درس خارج فقه آیت الله جوادی
مبحث بیع
93/07/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ربا
منابع اصلي در اين مسئله را ملاحظه فرموديد كه پنج مورد بود. در جريان ربا كه اتحاد در جنس شرط است و «مكيل» و «موزون» بودن آنها معتبر است، پنج منبع براي فتوا دادن است:
منبع اول همان اطلاقات و عمومات اوليه است؛ نظير ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾،[1]﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾،[2]﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[3]كه اگر در جواز و عدم جواز معاملهاي شك كرديم، به اين منابع اصلي مراجعه میكنيم.
منبع دوم تعبد خاصي است كه در خصوص «حنطة» و «شعير» وارد شده است كه اينها يك جنس هستند، اگر اين تعبد نبود ربا در «حنطة» و «شعير» راه نداشت, بلکه «حنطة» به «حنطة» و «شعير» به «شعير» ربايي بود؛ اما اگر جو به گندم تبديل شود و معامله شود, ربايي نبود; لكن نص خاص آمد و فرمود كه در خصوص رباي بيعي, جو و گندم يك جنس میباشند و در ساير موارد; مثل زكات و مانند زكات هر كدام جنس خاص خود را دارند و مستقل هستند؛ ولي در خصوص ربا اين دو نوع يك جنس میباشند.
منبع سوم قاعدهاي بود كه طبق بيان مرحوم صاحب جواهر[4] پيش متقدمين و متأخرين اين قاعده رواج داشت, آن قاعده همان عبارتي است كه مرحوم محقق در متن شرايع[5] ذكر كرد كه «كل ما يعمل من جنس واحد» يك حكم دارد؛ تمام فرآوردههاي لبني يك حكم دارند، تمام فرآوردههاي انگور يا كشمش يا خرما يك حكم دارند. اين هم كه منبع سوم هست؛ يعني فروع ناشي از يك اصل، با خود آن اصل يك حكم دارند، نه اين فروع فرآورده از يك اصل با يكديگر هم يك حكم داشته باشند. نظر مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در اينجا اين است كه فرآوردههاي يك اصل هم با يكديگر يك حكم دارند، بعد ميفرمايد: «فلاحظ و تأمل»؛ [6]ولي آنچه كه قبلاً گذشت اين است كه فرآوردههاي يك اصل، با خود آن اصل يك حكم دارند.
مطلب بعدي قاعدهاي است كه اگر دو شيء در يك امر اختلاف داشتند, حكمشان چيست که آن دو قاعده هم ضميمه اين سه منبع بود و در بحث ديروز گذشت. حالا ما هستيم و اين منابع پنجگانه، با يك امر سرگردان و آن اين است كه ما اگر شك كرديم كه اين دو شيء يك حقيقت دارند يا نه، مرجع كدام است؟ اينكه اين دو فرآورده يك نوع، يك سنخ و يك جنس عرفي هستند, مرجع تشخيص چيست؟ چهار مرجع را براي اين ميشود پيشبيني كرد؛ اول تنصيصِ خاص خود شارع است که اگر شارع بفرمايد فلان نوع با فلان نوع يك جنس هستند، اين نصِ شارع مقدس بر همه ادله حاكم است؛ يعنی اگر تنصيص كند بفرمايد كه فلان نوع با فلان نوع يكي هستند, يا بفرمايد «رطب» و «تَمر» خشك يكي هستند يا «عنب» و «زبيب» يكي هستند که اين حکم بر هر عنوان و دليلي مقدم است. دوم اگر ما نص خاص بر وحدت اين دو شيء را نداشتيم، كارِ كارشناسي لازم است؛ يعني كساني كه حقيقتياب میباشند و گوهر اين اشيا را ميشناسند، اگر به اينها مراجعه كرديم يا خود صاحبنظر بوديم، براي ما روشن ميشود كه اين دو شيء يك حقيقت هستند يا دو حقيقت میباشند که دو اثر دارند يا يك اثر; اين مرحله ثانيه است. مرحله ثالثه آن است كه اگر خود كارشناس نبوديم يا كارشناسي در دست نبود كه بفهميم اين دو شيء يك حقيقت هستند يا دو حقيقت، آيا عرف مقدم است يا لغت مقدم است؟
فرمايش مرحوم شهيد در مسالك[7] ـ كه آن را هم صاحب جواهر[8] تا حدودي موافق هست و اعتبار هم مساعد اين است ـ آن است كه عرف مقدم بر لغت است، زيرا مخاطب اصلي ائمه(عليهم السلام) توده مردم هستند و مخاطب اصلي شارع توده مردم و فهم مردم میباشد. اگر شارع مقدس چيزي را حلال كرده است; يعني آنچه كه پيش مردم به اين نام ناميده ميشود آن حلال است و اگر رباي بين دو شيء را تحريم كرده است، آن دو شيئي كه مردم با همين دو عنوان آن را دو شیء ميدانند. پس اگر خود كارشناس نبوديم كه حقيقت يك شيء براي ما روشن شود، مراجعه ميكنيم به عرف كه آنچه پيش عرف دو حقيقت است را ميگوييم ربا در آنها نيست و آنچه كه پيش عرف يك حقيقت است را ميگوييم در آن ربا هست. اگر عرف يك وضع روشني نداشت، آنگاه به لغت مراجعه ميكنيم. پس لغت در مرحله چهارم است، عرف در مرحله سوم است، كار كارشناسي كه حقيقت اشيا را بررسي ميكند در مرحله دوم است و تنصيص شارع مقدس در مرحله اول است.
پرسش: ؟پاسخ: اگر كارشناسان مطلبي را گفتند كه مخالف با نص بود، نص مقدم است؛ اگر كارشناسان مطلبي را گفتند كه مخالف با نظر عرف بود، حرف كارشناسان مقدم است، براي اينكه ما يقين داريم يا طمأنينه داريم كه اينها دو نوع هستند، دو اثر و دو خاصيت دارند؛ در عرف از اين تسامحات هست. اگر دسترسي به كار كارشناسي نداشتيم، آن وقت عرف با همه حوزه تسامحي كه دارد مقدم بر لغت است، زيرا مخاطب اصلي روايات, توده مردم هستند.
وقتي كه امام(سلام الله عليه) ميفرمايد فلان چيز حلال است؛ يعني آنچه كه شما اين را ميشناسيد يا فلان چيز در آن ربا هست؛ يعني آنچه كه پيش شما به اين وضع شناخته شده است. بنابراين اين منابع چهارگانه اول تنصيص شارع است، بعد كار كارشناسي است، بعد فهم عرف است و بعد معناي لغوي است، پس معناي لغوي در مرحله چهارم قرار ميگيرد.
پرسش: ؟پاسخ: نه، وقتي ما يقين داريم که اينها دو حقيقت هستند، چرا ما در برابر تسامحات عرفي بگوييم که حرف عرف مقدم بر كار كارشناسي است؟! غرض اين است كه وقتي تسامحات عرفي «مغتفر» هستند كه كار كارشناسي نباشد، اما وقتي ما ميدانيم اينها دو حقيقت است، بنابراين اين مقدم ميشود؛ اين مراحل چهارگانه بود.
مطلب بعدي آن است كه آنچه مرحوم محقق در متن شرايع ذكر كردند، از برخي از بزرگان فقهي هم نقل شده است; لكن چون آنجا تنصيص شارع مقدس نيست؛ لذا مرحوم محقق اظهار نظر كرده ميفرمايد که اين كبوترها اصنافي دارند يا انواعي تحت جنس دارند، اينچنين نيست كه ما بگوييم معامله كبوتر با كبوتر ربا ميشود، البته بر فرض اينكه اينها معدود نباشند و موزون باشند يا مانند آن که ميفرمايند بخشي از اينها دو نوع هستند و ربا هم در اينها نيست؛[9] حالا بر فرض اينها را «ذَبح» كردند و گوشت اينها را ميخواهند معامله كنند كه در آن حالت, حالت وزني دارند. ميفرمايند كه برخي از اينها دو نوع هستند، ولو عرف همه اينها را كبوتر ميداند، پس معيار همان راههاي چهارگانه است: اول تنصيص شارع، بعد كار كارشناسي، بعد فهم عرف و بعد هم مسئله لغت است.
پرسش: نمیشود گفت دو مورد هستند؟
پاسخ: بله، اگر اصناف يك نوع بودند, حرف محقق هم اين است كه اينها يك نوع هستند؛ اما اگر دو نوع بودند و نحوه زندگي اينها، نحوه زاد و ولد اينها، تأثير گوشت اينها و مانند اين موارد, دو قسم بود معلوم ميشود که دو نوع هستند و ما از تنوّع آثار و تباين آثار به تنوّع و تباين منشأ اثر پي ميبريم.
مطلب بعدي كه از خلاف[10] و مبسوط[11] مرحوم شيخ نقل شده است[12] اين است که شير گوسفند اهلي و شير گوسفند وحشي, هر كدامشان يك نوع جدايي هستند. درست است ميگويند گاو كوهي، اما در مورد گاو كوهي و گاو اهلي، اينها را ميگويند دو نوع هستند؛ آثار، زندگي، تأثير گوشت و كيفيت زاد و ولدشان را نميشود يك نوع حساب كرد. در اهليها گوسفند و بز به حسب ظاهر دو نوع هستند; لكن حكم روي «غنم» رفته است. گوسفند «لدي العرف» و «لدي اللغة» غير از بز هست؛ اما اينكه گفته شد تنصيص شارع مقدم است، براي اين است كه حكم روي غنم رفته و شارع مقدس در زكات اينها را «غنم» و به يك حكم ميداند. بنابراين چون حكم رفته روي «غنم» و هر دو «غنم» هستند، ولو تفاوتهاي آشكاري بين گوسفند و بز هست، اينها يك نوع حساب ميشوند. اين همان است كه گفته شد تنصيص شارع مقدم بر كارِ كارشناسي است. كارشناس, بز را از هر جهت غير از گوسفند ميداند؛ اما وقتي حكم رفته روي «غَنَم» نه روي «الضَّأْن»و نه روي «المَعْز»؛ «المَعْز»; يعني بز و «الضَّأْن» هم يعني گوسفند. حكم روي «الضَّأْن» يا «المَعْز» نرفته، حكم روي «غَنَم» رفته است و «غَنَم» شامل هر دو ميشود. پس مدار عنوان همان «غَنَم» است كه تنصيص شارع هست و بر كارِ كارشناسي مقدم است؛ اما گوسفند وحشی و گوسفند اهلي, دو نوع هستند، بز وحشي و بز اهلي دو نوع هستند. حرف مرحوم شيخ در خلاف[13] و مبسوط[14] آن است كه ما در گاو و گوسفند, دو نوع اهلي و وحشي داريم؛ ولي شترِ وحشي و اهلي نداريم، شتر همان اهلي است؛ حالا اين تأثير ندارد و بر فرض هم باشد با شتر اهلي دو نوع هستند. اينها تعددي است كه مرحوم محقق بيان كرده و آن راهي است كه حالا مرحوم شيخ فرمود ما نداريم، چون در اين بحث ما هيچ فرق ندارد و اگر هم داشته باشيم هم دو نوع هستند. نتيجه اينکه آن منابع اصلي, آن پنج مورد بود كه در بحث ديروز گذشت. ترتيبِ تشخيص هم اين منابع چهارگانه است كه در بحث امروز اشاره شده است و حرف محقق هم حرفي قابل قبول است که فرمود حكم روي مطلق «حمام» نرفته، در عرف خيلي از پرندهها را كبوتر ميدانند، اما اينها كبوترهايي هستند كه وقتي كارِ كارشناسي شود، میبينيد که بعضي از اينها با بعضي در نوع اختلاف دارند. معيار جنسِ منطقي نيست، بلکه معيار جنسِ عرفي است و جنسِ عرفي همان نوع است؛ وقتي كه آثار اختلاف نوعي در آن پيدا باشد، معلوم ميشود که دو نوع است؛ اين همان دليل است كه كارِ كارشناسي بر كارِ عرفي مقدم است.
حالا چون روز چهارشنبه است، مقداري هم از بحثهايي كه مربوط به حيات حقيقي ماست, اشاره شود. ما الآن داريم دهه پُر بركت «ذي الحجّة» را پشت سر ميگذاريم و اين پايان آن دوره چهل روز, اربعين كليمي(سلام الله عليه) است. لابد ملاحظه فرموديد كه اول «ذي القعدة», فرصت مناسبي براي اربعينگيري بود. در تمام مدت عمر و ايام سال اربعينگيري فرصت زرّين و پُر بركتي است؛ منتها در اين چهل روز; يعني اول «ذي القعدة» تا ده «ذي الحجة»، اين اربعين كليمي اثر خاص دارد كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) اين چهل شبانهروز را مهمان ذات اقدس الهي بود. اينكه در دهه اول «ذي الحجة» مستحب است که در بين نماز مغرب و عشا دو ركعت خوانده شود، بعد از «حمد» و سورهٴ مباركهٴ «توحيد» آيه: ﴿وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسی ِلأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ﴾، [15]اين دو ركعت نماز که بين نماز مغرب و عشا خوانده شود، ناظر به همين اربعين كليمي است. ذات اقدس الهي به علت وعدهاي كه داده است, موساي كليم(سلام الله عليه) ـ اول سي شب و بعد ده شب اضافه شده که چهل شب شد ـ چهل شب مهمان ذات اقدس الهي بود. در اين اربعين كليمي نقل شده است كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) نه غذايي خوردند، نه استراحتي كردند؛ چهل شبانهروز مشغول مناجات بودند و در پايان تورات نصيب آن حضرت شد كه الواح تورات را در پايان اربعين كليمي, خداي سبحان به ايشان داده است و مستحضريد كه با اينكه چهل شبانهروز بود، قرآن كريم نفرمود چهل روز و نفرمود چهل شبانهروز، بلکه فرمود چهل شب: ﴿واعَدْنا مُوسی أَرْبَعينَ لَيْلَةً﴾, [16]سرّش آن است كه ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾; [17]بالأخره نشئه شب و فرصت پُر بركت شب هرگز در حدّ روز نيست به مراتب از روز بالاتر است: ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً﴾،[18]چون شب اهميت آن بيش از روز است؛ لذا در جريان اربعين كليمي فرمود: چهل شب مهمان ذات اقدس الهي بود، با اينكه چهل شبانهروز مهمان ذات اقدس الهي بود: ﴿وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً﴾ که تورات نصيب ايشان شد، البته فرصتهاي ديگري هم براي نزول تورات بود؛ اما بهترين فرصت همان اربعين است.
در روايات ما هم كم نيست اين تعبير كه «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»;[19]مستحضريد که كوير چشمه ندارد، چون ذخيره ندارد و هر زميني هم چشمه ندارد؛ اين چشمهها كه از دلِ خاك برميخيزند, قبلاً ذخيرهسازي شدند وگرنه جايي كه ذخيرهسازي نداشته باشد و منبعی نباشد, چشمه نميجوشد. آن منبع اصلي را ذات اقدس الهي فرمود که ما به وسيله باران تأمين كرديم؛ باران را نازل كرديم به زمين، يك؛ به زمين گفتيم اين آبها را فرو ببر، دو؛ رهبري اين آبها را در «تحت الارض» به عهده گرفتيم، سه؛ همانطور كه روي زمين در بعضي از جاها راه هست و در بعضي از جاها راه نيست؛ بعضي جاها دو راهه است، سه راهه است، چهار راهه است، بعضي جاها ورود ممنوع است، بعضي جاها آزاد است، در بعضي جاها بسترش بازتر است؛ فرمود همين كار را ما زير زمين كرديم: ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾; [20]بعد از اينكه باران آمد و زمين آن تحويل گرفت و در خود جاسازي كرد، آن وقت رهبري اين آبها را كه از كجا شروع كنند؟ به كجا ختم شوند؟ كجا دو راهه باشد؟ كجا سه راهه باشد؟ كجا چهار راهه باشد؟ كجا به زمين نزديك باشد و كجا از زمين دور باشد؟ فرمود همه اينها را ما تنظيم كرديم: ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾؛ «مسلك» به اينها داد، معبر به اينها داد، راه به اينها داد، براي اينكه اينها «ينبوع» و چشمه زمين شوند تا در فرصت مناسب از اينجا بجوشند. اگر افراد صالح بودند ما اين آبها را در دسترس اهل زمين قرار ميدهيم كه اينها با يك كَند و كاو مختصري به صورت «بئر» و چاه به اين آب ميرسند يا ما حادثهاي را باعث میشويم و آن را از اين زمين بيرون ميآوريم؛ خودمان انجام می دهيم، ميشود چشمه و اگر آنها كَند و كاو كنند ميشود چاه؛ بالأخره ما اين را در نزديك سطح زمين قرار می دهيم كه در دسترس باشد. اگر اينها بيراهه رفتند و آن لياقت را نداشتند كه از اين ذخيره «تحت الارض» بهره ببرند، ما دستور ميدهيم به همين زميني كه اول اين آبها را تحويل گرفت و فرو برد، يك قدري بيشتر فرو ببرد؛ اينجاست كه جاي تهديد قرآن كريم است كه فرمود: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾؛ [21]اين آبها الآن حدود پنج متر، ده متر يا بيست متر, كمتر و بيشتر از زمين فاصله دارد و با كَند و كاو شما حل ميشود، اگر ما دو ـ سه هزار متر اينها را پايين ببريم، آن وقت كل منطقه شما ويرانه ميشود. ما اگر اين آبها را فرمان دهيم قدري پايين بروند: ﴿أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً﴾؛ يعني آب «غائر» شود و فرو برود, ﴿فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾; «ماء معين» آن آب «تحت الارض» نيست، آبي كه بالا آمده كه «تَراهُ العُيُونْ وَ تَنالُهُ الدِلاء»; [22]در دسترس دَلو باشد و در معرض «عين» و چشم باشد، به چنين آبي ميگويند آب «معين»؛ آبي كه عين آن را نبيند و در دسترس دَلو نباشد و «تحت الارض» باشد, «ماء معين» نيست، مگر «بالقوه». ﴿أَ فَرَأَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ﴾؛ [23]اگر اينها «غَور» كنند و خداي سبحان اينها را فرو ببرد, ﴿فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾.
يكي از القاب نوراني وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) «ماء معين» است[24] و اين القاب جزء توقيفيات نيست كه مخصوص حضرت باشد. علمايي كه شاگردان حضرت هستند؛ يعنی از عالمان دين هم به عنوان «ماء معين» ياد ميشود و اينها هم «ماء معين» هستند كه «تَراهُ العُيُونْ وَ تَنالُهُ الدِلاء». اين آبها پس در زمين فرو رفته و مانده، آنگاه در فرصت مناسب به صورت چشمه ميجوشد. ذات اقدس الهي اين آب حيات و آب زندگاني را در درون خيليها از باب ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾, جاسازي كرده است؛ اگر ـ خداي ناكرده ـ گناه يا بد رفتاري باشد، اين فرو ميرود كه ديگر در دسترس هيچ كَند و كاوكنندهاي نيست، نه معلم ميتواند با گفتارش اين منابع را استخراج كند و نه حوادث روزگار ميتوانند اين منابع را استخراج كنند، آنقدر در درون فرو رفته است كه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾،[25]خودشان هم ميگويند: ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾.[26]وقتي اين آب خيلي فرو برود، در دسترس هيچ چاهكن و كارگزاري نيست. الآن اگر ـ خداي ناكرده ـ چند هزار كيلومتر اين نفت و گاز پايين برود كه در دسترس صنعت نباشد، آن وقت اين كشور ميشود كشوري فقير؛ آب آن هم همينطور است. اينكه فرمود ما آن در دسترس قرار داديم و تلاش و كوشش شما هم لازم است كه اين را استخراج كنيد، به همين مناسبت است. گناه اين خصيصه را دارد و اين لايههاي متراكم نميگذارد استخراج صورت پذيرد. اينكه درباره گناه تعبير شده و فرمود: ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾، [27]«رين» همان چرك است که اين لايههاي چركين را «رين» ميگويند، فرمود: ﴿رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾؛ اين سيئات بد و حرام, لايههايي است كه روي اين آب زندگاني را ميگيرد، آن فطرت در حقيقت آب زندگاني است و آن همان حياتي است كه فرمود: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً﴾ [28]و همان حياتي است كه در سوره «انفال» فرمود: ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ [29]و اگر آن نباشد ديگر زندگيِ انساني نيست. حرف حكيم سنايي اين است كه همه از مردن ميترسند، اين حرف حقي است؛ ولي میگويد مگر الآن شما زندهايد؟!
ازين مرگ صورت نگر تا نترسی *** ازين زندگی ترس کاکنون در آنی[30]
مُردن چيز بدي است و آدم بايد از مُردن بترسد; اينها حق است. فرمود از اين وضعي كه داري بترس! مگر الآن اين زندگي است؟ همين كه ﴿يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي اْلأَسْواقِ﴾, [31]يك زندگي حيواني است و زندگي انساني نيست، «ازين زندگی ترس کاکنون در آنی». اين همه معارف الهي باشد و آدم هيچ از آنها خبری نداشته باشد؟! اين همه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[32]خدا بگويد و آدم هيچ خبری نداشته باشد؟! بنابراين فرمود ما اين را جاسازي كرديم و در دسترس قرار داديم; منتها با يك كَند و كاو حل ميشود؛ حالا يا با كَند و كاو خودِ شخص يا با كَند و كاو استاد و واعظ و دعوتكنندههاي ديگر. اگر خداي ناكرده اين آب زندگاني فرو برود و در دسترس نباشد: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾ خواهد بود. اين «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً» كه فرمود: «إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ» همين است و معلوم ميشود که اينجا آب زندگاني هست، اينجا ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾ هست، اگر اخلاص باشد مثل كَند و كاو است؛ حالا انسان يا از راه درس و بحث اين كَند و كاو را احيا ميكند يا از راه مجاهدتها و اعمال و عبادات و مانند آن يا از هر دو راه احيا ميكند. پيشينيان ميگفتند اگر كسي بخواهد پشت پرده غيب را ببيبند تا بفهمد که عالم چه خبر است، اين شخص دو راه به نحو «منفصله مانعة الخلو» دارد؛ يا تلاش و كوشش ميكند و با پاي خود لنگلنگان كنار اين پرده میرسد و اين پرده را كنار ميزند كه در نهايت پشت پرده را ميبيند و ميفهمد که بعد از مرگ چه خبر است. اين پردهاي كه بين ما و برزخ آويخته است و نميگذارد كه ما بفهميم بعد از مرگ چه خبري است، اين شخص تلاش و كوشش ميكند و طبق آيات و روايات و بحثهاي فراوانی که دارد، پرده را كنار ميزند و يك مقداري از اسرار برزخ را ميفهمد يا چنين نيست و تلاش و كوششِ با دست و پا ندارد، يك جا مينشيند و اهل رمز و راز است و منتظر فرصت طلايي است که در آن فرصت زرّين نسيمي ميوزد، اين پرده كنار ميرود و او پشت پرده را ميبيند؛ يا از اين راه است يا از آن راه يا جمع بين دو راه هست که هم اهل درس و بحث است و هم اهلِ «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا»؛ [33]اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: گاهي در روزگار شما يك نسيم ميوزد، همين است؛ آن نسيم يا در رؤيا يا در حالت بيداري نصيب آدم ميشود و اين محصول درس و بحث نيست؛ يعني دسترنج كسي نيست كه برود پرده را كنار بزند و از پشت پرده مرگ باخبر شود؛ اين شخص در جاي خود نشسته است، نسيمي ميوزد و اين پرده كنار ميرود, پس يا اين راه يا آن راه که با تلاش و کوشش به دست میآيد. اگر اين راه بود يا آن راه بود، بالأخره انسان از اسرار عالم و پشت پرده تا حدودي باخبر ميشود و همين كه باخبر شد, خيلي از مشكلات برای او حل ميشود و آسان زندگي ميكند.
ميبينيد مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله عليه) و بسياري از آقايان, قبرستان را مدرسه ميدانستند. خيلي از ما كه قبرستان ميرويم، براي زيارت قبور، براي ثواب و طلب مغفرت هست, اين كار، كارِ خوبي است؛ اما اين بزرگوارها برابر دستورهايي كه در دين آمده, قبرستان را مدرسه ميدانستند. قبلاً هم به عرضتان رسيد انسان وقتي وارد قبرستان شد, غير از «السَّلَامُ عَلَی أَهْلِ الدِّيَارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ» [34]و غير از آن «حمد و سوره» و آياتي كه ميخواند، يك دعاي مخصوصي هم دارد كه در آن دعاي مخصوص ما به اين مردهها ميگوييم: شما كه «أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» بوديد، اي «أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه»! شما را قسم ميدهيم «بِحَقِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» بگوييد آنجا چه خبر است؟ «السَّلَامُ عَلَی أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَا أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِحَقِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»،[35]اين مدرسه است؛ يعني شما را به «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» قسم که به ما بگوييد آنجا چه خبر است! اين دعا و درخواست است. خيلي از مواقع مرحوم آقاي قاضي و بزرگان را ميگفتند که عمرشان را در قبرستان «واديالسلام» میگذراندند؛ مثل اينكه خيلي از ما در مَدرَس به سر ميبريم، چون مَدرس جاي درس و بحث است؛ اينها خيلي از عمرشان را در قبرستان به سر ميبردند، براي اينكه باور كردند آنجا مدرسه است و باور كردند «کانرا كه خبر شد خبري باز آمد»، اينطور نيست که «کانرا كه خبر شد خبري باز نيامد»,[36] بلکه خبري ميآيد؛ اگر خبري نيايد كه ديگر اصرار نميكنند و به ما نميگويند آنجا برويد و بعد از سلام آنها را قسم دهيد و بگوييد اينجا چه خبر است؛ يا در بيداري به آدم ميگويند يا در خواب به آدم ميگويند، اگر آدم يك صحنه از آنها را ببيند, خيلي آرام ميشود و آن آرامش غير از آن زمانی است كه اين ادلّه به گوشش برسد؛ اما وقتي در يك رؤياي صادقه يا در حالت «مناميه» كه بيدار هست, براي او روشن شود كه آنجا چه خبر است, آرام ميشود. با اين «جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»، معلوم ميشود كه چشمههاي فراوان در درون ما هست؛ نفرمود اگر شما مستقيم بوديد ما باران نازل ميكنيم، آن مطلب ديگری است که آن هم حق است و آن آيات و روايات سر جاي خود محفوظ است؛ آن آياتش اين است كه ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾; [37]ـ ما خدا را به حق اهل بيت قسم ميدهيم که باران رحمت را نصيب اين مملكت بفرمايد تا ما خشكسالي نداشته باشيم ـ ولي آن آيات و روايات ديگری است که سر جاي خود محفوظ است. فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾؛ اگر اينها مؤمن راستين باشند، به وظيفه خود عمل كنند، بيراهه نروند و راه كسي را هم نبندند, ما باران مناسب ميفرستيم; اين وعده الهي است. اين راه ديگری است که حق است، وعده الهي است و هيچ ترديدي هم در آن نيست. نماز «استسقاء» هم همين را تأييد ميكند، دعاي استسقاي امام سجاد(سلام الله عليه)[38] هم همين را تأييد ميكند، آيه هم همين را ميفرمايد؛ ولي اين «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ» نميگويد اگر شما چهل شبانهروز مخلص بوديد ما براي شما باران نازل ميكنيم، استاد براي شما فراهم ميكنيم يا يك كتاب نصيب شما ميكنيم، چنين نيست؛ فرمود آنچه در درون شماست ما كَند و كاو ميكنيم و بيرون ميآيد که آن نجاتبخش آدم است و سرمايه خود آدم است. آن ﴿هُوَ أَغْنَی وَ أَقْنَی﴾ [39]كه خداي سبحان دارد در همين جاها ظهور ميكند؛ اين دو وصف كه يكي «غنا» ميدهد و يكي «قنيه» ميدهد، آن اوّلي با «غين» است و دومي با «قاف» که به معنای سرمايه است. فرمود: ﴿هُوَ أَغْنَی وَ أَقْنَی﴾ هم بي نياز ميكند هم «قنيه» و «رأس المال» ميدهد. يك وقت آدم را بينياز ميكند و غذاي سال او تأمين ميشود و يك وقت هم سرمايه كسب ميدهد؛ فرمود هر دو از آنِ اوست: ﴿هُوَ أَغْنَی وَ أَقْنَی﴾؛ اينجا سخن از «أغنا»ي محض نيست كه ما را به وسيله باران بينياز كند، بلکه ما را «قنيه» ميدهد، سرمايه ميدهد و اين سرمايه هم در درون ما هست كه اميدواريم ذات اقدس الهي اين را نصيب همه بفرمايد.
منابع اصلي در اين مسئله را ملاحظه فرموديد كه پنج مورد بود. در جريان ربا كه اتحاد در جنس شرط است و «مكيل» و «موزون» بودن آنها معتبر است، پنج منبع براي فتوا دادن است:
منبع اول همان اطلاقات و عمومات اوليه است؛ نظير ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾،[1]﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾،[2]﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[3]كه اگر در جواز و عدم جواز معاملهاي شك كرديم، به اين منابع اصلي مراجعه میكنيم.
منبع دوم تعبد خاصي است كه در خصوص «حنطة» و «شعير» وارد شده است كه اينها يك جنس هستند، اگر اين تعبد نبود ربا در «حنطة» و «شعير» راه نداشت, بلکه «حنطة» به «حنطة» و «شعير» به «شعير» ربايي بود؛ اما اگر جو به گندم تبديل شود و معامله شود, ربايي نبود; لكن نص خاص آمد و فرمود كه در خصوص رباي بيعي, جو و گندم يك جنس میباشند و در ساير موارد; مثل زكات و مانند زكات هر كدام جنس خاص خود را دارند و مستقل هستند؛ ولي در خصوص ربا اين دو نوع يك جنس میباشند.
منبع سوم قاعدهاي بود كه طبق بيان مرحوم صاحب جواهر[4] پيش متقدمين و متأخرين اين قاعده رواج داشت, آن قاعده همان عبارتي است كه مرحوم محقق در متن شرايع[5] ذكر كرد كه «كل ما يعمل من جنس واحد» يك حكم دارد؛ تمام فرآوردههاي لبني يك حكم دارند، تمام فرآوردههاي انگور يا كشمش يا خرما يك حكم دارند. اين هم كه منبع سوم هست؛ يعني فروع ناشي از يك اصل، با خود آن اصل يك حكم دارند، نه اين فروع فرآورده از يك اصل با يكديگر هم يك حكم داشته باشند. نظر مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در اينجا اين است كه فرآوردههاي يك اصل هم با يكديگر يك حكم دارند، بعد ميفرمايد: «فلاحظ و تأمل»؛ [6]ولي آنچه كه قبلاً گذشت اين است كه فرآوردههاي يك اصل، با خود آن اصل يك حكم دارند.
مطلب بعدي قاعدهاي است كه اگر دو شيء در يك امر اختلاف داشتند, حكمشان چيست که آن دو قاعده هم ضميمه اين سه منبع بود و در بحث ديروز گذشت. حالا ما هستيم و اين منابع پنجگانه، با يك امر سرگردان و آن اين است كه ما اگر شك كرديم كه اين دو شيء يك حقيقت دارند يا نه، مرجع كدام است؟ اينكه اين دو فرآورده يك نوع، يك سنخ و يك جنس عرفي هستند, مرجع تشخيص چيست؟ چهار مرجع را براي اين ميشود پيشبيني كرد؛ اول تنصيصِ خاص خود شارع است که اگر شارع بفرمايد فلان نوع با فلان نوع يك جنس هستند، اين نصِ شارع مقدس بر همه ادله حاكم است؛ يعنی اگر تنصيص كند بفرمايد كه فلان نوع با فلان نوع يكي هستند, يا بفرمايد «رطب» و «تَمر» خشك يكي هستند يا «عنب» و «زبيب» يكي هستند که اين حکم بر هر عنوان و دليلي مقدم است. دوم اگر ما نص خاص بر وحدت اين دو شيء را نداشتيم، كارِ كارشناسي لازم است؛ يعني كساني كه حقيقتياب میباشند و گوهر اين اشيا را ميشناسند، اگر به اينها مراجعه كرديم يا خود صاحبنظر بوديم، براي ما روشن ميشود كه اين دو شيء يك حقيقت هستند يا دو حقيقت میباشند که دو اثر دارند يا يك اثر; اين مرحله ثانيه است. مرحله ثالثه آن است كه اگر خود كارشناس نبوديم يا كارشناسي در دست نبود كه بفهميم اين دو شيء يك حقيقت هستند يا دو حقيقت، آيا عرف مقدم است يا لغت مقدم است؟
فرمايش مرحوم شهيد در مسالك[7] ـ كه آن را هم صاحب جواهر[8] تا حدودي موافق هست و اعتبار هم مساعد اين است ـ آن است كه عرف مقدم بر لغت است، زيرا مخاطب اصلي ائمه(عليهم السلام) توده مردم هستند و مخاطب اصلي شارع توده مردم و فهم مردم میباشد. اگر شارع مقدس چيزي را حلال كرده است; يعني آنچه كه پيش مردم به اين نام ناميده ميشود آن حلال است و اگر رباي بين دو شيء را تحريم كرده است، آن دو شيئي كه مردم با همين دو عنوان آن را دو شیء ميدانند. پس اگر خود كارشناس نبوديم كه حقيقت يك شيء براي ما روشن شود، مراجعه ميكنيم به عرف كه آنچه پيش عرف دو حقيقت است را ميگوييم ربا در آنها نيست و آنچه كه پيش عرف يك حقيقت است را ميگوييم در آن ربا هست. اگر عرف يك وضع روشني نداشت، آنگاه به لغت مراجعه ميكنيم. پس لغت در مرحله چهارم است، عرف در مرحله سوم است، كار كارشناسي كه حقيقت اشيا را بررسي ميكند در مرحله دوم است و تنصيص شارع مقدس در مرحله اول است.
پرسش: ؟پاسخ: اگر كارشناسان مطلبي را گفتند كه مخالف با نص بود، نص مقدم است؛ اگر كارشناسان مطلبي را گفتند كه مخالف با نظر عرف بود، حرف كارشناسان مقدم است، براي اينكه ما يقين داريم يا طمأنينه داريم كه اينها دو نوع هستند، دو اثر و دو خاصيت دارند؛ در عرف از اين تسامحات هست. اگر دسترسي به كار كارشناسي نداشتيم، آن وقت عرف با همه حوزه تسامحي كه دارد مقدم بر لغت است، زيرا مخاطب اصلي روايات, توده مردم هستند.
وقتي كه امام(سلام الله عليه) ميفرمايد فلان چيز حلال است؛ يعني آنچه كه شما اين را ميشناسيد يا فلان چيز در آن ربا هست؛ يعني آنچه كه پيش شما به اين وضع شناخته شده است. بنابراين اين منابع چهارگانه اول تنصيص شارع است، بعد كار كارشناسي است، بعد فهم عرف است و بعد معناي لغوي است، پس معناي لغوي در مرحله چهارم قرار ميگيرد.
پرسش: ؟پاسخ: نه، وقتي ما يقين داريم که اينها دو حقيقت هستند، چرا ما در برابر تسامحات عرفي بگوييم که حرف عرف مقدم بر كار كارشناسي است؟! غرض اين است كه وقتي تسامحات عرفي «مغتفر» هستند كه كار كارشناسي نباشد، اما وقتي ما ميدانيم اينها دو حقيقت است، بنابراين اين مقدم ميشود؛ اين مراحل چهارگانه بود.
مطلب بعدي آن است كه آنچه مرحوم محقق در متن شرايع ذكر كردند، از برخي از بزرگان فقهي هم نقل شده است; لكن چون آنجا تنصيص شارع مقدس نيست؛ لذا مرحوم محقق اظهار نظر كرده ميفرمايد که اين كبوترها اصنافي دارند يا انواعي تحت جنس دارند، اينچنين نيست كه ما بگوييم معامله كبوتر با كبوتر ربا ميشود، البته بر فرض اينكه اينها معدود نباشند و موزون باشند يا مانند آن که ميفرمايند بخشي از اينها دو نوع هستند و ربا هم در اينها نيست؛[9] حالا بر فرض اينها را «ذَبح» كردند و گوشت اينها را ميخواهند معامله كنند كه در آن حالت, حالت وزني دارند. ميفرمايند كه برخي از اينها دو نوع هستند، ولو عرف همه اينها را كبوتر ميداند، پس معيار همان راههاي چهارگانه است: اول تنصيص شارع، بعد كار كارشناسي، بعد فهم عرف و بعد هم مسئله لغت است.
پرسش: نمیشود گفت دو مورد هستند؟
پاسخ: بله، اگر اصناف يك نوع بودند, حرف محقق هم اين است كه اينها يك نوع هستند؛ اما اگر دو نوع بودند و نحوه زندگي اينها، نحوه زاد و ولد اينها، تأثير گوشت اينها و مانند اين موارد, دو قسم بود معلوم ميشود که دو نوع هستند و ما از تنوّع آثار و تباين آثار به تنوّع و تباين منشأ اثر پي ميبريم.
مطلب بعدي كه از خلاف[10] و مبسوط[11] مرحوم شيخ نقل شده است[12] اين است که شير گوسفند اهلي و شير گوسفند وحشي, هر كدامشان يك نوع جدايي هستند. درست است ميگويند گاو كوهي، اما در مورد گاو كوهي و گاو اهلي، اينها را ميگويند دو نوع هستند؛ آثار، زندگي، تأثير گوشت و كيفيت زاد و ولدشان را نميشود يك نوع حساب كرد. در اهليها گوسفند و بز به حسب ظاهر دو نوع هستند; لكن حكم روي «غنم» رفته است. گوسفند «لدي العرف» و «لدي اللغة» غير از بز هست؛ اما اينكه گفته شد تنصيص شارع مقدم است، براي اين است كه حكم روي غنم رفته و شارع مقدس در زكات اينها را «غنم» و به يك حكم ميداند. بنابراين چون حكم رفته روي «غنم» و هر دو «غنم» هستند، ولو تفاوتهاي آشكاري بين گوسفند و بز هست، اينها يك نوع حساب ميشوند. اين همان است كه گفته شد تنصيص شارع مقدم بر كارِ كارشناسي است. كارشناس, بز را از هر جهت غير از گوسفند ميداند؛ اما وقتي حكم رفته روي «غَنَم» نه روي «الضَّأْن»و نه روي «المَعْز»؛ «المَعْز»; يعني بز و «الضَّأْن» هم يعني گوسفند. حكم روي «الضَّأْن» يا «المَعْز» نرفته، حكم روي «غَنَم» رفته است و «غَنَم» شامل هر دو ميشود. پس مدار عنوان همان «غَنَم» است كه تنصيص شارع هست و بر كارِ كارشناسي مقدم است؛ اما گوسفند وحشی و گوسفند اهلي, دو نوع هستند، بز وحشي و بز اهلي دو نوع هستند. حرف مرحوم شيخ در خلاف[13] و مبسوط[14] آن است كه ما در گاو و گوسفند, دو نوع اهلي و وحشي داريم؛ ولي شترِ وحشي و اهلي نداريم، شتر همان اهلي است؛ حالا اين تأثير ندارد و بر فرض هم باشد با شتر اهلي دو نوع هستند. اينها تعددي است كه مرحوم محقق بيان كرده و آن راهي است كه حالا مرحوم شيخ فرمود ما نداريم، چون در اين بحث ما هيچ فرق ندارد و اگر هم داشته باشيم هم دو نوع هستند. نتيجه اينکه آن منابع اصلي, آن پنج مورد بود كه در بحث ديروز گذشت. ترتيبِ تشخيص هم اين منابع چهارگانه است كه در بحث امروز اشاره شده است و حرف محقق هم حرفي قابل قبول است که فرمود حكم روي مطلق «حمام» نرفته، در عرف خيلي از پرندهها را كبوتر ميدانند، اما اينها كبوترهايي هستند كه وقتي كارِ كارشناسي شود، میبينيد که بعضي از اينها با بعضي در نوع اختلاف دارند. معيار جنسِ منطقي نيست، بلکه معيار جنسِ عرفي است و جنسِ عرفي همان نوع است؛ وقتي كه آثار اختلاف نوعي در آن پيدا باشد، معلوم ميشود که دو نوع است؛ اين همان دليل است كه كارِ كارشناسي بر كارِ عرفي مقدم است.
حالا چون روز چهارشنبه است، مقداري هم از بحثهايي كه مربوط به حيات حقيقي ماست, اشاره شود. ما الآن داريم دهه پُر بركت «ذي الحجّة» را پشت سر ميگذاريم و اين پايان آن دوره چهل روز, اربعين كليمي(سلام الله عليه) است. لابد ملاحظه فرموديد كه اول «ذي القعدة», فرصت مناسبي براي اربعينگيري بود. در تمام مدت عمر و ايام سال اربعينگيري فرصت زرّين و پُر بركتي است؛ منتها در اين چهل روز; يعني اول «ذي القعدة» تا ده «ذي الحجة»، اين اربعين كليمي اثر خاص دارد كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) اين چهل شبانهروز را مهمان ذات اقدس الهي بود. اينكه در دهه اول «ذي الحجة» مستحب است که در بين نماز مغرب و عشا دو ركعت خوانده شود، بعد از «حمد» و سورهٴ مباركهٴ «توحيد» آيه: ﴿وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسی ِلأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ﴾، [15]اين دو ركعت نماز که بين نماز مغرب و عشا خوانده شود، ناظر به همين اربعين كليمي است. ذات اقدس الهي به علت وعدهاي كه داده است, موساي كليم(سلام الله عليه) ـ اول سي شب و بعد ده شب اضافه شده که چهل شب شد ـ چهل شب مهمان ذات اقدس الهي بود. در اين اربعين كليمي نقل شده است كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) نه غذايي خوردند، نه استراحتي كردند؛ چهل شبانهروز مشغول مناجات بودند و در پايان تورات نصيب آن حضرت شد كه الواح تورات را در پايان اربعين كليمي, خداي سبحان به ايشان داده است و مستحضريد كه با اينكه چهل شبانهروز بود، قرآن كريم نفرمود چهل روز و نفرمود چهل شبانهروز، بلکه فرمود چهل شب: ﴿واعَدْنا مُوسی أَرْبَعينَ لَيْلَةً﴾, [16]سرّش آن است كه ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾; [17]بالأخره نشئه شب و فرصت پُر بركت شب هرگز در حدّ روز نيست به مراتب از روز بالاتر است: ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً﴾،[18]چون شب اهميت آن بيش از روز است؛ لذا در جريان اربعين كليمي فرمود: چهل شب مهمان ذات اقدس الهي بود، با اينكه چهل شبانهروز مهمان ذات اقدس الهي بود: ﴿وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً﴾ که تورات نصيب ايشان شد، البته فرصتهاي ديگري هم براي نزول تورات بود؛ اما بهترين فرصت همان اربعين است.
در روايات ما هم كم نيست اين تعبير كه «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»;[19]مستحضريد که كوير چشمه ندارد، چون ذخيره ندارد و هر زميني هم چشمه ندارد؛ اين چشمهها كه از دلِ خاك برميخيزند, قبلاً ذخيرهسازي شدند وگرنه جايي كه ذخيرهسازي نداشته باشد و منبعی نباشد, چشمه نميجوشد. آن منبع اصلي را ذات اقدس الهي فرمود که ما به وسيله باران تأمين كرديم؛ باران را نازل كرديم به زمين، يك؛ به زمين گفتيم اين آبها را فرو ببر، دو؛ رهبري اين آبها را در «تحت الارض» به عهده گرفتيم، سه؛ همانطور كه روي زمين در بعضي از جاها راه هست و در بعضي از جاها راه نيست؛ بعضي جاها دو راهه است، سه راهه است، چهار راهه است، بعضي جاها ورود ممنوع است، بعضي جاها آزاد است، در بعضي جاها بسترش بازتر است؛ فرمود همين كار را ما زير زمين كرديم: ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾; [20]بعد از اينكه باران آمد و زمين آن تحويل گرفت و در خود جاسازي كرد، آن وقت رهبري اين آبها را كه از كجا شروع كنند؟ به كجا ختم شوند؟ كجا دو راهه باشد؟ كجا سه راهه باشد؟ كجا چهار راهه باشد؟ كجا به زمين نزديك باشد و كجا از زمين دور باشد؟ فرمود همه اينها را ما تنظيم كرديم: ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾؛ «مسلك» به اينها داد، معبر به اينها داد، راه به اينها داد، براي اينكه اينها «ينبوع» و چشمه زمين شوند تا در فرصت مناسب از اينجا بجوشند. اگر افراد صالح بودند ما اين آبها را در دسترس اهل زمين قرار ميدهيم كه اينها با يك كَند و كاو مختصري به صورت «بئر» و چاه به اين آب ميرسند يا ما حادثهاي را باعث میشويم و آن را از اين زمين بيرون ميآوريم؛ خودمان انجام می دهيم، ميشود چشمه و اگر آنها كَند و كاو كنند ميشود چاه؛ بالأخره ما اين را در نزديك سطح زمين قرار می دهيم كه در دسترس باشد. اگر اينها بيراهه رفتند و آن لياقت را نداشتند كه از اين ذخيره «تحت الارض» بهره ببرند، ما دستور ميدهيم به همين زميني كه اول اين آبها را تحويل گرفت و فرو برد، يك قدري بيشتر فرو ببرد؛ اينجاست كه جاي تهديد قرآن كريم است كه فرمود: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾؛ [21]اين آبها الآن حدود پنج متر، ده متر يا بيست متر, كمتر و بيشتر از زمين فاصله دارد و با كَند و كاو شما حل ميشود، اگر ما دو ـ سه هزار متر اينها را پايين ببريم، آن وقت كل منطقه شما ويرانه ميشود. ما اگر اين آبها را فرمان دهيم قدري پايين بروند: ﴿أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً﴾؛ يعني آب «غائر» شود و فرو برود, ﴿فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾; «ماء معين» آن آب «تحت الارض» نيست، آبي كه بالا آمده كه «تَراهُ العُيُونْ وَ تَنالُهُ الدِلاء»; [22]در دسترس دَلو باشد و در معرض «عين» و چشم باشد، به چنين آبي ميگويند آب «معين»؛ آبي كه عين آن را نبيند و در دسترس دَلو نباشد و «تحت الارض» باشد, «ماء معين» نيست، مگر «بالقوه». ﴿أَ فَرَأَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ﴾؛ [23]اگر اينها «غَور» كنند و خداي سبحان اينها را فرو ببرد, ﴿فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾.
يكي از القاب نوراني وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) «ماء معين» است[24] و اين القاب جزء توقيفيات نيست كه مخصوص حضرت باشد. علمايي كه شاگردان حضرت هستند؛ يعنی از عالمان دين هم به عنوان «ماء معين» ياد ميشود و اينها هم «ماء معين» هستند كه «تَراهُ العُيُونْ وَ تَنالُهُ الدِلاء». اين آبها پس در زمين فرو رفته و مانده، آنگاه در فرصت مناسب به صورت چشمه ميجوشد. ذات اقدس الهي اين آب حيات و آب زندگاني را در درون خيليها از باب ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾, جاسازي كرده است؛ اگر ـ خداي ناكرده ـ گناه يا بد رفتاري باشد، اين فرو ميرود كه ديگر در دسترس هيچ كَند و كاوكنندهاي نيست، نه معلم ميتواند با گفتارش اين منابع را استخراج كند و نه حوادث روزگار ميتوانند اين منابع را استخراج كنند، آنقدر در درون فرو رفته است كه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾،[25]خودشان هم ميگويند: ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾.[26]وقتي اين آب خيلي فرو برود، در دسترس هيچ چاهكن و كارگزاري نيست. الآن اگر ـ خداي ناكرده ـ چند هزار كيلومتر اين نفت و گاز پايين برود كه در دسترس صنعت نباشد، آن وقت اين كشور ميشود كشوري فقير؛ آب آن هم همينطور است. اينكه فرمود ما آن در دسترس قرار داديم و تلاش و كوشش شما هم لازم است كه اين را استخراج كنيد، به همين مناسبت است. گناه اين خصيصه را دارد و اين لايههاي متراكم نميگذارد استخراج صورت پذيرد. اينكه درباره گناه تعبير شده و فرمود: ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾، [27]«رين» همان چرك است که اين لايههاي چركين را «رين» ميگويند، فرمود: ﴿رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾؛ اين سيئات بد و حرام, لايههايي است كه روي اين آب زندگاني را ميگيرد، آن فطرت در حقيقت آب زندگاني است و آن همان حياتي است كه فرمود: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً﴾ [28]و همان حياتي است كه در سوره «انفال» فرمود: ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ [29]و اگر آن نباشد ديگر زندگيِ انساني نيست. حرف حكيم سنايي اين است كه همه از مردن ميترسند، اين حرف حقي است؛ ولي میگويد مگر الآن شما زندهايد؟!
ازين مرگ صورت نگر تا نترسی *** ازين زندگی ترس کاکنون در آنی[30]
مُردن چيز بدي است و آدم بايد از مُردن بترسد; اينها حق است. فرمود از اين وضعي كه داري بترس! مگر الآن اين زندگي است؟ همين كه ﴿يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي اْلأَسْواقِ﴾, [31]يك زندگي حيواني است و زندگي انساني نيست، «ازين زندگی ترس کاکنون در آنی». اين همه معارف الهي باشد و آدم هيچ از آنها خبری نداشته باشد؟! اين همه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[32]خدا بگويد و آدم هيچ خبری نداشته باشد؟! بنابراين فرمود ما اين را جاسازي كرديم و در دسترس قرار داديم; منتها با يك كَند و كاو حل ميشود؛ حالا يا با كَند و كاو خودِ شخص يا با كَند و كاو استاد و واعظ و دعوتكنندههاي ديگر. اگر خداي ناكرده اين آب زندگاني فرو برود و در دسترس نباشد: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾ خواهد بود. اين «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً» كه فرمود: «إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ» همين است و معلوم ميشود که اينجا آب زندگاني هست، اينجا ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾ هست، اگر اخلاص باشد مثل كَند و كاو است؛ حالا انسان يا از راه درس و بحث اين كَند و كاو را احيا ميكند يا از راه مجاهدتها و اعمال و عبادات و مانند آن يا از هر دو راه احيا ميكند. پيشينيان ميگفتند اگر كسي بخواهد پشت پرده غيب را ببيبند تا بفهمد که عالم چه خبر است، اين شخص دو راه به نحو «منفصله مانعة الخلو» دارد؛ يا تلاش و كوشش ميكند و با پاي خود لنگلنگان كنار اين پرده میرسد و اين پرده را كنار ميزند كه در نهايت پشت پرده را ميبيند و ميفهمد که بعد از مرگ چه خبر است. اين پردهاي كه بين ما و برزخ آويخته است و نميگذارد كه ما بفهميم بعد از مرگ چه خبري است، اين شخص تلاش و كوشش ميكند و طبق آيات و روايات و بحثهاي فراوانی که دارد، پرده را كنار ميزند و يك مقداري از اسرار برزخ را ميفهمد يا چنين نيست و تلاش و كوششِ با دست و پا ندارد، يك جا مينشيند و اهل رمز و راز است و منتظر فرصت طلايي است که در آن فرصت زرّين نسيمي ميوزد، اين پرده كنار ميرود و او پشت پرده را ميبيند؛ يا از اين راه است يا از آن راه يا جمع بين دو راه هست که هم اهل درس و بحث است و هم اهلِ «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا»؛ [33]اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: گاهي در روزگار شما يك نسيم ميوزد، همين است؛ آن نسيم يا در رؤيا يا در حالت بيداري نصيب آدم ميشود و اين محصول درس و بحث نيست؛ يعني دسترنج كسي نيست كه برود پرده را كنار بزند و از پشت پرده مرگ باخبر شود؛ اين شخص در جاي خود نشسته است، نسيمي ميوزد و اين پرده كنار ميرود, پس يا اين راه يا آن راه که با تلاش و کوشش به دست میآيد. اگر اين راه بود يا آن راه بود، بالأخره انسان از اسرار عالم و پشت پرده تا حدودي باخبر ميشود و همين كه باخبر شد, خيلي از مشكلات برای او حل ميشود و آسان زندگي ميكند.
ميبينيد مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله عليه) و بسياري از آقايان, قبرستان را مدرسه ميدانستند. خيلي از ما كه قبرستان ميرويم، براي زيارت قبور، براي ثواب و طلب مغفرت هست, اين كار، كارِ خوبي است؛ اما اين بزرگوارها برابر دستورهايي كه در دين آمده, قبرستان را مدرسه ميدانستند. قبلاً هم به عرضتان رسيد انسان وقتي وارد قبرستان شد, غير از «السَّلَامُ عَلَی أَهْلِ الدِّيَارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ» [34]و غير از آن «حمد و سوره» و آياتي كه ميخواند، يك دعاي مخصوصي هم دارد كه در آن دعاي مخصوص ما به اين مردهها ميگوييم: شما كه «أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» بوديد، اي «أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه»! شما را قسم ميدهيم «بِحَقِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» بگوييد آنجا چه خبر است؟ «السَّلَامُ عَلَی أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَا أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِحَقِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»،[35]اين مدرسه است؛ يعني شما را به «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» قسم که به ما بگوييد آنجا چه خبر است! اين دعا و درخواست است. خيلي از مواقع مرحوم آقاي قاضي و بزرگان را ميگفتند که عمرشان را در قبرستان «واديالسلام» میگذراندند؛ مثل اينكه خيلي از ما در مَدرَس به سر ميبريم، چون مَدرس جاي درس و بحث است؛ اينها خيلي از عمرشان را در قبرستان به سر ميبردند، براي اينكه باور كردند آنجا مدرسه است و باور كردند «کانرا كه خبر شد خبري باز آمد»، اينطور نيست که «کانرا كه خبر شد خبري باز نيامد»,[36] بلکه خبري ميآيد؛ اگر خبري نيايد كه ديگر اصرار نميكنند و به ما نميگويند آنجا برويد و بعد از سلام آنها را قسم دهيد و بگوييد اينجا چه خبر است؛ يا در بيداري به آدم ميگويند يا در خواب به آدم ميگويند، اگر آدم يك صحنه از آنها را ببيند, خيلي آرام ميشود و آن آرامش غير از آن زمانی است كه اين ادلّه به گوشش برسد؛ اما وقتي در يك رؤياي صادقه يا در حالت «مناميه» كه بيدار هست, براي او روشن شود كه آنجا چه خبر است, آرام ميشود. با اين «جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»، معلوم ميشود كه چشمههاي فراوان در درون ما هست؛ نفرمود اگر شما مستقيم بوديد ما باران نازل ميكنيم، آن مطلب ديگری است که آن هم حق است و آن آيات و روايات سر جاي خود محفوظ است؛ آن آياتش اين است كه ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾; [37]ـ ما خدا را به حق اهل بيت قسم ميدهيم که باران رحمت را نصيب اين مملكت بفرمايد تا ما خشكسالي نداشته باشيم ـ ولي آن آيات و روايات ديگری است که سر جاي خود محفوظ است. فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾؛ اگر اينها مؤمن راستين باشند، به وظيفه خود عمل كنند، بيراهه نروند و راه كسي را هم نبندند, ما باران مناسب ميفرستيم; اين وعده الهي است. اين راه ديگری است که حق است، وعده الهي است و هيچ ترديدي هم در آن نيست. نماز «استسقاء» هم همين را تأييد ميكند، دعاي استسقاي امام سجاد(سلام الله عليه)[38] هم همين را تأييد ميكند، آيه هم همين را ميفرمايد؛ ولي اين «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ» نميگويد اگر شما چهل شبانهروز مخلص بوديد ما براي شما باران نازل ميكنيم، استاد براي شما فراهم ميكنيم يا يك كتاب نصيب شما ميكنيم، چنين نيست؛ فرمود آنچه در درون شماست ما كَند و كاو ميكنيم و بيرون ميآيد که آن نجاتبخش آدم است و سرمايه خود آدم است. آن ﴿هُوَ أَغْنَی وَ أَقْنَی﴾ [39]كه خداي سبحان دارد در همين جاها ظهور ميكند؛ اين دو وصف كه يكي «غنا» ميدهد و يكي «قنيه» ميدهد، آن اوّلي با «غين» است و دومي با «قاف» که به معنای سرمايه است. فرمود: ﴿هُوَ أَغْنَی وَ أَقْنَی﴾ هم بي نياز ميكند هم «قنيه» و «رأس المال» ميدهد. يك وقت آدم را بينياز ميكند و غذاي سال او تأمين ميشود و يك وقت هم سرمايه كسب ميدهد؛ فرمود هر دو از آنِ اوست: ﴿هُوَ أَغْنَی وَ أَقْنَی﴾؛ اينجا سخن از «أغنا»ي محض نيست كه ما را به وسيله باران بينياز كند، بلکه ما را «قنيه» ميدهد، سرمايه ميدهد و اين سرمايه هم در درون ما هست كه اميدواريم ذات اقدس الهي اين را نصيب همه بفرمايد.