت را از کسی که در «لیلة الزفاف» فریبکاری کرد و این زن را تحویل او داد. چهارم: «و ترد علیه التی تزوجها»؛ آن زنی که عقد کردند آن را حتماً باید تحویل این شوهر بدهند. بعد میفرمایند این از باب ما نیست، هر جای عالم هم باشد در هر نکاحی باشد همینطور است؛ این تدلیس در زوجه که به شخص او یا به شخصیت او برگردد نیست، او با کسی ازدواج کرد یک بیگانهای را تحویل او دادند، این همه جا همینطور است. «و کذا کل من ادخل علیه غیر زوجته»؛ بیگانه این کار را کرد یا «اُدخِلَ علیه غیر زوجته فظنها زوجته»، همه جا همینطور است؛ حالا ما درباره بنت مهیره و بنت امه بحث میکردیم، نه! هر جای عالم کسی خواستگاری کرده با زنی ازدواج کرده، در «لیلة الزفاف» یک زن دیگری را تحویل دادند؛ خواه از سنخ بنت مهیره و بنت امه باشد، خواه از سنخ عرب و عجم باشد تازی و فارسی باشد هر جای عالم باشد، این قاعده کلی است؛ این کاری به تدلیس در نکاح ندارد. «و کذا کل من ادخل علیه غیر زوجته فظنها زوجته»؛ خیال کرد او همسرش است. آنوقت مهر المثل را باید بپردازد؛ اگر علم دارد که همسر او نیست که زناست، هم شلّاق است هم آن زن مهر ندارد، چون «لا مهر لبغی». «سواء کانت اخفض او ارفع». در اینجا مثالهایی که محل بحث بود اخفض از او و پَستتر از او را تحویل دادند؛ یعنی بنا شد که بنت مهیره باشد حالا بنت امه درآمد. اگر به عکس بود، بنا شد بنت امه باشد بنت مهیره را تحویل دادند. اجمل از او، اکمل از او، افضل از او، اعلم از او را تحویل دادند، باز هم حکم همین است. تدلیس به این معنا که نقص باشد نیست؛ یک نامحرمی را به جای محرم نشاندن این چهار حکم هست، این اختصاصی به تدلیس ندارد. حالا اگر زیباتر از او، بهتر از او، با شخصیتتر از او را هم تحویل او بدهند، همین چهار حکم هست.
اما روایات مسئله؛ ـ روایات باب هشت بعضی شفاف و صریح است بعضی ظاهر در مسئله چهارم است و هیچ ارتباطی به مسئله سوم ندارد؛ لذا صاحب جواهر فرمود احتمالاً مسئله سوم را شامل میشود ـ. وسائل، جلد 21، صفحه 220، روایات باب هشت که در جلسه قبل خوانده شد. روایات باب هشت به مسئله چهارم برمیگردد، به مسئله سوم ارتباط ندارد، مگر روی احتمالی که صاحب جواهر درباره روایت اول و دوم مطرح کردند. یک اشکالی هم مرحوم شهید در مسالک دارد که آن را مرحوم صاحب جواهر نقل کردند؛ چون مرحوم شهید در مسالک میگوید: ضعف سند در اینها هست؛ ایشان میفرماید این روایات معتبر است ما «ضعیف السند» در این روایات نداریم.[6] [7]
روایت اول را که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه)[8] نقل کرده از طریق معتبر و صحیح «مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَاَلْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ یَخْطُبُ اِلَی الرَّجُلِ ابْنَتَهُ مِنْ مَهِیرَةٍ»؛ او خِطبه و خواستگاریاش نسبت به دختر این مرد است که مادرش آزاد است، این مرد دختر دیگری دارد که مادرش کنیز است. «فَاَتَاهُ بِغَیْرِهَا»؛ در «لیلة الزفاف» یک دختر دیگری را تحویل او دادند. عقد برای این دختر است اما موقع تحویل و «لیلة الزفاف» یک دختر دیگری را تحویل دادند، یک نامحرمی را تحویل او دادند. «قَالَ تُزَفُّ اِلَیْهِ الَّتِی سُمِّیَتْ لَهُ بِمَهْرٍ آخَرَ مِنْ عِنْدِ اَبِیهَا وَ الْمَهْرُ الْاَوَّلُ لِلَّتِی دَخَلَ بِهَا»؛[9] آنکه آمیزش کرد مَهر برای اوست حالا هر چه هست در حقیقت مهر المثل باید به او بدهد این را با مهر دیگری که خود پدر باید این مهریه را تامین بکند، برای اینکه او تدلیس کرد او مغرور کرد او فریب داد، این غرامت را پدر باید بپردازد.
روایت دوم این باب که از «ابی جعفر» از امام باقر (سلاماللهعلیه) است این است که «محمد بن مسلم» میگوید: «سَاَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ خَطَبَ اِلَی رَجُلٍ بِنْتاً لَهُ مِنْ مَهِیرَةٍ فَلَمَّا کَانَ لَیْلَةُ دُخُولِهَا عَلَی زَوْجِهَا اَدْخَلَ عَلَیْهِ بِنْتاً لَهُ اُخْرَی مِنْ اَمَةٍ»؛ مردی دامادی با او مذاکره کرد خواستگاری کرد دختر او را که بنت مهیره باشد، عقد تمام شد. در «لیلة الزفاف» همین پدر دختر دیگری را که مادرش کنیز است برد به خانه او؛ یعنی نامحرمی را آورد، این از سنخ تدلیس در نکاح نیست. یک وقت است که همین زن بنا شد بنت مهیره باشد بنت امه درآمد، این نقص در شخصیت است، این تدلیس در نکاح است و داخل در بحث است. یک وقت است که دوتا زن است: یکی بنت مهیره است و یکی بنت امه؛ بنت مهیره تحت عقد واقع شد، بنت امه که نامحرمِ نامحرم است؛ در «لیلة الزفاف» آن بنت امه را تحویل دادند، این تدلیس در نکاح نیست. تدلیس در نکاح این است که به «احد الزوجین» برگردد؛ همین زن معین را عقد کردند به عنوان «انه بنت مهیرة»، بعد همین زن بنت امه بود، بله تدلیس در نکاح میشود. فوراً فرمود: «تُرَدُّ عَلَی اَبِیهَا» فوراً باید نامحرم را به پدرش برگرداند. آنها هم فوراً باید زنش را تحویلش بدهند: «وَ تُرَدُّ اِلَیْهِ امْرَاَتُهُ». «وَ یَکُونُ مَهْرُهَا عَلَی اَبِیهَا»؛[10] برای اینکه آن مهریه اول که هدر رفت، این پدری که تدلیس کرد و خیانت کرد باید مهریه را بپردازد.
این روایت را که ابن ادریس در آخر سرائر نقل کرد، [11] [12] [13]
اما روایت سوم که اصرح از همه اینهاست، مرحوم صاحب جواهر نسبت به این هیچ حرفی ندارد؛ لذا میفرماید که «مع احتمال شمول احدی الروایتین»؛ یعنی روایت اول و دوم ممکن است مسئله سوم را شامل بشود؛ اما روایت سوم صریح در دو زن است. روایت سوم که «اَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی فِی نَوَادِرِهِ عَنِ ابْنِ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: اِنَّ عَلِیّاً ع قَضَی فِی رَجُلٍ لَهُ ابْنَتَان»؛ آمدند در محکمه حضرت امیر (سلاماللهعلیه)، گفتند این مرد دوتا دختر داشت: «لَهُ ابْنَتَانِ اِحْدَاهُمَا لِمَهِیرَةٍ وَ الْاُخْرَی لِاُمِّ وَلَد»؛ دوتا همسر دارد: یکی آزاد و یکی کنیز، این یک؛ هر کدام هم دختر دارند، این دو؛ این دختر اولی که مادرش آزاد است تحت عقد درآمده، آن دختر دیگر که مادرش کنیز است تحت عقد نیامده؛ میشود نامحرم. «فَوَقَعَ عَلَیْهَا»؛ در «لیلة الزفاف» آن دختری که مادرش کنیز است تحویل این مرد دادند او هم خیال کرد زنش است آمیزش کرد. حضرت این احکام را صادر کرد، فرمود: «تُرَدُّ عَلَیْهِ امْرَاَتُهُ الَّتِی کَانَ تَزَوَّجَهَا»، یک؛ زنش را باید به او برگردانند، آن بنت مهیره را که زن او بود باید تحویلش بدهند. دو: «وَ تُرَدُّ هَذِهِ عَلَی اَبِیهَا»؛ این زنی که نامحرم بود فوراً باید به پدرش برگردد. سه: «وَ یَکُونُ مَهْرُهَا عَلَی اَبِیهَا»؛ مهر او چون که وطی به شبهه شد پدرش باید بپردازد غرامت بپردازد، اگر شوهر داد میتواند غرامت را از پدر بگیرد.[14] این هیچ ارتباطی با تدلیس در نکاح ندارد، تدلیس هست حرام هست، حکمش هم همینهاست که بیان کردند؛ اما تدلیس در نکاح این است که به «احد الزوجین» برگردد. در مسئله زوجیت هم که از قبیل «کلی فی المعین» و «کلی فی الذمه» و مانند آن نیست.
لذا در مسئله چهارم این فقهاء مخصوصاً صاحب جواهر به این روایات استدلال کردند، در مسئله سوم اصلاً به این روایات استدلال نکردند، فقط یک احتمالی میدهد، چرا؟ برای اینکه مسئله سوم تدلیس در نکاح است، مسئله چهارم هیچ ارتباطی با تدلیس در نکاح ندارد؛ یک تدلیس نامحرم است بجای محرم، بیگانه است. تدلیس در نکاح این است که در «احد الزوجین» یا نقص شخص باشد یا نقص شخصیت. اینکه صاحب جواهر در مسئله سوم میگوید احتمالاً یکی از روایات باب هشت شامل آن میشود؛ اما در انوار الفقاهة میبینید که به آن استدلال میکردند. اینجاهاست که فرق صاحب جواهر و سایر فقهاء روشن میشود؛ خدا غریق رحمتش کند! بعضی از کشتیها هستند که قدرت ندارند در اقیانوسها راه بروند و هر ناوخدا هم نمیتواند کشتیهایی را که در اقیانوس میرود را رانندگی کند. کشتیهای اقیانوسپیما محدودند و آن ناوخداهایی که میتوانند این کشتیها را در اقیانوسها برانند هم محدودند. آن ناوخداهای اقیانوسها میدانند که در بعضی از جاها اقیانوس آنقدر عمیق است که جای لنگرانداختن نیست؛ ولی بعضیها که قَدَر هستند برای اینکه بفهمند چقدر فاصله دارد، حتی آنجاها هم لنگر میاندازند؛ صاحب جواهر از این قبیل است. در جایی که خیلی از مسائل پیچیده در پیچیده است و چند مشکل دارد، دیگران میگویند «و غیرها، و نحوها» و بعد رد میشوند، آنجا یک چند دقیقهای صاحب جواهر سرگرم میشود تا ببیند عمق آن چقدر است. فرق صاحب جواهر با دیگران این است، در آنجاها که خیلی خطرناک است و دیگران لنگر نمیاندازند، او لنگر میاندازد.
حالا در آستانه اربعین وجود مبارک حضرت هستیم، امیدواریم که شما یا سایر زائرانی که از نزدیک موفق هستید، با زیارت مقبول و دعای مستجاب برگردید و نظام ما و رهبر ما و مملکت ما و اوضاعمان را به برکت ذات مقدس سید الشهداء و اهل بیت (علیهمالسّلام) بخواهید که روبراهتر شود.
مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) این روایت نورانی را از خود حضرت امیر (سلاماللهعلیه) نقل میکند. میدانید اینها به هر حال یک نور هستند، درست است که در چهارده قسمت هر کدام یک برنامه خاصی دارند؛ ولی به هر حال از آن جهت که نور واحدند یک حکم تازه و واحدی دارند. این را مرحوم کلینی نقل میکند که امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) فرمود: «مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آیَةٌ هِیَ اَکْبَرُ مِنِّی»؛[15] از من آیت و بزرگتر در عالم احدی نیست، خیلی حرف است! وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که از این بحثها تخصصاً بیرون است. میفرماید: در کل عالم مثل من کسی نیست. اینها یک نور هستند. شما نور واحد هستید و در عرش رحمان غرق هستید. حالا در قوس صعود البته یکی پس از دیگری احکامی دارند برنامهای دارند، یکی پس از دیگری احکام الهی را یاد میگیرند. این حرفها برای این است که ـ خدای ناکرده ـ کسی نرود و یادداشت نکند و مراجعه نکند، هدر است؛ حتماً کافی جلد اول باب تاریخ ائمه (علیهمالسّلام) تاریخ وجود مبارک حضرت امیر (سلاماللهعلیه) باید مراجعه کنید، یادداشت کنید، بعد شرح آن را ببینید که این حرف لغو نشود. فرمود: «مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آیَةٌ هِیَ اَکْبَرُ مِنِّی»، ناقل مرحوم کلینی است در همین جلد اول کافی از وجود مبارک حضرت امیر (سلاماللهعلیه)؛ اینها هم که نور واحدند. اربعین یعنی زیارت یک چنین کسی که از اینها در عالم کسی بزرگتر نیست. میببینید این همه سلاطین آمدند و رفتند، قدرت هم دست اینها بود؛ حالا کشورهای دیگر هم اینچنین بودند، اما در کشور ما از آن ساسانی و سامانی و سلجوقی و پانصد سال عباسیان که یک پای آنها بغداد بود و یک پای آنها مرو؛ همینهارون و مامون اینچنین بودند که یکی در بغداد بود و یکی در مرو، یکی عراق بود و یکی ایران، یک تکه خاک به نام اینها نیست، این آیت الهی نیست؟! این نام زینب کبری (سلاماللهعلیها) که قسم خورد فرمود: قسم به خدا ما زندهایم![16] همین است. همه قدرتها دست آنها بود، حالا چهارتا سنگ به عنوان تخت جمشید مانده است؛ اما کل عالم را اینها گرفتند! با شوق، با شوق! کسی به اینها نگفته بیا کفش این زوّار را واکس بزن یا فلان کار را بکن، نگفتند! پس این یک امر ماندنی است. ما با این سرمایهها ـ خدای ناکرده ـ نتوانیم کشورمان را اداره کنیم خیلی محروم هستیم؛ اینها سرمایههای ما هستند. حالا بعضی از چیزها ممکن است مرسل باشد سند تامّی آدم تاکنون پیدا نکرده باشد؛ نظیر آنچه که در دعای «عدیله» آمده است «بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَی» ;[17] اما وقتی اینکه مرحوم کلینی مسنداً نقل میکند که امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) فرمود: از من بزرگتر در عالم احدی نیست؛ راست هم گفته است. هیچ کس در عالم پیدا شد که بگوید: «سَلُونِی قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِی»؟![18] آدم اینطور با جرات میگوید از عرش تا فرش هر چه بخواهید من بلد هستم! شما دومی نشان دارید که کسی چنین حرفی زده باشد؟! ما شاگردان اینها هستیم، ما در این معدن هستیم، کنار این سفره هستیم، چه عظمتی است «و الله»؟! فرمود از عرش تا فرش، نفرمود از این علوم عادی و قوانین! فرمود: «من العرش الی الارض» «سَلُونِی قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِی». این تحدّی را حضرت در حضور همه کرد؛ مسیحی، یهودی. فرمود از انجیلتان از توراتتان هر چه بخواهید از عرش تا فرش بپرسید من بگویم! کسی جرات سؤال نکرد! بعضیها رفتند تقلید کنند که رسوا شدند. فرقی بین زنده و مرده اینها که نیست. ما در سفره اینها هستیم. پس راه باز است که هم این کشور را از هر نظر تامین کنیم، دنیا و آخرت را تامین کنیم، هم دیگران را به عظمت این نظام و انقلاب آشنا کنیم.
امیدواریم ذات اقدس الهی شما علمای بزرگوار را مشمول دعای ویژه ولیّعصر قرار بدهد! این زائرانی که با این وضع میروند از هر سو که آمدند و رفتند و میروند، صحیحاً سالماً با زیارت مقبول، اعمال مقبول، دعای مستجاب برگردند به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.