درس خارج فقه آیت الله جوادی
93/01/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:احکام ربا/ اقسام ربا/_
بحث در مسئله ربا بود. مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله تعالي عليه) اين مكاسب؛ يعني قسمت بيع را در نه فصل به پايان رساند؛ يعني بخش قابل توجه از مسائل بيع كه در شرايع و ساير كتابهاي فقهي هست در مكاسب مرحوم شيخ نيست. ربا گاهي در بيع است، گاهي در قرض ؛حالا اصل مسئله ربا روشن شود، براي اينكه روشن شود كه ربا سهم تعيين كنندهاي در ويراني يك مملكت دارد و ممكن نيست در كشوري كه ربا در او رايج است اقتصاد مقاومتي سامان بپذيرد، بلکه بايد نقشه جامع مال، در نظام اسلامي مشخص شود كه اگر اين نقشه جامع مال، روشن شود با اين ديد به آيات و روايات بهتر ميشود نگاه كرد و از آنها استفاده كرد؛ هر كاري همينطور است؛ يعني اختصاصي به شهرسازي و كشورسازي و اينها ندارد. اگر كسي وارد مسئله علمي شود، حالا چه فلسفه باشد، چه كلام باشد، چه رياضي باشد، چه اصول باشد و چه فقه، او اول بايد نقشه جامع آن علم را بفهمد اين نقشه جامع را سابق ميگفتند «رئوس ثمانيه»؛ اينكه در حاشيه مرحوم ملا عبدالله و مانند آن هست كه طالب هر علمي بايد «رئوس ثمانيه» و اصول هشتگانه و رئوس هشتگانه آن علم را بداند بازگشت آن به همين نقشه جامع آن علم است اگر كسي نقشه جامع علمي را نداند و وارد مسئلهاي شود، طولي نميكشد كه آن مسئله به صورت يك بافت فرسوده درميآيد؛ جريان حج همينطور است، جريان زكات و خمس همينطور است؛ حالا جريان حج را چند بار به عرضتان رسانديم كه اگر كسي مسئله حج را نداند الا و لابد در مدار بسته فكر ميكند و ميگويد طواف بايد بين كعبه و مقام ابراهيم باشد که اينچنين نيست. دين به حضرت ابراهيم فرمود، به حضرت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود که ﴿وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلی كُلِّ ضامِرٍ﴾؛[1] اين مردم پياده، اين مردمي كه سوار شتر لاغر يا اسب و استر لاغر در ديروز بودند و سوار موتور و پيكان در امروز هستند، حاجيان اينها هستند و آن کسی هم كه وضع مالي او خوب است و با هواپيما ميآيد او هم راهش باز است، اما قسمت مهم آنها كه بتوانند مكه و كعبه و دين را ياري كنند همينها هستند. «رجال» بايد بيايد؛ يعني پيادهها و كساني كه سوار اسبهاي لاغر هستند. آن روز سخن از حمار لاغر و اسب لاغر بود برای طبقه سه و چهار، امروز برای وانت است و موتورسوار، خود مكه الآن تقريباً سالي سه ميليون مستطيع دارد، دين از يك طرف ميگويد اگر شما مستطيع بوديد مكه نرفتيد در هنگام احتضار ميگويند يا در صف يهودي بايست يا در صف مسيحي[2] و بخش وسيعي از دعاهاي ماه مبارك رمضان هم طلب حج است و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم آن روز براي اينكه مسئله غدير و ولايت را حل كند صد و بيست هزار نفر را به مكه برد؛ امروز حداقل صد و بيست ميليون است، نشد دوازده ميليون است، كَف آن ده ميليون است و ديگر از ده ميليون كمتر نيست. دين ميگويد هر ساله بايد ده ميليون مكه بروند که اقل آن اين مقدار است. شما بيا مطاف را محدود كن، ميقات را محدود كن، مَرميٰ را محدود كن، مذبح را محدود كن، موقف را محدود كن؛ از طرفي ميگويد اگر نياييد در حال احتضار ميگويند يا صف يهود بايست يا صف مسيحي، از طرفي از اول تا آخر و از آخر تا اول ميگويد که جا نيست؛ با اين ديد وسيع و با اين ديد جامعنگري نقشه جامع حج را شما داشته باشيد، بسياري از آن روايات را حمل بر فضيلت ميكنيد. اينچنين نيست كه ده ميليون برايشان واجب باشد، دو سه ميليون مال خود مكه هستند اين جوانها كه بالغ ميشوند واجب است كه بروند مكه، ولو با موتور؛ در تمام مدت عمر با موتور دارد زندگي ميكند، حالا بيايد مكه بر خلاف شرف اوست يا حيثيت اوست؟ در تمام مدت عمر دارد با وانت زندگي ميكند، حالا با وانت اگر بيايد مكه بر خلاف شرف اوست؟ در همه موارد، اختصاصي به مسئله شهرسازي و امثال ذلك ندارد هر كسي كه خواست وارد رشتهای شود، نقشه جامع میخواهد؛ مثل شهر است، اگر كسي ميخواهد وارد يك شهر سياحتي و زيارتي شود نقشه جامع آن را به او ميدهند.
اين «رئوس ثمانيه»اي كه در شرح كتاب فقه مرحوم ملا عبدالله يزدي بود و بعد شرح شمسيه، اينها هم همينطور است كه اول ميگويند علم درباره چيست؟ موضوعش چيست؟ محمول آن چيست؟ چه كسي نوشته؟ فايده آن چيست؟ ترتيب آن چيست؟ فصول آن چيست؟ در جريان مال كه اقتصاد مقاومتي يك مسئله روز است، ما بايد بدانيم كه مال در اسلام سهم آن چيست؟ قرآن كريم مسائل اقتصادي را در كنار مسائل فقهي، اخلاقي، فرهنگي مطرح ميكند، مال از منظر دين چه تاثيري دارد؟ مال از منظر دين چگونه بايد توزيع شود؟ مال از منظر دين اگر به دست يك ملت باشد آن ملت چه ميشود؟ مال از منظر دين اگر از دست ملتي گرفته ميشود آن ملت چه ميشود؟ اينها خطوط كلي و نقشه جامع مال، در اسلام است، بعد حالا وارد مسئله بيع و ربا و امثال ذلك ميشويم. در طي اين سي سال حداقل سي بار گفته شد و سي بار اين حرفها چاپ شد و حرفهاي تازه نيست؛ در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مفصل بحث شد و چاپ شد اين حرفها كه مال در اسلام عامل قيام يك ملت است. در سوره مبارکه «نساء» دارد ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِياماً﴾.[3] نفرمود مالتان را به سفها ندهيد، فرمود مالي كه اين مال عامل ايستادن شماست به دست هر كسي ندهيد. اگر قرآن مال را عامل قيام ميداند، مقاومت، قيام، ايستادن و ايستادگي فيزيكي كه ملاک نيست. اين گدايي كه در كوي و برزن ايستاده و دارد تكدّي ميكند اين شخص از نظر فيزيكي ايستاده است؛ ولي نشسته است، قيام؛ يعني مقاومت. پس مال در فرهنگ قرآن عامل قيام ملت است.
مطلب دوم همان عنوان فقير و مسكين است. شما اين كتاب لغتهايي كه تحليلي بحث ميكنند؛ نظير مجمع، نهايه ابناثير و ديگران که نوشتند، البته آن قويتر از مجمع است و قبل از مجمع نوشته شده كه چرا به فقير ميگويند فقير؟ چون فقر كه به معناي فقدان و نداري نيست، كسي كه مال ندارد ميگويند فاقد مال است. فقير را فقير گفتند، براي اينكه ستون فقرات او شكسته است، اين «فعيل» به معناي مفعول است. آن حادثه «فاقرة الظهر»؛ يعني وقتي دست خالي باشد جيب و كيف خالي باشد و مال در جيب او نباشد و در دستش نباشد اين «فاقرة الظهر» است و كمرشكن است. اين شخصي كه جيب و دست او خالي است، اين فقير، فعيل به معنای مفعول؛ يعني ستون فقراتش شكسته است. ملتي كه ستون فقراتش شكسته است، يقيناً دستش بالاست و تابع ميشود، تسليم ميشود. شما چه توقع داريد يك ملت كه جيب و دستش خالي است اين تسليم نشود؟ دين ميگويد ستون فقراتت را حفظ بكن؛ مسكين هم همين است، مسكين؛ يعني زمينگير. شما ميخواهيد يك ملت را مقاوم كنيد و بگوييد بلند شود؟! اين بايد زمينگير نباشد. پس مال در فرهنگ قرآن عامل ايستادن و ايستادگي است يك، از بس اين مطلب مهم است، چون قرآن مستحضرهستيد چيزهايي را كه مهم باشد، گاهي هم به خودش امر ميكند و هم به ضدش نهي ميكند؛ اين دو تكليف كه نيست. اگر بگويد خدا نماز را واجب كرد و ترك نماز حرام است، معناي آن اين نيست كه اگر كسي نماز نخواند دو معصيت كرده است و دوبار عذاب ميبيند. در يك شيء كه اگر چيزي واجب است و انجام ندادند يك معصيت است و اگر چيزي حرام باشد و انجام دادند يك معصيت است، دو معصيت كه نيست؛ اما آن لازمه عقلي اين حكم شرعي را در كنار آن ذكر ميكنند. ذات اقدس الهي نماز را واجب كرده و ترك نماز را حرام كرده، اين حرمت يك حرمت عقلي است و حرمت نقلي كه نيست. در جريان مال هم همينطور است، هم ميفرمايد كه اگر داشته باشي ميتواني در برابر حوادث مقاومت كني، نداشته باشي لازمه او اين است كه نميتواني مقاومت كني، اما همين لازم را «بالصراحه» ذكر فرمود که ميشوي فقير، ميشوي مسكين و از اينها لطيفتر و ظريفتر مسئله «املاق» است؛ در «املاق» كه دارد ﴿لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾،[4] اين لغويها كه كاري به آن «فقه اللغة» ندارند، ميگويند «املق»؛ يعني فقير شد، اما آن لغويها كه كار به «فقه اللغة» دارند ميگويند بله ﴿خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾ به معناي فقر است، اما چرا فقر را گفتند «املاق»؟ چرا فقير را گفتند «مملق»؟ براي اينكه اين فقر باعث تملق و چاپلوسي اوست. يك انسان فقير و يك كسي كه دستش به سوي ديگري دراز است ميدانيد زبان او هم به عنوان تلمق باز است. ملتي كه دستش خالي است، ملتي متملّق است، اين ملت متملّق كه نميتواند مقاوم باشد. دين از اين زيباتر؟! يعني فقه را با فرهنگ اخلاقي دوخت، اقتصاد را با فرهنگ اخلاقي دوخت. فقدان كه كلمه رايجي است و از فقر و نداري به فقدان ياد نشده، به چاپلوسي ياد شده، به كمرشكستگي ياد شده، به ستون فقرات شكسته ياد شده ،براي اينكه آدم فقير همين است. ﴿لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾ «فان قيل لم سمي الفقر املاقا؟» براي اينكه فقير متملّق است. اينها آن خطوط كلي و نقشه جامع مال در اسلام است؛ فرمود براي اينكه همين باشد و كسي ستون فقراتش نشكند، شما راه را باز كنيد. البته «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ»[5] علم را ذات اقدس الهي باعث شرف و كرامت قرار داد، علم راهش به روي بندگان باز است، علوم فراواني كه در حوزه است راهش باز است، علوم فراواني كه در دانشگاه هست راهش باز است؛ حالا هر كسي خواست ميرود و هر كسي نخواست نميرود، البته آن خانوادههايي كه در اثر فقر و مشكلات مالي محروميتهاي حوزوي يا دانشگاهي دارند، به آنها هم بايد رسيد؛ نداري پدر در بسياري از موارد جلوي شكوفايي استعداد بچهها را هم ميگيرد.
غرض اين است كه براي اينكه همه بتوانند، بايد راه باز باشد؛ مسائل مالي را هم در سورهٴ مباركهٴ «حشر» فرمود بايد راهش باز باشد. اين مال را ذات اقدس الهي كه به منزله خون در رگهاي جامعه هست فرمود: بايد كه اگر شما جامعهاي را ترسيم كرديد دايره 360 درجه، بايد در تمام اين دايره حركت كند نه در منحني مخصوص.
اگر اين خون در منحني مخصوص جريان پيدا كند و در جاهاي ديگر جريان پيدا نكند، بقيه اعضا فلج هستند. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» فرمود ما اين كار را كرديم و تقسيم كرديم كه به همه برسد ﴿كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ﴾؛[6] مال اگر «دولت» شود، «تداول» شود و در منحني خاصي دست به دست بگردد، فقط سرمايهدارها با مال داد و ستد كنند؛ اينكه ميگفتند 99 درصد در برابر يك درصد، حالا ممكن است بخشي از آن مبالغه باشد؛ ولي غالب آن همينطور است. اين نظام سرمايهداري كاپيتال همين است که سرمايه در دست چند نفر است، بقيه مزدور و كارگر هستند؛ اين دين آمده و فرموده كه ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾؛[7] من انسان را شريف و كريم خلق كردم، نميخواهم اين با مزدوري زندگي كند. اكثري شما بالأخره چند سال دوره خارج را ديديد ـ اين سنها چنين نشان ميدهد ـ اين باب اجاره وسائل را بار ديگر توّرق كنيد، رواياتي است كه تحريم كرده، منتها صاحب وسائل جمع كرده «وفاقاً لعلماء»(رضوان الله عليهم)، اين روايات تحريم را بر تنزيه حمل كرده كه انسان به قرينهاي كه وجود مبارك موساي كليم اجير شده و به قرينه اينكه ائمه(عليهم السلام) اجير داشتند، اين رواياتي كه نهي ميكند از مزدوري اين را بر تنزيه و كراهت حمل كردند؛ اما مطلوب كه هست، آدم زندگي مكروهانه داشته باشد که محبوب شارع نيست. دين نميخواهد انسان با مزدوري زندگي كند، اما اگر در اثر بيكاري و كم كاري خيليها خوشحال باشند كه مزدور هستند معلوم ميشود از آن ميانگين كرامت پايين آمدند. فرمود مال طوري باشد که هر كسي كم يا زياد توليد داشته باشد، براي خودش كار كند و زندگي آبرومندانه داشته باشد. كسي كه مزدورانه زندگي ميكند، اگر يك قدرت برتري هم آمد به دنبال او ميرود. بنابراين هم كريمانه بايد مردم را اداره كرد و هم با مقاومت که ميشود اقتصاد مقاومتي و دين مال را عامل قيام ميداند، ملت بيمال را فقير؛ يعني ستون فقرات شكسته ميداند، ملت مسكين؛ يعني زمينگير ميداند، ملت متملّق؛ يعني چاپلوس ميداند، ملتي كه خون به او نرسيده را فلج ميداند و ملتي را كه كريمانه زندگي نكرده و مزدورانه زندگي كرده را كريم نميشمارد، اينها خطوط كلي دين است. ما وقتي آن نقشه جامع اقتصاد برايمان روشن شود، حالا با اين ديد انسان وارد مسئله روايات ميشود؛ در جريان روايات در بيع مستحضرهستيد که متأسفانه وضع ما شيعهها طوري بود كه فكر ائمه(عليهم السلام) هم ديرتر و هم ضعيفتر به بازار عرضه شد، براي اينكه «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ».[8] خدا مرحوم آقاي بروجردي را غريق رحمت كند! ميفرمودند فقه ما تقريباً در حاشيه فقه آنهاست. چهار كتاب قوي و نامدار آنها نوشتند، علماي ما هم اسم كتابهاي خود را به نام آنها ذكر كردند. شما يك كتاب كه شيعه نوشته باشد و يك نام مخصوص داشته باشد كه خود آنها ابتكار كرده باشند پيدا نميكنيد. تذكره است كه آنها تذكره دارند و ما هم تذكره داريم؛ مختلف است که آنها مختلف دارند و ما هم مختلف داريم؛ اول آنها نوشتند و بعد ما. ما كوتاهي نكرديم؛ ولي يا در زندان بوديم يا در منزل بسته بوديم «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ»، حكومت دست آنها بود، قدرت دست آنها بود، زعامت حوزهها دست آنها بود؛
جهان اسلام سه حوزه علميه داشت که همه را آنها داشتند اداره ميكردند: يك حوزه علميه در مكه بود که زعيم آن عبداللهبنعباس بود، يك حوزه علميه در مدينه بود که زعيم آن ابيبنكعب بود، يك حوزه علميه در عراق بود که زعيمآن عبداللهبنمسعود بود. شما چه توقعي داريد كه حالا ما شيعهها كتاب نوشته باشيم؟ وجود مبارك امام باقر و امام صادق(سلام الله عليهما) بالأخره عنايت الهي باعث شد كه اينها آمدند تا حدودي مذهب را جلوه دادند. ابنرشد معروف كه هم فيلسوف است، هم فقيه است و هم قاضي است، خدا مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله عليه) را غريق رحمت كند! ايشان اين كتاب را به حوزه معرفي كرد از آن به بعد ديگر طلبهها گرفتند و استفاده کردند؛ بداية المجتهد و نهاية المقتصد که اين کتاب با اصرار مرحوم آقاي بروجردي علني شد،ـ البته بعدها چاپ جديد شده است. ـ ايشان هم فيلسوف بود و هم فقه تدريس ميكرد؛ ايشان اين كتاب بداية المجتهد و نهاية المقتصد را نوشت، چون خود ايشان در اوايل قرن ششم به دنيا آمد و اواخر قرن ششم هم درگذشت 590 هجری قمری درگذشت که بر خيليها مقدم بود؛ ابنعربي و اينها فقه را پيش ايشان خواندند؛ ايشان در همان بداية المجتهد و نهاية المقتصد در بحث ربا ميگويد كه مسئله ربا در چند فصل بايد معنا شود و هم ربا در بيع هست و هم در نسيه؛ يك فصل مربوط به اين است كه كجا تفاضل جايز است و كجا تفاضل جايز نيست؟ كجا نسيه جايز است و كجا نسيه جايز نيست؟ که در مكيل و موزون اينطور است؛ بعضي از جاها هر دو حرام است و بعضي از جاها هر دو جايز است؛ بعضي از جاها نسيه حرام است و تفاضل جايز است، بعضي از جاها تفاضل حرام است و نسيه جايز است؛ اين فصول چهارگانه را دستهبندي ميكنند و بعد وارد بحث ميشوند؛ ولي دين براي عظمتي كه براي اقتصاد مقاومتي قائل است كه مال را اينطور معنا كرده، فقير را اينطور معنا كرده، «املاق» را آنطور معنا كرده، دولت را آنطور معنا كرده، آمده فرموده من كه ميگويم ربا حرام است، در مقابل، چيز ديگر را ميگويم حلال است. ما تا حال خيال ميكرديم كه در ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾[9] بيع يعني؛ بيع؛ يعني در برابر تجارت و عقود ديگر؛ ولي ظاهراً چنين نيست و بيع در قبال رباست، نه در قبال «اجاره» و «صلح» و «مضاربه» و «مضارعه»، فرمود ربا نه و ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[10] آري. اين بيع به معناي مصطلحي كه در مقابل «اجاره» و «صلح» و عقود ديگر است نيست؛ بيع يعني؛ داد و ستد، تجارت. اگر فرمود: ﴿إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ﴾؛[11] يعني داد و ستد، نه؛ يعني حالا در مغازه بنشينيد و بخواهيد چيزي را «اجاره» بدهيد يا عقد «مضاربه» يا «مضارعه» ببنديد عيب ندارد؛ ولي خريد و فروش كنيد عيب دارد؛ منظور اين است كه فوراً بايد نماز جمعه برويد، مطلق داد و ستد را نفي ميكند ﴿وَ ذَرُوا الْبَيْعَ﴾ و اينكه فرمود: ﴿رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ﴾،[12] اين بيع در مقابل «اجاره» و «صلح» و عقود ديگر نيست؛ يعني هيچ كاري از كارهاي اقتصادي او مانع از ياد خدا نيست. اينكه فرمود در قيامت ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾[13] ؛ معنايش اين نيست كه بيع نيست؛ ولي اجاره و صلح هست، همه اين موارد را كه شما ميبينيد اين بيع، نمادي از اقتصاد اسلامي و داد و ستد اسلامي است. اين ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا﴾؛ معناي آن اين نيست كه خدا ربا را حرام كرده و بيع را حلال كرده و كاري به عقود ديگر ندارد؛ آن بيعي را حلال كرده كه بعد از آن ميگويد ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾؛[14] يعني بيع نماد همه اينهاست. فرمود ربا نه و بيع؛ يعني داد و ستد به همين معنا آري، نه اينكه ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ بيع در مقابل عقود ديگر باشد که خصوص بيع را حلال كرده باشد و ربا در قبال بيع باشد. اينكه فرمود: ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ اين ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ عبارت ديگر همان بيع است. اين ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ همه عقود اسلامي را شامل ميشود؛ چه «مضاربه» باشد، چه «مضارعه» باشد، چه «مساقات» باشد، چه «مغارسه» باشد، چه «صلح» باشد و چه عقود ديگر باشد، همه را ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ شامل ميشود، اين ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾؛ يعني ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾.
پرسش: اگر به معنای داد و ستد بگيريم، پس فرق آن با تجارت چه میشود؟
پاسخ: آنجا در سورهٴ مباركهٴ «نور» گفته شد يك وقت است كه كسي پيشه او تجارت است، اين در مغازه نشسته كه اگر مشتري بيايد پاسخ آنها را بدهد، اين آقا تاجر است و پيشه او تجارت است ﴿لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ﴾؛[15] يعني اين پيشه و اين حرفه مانع نيست. يك وقت است مشتري آمده که حالا يا كار او اجاره دادن است يا خريد و فروش است يا مضاربه است يا مساقات هست، هر چه هست؛ اين تاجر در اينجا كاري دارد و حرفه او اين است، چون حرفه او اين است ميگويند اين تاجر فلان رشته است، وقتي مشتري آمد اين سرگرم يك كار است که اين حال را ميگويند حالت بيع؛ لذا فرمود نه آن پيشه مانع ياد خداست و نه اشتغال فعلي به كار، مانع خداست؛ در جريان «مرضع» و «مرضعه» هم همينطور است. مستحضرهستيد كه اين «تايي» كه در سيوطي آمده «تلفق»؛ يعني تاي «فارقه» است؛ شعر سيوطي كه يادتان است، از تاي «عالمه» ميگويند «تلفق»؛ يعني تاي «فارقه» که فارق بين مذكر و مؤنث اين «تاء» هست؛[16] اين «تاء» كه مذكر ميشود عالم و مؤنث ميشود «عالمه» در اوصاف خاصه زنها راه ندارد و نميگويند زن «طالقه»، براي اينكه ما طالق نداريم تا اين زن در برابر او باشد؛ زن طالق است، اصلاً «تاء» را ميآورند براي فرق بين مذكر و مؤنث، در اينجا اين وصف مخصوص زنهاست و ديگر نميگويند زن «حائضه» و زن «طالقه»، براي اينكه ما مرد حائض كه نداريم؛ مرد حائض را بزرگان ديگر گفتند «العزل طلاق الرجال و حيض العمال»؛ اگر يك مسئول نتواند جامعه اسلامي را به خوبي اداره كند مردم او را طلاق ميدهند و او در يك نظام حائض ميشود و ديگر نميتواند به مردم خدمت كند «العزل طلاق الرجال و حيض العمال»، او يك معناي ديگر است؛ ولي بالأخره مرد كه حائض نيست تا چون اين صفت مخصوص زن است ديگر نميگويند «حائضه»، نميگويند «طالقه»، ميگويند «و هي طالق»؛ اگر براساس اين معيار است، چرا در سورهٴ مباركه «حج» فرمود: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْءٌ عَظيمٌ﴾[17] كه ﴿تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ﴾،[18] بلکه بايد بفرمايد «تذهل كل مرضع»، ميگويند فرقش اين است که اين زن شيرده، زن «مرضع» است و ديگر «مرضعه» نميگويند، اما آن وقتي كه كودك را در آغوش گرفته در حال اشتغال به شير دادن است، آن حالت را ميگويند «مرضعه» و آيه ناظر به اين است كه نه تنها وقتي حادثه پيش آمد مادر از فرزند غفلت ميكند، آن وقتي هم كه اين را در آغوش گرفته و شير ميدهد، در همان وقت هم از او غفلت ميكند؛ اين «تاء» براي آن است، فرق بين بيع و تجارت در سوره مباركه «نور» اين است.
بنابراين ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ همان ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ است؛ ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ حلال است و ربا حرام است. گاهي مسئله ربا را در قبال همين حكم فقهي قرار ميدهد، ميفرمايد: ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾؛ يعني ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ حلال است و ربا حرام است، گاهي در مقابل مسئله فرهنگي براساس بخش اخلاق قرار ميدهد ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾.[19] اگر كسي گرفتار يك بانك شد كه حالا روز جمعه بود و نرسيد بدهد ،فردا چون يك روز تأخير شد خسارتش تأخير «تأديه» دارد يا در ترافيك گير كرده آن روز نرسيده خسارت تأخيرش را بايد دهد، اينجاست كه آن روايات غليظ و شديد وارد است. در كارهاي مهم يك بايع داريم، يك مشتري داريم، يك شاهد داريم، يك سند داريم، اين كارهاي مهم است؛ اين طايفه از روايات ميفرمايد كه در خريد و فروش ربوي بايع ملعون است، مشتري ملعون است، سند نويس ملعون است، شاهد ملعون است، همه را لعنت كرده است و اين قاعده فقهي را هم كه همه شما مستحضرهستيد «إِنَّ اللَّهَ إِذَا حَرَّمَ شَيْئاً حَرَّمَ ثَمَنَهُ».[20] اين بانكدارهاي بيچاره وقتي كه بدانند اين فاكتور بازي است و اين روحش رباست، كار اينها ميشود حرام؛ وقتي كار اينها حرام شد، حقوق اينها ميشود حرام، چرا عمداً به جهنم ميروند؟! حقوق در برابر يك كار حلال است، مگر كسي كار حرام كند، حقوق ميتواند بگيرد ؟ «إِنَّ اللَّهَ إِذَا حَرَّمَ شَيْئاً حَرَّمَ ثَمَنَهُ» اين از قواعد متقن فقهي ماست. مجلس شوراي اسلامی خدا حفظشان كند که تلاش و كوشش كردند و تصويب كردند، شوراي محترم نگهبان تصويب كردند و همه را اسلامي كردند، ما داريم با فاكتور اين مسئله را «كأن لم يكن» ميكنيم و ميدانيم كه اين فاكتور بازي است و اين روحش رباست. اگر آنكه مصوبه مجلس است و آنكه مصوبه شوراي نگهبان است، همان عمل شود که مشكلي نيست و ربايي در كار نيست يا مضاربه است يا عقود ديگر که اسلامي است، اما اگر به صورت فاكتور بازي باشد، طرفين بدانند، بگويد ما كار نداريم برو فاكتور بياور، اين ميشود كار ربا و وقتي كار حرام شد، حقوق آن هم ميشود حرام، ما هم مرگ را فراموش كرديم، هم خطوط كلي فقه را فراموش كرديم و نميدانيم كجا داريم ميرويم؛ اين ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾[21] خطري است که دامنگير همه ماست. بنابراين در اين روايات باب همه؛ يعنی بايع، مشتري، سند نويس، كاتب و مشاهد همه را لعن كرده است. اينكه در پايان سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود كاري كه ميكنيد ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾؛[22] وام ميدهيد يا تجارت ميكنيد، سند تنظيم كنيد و شاهد بياوريد ﴿إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ﴾[23] حالا يك مقدار پياز، يك مقدار سيب زميني، يك بسته نان، يك بسته آب داريد ميخريد اين ديگر سند نميخواهد ﴿إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ﴾؛ يك تجارت داير و رايج و دارج روز سند نميخواهد، اما خريد و فروشهاي مهم سند ميخواهد؛ همه اينها را در آن آيات و روايات لعن كرده است. ديني كه ميخواهد جامعه مقاوم باشد، ديني كه ميخواهد جامعه كريم باشد، روي پاي خودش بايستد، مزدور كسي نباشد و نان مزدوري نخورد، اين دين شريف پرور و كريم پرور است؛ شرع و شرف را به هم آميخت كه ملت متشرع شريف خواهد بود.
بنابراين اين ربا گاهي در مقابل بيع است، گاهي هم در مقابل صدقه است و در روايات حرمت ربا هم ملاحظه فرموديد، بخشي از اين روايتها هم قبلاً خوانده شد كه چرا ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾؛ فرمود من محق ميكنم، چرا «يمحق»؟ «لأن الربا يمحق الدين»؛ حالا اگر كسي مضطر بود، بگويد من چون مضطرم، اولاً اضطرار به مال دارد و نه اضطرار به ربا؛ آدم مضطر به ربا نميشود، مضطر به مال ميشود. بله، اگر به هيچ وجه آن مال مقدورش نبود، اين ميشود «مضطر الي الربا»، اضطرار به ربا و اين «رفع ما اضطره»[24] اينطور نيست كه حكم تكليفي و حكم وضعي هر دو را در اين بخشها در بردارد كه در بعضي از بخشها چرا برميدارد، اما اينطور نيست كه حالا اگر كسي «مضطر الي الربا» شد، آن حكم تكليفي را كه برداشت حرمت برداشته شد حكم وضعيآن هم كه صحت معامله باشد آن را تضمين كند، نه معامله باطل است. اضطرار به ربا به تعبير مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) اينطور نيست كه هم حرمت را بردارد و هم معامله باطل را صحيح كند؛ معامله باطل، باطل است. اينكه ميبينيد مرحوم مفيد از قدما، مرحوم سلار از قدما، مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) در عروه ندارد در آن جواب مسائل دارد، اين اجوبه مسائل اين بزرگان فقهي هم كار يك كتاب فقهي معتبر را انجام ميدهد اين جواب سوالهايي كه مرحوم آخوند خراساني دارد مرحوم سيد محمد کاظم دارد، آنها را حتماً مطالعه كنيد اينها يك رساله عادي نيست، در اينها غالباً به همان آن ادله فقهي هم اشاره ميكنند.
مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) در آن اجوبه مسائل فقهياش دارد كه درست است كه معروف اين است كه ربا در مكيل و موزون است در معدود ربا نيست؛[25] ولي مفيد(رضوان الله عليه)،[26] سلار(رضوان الله عليهما)[27] اينها قائل هستند به اينكه در معدود هم رباست؛ حالا ما آن «ما هو المشهور» را ميگيريم، فرمايش اين دو بزرگوار كه گفتند در معدود هم رباست آن را هم حساب نكنيم؛ ولي نقشه جامع اقتصاد اين است با موعظه نميشود، كسي كه ستون فقراتش شكسته است شما به او بگوييد که بلند شو، اين نميشود؛ با نصيحت، با سفارش، با موعظه و با همايش يا سخنراني نميشود؛ كسي كه ستون فقراتش شكسته است، شكسته است كسي كه با مزدوري زندگي كرده آن كرامتش را از دست داده است. شما متملّق را بگوييد بلند شو، اين خيلي سخت است؛ مزدور را بگويي بلند شو، اين خيلي سخت است. چون نقشه جامع مال و اقتصاد در دست ما نيست، خيال ميكنيم مشکل ملتي كه با مزدوري زندگي كرده با نصيحت حل ميشود، اينطور نيست. گاهي در طي هزار سال، كمتر و بيشتري يك امام پيدا ميشود، يك جنگ تحميلي پيدا ميشود و ملت ميبيند دين در خطر است ـ آن وقت نه براي مسائل مالي و نفت و گاز و امثال ذلك ـ آن ذات اقدس الهي اين ملت را قائم ميكند، همان كسي كه كمر شكستهها را قائم ميكند «يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِيرِ»[28] اينجا هم همين كار را ميكند، شما در اين دعاها به ذات اقدس الهي ميگوييد «يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِيرِ»؛ يعني اي خدايي كه استخوان شكسته را تو «جبيره» ميكني؛ «جبيره» همين است. اگر استخوان كسي شكسته باشد، آن شكسته بند كه درمان نميكند، معالجهاش همين است كه اين را محكم ميبندد تا تكان نخورد كه چه شود؟ كه آن لحيم كار غيبي لحيم كند؛ اين استخوان شكستهاي كه يك تكه بود حالا دو تكه شد، اين را محكم ميبندد كه تكان نخورد تا او جوشكاري بكند؛ مثل اينكه كسي ميگويند آقا اين را محكم نگاه بدار تا ما درستش كنيم. آنكه با خون و امثال خون اين استخوان دو تكه شده را يكي ميكند «الله» است «يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِيرِ» اي كسي كه استخوان شكسته دو تكه شده را يكي ميكني، اين ميشود «جبيره»، او را ميتواند انجام دهد، اين ديگر ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾،[29] اما ما يك وظيفه ديگر داريم. بنابراين اين خطوط كلي آن مشخص ميشود، حرمت ربا مشخص ميشود، حرمت آكل و سندنويس و شاهد و همه اينها مشخص ميشود و اگر كسي مضطر به ربا شد اين اضطرار حكم تكليفي را برميدارد و نه حكم وضعي را، ساير مسائل ـ انشاءالله ـ براي روزهاي بعد.