درس خارج فقه آیت الله جوادی
94/11/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح
مرحوم محقق(رِضوانُ اللهِ عَلَيه) در بحث عقد نکاح دائم دهتا مسئله ذکر فرمودند که برخي از اين مسائل دهگانه مربوط به عقد هست؛[1] ولي بعضي از اينها مربوط به اختلاف زوجين است، کاري به مسئله عقد ندارد؛ نظير مسئله تعيين، اين جزء فروعات مسئله عقد است که بايد زوج و زوجه معين بشوند؛ اما مسئله اعتراف و اختلاف و ادعا و انکار زوجيت، اين به مسئله عقد برنميگردد؛ لذا بعضي از فقهاء اين را جزء مسائل متفرقه بعد از مسئله عقد و امثال آن ذکر کردند.
مسئله پنجم که بحث آن گذشت اين بود که «إذا اعترف الزّوج بزوجيّة امرأته، فصدّقته أو اعترفت هي فصدّقها قُضِي بالزّوجية ظاهراً و تَوارثا»؛[2] اگر مرد ادعاي زوجيت کرد و آن زن تصديق کرد، يا زن مدعي زوجيت بود و مرد او را تصديق کرد، زوجيت بين اينها برقرار خواهد بود و هر دو از يکديگر ارث ميبرند. اين در صورتي است که ادعاي کسي با تأييد ديگري همراه باشد؛ اما مسئلهاي که فعلاً محل بحث است، يعني مسئله هشتم اين است: «الثامنة لو ادعي زوجية امرأة و ادعت أختها زوجيته و أقام كل واحد منهما بيّنة فإن كان دخل بالمدّعية كان الترجيح لبيّنتها لأنه مصدّق لها بظاهر فعله و كذا لو كان تاريخ بيّنتها أسبق و مع عدم الأمرين يكون الترجيح لبيّنته».[3] مسئله هشتم اين است که اگر مردي ادعا کند که اين زن همسر من است و او انکار کند، اين انکار در متن شرايع نيامده است، زيرا اگر او انکار نکند و تصديق کند داخل در مسئله پنجم است. مسئله پنجم اين است که «إذا اعترف الزّوج بزوجيّة امرأته فصدّقته»، اگر مرد اعتراف دارد يا ادعا دارد که اين زن همسر من است و زن هم تصديق بکند اين داخل مسئله پنجم است؛ اما مسئله هشتم اين است که مرد ادعاي زوجيت زني دارد و اين زن انکار ميکند ميگويد من همسر او نيستم؛ منتها انکار زن در متن تحرير مسئله نيامده است «لو ادعي زوجية امرأة و أنکرَته» اين را بايد ميگفت! ولي از محتواي بحث روشن ميشود که زوجه منکر است. «لو ادعي زوجية امرأة و ادعتْ أختها زوجيته»، خواهر اين زن مدعي است که من همسر او هستم، قهراً آن کسي که فعلاً مرد ادعا ميکند نميتواند همسر باشد، چون جمع بين اختين، حرام است تکليفاً و باطل است وضعاً. «و ادّعت أختها زوجيته و أقام كل واحد منهما بيّنة»، هم اين مرد شاهد اقامه کرد که اين زن همسر من است، هم «أخت الزّوجة» شاهد اقامه کرد و گفت من همسر او هستم. «فإن كان دخل بالمدّعية» اگر اين مرد با اين «أخت الزّوجة» که مدعي همسري است آميزش کرد، «كان الترجيح لبينتها»، چون هر دو بيّنه اقامه کردند ترجيح به بيّنه «أخت الزّوجة» است، چون زوج ادعايي ندارد فقط منکر است. «لأنه مصدّق لها بظاهر فعله» اين دخول و آميزش تصديق کننده دعواي «أخت الزّوجة» است؛ اين يک راه براي تقديم بيّنه «أخت الزوجة». راه دوم: «و كذا لو كان تاريخ بينتها أسبق»، تاريخ بيّنه اسبق است؛ يعني بيّنه اين «أخت الزّوجة» ميگويد در فلان سال يا فلان ماه اين مرد با اين زن ازدواج کرد، تاريخ بيّنه اسبق است، نه يعني زمان خود بيّنه، آن «مشهودٌ له» آن چيزي که بيّنه شهادت داد، آن بايد سبق تاريخي داشته باشد. «و مع عدم الأمرين» اگر اين زوج با «أخت الزوجة» آميزشي نداشت و از طرفي هم تاريخ بيّنه او مقدم بر تاريخ بيّنه خود زوج نبود، «يكون الترجيح لبيّنته»؛ يعني بيّنه زوج است. اين صورت مسئله است.[4]
معروف بين اصحاب(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِم) هم همين است، برخيها هم ادعاي اجماع کردند. طرح اين مسئله گاهي به اين صورت است که شخص ادعا دارد زوجيت زني را، «أخت الزوجة، أمّ الزوجة، بنت الزوجة» آنها مدعياند که ما همسر او هستيم! محور اصلي مسئله جايي است که جمع بين هر دو حرام است، يا نکاح او حرام است. «أمّ الزوجة» يا «بنت الزوجة» اگر آميزش شده باشد و همچنين «أخت الزوجة» در حال جمع حرام است. پس گاهي فرادا، گاهي مثنيٰ؛ آن ادعا کننده؛ گاهي «أخت الزوجة» است که جمعاً حرام است، گاهي «أمّ الزّوجة» است يا «بنت الزّوجة» است که عيناً هم حرام است، جمعاً لازم نيست حرام باشد. اين صور مسئله که در فقه آمده از باب تسريه حکم، چون حکم يکي است و اينکه مرحوم محقق در متن شرايع در مسئله هشتم «أخت الزوجة» را ذکر کرد، «تبعاً للنص» است؛ چون در نص «أخت الزوجة» آمده است. اين گاهي به صورت دعوا و انکار طرح ميشود، يک قضيه سادهاي است، گاهي به صورت تداعي طرح ميشود يک قدري پيچيده است؛ گاهي زوج مدعي است و آن «أخت الزّوجة» منکر، گاهي «أخت الزّوجة» مدعي است و اين منکر و دعوا و انکار گاهي به اين برميگردد که مصبّ حرف ديگري را اين يکي انکار ميکند، محور حرف اين يکي را او انکار ميکند، اين به تداعي برميگردد. اگر دعوا و انکار باشد؛ يعني ساده باشد يک ضلعي باشد که مرحوم شهيد در مسالک در طليعه امر پنداشتند،[5] اينجا جاي اين است که منکر کيست؟ مدعي کيست؟ چرا بيّنه زوج مقدم است؟ و امثال آن که بعدها مرحوم شيخ انصاري يک نقدي بر مسالک مرحوم شهيد دارد؛[6] اما اين نکته از نظر مرحوم شهيد پوشيده نيست، مرحوم شهيد(رِضوانُ اللهِ عَلَيه) «وفاقاً للشهيد اول»[7] اين را کاملاً تحرير کرده، همين مسئله را به صورت هيجده مسئله دقيق درآورده که اگر نظر شريف شما باشد در کتاب شريف نکاح شرح لمعه اين کار را کرده است.[8] الآن هم شما براي اينکه مسئله نکاح خوب روشن بشود، يک شرح لمعهاي را براي ديگران تدريس بکنيد و اگر فرصت تدريس نداريد، حتماً نکاح شرح لمعه را نگاه کنيد، شرح لمعه يک کتابي نيست که الآن حوزه دارد روي آن کار ميکند، يک کتاب «متوسط الاستدلالي» است، قبلاً که درس خارج نبود، بعدها اين مصيبت پيدا شد، مگر در زمان مرحوم صاحب جواهر و اينها درس خارج بود؟ الآن شما در شرح حال بعضي از بزرگان ميخوانيد که مرحوم حاج آقا رحيم ارباب در حوزه علميه اصفهان شرح لمعه تدريس ميکرد، مگر شرح لمعه را هر کسي ميتواند تدريس بکند؟ شرح لمعه يک کتاب عميق «متوسط الاستدلالي» است که درک آن براي خيلي از گويندهها سخت است؛ قبلاً اصلاً درس خارج نبود، کسي که ميتوانست شرح لمعه تدريس بکند مجتهد بود. الآن ترجمه شرح لمعه است؛ همين يک مسئلهاي که الآن صورت آن مطرح شد، اول به چهار مسئله، بعد به هشت مسئله، بعد به نُه مسئله، بعد ضربدر دو کردند شده هيجده مسئله، اين هنر را شهيد اول دارد، شهيد ثاني هم کم ندارد؛ ولي هنر مال شهيد اول است؛ بعد در متن لمعه دارد به اينکه جمعاً هيجده صورت است. اين است که مرحوم کاشف الغطاء ـ آن کاشف الغطاي بزرگ ـ وقتي نصيحت ميکند که شما چه کتابي را بخوانيد، چه کتابي را نخوانيد، ميگويد «عليکم» به کتاب شهيد اول، اين شهيد اول فاصلهاش با ديگران خيلي است. شرح حال مرحوم شهيد اول را که شما ميخوانيد که اين دروس را چه زماني نوشته، ذکريٰ را چه زماني نوشته، لمعه را در زندان چند مدت نوشته، اين را در زندان و از حفظ نوشته، کتابي آنجا نبود. شرح حال مرحوم شهيد را که ميخوانيد ميبينيد که در دمشق نزد چه کسي فقه خوانده؟ فلسفه را نزد قطب رازي خوانده، (اين محدوده اطراف تهران را ميگفتند ري، رازي. يک قطب الدين شيرازي داريم که شارح حکمة الاشراق است، يک قطب الدين رازي داريم که محاکمه کرده، داوري کرده در شرح اشارات بين مرحوم خواجه نصير و فخر رازي، اين قطب رازي که صاحب محاکمات است يک فيلسوف قوي است.) مرحوم شهيد اول فلسفه را نزد ايشان خوانده، فقه را هم نزد فقهاي آن منطقه خوانده است و خيلي قويتر از شهيد ثاني است؛ همين يک صورتي را که در روايت آمده، بعد به چهار صورت، بعد به نُه صورت، بعد ضربدر دو کرد شده هيجده صورت، در پايان فرمود اينها مسايل «ثمانية عشر» صورت است،[9] حکم هر کدام هم مشخص است، اگر کسي اين را بخواند يقيناً مجتهد است. شما الآن شرح لمعهگوها را بررسي کنيد براي شما شرح بدهند، توضيح بدهند که اين چگونه است! اين ترجمه شرح لمعه است، وگرنه شما شرح حال بزرگان را که بخوانيد ميبينيد که فلان فقيه در حوزه اصفهان شرح لمعه تدريس ميکرد. الآن هم بهترين کار اين است که شما شرح لمعه را يا تدريس بکنيد يا خودتان همراه نکاح آن را مطالعه کنيد تا اين کتاب قويّ و غنيّ در دست شما باشد. حالا بعد ميرسيم ـ إنشَاءَالله ـ به صور هيجدهگانه آن، يا آن مقداري که فرصت اجازه بدهد و ضرورت بحث به آنجا بکشاند.
اين مسئله را مرحوم محقق در متن شرايع باز کرده، شاگردان او ـ مرحوم علامه ـ توسعه دادند، بعد به شهيد اول و شهيد ثاني رسيد. اصل اين مسئله طبق روايتي است که مرحوم شيخ انصاري ميفرمايد که از يک طرف «رموها بالضعف»، از طرف ديگر «تلقّوها بالقبول»؛ اين روايت را غالب فقهاء رمي به ضعف کردند گفتند ضعيف است، از طرف ديگر قبول کردند.[10] در بحث قبل گذشت به اينکه اگر يک روايتي را اصحاب گفتند ضعيف است، بعد به آن عمل کردند؛ معلوم ميشود که يک راهي دارد براي تقويت صدور، يک؛ يک راهي دارد براي تقويت جهت صدور، دو؛ بعد به آن عمل ميکنند. ممکن است از نظر فنّي ما نتوانيم راه صحّت صدور را يا راه صحّت جهت صدور را تثبيت بکنيم؛ ولي آن بزرگاني که به عصر صدور اين حديث نزديکتر بودند، يا نزديک بودند، اينها شواهدي را يافتند و به آن عمل کردند. مرحوم شيخ انصاري دارد که اين روايت را اصحاب «رموهٰا بالضعف و صدّقوه بالعمل».
حالا اصل صورت مسئله مشخص شد و اقوال مسئله هم مشخص شد که بعضي ادعاي شهرت کردند و بعضي ادعاي اجماع؛ بر اساس قاعده اگر سخن از ادعا و انکار است که مدعي بايد بيّنه اقامه کند، منکر سوگند و اگر تداعي است که هر کدام بايد که بيّنه اقامه کنند و اگر نشد سوگند، چون هر کدام منکر حرف ديگرياند. پرسش: ...؟ پاسخ: نميتواند سکوت کند در اينجا، نميتواند بگويد من بيطرف هستم، بايد پاسخ او را بدهد؛ هم پاسخ خواهرش را بدهد و هم پاسخ اين مرد را بدهد. يک وقتي ميگويد «لا أدري»، اگر اين «لا أدري» گفته مزاحمي نيست اين بايد فقط بيّنه اقامه کند. طرف دعوا آن «أخت الزّوجة» ميشود؛ اما اين چون منکر هست کسي کاري با او ندارد، براي اينکه اگر او فقط منکر بود ميشد تکبُعدي، يک نزاع تکبُعدي بين مدعي و منکر، اما «أخت الزّوجة» مدعي است، چون «أخت الزّوجة» مدعي است اين ميشود تداعي.
منشأ اين مسئله هشتم روايتي است که برابر آن روايت مرحوم محقق در متن شرايع اين مسئله را بسته است. آن روايت در جلد بيستم، از ابواب «عقد نکاح و اولياي عقد» اين حديث آمده است، عنوان باب 22 اين است: «بَابُ حُكْمِ مَنِ ادَّعَي زَوْجِيَّةَ امْرَأَةٍ وَ أَقَامَ بَيِّنَةً فَأَنْكَرَتْ» اين زن منکر است «وَ ادَّعَتْ أُخْتُهَا زَوْجِيَّتَهُ»، خواهر اين زن ميگويد من همسر اين مرد هستم، «وَ أَقَامَتِ الْبَيِّنَةَ»، «أخت الزّوجة» هم بيّنه اقامه کرد، خود زوج هم بيّنه اقامه ميکند، اين زوجه هم که منکر است. پرسش: ...؟ پاسخ: الآن ببينيم بيّنه و مدعي و منکر هستند تا بگوييم بيّنه داخل و خارج با هم فرق دارند، يا تداعي است و سخن از داخل و خارج نيست؟ آيا مدعي و منکر هستند يا متداعيان هستند؟
روايت را مرحوم کليني(رِضوانُ اللهِ عَلَيه) نقل کرد[11] مرحوم شيخ طوسي(رِضوانُ اللهِ عَلَيه) هم نقل کرد.[12] «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيه» تا اينجا درست است «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَنْ عِيسَي بْنِ يُونُسَ عَنِ الْأَوْزَاعِيِّ عَنِ الزُّهْرِيِّ» که اين مشکل دارد، «عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (عَلَيه السَّلَام) فِي رَجُلٍ ادَّعَي عَلَي امْرَأَةٍ أَنَّهُ تَزَوَّجَهَا بِوَلِيٍّ وَ شُهُودٍ»، سؤال کردند مردي است که ادعا ميکند، فلان زن همسر من است، من عقد کردم به وسيله وليّ او و شاهدان هم حضور داشتند، «وَ أَنْكَرَتِ الْمَرْأَةُ ذَلِك». اي کاش! مرحوم محقق در متن شرايع اين «أنکَرَت» را هم ذکر ميکرد؛ چون اين سهمي دارد، آيا اين زن ساکت است؟ اين زن ادعا دارد؟ اين زن انکار دارد؟ اگر اين زن اعتراف داشته باشد که داخل در مسئله پنجم است که قبلاً فرمودند و حکم آن روشن است. اين زن يا ساکت است يا منکر، سکوتش را در اينجا مطرح نکردند، آنکه در روايت آمده است انکار زن است؛ لذا شما وقتي به جواهر مراجعه ميکنيد، ميبينيد بعد از اينکه فرمايش محقق را نقل کرد که «إدّعي زوجية امرأة» آنجا صاحب جواهر دارد که «وَ أنکَرَته»؛ يعني اين زوجه اين زوجيت را منکر است؛[13] اين توجه صاحب جواهر است که اين صورت مسئله برابر حديث باب 22 بسته شد و روايت باب 22 اين را دارد که مردي مدعي زوجيت زني است که آن زن اين زوجيت را انکار ميکند: «فِي رَجُلٍ ادَّعَي عَلَي امْرَأَةٍ أَنَّهُ تَزَوَّجَهَا بِوَلِيٍّ وَ شُهُودٍ وَ أَنْكَرَتِ الْمَرْأَةُ ذَلِكَ» را؛ لذا صاحب جواهر بعد از اينكه متن اول مرحوم محقق تمام شد «وَ أنکَرَت» را ذکر ميکند، «فَأَقَامَتْ أُخْتُ هَذِهِ الْمَرْأَةِ عَلَي هَذَا الرَّجُلِ الْبَيِّنَةَ أَنَّهُ تَزَوَّجَهَا بِوَلِيٍّ وَ شُهُودٍ». «أخت الزّوجة» شاهدي اقامه کرد که اين مرد با او ازدواج کرده «بِوَلِيٍّ وَ شُهُودٍ»، هم وليّ حضور داشت يا با وليّ عقد خواند و هم شهود حاضر بودند. اين صورت مسئله است. يک وقت است که تاريخ معين ميکنند، مرد مدعي است که من در فلان وقت با اين زن ازدواج کردم، «أخت الزّوجة» مدعي است که در فلان وقت بود و اين وقتها با هم اختلاف دارند که دومي باطل است. وقتي صورت مسئله به صورت نزاع تنظيم ميشود که «لَمْ يُوَقِّتَا وَقْتاً»، بالاطلاق حرف زدند؛ مرد گفت که من با اين زن ازدواج کردم، «أخت الزّوجة» ميگويد که تو با من ازدواج کردي، «وَ لَمْ يُوَقِّتَا وَقْتاً»؛ اين سؤال را از وجود مبارک امام سجاد ميکند. «فَكَتَبَ(عَلَيه السَّلَام) إِنَّ الْبَيِّنَةَ بَيِّنَةُ الرَّجُلِ»، شاهد مرد مقدم است، «وَ لَا تُقْبَلُ بَيِّنَةُ الْمَرْأَةِ»، شاهد اين «أخت الزّوجة» مقدم نيست، «لِأَنَّ الزَّوْجَ قَدِ اسْتَحَقَّ بُضْعَ هَذِهِ الْمَرْأَةِ»، اين مرد استحقاق آميزش با اين زني که ادعا ميکند دارد، «وَ تُرِيدُ أُخْتُهَا فَسَادَ النِّكَاحِ» مرد مدعي است که ازدواج کرده با اين زن و ازدواج او صحيح است، «أخت الزّوجة» يک ادعاي دارد که اين ادعا معنايش اين است که اين نکاح تو فاسد است، براي اينکه تو با من ازدواج کردي، جمع بين اختين هم که جايز نيست. «وَ تُرِيدُ أُخْتُهَا فَسَادَ النِّكَاحِ فَلَا تُصَدَّقُ». حالا بايد بين اين صور هيجدهگانه بررسي شود که اين از باب ادعاي فساد و ادعاي صحّت است که اگر تنازعي باشد، يکي مدعي فساد عقد باشد، يکي مدعي صحت عقد، قول مدعي صحّه مقدم است، از آن باب است يا راه ديگر دارد؟ «وَ تُرِيدُ أُخْتُهَا فَسَادَ النِّكَاحِ فَلَا تُصَدَّقُ»، «أخت الزّوجة» تصديق نميشود. «وَ لَا تُقْبَلُ بَيِّنَتُهَا إِلَّا بِوَقْتٍ قَبْلَ وَقْتِهَا أَوْ بِدُخُولٍ بِهَا»؛[14] به «أحد الأمرين» بيّنه «أخت الزّوجة» مقدم است؛ اگر او بيّنهاي که آورده، تاريخ آن مقدم است؛ يعني شاهدي اقامه کرده که شش ماه قبل با او ازدواج کرد، بيّنهاي که مرد اقامه ميکند مربوط به چهار ماه قبل است نه شش ماه قبل. تعارض در صورت اطلاق بيّنتين، يک؛ «أو تساوي بيّنتين»، دو؛ در اين صورت تعارض است. يک وقت است که هر دو شهادت ميدهند، ديگر نميگويند در چه وقتي يا چه تاريخي بود! يک وقت هر دو شهادت ميدهند، تاريخ را ذکر ميکنند، تاريخ را همان روز ذکر ميکنند، ميگويند شش ماه قبل، اين صورت است که تعارض مستقر است؛ اما اگر تاريخ بيّنه يکی مقدم بود و تاريخ بيّنه ديگري مؤخّر بود، آن عقد دومي باطل است؛ لذا حضرت فرمود به اينکه در دو صورت حق با بيّنه «أخت الزّوجة» است؛ يکي اينکه تاريخ بيّنهاش مقدم باشد، معلوم ميشود که عقد دوم باطل است، يکي اينکه مرد با او آميزش کرده باشد، معلوم ميشود که اين دخول حمل بر سفاح نميشود، حمل بر نکاح ميشود. اين اجمال اين مسئله است برابر آنچه که مرحوم صاحب وسايل نقل کرده، اصل آن را مرحوم کليني، بعد مرحوم شيخ طوسي(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِم) نقل کردند.
حالا صورت مسئله مشخص شد، اقوال مسئله مشخص شد، چگونه اين مسئله را مرحوم محقق فرعبندي کرده راه يافت، براي اينکه از اصل حديث گرفته شده و اينکه بيّنه مرد مقدم است در صورت تعارض ادعاي بين فساد و صحت عقد، و بيّنه زن مقدم است اگر دخول کرده باشد يا تاريخ او سابق باشد، و اگر چنانچه هيچ کدام از اين دو نبود بيّنه مرد مقدم است، «ولو عند الاطلاق أو التساوي». بيّنه «أخت الزّوجة» بخواهد مقدم باشد يا مربوط به سبق تاريخ است يا مربوط به دخول؛ ولي بيّنه مرد بخواهد مقدم باشد در صورتي که سبق تاريخ «أخت الزّوجة» ثابت نشود و آميزش نشود، بيّنه مردم مقدم است؛ خواه سبق تاريخ باشد خواه اطلاق تاريخ، چه دخول باشد چه دخول نباشد. در تقديم بيّنه مرد شرط نشده سبق تاريخ؛ ولي در تقديم بيّنه «أخت الزّوجة»، يا سبق تاريخ لازم است يا دخول. حالا بايد ـ به خواست خدا ـ اين تنظيم بشود که چگونه اين يک صورت مسئله به هيجده صورت تبديل ميشود و کجا منکر هستند، کجا مدعي؟
اصل تشخيص دعوا و انکار مستحضريد به عهده کتاب قضاست. منکر آن است که قول او مطابق با اصل باشد و مدّعي قول او مخالف اصل است، تشخيص مدعي و منکر را در کتاب قضا مشخص کردند. آيا اينجا دعوا و انکار است يا تداعي است؟ زوج ادعا ميکند که اين زن همسر من است و «أخت الزّوجة» همسر من نيست، «أخت الزّوجة» ادعا ميکند که من همسر تو هستم و خواهرم همسر تو نيست، هر کدام يک ادعايي دارند يک انکاري، ببينيم اينکه مرحوم شيخ انصاري يک نقدي دارد به صاحب مسالک اين نقد وارد است يا وارد نيست؟
حالا چون روز چهارشنبه است يک مقدار بحثهايي که مربوط به نزاهت روحي ماست اين را مطرح بکنيم. مرحوم صاحب وسايل(رِضوانُ اللهِ عَلَيه) در کتاب شريف جهاد بعد از حکم «جهاد اصغر» بحث مبسوطي و روايات فراواني در «جهاد اکبر» دارد و نام گذاري نزاهت روح و تهذيب اخلاق به «جهاد اکبر» برابر همان حديث شريفي است که وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: شما از جهاد اصغر آمديد «عليکم بِالْجَهَادِ الأکْبَر».[15] همانطوري که جهاد اصغر يک فقهي دارد، يک رواياتي دارد، يک ادلهاي دارد، يک استدلالي دارد؛ جهاد اکبر را هم فقه اکبر تأمين ميکند، آن هم يک راهي دارد، يک استدلالي دارد، يک آياتي دارد، يک رواياتي دارد، يک راهکاري دارد. ما با کدام فقه جهاد اکبر را اراده کنيم؟ بدون فقه اکبر؟! با فقه اصغر جهاد اصغر تأمين ميشود، با فقه اکبر جهاد اکبر تأمين ميشود. اين جهاد اکبر؛ يعني فقه نميخواهد؟ آيات نميخواهد؟ روايات نميخواهد؟ همينطور است؟ با اينکه قويتر از جهاد اصغر است! يا يک فقه اکبري ميخواهد؟
مطلب ديگر اين است که علماي بزرگوار در اصول يک بحث مبسوطي دارند که فرق طلب و اراده چيست؟ بحث، بحث خوبي است، بحث علمي است؛ اما بار آن کم است. طلب و اراده هر دو يک وادي هستند، هر دو متعلق به عقل عملياند. مشکل ما در فرق بين طلب و اراده نيست، مشکل ما دو چيز است: يکي فرق بين علم و اراده است که فرق عميق و دقيق علمي است، يکي اينکه ما چکار کنيم اراده را قوي کنيم؟ چه جور ميشود که عالِم بيعمل ميشويم؟ يقيناً يک چيزي را ميدانيم، براي ما هيچ ابهامي ندارد که فلان کار حرام است. ببينيد يک کسي خودش تفسير کرده، مقاله نوشته، رساله نوشته، همه کارها را کرده که ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا﴾[16] بعد نگاه ميکند، مشکل او چيست؟ شما برای او مدام آيه بخوان، او خودش آيه را خوانده و کتاب نوشته است! يا درباره مسايل مالي، در مسايل غيبت، مسايلي که محل ابتلاي آدم است، در رياست، در حبّ جاه، او خودش کتاب نوشته، شما به او چه ميخواهي بگويي؟ او مشکل علمي ندارد. چگونه ميشود که انسان آيه را خوب خوانده، معنا کرده، کتاب هم درباره اين نوشته، بعد عمل نميکند، آيا مشکل علمي دارد که مدام آيه برايش بخوانيم؟ يا نه جاي ديگر مشکل دارد؟ فرق بين علم و اراده خيلي؛ يعني خيلي دقيقتر از فرق بين طلب و اراده است، چون طلب و اراده هر دو در يک وادياند، يکي ضعيفتر يکي قويتر. شما چه اثر عميق علمي يا عملي از اين فرق بين طلب و اراده ديديد؟ اما فرق بين علم و اراده راهگشاست. ما علمي ميخواهيم که به اراده ختم بشود، ارادهاي طلب ميکنيم که تابع علم باشد. موعظه هرگز کاري از پيش نميبرد، همه ما موعظه ميکنيم که مواظب باشيد، مريض نشويد، خودتان را مواظب باشيد؛ اما يک طبيبي که مسئول امور بهداشت است، او که موعظه نميکند، او راه علمي نشان ميدهد، او راه طبّي نشان ميدهد که فلان کار را اگر بکنيد مريض ميشويد، فلان غذا را اگر بخوريد مريض ميشويد. اخلاق علم است، علم؛ يعني علم، موضوع دارد، محمول دارد، رابطه دارد، دليل دارد؛ موعظه که علم نيست، سواد نيست، پشت سر هم سخنراني بکنيد که باتقوا باشيد، خدايي هست، قيامتي هست، اينکه سواد نميخواهد، سواد آنجايي است که آدم بتواند يک قضيهاي داشته باشد، يک موضوعي بياورد، يک محمولي بياورد، اين را عرض ذاتي آن موضوع بداند، رابطه اينها را بررسي کند و برهان بياورد اين ميشود علم. آدم خوب باشيد، باتقوا باشيد، اينها موعظه است؛ اما اخلاق علم است، چون موضوع دارد، محمول دارد، رابطه دارد. ما چگونه آدم خوبي باشيم؟ موعظه براي همه است؛ اما ما تا ندانيم جاي علم کجاست، جاي اراده کجاست، پيوند اينها چيست، همين مشکل پيدا ميشود. ما قبل از اينکه به جانمان بپردازيم از همين بدن شروع بکنيم، اين به بررسي جان ما خيلي کمک ميکند.
ما در مسئله بدن يک سلسله نيروهايي داريم که مسئول ادراک هستند، يک سلسله نيروهايي داريم که مسئول حرکت و کار هستند. اين مطلب اول. آن نيروهايي که مسئول ادراک هستند؛ مثل چشم و گوش، آن نيروهايي که مسئول کارند؛ مثل دست و پا؛ اين مطلب اول که مَقسَم است. زير اين مَقسَم چهار قسم وجود دارد؛ آنچه را که ما تجربه ميکنيم «و لا خامس لها»، قسم پنجمي هم نيست. قسم اول از اقسام چهارگانه که زير اين مَقسَم است، افرادي هستند که هم نيروي ادارکي آنها سالم است، هم نيروي فعّال و تحريکي و کار آنها؛ مثل کسي که چشم و گوش سالمي دارد، دست و پاي سالمي هم دارد، اين گروه اول.
گروه دوم کسانياند که نيروي ادراکي آنها سالم است، نيروي تحريکي آنها ضعيف است؛ مثل اينکه چشم و گوش سالمي دارد؛ ولي در اثر تصادف و اينها ويلچري است، دست و پايش شکسته است.
گروه سوم کسانياند که نيروي تحريکي و کار آنها سالم است، نيروي ادراکي آنها ضعيف است؛ دست و پاي قويي دارد؛ ولي چشم و گوش بستهاي دارد.
گروه چهارم کسانياند که اين بيچارهها فاقد طهوريناند، نه مجاري ادراکي دارند، نه چشم و گوش سالمي دارند و نه دست و پاي سالمي. اين براي اقسام چهارگانهاي است که زير مجموعه آن مَقسَم است.
گروه اوّل که هم مجاري ادراکيشان سالم است و هم مجاري تحريکي آنها، اينها وقتي مار و عقرب را ميبينند زود فرار ميکنند، يا وقتي ميبينند يک اتومبيلي به سرعت دارد ميآيد فرار ميکنند، خودشان را نجات ميدهند، چون چشم و گوش اينها سالم است، خطر را ميبينند، چون دست و پايشان سالم است حرکت ميکنند و راه ميروند مصون ميمانند.
گروه دوّم کسانياند که چشم و گوش سالمي دارند مجاري ادراکي سالمي دارند؛ ولي دست و پاي آنها فلج است، اين شخص مار و عقرب را ميبيند؛ امّا نميتواند فرار کند، چون چشم که فرار نميکند، گوش که فرار نميکند، اين دست و پا فرار ميکند که ويلچري است. شما به اين آقايي که چشم و گوش سالمي دارد، دست و پاي شکسته دارد، اعتراض بکني اعتراض وارد نيست، به او عينک بدهي، ذرّهبين بدهي، ميکروسکوب و تلسکوب بدهي، خودت را زحمت دادي! چون او که مشکل ديد ندارد، او ميبيند مار و عقرب را، شما عينک ميدهي براي چه؟ دوربين ميدهي براي چه؟ ذرهبين ميدهي براي چه؟ او مشکل معرفتي ندارد، پاي او فلج است، شما چکار ميخواهي بکني؟
گروه سوم کساني که دست و پاي سالمي دارند؛ اما چشم و گوش بسته دارند، شما به اين آقا اتومبيل بده، دوچرخه بده، موتور بده، اين دست و پايش سالم است، او کاملاً ميتواند بدود؛ اما نميداد که کجا برود؟
گروه چهارم که فاقد طهوريناند، آنهايي که نه دست و پاي سالمي دارند و نه چشم و گوش سالمي. عالِم بيعمل کسي است که در جهاد اکبر شكست خورده است، چون در روايات فرمودند: «جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم»[17] همانطوري که با دشمن بيرون ميجنگيد، با دشمن درون هم بجنگيد. گروه اول که عالم با عملاند هم معرفت آنها درست است، عقل نظريشان خوب ميفهمند هم عقل عمليشان «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[18] خوب فعّالاند، اينها خوب ميفهمند و خوب هم اهل عملاند، عالم با عمل هستند، عالم عادلاند. اما گروه دوم که در جبهه درون، طبق بيان نوراني حضرت امير(سَلامُ اللهِ عَلَيه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»[19] او شکست خورده است، عقل عملي او که بايد تصميم بگيرد ويلچري است؛ حالا شما مدام آيه بخوان، مدام روايت بخوان، او خودش آيه را خوانده و روايت کرده و تفسير هم نوشته و کتاب را هم خوانده، او مشکل علمي ندارد که شما آيه ميخواني! او هيچ مشکل عملي ندارد، صد در صد ميداند که خدا اين را گفته؛ اما عقل نظري که کار نميکند، علم که کار نميکند، آن اراده است که کار ميکند و اراده او فلج است. يک شأن مستقل ديگري در درون ما هست که آن اهل اراده و تصميم و نيت و اخلاص اوست، اين عقل نظري که در حوزه و دانشگاه رواج دارد، تصور و تصديق و استدلال و قياس اقتراني و قياس استثنايي و اينها کار اوست. «جزم» کار عقل نظر است، «عزم» کار عقل عمل، عزم چيز ديگر است، جزم چيز ديگري است؛ شما براي اين آقا مدام آيه ميخواني، مگر او مشکل علمي دارد؟ مثل آن ويلچري که شما مدام به او عينک و ذرهبين بده، او مشکل ديد ندارد، کاملاً مار و عقرب را ميبيند، تلسکوب، ميکروسکوب، عينک، دوربين و ذرهبين ميدهي براي چه چيزي؟ او کاملاً مار و عقرب را ميبيند؛ ولي چشم فرار نميکند! دست و پا فرار ميکند که فلج است؛ عقل کار نميکند، عقل فقط ميفهمد، آنکه کار ميکند عقل عملي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» و او شکست خورده است، فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير» بيان نوراني حضرت امير است، اگر اين در جنگ تصادف کرد و شکست خورد، شما مدام علم به او ميدهيد! اينهايي که معتاد هستند چرا اثر نميکند؟ ميخواهيد موعظه بکنيد، اخلاق بگوييد که اين كار خطر دارد! او که الآن هر شب با يک تکه کارتن در كنار جدول ميخوابد، شما چه چيزي ميخواهي به او بگويي؟ ميخواهي بگويي که اعتياد عاقبت بدي داري؟ او که الآن ويران شده است! شما ميخواهيد او را عالِم کنيد که اين اعتياد عاقبتي ندارد؟! خطر دارد؟! او در خطر دارد زندگي ميکند، علم هيچ؛ يعني هيچ، در پنجاه درصد که مال علم است کار اوست، اما پنجاه درصد ديگر عقل نظري هيچ کاره است، حوزه و دانشگاه هم با عقل نظري کار دارد متأسفانه! عقل عملي خوابيده است. اين ناله حضرت امير اين است که «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل»[20] «سبات» با «سين»، «سبت»؛ يعني تعطيلي. «يوم السبت» اين است. ﴿وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً﴾[21] ؛ يعني آرامش و تعطيل. عرض کرد خدايا! پناه ميبرم به تو از اينکه عقل يک ملتي بخوابد، «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل»؛ در قرآن دارد که ﴿وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً﴾ موقع خواب، خواب تعطيلي است. عرض ميکند خدايا! پناه ميبرم به تو از اينکه عقل يک ملتي بخوابد. عقل نظريشان که نميخوابد، مرتّب دارند کار ميکنند، مرتّب دارند ميفهمند، آنکه بايد کار انجام بدهد او خوابيده است. اخلاق براي بيدار کردنِ آن قسمت است، وقتي او بيدار شد، ميشناسد و ميفهمد که از چه کسي تقليد بکند؟ او هم ميداند بايد تقليد بکند، هم اعلم خودش را ميشناسد. او از «وَهْم» تقليد نميکند، او از «خيال» تقليد نميکند در بخش نظر، او از «شهوت» تقليد نميکند او از «غضب» تقليد نميکند در بخش عمل، اين چهارتا را مياندازد دور. اگر عقل «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است همين است. چه چيزي مقدستر از عقل! او ميفهمد که بايد تقليد بکند و اين چهارتا را دور مياندازد، به سراغ آن مرجع علمي ميرود که عقل نظري است، عقل نظري با برهان کار ميکند، حرف علمي ميزند. حرف او را کاملاً گوش ميدهد، اين همان است که وقتي عالم شد عمل ميکند.
بنابراين ما همه بايد محاسبه بکنيم. محاسبهها دو قسماند که يکي اينکه ميگوييم ما امروز فلان کار را کرديم يا فلان کار را نکرديم؛ کار بد کرديم استغفار بکنيم، کار خوب کرديم شکر بکنيم، اين محاسبه نيست، اين محاسبه پولِ خورد است؛ اصل محاسبه اين است که ما مشکل درونيمان چيست؟ اين خواب است يا بيدار؟ ما اگر بخواهيم بفهميم که او خوابيده يا بيدار، راه درون ميخواهد، نه راه بيرون! راه بيرون تا حدودي بيرون را نشان ميدهد.
پس حضرت دوتا بيان فرمود، فرمود گاهي عقل شکست ميخورد، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير» بيدار هست؛ ولي اسير است. گاهي اسير نيست؛ ولي به خواب رفته است، «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل»؛ اينها چون عقل محضاند. يک بيان لطيفي مرحوم بوعلي در وصف علي بن ابيطالب(سَلامُ اللهِ عَلَيه) در آن رساله معراجيه دارد، وقتي حضرت امير را ميخواهد معرفي کند يک حديثي را که وجود مبارک پيغمبر به حضرت امير(سَلامُ اللهِ عَلَيهِمَا) ميخواهد بگويد که فرمود: او «أَعَزُّ الأَنْبِياء و أَشرَفُ الانبياء» وجود مبارک حضرت را اسم ميبرد «بأَعزّ الأولياء الّذي هو بين الأصحاب کالمعقول بين المحسوس»؛ علي عقل مدينه بود، ديگران دست و پا بودند. اولي و دومي را سومي را اعضاي عادي ميداند، «الّذي هو بين الأصحاب» در بعضي از تعبيرات «بين الخلق کالمعقول بين المحسوس». يک حکيم وقتي بخواهد علي بن ابيطالب(سَلامُ اللهِ عَلَيه) را معرفي بکند، ميگويد او عقل بشريّت است، ديگران چشم و گوشاند و چشم و گوش از عقل کمک ميگيرند، «الّذي هو بين الاصحاب کالمعقول بين المحسوس» اين را در رساله معراجيه در وصف وجود مبارک حضرت امير دارد.[22]
بنابراين حضرت از چند چيز ناله ميکنند، يا عقل شکست بخورد، ويلچري است دست و پايش شکسته است، يا در جنگ شرکت نکرده، خوابيده؛ البته ديگري اين را خوابانده است، يا «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»، يا «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل» که اميدواريم ـ إِنشَاءَالله ـ به برکت آن حضرت همه معارف براي همه ما عملي بشود.