درس خارج فقه آیت الله جوادی
97/07/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح/خیار عیب/عیوب فسخ نکاح
مرحوم محقق در مقصد ثانی که برای احکام عیوب مقرر شد، هشت مسئله را ذکر میکنند که شش مسئله از این مسائل هشتگانه گذشت؛ اما مسئله هفتم، فرمود: «السابعة: لا یثبت العنن الا باقرار الزوج ـ او البینة باقراره او نکوله ـ و لو لم یکن ذلک و ادّعت عننَهُ فانکر فالقول قوله مع یمینه ـ و قیل یُقام فی الماء البارد».[1]
در تتمه بحث جلسه قبل این نکته باید ملحوظ باشد که خیار عیب در بیع حتماً سه ضلعی است و خیار عیب در نکاح حتماً دو ضلعی است. در خیار عیب، خواه از طرف مبیع باشد خواه از طرف ثمن، که اگر مبیع فاسد بود مشتری خیار عیب دارد و اگر ثمن مانند درهم و دینار مغشوش بود معیب بود بایع خیار عیب دارد، این مثلث است؛ یا امضا میکند «بلا ارش»، یا امضا میکند «مع الارش»، یا ردّ میکند؛ چه این عیب در مبیع باشد چه در ثمن، چه برای بایع باشد چه برای مشتری، خیار عیب این سه ضلع دارد. و ارش هم مستحضرید که تعبد شرع است؛ چون تفاوت دو نرخ نیست، تفاوت قیمت صحیح و معیب است، سنجش این قیمت است، کسر این سنجش از ثمن است، کاری به قیمت ندارد. و اما خیار عیب در جریان نکاح؛ این یا قبول است «بلا شیء»، یا ردّ است «بلا شیء». آن مسئله غرامت همانطوری که در جلسه قبل گذشت مخصوص مرد است که غرامت میگیرد نه زن، و آن در صورت تدلیس است.
پس در خیار عیب در بیع، طرفین ارش میگیرند؛ اگر مبیع معیب بود مشتری ارش میگیرد و اگر ثمن معیب بود بایع ارش میگیرد. ولی در اینجا غرامت یکطرفه است، فقط شوهر غرامت میگیرد «و لا غیر»؛ اگر شوهر معیب بود، دیگر زن غرامت نمیگیرد، مَهریه گرفت و تمام شد.
اما مسئله هفتم؛ مسئله هفتم اختصاصی به مسئله عنن ندارد، منتها چون در نصوص سخن از عنن آمده، این عنن را مطرح میکنند. عیب یا جَلی است که مستور نیست، که این شبیه خیار رؤیة است؛ قبلاً این عیب نبود، این عیبی که بعد پیش میآید خیارآور است، اختلافی در کار نیست، چون اگر عیب قبلی باشد که مستور نیست مشهور است. عیب اگر مشهور باشد؛ یعنی روشن و شفاف باشد مانند برص، جذام، جنون و مانند اینها، این بخشهای صریح و قویشان، اینجا اختلافی بین زوجین نیست و اگر عیب مستور باشد نظیر عنن، این عیب باید اثبات شود.
پس اگر چنانچه عیب مشهور و روشن بود که نزاعی در کار نیست و اگر مستور بود باید ثابت بشود. راه اثبات این عیب مستور مانند عنن، یا اقرار خود زوج است، یا بیّنه بر اقرار است، یا نکول از یمین است؛ اینها راههای اثباتش است. آنجا که خود زوج اقرار بکند که «بیّن الرشد» است. آنجا که فعلاً اقرار نمیکند، قبلاً اقرار داشت و شهود شهادت میدهند که او اقرار کرده است، این با بیّنه ثابت میشود. اما حالا با بیّنههای علمی هم عنن ثابت میشود یا ثابت نمیشود؟ این «فیه تامّل»! بیّنههای علمی مانند کار کارشناسان، این دو گونه است: یک وقت است یک پزشک ماهر که خبیر است براساس علائم و مانند آن تشخیص میدهد که این شخص به عنن مبتلاست؛ یک وقت است نه، با دستگاه عکسبرداری و مانند آن ثابت میکنند. آنجایی که با دستگاه عکسبرداری و مانند آن ثابت بشود که او عنن است، این در حکم مشاهده است. اگر ما در مسئله «رؤیت هلال» گفتیم به اینکه با چشم مسلّح دیدن هم کار رؤیت را میکند، اینجا هم حکم همین است؛ با آن دستگاه میبینند که او عنن دارد، این عضو عنین است، این روشن است. چرا میگوییم (حکم) این (عنن) مانند آن (مسئله رؤیت هلال) است؟ برای اینکه ما یک خبر داریم، یک شهادت داریم و یک گزارش اهل خُبره. خبر این است که راوی میگوید فلان شخص این حرف را گفت، یا من دیدم این کار را کرد که از حس باید خبر بدهد؛ چون اگر از حدس خبر بدهد این خبر نیست. این خبری که در «فقه و اصول» حجت است، باید مورد خبر، امر حسی باشد. آنجاهایی که خود راوی کلمات را ضبط میکند و مینویسد که امام (سلاماللهعلیه) میفرماید و او کلمات را مینویسد؛ نظیر سماعه و مانند سماعه که قلم میگرفتند خدمت حضرت میرفتند مطالبی که امام میفرمود را مینوشتند، این حسی بود؛ یا بخشی از روایتهای دیگری که زراره و مانند او داشتند. یک وقت است که نمینویسند، امام (سلاماللهعلیه) یک مطلبی را یکی دو سه سطر فرمود، ایشان هم همان را نقل میکند. نقل به لفظ در اینگونه از موارد گرچه حافظه آنها قوی بود، آدم احراز قطعی بکند که این نقل به لفظ است، یک کمی مشکل است! در حالی که در تمام بحثهای «فقه و اصول» ما به تکتک این الفاظ اعتماد میکنیم؛ از آن اطلاق میگیریم، عموم میگیریم، قرینه میگیریم. آنجا که این راوی مانند سماعه و مانند او کلمات را حضرت میفرمود و او مینوشت، بنای عقلا هم بر این است یک اطمینان عقلایی هم هست که این متن فرمایشات حضرت را نوشته است؛ اما آنجایی که سؤال و جواب هست، سه چهار جمله سؤال میکنند، حضرت هم این سه چهار جمله را جواب میدهد و این شخص اینها را نقل میکند. انسان اطمینان صددرصد داشته باشد که تمام کلمات بدون کمترین چیز نقل شده، این یک کمی مشکل است! و غالب روایات ما هم از همین قبیل است؛ منتها سرّ اعتماد فقهاء بر این روایات این است که اینها گرچه محسوس نیستند نظیر کار سماعه، ولی مبادی حسی دارند، یک؛ قریب به حساند، دو؛ این اطمینانآور است که امام همینطور فرمود، برای اینکه زراره و مانند زراره که کارشناس هستند، مواظب هستند لفظی نمیآورند که برخلاف آن لفظ امام (سلاماللهعلیه) باشد؛ لذا در این کلمات در عمومش، در اطلاقش، در تقدم و تاخرش حساب میکنند و اجتهاد میکنند و استنباط میکنند و مانند آن. اینها یا محسوساند، نظیر آنجا که کلمات حضرت را مینویسند؛ یا مبادی حسیه دارند و قریب به حساند، نظیر مواردی که نقل به معنا میکنند. آنجا که نقل به معنا میکنند ما آثار لفظ را بار میکنیم، برای اینکه مبادی حسیه دارند و قریب به حساند.
پس خبر باید «عن حسٍ» باشد، شهادت هم باید «عن حسٍ» باشد، نه «عن حدسٍ». اگر طبیب براساس آن مدارک و منابع علمی عنن را تشخیص داد، این شهادت نیست، این حرف اهل خُبره است. آیا اهل خُبره حرفهایشان در اینگونه از موارد حجت است یا نه؟ این یک بحث خاص خودش را دارد، از باب «شهادت» نیست.
پس «هاهنا امور ثلاثة: » یک وقتی خبر است که در «فقه و اصول» و مانند آن مطرح است؛ یک وقتی شهادت است که باید «عن حسٍ» باشد؛ یک وقتی گزارش اهل خُبره است که او از حدس خبر میدهد، نه از حس. خبر باید «عن حسٍ» باشد، شهادت باید «عن حسٍ» باشد؛ اما خُبره «عن حدسٍ» خبر میدهد. در بحث «قضا» شهادت معتبر است، نه گزارش اهل خُبره! آنجا که به علم قاضی برمیگردد بله، آنجا گزارش اهل خُبره که از حدس است کارآمد است؛ اما آنجا سخن از بیّنه است که «الْبَیِّنَةُ عَلَی الْمُدَّعِی»،[2] آنجا شهادت «عن حسٍ» میخواهد. عنن هم که محسوس نیست؛ عضو، محسوس است، نه عنین بودن آن عضو یا عنین بودن شخص! اگر چنانچه با ابزار و آلات فنی و پزشکی، این به حدّ حس رسید، اگر ما گفتیم رؤیت هلال با ابزار و چشم مسلّح کافی است، اینجا هم یقیناً کافی است، اینجا هم شهادت است؛ زیرا «عن حسٍ» است و شهادت میدهد. اگر کسی با چشم مسلّح قمر را ببیند و شهادت بدهد، شهادتش از حس است، چون حس مسلّح با غیر مسلّح یکی است «الا ما خرج بالدلیل».
پرسش: در جریان استهلال «عن حسٍ» باید باشد، برای اینکه با چشم متعارف باید قمر را ببیند.
پاسخ: غرض این است که اگر در اثر ریزگردها و علل و عواملی چشم نتواند ببیند، و اگر این موانع نبود چشم میدید، حالا با چشم مسلّح دیدند که این موانع را برطرف میکند؛ این ریزگرد را، این ابر ضعیف را، اینها را برطرف میکند و میبیند. بنابراین این شخصی که رؤیت کرد با چشم مسلّح برای خود او ثابت میشود و میتواند هم شهادت بدهد، چون شهادت باید «عن حسٍ» باشد. اما یک وقتی یک منجّمی است در اتاق خود نشسته و برابر ریاضیات و علوم این را «عن حدسٍ» دارد میگوید که الآن ماه در آسمان است، این شهادت نیست، این قول اهل خُبره است که اگر کسی اطمینان پیدا میکند بکند، وگرنه نه؛ اما آنجا که شخص دید، چه آدم اطمینان پیدا کند و چه نکند، آن حجت شرعی است.
پرسش: در جریان عنن اصلاً مشاهده با حس ممکن نیست باید با دستگاه باشد.
پاسخ: نه، منظور این است که باید حس باشد، ولی حس مسلّح با حس غیر مسلّح یکی است یا فرق میکند؟ اگر در مسئله «رؤیت هلال» گفتیم که حس مسلّح با غیر مسلّح یک حکم دارد، الآن هم (در این مسئله) اگر با دستگاه بررسی کردند همان حکم را دارد.
پرسش: این بررسی بر اساس قیاس است.
پاسخ: قیاس نیست، از سنخ همان است. این چشم با ابزار سلاح ماه را مشاهده میکند؛ در جریان عنن با دستگاه مشاهده میکند که این شخص عنین است، نه اینکه براساس کارشناسی باشد و قول خُبره باشد به عنوان کارشناس و صاحب نظر، او میشود اهل خُبره.
غرض این است که این سه امر کاملاً مرزهایشان از هم جداست، احکامشان هم جداست؛ خبر باید «عن حسٍ» باشد و این گزارشات چون مبادی حسی دارد یا به حس نزدیک است حجت است، شهادت باید «عن حسٍ» باشد، قول خُبره «عن حدسٍ» است. منجّم شاهد نیست، خبیر است. این منجّم که میگوید ماه دیده میشود الآن هم که در اتاق خود نشسته و مشغول مطالعه است میگوید الآن ماه در آسمان است. قول او به عنوان شاهد مطرح نیست، به عنوان اهل خُبره مطرح است؛ زیرا «عن حدسٍ» نظر میدهد نه «عن حسٍ».
در این قسمت که دارند بیّنه باشد، اصرار مسالک [3] و اصرار جواهر[4] این است که بیّنه «علی اقراره»، چرا بیّنه «علی اقراره»؟ بیّنه «علی» خود عنن باشد مگر چه میشود؟! اینها میگویند چون عنن قابل حس نیست، بیّنهبردار نیست. اگر ما گفتیم پیشرفت امروز، این چشم مسلّح را هم مانند چشم غیر مسلّح میکند؛ پس عنن هم قابل بیّنه است. شما حتماً میگویید این عبارتی که در متن شرایع آمده: «لا یثبت العنن الا باقراره او البینه»، «ای البینه علی اقراره»، خیر! «بینه علی عننه». شما میگویید عنن امر حسی نیست، میگوییم بله امر حسی نیست؛ ولی با چشم مسلّح عنن ثابت میشود. منتها یک کسی که با چشم مسلّح میخواهد ببیند باید کارشناس هم باشد. اینجا حس محض نیست نظیر رؤیت هلال با چشم مسلّح که دیگر کار فنّی نمیخواهد، بلکه یک آمیختگی دارد با کار فنّی، چون هر کس که با این دستگاه ببیند عنن را تشخیص نمیدهد. یک کاری است که به کمک چشم مسلّح آن کسی که اهل خُبره است میبیند؛ آنوقت اینجا چون مبادی حسیه دارد یا قریب به حس است، به منزله بیّنه است. پس اصراری که در مسالک است، اصراری که در جواهر هست که بیّنه «علی اقراره»، این ضرورتی ندارد؛ گاهی بیّنه بر خود عنن است و گاهی بیّنه بر اقرار عنین است که با این امر ثابت میشود. اما اگر دستگاه مسلّح نبود، فقط نظر کارشناسی پزشک بود، او با شواهد طبی از راه حدس به عنین بودن این شخص نظر میدهد، این حرف خُبره است. اهل خُبره در شهادت حرفهایشان مسموع نیست، مگر در اختلافاتی که به اهل خبره برمیگردد.
پس اینکه ایشان فرمودند: «لا یثبت العنن الا باقرار الزوج او البینة»؛ این آقایان میگویند «ای البینة علی اقراره»؛ البته بیّنه «علی اقراره» هم ثابت میکند. لکن ظاهر فرمایش مرحوم محقق در متن، بیّنه بر خود عنن است، نه بیّنه بر اقرار عنین، بیّنه بر اقرار عنن ثابت میشود، حالا آن روز چه وضعی داشتند که بیّنه بر عنن اقامه بشود، باید که بحث کرد و سرّ اینکه این آقایان آمدند گفتند بیّنه «علی اقراره»؛ برای اینکه آن روز تشخیص عنن به حس نبود تا شهادتپذیر باشد.
روایت از وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسیده است که حضرت به آفتاب اشاره کردند فرمودند: «عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ اَوْ دَع»؛[5] اگر مطلب مثل آفتاب روشن شد شهادت بدهید، وگرنه شهادت ندهید. غرض این است که شهادت باید «عن حسٍ» باشد، آن گزارش عالمانه که از حدس است، آن به خُبره برمیگردد. در بحث غبن که این چقدر میارزد؟ قیمت بازار چقدر است؟ در ظرف فروش چقدر میارزید؟ اینها محسوس نیست، اینها را کارشناس تشخیص میدهد، رجوع به اهل خُبره میکنند برای تشخیص غبن که این نظر اقتصادی کارشناس است، این حسی نیست. بله، اگر یک چیز رسمی از یک مرکزی صادر شده بود، یک؛ و این آقایان شنیدند، دو؛ این میشود شهادت، چون «عن حسٍ» دارند میدهند. قیمت را فلان مرکز باید تعیین کند، اینها شنیدند که فلان مرکز قیمت را این تعیین کرده است، بقیه میشود غبن، این میشود شهادت؛ اما چقدر میارزد؟ این کار اهل خُبره است، از سنخ شهادت نیست. اینکه مرحوم محقق فرمود: «لا یثبت العنن الا باقرار الزوج او البینة»، الآن میشود بیّنه را هم به اقرار برگرداند یعنی بیّنه بر اقرار، هم بیّنه بر عنن. اگر چشم مسلّح به منزله چشم بیسلاح است و اگر آن کار کارشناسی پزشک تحت الشعاع این عکس و بررسی است، این بیّنه مسموع است؛ اما اگر نه، این عکسگیری یک مبدا ضعیفی است برای نظر دادن اهل نظر که آن فتوای «عن حدسٍ» قویتر بود، باز این میشود اهل خُبره، از سنخ شهادت نیست. شهادت جایی است که آن قسمتهای غیر حسی ضعیفتر باشد و این قسمتهای حسی قویتر باشد.
پرسش: در عکس برداری هم احتمال خلاف هست.
پاسخ: بله، ما که یقین نمیخواهیم، یک اطمینان عقلایی میخواهیم. در همین مسئله شهادت «عن حسٍ» هم احتمال اختلاف است، این جزم که نیست؛ ما یک اطمینان عقلایی میخواهیم. در این علمی که در این امور معتبر است که آدم باید عالم باشد، علم ریاضی که نیست، علمی است که اطمینان آور است.
فرمودند: «لا یثبت العنن الا باقرار الزوج او البینة باقراره»، این دوتا؛ «او نکوله»؛ اگر رفتند در محکمه، زن مدّعی عنن مرد بود، نه مرد اقرار داشت و نه زن بیّنه بر اقرار داشت، نه زن بیّنه بر عنن داشت، این مرد چون منکر است باید سوگند یاد کند. اگر سوگند یاد کرد که تبرئه میشود و عنن منتفی است؛ اما اگر سوگند یاد نکرد، ابایی از سوگند داشت، نکول از یمین داشت، او محکوم به عنن است. آیا باب «قضا» همینطور است؟ یا «فیه اختلاف»؟
مرحوم محقق (رضوان الله تعالی علیه) نظرشان در باب «قضا» این است که اگر چنانچه مدعی دلیل آورد که آن دلیل عبارت از اقرار منکر است، یک؛ یا بیّنه بر اقرار است، دو؛ یا بیّنه بر اصل مطلب است، سه؛ این حرف مدعی ثابت میشود و اگر ثابت نشد راه دیگری هم هست، منکر باید سوگند یاد کند. منکر اگر از ادای سوگند استنکاف دارد و حاضر نیست قسم بخورد، محکوم به این است که این عنن را دارد. آن آقایان میگویند صِرف نکول از یمین ثابت نمیکند که عیب موجود است؛ این یمینی که مورد نکول منکر است باید برگردد به مدعی، اگر مدعی این یمین مردود را پذیرفت و سوگند یاد کرد، محکمه علیه این منکر حکم صادر میکند. پس یمین مردوده بعد از نکول کسی است که «علیه الیمین». اگر ما گفتیم به صِرف نکول مطلب ثابت میشود «کما ذهب الیه المحقق»، اینجا با نکول ثابت میشود و اگر گفتیم صِرف نکول منکر مطلب ثابت نمیشود، این یمین زمین نمیماند، این یمین از منکر برمیگردد به مدعی، مدعی یمین مردوده را حلف میکند، آنوقت مطلب ثابت میشود. این که بین نظر مرحوم محقق و دیگران اختلاف هست، و اینکه میبینید در مسالک و جواهر و مانند آن میگویند «بنائاً علیه»، بنا بر اینکه به صِرف نکول مطلب ثابت بشود، همین است. مرحوم محقق چون نظر شریف ایشان این است که اگر منکر نکول کرد علیه او محکمه حکم میکند. دیگران میگویند اگر منکر نکول کرد، این سوگند برمیگردد به مدعی، این مدعی یمین مردوده را حلف میکند، از آن به بعد محکمه علیه منکر حکم صادر میکند. چون اختلاف در باب «قضا» است، مرحوم محقق اینجا به نکول براساس مبنای خودشان حکم کردند. آنها که به صِرف نکولِ منکر حکم نمیکنند، میگویند یمین مردوده را مدعی باید حلف کند. «لا یثبت العنن الا باقرار الزوج» که «اِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی اَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ»،[6] این اقرار اختصاصی به حسی و حدسی ندارد هر امری باشد؛ چون اقرار یک امر عقلایی است و شارع هم آن را امضا کرده «اِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی اَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ». این (اقرار) چه حدسی باشد و چه حسی؛ اما اگر خبر باشد ـ خبر واحد که در «فقه و اصول» مطرح است ـ حتماً باید حسی باشد یا قریب به حس؛ لذا نقل معناها را در «فقه و اصول» میپذیرند، برای اینکه قریب به حس است. ما تقریباً اطمینان داریم که بسیاری از این روایات نقل به معناست، برای اینکه آنجا قلم و کاغذ و دوات نبود؛ یک خط عبارت را بدون اینکه یک کلمهای یا حرفی کم و زیاد بشود، این خیلی بعید است! البته حافظه آن روز قوی بود، چون مبادی حسی دارد و قریب به حس است، آثار حس بر آن بار میکنیم و به تمام الفاظ احترام میگذاریم. اما اقرار اختصاصی به حس و حدس ندارد؛ هر امری براساس اینکه «اِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی اَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ»، بنای عقلا بر اطلاق عموم است، شرع هم همان را امضا کرده است.
«لا یثبت العنن الا باقرار الزوج»، یک؛ یا بیّنه بر اقرار، دو؛ یا بیّنه بر عنن که براساس دستگاههای چشم مسلّح، به انضمام یک کارشناسی خفیفی هم که در کنارش هست. «او نکوله»؛ این «نکوله» مورد قبول بعضی از فقهاء نیست که صِرف اینکه منکر از قَسم سر باز میزند و محکمه او را محکوم کند، بعید است. میگویند حالا که او قَسم یاد نمیکند این قَسم برمیگردد به مدعی، مدعی این یمین مردوده را حلف میکند، محکمه علیه منکر حکم صادر میکند.
خدا غریق رحمت کند سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را! ایشان بارها میفرمود: قَسمهای خدا به بیّنه است نه در قبال بیّنه. معمولاً در محاکم قضایی ما یک بیّنه داریم و یک قسم. قسم در قبال بیّنه است، کسی که دلیل ندارد قسم میخورد. اما تمام قسمهای قرآن که قرآن کریم با «لام» قسم یا «واو» قسم و مانند آن سوگند یاد میکند، میفرمایند قسم به بیّنه است نه در قبال بیّنه. مصادیق شفافی هم دارد نظیر سوره مبارکه «یس» که دارد ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾؛[7] قسم به این قرآن تو پیغمبری! قرآن معجزه است دلیل است؛ مثل اینکه کسی بگوید قسم به این آفتاب که الآن روز است! این به دلیل قسم خورده است نه به چیز دیگر. ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾؛ قسم به این قرآن که تو پیغمبری! این معجزه است، دلیل پیغمبری پیغمبر است. قسم به دلیل است، نه در قبال دلیل. بعد تحلیلهای دیگری هم دارند و در سایر موارد هم همینطور است. هر جا ذات اقدس الهی به یک امری سوگند یاد میکند ما را به دلیل توجه میدهد، ما را به برهان متوجه میکنند، نه به امر تعبدی نظیر محکمهها.
پرسش: مردم نسبت به دلیل شک داشتند.
پاسخ: میگوید تامل کنید. اگر شک دارید مثل این بیاورید. اینها یک جمودی داشتند براساس همان جاهلیت جهلایشان. همانطوری که وجود مبارک کلیم الهی به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا اَنزَلَ هؤُلاءِ اِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الارْضِ بَصَائِرَ﴾؛[8] برای تو صددرصد ثابت شد. یک بحثی قبلاً بود حالا در بحث تفسیر یا اینجا که گاهی انسان یک مطلبی را صددرصد عالم است، ولی باور نمیکند، چرا؟ برای اینکه علم، هیچ ارتباطی با مسئله عمل ندارد. مشکل ما این است که ما نمیدانیم که چه کسی عمل میکند و چه کسی میفهمد! ما خیال میکنیم آن نیرویی که عمل میکند و مسئول عمل است، همان کس عالم است! خیر! این دستگاه درونی ما، این روح ما، این قوای ما، آنقدر غنی و قوی و پیچیده است که نظیر «فقه و اصول» نیست که با بنای عقلا حل بشود که روح چیست؟ تجرّد روح چیست؟ عقل نظر چیست؟ عقل عمل چیست؟ مسئول علم کیست؟ مسئول عمل کیست؟ آدم ممکن است یک چیزی را صددرصد بفهمد، ولی باور نمیکند. باور یک چیزی دیگر است، ایمان یک چیزی دیگر است، علم یک چیزی دیگر است. اگر روح ضعیف بود، اینها پراکندهاند هر کسی کار خودش را میکند. اگر مدیر، مدیر غنی و قوی بود اینها را هماهنگ میکند، میگوید این شخص وظیفه خودش را انجام داد و فهمید، تو هم باید وظیفهات را انجام بدی و علم بکنی. اگر آن سرپرست قوی و غنی نباشد، اینها هر کدام خودشان ساز خودشان را میزنند. ما باید بدانیم اگر یک چیزی برای ما مسلّم شد، نیمی از راه را رفتیم. هیچ یعنی هیچ! به نحو سالبه کلیه جزم داشته باشیم که هیچ ارتباطی بین علم و عمل نیست. اگر برای ما عالمانه روشن شد که دستگاه علم چیزی دیگر است و دستگاه عمل چیزی دیگر است. این بیان نورانی امام سجاد (سلاماللهعلیه) است که علم قائد روح است، علم امام تشکیلات است؛ تعبیر امام، تعبیر قائد، قیادت و رهبری، اینها بیانات نورانی امام سجاد (سلاماللهعلیه) است که آن روح غنی و قوی، رهبری دستگاه درون را اداره میکند؛ [9] اگر او آدم قوی و غنی بود، بین این دوتا نیرو هماهنگ میکند، میگوید او کارش را انجام داده باید بفهمد، تو کارت را باید انجام بدهی و عمل بکنی.
ما یک جزم داریم که از راه تصور و تصدیق و قیاس و استدلال میآید که این راه حوزه و دانشگاه است که نتیجه آن جزم است. یک راهی داریم که عزم و اراده و اخلاص است که این جایش مسجد و حسینیه و نماز شب است. عزم یعنی عزم! جزم یعنی جزم! «بینهما فرقٌ بین الارض و السماء» است. اینکه ما عالم بیعمل داریم، برای اینکه جزم غیر از عزم است. ما ـ متاسفانه ـ در «اصول» این بزرگان ما ـ که سعی آنها مشکور باشد ـ بین طلب و اراده خیلی فرق گذاشتند، رسالهها نوشتند و بحث کردند، بیخاصیت! برای اینکه طلب و اراده هر دو در یک وادی است، شما آن مشکل اساسی را حل کن که چگونه آدم عالم است، ولی اراده ندارد؟! طلب و اراده هر دو در یک وادیاند، حالا یکی قویتر و یکی ضعیفتر. آن که اساس کار است این است که «ما الفرق بین العلم و الارادة». چگونه میشود که ما عالم بیعمل داریم؟! او جهنم را یقین دارد، او ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾[10] را یقین دارد که خدا فرمود، چرا نگاه میکند به نامحرم؟! برای اینکه علم پنجاه درصد قضیه است، علم رهبری عمل را به عهده ندارد، مسئول علم یک چیزی دیگر است و مسئول عمل یک چیزی دیگر است. آنکه مشکل حوزه را حل میکند، بحث درباره اینکه «ما الفرق بین العلم و الارادة»؛ چگونه میشود که ما علم داریم، ولی اراده نداریم؟ چرا معصیت میکنیم با اینکه میدانیم؟! اینکه جهنم است و گفته خداست و این هم آیه قرآن است و این هم گفته ائمه است، اینها «مما لاریب فیه» است! خوب هم سخنرانی میکنیم، خوب هم مقاله مینویسیم، اما موقع عمل مشکل داریم.
غرض این است بین اراده که امر عملی است، مسئول خاص دارد متولی خاص دارد دستگاه مخصوص دارد، با علم که امر نظری استاندیشه است، خیلی فرق است. اگر روح، یک رهبر قائد قوی غنی مواظب بود اینها را کنترل میکند، میشود عالم با عمل و اگر او ضعیف بود هر کسی ساز خودش را میزند. روح قوی است که اینها را میتواند هماهنگ کند.
به هر حال اگر چنانچه بیّنه ثابت شد چه بیّنه بر اقرار و چه بیّنه بر عنن، مطلب ثابت میشود و اینکه آیا صِرف نکول کافی است یا نه، این را باید به بحث «قضا» برسیم.
من وقتی قبرستان لطیف و شریف و نورانی تخت فولاد اصفهان مشرف شدم، بالای قبر مرحوم فاضل هندی زیارت کردیم و فاتحه خواندیم و تعجب کردیم که فاضل هندی اینجا چکار میکرد؟! گفتم که زمان صفویه اینجا حوزه علمیه بود. این فاضل، فاضل اصفهانی است، فاضل هندی نیست، او از مفاخر اصفهان است. حالا به یک مناسبتی به هند سفر کرد و شده فاضل هندی. او فیلسوف بود، متکلم بود، حکیم بود، فقیه نامآور بود. یک کتاب غنی و قوی علمی دارد به نام عون و اخوان الصفا علی فهم کتاب الشفا. چون مستحضرید شفا با متنهای دیگر خیلی فرق میکند! از کتابهای غنی مرحوم بوعلی است. ابن سینا یک رسالهای دارد به نام «معراجیه» آنجا حضرت امیر (سلاماللهعلیه) را میخواهد وصف بکند، میگوید یک حدیثی است که وجود مبارک پیغمبر به حضرت امیر فرمود. اوصافی که برای حضرت امیر ذکر میکند این است: «باعز الاولیاء... الذی هو بین الخلق کالمعقول بین المحسوس او بین الاصحاب کالمعقول و المحسوس»؛[11] («الذی کان بین الصحابة الذین کانوا اکرم قبائل العالم و اشرفهم کالمعقول بین المحسوس.)او دیگر نمیگوید که علی فاتح خیبر بود! علی در بین مردم مانند عقل است بین چشم و گوش. حکیم بخواهد آن هم ابن سینا! از حضرت امیر یاد کند، او میگوید عاقله جهان است، دیگران دست و پا و چشم و گوش هستند. «الذی هو بین الخلق کالمعقول بین المحسوس». شما یک تعبیر اینچنینی از هیچ مورّخی، از هیچ حکیمی، از هیچ فقیهی، از هیچ اصولی! میگوید جهان به هر حال یک چشم و گوش و دست و پایی دارد و یک عاقله؛ علی عاقله جهان است. این این شفا مرحوم بوعلی کتاب سنگینی است. خدا غریق رحمت کند این بهاء الدین محمد بن حسن اصفهانی که معروف به فاضل هندی است صاحب کشف اللثام، ایشان مشکلات شفا را در آنجا حل کرده، نوشته «عون و اخوان الصفا علی فهم کتاب الشفا فی المنطق». این بزرگوار قواعد مرحوم علامه را هم شرح کرده است.
در بحث جلسه قبل اشاره شد به اینکه مرحوم علامه در بعضی از کتابهایش دارد به اینکه اگر زن این عیب را پنهان کرد در روایت دارد که مَهر برمیگردد و آقایان هم گفتند همه مَهر برمیگردد، مرحوم علامه دارد که بخشی از مَهر به هر حال نصیب زن باید باشد؛ برای اینکه او هیچ بهرهای نبرد این از نصوص بعید است. مرحوم فاضل هندی (رضوان الله علیه) در قواعد وقتی این را شرح میکند، بیمیل نیست که فتوای علامه را امضا کند. ردّ نمیکند، یک؛ طرزی شرح میکند که بیمیل به متن در نمیآید، دو؛ عبارت مرحوم علامه در متن قواعد این است که اگر این نشد «و لو کانت هی المدلّسة رجع علیها»؛[12] این متن قواعد است که اگر تدلیس از زن بود، مرد به خود زن مراجعه میکند و مَهر را از او پس میگیرد. فاضل هندی دارد که «للتدلیس».[13] متن قواعد این است «الّا بما یمکن ان یکون مهرا»؛ یک مقداری که یک مالیتی داشته باشد بماند برای زن. «و هو اقل ما یتموّل، لئلّا یخلو البضع عن العوض و قال ابو علی: الّا بمهر مثلها، لانّه العوض للبضع اذا وطا لا عن زنا و لم یتعرض لاستثناء شیء منهما جماعة، لاطلاق الادلّة»؛ [14] فقط اختلاف قولین را ذکر کرد، فرمود که این حرفی که علامه در متن دارد یک مقدار را استثنا کرده است و دلیلش هم این است بهرهای که زوج بُرده نباید که زن دست خالی باشد و عدهای هم چیزی استثنا نکردند. اما ادعای اجماع در مسئله باشد که همگی میگویند، اینطور نیست؛ یا فرمایش متن را که از قواعد است نقد کند، اینچنین نیست. این میل به فرمایش مرحوم محقق از آن در میآید، برای اینکه اجماعی که در کار نیست، آن دلیل هم که مساعد است. حشر همه اینها با عترت طاهرین ـ انشاءالله ـ.