درس خارج فقه آیت الله جوادی
مبحث بیع
90/08/25
بسم الله الرحمن الرحیم
در مسقطات خيار عيب سه بخش مطرح بود يك بخش مربوط به سقوط خصوص رد يك بخش مربوط به سقوط خصوص أرش بخش نهايي مربوط به سقوط رد و أرش معاً. در اين بخش سوم اشاره به اينكه وقتي رد و أرش با هم ثابتاند كه اين خصوصيتها را به همراه داشته باشد اولين خصوصيت اين است كه طرفين علم به عيب داشته باشند. اگر مشتري عالم به عيب است آنگاه عالماً، عامداً اقدام بكند به خريد كالاي معيب اين نه حق رد دارد، نه حق أرش. در حقيقت بازگشت اين به عدم ثبوت حق رد و حق أرش است نه سقوط بعد از ثبوت چرا؟ براي اينكه دليل خيار عيب يا قاعده لاضرر است يا شرط ضمني يا نصوص خاصه. اگر قاعده لاضرر يا شرط ضمني بود كه در اين موارد علم به عيب جاري نيست اگر دليل خيار عيب، نصوص خاصه بود كه نصوص خاصه بين علم و عدم علم فرق گذاشتند. مفهوم صحيحه زراره اين است كه اگر فروشنده تبرئه كرد كه مسقط بعدي است كه خواهد آمد يا براي خريدار بيان كرد يا براي خريدار بيان شد و براي خريدار روشن شد كه اين كالا معيب است اين حق رد ندارد و معامله نافذ است اگر نميدانست بله، ميتواند رد كند مگر عند التغيّر كه فقط بايد أرش بگيرد. مفهوم اين صحيحه اين است كه اگر عالم بود حق رد ندارد حق أرش ندارد. مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) در اين مفهوم نظر كرده فرمود: «و فيه نظر» در تبيين مطلب روشن شد كه اين نقد مرحوم شيخ وارد نيست. سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) وفاقاً للشيخ، اين نظر را وارد ميدانند و عصاره فرمايش ايشان اين است كه شما ميخواهيد به مفهوم صحيحه زراره تمسك كنيد. مفهوم گيري هم كار آساني نيست مفهوم به اين معنا نيست كه انتفاء حكم عند انتفاء موضوع جميع منطوقها اين طورند اگر موضوعي محور حكم شد آن موضوع وقتي منتفي شد حكم يقيناً منتفي است ديگر مفهوم گيري نميكنند. مفهوم معنايش اين نيست كه اگر موضوع منتفي شد حكم منتفي بشود يعني شخص حكم زيرا همه موضوعات اين طورند مفهوم معنايش اين است كه اگر اين موضوع منتفي شد اين حكم بشخصه و صنفه و نوعه كلاً منتفي است به طوري كه اگر يك دليلي به استناد يك عنواني حكم جاري كرد و آن عنوان بر اين موضوع منطبق بود. اين مفهوم با آن دليل درگير ميشود اين معناي مفهوم گيري است اگر گفته شد «ان جائك زيدٌ فاكرمه» و خواستيم ما از اين جمله شرطيه مفهوم بگيريم، معنايش اين نيست كه اگر زيد نيامد اكرام نكن واجب نيست خب هر حكمي كه مترتب بر موضوع است وقتي موضوع منتفي شد حكم هم منتفي است اينكه مفهوم گيري نيست. انتفاء شخص حكم عند انتفاء موضوع يك امر بين الرشدي است مفهوم «ان جائك زيدٌ فاكرمه» اين است كه اگر اين جمله مفهوم داشته باشد، اين است كه اگر زيد آمد اكرام لازم است اگر زيد نيامد اكرام لازم نيست كائناً ما كان. زيد در تحت هر شرايط در تحت هر عنواني باشد اكرامش واجب نيست اين معناي مفهوم است به قدري اين مفهوم قوي و مقتدر است كه اگر يك دليلي داشتيم به عنوان «اكرم العلما» و زيد هم جزء علما بود چون او نيامد در اين محفل اكرامش واجب نيست چرا؟ براي اينكه مفهوم «ان جائك زيدٌ فاكرمه» اين است كه «إن لم يجئك فلا يجب عليه اكرامٌ» با اينكه «اكرم العلما» داريم و زيد هم از علما است چون در آن مجلس حضور پيدا نكرد اكرامش واجب نيست اينقدر اين مفهوم قوي است كه جلوي آن عموم يا اطلاق را ميگيرد اين معناي مفهوم گيري است وگرنه اگر زيد نيامد اكرامش واجب نباشد خب اين يك امر مفهوم داشتن نميخواهد كه زوال حكم عند زوال الموضوع كه مفهوم نيست بلكه حصر حكم در اين موضوع كه اگر زيد نيامد به هيچ وجه اكرام او واجب نيست خواه تحت عنوان عالم، خواه تحت عنوان عادل، خواه تحت عنوان سيد هاشمي، اگر گفتند «اكرم الهاشمي» يا «اكرم العالم» «اكرم العادل» زيد عالم بود عادل بود هاشمي بود سه تا دليل داريم به اينكه شما هر سيدي را در فلان روز اكرام بكنيد هر عادلي را اكرام بكنيد هر عالمي را اكرام بكنيد اين مفهوم با همه آن سه دليل درگير است همه را تخصيص ميزند اين معناي مفهوم گيري است. براي اينكه حكم را منحصر ميكند شما ميخواهيد از مفهوم صحيحه زراره به دست بياوريد كه اگر او عالم بود خيار نيست بأي وجهٍ كان اين مشكل است لذا نظر مرحوم شيخ را تأييد كردند كه شيخ فرمودند «و فيه نظر» لكن همان طور كه فرمايش مرحوم شيخ صائب نبود فرمايش ايشان هم صائب نيست زيرا ما همه اين را قبول داريم مفهوم هم غير از اين نيست مفهوم عبارت از زوال حكم عند زوال موضوع نيست مفهوم عبارت از زوال سنخ حكم عند زوال موضوع است به طوري كه از جملهاي كه مفهوم دارد ما ميفهميم علت تامه منحصره اكرام همين مجيع است اگر ما عليت منحصره نفهميم كه اين مفهوم با جملات ديگر درگير نيست يكي از علل اكرام زيد حضورش در آن جمع است اگر آمد اكرام بكند اگر نيامد نه اما اكرام زيد كه منحصر در حضور در آن انجمن نيست اگر دليل آمد كه «اكرم العلما اكرم العدول اكرم الهاشمي» در اثر علم او عدل او سيادت او ميشود او را اكرام كرد. اما مفهوم اين جمله ميگويد به هيچ وجه زيد را نبايد اكرام كرد ولو عالم باشد ولو عادل باشد ولو هاشمي باشد با همه آن ادله درگير ميشود اين معناي مفهوم گيري است كه زوال سنخ حكم است نه شخص حكم به طوري كه از جمله ذات مفهوم ميفهميم علت تامه منحصره اكرام همان مجيع است.
پرسش: ...
پاسخ: ظهور لفظ ديگر ظهور لفظ آنكه ميگويد جمله شرطيه مفهوم دارد ميگويد ما از اين لفظ اين را ميفهميم آنكه ميگويد مثلاً لقب ميگويند مفهوم ندارد وصف مفهوم ندارد براي اينكه ما يك چنين انحصاري را از مفهوم اينها ميفهميم اما اگر گفت «إن جائك فاسقٌ كذا» يعني عادل اگر شد اين نيست اين حكم منحصر به فسق است. اينكه ميگويند آيا فلان جمله مفهوم دارد يا نه؟ ميگويند لقب مفهوم ندارد وصف مفهوم ندارد قيود زمان مفهوم ندارد قيود مكان مفهوم ندارد حتي در خصوص اين سيدنا الاستاد و خود شيخ(رضوان الله عليهما) ميفرمايند صحيحه زراره مفهوم ندارد براي اينكه مفهوم گيري كار آساني نيست. ما ميگوييم همه فرمايشي كه شما فرموديد حق است براي اينكه ما هم در اصول غير از اين چيزي به ياد نداريم همين است ديگر مفهوم عبارت از زوال سنخ حكم عند انتفاء موضوع است به طوري كه جمله ذات مفهوم پيامش اين است علت تامه منحصره اين حكم همين است همين است كه در قيد ذكر شده اين يك چيز سادهاي نيست همه اصوليين گفتند ما هم همين را ميگوييم. اما اگر آن مثالي كه ما زديم شما بخواهيد در آن مثال خدشه كنيد ما اين را به عنوان مثال ذكر كرديم ما هم با خدشه شما موافقيم مثل «إن ركب الامير يوم الجمعة فخذ ركابه» حالا اگر دليل ديگري آمده كه «خذ ركابه» اين با او مخالف نيست براي اينكه يوم الجمعه يك قيد زماني است يك دلالت تام داشته باشد بر عليت منحصره نيست. اما اگر چيزي در مقام تحديد بود دارد حد يك شيء را ذكر ميكند اگر حد شيء را ذكر ميكند مرز نفي و اثبات را مشخص ميكند اگر مرز نفي و اثبات را دارد مشخص ميكند ميشود علت منحصره ديگر. اينجا اين صحيحه زراره در صدد تحديد خيار عيب است كه خيار عيب حدش تا كجاست فرمود حدش جايي است كه يك كالا معيب باشد «وقع العقد علي المعيب» و فروشنده تبرئه نكرده باشد و خريدار عالم نباشد. اينها در مقام تحديدند وقتي در مقام تحديدند اين امور اعتباري گرچه جنس و فصل ندارد جنس و فصل نيستند ولي به منزله جنس و فصل امور حقيقياند. خب چطور جنس و فصل امور حقيقي علت تامه منحصره را ميفهماند انسان همان حيوان ناطق است ديگر. يك قيدي بگذرد هر قيد ديگري بيايد كه او را انسان نخواهد كرد انسان آن است كه اين دو قيد را داشته باشد شجر آن است كه اين دو قيد را داشته باشد، حجر آن است كه اين دو قيد را داشته باشد هر كدام جنس و فصل خودشان را دارند اينجا صحيحه زراره در مقام تحديد است چون در مقام تحديد است خب مفهوم دارد ديگر. اگر قيود ديگر بود بله ما هم موافق بوديم.
بنابراين نه نقد مرحوم شيخ وارد است نه موافقت ايشان تام.
اما درباره مطلب دوم و فرعي كه مرحوم شيخ فرمودند كه در صورت علم به عيب خيار عيب نيست و اگر كسي شرط خيار عيب بكند اين شرط نافذ نيست يك، يعني فاسد است و مفسد عقد هم هست دو. در اين فرع بخشي از مطالب گذشت كه در آن سه وجه و سه قول هست يك وجه و يك قول اين است كه اين شرط نه تنها فاسد مفسد نيست بلكه فاسد نيست و صحيح است پس قول اول اين است كه اين شرط صحيح است. قول دوم اين است كه اين فاسد هست ولي مفسد عقد نيست. قول سوم و وجه سوم اين است كه هم فاسد و هم مفسد در مبادي تصوريه بحث يعني صورت مسئله اين قيد رعايت شد كه منظور از شرط الخيار در اينجا يعني خيار عيب را شرط بكنند نه اصل خيار را اگر اصل خيار را جعل بكنند شرط بكنند كه مشروع است منافاتي ندارد كه همين خيار عيبي كه حق الرد است و حق الارش است در طول هم در صورتي كه خريدار جاهل به عيب باشد خيار عيب دارد در صورتي كه عالم باشد خيار عيب ندارد همين خيار عيبي كه در صورت علم منتفي است اينها شرط بكنند يك وقت است يك كسي ضرورتي دارد به اينكه اين كالاي معيب را بخرد ميداند اين معيب است در راه است، مسافر است، وسيله يدكي اتومبيلش از دست رفته ميداند اين وسيله اين قطعه يدكي معيب است ميگويد حالا ميخرم ولي براي خودش خيار جعل ميكند كه اگر دفعتاً يك جايي از يك عابري رهگذري اين وسيله صحيح را خريده اين را پس بدهد خب اين يك امر معقولي است ميگويد من اين كالاي معيب را ميخرم به شرطي كه حق رد داشته باشم كه اگر تا يك ساعت يا دو ساعت كمتر بيشتر يك رهگذري آمد يك وسيله سالمي به من داد من اين را برگردانم. خيار عيب را شرط ميكنند نه اصل خيار را مرحوم شيخ ميفرمايد كه اين مشروع نيست فاسد است يك، مفسد عقد است دو. حق اين است كه نه مفسد است و نه فاسد بلكه صحيح است. راهي كه مرحوم شيخ طي كردند اين بود كه اين شرط مخالف شرع است براي اينكه روايات تحديد كرده خيار عيب در صورتي است كه خريدار جاهل باشد در صورتي كه خريدار عالم باشد خيار عيب نيست پس شما بياييد بر خلاف شرع شرط كنيد. تفصيل فرمايش مرحوم شيخ در جلسه قبل گذشت نقد مرحوم آخوند هم گذشت كه مرحوم آخوند فرمودند كه اگر طبق مستفاد بعضي از ادله چيزي مقتضي خيار بود نه علت تامه و آن مقتضي فعلاً وجود ندارد ما اگر آن خيار را آن حق را شرط بكنيم اين خلاف شرع نيست در صورتي خلاف شرع است كه آن شيء علت تامه باشد و اين علت تامه چون از بين رفته است ما اگر با فقدان علت تامه شرط بكنيم اين خلاف شرع است. به استناد اين دو تا مبنا دو تا بنا هم پيدا شده.
در بحثهاي گذشته روشن شد كه مبناي مرحوم شيخ تام است مبنايي كه مرحوم آخوند فرمود ناتمام است و سرّش هم گذشت. لكن تمام بحث با مرحوم شيخ اين بود كه ما مبنا را قبول داريم كه اگر مستفاد از دليل شرع اين بود كه فلان شيء مقتضي فلان حكم است و الآن اين مقتضي وجود ندارد ما بيايم بر خلاف گفته شرع اين شرط را حق را ثابت بكنيم اين خلاف شرع است اين را قبول داريم. اما اينجا كجا مقتضي عدم خيار است «ههنا امورٌ ثلاثه» يكي اينكه عند الجهل بالعيب مقتضي خيار عيب هست اين درست است. يكي اينكه عند العلم بالعيب علم به عيب مقتضي عدم الخيار است اين هم يك مطلب. سوم اينكه عند العلم بالعيب مقتضي خيار وجود ندارد نه مقتضي عدم خيار وجود دارد. ههنا مطالب ثلاثه شما با كدام مشكل روبرو هستيد؟ در صورت علم به عيب مقتضي عدم خيار وجود دارد يعني علم به عيب اقتضا ميكند كه خيار نباشد؟ آن وقت ما بياييم بر خلاف حكم شرع خيار جعل كنيم اين بله حق با شماست. اما علم به عيب مقتضي خيار نيست نه مقتضي عدم الخيار است لا اقتضا است. در همه موارد لا اقتضا ميشود شرط كرد ديگر يعني شما از ادله استفاده ميكنيد همان طوري كه جهل به عيب مقتضي خيار است علم به عيب مقتضي عدم الخيار است يا ميگوييد نه مقتضي خيار نيست؟ در صورتي كه عالم به عيب باشد مقتضي خيار وجود ندارد، نه مقتضي عدم الخيار وجود دارد. شك هم اگر بكنيم به اطلاقات ادله شرط آيا اينجا فلان شيء مقتضي هست يا نه؟ مانع هست يا نه در آنجا مانع وجود دارد يا نه؟ به اطلاقات ادله شرط مراجعه ميكنيم «المؤمنون عند شروطهم» تصحيح ميكند پس مبناي شما را ما پذيرفتيم اما آن مبنا اينجا وجود ندارد چرا مبنا اينجا وجود ندارد؟ براي اينكه بين حكم وجودي و حكم عدمي فرق است اگر يك جايي حكم وجودي بود يقيناً مقتضي ميخواهد اما اگر يك جايي عدمي بود عدم الحكم بود، اين عدم الحكم دو فرض دارد يكي اينكه يك چيزي مقتضي اين عدم باشد يكي اينكه همين كه مقتضي وجود محقق نيست اين شيء معدوم است. در صورتي كه بخواهيم حق الرد ثابت كنيم حق الخيار ثابت كنيم، حق الخيار يك امر وجودي است مقتضي ميطلبد لذا معيب بودن كالا از يك سو جهل خريدار از سوي ديگر اين مقتضي وجود الخيار است اما ما ميخواهيم بگوييم ديگر حالا خيار نيست اين عدم الخيار كه سبب وجودي نميخواهد يعني حتماً يك چيزي بايد باشد كه سبب عدم الخيار باشد؟ يا نه همين كه سبب خيار حاصل نشد خيار حاصل نيست ديگر؟ اگر حكم ما وجودي بود الا و لابد مقتضي ميخواهد اما اينجا حكم عدمي است عدم الخيار است، عدم الرد است، عدم الارش است، عدم الحق است اين عدم الحق گاهي در اثر اقتضاي عدم است يعني علم مقتضي عدم الخيار است يحتمل يا نه جهل كه مقتضي خيار بود حالا وجود ندارد چون مقتضي خيار وجود ندارد خيار هم پيدا نشده.
بنابراين شما راهي نداريد براي اينكه ثابت كنيد اين خلاف شرع است. پس مبنا تام است ولي بنا ناتمام. حالا بر فرض ما پذيرفتيم كه اين شرط فاسد است چرا مفسد عقد باشد؟ شما فرموديد اين شرط هم فاسد است هم مفسد حق اين است كه اين شرط فاسد نيست حالا بر فرضي كه فاسد باشد چرا مفسد است؟ اين لوجهين يكي اصل كلي است كه «كل شرطٌ فاسد فهو مفسد» اين بحثاش نقلاً و نقداً به باب شروط برميگردد چون يك قاعده كلي است اختصاصي به خيار عيب ندارد. بنابراين چون امر كلي است به باب خودش بايد ارجاع بشود. وجه ثاني مخصوص مقام ماست كه در خصوص مقام ماست چرا؟ آن چيست و آن اين است كه ما گرچه از شرط ضمني، گرچه از قاعده لاضرر از اين دو دليل نميفهميم كه اين عقد مقتضي خيار است ولي از نصوص خيار عيب ميفهميم كه «وقوع العقد علي المعيب» عقد يك كالاي عيبناك اين مقتضي خيار است. ما اين را ميفهميم. خود شارع مقدس فرمود كه اگر عالم به عيب بود خيار نيست پس چنين عقدي سبب خيار نيست، مقتضي خيار نيست. شما بياييد بر خلاف مقتضاي عقد يك چيزي را انشا بكنيد جدّ شما متمشي نميشود چرا؟ براي اينكه شما الآن عالميد شماي مشتري عالميد كه اين كالا معيب است در صورت علم به عيب وقتي كه عقد روي معيب ميآيد. اين سبب رفع خيار است مقتضي عدم خيار است چون اين عقد مقتضي عدم خيار است چگونه جدّ شما متمشي ميشود كه همين خيار را شرط كنيد؟ چون بايد شرط تحت انشا بيايد اين شرط در ضمن عقد صرف ظرف و مظروف كه نيست كه تحت انشاي عاقدين ميآيد خب اگر چيزي بر خلاف مقتضاي عقد بود جدّ عاقدان متمشي نميشود بنابراين راهي براي سلامت اين عقد نميماند اگر كسي شرط فاسدي را در متن عقد آورد اين عقد از بين ميرود.
اين سخن هم ناصواب است براي اينكه ما تا حال گفتيم عدم الخيار يك امر عدمي است مقتضي نميخواهد مقتضي خيار وجود ندارد، نه مقتضي عدم الخيار وجود دارد. پس چيزي به عنوان مقتضي عدم الخيار نيست اين يك. در خصوص اين مطلب كه فرموديد بر خلاف مقتضاي عقد است عقد يك چنين اقتضايي ندارد اصولاً حتي آن جايي كه عند الجهل خيار هست، عقد مقتضي خيار نيست. عقد موضوع است كه اگر طرفين روي كالاي معيب عقدي را انشا كردند اين موضوع است كه شارع مقدس حكمي براي آن بار كرده نه اينكه اين شيء مقتضي است درست است كه نظير تكوين نيست ولي شبيه تكوين باشد آن طوري كه آتش مقتضي حرارت باشد مثلاً يا يخ مقتضي برودت باشد يا فلان شيء مقتضي فلان اثر باشد از آن قبيل نيست نه تكويناً و نه اعتباراً آنچه كه حداكثر ما از ادله ميفهميم اين است كه عقد علي المعيب با جهل خريدار اين موضوع است براي حق الرد همين، نه اينكه اين مقتضي اوست.
بنابراين راهي براي افساد اين شرط نسبت به عقد كه عقد فاسد بشود نيست بر فرضي كه شرط فاسد باشد.
فتحصل كه اين قضيه مفهوم دارد يك، به حسب روايت زراره و امثال زراره چون نصوص باب چند طايفه بود و اشاره شد اگر كسي عالم به عيب باشد حق خيار ندارد و در چنين فضايي اگر شرط خيار عيب بكند نه خيار ديگر، شرط خيار عيب بكند اين شرط نافذ است اولاً و مفسد عقد نيست ثانياً وقتي كه صحيح بود جا براي فساد ندارد.
حالا چون روز چهارشنبه است يك حديث نوراني از صحيفهسجاديه وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) بخوانيم مهمترين مسئله درباره انسان شناسي همان كرامت انسان است چون بالأخره ما شب و روز با اين موضوع در ارتباطيم يك گوهر گرانمايهاي به نام انسانيت خدا به ما عطا كرده فرمود: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾ كرامت انسان به چيست؟ اين را به ما به عنوان امانت داد ديگر ما حق نداريم اين كالاي كريم را لعيناش كنيم او را فاسد كنيم همان بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه مرحوم كليني در جلد دوم كافي نقل كرده ناظر به همين است كه «ان الله سبحانه و تعالي فوّض الي المومن اموره كلها و لم يفوض اليه أن يذل نفسه» خداوند انسان را آزاد آفريد مختار آفريد ولي كرامت او را در اختيار خود او قرار نداد كه او هر جا بخواهد فرومايگي بكند خودش را ارزان بفروشد خودش را ذليل بكند او اجازه نداد اجازه نداد نه يعني تكويناً اجازه نداد يعني شرعاً اجازه نداد يعني اين كار جايز نيست كه انسان يك كاري بكند كه آبروي خودش را ببرد خب گاهي انسان كاري ميكند كه آبروي خودش را ميبرد خب اين ميشود محرم گاهي كاري ميكند كه آن عزت و جلال و شكوه خودش را كم ميكند در حد معصيت صغيره ميشود گاهي. گاهي در حد حضاضت و كراهت ميشود اينها سه مرحله است گاهي معصيت كبيره است گاهي معصيت صغيره است گاهي در حد كراهت و تنزيه است ما چه كار كنيم كه اين كرامت ما محفوظ بماند؟ اين دعاها سهم تعيين كنندهاي در همان ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ دارند اينكه فرمودند دعا قرآن صاعد است براي اينكه همان معارف قرآن را به ما ياد ميدهد چگونه عمل بكنيم و بالا برويم كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ﴾ شامل حال ما بشود خدا كه در سوره «اسراء» فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾ ما چه كار كنيم كريم بشويم؟ اين سؤال است جوابش اين است كه يكي از مهمترين وسايل زندگي ما همين وسايل اقتصادي است حالا يا تنها وسيله اين است يا مهمترين وسيله اين است انسان اگر از نظر اقتصاد به جايي وابسته نباشد كريمانه زندگي ميكند اگر خداي ناكرده از نظر اقتصاد وابسته به جايي بود ناچار است برابر ميل آنها رفتار بكند ما چه كار بكنيم كه از نظر اقتصاد وابسته به غير نباشيم؟ اين هم مطلب دوم. سوم اين است كه يك كسي بخواهد كه نظير مريم(سلام الله عليها) زندگي كند كه ﴿كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنّي لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ اين طور بخواهيم زندگي كنيم اين ﴿تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ﴾ بناي عقلا هم نيست كه انسان اين طور زندگي بكند كه همه اين آقاياني كه با خريد و فروش، با اجاره با عقود اسلامي، مضارعه، مضاربه، مساقات زندگي ميكنند كريمانه زندگي ميكنند ديگر يعني كار ميكند حقوق ميگيرد كالا ميدهد پول ميگيرد اين كريمانه است ديگر معناي زندگي كريمانه اين نيست كه انسان مريم گونه زندگي بكند كه هيچ كدام از اين خريدارها فروشندهها، موجرها، مستأجرها، وامدار ديگري نيستند يك كاري كه منفعت محلله عقلايي دارد تحويل ميدهند پول ميگيرند يا كالايي كه حلال و طيب و طاهر است ميدهند پول ميگيرند. پس بنابراين تجارت داد و ستد رفت و آمد در متن جامعه بودن منافاتي با كرامت ندارد كه خب رايگان خواستن آدم را از كرامت مياندازد تمام تلاش و كوشش اين بخش از دعاها اين است كه خدايا همه وسايل را كه تو فراهم ميكني همه را هم كه تو دادي اينهايي كه دارند كه از خانه پدرشان نياوردند كه اين اول دعاي ابوحمزه ثمالي همهاش شيرين است چقدر شيرين است خدايا اين همه كه ديگران دارند كه از خودشان نياوردند كه تو دادي ديگر خب به ما هم بده خدايا آنچه را كه ديگران دارند اگر علم است، معنويت است كرامت است، تقواست، عدل است تو دادي و اگر مسائل مالي است تو دادي «من أين لي الخير و لا يوجد الا من عندك» آنها هم كه دارند تو دادي اين طور نيست كه آنها كه دارند از جاي ديگر آورده باشند. اين راه باز است يك كسي است به نام خدا همه چيز هم پيش اوست فرمود فقط از من بخواهيد من به شما بدهم ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ از من بخواهيد من به شما بدهم در اين دعاي نوراني امام سجاد دعاي پنجم اين چيزها را وجود مباركش از ذات اقدس الهي ميخواهد براي حفظ كرامت در دعاي پنجم صحيفه سجاديه وجود مبارك حضرت بعد از اينكه درود خاص فرستاد چون استجابت دعا به بركت درود بر اهل بيت(عليهم السلام) است بعد از آن هم فرمود در اثناي دعاست نه در اول دعا «و كرّمنا عليك» اين كرامت ما را حفظ بكن چه طوري كرامت ما را حفظ بكن؟ «يا من تظهر عنده بواطن الاخبار صلّ علي محمد و آله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و لا تفضحنا لديك اللهم اغننا عن هبة الوهابين بهبتك واكفنا وحشت القاطعين بصلتك حتي لا نرغب الي احد مع بذلك و لا ان استوحش من احد مع فضلك» خدايا ما با ادب زندگي ميكنيم همه را هم احترام ميكنيم كسي را تحقير نميكنيم. اما اين طور نيست كه ما به جيب اين و كيف آن نگاه بكنيم اين فرومايگي را براي ما روا مدار همه را تو دادي ديگر آن آقا كه وضع مالياش خوب است وجوه ميدهد كه خودش كه نداشت كه پدر مادرش كه نداشتند تو دادي ديگر خب طرزي هبه بكن به ما كه ما از هبه وهابها و بخشندههاي ديگر بي نياز باشيم حالا چرا مع الواسطه باشد؟ شما كه به همه دادي به ما هم بده خب «فان قلت» ديگران كار كردند ميگوييم توفيق كار را هم به ما بده ديگران عالم شدند خب علم هم به ما بده ديگران تعليم دادند تو قدرت تعليم به ما بده هر چه به ديگران دادي به ما بده ما نميگوييم كه مثل مريم(سلام الله عليها) روزانه براي ما مائده بفرست كه اين را كه نميخواهيم كه ما ميخواهيم قدرت داشته باشيم بچههاي ما كار داشته باشند جوانهاي ما شغل داشته باشند همين. ما نميگوييم آن را تا شما بفرماييد ﴿تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ﴾ يا ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ﴾ يك چنين آرزوي خامي نداشته باشيد ما ميگوييم بچههايمان كار داشته باشند جوانهاي ما كار داشته باشند خود ما يك كاري بكنيم كه آبرومندانه كنار سفره خودمان بنشينيم همين شما كه فرموديد انسان كريم است فرمود كرامتمان را حفظ بكنيم. اين هم به دست توست حدوثاً به دست تو بود بقائاً هم به دست توست. اگر فرمودي ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾ بقائاً هم همين است ديگر حضرت عرض ميكند خدايا ما را «و كرمنا عليك» اين كرامت ما را حفظ بكن توفيقي بده خودمان شغل داشته باشيم بچههايمان شغل داشته باشند نياز به ديگري نداشته باشيم تا جيب اين را نگاه بكنيم كيف او را نگاه بكنيم اين چه كاري است؟ «و اغننا عن هبة الوهابين بهبتك و اكفنا وحشت القاطعين بصلتك» تو كه مرتب با ما در ارتباط باشي مرتب تأمين بكني آبروي ما را خب ديگري حالا فلان مال را قطع كرد فلان چيز را نداد خب ندهد. قبلاً دعوت ميكرد حالا نميكند قبلاً با ما رابطه داشت حالا ندارد خب نداشته باشد ما وحشتي نداريم ما بايد ادبمان را حفظ بكنيم كه ميكنيم ما بايد كرامتمان را حفظ بكنيم ميكنيم اما همه اينها به عنايت توست ديگر «حتي لا نرغب الي احد مع بذلك» تو كه داري بذل ميكني ما چه احتياج داريم كه فلان كس چيزي به ما بدهد فلان كس چيزي به ما بدهد «و لا نستوحش من أحد مع بذلك». در بخشهاي ديگري از همين خطبه نوراني باز به اين صورت ميفرمايد در بخشهاي پاياني اين خطبه «و امنعنا بعزك من عبادك» تو فرمودي عزت لله و لرسوله و للمومنين ما هم كه به تو ايمان آورديم ما را عزيز نگاه دار نميخواهيم آبرويمان برود ذليل بشويم هيچ طور خب نهايت لذت در اين است كه انسان يك زندگي عزيزانه و كريمانه داشته باشد ديگر «و امنعنا بعزك من عبادك و اغننا عن غيرك» حتي از ملائكه حالا آنها بيايند واسطه بشوند كه خدايا اين را ببخش چرا آن توفيق را بده كه ما بيراهه نرويم ديگر اگر توفيقي دادي بيراهه نرفتيم و باتقوا بوديم حتي منت ملك را هم نميكشيم حالا او بگويد خدايا اينها را بيامرز خب چه كاري است؟ اگر تو ما را حفظ بكني ملائكه البته حق دارند حمله وحي بودند حاملان كيلاند حاملان روحاند حاملان حياتاند براي ما حق دارند. اما حالا بياييم ممنوع ملك يا فلك بشويم براي چه؟ «و اغننا عن غيرك بعرفانك و اسلك بنا سبيل الحق بارشادك» بعد اللهم بعد از درود «واجعل سلامت قلوبنا في ذكر عظمتك» فرمودي ابراهيم(سلام الله عليه) ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ فرمودي در قيامت هيچ كسي طرفي نميبندد ﴿إِلاّ مَنْ أَتَي اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ سلامت قلب ما را در اين بدان كه در پيشگاه عظمت تو خضوع كنيم آن وقت اگر در پيشگاه عظمت تو خضوع كرديم «عظم الخالق في اعينهم» همين ديگر آدم وقتي كه كنار اين قله دماوند ميايستد آن تپهاي كه زير پاي اوست كه او را بزرگ نميبيند كه فرمود عظمت تو را كه ديديم ديگران براي ما كوچكند صغر العالم و جهان در عين آنها «عظم الخالق في اعينهم و صغر ما دونه في انفسهم» ما در عين حال كه مؤدبانه زندگي ميكنيم همه را احترام ميكنيم اما عظمت و كرامت و عزت را در تو ميبينيم و از تو ميخواهيم «و اجعل سلامت قلوبنا في ذكر عظمتك و فراغ ابداننا في شكر نعمتك و انتطلاق السنتنا في وصف منتك و اجعلنا من دعاتك الداعين اليك و هداتك الدالين عليك و من خاصتك الخاصين لديك يا ارحم الراحمين» شما آقايان هر كدام دو به دو بالأخره رفيق داريم هم بحثي داريم يك دوره اين صحيفه سجاديه را مباحثه كنيد روزي يك صفحه حالا لازم نيست نظير جواهر يا مثل كفايه مباحثه كنيد كه به همه شروح نگاه كنيد قبلاً يك نيم ساعتي در اين زمينه مطالعه كنيد بعد از يك مدتي يك دور صحيفه سجاديه را ديديد هم عبادت هست هم دعاست هم درس كرامت است خيلي هم طول نميكشد حالا هفتهاي يك روز شد هفتهاي دو روز شد هر روز شد يك ربع انسان اينها را با هم مباحثه ميكند دو به دو اين خطوط كلي زندگي به دست آدم ميآيد حالا مثل دعاي كميل نيست انسان هر شب جمعه بخواند براي صوابش يا فضائل ديگر آن هم البته نور است. اما اين بالأخره آداب زندگي دست آدم ميآيد انسان بدون وحشت زندگي ميكند با عزت زندگي ميكند با كرامت زندگي ميكند. هيچ كسي را هم تحقير نميكند و به حقارت خودش هم فتوا نميدهد «اللهم اعزنا بعزك بحرمت محمد و آل محمد».
«والحمد لله رب العالمين»