درس خارج فقه آیت الله جوادی
96/11/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح/نکاح منقطع/حکم پنجم از احکام هشتگانه
مرحوم محقق (رضوان الله تعالی علیه) در بخش دوم نکاح منقطع که مربوط به احکام هشتگانه نکاح منقطع است،[1] در حکم پنجم چنین فرمود: «یجوز العَزل للمُتمتّع و لا یَقِفُ عَلی اذنِها و یُلحَقُ الوَلدُ به لو حَمَلَت و ان عَزَلَ لاحتمال سَبقُ المَنِیّ من غیر تَنبُّه و لو نَفاهُ عن نفسهِ انتفی ظاهراً و لم یفتقر الی اللِّعان».[2] چند قاعده در این حکم پنجم مطرح است: یکی قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش»[3] است، یکی قاعده اینکه ولد «یَنتفی باللِّعان».
در جریان لحوق ولد «بالفراش»، برای اصالت خانواده و اعتنا به خانواده و تحکیم خانواده، چندتا قاعده است که مربوط به همین مسئله فراش است: یکی اینکه در صورت شک، «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش»؛ اما در صورت یقین به فساد، خدا مسئله لعان را مطرح کرده است. اگر علم دارد که فرزند اوست که نیازی به «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» نیست. اگر اطمینان دارد که فرزند اوست که نیازی به این قاعده نیست. اگر شک دارد، این قاعده برای رفع آن شک است، یک امارهای است برای رفع این شک.
پس چهار صورت دارد که سه صورت آن، جا برای این قاعده نیست، فقط یک صورت برای این قاعده میماند و آن اینکه شک دارند که آیا برای او هست یا نه؟ این قاعده برای رفع شک است. اگر قطع دارد که برای اوست، نیازی به «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» نیست و اگر طمانینه دارد و مطمئن است که فرزند اوست، جا برای «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» نیست در قسمت اثبات، و اگر یقین دارد فرزند او نیست که جا برای لعان است نه جا برای فِراش؛ اما در صورت شک یا اماره غیر علمی، جا برای قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» است.
مطلب دیگر آن است که این قاعده اختصاصی به هیچ یک از اقسام سهگانه نکاح ندارد؛ چه در نکاح دائم، چه در نکاح منقطع و چه در نکاح مِلک یمین و تحلیل، فرق نمیکند این قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» هست. چه اینکه هیچ فرقی ندارد بین اینکه زوج و زوجه هر دو آزاد باشند، یا یکی آزاد باشد و دیگری کنیز ـ مِلک یمین نباشد کنیز باشد ـ یا ذمّیه باشد و مانند آن؛ در همه موارد این «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» حاکم است. این قاعده برای تحکیم اصول خانواده است؛ لذا دامنه آن خیلی وسیع است.
یک قانونی است که فرزند به اشرف ابوین ملحق میشود، این دیگر سخن از «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» نیست، این در داخله خانواده یک تقسیمبندی است. آن «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» برای این است که ثابت شود این فرزند برای این خانواده است؛ آن قواعد دیگر برای این است که این فرزند یقیناً برای این خانواده است؛ اما برای پدر است یا برای مادر؟ فرزند یقیناً برای هر دو است، اما در آن خصیصه پدر و مادری برای کدام یک از اینهاست؟ اگر یکی آزاد بود و دیگری کنیز، یکی مسلمان بود و دیگری کافر. دو قاعده یعنی دو قاعده! آن دو قاعده در کنار قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» محکّماند برای ترتیب داخلی؛ پس هیچ ارتباطی بین این سه قاعده نیست. قاعده اُولیٰ برای اینکه این بچه را برای این خانواده بداند، اصل ارتباط این بچه با این خانواده تحکیم شود «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش»؛ اگر این بچه برای این خانواده است، یقیناً برای این پدر و مادر است. آن دو قاعده دیگر بعد از فراغ از اینکه این بچه برای این خانواده است؛ یعنی برای این مرد و این زن است، در خصوصیتهایی که این مرد و زن دارند این بچه به کدام یک از اینها ملحق است؟ یکی آزاد و دیگری کنیز است، یکی مسلمان است دیگری کافر؛ این یک اختلاف داخلی است که دو قاعده برای تنظیم این اختلاف داخلی هستند. قاعده دوم این است که اگر یکی آزاد بود و دیگری کنیز، این ولد، ولد آزاد است، تابع اشرف ابوین است و برده نیست.
مسئله «اسلام و کفر» هم اینچنین است که اگر مادر مسلمان بود و پدر کافر، این بچه به اشرف ابوین ملحق میشود، حکم اسلام را دارد و پاک است، تا اینکه خودش بالغ شود، بالغ که شد مستقل است. پس در «اسلام و کفر» تابع اشرف ابوین است چه پدر مسلمان باشد و چه کافر؛ در آزاد و بنده بودن تابع اشرف ابوین است که هر کدام آزاد بود، دیگری تابع اوست.
میماند مسئله چهارم که مسئله «سیادت» است. در جریان «سیادت» یک حکم کلامی است و یک حکم فقهی؛ در حکم کلامی این بچه تابع اشرف ابوین است؛ یعنی بچهای که مادر او سید است از نظر معنا و کرامت سید است، فرزند پیغمبر است، از نظر حکم فقهی ﴿ادْعُوهُمْ لِآبائِهِم﴾[4] ، خمس به او نمیرسد و مانند آن، اما این چیز مهمی نیست، عمده آن ارتباط معنوی است که این سید است و محترم است. اگر استدلالهایی کردند که چطور وجود مبارک حسنین (سلاماللهعلیها) فرزند پیغمبر (صلوات الله و سلامه علیه) هستند؟ در طی این بحثهای چندین ساله مروانی و اموی و عباسی، بزرگان همین استدلال را میکردند؛ چه امام و چه اصحاب امام، به همین آیه نورانی که ذات اقدس الهی فرزندان ابراهیم خلیل را میشمارد؛ فرزندان ابراهیم خلیل، یعقوب بود، اسرائیل بود، یوسف بود، موسی بود، عیسی بود و مانند اینها؛ بعد میفرماید وجود مبارک عیسی که پدر نداشت از راه مادر فرزند ابراهیم بود: ﴿وَ مِن ذُرِّیَّتِهِ﴾[5] «کذا و کذا و کذا» ﴿وَ عِیسَی﴾[6] . پس معلوم میشود فرزند دختری هم فرزند آن پدر است؛ لذا وجود مبارک حسنین (سلاماللهعلیها) واقعاً فرزند پیغمبرند. آن قصهای کههارون وارد شده بود در مدینه در محضر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عرض کرد «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ عَمّ»، امام کاظم (سلاماللهعلیه) جلو آمد؛ چون او خواست عوامفریبی کند که ما پسرعموی پیغمبر هستیم. حضرت سلام عرض کرد: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا اَبَه». هارون برآشفت که شما فرزند ابیطالب هستید، ما فرزند عباس هستیم و عباس عموی علی (سلاماللهعلیه) بود و ما پسرعمو هستیم! حضرت فرمود چرا فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) را در نظر نمیگیرید، ما از راه فاطمه زهرا فرزند پیغمبر هستیم، او ساکت شد.[7] اسلام آمد آن شعار جاهلیت را کاملاً برداشت. در جاهلیت میگفتند بچه تابع پدر است، از راه دختری کسی فرزند نیست. این شعر شعار رسمی جاهلیت بود که: «بَنُونَا بَنُو اَبْنَائِنَا وَ بَنَاتُنَا ٭٭٭ بَنُوهُنَّ اَبْنَاءُ الرِّجَالِ الْاَبَاعِدِ»[8] بچههای ما همان بچههای پسران ما هستند؛ اما دختران ما اگر بچه آوردند بچهی بیگانه است، بچه ما نیست. این شعار رسمی شناسنامه جاهلیت بود که قرآن آمد این شعار جاهلیت را ابطال کرد، فرمود: ﴿وَ مِن ذُرِّیَّتِهِ﴾ «کذا و کذا و کذا» ﴿وَ عِیسَی﴾. فرمود دختر و پسر ندارد؛ نوههای دختری بچههای آدم هستند، نوههای پسری بچههای آدم هستند.
در مسئله «سیادت» اگر کسی مادر او سید باشد، واقعاً فرزند پیغمبر است و کرامت سیادت را دارد و مانند آن؛ البته همانطوری که در «ارث» تقسیم هست که پسر یک قدری بیشتر، ممکن است در کرامتهای معنوی هم یک مقداری تفاوت باشد؛ ولی اصل کرامت سر جایش محفوظ است. لکن مسئله حکم فقهی است که در روایات ما به همین آیه سوره مبارکه «احزاب»[9] استدلال کردند که اینها را از نظر شناسنامه فرزند پدرانشان بدانید.
بنابراین حکم این چهار مسئله روشن است: یکی اینکه «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» برای کجاست، یکی اینکه ولد تابع اشرف الابوین است در مسئله حُرّ و بنده بودن کجاست، یکی در مسئله تابع اشرف الابوین بودن در اسلام و کفر کجاست و یکی هم در مسئله سیادت.
لعان را در نکاح منقطع منتفی میدانند. در نکاح دائم اگر مرد علم داشته باشد و زن انکار کند، سخن از لعان است و لعان حرف آخر را میزند؛ ولی در نکاح منقطع چون حق عزل با مرد است، مرد اگر علم دارد «بینه و بین الله» که این فرزند او نیست، میتواند نفی ولد کند و لعان هم در کار نیست.
اما مسئله «لعان» این یک حکمی است شبیه بحثهای قیامت است که احکام واقعی ظاهر میشود. اسلام گذشته از اینکه یک سلسله احکام فقهی دارد برای ظاهر، گاهی هم آن اسرار باطنی را هم در فقه میآورد. «لعان» را گفتند یک نحوه مباهله است. «بِهال» یک تضرّع و زاری است که «دعای ابتهال، دعای ابتهال» میگویند؛ یعنی تضرّع و زاری. در این بِهال، لعان هم مطرح است و اصلاً لعان را قسمی از مباهله دانستند و این لعان گاهی در اصول دین است و گاهی در فروع دین. در اصول دین همان جریان مباهله معروف با نصارای نجران است که همین لعان است و غیر از لعان چیز دیگری نبود. در فروع دین همین مسئله «نفی ولد» است. قرآن کریم هر دو را مطرح کرده است؛ هم «بِهال»، یعنی مباهله و هم «لعان»، یعنی ملاعنه، هر دو را هم در مسئله اصول دین که اثبات نبوت و اصل دین و مانند آن است، مطرح کرده است و هم درباره فروع دین که مسئله فقهی و فرعی است که درباره «ولد» است. در سوره مبارکه «آل عمران» و سوره مبارکه «نور» این دو بخش مطرح شده است؛ در سوره مبارکه «آل عمران» لعان و مباهلهای که به اصول دین برمیگردد، در سوره مبارکه «نور» بِهال و لعانی که به حکم فقهی برمیگردد. در سوره مبارکه «آل عمران» آیه شصت و 61 این است: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ ٭ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ﴾ در همین حق، ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْم﴾ برای تو مطلب مسلّم است، ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَ اَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ اَنْفُسَنَا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل﴾ با ابتهال و تضرّع، منکر حق را لعنت میکنیم؛ چه ما و چه شما، ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل﴾ با تضرّع از خدا میخواهیم که منکر حق را لعنت کن! ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ﴾؛ آنقدر این بِهال اثر دارد که نمیگوییم خدایا تو او را لعنت کن! وقتی ما به جایی رسیدیم که دعای ما مستجاب است، خود ما لعنت را بر آن شخص قرار میدهیم، نه «نَسئَلُ اللهَ ان یَلعَنَهُ». حالا این در خصوص این ذوات قدسی است، نمیشود این را به همه جا سرایت داد؛ ولی به هر حال فرمود ما این کارها را میکنیم. از دیگری هم برمیآید کار آسانی نیست، بلکه خیلی سخت است؛ برای اینها که یقیناً هست. نفرمودند ما از خدا میخواهیم که خدایا او را لعنت کن! ما با ابتهال به جایی میرسیم که کلید لعنت به دست ماست، ما آنها را لعن میکنیم و لعن یعنی طرد، این کم حرفی نیست! ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾. بعد هم فردا شد و آن ذوات قدسی را آوردند.
قبلاً شاید به عرضتان رسید که این جریان «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن»[10] (سلاماللهعلیها)، انسان خیال میکرد به اینکه «حُسَیْنٌ مِنِّی» (سلاماللهعلیها) برای اینکه نوه اوست؛ «اَنَا مِنْ حُسَیْن» برای اینکه به وسیله کربلا و عاشورا و شهادت این خاندان، دین زنده شد، این توجیهی بود که قبلاً میکردند. بعد معلوم شد که این حرف درباره وجود مبارک امام حسن (سلاماللهعلیه) هم هست،[11] «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَسَنٌ مِنِّی وَ اَنَا مِنْه». یا این دو تعبیر درباره وجود مبارک حضرت امیر (سلاماللهعلیه) هم هست: «عَلِیٌ مِنِّی وَ اَنَا مِنْ عَلِی»،[12] این یک قدری توجیه میخواست. وقتی شما به آیه «مباهله» برمیخورید میبینید که خیلی روشن و شفاف است؛ وقتی میفرماید: ﴿وَ اَنْفُسَنَا وَ اَنْفُسَکُمْ﴾،[13] این ذات همان ذات است، «عَلِیٌ مِنِّی وَ اَنَا مِنْ عَلِی»، این نیازی به توجیه ندارد؛ چون اینها «مِنْ نُورٍ وَاحِد»[14] هستند، «حَسَنٌ مِنِّی وَ اَنَا مِنْه»،[15] «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن»، «فَاطِمَةُ مِنِّی»[16] (سلاماللهعلیها)؛ ﴿وَ اَنْفُسَنَا وَ اَنْفُسَکُمْ﴾.
بنابراین آنها برکات دیگری است و سرجایش محفوظ است؛ دین را یاری کردند، جانشین او بودند، امامت را حفظ کردند، اینها سر جایش محفوظ است؛ اما مصحّح این دو جمله ﴿وَ اَنْفُسَنَا وَ اَنْفُسَکُمْ﴾ است، «عَلِیٌ مِنِّی وَ اَنَا مِنْ عَلِی» یا «فَاطِمَةُ مِنِّی»، اینها یکی هستند. در این قسمت بِهال هست، لعان هست که برای اصول دین است، اصل دین هم هست.
در جریان حکم فقهی و فرعی، آیات سوره مبارکه «نور» مطرح است. در سوره مبارکه «نور» آیه چهار به بعد این است که یک وقت است کسی یک زن بیگانهای را که پاکدامن است متّهم میکند، این قذف است، حکم قذف هم این است: ﴿وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَاْتُوا بِاَرْبَعَةِ شُهَدَاء﴾، او هشتاد تازیانه دارد. اگر کسی قذف کرد یک زن پاکدامنی را به بدکاری و شاهد نیاورد، باید هشتاد تازیانه بخورد، بعد هم «مقبول الشهادة» نیست و از حق اجتماعی هم محروم است و فاسق هم هست، از حق اجتماعی محروم است و دیگر حرف او در محاکم معتبر نیست و مانند آن؛ این درباره کسی که یک زن پاکدامن بیگانهای را متّهم کند، قذف است. اما اگر همسر خودش را متّهم کرد: ﴿وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ اَزْوَاجَهُمْ﴾؛ همسر خودش را رمی میکند، متّهم میکند به خلاف. ﴿وَ لَمْ یَکُن لَّهُمْ شُهَدَاءُ اِلاّ اَنفُسُهُمْ﴾؛ خودشان مدعیاند که ما مثلاً دیدیم و مطّلع هستیم، هیچ شاهدی هم در محکمه اقامه نکردند. اینجا پنج بار باید سوگند یاد کند: ﴿فَشَهَادَةُ اَحَدِهِمْ اَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ اِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ﴾[17] ؛ چهار بار باید خدا را شاهد بگیرد که من راست میگویم، بار پنجم بگوید: ﴿وَ الْخَامِسَةُ اَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ اِن کَانَ مِنَ الْکَاذِبِینَ﴾[18] ؛ بگوید لعنت خدا بر همین شخصی که دارد تهمت میزند بر خودش لعنت کند اگر دروغ بگوید. پس چهار بار خدا را شاهد میگیرد که راست میگوید، بار پنجم از خدا بخواهد که لعنت خدا بر او باشد اگر او دروغ میگوید؛ زن اگر بخواهد از لعان برهد، این است و دیگر عذاب نمیشود، دیگر آن حکم لعان بر او جاری نمیشود. ﴿وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذَابَ اَن تَشْهَدَ﴾ که این ﴿اَن تَشْهَدَ﴾ فاعل ﴿یَدْرَؤُا﴾ است. «دَرء» یعنی «دفع». اگر زن پنج بار شهارت بدهد، عذاب از او دفع میشود؛ ﴿وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذَابَ اَن تَشْهَدَ﴾؛ یعنی شهادت او. این پنج شهادت، عذاب را و حدّ را از او دفع و دَرء میکند: ﴿وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذَابَ اَن تَشْهَدَ اَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ اِنَّهُ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ﴾[19] ؛ چهار بار بگوید به خدا قسم این مرد دروغ میگوید! و بار پنجم: ﴿وَ الْخَامِسَةَ اَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْهَا اِن کَانَ مِنَ الصَّادِقِینَ﴾[20] ؛ بار پنجم بگوید که از خدا میخواهم اگر این مرد راست میگوید غضب خدا بر من روا باشد.
این امر فقهی است و حرف آخر را میزند؛ آیه هم همین را میگوید، روایات معتبر هم همین را میگوید. در این اثنا مرحوم صاحب جواهر به اجماع هم تمسک میکند؛[21] تمسک به اجماع در برابر آیه و روایت؟! بفرمایید اصحاب هم همینطور فهمیدند؛ به اجماع تمسک کنید و اجماع «بقسمیه»، اینها یعنی چه؟!
پرسش: منظور از لعنت، لعنت دنیوی است؟
پاسخ: خدای سبحان خودش میداند که چگونه عذاب کند؛ گاهی در دنیا، گاهی در آخرت و گاهی ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَة﴾[22] ، این مربوط به گناهی است که آن شخص مرتکب شده است.
عمده این است که آیا این لعان، این بِهال، این مباهله ـ که معجزه است ـ مخصوص پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است یا نه؟ اگر مخصوص پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیست، مخصوص امام معصوم (سلاماللهعلیه) است یا نه؟ اگر مخصوص امام و پیغمبر نیست که فصل سوم است «کما ذهب الیه غیر واحدٍ من اصحابنا»، مؤمن هم میتواند مباهله کند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، در نکاح منقطع نص داریم که این لعان نیست. سرّ آن این است که بعضیها به همین اطلاق «ازواج» تمسک کردند؛ آیه دارد که ﴿وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ اَزْوَاجَهُمْ﴾، اینها به اطلاق «ازواج» تمسک کردند و گفتند زوجه چه دائمی باشد و چه منقطع، لعانبردار است؛ اما روایات ما که آمده فرق گذاشته بین نکاح دائم و نکاح منقطع، مقید این اطلاق یا مخصص این عموم است.
بنای آن بزرگواران بر این است که این مباهله است. اگر کسی درباره یک امر مسلّمی که دین این را آورده یا این حق را آورده یا این مطلب را گفته، حالا بخواهد درباره «غدیر» مباهله کند یا درباره «فدک» بخواهد مباهله کند؛ نظر شریف اینها این است که این راه دارد. مباهِل و ملاعِن لازم نیست پیغمبر یا امام ( (سلاماللهعلیها) ا) باشد. حالا درباره «فدک» بخواهد مباهله کند، دست او باز است؛ چون یک امری است «بیّن الرشد» و اطلاقات ادله بِهال هم این را میگیرد. بعضی از بزرگان بِهال هم داشتند، مباهله هم داشتند. غرض این است که اینطور نیست مخصوص همان جریان مسیحیهای نجران باشد.
میماند روایات مسئله؛ روایات مسئله در چند باب است: بخشی از آنها در جلد 22 وسائل، باب پنج از ابواب ثبوت لعان «ثُبُوتِ اللِّعَانِ بَیْنَ الْحُرِّ وَ الزَّوْجَةِ الْمَمْلُوکَة»[23] این هست، باید عقد، عقد دائم باشد؛ حالا یا حُرّه است یا مملوکه.
روایت اول را که مرحوم کلینی[24] از «عَلِیِّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ عَنِ ابْنِ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ» که روایت معبتر است «عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فِی حَدِیثٍ قَالَ سَاَلْتُهُ عَنِ الْمَرْاَةِ الْحُرَّةِ یَقْذِفُهَا زَوْجُهَا وَ هُوَ مَمْلُوکٌ»؛ اگر شوهری که مملوک است همسر آزادش را قذف کرد، «قَالَ یُلَاعِنُهَا وَ عَنِ الْحُرِّ تَحْتَهُ اَمَةٌ فَیَقْذِفُهَا قَالَ یُلَاعِنُهَا»؛[25] یعنی عمده نکاح دائم است، حالا چه هر دو آزاد باشند و چه هیچکدام آزاد نباشند، یا یکی آزاد باشد و دیگری آزاد نباشد.
در جریان «لعان» در صفحه 420 فرمود: «لَا یُلَاعِنُ الْحُرُّ الْاَمَةَ وَ لَا الذِّمِّیَّةَ وَ لَا الَّتِی یَتَمَتَّعُ بِهَا»؛[26] یعنی آنجا که گفتیم زوج و زوجه، حُرّ و اینها، محدوده آن مشخص است و آن این است که اگر مرد آزاد بود و زن امه بود، اینجا جای لعان نیست؛ یا زن ذمّیه بود جای لعان نیست؛ یا نکاح، نکاح منقطع بود جای لعان نیست. «وَ لَا الَّتِی یَتَمَتَّعُ بِهَا»؛ در مسئله «تمتّع» هم جا برای لعان نیست.
در باب ده از همین ابواب «لعان»، صفحه 430 «بَابُ عَدَمِ ثُبُوتِ اللِّعَانِ بَیْنَ الزَّوْجِ وَ الْمُتْعَة»؛ مرحوم کلینی[27] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ ابْنِ اَبِی یَعْفُورٍ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ: لَا یُلَاعِنُ الرَّجُلُ الْمَرْاَةَ الَّتِی یَتَمَتَّعُ مِنْهَا».[28] این گرچه جمله خبری است، ولی به داعی انشا القا شده، یک؛ به معنای «لا لعان فی المتعة»، دو؛ ملاعنه نکند یا ملاعن نیست، در نکاح منقطع لعان نیست.
روایت دوم این باب هم «عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ: لَا یُلَاعِنُ الْحُرُّ الْاَمَةَ وَ لَا الذِّمِّیَّةَ وَ لَا الَّتِی یَتَمَتَّعُ بِهَا»؛[29] در اینگونه از موارد لعان نیست، چون لعان خلاف اصل است و باید بر مورد نص اختصار شود. در محکمه آنچه که پذیرفته است بیّنه و قَسم است؛ این هم یک نحوه قَسم است در حقیقت، بیگانه نیست، تحمیل بر محکمه نیست، این یک نحوه قَسم است در حقیقت؛ منتها قَسم، یک قَسم خاصی است. توسعه مسئله یمین است، نه اینکه در قبال یمین باشد.
حالا روز چهارشنبه که معمولاً یک مقدار بحث میشد. مستحضرید این را وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: بدترین دشمن همان هوای نفس است؛ «اَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ».[30] چطور میشود دوست ما دشمن ما شود؟! دوستی داریم دشمنی داریم، دوست و دشمن دوتا هستند. «اَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی»، این کدام نفس است؟ این یک ماری است که ما خودمان میپرورانیم، این دشمنی است که خودمان در درون خود میپرورانیم؛ وگرنه ذات اقدس الهی دستگاه ما را طیب و طاهر آفرید، همه آنها دوست هماند، هیچ کدام دشمن دیگری نیست. الآن این غذاهایی که مسموم است و مانده است، انسان این غذاها را میدهد اول به معده و بعد به روده، اینها کارشان هضم کردن است. اگر یک کسی سمّی را بخورد و هضم نشود و دفع شود، او که نمیمیرد. حرفی که آدم میزند یا میشنود، غذای ناصوابی که میخورد، حرفی که گوش میدهد، تهمتی که میزند، نگاهی که میکند، این یک غذایی است که وارد دستگاه نفسانی میشود، این سمّ است. اینکه در روایات ما هست که «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ اِبْلِیس»،[31] این تشبیه نیست، یک حقیقتی است که بعد روشن میشود. نگاهی را که انسان به نامحرم کرد، این نگاه را به دستگاه نفسانی میدهد، این را خوب میپروراند و بعد باعث هلاکت میشود. اگر آدم حرفی که میزند بگوید رد شد، نگاهی که میکند بگوید رد شد، خیر! رد نشد. اگر غذای سمّی خوردیم و رد نشد، تمام دستگاه دارند فعالیت میکنند که علیه ما قیام کنند؛ لذا فرمود: «اَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ». اینها تمثیل است و نه تعیین، نه اینکه تشبیه باشد؛ تمثیل یعنی تمثیل! تشبیه یعنی تشبیه! یک وقتی میگوییم «زیدٌ کالاسد»، این تشبیه است، در واقع زید اسد نیست؛ اما انسان مثل زید است این تمثیل است، یعنی حقیقتاً انسان همین است، یعنی فرد اوست. اینها تمثیل است، تشبیه نیست؛ فرمود: «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ اِبْلِیس».
در بخشی از روایات دیگر هم که آمده پشت سر شیر راه برو، اما به دنبال نامحرم راه نرو![32] پس این نگاه، نگاه سمّی است. این نگاه سمّی وقتی آمد، نفس با آن دستگاه شهوی این را میپروراند و به صورت یک غدّه بدخیم در میآورد و این شخص میشود معتاد نگاه به نامحرم یا فلان معصیت، یا فلان معصیت! آنوقت آن غذای سمّی، دستگاه بدن را آسیب میرساند و این گناه سمّی جان آدم را آسیب میرساند.
این نماز جعفر طیار را ما فراموش نکنیم! این همه تیر که از هر طرف میآید، به هر حال ما یک برنامه عبادی باید داشته باشیم. یک وقتی بود که این حوزه علمیه و اینها را کاری نداشتند و کسی هم با اینها کاری نداشت، ولو آن یک مشکل خاص خودش را داشت؛ ولی به هر حال همه مشغول درس و بحث بودند. خدا سیدنا الاستاد مرحوم آقای محقق داماد را غریق رحمت کند! ایشان هم یزدی بودند، هم به مرحوم آقا شیخ عبدالکریم نزدیک بودند، هم داماد شیخ عبدالکریم بودند. میفرمودند صبح که ما میرفتیم مسجدِ بالاسر برای مطالعه، میدیدیم در این مسجدِ بالاسر پُر از طلبهها هستند؛ آنوقت به این وسعت هم که نبود، «لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْل»؛[33] دو نفر دو نفر مانند زنبور عسل پشت سر هم دارند مطالعه و مباحثه میکنند؛ نماز شب را آنجا میخواندند، نماز صبح را همان جا میخواندند و همان جا مباحثه میکردند. آن فضا، دین را و روحانیت را حفظ میکرد و اصلاً اساس ما و برکت ما به همین امور است. فرمود: «لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْل»؛ مثل زنبور عسل پشت سر هم دو به دو، سه به سه اینها داشتند مباحثه میکردند.
مرحوم علامه در منتهیٰ[34] این فرمایش را دارند، دیگران[35] هم دارند که اگر این نماز جعفر طیار آن سیصد «سبحان الله» سخت است؛ مثلاً طلبه است و کار دارد، او دوتا دو رکعت را بخواند و بعد در قدم زدنها و رفت و آمدها، آن سیصدتا «سبحان الله و الحمد لله» را بگوید. این جایزهای بود که وجود مبارک پیغمبر به جعفر داد. جایزههای حضرت جایزههای ویژه بود. به صدیقه کبریٰ (سلاماللهعلیها) چه جایزهای داد؟ همین تسبیح حضرت زهرا جایزه حضرت است. به جعفر که از حبشه برگشت چه جایزهای داد؟ این نماز «جعفر طیار» را جایزه داد. آدم میتواند این برنامهها را داشته باشد، خیلی هم وقت نمیخواهد، این چهار رکعت چهار دقیقه، حداکثر پنج دقیقه است.
این فتوای مرحوم علامه در نهایه[36] فتوای خوبی است، نه یعنی سهل است؛ یعنی راه علمی دارد که اگر کسی کار دارد نمیتواند تمام این سیصد «سبحان الله و الحمد لله» را در نماز بگوید، میتواند این دو رکعت نماز را بخواند و بقیه را در راه و در درس و بحث و رفت و آمد بگوید، خیلی وقت نمیگیرد. آدم چنین برنامهای را داشته باشد، جلوی خیلی از خطرات را میگیرد که امیدواریم این حوزه بتواند کار دلپذیر وجود مبارک ولیّعصر (ارواحنا فداه) را انجام بدهد.