درس خارج فقه آیت الله جوادی
97/01/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:نکاح/عیوب فسخ نکاح
بخش چهارم از بخشهای چهارگانه کتاب نکاح مرحوم محقق، درباره عیوب و تدلیسها بود. فرمودند عیوبی که در مرد هست و زن میتواند فسخ کند چند چیز است. دو امر از آن امور موجب فسخ زن را یاد کردند، سوم «عَنَن» است. عَنَن را هم معنا کردند که یک بیماری است که مانع نشر عضو از آمیزش است. منتها فرمودند که اگر عنن بعد از عقد هم پدید بیاید، نظیر خصای بعد از عقد نیست. عنن «بعد العقد» هم سبب فسخ است؛ لکن به همان شرطی که معنای عنن هست آن را واجد باشد و آن اینکه نه با همسر خود و نه با زن دیگری که مثلاً با عقد، محرَم او قرار میگیرد، نتواند آمیزش کند.[1] این درباره عنن سابق و عنن لاحق است.
اما در حقیقت عنن این معنا ماخوذ است که اگر یکبار توانست با همسرش آمیزش کند بعد مبتلا به عنن شد، «فلو وطئها و لو مرة ثم عُنّ»؛ عنّین بشود، «او امکنه وطء غیرها مع عننه عنها لم یثبت لها الخیار علی الاظهر»؛ [2] اگر بتواند با دیگری آمیزش کند ولی با همسر خودش نمیتواند، این «علی الاظهر» عنن نیست.
در جریان «خصاء» این تفصیل نبود که همسر خود و زن دیگر؛ در جریان «عنن» این تفصیل هست. منشا این تفصیل فقهی، تفصیل روایی است. روایت دو طایفهاند: یک طایفه دارد به اینکه عنن باعث فسخ است؛ یک طایفه دارد به اینکه اگر نسبت به همسر خودش عاجز است، اما با زن دیگری بخواهد ازدواج کند نسبت به او تواناست. این تفصیل که در «فقه» آمده است، منشا روایی دارد؛ چون در روایت این تفصیل هست، در «فقه» این تفصیل آمده است. این معلوم میشود بیماری نیست؛ چون اگر بیماری بود فرقی بین همسر خود و زن دیگری که بخواهد انتخاب بکند نیست. منشا این همان سِحر و مانند آن است که برخیها داشتند و سؤال هم میکردند و در نصوص هم برابر آن ائمه (علیهمالسّلام) فتوا دادند.
این روایتها را ملاحظه بفرمایید. در جلسه قبل روایت سه از این روایات باب چهارده؛ یعنی وسائل جلد 21 صفحه 230، که مرحوم کلینی[3] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَحْمَدَ عَنْ اَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» نقل شد این است که «سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ» که در جلسه قبل «اَخَذَ» خوانده شد، به قرینه روایت «اَعرَضَ» ایی که در صفحه 232 روایت هشت است. در صفحه 232 همان سطر دوم دارد که «اَنَّ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام کَانَ یَقُولُ اِذَا زُوِّجَ الرَّجُلُ امْرَاَةً فَوَقَعَ عَلَیْهَا ثُمَّ اَعْرَضَ عَنْهَا فَلَیْسَ لَهَا الْخِیَارُ»؛[4] اگر مردی همسری انتخاب بکند، آمیزش بکند و بعد اعراض بکند، خیاری ندارد. به قرینه آن «اَعْرَضَ»، «اَخَذَ عَن» خوانده شد که به معنای اعراض است.
اما اینکه اصرار داشتند قبلاً اجازه روایی بشود، الآن چون کتاب چاپ شد و دیگر اجازه روایی لازم نیست. قبلاً حتماً اصرار داشتند که شاگردان از مشایخشان اجازه روایی بگیرند. این اجازه روایی الآن جزء برکت و تشریفات است، ولی آنوقت جزء سند رسمی فقهی بود. آن روز که چاپ نبود، خطی بود. بازار ورّاقها بازاری بود که یک عده خوشنویس بودند آماده بودند کتاب مینوشتند و میفروختند ورّاقی میکردند که جناب ابن ادریس در همان مقدمه سرائر دارد که علما به فرزندشان میگفتند که «یا بنی لا تقوموا فی الاسواق الا علی زرّاد او ورّاق»؛ [5] یک وقتی انسان میرود بازار یک کالای را میخرد و برمیگردد، این روشن است؛ یک وقتی به شاگردانشان میگفتند اگر میخواهید بروید بازار و کنار یک مغازهای بنشینید، فقط در همین دو مغازه بنشینید: یا مغازه کتابفروشی یا مغازه اسلحهسازی که یا دانشمند یا مجاهد بشوید؛ یا شمشیر یا کتاب، یا سپر یا کتاب، یا نیزه یا کتاب. این بیان روشن و شفاف ابن ادریس است در مقدمه سرائر که داب مشایخ این بود.
چرا بازار ورّاقها میرفتند؟ چون کتابفروشی به آن صورت که چاپ بشود و تصحیح بشود و منقّح بشود، در اختیار همه که نبود؛ یک کسی یک رسالهای داشت ده صفحه یا بیست صفحه یا صد صفحه، این را میداد به یکی از این ورّاقها، میگفت چقدر میگیری استنساخ کنی؟ او میگفت فلان قدر، این را میداد و نسخه را بعد از چند روز میگرفت. در بازار ورّاقها، دینفروشی هم کم نبود؛ یک کسی یک رسالهای میداد، بعد میگفت این رسالهای که من مثلاً از «محمد بن مسلم» گرفتم، این را برای من استنساخ کن، آن دوازده حدیث را ننویس، این دوازده حدیث را بنویس. جعل هم از اینجا شروع میشد. این روایتهای جعلی که در بین ما هست، اما در اهل سنت «الی ما شاء الله»! همین جناب سیوطی در کتاب اللآلئ المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة که دو جلد است، روایتهای جعلی از باب «طهارت» تا باب «دیات» را جمع کرده است. در بین ما هم این بزرگوار علامه عسکری (رضوان الله علیه) 150 راوی نه بین شیعهها، در مجموعه جهان اسلام 150 راوی جعلی کشف کرده چه برسد به دیگری! «خمسون و ماة صحابی مختَلَق»؛ 150 راوی که اصلاً به دنیا نیامدند! ایشان خیلی زحمت کشید و یک محقق نامی هم بود، حشر او با اولیای الهی! «خمسون و ماة صحابی مختَلَق»؛ 150 اصحاب درست کردند که اصلاً به دنیا نیامدند! آنوقت از هر کدام هم چندین روایت نقل کردند.
از وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) در صحیحه بخاری به عنوان «مروی عنه» نیست که نیست، به عنوان «راوی» هم نیست؛ میگفت او شانیت این را ندارد که ما او را جزء راوی قرار بدهیم! همین صحیح بخاری! بعدها گفتند: «قلامة من ظفر ابهامه ٭٭٭ تعدل من مثل البخاری مئة»؛[6]
ناخن امام صادق (سلاماللهعلیه) از صدتا تو بهتر است، حالا نقل نکردی نکردی! اینها را حتی به عنوان راوی هم قبول نداشتند. چه کسی این را کار میکرد؟ بازار ورّاقها؛ بنابراین گفتند که مواظب باشید که بازار ورّاقها آلوده نشود.
غرض این است که بازار ورّاقها اینطور بود. از آن به بعد مشایخ و مراجع و اساتید هیچ چاره نداشتند که این استنساخ شده را با آن اصلی که مثلاً از «زراره» یا «محمد بن مسلم» یا «ابان» رسید، سطر به سطر بخوانند، بعد هم در حاشیه آن بنویسند که مثلاً امروز که روز پنجشنبه است یا چهارشنبه است «بلغ قبالاً، بلغ مقابلةً، بلغ قرائةً»، تمام آن سندهای اصلی اینطور است؛ یعنی امروز که فلان روز است مثلاً اول ماه شعبان است، مقابله ما با نسخه اصلی به اینجا رسید «بلغ قبالاً»؛ یعنی مقابله به اینجا رسید. فردایش تاریخ، پس فردایش تاریخ، بعد این کتاب میشد منقّح؛ بعد میگفت من اجازه دادم به فلان شخص که این کتاب را که اولش آن است، آخرش آن است و چندتا روایت دارد، نقل بکند، این میشد اجازه روایی؛ الآن برکت است، اما آنوقت رسمی بود، اصلاً غیر از این قابل قبول نبود. اصول «اربعماة» گرچه برخیها نقل کردند «جُل لولا الکل» از وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) است؛ ولی مرحوم میرداماد (رضوان الله علیه) میفرماید که حداقل صد اصل از این اصول چهارصدگانه از امام صادق (سلاماللهعلیه) است، بخشی از وجود مبارک حضرت امیر (سلاماللهعلیه) است، بخشی از وجود مبارک امام باقر (سلاماللهعلیه) و اینهاست، تا بعدی. این اصول «اربعماة» که سند دین بود، باید کلمه به کلمه خوانده میشد، کلمه به کلمه مقابله میشد و کسی که خودش جزء اصحاب حضرت بود یا شاگرد اصحاب بود و خواند، مقابل بکند و بعد اجازه بدهد. بعدها که این فیض گرفته شد، میبینید که هم صحابه مُختَلَق درمیآید، هم کم میشود هم زیاد.
اینکه ما در بحث جلسه قبل «اَخَذَ» خواندیم، به قرینه آن «اعرَضَ» ایی است که در روایت هشتم است. اما وقتی شما به وافی[7] مرحوم فیض مراجعه میکنید و همچنین به مراة العقول[8] مرحوم مجلسی مراجعه میکنید، میبینید آن شاگردانی که این حدیث را از اساتیدشان خواندند، این را «اُخِّذَ» تلقی کردند؛ این معنا به ذهن نمیآید که «اُخِّذَ» یعنی چه؟ یک عبارتی در ذیل صفحه 230 درباره کلمه «اَخَذَ» دارد: «التاخیذ سحر او رقیة لا یستطیع الرجل معها من اتیان امراته»،[9] از این معلوم میشود «اَخَذَ» نیست، «اُخِذَ» نیست، «اَخَّذَ» نیست، «اُخِّذَ» است؛ یعنی گرفتار شده و به بند افتاده است، چگونه به بند افتاده؟ مرحوم مجلسی (رضوان الله تعالی علیه) در مراة العقول این را به یک سبکی معنا کرد، مرحوم فیض (رضوان الله تعالی علیه) در وافی به سبکی دیگر؛ مرحوم مجلسی (رضوان الله تعالی علیه) در جلد بیست مراة العقول صفحه 162 بعد از اینکه این عبارت را نقل کرد به عنوان حدیث ده، منتها این را از «علی بن ابراهیم» از «سکونی» نقل کرد: «قَالَ قَالَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیه السَّلام مَنْ اَتَی امْرَاَتَهُ مَرَّةً وَاحِدَةً ثُمَّ اُخِّذَ عَنْهَا». مرحوم مجلسی دارد که «قال فی النهایة: التاخیذ حبس السواحر ازواجهن عن غیرهن من النساء»؛ گاهی زنها سِحر میکردند که شوهرهایشان با هیچ زن دیگری نتواند آمیزش کند، فقط با آنها آمیزش کند. اینکه به ذهن نمیآید، این بدون «قَرَاَ مقابلةً»، بدون «قَرَاَ قرائةً» حل نمیشود. این است که اینها پیش استادشان میخواندند. «محمد بن مسلم» از خود حضرت شنیده بود که حضرت ـ یعنی امام صادق (سلاماللهعلیه) ـ اینگونه تلفظ کرد که حضرت امیر (سلاماللهعلیه) درباره کسی که «تاخیذ» شده است؛ یعنی سِحر شده است؛ آن هم سِحری که زن درباره مرد میکند که مرد همسر دیگر نگیرد. این است که در طلیعه بحث حرف صاحب جواهر[10] و مانند او[11] نقل شد که «او سحر» باشد، برای همین جهت است. در جریان «خصاء» و عیوب دیگر از سحر سخنی نبود؛ اما اینکه در طرح بحث ما سِحر را از جواهر نقل کردیم، خود صاحب جواهر و مانند او که به فکر اینها نیستند. برابر روایتی که دارد اگر زنی شوهرش را سحر کند که نتواند با زن دیگری ازدواج کند که همیشه با او بماند، این حکمش چیست؟ میفرمایند اینکه عَنَن نیست، این مسحور است نه عنّین؛ در جریان «خصاء» اینطور نیست، در جریان «جَب» اینطور نیست که بین زن خود و زنهای دیگر فرق بگذارند. این مسحور است نه عنّین، این سحر دارد نه عنن، این با هیچ قرائتی جور در نمیآید؛ مگر اینکه انسان «مقابلةً»، «قرائةً» این نسخه اصل را دیده باشد و این بزرگان هم دستشان به آنجا رسیده باشد؛ لذا خود مرحوم مجلسی از خودش نقل نمیکند، میگوید در نهایة [12] اینطور دارد: «قال فی النهایة: التاخیذ حبس السواحر» ـ سواحر؛ یعنی زنهای ساحره ـ «ازواجهن عن غیرهن من النساء»؛ این است که در روایات دارد که اگر این مرد بتواند با زن دیگر ازدواج بکند «کذا»، با زن دیگر نتواند ازدواج بکند «کذا»، فرق گذاشتند؛ وگرنه عنّین فرقی بین این زن و آن زن نمیگذارد.
مرحوم فیض در وافی همین را به سبک دیگر معنا کرده است، «حبس السواحر» نبود. این «السواحر» یعنی نمیگذارند شوهرشان بتواند با زن دیگر همسری کند و اما آنطوری که مرحوم فیض در وافی جلد 22 صفحه 573 نقل کردند، بعد از نقل همین حدیث که «سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ اُخِّذَ عَنِ امْرَاَتِهِ»؛ بازداشت شده است با سحر؛ «فَلَا یَقْدِرُ عَلَی اِتْیَانِهَا». حضرت فرمود که «اِنْ کَانَ لَا یَقْدِرُ عَلَی اِتْیَانِ غَیْرِهَا مِنَ النِّسَاءِ»؛ این معلوم میشود عنن است. «فَلَا یُمْسِکْهَا اِلَّا بِرِضَاهَا بِذَلِکَ وَ اِنْ کَانَ یَقْدِرُ عَلَی غَیْرِهَا فَلَا بَاْسَ بِاِمْسَاکِهَا»؛ اگر میتواند با زن دیگر آمیزش کند معلوم میشود عنن نیست، بلکه او گرفتار سحر شده است.
مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) دارد که «بیان الاخذة بالضم رقیة کالسحر»؛ حالا یا درباره خودش است یا درباره دیگری است و مانند آن، این تفصیل که در روایت هست که اگر نتواند با همسر خود آمیزش کند ولی میتواند با زنهای دیگر آمیزش کند؛ معلوم میشود عنن نیست. آنوقت این روایت معنای خاص خودش را پیدا میکند؛ یعنی او مسحور است در حقیقت، نه عنّین. این تفصیل به این مناسبت پیدا شده است.
روایت سومی که در بحث جلسه قبل خواندیم این بود، روایت چهارم هم همین است. روایت چهارم مرحوم کلینی[13] «عَنْ عَلِیِّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ: قَالَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیه السَّلام مَنْ اَتَی امْرَاَةً مَرَّةً وَاحِدَةً ثُمَّ اُخِّذَ عَنْهَا»؛ سحرزده شد، «تاخیذ» شد و گرفتار این رقیه و چشمبندی و اینها شد. «فَلَا خِیَارَ لَهَا».[14] او که عنن ندارد، او مبتلا به سحر است. همین روایت را مرحوم صدوق نقل کرد،[15] مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرد.[16]
اما حالا ببینید روایت پنج این باب که مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله تعالی علیه) از وجود مبارک ابی جعفر (علیهماالسّلام) نقل کرد این است که «الْعِنِّینُ یُتَرَبَّصُ بِهِ سَنَةً»؛ نه برای اینکه یکسال فرصت دارد نه، جنون همینطور است، جَب همینطور است، خصاء همینطور است. این «تربص سنه» برای تحقق موضوع است که آیا واقعاً مریض است، یا نه یک محدوده خاصی دارد که زود رد میشود. این برای اثبات موضوع است نه اینکه واقعاً بعد از اینکه این عنّین بودنش ثابت شد یکسال صبر بکنند، آن نیست. «ثُمَّ اِنْ شَاءَتِ امْرَاَتُهُ تَزَوَّجَتْ»؛ اگر زنش خواست که برود همسر دیگر بگیرد، برود بگیرد؛ یعنی فسخ بکند. «وَ اِنْ شَاءَتْ اَقَامَتْ». [17] در روایت شش این باب که «اَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِی» از وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) نقل میکند «عَنِ امْرَاَةٍ ابْتُلِیَ زَوْجُهَا فَلَا یَقْدِرُ عَلَی الْجِمَاعِ اَبَداً»، این زن و آن زن ندارد؛ یعنی عنّین است. «اَ تُفَارِقُهُ قَالَ نَعَمْ اِنْ شَاءَتْ»؛[18] اگر خواست میتواند، دیگر «یتربّص سنة» و مانند آن نیست. این موضوع محقق است و دارای عنن است.
روایت هفت این باب «اِذَا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْمَرْاَةَ وَ هُوَ لَا یَقْدِرُ عَلَی النِّسَاء»؛ برای تشخیص اینکه واقعاً عنن دارد یا نه؟ «اُجِّلَ سَنَةً حَتَّی یُعَالِجَ نَفْسَهُ»؛[19] معلوم میشود درمانپذیر است و اگر درمان نشد که اختیار دارد.
روایت هشت این باب از وجود مبارک ائمه قبلی تا وجود مبارک امام امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) «کَانَ یَقُولُ اِذَا زُوِّجَ الرَّجُلُ امْرَاَةً فَوَقَعَ عَلَیْهَا ثُمَّ اَعْرَضَ عَنْهَا»؛ حالا بدرفتاری کرده و نمیخواهد، این دلیل ندارد بر اینکه خیار دارد. حالا ممکن است یک وقتی به محکمه مراجعه کنند، دلیل «لا ضرر» ی[20] و مانند آن باشد، اینها حرفهای دیگر است؛ اما به عنوان عنن خیار بیاورد نیست. اگر ضرر و غرر و مانند آن هست، ممکن است به محکمه مراجعه کنند و حاکم شرع حکمی بکند. فرمود به اینکه «فَلَیْسَ لَهَا الْخِیَارُ لِتَصْبِرْ فَقَدِ ابْتُلِیَتْ وَ لَیْسَ لِاُمَّهَاتِ الْاَوْلَادِ وَ لَا الْاِمَاءِ مَا لَمْ یَمَسَّهَا مِنَ الدَّهْرِ اِلَّا مَرَّةً وَاحِدَةً خِیَارٌ»؛ [21] اگر یکبار هم با اینها ازدواج کردند خیار ندارد. پس به عنن نیست. اینکه خیار ندارد یعنی نسبت به فسخ عَنَنی خیار ندارد؛ حالا ممکن است که براساس ضرر و مانند آن به محکمه مراجعه کند که من نمیتوانم زندگی کنم و محکمه هم حکم به طلاق بدهد.
روایت نه این باب که از وجود مبارک امام باقر «عَنْ اَبِیهِ عَلَیهِمَ السَّلام» است که «اَنَّ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام کَانَ یَقُولُ یُؤَخَّرُ الْعِنِّینُ سَنَةً مِنْ یَوْمِ تُرَافِعُهُ امْرَاَتُهُ»؛ حالا تا برای محکمه ثابت بشود. این برای ثبوت در محکمه است، نه برای ثبوت در زن؛ آنجا که طرفین اتفاق دارند بله میتوانند، اما طرفین اختلاف دارند، اینجا باید بر محکمه ثابت بشود. «فَاِنْ خَلَصَ اِلَیْهَا وَ اِلَّا فُرِّقَ بَیْنَهُمَا»، اینجا جای محکمه است. «فَاِنْ رَضِیَتْ اَنْ تُقِیمَ مَعَهُ ثُمَّ طَلَبَتِ الْخِیَارَ بَعْدَ ذَلِکَ فَقَدْ سَقَطَ الْخِیَارُ وَ لَا خِیَارَ لَهَا»؛ [22] چون خیار، فوری است. این سکوت و رضا باعث سقوط حق خیار است، بعد هم خیار دیگری نیست. اینطور نیست که «ثلاثة ایام» خیار داشته باشد نظیر خیار حیوان؛ این خیار حیوان «ثلاثة ایام» است، روز اول اگر اعمال نکرد، روز دوم میتواند و اگر روز دوم اعمال نکرد، روز سوم میتواند. اما در خیارهای دیگر خیار فوری است، مگر اینکه «شرط الخیار» بکنند که مدتدار باشد؛ وگرنه وقتی مسلّم شد که این نقص دارد و او با همین نقص ساخت یعنی راضی است، مگر اینکه علم به خیار نداشته باشد.
روایت ده که مرحوم صدوق (رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد این است که «مَتَی اَقَامَتِ الْمَرْاَةُ مَعَ زَوْجِهَا بَعْدَ مَا عَلِمَتْ اَنَّهُ عِنِّینٌ وَ رَضِیَتْ بِهِ لَمْ یَکُنْ لَهَا خِیَارٌ»،[23] این سقوط خیار است؛ خیار وقتش محدود است و نمیشود طرف را تا آخر نگه داشت ببیند که چه وقت این زن فسخ میکند که او به فکر تجدید فراش باشد.
روایت دوازده این باب که از «قُرب الاسناد» است، «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیهِمَ السَّلام اَنَّهُ کَانَ یَقْضِی فِی الْعِنِّینِ اَنَّهُ یُؤَجَّلُ سَنَةً مِنْ یَوْمِ تُرَافِعُهُ الْمَرْاَةُ»، [24] تا برای محکمه ثابت بشود؛ وگرنه اگر «بیّن الرشد» شد برای هر دو ثابت شد برای قاضی ثابت شد و مسلّم شد که این عنّین است، صبر یکساله برای چیست که طرفین در زحمت باشند؟!
روایت سیزده این باب این است که «سَاَلْتُهُ عَنْ عِنِّینٍ دَلَّسَ نَفْسَهُ لِامْرَاَةٍ مَا حَالُهُ؟ قَالَ عَلَیْهِ الْمَهْر»، ولو کل مَهر نباشد نصف مهر هم هست. «وَ یُفَرَّقُ بَیْنَهُمَا اِذَا عُلِمَ اَنَّهُ لَا یَاْتِی النِّسَاءَ»،[25] «بالقول المطلق»، نه این زن و آن زن.
«فتحصّل» عَنَن مرض است و مرض خِلقی هم هست، جزء عیوب است، کتمان آن تدلیس است نه خودش و اگر عَننَ مسلّم بود، زن «بینها و بین الله» حق فسخ دارد و اگر ترافعی بین زن و شوهر شد محکمه بررسی میکند؛ اگر علم فوری برای محکمه ثابت شد، حکم به فسخ میکند، نشد یکسال مهلت میدهد تا ثابت بشود و چون عَنَن نقص خلقت است، فرقی بین عنن قبل از عقد و بعد از عقد نیست و روایاتش هم مطلق است.
اینها عصاره روایتهای باب چهاردهم بود. حالا روز چهارشنبه است و اول ماه پُربرکت شعبان است که باید برای ماه مبارک رمضان آماده بود. این ماه پُربرکت شعبان را عدهای عید خاص میدانند. البته تنها برای همین نیست که مثلاً اعیاد پُربرکت شعبانیه ما داریم، خود اصولاً ماه شعبان شهر رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، این صلواتی که هر روز «عند الزوال» خوانده میشود را ببینید! هیچ ـ به نحو سالبه کلیه ـ هیچ بهانهای ما نداریم، ما در هر شرائطی باشیم این خاندان ما را میپذیرند. گفت:
چرا دست یازم چرا پای کوبم ٭٭٭ مرا خواجه بی دست و پا میپذیرد (غزلِ منتسب به مرحوم نشاط اصفهانی.)
و هر چه بخواهیم میدهند. ببینید این همه شاگردان را آنها پروراندند! خیلیها سابقه چندین ساله بتپرستی داشتند، اینها را پروراندند؛ یکی مقداد شد، یکی اباذر شد، یکی فلان، چندین سال اینها بت میپرستیدند! پس ما نه بهانهای داریم و نه بگوییم کَرَم اینها محدود است؛ اینطور نیست، و این ماهها هم ماه خواستن است. در بحثهای قبل روشن شد که عقل ـ به نحو سالبه کلیه ـ ذرّهای در قانونگذاری دخیل نیست. عقل یک چراغ خوبی است، عقلِ برهانی قانونشناس است؛ اما چه باید و چه نباید را که صراط است، مهندسی دارد به نام خدا. خدای سبحان راه را مشخص کرد و انبیا و اولیای الهی با وحی و الهام این راه را شناختند و به ما گفتند. گفتن این راه هم یا به فعل معصوم است یا به قول معصوم است یا با تقریر معصوم؛ وگرنه قبلاً یک کتابی یا یک رساله فقهی نوشته باشند که ائمه (علیهمالسّلام) کارهایشان را برابر آن انجام داده باشند که نیست؛ اصلاً رساله فقهی، فعل و قول و تقریر اینهاست. ما اگر خواستیم بفهمیم دین چیست؟ خدا چه میگوید؟ ما یک کتاب جداگانهای که نداریم. قرآن کریم هم که به منزله قانون اساسی است، خطوط کلی دین را گفته، خود قرآن هم فرموده: ﴿وَ اَنزَلْنَا اِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ اِلَیْهِمْ﴾،[26] اینها را مفسّر قرار داد و وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم که برابر این مفسّر هست و خدا فرمود: ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾،[27] فرمود: «اِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن». [28]
پس ما دین را باید از اینها بگیریم و اینها تمام شئونشان تعلیم دین است. چرا در زیارت اینها عرض میکنیم: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْاَعْمَال»؟[29] چرا در زیارت «جامعه» به این ذوات قدسی عرض میکنیم: «اَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْاَقْوَم»؛ [30] شما صراط مستقیم هستی، چرا؟ برای اینکه دین ما نانوشته است و به وسیله اینها شناخته میشود؛ لذا فعل و قول و تقریر اینها معصوم است.
ببینید این روایت نورانی را درباره حضرت امیر (سلاماللهعلیه) هم فرمود، درباره عمار هم فرمود. درباره عمار دارد که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار»، [31] درباره حضرت امیر (سلاماللهعلیه) هم فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»؛[32] اما «کم فرقٍ بینَ الامام و الماموم»؟ عمده آن ضمیر است که به چه کسی برمیگردد؟ و به چه چیزی برمیگردد؟ «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ»، معنای آن روشن است. «یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار»، این ضمیر «یَدُورُ» به چه کسی برمیگردد؟ این ضمیر «مَعَهُ» به چه کسی برمیگردد؟ درباره حضرت امیر (سلاماللهعلیه) روشن شد، درباره عمار هم روشن شد. درباره عمار این ضمیر «یَدُورُ» به عمار برمیگردد، ضمیر «مَعَهُ» به حق برمیگردد؛ «یدور عمار مدار الحق حیث ما دار». اما ضمیر «یَدُورُ» درباره حضرت امیر (سلاماللهعلیه) به حق برمیگردد: «علی مع الحق»، «یدور» یعنی «یدور»! «یدور الحق مع علی حیث ما دار علی»؛ هر جا علی هست حق با او هست. این کدام حق است؟ یک حقی است که مقابل ندارد که ذات اقدس الهی است: ﴿ذلِکَ بِاَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾، [33] این فوق بحث است و جای این، در این بحثها نیست. یک حق به معنای دین، به معنای صراط، به معنای شریعت است که در سوره «آل عمران» و دیگر سور آمده است: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾؛[34] [35] [36] این دین، حق است، دین انبیا و اولیا و پیغمبر که آوردند. ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾، این حقی که «مِن الله» است این جایی نوشته نیست. ما اگر بخواهیم بفهمیم این حقی که «مِن الله» است این کجاست، چکار میکنیم؟ ببینیم اینها چه گفتند، چه کردند، چه تقریر کردند. این حق که «مِن الله» است، این را جامعه بخواهد بفهمد، این حق «یدور مدار علیٍّ حیث ما دار». «علی مع الحق»، «یدور» این حق، «مدار علی حیث ما دار»، تایید آن دعای خاص حضرت است در ذیل آن حدیث: «اللَّهُمَّ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»؛[37] خدایا! هر جا که علی هست حق را آنجا بگردان، این دعاست! یعنی او را حفظ بکن! قول او، فعل او، تقریر او بشود دین؛ لذا با یک اطمینان خاطر در زیارت «جامعه» میگوییم: «اَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْاَقْوَم». «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْاَعْمَال». این میشود حق.
پس عمار «مع الحق»، اما «یدور عمار مع الحق حیث ما دار». «علی مع الحق»؛ اما «یدور الحق مع علی حیث ما دار». وقتی حضرت امیر این طور است، پیغمبر هم یقیناً این طور است. امام سجاد (سلاماللهعلیه) در همان دعای «عند الزوال» دارد که خدایا! این پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که علی (سلاماللهعلیه) تازه از دستپروردههای اوست، «وَ اجْعَلْهُ لِی شَفِیعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِیقاً اِلَیْکَ مَهْیَعاً». [38] شفاعت را میفهمیم. شفیع یا شفاعتش مقبول است یا نه، اگر مقبول باشد میگوید: «شفیع مشفّع»؛ یعنی «مقبول الشفاعة». «وَ طَرِیقاً اِلَیْکَ مَهْیَعاً»؛ خدایا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را برای من راه قرار بده، نه راه باریک، نه راه وسیع، نه راهی که بهاندازه زمین باشد، راهی که «عرض السماوات و الارض». «مَهیع» یعنی وسیع. مگر نفرمود: ﴿سَابِقُوا اِلَی مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الارْضِ﴾؟ مگر بهشت مساحتش به این نیست؟ راه بهشت هم مگر مساحتش اینطور نیست؟ فرمود این یک مسابقه دوچرخه سواری و مانند آن نیست که یک خیابان بستهای باشد؛ این یک میدان مسابقهای است که «عرض السماوات و الارض».
«وَ طَرِیقاً اِلَیْکَ مَهْیَعاً»؛ آقایانی که مدینه بعد هستند به مکه مشرف میشوند، بعد از اینکه پیاده شدند در جدّه؛ در جحفه مُحرِم میشوند. این جحفه اصلش جحفه نبود. این میدان باز بخش وسیع حجاز، این را به آن میگفتند «مهیعا، مهیعا». وقتی سیل آمد بخش قابل توجهی را اجحاف کرد و بُرید و برد و درّه درست کرد، شده جُحفه؛ یعنی زمین اجحاف شده، وگرنه اسم شریفش اول مهیعا بود و هر جایی را هم مهیعا نمیگویند، وقتی خیلی باز باشد میگویند مهیعا.
ما هنگام زوال این ماه پُربرکت از ذات اقدس الهی میخواهیم که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را برای ما یک راه باز قرار بده که هر وقت خواستیم برویم، برویم، کسی هم مزاحم ما نباشد؛ چون راه وسیع این است. یک بیابان وسیع اگر کسی خواست برود نه مزاحمی دارد، نه تصادفی دارد، نه کسی جلویش را میگیرد، نه راهبندی دارد، نه ایست و بازرسی دارد؛ طریق مهیعا. ما هر روز میتوانیم با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یک چنین چیزی داشته باشیم که این یک طلیعهای باشد برای ماه مبارک رمضان. اینطور نیست که ندهند یا کم باشد.
غرض این است که همین پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بتپرستها را به جایی آورد که فرمود او از خاندان ماست؛ حالا درباره خصوص سلمان ما زیاد شنیدیم که «سَلْمَانُ مِنَّا اَهْلَ الْبَیْت»، [39] عده زیادی بودند که ائمه فرمودند اینها «منّا اهل البیت»؛ بعضی از محدّثان قم اینطور بودند،[40] بعضی از زنها به جایی رسیدند فرمودند «هی منّا اهل البیت».[41] الآن هم همان حرف است، چرا نرسیم که وجود مبارک حضرت بفرماید: «هو منّا اهل البیت»؟ پس شدنی است. با این سوابق طولانی بتپرستی اباذر و مقداد، اینها شدند «منّا اهل البیت»! درباره برخی از محدّثان قم آمده، درباره بعضی از زنها آمده که «هی منّا اهل البیت». این فیض همان است که برای دیگران تابید، امیدواریم ـ انشاءالله ـ برای ما هم بتابد.
امیدواریم ـ انشاءالله ـ همه شما اساتید، فضلا، علما، روحانیون به این مقام والا بار یابید.