درس خارج فقه آیت الله جوادی
92/07/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:خیارات/ احکام خیار/ تلف در زمان خيار_قاعده ضمان
مسئله تلف در زمان خيار؛ مثل تلف قبل از قبض نيست؛ تلف ««قبلالقبض» يك قاعده منصوصي _ گرچه سنداً مرسل هست _ وجود دارد؛ و مورد عمل اصحاب هست و روايت عقبةبنخالد[1] هم آن را تأييد ميكند كه «كُلُّ مَبِيعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ فَهُوَ مِنْ مَالِ بَائِعِهِ»[2] اين ديگر شامل ثمن نميشود، اما صحيحه ابن سنان[3] درباره خصوص مبيع است سائل ميگويد حيواني را خريد و در زمان خيار مشتري اين حيوان تلف شد ضمان آن به عهده كيست؟ حضرت فرمود به عهده بايع است. آنچه كه مستفاد از صحيحه ابن سنان هست كاملاً قابل اثبات است گرچه مخالف قاعده است؛ ولي بايد پذيرفت، آن قواعد عامه به وسيله نص خاص تحصيل ميشود. چند اشكال هست كه يكي پس از ديگري آنها را مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مطرح ميكند و غالب فقهاي بعدي نقدي دارند يكي تعدّي از خيار حيوان و شرط به ساير خيارات است كه تعدّي از اين صحيحه ابن سنان مشكل است، يكي تعدّي از مثمن به ثمن است كه از اين صحيحه ابن سنان تعدّي كردن آسان نيست.
ديدگاه محقق انصاري(ره) به تسرّي حکم با تنقيح مناط و استصحاب
مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) فرمودند كه بعيد نيست كه صحيحه ابن سنان شامل حكم ثمن هم بشود؛ يعني اگر معاملهاي اتفاق افتاد بايع خيار داشت نه مشتري، قبض و اقباض شد ثمن در دست بايع در زمان خيار بايع تلف شد خسارتش به عهده مشتري است همانطوري كه اگر مبيع و مثمن در زمان خيار مشتري تلف ميشد خسارت به عهده بايع بود، ثمن هم در زمان خيار بايع اگر در دست بايع تلف شود خسارتش به عهده مشتري است. مرحوم شيخ ميفرمايد كه ما اين معنا را اگر بگوييم بعيد نيست؛ چون مناطي كه از صحيحه ابن سنان استفاده ميشود شامل حال او خواهد بود و بعد براي تقويت اين مطلب گذشته از مناطي كه از صحيحه ابن سنان استفاده كردند استصحاب است و آن استصحاب عصارهاش اين است كه مشتري قبل از قبض ضامن اين ثمن بود اگر اين ثمن قبل از قبض تلف ميشد مشتري ضامن بود، بعد از قبض هم استصحاب ميكنيم. ايشان فرمودند اين بعيد نيست مرحوم آقاي نائيني[4] بازتر فرمود فرمود كه اگر كسي ادعا كند كه حكم ثمن و مثمن يكي است اين دعوا مجازفه نيست ادعاي تقريباً قطع ميكند.
نقدهاي محقق يزدي(ره) بر جريان استصحاب و اشکالات محققين بعدي بر آن
مرحوم آقاي سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه)[5] چهار پنجتا اشكال دارند كه قبلاً اشاره شد، غالب اشكالات مرحوم آقاي سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) بر استصحاب مرحوم شيخ است كه اين چه استصحابي است اولاً شك در مقتضي است ثانياً استصحاب تعليقي است و مانند آن و غالب فقهاي بعدي(رضوان الله عليه) هم اين چهار پنج اشكال مرحوم آقاي سيد محمد كاظم را هم پاسخ دادند. مرحوم سيد يك فقيه نامآوري بود كه بعد از مكاسب مرحوم شيخ با تعليقه ايشان كار متن را ميكنند؛ يعني همانطور كه متن مكاسب محط انظار فقهاي بعدي است نقض و ابرام متوجه اوست روي فرمايش مرحوم سيد هم بشرح ايضاً با او معامله يك كتاب متني ميكنند تمام اين چهار پنج اشكال ايشان را فقهاي بعدي بررسي كردند بعضی تُند و بعضي كُند. مرحوم آقاي شيخ حائري(رضوان الله تعالي عليه) تمام اين اشكالات پنجگانه را تقريباً بررسي كردند و نقدي كردند و گذراندند، در تقريرات درس مرحوم آيت الله اراكي[6] كه عصاره فرمايشات مرحوم استادشان آقاي شيخ عبدالكريم را مينوشتند همه اينها هست ـ اگر خواستيد مراجعه كنيد ـ غالب اشكالات مرحوم آقاي سيد محمد كاظم اين چند تا اشكالي كه ايشان داشتند را مرحوم آقاي حائري(رضوان الله عليه) نقل كردند و نقض كردند. اما مرحوم سيّد در بين اين چهار پنج اشكالي كه مطرح كردند مسئله اينكه اصل اين استصحاب استصحاب كلي قسم ثالث است در فرمايشات ايشان نبود يا تصريح نكردند.
صراحت امام خميني(ره) به عدم جريان استصحاب، برگرفته از مبناي فکري آخوند خراساني
آنچه كه در محور استصحاب محل نقض و ابرام شد تا به سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه)[7] رسيد او «بالصراحه» گفت كه اين استصحاب جاري نيست فرمايش مرحوم آخوند است. تعليقه مرحوم آخوند[8] بسيار كم هست اما اين زمينه فكري شاگردان بعدي را كاملاً فراهم كرده، شما همان دو سه سطري كه مرحوم آخوند با عنوان نقد فرمايش مرحوم شيخ انصاري دارد درباره استصحاب كه ملاحظه ميفرماييد ميبينيد اين بحث مبسوط شاگرد ايشان مرحوم آقاي نائيني چگونه فضا را عوض كرده كه امام(رضوان الله عليه) «بالصراحه» در كنار اين سفره نشسته و فتوا هم داد كه جا براي استصحاب نيست.
تبيين ديدگاه آخوند خراساني به عدم امکان تسرّي حکم با استصحاب
بيان ذلك اين است كه مرحوم آخوند ميفرمايد كه چه چيزي را ميخواهيد استصحاب كنيد؟ آنكه «مقطوع الزوال» است آن را ميخواهيد استصحاب كنيد يا آنكه «مشکوک الحدوث» است، آن را ميخواهيد استصحاب كنيد؛ يعني همان كلي قسم سوم. براي اينكه مشتري قبل از قبض ضامن ثمن بود؛ براي اينكه وقتي گفته شد ايجاب و قبول به نصابش رسيد نوبت به ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[9] ميرسد وقتي محور ايجاب و قبول تمام شد بايع مثمن را تمليك مشتري كرد مشتري ثمن را تمليك بايع كرد؛ يعني ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾[10] نصابش تمام شد آن وقت نوبت به ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ ميرسد؛ يعني مالي كه فروختي تسليم كن، ثمني را که بايد بدهي تسليم كن مثمني را كه بايد بدهي تسليم كن ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾. در فضاي ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ بر مشتري اقباض ثمن واجب است چنانكه بر بايع اقباض مثمن واجب است، فرض هم در اين است كه مشتري ثمن را تسليم كرد اقباض بر او واجب بود و قبض كرد ديگر چيزي ضامن نيست. اگر اين ثمن در دست متشري تلف ميشود بله ضامن بود اينكه مرحوم سيد دارد كه استصحاب، استصحاب تعليقي است نه تنجيزي[11] ناظر بر همين قسم است، اگر مشتري ثمن در دستش بود و نداده بود و تلف شده بود بله مشتري ضامن بود، اما فرض در اين است كه مشتري تسليم كرده، وقتي تسليم كرده اقباض بر مشتري واجب بود الآن ديگر يقيناً واجب نيست، چون فرض در اين است كه تسليم كرده، پس آن قبلاً ضامن بود الآن هيچ ضماني ندارد. اگر اين ثمن در دست مشتري قبل از قبض تلف ميشد يقيناً مشتري ضامن بود الآن فرض در اين است كه اقباض كرده پس آن ضمان يقيناً رخت بربست پس هيچ ضماني در كار نيست. آن ضماني كه از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ آمده آن ضمان «مقطوع الزوال» است، چون اقباض كرده. شما ميگوييد بعد از قبض در زمان خيار بايع اگر اين ثمن در دست خريدار باشد و تلف شده باشد مشتري ضامن است، اين ضمان «مشكوك الحدوث» است؛ يعني اين را باز كنيد ميشود كلي قسم سوم. اصل ضمان مطلق كلي است، يك فردي قبل از قبض محقق بود كه يقيناً «بالاقباض» زائل شد، يك فردي «بعد القبض» محل بحث است كه «مشكوك الحدوث» است. شما چه را ميخواهيد استصحاب كنيد؟
خلط بين امور تعبّدي و عقلي نقد محقق نائيني بر جريان استصحاب
اين بيان لطيف مرحوم آخوند در همان سه چهار سطر مختصر باعث شد كه مرحوم آقاي نائيني كه شاگردشان هست اين را پروراند و تصريح كرد كه اين استصحاب كلي قسم ثالث است و جاري نيست، منتها خود مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) بازتر و شفافتر سخن گفتند، دوتا نكته در ضمان اين مشتري اضافه كرده ميفرمايد سند ضمان مشتري چيست؟ مشتري كه ضامن مال است چيست؟ يك وقت هم شما ميگوييد تعبداً ضامن است مالي كه فروخته بايد بپردازد يك وقتي ما ميگوييم در معاملات كار تعبدي بسيار اندك است و براساس شرط ضمني است؛ يعني هر معاملهاي را شما تحليل ميكنيد دو مرحله دارد يك مرحله مرحله تمليك و تملّك است يك مرحله اين است كه طرفين متعهدند كه ما پاي امضايمان ايستادهايم، نه آن مرحله تعبدي است و نه اين مرحله، آن مرحله تمليك و تملّك در بين مردم قبل از اسلام بود بعد از اسلام هم هست، بعد از اسلام در حوزه مسلمين و در حوزه غيرمسلمين هست چيزي كه قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست، بعد از اسلام در حوزه مسلمين هست در حوزه غيرمسلمين هست اينكه ديگر تعهد نيست اين امضاي بناي عقلا است اين ميشود ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾، اين مورد جا براي تعبد نيست. ميماند مرحله دوم، بعضي از عقود هستند كه يك مرحلهاي ميباشند؛ نظير وكالت، نظير وديعه، نظير هبه اينها عقود يك مرحلهاي هستند كسي، كسي را وكيل ميكند ديگر تعهد ندارد كه پاي امضايش بايستد كه ممكن است عزلش كند مالي را كسي پيش ديگري وديعه ميگذارد مالي را كسي به ديگري ميبخشد اين ديگر تعهد ثاني ندارد مرحله دوم ندارد مالي را بخشيده ميتواند پس بگيرد، از اين عقود به عقود غيرلازم ياد ميشود تنها عقود لازم است كه دو مرحلهاي است در عقود لازم در مرحله اوليٰ آن پيوند بين نقل و انتقال است مرحله ثانيه كه در عقود لازم است يا در عقود غيرلازم وجود ندارد اين است كه طرفين متعهدند كه پاي امضايشان بايستند، اين مرحله دوم كه طرفين متعهدند پايشان بايستند همان است كه در لسان شرع از او ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ ياد ميشود، نه ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾؛ ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ براي مرحله اولي است. ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾؛ يعني چيزي كه فروختي پايش بايست اين هم قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست اينكه معمولاً عدهاي از اين مغازهدارها مينويسند كالايي كه فروخته شد پس نميگيريم اين حق قانوني و شرعي آنهاست، چون بيع يك عقد لازمي است، شارع به او حق داده كه بنويس من پس نميگيرم اين يك چيز خلافي نيست اگر اين بيع صورت گرفت و بيع هم عقد لازم است ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ هم لزوم آن را تصحيح ميكند او هم حق دارد بنويسد مالي را كه فروختم پس نميگيريم، چه توقعي داريد شما؟ اگر مغبون شديد يا به يكي از خيارات ديگر «ذوالخيار» شديد ميتوانيد پس بدهيد، اما اگر او نخواست استقاله شما را اقاله كند چه توقع داريد؟ اين هم قبل از اسلام بود بعد از اسلام هم هست بعد از اسلام در حوزه مسلمين هست در حوزه غيرمسلمين هست، فرمايش مرحوم آقاي نائيني اين است كه اين تعبد نيست. اگر ضمان مشتري تعبدي بود ما راهي براي استصحاب داشتيم اما تعبد كه نيست شرط ضمني است براساس شرط ضمني بايع متعهد است تسليم كند مشتري هم متعهد است كه ثمن را تسليم كند فرض هم اين است كه تسليم كرد؛ پس ضمان مشتري كاملاً «بالاقباض» منتفي شد. اين توضيح فرمايش استاد ايشان هست حرف جديدي نيست مگر همان تحليلي كه خود مرحوم آقاي نائيني دارد در غالب اين موارد ميگويند اين امور به شرط ضمني برميگردد.
امکان جريان استصحاب با دو شرط و فقدان آن نقد ديگر محقق نائيني(ره)
يك نكته ديگري كه مرحوم آقاي نائيني دارند اين است كه درست است كه ما گفتيم استصحاب كلي قسم ثالث جاري نيست، اما در صورتي كه آن سابق و لاحق متباين باشند؛ يعني آن فردي كه موجود بود و رخت بربست با اين فردي كه «مشكوك الحدوث» است دوتا امر متباين باشند، اما اگر اينها جامعي داشته باشند، يك؛ تفاوت آنها در شدت و ضعف باشد نه در بينونت، دو؛ آنگاه ما ميتوانيم آن كلي را استصحاب كنيم، فرد را اگر اثر خاص داشت نميتوانيم استصحاب كنيم؛ ولي كلي را ميتوانيم استصحاب كنيم زيرا آنكه رفته با اينكه مشكوك هست، يك جامع مشتركي دارند و تفاوت اينها هم در شدت و ضعف است نه در بينونت، اگر تفاوتشان در شدت و ضعف است كه عقل دقيق اينها را دوتا ميداند نه عرف و معيار بقاي موضوع در استصحاب هم فضاي عرف هست نه دقت عقلي، در چنين جايي بله، جا براي استصحاب هست؛ يعني كلي قسم سوم اگر از اين سنخي بود كه سابق و لاحق دوتا فرد متباين نبودند يك، دو مرتبه از يك حقيقت جامع بودند، دو؛ تفاوت آنها «بالبينونة» نبود به شدت و ضعف بود، سه؛ اين شدت و ضعف را هم عقل دقيق بررسي كند نه عرف عادي، چهار؛ در چنين فضايي استصحاب جامع جايز است. نمونهاي مثال ميزنند مثلاً اگر فرض بفرماييد يك حركتي اتفاق افتاده يك شيئي را يك زيد حركت داده يك مقدار از راه را عمرو گرفته دارد حركت ميدهد يك مقدار راه را بكر گرفته سه چهار نفر اين شيء را دارند حركت ميدهند «عندالتحليل» اين حركتها فرق ميكند؛ براي اينكه حركت به شش امر وابسته است كه يكي از امور ششگانه محرّك است وقتي محرّك فرق كرد حركت هم فرق ميكند؛ ولي اين جدايي اقسام حركت به وسيله تحليل عقل است و عرف اين را حركت متصل واحد ميدانند ولو بخش اول را زيد به عهده داشت ـ البته در صورت اتصال نه انفصال ـ بخش دوم را عمرو و هكذا چهار نفر اين حركت را به عهده گرفتند اما «عندالعرف» اين «حركةٌ واحدةٌ متصله» ميفرمايند اگر از اين سنخ باشد، بله ما ميتوانيم استصحاب كنيم اگر نه كه نه.
پرسش: در اينکه ما از مثمن تجاوز کنيم و به ثمن برسيم، خود مرحوم شيخ ميگويند علت مستنبطه است، اگر علت منصوصه بود ميپذيرفتيم.
ناتمامي تسرّي حکم با تنقيح مناط و ظهور «حتّي» در عليّت
پاسخ: مسئله «حَتَّى»[12] هست، ميفرمايند اين «حتي» اگر ظهور در تعليل داشته باشد ديگر علت منصوصه است مستنبط نيست. آن قسمت اول است كه ميفرمايد مناط يكي است فرقی بين مثمن و ثمن نيست. آنها كه استدلال كردند گفتند «حتي» ظهور در عليّت دارد وقتي ظهور در عليت داشت؛ نظير «لا تشرب الخمر لانه مسكر» كه شد ديگر فقاع را هم شامل ميشود وقتي فقاع را شامل شد اين علت، علت مستنبطه نيست علت منصوصه است ميشود حجت. قبل از اينكه به مسئله «حتي» برسيم و فقهاي بعدي نقد كنند كه اين «حتي» ظهور در غايت دارد نه در عليّت، فرمايش مرحوم شيخ[13] اين است كه ما از اين صحيحه ابن سنان مناط ميفهميم كه بعضيها گفتند از كجا شما اين مناط را استنباط ميكنيد؟ نوبت عليّت بعد است كه مرحوم سيد[14] نقد دارد كه اين «حتي» براي غايت است نه براي عليّت، مرحوم آقاي نائيني اشكالشان اين است كه اگر عليّت باشد شايد علت جعل باشد نه علت مجعول[15] اين نقد مرحوم آقاي سيد محمد كاظم و نقد مرحوم آقاي نائيني در فرمايش اين «حتي» است كه اين «حتي» براي عليّت است يا نه؟ اگر براي عليّت است علت مجعول است يا جعل، كه مرحوم آقاي سيد محمد كاظم ميفرمايد «حتي» براي غايت است نه عليّت، مرحوم آقاي نائيني ميفرمايد بر فرض هم براي عليّت باشد محتملاً علت است براي جعل شارع نه علت براي مجعول تا شما بتوانيد تحدّي كنيد، اما الآن بحث در مسئله استصحاب مرحوم شيخ است. اصل اشكال را مرحوم آخوند كرد شاگردان او آن را باز كردند نتيجهاش را مرحوم سيدنا الاستاد امام گرفته و «بالصراحه» گفته استصحاب كلي قسم ثالث است جاري نيست. مرحوم آقاي حائري(رضوان الله عليه) قدم به قدم اين اشكالات مرحوم آقاي سيد محمد كاظم را مطرح كردند و پاسخ دادند كه در تقريرات مرحوم آيت الله اراكي(رضوان الله عليه) همه اين فرمايشاتشان به صورت روان هست. بنابراين تا اينجا ادعاي جزم كردن سخت است اگر ما بگوييم در صورتي كه ثمن مثل مثمن حيوان باشد شايد عرف القاي خصوصيت كند و بگويد كه حكم يكي است وگرنه به طور مطلق انسان بگويد در هر جا ثمن چه عين باشد چه نقد باشد چه حيوان باشد چه غير حيوان باشد اگر در دست فروشنده قرار گرفت قبض شد در زمان خيار بايع تلف شد باز مشتري ضامن است اين اثباتش آسان نيست، چون حكم برخلاف قاعده است.
پرسش: اگر بگوييم ضمان بعد از قبض کمرنگتر از آن قبل از قبض است آيا فرمايش آقاي ناييني پياده نميشود؟
پاسخ: اين كمرنگ و پررنگ را ما نميتوانيم خودمان بسازيم و بگوييم، دوتا حكم است آن دوتا حكم چگونه يكي كمرنگ است و ديگري پررنگ؟ اين بايد ضامن شود به استناد ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ اين به عقد وفا كرده اين ضمان دوم سند ميخواهد چه كمرنگش و چه پررنگش، براي چه مشتري ضامن است؟ قاعده اولي ميگويد هر مالي كه تلف شد مالك ضامن است آن ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ هم به مشتري ميگويد وقتي چيزي را خريدي ثمن را بايد تسليم كني تسليم كرد يك ضمان مستأنفي برعهده مشتري قرار دادند روي چه معيار؟ مال مردم در دست خود مردم تلف ميشود؛ ولي مشتري ضامن باشد؟ ثمن را مشتري بايد تمليك ميكرد كه کرد تسليم ميكرد که كرد بايع هم تحويل گرفت حالا بايع خيار دارد در زمان خيار بايع ثمن در دست خود بايع است و افتاد و شكست بگوييد مشتري ضامن است، اين سند دليل ميخواهد. بنابراين تعدّي كردن از مثمن به ثمن كار آساني نيست مگر در موردي كه شبيه آن باشد؛ مثل حيوان.
بررسي تفاوت حکم در صورت کلّي بودن مبيع در تلف زمان خيار
مطلب ديگر اينكه شما كه در مثمن پذيرفتيد، مثمن اگر كلي باشد و يا شخص باشد فرق ميكند يا نه؟ يك وقت است يك حيوان مشخصي را فروشنده فروخته اين كاملاً مصداق صحيحه ابن سنان است، حيواني را فروشنده به خريدار فروخت همين حيوان را تسليم كرد و همين حيوان در زمان خيار مشتري در دست مشتري تلف شد و اين كاملاً مصداق صحيحه ابن سنان است، اما اگر كلي بود، حيوان فروخت نه اين حيوان مشخص، بيع صرف و سلم هم نيست تا ما بگوييم كه قبض و اقباض كرده است، حيوان فروخت بعد هم رفت و آورد يكي از حيوانات را حالا تحويل مشتري داد و اين حيوان افتاد و مُرد پس آنكه فروخته شد حيوان كلي بود يك، در مقام تسليم فردي از مصاديق آن كلي را بايع تحويل مشتري داد دو، خيار هم مال مشتري است سه، در زمان خيار مشتري اين كالا تلف شد چهار، آيا اينجا مشمول صحيحه ابن سنان است يا نه؟ برخيها ميگويند اين مشكل است مشمول صحيحه باشد چرا؟ براي اينكه صحيحه دارد كه اگر مبيع تلف شد، اين فرد كه مبيع نيست شما مبيع را بر او تطبيق كرديد اين مقام وفاي به مبيع است نه مقام خود مبيع در بحث فضولي اين معامله گذشت. يك وقت است كسي عين غصبي، مال غصبي، مال مسروق در دست او است با اين مال غصبي دارد چيزي را ميخرد يا اين مال غصبي را دارد ميفروشد اين بيع، بيع فضولي است براي اينكه با عين مال مردم دارد معامله ميكند، يك وقت است آن مال در جيب او است يك كالايي را ميخرد در ذمه و در هنگام أدا دست ميكند به جيب آن مال مسروق را به فروشنده ميدهد اين وفا فضولي است نه بيع فضولي؛ هيچ حكمي از احكام بيع فضولي اينجا جاري نيست اينكه مال مردم را نفروخت كلي را فروخت كلي هم در ذمه او میباشد و مالك هم هست اينجا وفا فضولي است نه بيع فضولي. پس بنابراين آنجايي كه كلي مبيع است با آنجايي كه فرد مبيع است كاملاً فرق ميكند اگر براساس صحيحه ابن سنان شما بايد عمل كنيد صحيحه ابن سنان سخن از فرد بود، فرد مبيع بود در اين مسائل شرعي هم سابقاً در رسالهها اينطور مينوشتند كه اگر كسي بخواهد با مال حرام برود غسل كند؛ يعني يك مال حرامي در دست او میباشد اين را به حمامي ميدهد ميگويد اين پول من بروم دوش بگيرم گفتند اين غسل او اشكال دارد، اما اگر رفت غسل كرد و در هنگام دادن پول از مال حرام گرفت و داد اين وفا حرام است نه آن اجاره باطل باشد، اجاره چرا باطل باشد؟ او اجاره كرده اين حمام را در ظرف اين يك ساعت اين دوش را و مانند آن، مالالاجاره هم در ذمه او هست نه در دست او كه حرام باشد آنجا كه مال الاجاره حرام در دست اوست چون اين اجاره باطل است اين غسل هم اشكال دارد. اما اگر آن مال حرام در جيب او هست و در دست چيزي ندارد، اجاره كرده كه از حمام يك ساعته استفاده كند رفت دوش گرفت و آمد غسلش ميشود صحيح ولو آن پول كه داد حرام است بايد از مال حلال اجرت اين حمامي را بپردازد موارد ديگر هم همينطور است. غرض آن است كه بين آن محور اصلي عقد با مقام وفا فرق ميكند، چون بين محور اصلي و مقام وفا فرق ميكند در اينجا آنكه فروخت كلي بود آنكه تلف نشد، مقتضاي صحيحه ابن سنان اين است كه اگر مبيع تلف شود؛ اينجا كه مبيع تلف نشد آنكه تلف شد مبيع نيست، اگر بگوييد نه در هنگامي كه عرف تطبيق كرده همان كلي را بر فرد منتطبق بداند اين را مبيع بداند بله اين ميتواند مشمول صحيحه ابن سنان باشد «كما لا يبعد».
تبيين وزينتر بودن مرکّب عالم از خون شهيد
حالا چون روز چهارشنبه است يك مقداري هم بحثهاي اخلاقي داشته باشيم. در هفته قبل ملاحظه فرموديد كه برابر آن روايتي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد در «يوم القيامه» مركب عالم را با خون شهيد ميسنجند معلوم ميشود كه مركب عالم وزينتر و سنگينتر از خون شهيد است و ارجح از آن است. به استناد آن، گفته شد كه اگر شهيد خونش در راه دين و احياي كلمه الهي ريخته شد به استناد اين جمله مباركه زيارتنامه كه ميگوييم «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»[16] سرزميني كه شهيد بيارمد سرزمين طيّب است كبراي كلي هم در قرآن كريم مشخص شد كه ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾[17] اين بحث هفته قبل بود. اين بحثها براي اين است كه اگر خواستيم جمعبندي كنيم بين خون و شهيد و مركّب عالم، بايد اين روايات و اين آيات را كنار هم بگذاريم تا جمعبندي كنيم که رسالت عالمان دين چقدر است؟ بركت عالمان دين چقدر است و اينها هم امر تحصيلي است نه امر حصولي يك وقت است ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾[18] ؛
«دولت آن است كه بيخون دل آيد به كنار ورنه با سعي و عمل باب جَنان اين همه»[19]
خب اين يك راه ديگر است؛ ولي ما موظفيم از راه تحصيل اين درجات و مقامات اينها را يكي پس از ديگري ـ انشاءالله ـ كسب كنيم، اينها تحصيلي است حصولي نيست اينها كه ما جمعبندي كنيم به ما راه نشان ميدهند گرچه لسان برخي از اين روايات و آيات خبر هست؛ ولي بسياري از اينها به داعيه انشا القا شدهاند؛ يعني شما بكوشيد اينچنين باشيد اگر در آن روايت دارد كه مركب عالم وزينتر از خون شهيد است؛[20] يعني «ايها العلماء» بكوشيد اينچنين باشيد اين صرف خبر نيست و گزارش خارجي باشد اين ترغيب عالمان دين است كه شما اينچنين باشيد.
سرّ بقاي علما مثل شهدا و تحصيلي بودن آن
اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه دارد «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[21] اين در عين حال كه بر حسب ظاهر جمله خبريه است ميتواند به داعي انشا القاء شده باشد براي دو گروه؛ يك گروه خود عالمانند كه اينها را ترغيب كنند كه «ايها العلماء» بكوشيد كه نميريد، چه كسي نميميرد؟ آنكه «عند الله»ي فكر ميكند، چون ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾[22] چه كسي نميميرد؟ آنكه «وجه الله»ي فكر ميكند براي اينكه ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾[23] ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ﴾[24] اگر كسي «لوجه الله» درس خواند و او را باور كرد و عمل كرد و منتشر كرد او نميميرد. پس اينكه فرمود: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ»؛ يعني بكوشيد باقي باشيد و نميريد اين يك راه و به ما هم دستور ميدهد كه نام علما را احيا كنيد مراسمي براي آنها بگيريد كه يادشان در خاطرها بماند كه اين يك انشايي است براي ما زندهها كه مقام علما ارج و ارزش علما را حفظ كنيم اينها را ابقا كنيم. پس يك وظيفه است مال خود علما؛ يعني بكوشيد كه نميريد. يك وظيفه است براي ما كه بكوشيد كه نام علما و مرام و سيره و سنت آنها را احيا كنيد، پس «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ». شهدا هم به همين شرح است «باقون ما بقي الدهر» اين دوتا آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» و«آلعمران» نشان ميدهد بالأخره شهيد زنده است، اگر فرمود ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ﴾[25] اگر فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا﴾[26] ؛ يعني اينها زندهاند، منتها زندهاند نه تنها حيات فردي يك حيات جمعي دارد اينجا هم كه فرمود كه «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ» نه تنها حيات فردي؛ حيات جمعي هم دارند آن عالمي كه خودش زنده است در آن عالم در روح و ريحان است مشكل ديگران را حل نميكند آن عالمي كه بعد از مرگ مشكل ديگران را حل ميكند او مثل شهيد است. در اين دوتا آيه كه دارد شهيد زنده است نميگويد شهدا زنده است «فرحين بما عندالله»،[27] «يرزقون بما عندالله» اينها به فكر ديگرانند اين به فكر ديگران بودن در شهدا هست بايد در علما هم باشد در علما هم هست يقيناً، آنكه به فكر ديگران است اين است كه اين شهدا زندهاند «فرحين بما عندالله»، «يرزقون بما عندالله»، اما ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾[28] استبشار؛ يعني طلب بشارت؛ يعني مژده خواستن، اينها از خداي سبحان مژده طلب ميكنند ميگويند پروردگارا به ما مژده بده كه ما اين خوني كه داديم براي احياي كلمه حق که يك عده راهي اين راه شوند آنها كه راه افتادند الآن كجا هستند؟ يك عده راه نيفتادند، آنها كه راه نيفتادند به آنها نميگويند «الذين لم يلحقوا بهم» اين « الذين لم يلحقوا بهم» عدم ملكه است به كسي يا كساني ميگويند «لم يلحق» يا «لم يلحقوا» كه راه افتاده باشند. اگر سه تا اتومبيل از يك شهري به طرف حرم اهل بيت حركت كردند يكي زودتر رسيد يكي بعداً حركت كرد در راه است يكي هنوز حركت نكرد؛ آنكه هنوز حركت نكرد نميگويند هنوز نرسيد ميگويند هنوز راه نيفتاد اينكه حركت كرد در راه است ميگويند اين هنوز نرسيد اين «الذين لم يلحقوا بهم» كه عدم ملكه است؛ يعني اينها كه راهي راه شدند و راه افتادند هنوز نرسيدند شهيد به فكر اينها است ميگويد خدايا به من مژده بده اينها كجا هستند ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ نه «الذين لم يتحركوا». استبشار او هم به اين معنا است كه من خوشحال ميشوم كساني حافظ خون من باشند ذات اقدس «اله» هم براي اينكه اين خوشحال شود يك توفيقي به راهيان راه شهدا عطا ميكند كه اينها «لم يلحقوا»شان شود «يلحقوا». عالمان دين هم بايد اينطور باشند به استناد آن حديث شريف فرمود كه مركب عالم سنگينتر از خون شهيد است اين حرف بايد طرزي باشد كه بعد از مرگ به انتظار اين باشد كه اين طلبهها كجا هستند؟ اين كتابهايي كه ما نوشتيم اين درسهايي كه ما گفتيم اين بحثهايي كه ما کرديم اينها مشغولند الآن كجا هستند؟
وظيفه انسان براي ماندگار شدن در کلام امام صادق (عليه السلام)
پس انسان دوتا كار بايد كند يك اثر ماندگار بگذارد يك، يكي اينكه زنده بميرد نه بميرد كه بميرد، زنده بميرد طوري كه منتظر باشد عدهاي كه راهي راه او هستند ـ نه خصوص كتاب او علمي كه از آنها به يادگار مانده است ولو نوشته ديگري ـ اين علم را عدهاي ياد گرفتند و در راه هستند الآن كجا هستند؛ يعني خواهان امتداد راه آن بزرگوارانند كه به مقصد برسند و اما اگر کسي اصلاً به اين فكر نباشد كه من يك اثري داشته باشم كه بعد از من راهي راه، راه بيفتد اين درست نيست. وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به مفضل و امثال مفضل نميفرمود شما اگر مرديد چهارتا كتاب در خانهات باشد كه به ورثه برسد نه اين كتابهاي خودت را به ارث بگذار «فَإِنْ مُتَّ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ»[29] نه اينكه چندتا كتاب از كتابخانه بخري در كتابخانه بگذاري كه بچههاي تو كتابهايي كه تو خريدي ارث ببرند. بچههاي تو كتابهايي كه تو نوشتي ارث ببرند، فرمود: «فَإِنْ مُتَّ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ» چهارتا كتاب بنويس كه بچههاي تو كتابهاي تو را ارث ببرند بچهها هم بچههاي نسبي و اينها معيار نيست اگر كسي واقعاً راه اهلبيت(عليهم السلام) را طي كرده است همه كساني كه در حوزههاي علمي دارند راهي راه علما ميشوند فرزندان او هستند اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[30] آن بزرگان دين مثل شيخ انصاري و امثال ذلك هم همين حرف را دارند ميگويند «ابوا هذه الامه» خيليها از اين طلبهها فرزندان همان بزرگوارانند اگر شيعيان ناب فرزندان پيغمبر و اميرالمؤمنين(عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند اينها كه نايبان آنها هستند شاگردان آنها هستند هم همين حرف را ميزنند. اين است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «فَإِنْ مُتَّ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ»؛ يعني بالأخره چهارتا رسالهاي چهارتا كتابي چهارتا اثر ماندگار علمي داشته باش كه بچههاي تو ارث ببرند. اين نشان ميدهد كه هماهنگي عالم و شهيد تا كجاست؟ در نوبت قبل گفتيم «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ» يك راه آزموني است براي عالمان دين كه اگر حياتشان و مماتشان باعث طيّب بودن آن سرزمين است اين معلوم ميشود كه كار شهيد را ميكنند و اگر «بعدالموت» هم درصدد اين است كه استبشار كند به ﴿بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ معلوم ميشود همتاي شهيد است كه اميدواريم همه عالمان دين و همه شما بزرگواران ـ انشاءالله ـ از اين نعمت برخوردار باشيد.