درس خارج فقه آیت الله جوادی
92/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:احکام بیع/ قبض و اقباض/ احکام تفریغ/ضمان بایع_/
چهارمين مسئله[1] از مسائل فصل هشتم اين است كه اگر بايع اين مبيع را تسليم نكرد، اجرت آن را آيا بايد دهد يا نه؟ حفظ و نگهداري آن را بايد تحمل كند يا نه؟ اگر بايع كالايي را كه بايد تحويل مشتري ميداد نداد، اينجا چند مطلب مطرح است: يكي اينكه درآمد اين را آيا ضامن است يا نه؟ دوم اينكه هزينه نگهداري آن را بايد بپردازد يا نه؟ آيا اين نظير نفقه زوجه است كه اگر زوجه تمكين كرد يك حكم دارد و اگر تمكين نكرد حكم ديگری دارد؟ مرحوم شيخ و ساير فقها(رضوان الله عليهم) فرمودند كه اين تمكين نكردن اگر طبق غصب و عدواني باشد يك حكم دارد، اگر طبق غصب و عدواني نباشد حكم ديگری دارد.
اگر مشتري از تسليم ثمن امتناعي ندارد و آماده است كه ثمن را تسليم كند و بايع از تسليم مثمن خودداري ميكند اين به منزله غصب است، وقتي به منزله غصب شد مشمول «عَلَى الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّى تُؤَدِّيَ»[2] است و محكوم به آن هست. در «يد» غاصبه و «يد» عاديه، شخص «اجرة المثل» را بايد بپردازد و منافعي كه تحت يد او بود و تلف شد او ضامن است يك، هزينه نگهداري را بايد بپردازد اين دو، اگر اين خانه هزينه دارد يا اين حيوان هزينه دارد، اين گوسفندي را كه اين فروخت تسليم نميكند و تحويل مشتري نميدهد، اين هزينه دارد؛ هزينه اين را خود بايع بايد بپردازد، چون غاصب است و «اجرة المثل» را هم بايد بپردازد، چون غاصب است و «يد» او «يد» غصبي است و اگر به حق بود نه بيحق؛ يعني مشتري ثمن را تسليم نكرد او هم مثمن را تسليم نميكند، اين «يد»، «يد» غاصبانه نيست، وقتي «يد» غاصبانه نبود هزينهها را او نبايد تحمل كند و خسارتها را او نبايد دهد. برخيها خواستند بگويند كه اگر اين امتناع براساس حق بود بيجا نبود، بلكه خود فروشنده تسليم کرد خريدار ثمن را تسليم نكرد؛ لذا فروشنده مثمن را تسليم نميكند اين مال به عنوان يك امانت شرعي در دست اوست، وقتي امين بود ديگر «اجرة المثل» را نبايد بپردازد هزينه نگهداري هم به عهده او نيست; لكن اثبات اين سخن آسان نيست.
امانت يا امانت مالكي است يا امانت شرعي امانت مالكي آن است كه كسي مال خودش را ميخواهد برود مسافرت يا غير مسافرت نزد كسي به عنوان امانت ميسپارد، اين مالك است كه ملك خود را به آن امين سپرده، امين اگر تفريطي نكرد و اين مال تلف شد ﴿ما عَلَي الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيلٍ﴾[3] او منافع آن را ضامن نيست، هزينه نگهداري آن برابر قرارداد هست و اگر هم تلف شد ضامن نيست، اينها احكام امانت است. امانت شرعيه آن است كه اگر مالي در جايي جا مانده و صاحبخانه ديد كه مهمان آمد و اين را اينجا جا گذاشت، مهمان اين را به عنوان امانت در اختيار او قرار نداد كه امانت مالكي بشود و «يد» او هم «يد» غاصبانه و عدواني نيست، بنابراين اين امانت شرعي ميشود. در مقام ما كه بايع حاضر است تمليك كند؛ ولي مشتري نيامد ثمن را نداد اين غصب كه نيست، امانت شرعي است؟ نه؛ امانت مالكي است؟ نه؛ اگر موضوع امانت شامل حالش نميشود، حكم امانت را هم ندارد. اين يك مطلب اساسي كه هم مرحوم شيخ و هم ساير آقايان بايد متعرض ميشدند و تعرض نكردند. رعايت همان احكام فصل پنجم است؛ در فصل پنجم مسائل فقهي و مسائل حقوقي در كنار هم مطرح شد كه اگر يك وقتي كسي از تسليم امتناع كرد اگر يك چيز «بيّن الرشد» و «بيّن الغي» بود حاكم؛ يعني والي مسلمين دخالت ميكند و حل ميكند و اگر نبود حَكَم، محكمه اسلامي؛ يعني دستگاه قضايي دخالت ميكند؛ رجوع به محكمه قضايي اين يك عمل حقوقي است. اگر طرح اين مسائل لازم نبود، پس آن فصل پنجم را براي چه افتتاح كرديد و مسئله مراجعه به حاكم و حكم را مبسوطاً مطرح كرديد؟ و اگر غرض اين است كه شما به طور مستوفي مطالب را بيان كنيد اينجا هم بايد صبغه حقوقي را بيان ميكرديد كه در اين حال مشتري مراجعه ميكند به حاكم يا حكم و او را وادار ميكند به تسليم، اگر نشد آنگاه حكم فقهي محض است كه «اجرة المثل» را بايد بپردازد يا نه؟ و هزينه نگهداري به عهده او هست يا نه؟ بنابراين اين خلاء هم در ضمن مسئله قبل مطرح بود، هم در مسئله فعلي و مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) تمام كوشش او اين است كه مسئله را توسعه دهد و به صورت قاعده فقهي در بياورد وگرنه بحث ما در بيع است، ايشان طوری مسئله را عنوان ميكند كه جريان اجاره و صلح و مضاربه و مساقات و ساير عقود را هم شامل ميشود و حتي مسئله «شفعه» و «هدم احد الشريكين» همه اينها را ايشان مطرح كرده است. اين مكاسب از آن جهت كه مجتهدپرور است بسيار كار نافعي است و اين كار را مرحوم شيخ البته با همراهي صاحب جواهر انجام ميدهد كه سعي ميكند در هر مسئلهاي كه وارد شد اين را توسعه دهد و به صورت قاعده فقهي در بياورد؛ در هر صورت اگر چنين هست چه اينكه هست و كار خوبي هم هست همانطور كه در فصل ششم مسائل حقوقي را در كنار مسئله فقهي مطرح كردهاند اينجا هم بايد مطرح كنند.
حالا «و الذي ينبغي ان يقال»; اگر اين بايع به حق امتناع كرد؛ يعني ديد مشتري ثمن را نميدهد او هم مثمن را نميدهد، هزينه نگهداري آن به عهده او نيست، چرا؟ براي اينكه او غاصب كه نيست، يك وقت است از باب اينكه دارد تلف ميشود آن را حفظ كند حرف ديگری است و آن كار واجب است، منتها از صاحبش ميگيرد؛ اين گوسفند نبايد تلف شود; اما حالا نه براي اينكه به عهده فروشنده است كه اين را حفظ كند، نه مال مالك است و هزينه اوست، «الضمان بالخراج»[4] هم نشان ميدهد كه هزينه به عهده مشتري است، پس هزينه به عهده اوست؛ اما اگر درآمد اين گوسفند و شير اين گوسفند را او استيفا كرد، بايد «اجرة المثل» يا «ثمن المثل» را بدهد، براي اينكه او استيفا كرد و مال مردم را گرفت. اين «عين» ملك طلق مشتري است، وقتي ملك طلق مشتري بود و بايع از اين گوسفند استفاده كرد يا در اين مغازه نشست يا در اين خانه سكونت كرد، وقتي منافع را استيفا كرد بايد «اجرة المثل» بپردازد. يك وقت است كه درب مغازه و خانه را بست كسي در آن خانه نيست، اين استيفاي منافع نيست، وقتي استيفاي منفعت نبود سخن از «اجرة المثل» نيست، اما آيا اتلاف كرد يا نه؟ چون ضمان گاهي به استيفاي منفعت است و گاهي هم به اتلاف است. خدا مرحوم آقا سيد محمد كاظم را غريق رحمت كند! اين بخش را هم ايشان در مسئله اجاره و امثال اجاره مطرح كردند که اگر كسي شخصي را دو روز يا سه روز نگه دارد و در يك جايي حبس كند، آيا منافع او را ضامن است يا نه؟[5] اينجا بين اتلاف و استيفا فرق گذاشتند، يك وقت است يك كسي را وادار میكنند که سه روز براي او كار كند، اينجا استيفاي منفعت است و بايد «اجرة المثل» بپردازد، يك وقت انساني را كه حرّ است و عبد نيست، چون حکم عبد معلوم است؛ عبد را كسي سه چهار روز نگه بدارد منفعت او را اتلاف كرده است، درباره عبد حرفي نيست، اما درباره حرّ كه عبد و ملك نيست؛ ولي ميتواند با كار مال توليد كند، آيا اين دو سه روزي كه اين شخص را حبس كرد اجرت اين كارهاي توليدي او را بايد بپردازد يا نه؟ اگر اين را وادار كند به كار كه يقيناً بايد اجرت بپردازد که اين ميشود استيفاي منفعت; اما اگر نه، او را در يك جايي حبس كرد آيا اجرت او را ضامن است يا نه، اين بايد اتلاف صادق باشد؛ اگر اتلاف بود مشمول «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»[6] بله او ضامن است، آنجا ايشان بيميل نيست كه بفرمايد اين اتلاف منفعت است و چون اتلاف است ضمان را به همراه دارد. در مقام ما هم كه بايع از تأديه و تسليم مثمن خودداري ميكند، اگر بيحق باشد چه در اين خانه يا مغازه بنشيند و استفاده كند و چه ننشيند ضامن است، چرا؟ براي اينكه بيحق است، مال مردم را گرفته و مانع از اينكه ديگري از مالش بهرهبرداري كند شده است، اين اتلاف مال مردم است. اگر به حق باشد؛ يعني ببيند، چون مشتري ثمن را نداد او هم پرداخت نميكند، بله اينجا بين استيفاي منفعت و اتلاف فرق است. اگر خودش برود در مغازه بنشيند يا اين خانه بنشيند استفاده كند، بله بايد «اجرة المثل» و اجاره دهد و اگر درب را قفل كند که كسي استفاده نكند، اين استيفاي منفعت كه نيست ببينيم آيا اتلاف هست يا نه؟ اتلاف نيست; براي اينكه اين شخص حبس آن «بحقٍ» است، نه «لا بحقٍ»، برخيها خواستند بگويند اين در دست او امانت شرعي است، اينجاست كه سيدنا الاستاد نقدي دارد كه اثبات اينكه اين امانت شرعي باشد كار آساني نيست،[7] سرّش آن است كه محور اصلي ضامن بودن صِدق عنوان اتلاف است يا شما بايد دنبال اين عنوان بگرديد كه محور عدم ضمان، صِدق عنوان امانت بودن است. اگر ما در مسئله دنبال عدم ضمان باشيم كه چه كسي ضامن است و چه كسي ضامن نيست و محور عدم ضمان هم عنوان امانت باشد، اينجا حق با شماست كه در صدد بيان اثبات اين هستيد كه اين امانت شرعي است؛ ولي نميتوانيد ثابت كنيد; اما محور اصلي اين است كه ما ببينيم كجا ضامن است و كجا ضامن نيست، ضمان را كجا بايد تثبيت كرد نه «عدم الضمان» را؛ ضمان در صورت غصب است و همين كه غصب ثابت نشد ضامن نيست، نه اينكه ما ثابت كنيم كه اين چون امانت شرعي است ضامن نيست. اگر غصب نبود همان اصالت عدم ضمان هست؛ يعنی قبلاً ضامن نبود الآن هم ضامن نيست، نه اينكه دنبال دليل عدم ضمان بگرديم تا شما بگوييد، چون امانت است ﴿ما عَلَي الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيلٍ﴾، ضمان دليل ميخواهد نه عدم ضمان، دليل ضمان هم اتلاف است اينجا اتلاف نيست، غصب است اينجا غصب نيست، عدوان است اينجا عدوان نيست.
فتحصل كه اول بايد حكم حقوقي را در كنارش مطرح ميكردند كه نكردند؛ يعني اگر اين مسئله كه محل ابتلاي عملي مردم است و محل ابتلاي علمي فقيه است، فقيه حرفش اين است که اول مسائل حقوقي بررسي شود اگر به حق است كذا و بيحق است كذا که محكمه بايد دخالت كند. ثانياً حكم فقهي آن اين است که اگر او منفعت را استيفا كرد «اجرة المثل» بدهكار است اگر استيفا نكرد اتلاف نيست; چون در دو صورت ضمان حاصل است: يكی اينکه كسي حالا برود در خانه مردم بنشيند که در اين صورت ضامن است، حالا گذشته از حكم تكليفي كه حالا يا اشتباه كرده يا نه و حرام بود يا نه، بالأخره مال مردم را ضامن است، يكي هم بر اساس «عَلَى الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّى تُؤَدِّيَ»[8] كه ضمان ميآورد و منشأ آن هم اتلاف است؛ اتلاف دو قسم است يا «بحقٍ» است يا «لا بحق»، اگر اتلاف «بحقٍ» بود دليل نداريم، چون «عَلَى الْيَدِ» شامل آن نميشود و همين كه شامل نشد ديگر ضامن نيست. اگر اتلاف بيحق بود بله اين «يد» «يد» ضمان است و «عَلَى الْيَدِ» شامل ميشود يا «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» شامل آن ميشود، اينها عصاره بحث در مسئله چهارم بود و تشبيهي هم كه مرحوم شيخ نسبت به نفقه زوجه كرد[9] مرحوم آخوند هم جداً اعتراض دارد كه اين از آن قبيل نيست كه شما تشبيه كرديد[10] گرچه مرحوم شيخ در حد تشبيه ذكر كرد.
حالا چون روز چهارشنبه هست يك مقداري هم بحثهايي كه براي همه ما لازم است مطرح كنيم. ما يك دشمن جدي داريم كه شب و روز با او درگيريم و آن ابليس است كه ما را رها نميكند ـ نه در خواب ما و نه در بيداري ما ـ ما بايد بدانيم ميدان جنگ كجاست و او از ما چه ميخواهد، چون تا ما ندانيم ميدان جنگ كجاست و از كدام طرف دارد حمله ميكند كه ما نميتوانيم سنگر بگيريم. او از ما چه ميخواهد و چه چيز ما را ميخواهد بگيرد؟ مال ميخواهد؟ جان ميخواهد؟ چه كار ميخواهد بكند؟ دشمنهاي بيرون معلوم است كه اينها يا معدن نفت ميخواهند يا معدن گاز ميخواهند و اگر نشد آدم را ميكشند تا ببرند، اگر كسي معدن نفت و گاز را به آنها دهد كاري با آدم ندارند، اين معلوم است. در عداوتهاي ديگر هم معيار عداوت مشخص است بالأخره ميدان مبارزه مشخص است. اصرار قرآن كريم اين است كه ميدان مبارزه را مشخص كند كه اين با چه چيز شما مخالف است، با سواد شما مخالف است؟ با علم شما مخالف است؟ با مقام شما مخالف است؟ فرمود ميخواهيد عالم شويد، شويد؛ ميخواهيد مقام داشته باشيد، داشته باشيد؛ اين دشمن با هيچكدام از اين امور مخالف نيست و اصرار قرآن هم اين است كه اين نميخواهد شما را بكشد يك دشمني نيست كه دشمن خون شما باشد، اگر شما را كشت اين پيروزي براي او حاصل نميشود. اين دشمن تمام تلاشش اين است كه در ميدان جنگ اسير بگيرد، آنگاه هر چه ميخواهد روي اين اسير پياده كند و اگر نتوانست به آن صورت اسير محض بگيرد، فقط با آبروي شما كار دارد همين، او با مال شما يا علم شما کار ندارد ميخواهيد با سواد شويد، بشويد؛ ميخواهيد مقام پيدا كنيد، بكنيد او ميخواهد شما را «مسلوب الحيثية» كند.
خداي سبحان هم فرمود من انسان را با آبرو آفريدم ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾[11] من او را يك موجود عادي خلق نكردم، با كرامت آفريدم؛ در سورهٴ مباركهٴ «علق» هم اين را به صورت ضمني بيان كرده كه فرمود خدا معلم شماست برويد در كلاس درس خدا، اما نفرمود خداي حكيم، خداي عليم، خداي عالم غيب، دارد درس ميگويد. اگر گفتند فقيه دارد درس ميگويد؛ يعني كلاس درس او درس فقه است و او دارد فقه درس ميدهد، اگر گفتند يك حكيم دارد درس ميدهد؛ يعني فلسفه ميگويد، اگر گفتند يك متكلم دارد درس ميگويد؛ يعني درس كلام میدهد، اما اگر گفتند «اكرم» دارد درس ميگويد؛ يعني درس كرامت ميدهد ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ ٭ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾؛[12] اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است. اگر گفتند در فلان كلاس مهندس دارد درس ميگويد؛ يعني درس هندسه ميگويد، اينجا هم كه فرمود خداي «اكرم» دارد تعليم ميدهد به وسيله قلم؛ يعني درس كرامت ميدهد. پس خودش هم فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾ و كلاس درس من هم درس كرامت است ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ﴾، استكبار شيطان هم در برابر ذات اقدس الهي اين است كه ﴿هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ﴾[13] اين را كريم كردي من را نكردي و او را بر من گرامي داشتي، من با اين دشمنم، من با كرامت انسان دشمنم. قصه حضرت آدم(سلام الله عليه) هم كه يك نمونهاي براي اين جريان است، تمام تلاش و كوشش او اين بود كه كرامت حضرت آدم را در آن محدوده چند روز بگيرد و گرفت كه ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾[14] اگر گفتند لباس زير كسي را كشيدند يعني چه؟ يعني او را «مسلوب الحيثية» كردند، آنجا كه غير از حوا كسي نبود؛ ولي تلاش و كوشش ابليس اين است كه انسان را «مسلوب الحيثية» كند، حالا اينها سعي كردند با برگ درخت انجير يا غير انجير خودشان را بپوشانند، اين قصه از آن دقائق قرآن كريم است. حالا خدا فرمود اين كار را كنيد شما را از بهشت بيرون ميكنم ﴿فَلا يُخْرِجَنَّكُما﴾،[15] اما بيرون كردن از بهشت؛ يعني انسان را «مسلوب الحيثية» كردن. ما با يك چنين دشمني روبرو هستيم، انسان بيحيثيت بيآبرو هر روز از خدا تقاضاي مرگ ميكند و به مرگش نميرسد. بنابراين ما بايد بدانيم كه ميدان جنگ كجاست و اين محصول عمرمان را كه يك قطره آبروست، اين را ميتوانيم رايگان در اختيارش قرار ندهيم و او هم از راه گناه وارد ميشود.
بنابراين ميدان جنگ مشخص است كه چيست و كجاست و او از ما چه ميخواهد ببرد؟ ما را ميبيند و ما او را نميبينيم ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾،[16] اما خداي «اكرم»، خدايي كه فرمود: ﴿كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾، خدايي كه در همان محكمه و ميدان، انسان را بر شيطان برتري داد و خود شيطان اعتراف كرد كه ﴿هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ﴾ به ما راه نشان داد و فرمود فيض من دمِ دست شماست، او شما را ميبيند و شما او را نميبينيد. اين فيض من و اين سنگر من دمِ دست و زيرِ گوش شماست، فوراً بيا داخل; آنگاه تو او را ميبيني و او شما را نميبيند، كاملاً اين صحنه نبرد به عكس ميشود، مگر نه آن است كه ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾ وقتي وارد «حصن» من شديد، من از طرف شما بايد دفاع كنم، آن وقت من او را ميبينم و او كه ما را نميبيند، او كه خدابين نيست؛ لذا انسان وارسته راحتِ راحت است يك عمري را با آبرو زندگي ميكند.
غرض اين است اينكه گفتند جهاد اكبر است و تلاش و كوشش است و مدام مراقبت كنيد و محاسبت كنيد و مشاركت كنيد، براي اينكه اول ما بايد ميدان جنگ را بفهميم با چه كسي در جنگيم و با چه ميجنگد؟ اگر ما هميشه علممان را زياد كنيم يا درجات مقام را زياد كنيم او كه با اينها مخالف نيست، اگر ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها﴾[17] شد اين است، مگر سامري يك آدم عادي بود؟ اين همه در آن صحنه بودند تنها كسي گفت ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[18] اين بود ديگر، نه سامري يك آدم عادي بود نه آن بلعم باعورا، وقتي خدا فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا﴾ معلوم ميشود آدم عادي نبود. بنابراين با فضل ما، با علم ما، با فقه ما، با فلسفه ما و با تفسير ما هيچ مخالف نيست فقط با آبروي ما مخالف است و تمام تلاش و كوشش او اين است كه انسان را «مسلوب الحيثية» كند، اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه اين دعاها واقعاً نوراني است، يك وقت انسان دعا را ميخواند براي ثواب، البته همه ما اين كار را ميكنيم، اما اساس دعا فهم است و فهم، او از يك خارج و فقه و اصول خيلي سنگينتر است. اصرار اين دعاها اين است كه آدم را آبرومند كند؛ يعني طوري انسان را ميپروراند كه در صحنه نبرد مبارزه با ابليس پيروز در بيايد. يك بيان نوراني از امام عسکري(سلام الله عليه) است که فرمود هر كاري كه بالأخره پايانش بيآبرويي است نكن! «مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ»[19] يك چيزي كه پايانش بيآبرويي است هوس آن كار را نداشته باشيد، سخن از جهنم و اينها بعد است «مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ» يك وقت است انسان هوس يك كاري را دارد كه پايانش بيآبرويي است؛ يعني در آن كار بايد با آن رقيب درگير شود موفق نميشود بيآبرو ميشود. اين دعاي ندبه اين همه سفارش تنها براي ثواب است يا اينها واقعاً علم است؟ ميبينيد ما به ائمه(عليهم السلام) اقتدا ميكنيم، در چه اقتدا ميكنيم؟ در آغاز همين دعايي است كه «بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجاتِ هٰذِهِ الدُّنْيا»[20] ما به كسي سر سپردهايم كه خداي سبحان اگر خواست به آنها مقام دهد چه اينكه داد اولين شرط آن زهد است «بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجاتِ هٰذِهِ الدُّنْيا».
اين دعاي نوراني امام زمان(سلام الله عليه) را كه غالب روزها ميخوانيم «اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ» دارد «عُلَمَائِنَا بِالزُّهْدِ وَ النَّصِيحَةِ».[21] زاهد؛ يعني بيرغبت، آدم وقتي رغبت نداشت اگر چيزي نبود، نبود و ديگر دنبال آن نميرود تا شود «مسلوب الحيثية». اينها فهميدند كه ميدان جنگ كجاست و اصرار اينها هم اين است كه يك چيزي كه آبروريزي به دنبال دارد نرو، زيرا آنجا پيروزي شيطان را به همراه دارد، اين را ميگويند علم؛ يعني يك چيزي كه انسان با تجربه و بحثهاي فلسفي و كلام و اينها به دست آدم نميآيد، با آبروي آدم به دست ميآيد که محل ابتلاي خود ما هم هست؛ اين را به صورت دعا بيان كردند، به صورت حديث بيان كردند که میگويند شما هر كاري كه ميخواهيد انجام دهيد بالأخره ببينيد كه ميتوانيد يا نميتوانيد يا يك هوس بيجاست؟ اگر هوس بيجاست «مسلوب الحيثية» بودن بهجا را به همراه دارد، كسي كه بيجا كار ميكند آبروريزي بهجا به دنبال او هست «مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ». شما به اينها مقام خواستيد بدهيد؟ بله، ديگر شرط كه نكرديد. فرمود مسئله جهاد و دفاع و رعايت حقوق محرومان و اينها سر جايش محفوظ است، مگر امام مسئوليت او همين زاهد بودن است؟ اين همه وظايف او را در كتابهاي كلامي ميگويد براي امام هست که همه آنها دارا هستند، اما آن وظيفه محوري كه در دعاي ندبه و امثال ندبه آمده اين است كه «بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجاتِ هٰذِهِ الدُّنْيا الدَّنِيَّةِ» نفرمود «بعد ان شرطت عليهم الجاه، بعد ان شرطت عليهم الاقتصاد» اينها مسائل عادي است كه خود بشر عادي هم ميفهمد. آن چيزی كه آدم را بيآبرو ميكند رغبت بيجاست و همين را هم وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) در آن دعاي «اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ» ميرسد به جايي كه ميفرمايد: «عُلَمَائِنَا بِالزُّهْدِ وَ النَّصِيحَةِ».
حالا يك دعاي كوتاه چند جملهاي هم هست بعد از اين دعايي كه در كتاب مفاتيح ميخوانيم، آن ديگر البته براي همه هست مخصوصاً برای مسئولين، ببينيد با يك نالهاي امام زمان دعا ميكنند: خدايا تو را به حق قدرتت به فقرا برس! اين يك دعاي اقتصادي است براي تأمين رفع نياز مردم که آن خيلي چيز خوبي است، الهي به حق قدرتت و به حق چه و به حق «مَنْ نَاجَاكَ»[22] خدايا به حق همه انبيا كه با تو مناجات كردند مشكل مالي مردم را حل كن! فقر را برطرف كن! اين يك دعاي خوبي است؛ اين يك دعاي چند سطري است كه بعد از آن دعاي «اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ» است كه آن هم همه ما مخصوصاً مسئولين ما «حفظهم الله» هم بخوانيم هم عمل بكنيم كه مشكل اقتصادي مردم حل شود، گراني حل شود. ناله امام زمان اين است كه خدايا به حق همه كساني كه با تو مناجات كردند فقر مردم را حل كن! اين دعاي خوبي است که مهم است و لازم هم هست، اما آن دعاي كليدي كه با همه ما هست در همه شئون، اين است که فرمود: «عَلَی عُلَمَائِنَا بِالزُّهْدِ وَ النَّصِيحَةِ» ـ انشاءالله ـ اميدواريم حوزهها بر محور زهد و نصيحت اداره بشود.