درس خارج فقه آیت الله جوادی
93/03/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:شرایط تحقق ربا/ نقدین/_
در مسئله هجده از مسائلي كه مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) در مبحث ربا در همين جلد ششم كتاب شريف عروه مطرح كردند، چون مستحضريد كه اولين مبحث در همين جلد ششم عروه مبحث رباست و نظم بحث هم سير بحث هم تا مسئله هجدهم رسيد[1] مسئله هجدهم اين بود كه جو و گندم گرچه در مسئله زكات يا ساير ابواب فقهي اينها دو عنوان هستند و دو نوع حساب ميشوند؛ ولي در باب ربا يك جنس هستند، چون در باب ربا يك جنس هستند اگر خواستند گندم و جو را با هم معامله كنند حتماً بايد تساوي رعايت بشود تفاضل باعث رباست و حرام است.[2] سخناني كه مرحوم ابن ادريس ذكر كردند از خودشان و از ابن جنيد و از ابن عقيل و از بعضي از فقها مطرح شد و نقدي بر آن وارد شد. در جلد دوم صفحه 254 تا 56 اين مسائل را مبسوطاً دارد كه حرف شيخ مفيد، شيخ طوسي چيست حرف ما چيست و حرف ابن جنيد و ابن عقيل و ساير فقها چيست، از علماي عامه و خاصه. مبسوطاً از ابن جنيد و ابن عقيل به عنوان كبار اصحاب ما و «كبار فقهائنا المحققين» ياد ميكند و مانند آن.
مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) بعد از طرح اين مسئله كه غالب آن مطابق با مرحوم صاحب جواهر است و در اين جهت اختلاف فتوا نيست، بلكه نحوه استدلال، نحوه ورود و خروج ايشان همان مطابق با جلد 23 جواهر است[3] اين است كه گرچه روايات ما دارد در صورت اتحاد جنس تساوي شرط است و تفاضل حرام و در صورت اختلاف جنس تفاضل جايز است؛ لكن طبق برخي از روايات جو و گندم يك جنساند، چون جو و گندم يك جنساند اگر خواستند با هم معامله بشوند تساوي شرط است و تفاضل باعث رباست. ما در اينجا چند طايفه روايت داريم كه نحوه جمعبندي اينها برابر با اصولي باشد كه در كتاب شريف و فن شريف اصول ذكر شده. يك سلسله روايات داريم كه در صورت اتحاد جنس، تساوي شرط است. يك سلسله روايات داريم كه در صورت اختلاف جنس، تفاضل جايز است بعضي از روايات باب هشت هم كه مقداري خوانده شد يك مقدار هم بايد بخوانيم اين است كه جو و گندم تفاضلشان جايز نيست ما اين سه طايفه روايات را بايد جمعبندي كنيم يك اشاره كوتاهي نسبت به قانون جمع بين متعارضها داشته باشيم تا ببينيم كه چگونه ما اين سه طايفه را بايد جمع بكنيم. مستحضريد اين را در فن شريف اصول ملاحظه فرموديد كه اگر دو روايت متباين بود عام و خاص نبودند مطلق و مقيد نبودند در جمع دلالي اگر يكي ظاهر بود يكي نص، آن نص مقدم است و اگر جمع دلالي نداشتيم نوبت به عرضه بر كتاب و قول عامه ميشود كه اگر مخالف كتاب بود حجت نيست اگر موافق با عامه بود و احراز شد كه تقيةً صادر شد حجت نيست و نصوص علاجيه است، اين درباره رواياتي كه متبايناند و جمع دلالي ندارند. اما آنها كه عام و خاصاند جمع دلالي آنها روشن است كه خاص مقدم بر عام است يا مطلق و مقيدند مقيد مقدم بر مطلق است جمع اينها روشن است. بعضي از رواياتاند كه در عين حال كه مطلق و مقيد نيستند يا بر فرض مطلق و مقيد باشند آن مطلق مقدم است يا آن عام مقدم است يا اصلاً نسبت عام و خاص و مطلق و مقيد بودن سنجيده نميشود و اين دو رشته جداگانهاي است كه بعدها پيدا شده يكي به نام حكومت يكي به نام ورود. اگر ما دو تا طايفه يا دو روايت متعارض داشتيم كه يكي ناظر به ديگري بود به منزله مفسر بود به منزله شارح بود دارد او را تشريح ميكند او را تبيين ميكند اينجا جاي نسبتسنجي نيست تا ببينيم كدام عام است ديگري خاص، كدام مطلق است ديگري مقيد، كدام ظاهر است ديگري نص، كدام ظاهر است ديگري اظهر، هيچ كدام از اين راههايي كه ما قبلاً ميرفتيم جاي تطرّق نيست اينجا حتماً آن شارع، آن مفسر و آن مبيّن مقدم است اين را حكومت ميگويند؛ وقتي روايت دوم دارد روايت اول را شرح ميدهد معلوم است مقدم است، ظاهر و اظهر و عام و خاص و اينها اصلاً مطرح نيست. اگر روايت دوم دارد روايت را شرح ميدهد حالا لازم نيست كه «أعني» يا «اُفَسِّرُ» در آن باشد؛ ولي معلوم است دارد همان را شرح ميدهد وقتي همان را دارد شرح ميدهد بر آن مقدم است حالا خواه توسعه بدهد خواه تضييق. پس اگر روايت دوم نسبت به روايت اول نظر دارد، دارد او را شرح ميدهد بر او مقدم است نه به نحو تخصيص نه به نحو تقييد بل به نحو حكومت. گاهي ممكن است اين مساوي آن باشد عام و خاص نباشند؛ ولي اين حاكم بر اوست اگر ما از اين قبيل داشتيم نظير همين در باب ربا هست که به خواست خدا خواهد آمد ادله فراواني داريم كه ربا حرام است بعد يك روايت هم از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه بين ما و كافر حربي ربايي نيست، اين معلوم است كه اين دارد بحث روايت را شرح ميدهد يا «لا رِبَاء بَينَ الوَالِدِ وَ الوَلَد» اين «لا رِبَاءَ بَينَ المُسلِمِ وَ الحَربِي» يا «لا رِبَاء بَينَ الوَالِدِ وَ الوَلَد» دارد[4] ادله ربا را شرح ميدهد شرح آن هم به تضييق است؛ يعني اينجا جاي ربا نيست؛ يعني حكم ربا برداشته شد ما ديگر نميتوانيم بگوييم كه ما دو طايفه از ادله داريم يك دليل ميگويد كه ربا حرام است يك دليل ميگويد كه ربا بين مسلمان و حربي يا بين پدر و پسر جايز است اين با او نسبتسنجي نميشود اين دارد او را شرح ميكند شرح ميدهد. پس روايت دوم كه به منزله شارح روايت اول است بر او مقدم است اصلاً نسبت عموم و خاص و خصوص و اطلاق و تقييد و نص و ظاهر و نص و اظهر هيچ كدام از اينها هم سنجيده نميشود اين حاكم بر آن مقدم است.
گاهي توسعه هست مثل «اَلطَّوَافُ بِالبَيتِ صَلاةٌ»[5] ما از آن طرف داريم كه «لا صَلاةَ اِلا بِطَهُورٍ»[6] از اين طرف اشتراط صلات به طهارت را اين حديث كه ميفرمايد: «اَلطَّوَافُ بِالبَيتِ صَلاةٌ» دارد توسعه ميدهد آن «لا صَلاةَ اِلا بِطَهُورٍ»؛ يعني «الصلاة مشروطةٌ بالطهاره» اين «اَلطَّوَافُ بِالبَيتِ صَلاةٌ»؛ يعني صلات وسيع است صلاتي است كه حمد و سوره دارد مثلاً دو ركعت است يا سه ركعت است يا چهار ركعت است صلاتي است كه هفت دور دارد اين اشواط سبعه به منزله ركعات اين صلات هستند «اَلطَّوَافُ بِالبَيتِ صَلاةٌ» طواف به منزله نماز است اگر طواف به منزله نماز است نماز هم بدون طهارت نميشود پس طواف بدون طهارت نميشود، اين «اَلطَّوَافُ بِالبَيتِ صَلاةٌ» حاكم بر «لا صَلاةَ اِلا بِطَهُورٍ» هست به نحو شرح، مقدم بر اوست به نحو حكومت، به نحو توسعه موضوع.
پرسش: ببخشيد! مثال قبلی شما ورود بود يا حکومت؟
پاسخ: حكومت بود، تعبداً برداشته شده؛ يعني حكمش نيست وگرنه رباست واقعاً، ورود را شرح خواهيم داد يا در فضاي تعبد نيست يا در فضاي تكوين، حالا ورود را شرح ميدهيم تا معلوم بشود كه فرق جوهري ورود و حكومت چيست. بنابراين اين «لا ربا» اين رباست واقعاً؛ يعني حكم ربا در اين نيست جميع اموري كه مربوط به رباست اينجا هست؛ اتحاد جنسين هست مكيل و موزون هست تفاضل هست «لا ربا»؛ يعني چه؛ يعني تعبداً حكمش برداشته شد به منزله تخصيص است اگر اينچنين شد توسعه پيدا ميكند؛ نظير «اَلطَّوَافُ بِالبَيتِ صَلاةٌ» آن چنان شد تضييق پيدا ميكند ميشود «لا رِبَاءَ بَينَ المُسلِمِ وَ الحَربِي» يا «لا رِبَاء بَينَ الوَالِدِ وَ الوَلَد» اين حکومت میشود. گاهي دليل دوم اينچنين نيست كه دليل اول را فقط تضييق و توسعه كند موضوع را برميدارد حالا موضوع يا تكويناً برداشته ميشود يا در فضاي شريعت برداشته ميشود. موضوع تكويناً برداشته بشود مثل اينكه ما اگر شك داشتيم برابر «رُفِعَ مَا لا يَعلَمُونَ»[7] عمل ميكنيم يا شك در اشتغال باعث احتياط است بنا ميكنيم يا عند الشك بين دو امر، تخيير قائل هستيم شك داريم اما وقتي علم وجداني پيدا كرديم يقين پيدا كرديم اين شك تكويناً رخت بربست ما شكي نداريم لازم نيست كه شارع بگويد شما اثر شك را بار نكن ما شكي نداريم يقين وارد بر اوست تكويناً، اين بيّن الرشد است، اما آنجايي كه محور بحث فقهي است، چون آنجا كه يقين پيدا بشود ديگر بحثي ندارد آنجا كه محور بحث فقهي است كه ورود نام دارد اين است كه اين تكويناً هست؛ ولي در فضاي شريعت اين موضوع كلاً برداشته شد مثل اينكه در «رُفِعَ مَا لا يَعلَمُونَ» ميگويد وقتي شما شك داريد دستتان به امارات نميرسد اين اصل عملي است بگو «كل شيء طاهر»[8] يا «كل شيء حلال»[9] است؛ اما وقتي كه يك روايت معتبري يك صحيحه زراره داريم اين صحيحه زراره كه حجت شرعي است ديگر براي ما علم ميآورد اما در فضاي شريعت با بودن اماره جا براي اصل نيست ما ميگوييم «كل شيء طاهر» يا «كل شيء حلال» اما وقتي دليل پيدا كرديم كه اين آلوده است يا بيّنه قائم شده است به اينكه اين آلوده است اين ديگر جا براي «كل شيء طاهر» نيست اما بيّنه آن شك دروني را تكويناً برنميدارد ما همچنان شاك هستيم تكويناً؛ منتها يك طمأنينه عقلايي بعد پيدا شده يك حجت شرعي پيدا شده اين حجت شرعي اين شك را برميدارد در فضاي شريعت، نه اينكه در فضاي تكوين بردارد، چون همچنان ما شاكّ هستيم. پس اگر يقين بيايد كه ريشه آن شك را برميدارد اين ورود تكويني دارد كه بيّن الرشد است و بحث نيست اما اگر اماره بيايد اين شك را در فضاي شريعت و احتجاج برميدارد اين اماره كه صححيه زراره است وارد بر «رُفِعَ مَا لا يَعلَمُونَ» است براي اينكه موضوع او را برداشت پس حل تعارض در متباينان يك گونه است در عرضه بر برابر نصوص علاجيه بر كتاب الهي يك گونه است عام و خاص يك گونه است مطلق و مقيد يك گونه است و حكومت يك گونه است حكومت گاهي به توسعه است گاهي به تضييق در مقامِ ما، سه طايفه نصوص است كه اين طايفه ثالثه حاكم است بر طايفه اولي «بنحوٍ»، بر طايفه ثانيه «بنحوٍ آخر»؛ يك دليل بر دو دليل حكومت دارد به دو نحو.
بيان ذلك اين است كه ما در مسئله مكيل و موزون اين حكم را داشتيم كه در مكيل و موزون در صورت اتحاد جنس، ربا حرام است، مكيل و موزون در صورت اختلاف جنس ربا نيست. پس آن طايفهاي كه ميگويد در صورت اتحاد جنس تساوي شرط است؛ يعني كالا و بها بايد مساوي باشند كم و زياد نباشد اين طايفه هم ميگويد كه وقتي جنسها مختلف شدند كالا و بها ميتوانند مساوي باشند ميتوانند اختلاف داشته باشند. پس آن دو طايفه ميگويد در صورت اتحاد جنس، تفاضل حرام است اين طايفه دوم ميگفت كه در صورت اختلاف جنس، تفاضل جايز است. اين طايفه ثالثه اين رواياتي كه ميفرمايد جو و گندم يك جنساند اينها حاكماند بر طايفه اولي به توسعه موضوع و حاكماند بر طايفه ثالثه به تضييق موضوع.
بيان ذلك اين است كه طايفه اولي ميفرمايد وقتي كه كالا و بها، ثمن و مثمن يك جنس بود ربا حرام است در او ربا راه دارد تفاضل حرام است اين طايفه سوم كه ميگويد جو و گندم يك جنساند؛ يعني شما كه در آن طايفه اولي كه داريد در صورت اتحاد جنس ربا راه پيدا ميكند اين اتحاد جنس را توسعه بدهيد جو و گندم با اينكه «متحد الجنس» نيستند بگو «متحد الجنس»اند اين موضوع، توسعه پيدا كرده. طايفه ثانيه كه ميگويد «عند اختلاف الجنس» تفاضل جايز است جو و گندم با اينكه «مختلف الجنس»اند منِ طايفه ثالثه اين جو و گندم را از زير مجموعه شما خارج ميكنم ميبرم زير مجموعه طايفه اولي، اينكه طايفه اولي توسعه پيدا كرد همزمان طايفه ثانيه تضييق شد؛ يعني جو و گندمي كه زير مجموعه طايفه ثانيه بود اختلاف جنس بود و تفاضل جايز بود اين از زير مجموعه طايفه ثانيه درآمد وارد طايفه اولي شد پس اين طايفه ثالثه دو تا كار كرد هم طايفه اولي را توسعه داد هم طايفه ثالثه را تضييق كرد با اينكه به حسب ظاهر جو و گندم دو جنساند حكم طايفه اولي كه رباست در آنها جاري است حكم طايفه ثانيه كه عدم رباست در آنجا جاري نيست اين راه فني جمع اين سه طايفه است اين راه فني، وقتي كه اصولي وارد ميشدند ديگر نيازي به آن رنجهاي فراواني كه مرحوم صاحب جواهر تحمل كرده، بعد بسياري از آن فرمايشات هم بدون كم و زياد در عروه مرحوم آقا سيد محمد كاظم آمده اين، چون راه فني طي نشده و مقداري پيچيده به نظر ميرسد، اين اصلاً اصول را گذاشتند براي همين ديگر؛ اصول را گذاشتند براي اينکه انسان اصولي فكر ميكند اصولي حرف بزند اصولي كتاب بنويسد، آن وقت شما اين لوحهايي كه داريد اين لوحها وقتي شما دُرّي، چيزي بالاي اين لوح بگذاريد خودش ميغلطد تا پايين ميآيد آن كسي كه درس ميگويد آن كسي كه كتاب مينويسد آن كسي كه سخنراني ميكند هم بايد يك دُرّ دستش باشد هم يك لوح؛ مطلب را لوحي بيان كند نظم آن هم مثل دُرّ باشد كه از بالا تا پايين برود در ذهن شاگرد، از آن به بعد بين شاگرد و خدا خود شاگرد مسئول است خوب بنويسد خوب بحث كند خوب تقرير كند اين امانت الهي را خوب به جان بسپارد كه بتواند تدريس كند آنكه در درسي مينشيند بعد مدرس در نميآيد اين مسئول الهي است براي اينكه اين همه زحمت را كشيدند اين امانت را به دست ما دادند ما كه نيامديم در بحثهاي خارج مسئله ياد بگيريم، اگر كسي وارد كلاس درس شد بعد مُدرّس نشد عندالله مسئول است براي اينكه اين امانتها را آنها تحويل ما دادند ما هم بايد تحويل ديگري بدهيم اينها امانت الهي است اينها رايگان به دست نيامده با زندان رفتن ائمه(عليهم السلام) به دنيا آمده اين طور نيست اين احكام الهي همين طور به آساني آمده باشد.
وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) وقتي بعضي از اصحابش را ميديد ميفرمود: «اَشكُو اِلَي اللهِ وَحدَتي وَ تَقَلقُلِي» وجود مبارك يعقوب ميگفت: ﴿اَشكُو بَثِّي وَ حُزنِي اِلَي اللهِ﴾[10] وجود مبارك امام صادق ميفرمود من از مدرسه نداشتن شكايت ميكنم آن از فراق يوسف شكوه داشت اين از فراق شاگردان شكايت دارد. «أَشْكُو إِلَی اللَّهِ وَحْدَتِي وَ تَقَلْقُلِي مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ حَتَّی تَقْدِمُوا وَ أَرَاكُمْ وَ أُسَرَّ بِكُمْ فَلَيْتَ هَذِهِ الطَّاغِيَةَ أَذِنَ لِي فَاتَّخَذْتُ قَصْراً فَسَكَنْتُهُ وَ أَسْكَنْتُكُمْ مَعِي»؛[11] اي كاش اين طاغيه، اين دولت طاغي اجازه میداد ما مدرسهاي ميساختيم خودم ميآمدم آنجا ميماندم شما را هم جمع ميكردم اين احکام را هم ميگفتم. اگر ميگويند وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) چهار هزار يا كمتر و بيشتر شاگرد داشت نه يعني حوزهاي داشت كه صد نفر پنجاه نفر پاي منبرش بودند يك نفر دو نفر در طي اين مدتها مثلاً پنج شش نفر گاهي اين طور بود. به هر تقدير اگر آن آقايان با نظم، مطلب را بگويند آن شنونده هم موظف است. آن مطلب مثل تابلو بايد باشد، نظم هم مثل درّ باشد كه وقتي بالا گذاشتند تا پايين خودش بغلطد بيايد، آن وقت اين سهولت دارد اين حفظ، نظم، تنظيم، تدريس و بحث آن سهولت دارد. پس اين طايفه ثالثه اين كار را ميكند بخشي از اين طايفه ثالثه خوانده شد حالا بخشهاي ديگر هم اين روايت باب را ملاحظه بفرماييد كه اين دوتا كار ميكند؛ يعني اين طايفه ثالثه دوتا كار ميكند هم روايات اتحاد جنس را توسعه ميدهند هم روايات اختلاف جنس را تضييق ميكنند.
روايت در كتاب شريف وسائل، جلد هجدهم، باب هشت از ابواب ربا، صفحه 137، شروع ميشود روايت دومي كه خوانده بوديم اين بود كه به امام صادق عرض شد كه «أَ يجُوزُ قَفِيزٌ مِن حِنطَة بِقَفِيزينِ مِن شَعيرٍ» حضرت فرمود: «لا يجُوزُ إِلا مِثلاً بِمِثلٍ»، چون «شعير»؛ يعني جو جنس آن از جنس حنطه است. حالا اين تعبدي است كه ذات اقدس الهي به وسيله ائمه(عليهم السلام) به ما فرمود حالا يا اصل آن اين بود و دوباره نظير ميوههايي كه پيوندي شد يا جهات ديگر جو اصل آن گندم بود و از آنجا درآمد يا نه يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است كه اصل اينها يكي بود؛ ولي بالأخره ماييم و حكم فقهي.
روايت سوم اين باب اين است كه منصوربنحازم از أبي بصير و ديگران از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل شد كه «اَلحِنطَةُ وَ الشَّعيرُ رَأسَاً بِرَأسٍ لا يُزَادُ وَاحِدٌ مِنهُما عَلَي الآخَرِ» هيچ كدام بر ديگري نبايد اضافه بشود اين روايت را مرحوم شيخ نقل كرده[12] مرحوم صدوق نقل كرده[13] همان طور كه كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده[14] اين دو بزرگوار هم نقل كردند. روايت چهارم اين باب هم كه باز از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است دارد «لا يُبَاعُ مَختومَانِ مِن شَعِيرٍ بِمَختُومٍ مِن حِنطَةِ» اين دو واحد وزني را بدهي يك واحد وزني از گندم بگيريد اين جايز نيست «سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يَشْتَرِي الْحِنْطَةَ فَلَا يَجِدُ صَاحِبُهَا إِلَّا شَعِيراً أَيَصْلُحُ لَهُ أَنْ يَأْخُذَ اثْنَيْنِ بِوَاحِدٍ»؛ كسي از ديگري گندم خواست او نداشت بدهد حالا ميشود يك برابر گندم را به عنوان دو برابر جو كه قيمتش قيمت جو ارزانتر است و قيمت گندم بيشتر است بدهد يا نه، وجود مبارك حضرت فرمود كه: «قَالَ لَا إِنَّمَا أَصْلُهُمَا وَاحِدٌ وَ كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَعُدُّ الشَّعِيرَ بِالْحِنْطَةِ»[15] اين هم با اين ميشمرد اينها از يك جنساند حالا يك جنساند در فضاي ما تعبدي است؛ يعني همان نظير «الطَّوَافُ بِالبَيتِ صَلاةٌ» ميشود «وَ لا يَصلَحُ الشَّعِيرُ بِالحِنطَةِ اِلا وَاحِدٌ بِوَاحِدٍ»[16] اين روايت پنجم است كه همين را كه مرحوم كليني نقل كرد[17] باز مرحوم شيخ نقل كرد.[18] در روايت ششم اين باب كه مرحوم كليني[19] از سماعه نقل كرد: «قال سألته عن الحنطةِ وَ الشّعير فقال إذا كانا سَوَاءً فلا بأس»؛ يعني اگر تفاضل باشد رباست «سألته عن الحنطة و الدقيق فقال(عليه السلام) إذا كانا سواء فلا بأس»؛[20] حالا ما گندم داديم با آرد گندم، ميفرمايند اين يك جنس است اما گندم و جو، اينها يك جنس بودنش تعبد است. مرحوم شيخ هم اين را از عثمانبنعيسي نقل كرد[21] مثل همين است. روايت هفتم اين باب هم كه باز مرحوم كليني نقل كرده است[22] از حماد عن الحلبي عن أبي عبدالله(عليه السلام) «في حديث قال لا يصلح الحنطة و الشعير إلا واحدا بواحد»؛ تفاضل جايز نيست «الكيل يجري مجري واحدا»[23] اين را مرحوم كليني نقل كرد مرحوم شيخ هم نقل كرد[24] باز در روايت «لا تَبِع الحِنطَةَ بِالشّعيرِ إِلا يَدَاً بِيَدٍ» نسيه هم باشد، چون در نسيه خود اجل و مدت باعث افزايش قيمت است اين ميشود ربا «وَ لا تَبِع قَفِيزَاً مِن حِنطَةٍ بِقَفِيزَينِ مِن شَعِيرٍ»؛[25] دو پيمانه جو بدهي يك پيمانه گندم بگيري اين جايز نيست. اين هشت روايت غالبشان در همين زمينه است اين كه مرحوم صاحب جواهر دارد كه ما روايت صحاح داريم موثق داريم همين مضمون را مرحوم آقا سيد محمد كاظم دارد ما روايات صحاح داريم ما روايت موثق داريم حالا شما به خبر واحد عمل نميكنيد به اينگونه از اخبار هم كه حتماً عمل ميكنيد چه نگراني داريد. اينكه مرحوم ابن ادريس دارد كه عمل به خبر واحد جايز نيست[26] بايد مقداري روي آن بحث بشود براي اينكه بسياري از فتاواي ايشان با فتاواي اصحاب يكي است ما با كدام خبر شما با كدام خبر؟ روايات براي شما متواتر است كه اين طور فتوا ميدهيد يا نه؟ آن خبرهايي كه مورد وثوق شما باشد به آن عمل ميكنيد اگر خوب بررسي بشود معلوم ميشود كه فاصله خيلي زياد نيست؛ لذا در بسياري از موارد، احكام آنها يكي است.
فتحصل كه إنّ هاهنا روايات و طواف ثلاث؛ يك طايفه دارد «عند اتحاد الجنس» تفاضل جايز نيست.[27] يك طايفه دارد «عند اختلاف الجنس» تفاضل جايز است.[28] طايفه ثالثه ميگويد حنطه و شعير؛ جو و گندم يك جنساند[29] اين طايفه ثالثه نسبت به طايفه اولي حاكم است به توسعه موضوع و نسبت به طايفه ثانيه حاكم است به تضييق موضوع، بنابراين جو و گندم چه خودشان چه آردشان، چه يكي خودشان ديگري آرد ديگري در هيچ كدام از موارد تفاضل جايز نيست. اگر خداي سبحان توفيق داد براي سال بعد.
اما اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه مشخص فرمود با دعاي هر روز يك «مناجات شعبانيه» اين هماهنگ است. اين مطالب بلندي كه در اين ادعيه هست ما نبايد بگوييم به ما چه؟ بايد بگوييم به ما چي؛ يعني ما هم ميتوانيم آن كار را بكنيم، براي اينكه دستور دادند. حالا آنها در عرشاند ما در فرش، اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد ﴿وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً﴾[30] ما هم همين را ميگوييم بايد هم بگوييم منتها آن علم كجا علم ما كجا؟ ما علوم حصولي مفهومي با اصل و امثال ذلك چهار تا مفهوم گيرمان بيايد او علم شهودي «اوحي الي ربه ما اوحي» است كه اصلاً به بيان درنميآيد اما اين ﴿وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً﴾ تاب آن را دارد عرش تاب آن را دارد عرش تا فرش همه را شامل میشود. ما ميگوييم ﴿رَبِّ زِدْني عِلْماً﴾ در حالي كه ذات اقدس الهي به رسولش فرمود: ﴿وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً﴾ آن علم كجا علم ما كجا؟ اين «مناجات شعبانيه» را ما ميخوانيم؛ يعني بايد بخوانيم؛ منتها حالا آن اوج و عرشش برای آنهاست فرشاش برای ما. اينكه در اين دعاي نوراني آمده است كه خدايا! قلبم «بعزّ قدس» تو معلق بشود»: «حَتّی تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ».[31]
در بيانات نوراني حضرت امير در همان وصاياي به كميل هست كه يا كميل!آنجا دارد كه «إِن هَذِهِ القُلُوبَ أَوعِيةٌ فَخَيرهَا أَوعَاهَا» دارد مردان الهي كه عالماند ارواحشان در ابدانشان هست ابدانشان در دنياست «وَ أَروَاحها مُعَلَّقَةٌ بِالمحَلِّ الأَعلَي»[32] اين را فقط درباره ائمه(عليهم السلام) فرمودند؛ يعني فرمودند ما چهارده نفر اين گونه هستيم اين را چرا براي كميل دارد ميگويد اينكه جزء مسائل امامت و اينها نيست اين معلوم ميشود كه عمار ياسرها، اويس قرنها، ابوذرها، سلمانها، مقدادها اينها را هم ميگيرد. فرمود: ابدانشان در عالم طبيعت است و ارواح اينها «مُعَلَّقَةٌ بِالمحَلِّ الأَعلَي» اين شدني است حالا گاهي يك لحظه است گاهي دو لحظه هست، چون بالأخره آدم وقتي بخواهد كه چيزي كه بالاست بگيرد بايد چيزي بگذارد زير پايش تا دستش برسد، آن علوم نافع كه دم دست نيست، تا آدم نرود بالا هم كه گيرش نميآيد. فرمود قدري بالاتر برويد تعال! تعال! همين است ؛ يعني بالا بيا ديگر ﴿تَعَالَوا إِلَي كَلِمَةٍ﴾[33] «تعال»؛ يعني بالا بياييد! فرمود ابدانشان در عالم طبيعت است و ارواح اينها هم «مُعَلَّقَةٌ بِالمحَلِّ الأَعلَي بِإِذنِ الله». بنابراين اين نشان ميدهد كه اين مناجات پربركت شعبانيه بهره همه خواهد بود البته «كلٌ بحسبه» که اميدواريم خداي سبحان همه علاقمندان مخصوصاً شما را از مضامين بلند اين مناجات نوراني متنعم بفرمايد.