درس خارج فقه آیت الله جوادی
90/03/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ ادله اثبات خيار عيب و أرش
جريان خيار عيب، مشتري مخير بين رد و أرش است و أرش هم معناي خاص خودش را دارد. اما حالا اين دو ضلع خيار هر دو قبل از تصرف است يا بعد از تصرف هم قدرت رد دارد اين را نصوص خاصه مشخص كرد كه بعد از تصرف حق رد ندارد فقط حق أرش دارد. روايات پنجگانه هم جمعبندي شد و نتيجهاش هم اين شد كه قبل از تصرف ذوالخيار مخير بين رد و دريافت أرش است و بعد از تصرف أرش ميگيرد و درخواست أرش هم حق ذوالخيار است اين نكته بايد ملحوظ باشد كه هر حق در مقابلش تكليف است حق بدون تكليف قابل فرض نيست قابل اجراي صحيح نيست مگر اينكه بازگشت آن حق به حكم باشد. يك وقت است گفته ميشود كه «الناس مسلطون علي اموالهم» هر كسي حق دارد در مال خود تصرف كند يعني اين مال اين فرش اين زمين كه در اختيار او است از او بهرهبرداري كند اين حق در مقابل تكليف نيست لكن ديگران مكلفاند كه مزاحم او نباشند به اين معنا حق با تكليف همراه است چون حق در مال خودش هست نه بر ديگري. ولي اگر حق نسبت به ديگري بود ديگري مكلف است كه او را امتثال كند فرض صحيح ندارد كه زيد بر عمر حق داشته باشد ولي عمر مكلف نباشد كه آن حق را ادا كند پس حق هميشه در مقابل تكليف است مگر در امور مالي خود شخص كه بازگشت اين يا به حكم است يا اگر به حق بود حكمي كه بر ديگران هست اين است كه مزاحم او نباشد.
بيانات مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) اين نكته بود كه گرچه ذوالخيار حق مطالبه أرش دارد ولي بايع مكلف و موظف به اداي أرش نيست زيرا بايع ميگويد شما كه ميتوانيد معامله را فسخ كنيد و ثمن را دريافت كنيد خب فسخ كنيد و ثمن را دريافت كنيد ديگر آن تفاوت من نميپردازم مثلاً اين سخن از برخي از فرمايشات مرحوم آقا سيد محمد كاظم به دست ميآيد گرچه در ساير فرمايشاتشان مطلبي است كه موافق با مسائل گذشته از آن استفاده ميشود و آن اين است كه وقتي مشتري حق مطالبه أرش داشت بايع موظف است أرش بپردازد لكن در بعضي از تعبيرات ميفرمايند كه گرچه مشتري حق مطالبه أرش دارد ولي بايع موظف نيست كه أرش تأديه كند بايع ميگويد شما فسخ كنيد ثمنتان را بگيريد. پس با اينكه از بعضي از فرمايشاتشان آن مطلب حق به دست ميآيد لكن اين تعبيري كه ايشان دارند مرضي نيست اين يك بخش.
عصاره مبحث را الآن بايد ذكر بكنيم تا فرق بين امر مالي و جزء ثمن روشن بشود عصاره مطلب اين است كه دو تقريب در مسئله وجود دارد كه بر اساس هر دو تقريب ذوالخيار حق مطالبه أرش دارد اولاً و بايع كه من عليه الخيار است مكلف است كه أرش را تأديه كند ثانياً. تقريب اول آن است كه ما بگوييم جريان خيار عيب هيچ نحو صبغه تعبدي ندارد صدر و ساقه خيار عيب را غرائز عقلا تأمين ميكنند و آنچه كه به عنوان روايات وارد شده است امضاي غريزه عقلا است به هيچ نحو امر تعبدي نيست اين يك تقريب. تقريب دوم آن است كه در جريان خيار عيب تلفيقي باشد از بنا و غرائز عقلا و تعبد شخص به هر كدام از اين دو تقريب مسئله طرح بشود و ادامه پيدا كند نتيجه آن است كه مشتري حق مطالبه أرش دارد اولاً و بر بايع لازم است كه أرش تأديه كند ثانياً. اما تقريب اول كه هيچ تعبدي در كار نباشد اين است كه وصف صحت با سائر اوصاف فرق ميكند وصف صحت يك امر مالي است وقتي وصف صحت يك امر مالي شد در متن عقد قرار گرفته است چون آن شرط ضمني است اگر يك امر مالي در متن عقد يا بالصراحه يا ضمناً شرط بشود آن مشروط عليه يعني بايع بايد متعهد باشد كه اين امر مالي را تأديه كند و معناي تعهد اين است كه حقي از طرف مشروطٌ له عليه مشروط عليه مستقر شده است وقتي حق شد مشروطٌ عليه ميشود مكلف مشروطٌ له ميشود ذي حق چون حق در مقابل حكم است در برابر اين حكم حق ذي حق مستقر است و آن همه رواياتي كه در مسئله وارد شده است براي امضاي همين غريزه مردمي است هيچ چيز تعبد و مطلب جديدي نيست خب اگر يك امر مالي باشد و ذوالخيار حق داشته باشد اين امر مالي را مطالبه كند و اين حق هم در متن عقد آمده باشد يا بالصراحه يا ضمناً آن من عليه الحق ناچار است كه اطاعت كند و حق را بپردازد پس جواز مطالبه با وجوب تأديه من عليه الحق همراه است گرچه ذوالخيار مجبور نيست كه أرش بگيرد حق او است ميتواند أرش بگيرد لكن من عليه الخيار موظف است كه أرش را تأديه كند اين در صورتي است كه تقريب اول باشد كه همه صدر و ذيل خيار عيب را غريزه عقلا تأمين بكند و روايات هم جزء تأييد كار ديگري ندارند. اما تقريب دوم كه تلفيقي از غريزه عقلا و تعبد شرع است اين است كه غريزه عقلا بر اين است كه وصف صحت همانند سائر اوصاف نيست بلكه امر مالي است همان طور كه گاهي امر مالي را شرط ميكنند نظير شرط الخياطه نظير شرط البنا نظير شرط الكتابه در متن عقد شرط ميكند كه فلان سند را او بنويسد يا فلان كتاب را اين براي او تدوين كند يا فلان ديوار را اين برايش بنايي كند يك امر مالي را تعهد ميكنند در متن عقد. اگر در متن عقد يك امر مالي را تعهد كردند همان را بايد بپردازند نشد مثل نشد قيمت و مانند آن اين امر تعهدي است در غرائز عقلا شارع مقدس هم ضمن امضاي خيار عيب كه بازگشتاش مثلاً به خيار تخلف شرط است أرش قرار داد براي اينكه اين همه رواياتي كه وارد شده است أرش را مطرح كرده خب شارع مقدسي كه در خيار مجلس، در خيار حيوان، در خيار تأخير، در خيار غبن در خيار شرط هيچ جا أرش معين نكرده اينجا أرش معين كرده معلوم ميشود وصف الصحه در نزد شارع مقدس يك امر مالي است براي اينكه همين شارع كه در موارد فراواني خيار جعل كرده است يا خيار مقبول لدي العرف را امضا كرده است هيچ جا أرش نياورده اما اينجا كه أرش را مطرح كرد معلوم ميشود وصف الصحه در دستگاه شريعت يك امر مالي است خب از اينجا ما يك قياسي كه برخي از اين مقدماتش عرفي است و برخيها شرعي پي ميبريم به يك امر حقوقي و آن اين است كه شارع مقدس اين را مال ميداند به دليل اينكه أرش جعل كرده آن وقت قاعده كلي اين است كه اگر يك امر مالي تحت تعهد قرار گرفته آن ذي حق، حق مطالبه دارد من عليه الحق موظف است كه تأديه كند يك قاعده كلي است ديگر. ممكن است يك كسي حق مالي داشته باشد بر ديگري و حق مطالبه داشته باشد ولي ديگري مجاز باشد كه ندهد؟ اين كه فرض ندارد كه اين بازگشتاش به لغو جعل حق است خب پس طبق مقدمه اولي وصف صحه در نزد شارع مقدس يك امر مالي است مقدمه ثاني هم كه مقبول شرع است مقبول عرف است اين است كه اگر كسي يك امر مالي را متعهد شده است آن ذي الحق حق مطالبه دارد من عليه الحق موظف است تأديه كند اين هم كبرا آن هم صغرا. قياسي كه ملفق است يك مقدمهاش شرعي يك مقدمهاش عرفي باز نتيجهاش اين است كه در فضاي شريعت چه اينكه در فضاي عرف هم اين طور است ذوالخيار حق مطالبه أرش دارد و من عليه الخيار مأمور و موظف است كه أرش را ادا كند آن حق در مقابل اين تكليف است اين هم نتيجه. پس فرمايش مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) به هر كدام از دو تقريب كه روبرو بشود قابل قبول نيست شايد در بعضي از فرمايشاتشان آن نظر نهايي كه دارند به همين مطلب برگردند خب تا اينجا راه حق براي گرفتن أرش مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) و همراهانشان اين راه را طي نكردند. مسئله جزء ثمن بودن را طي كردند البته نه خودشان طي كردند احتمال دادند بعد فرمودند اين محذورات فراواني دارد و قابل قبول نيست.
بيان ذلك آن است كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه اين ثمن در مقابل مثمن قرار ميگيرد اموري كه ماليت دارند يا جزء مثمناند كه بخشي از ثمن در مقابل او است يا جزء مثمن نيستند وصف مالياند كه يبذل بازائه المال ولي ثمن در مقابل او نيست يك وقت است كه نه يك شرط خارجي صرفاند نظير اينكه رو به قبله باشد يا نظير اينكه نزديك مسجد باشد يا نزديك بيمارستان باشد روي اهداف شخصي كه اين خريدار خانه دارد ميگويد اين خانه بايد اين خصوصيت را داشته باشد اينها درست است در زيادي رغبت دخيلاند اما نه ثمن به ازاي آنها است كه قسطي از ثمن به ازاي آنها باشد نه وصف مالياند اما وصف صحت گرچه جزء مثمن نيست تا جزء در برابر جزء ثمن قرار بگيرد ولي وصف مالي است.
مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) احتمال جزء مثمن بودن را مطرح كردند كه جزئي از ثمن در مقابل او باشد اين را هم چندين محذور دارد كه بعضي از محذورات را خود مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) عنايت كردند و آن اين است كه اگر وصف صحت به منزله جزء مثمن باشد كه در نتيجه جزئي از ثمن در مقابل او قرار بگيرد نه أرش و روح أرش هم به اين برگردد كه جزئي از ثمن در مقابل وصف صحت است لازمهاش اين است وقتي اين كالا معيب درآمد و صحيح نبود اين معامله نسبت به اين جزء باطل باشد چرا؟ چون جزئي از مبيع نبود و چون جزئي از مبيع نبود ثمن نسبت به اين جزء اكل مال به باطل است مثلاً اگر بنا شد دو تكه فرض بفروشند و خريدار دو تكه فرش خريد و فروشنده دو تكه فرش فروخت خب گرچه در بيع واحد است مبيع واحد است ولي مبيع داراي دو جزء است ثمن هم واحد است ولي ثمن داراي دو جزء است يك جزئش مستحق للغير درآمد يك تكه فرش غصبي درآمد يك فرش غصبي درآمد آن فرش دوم صحيح بود و حلال بود خب اين معامله نسبت به آن جزء ميشود باطل نسبت به آن جزء چرا؟ براي اينكه آن كه مال اين نيست و اكل مال و باطل است آنگاه خريدار خيار تبعض صفقه دارد خريدار خيار تبعض صفقه دارد پس معامله نسبت به آن جزء باطل است ميشود اكل مال و باطل يك مشكلي نسبت به كل اين معامله خيار تبعض صفقه دارد دو در حالي كه اگر كالا معيب درآمد و فاسد در آمد و گوشهاي از اين كالا پوسيده بود كل معامله صحيح است باطل نيست اولاً و خيار هم خيار عيب است نه خيار تبعض صفقه ثانياً. پس اگر اگر وصف صحت در مقابل جزئي از ثمن قرار ميگرفت بايد اين احكام را ميپذيرفتيم كه معامله نسبت به آن جزء باطل بود اولاً و خيار موجود در مسئله هم خيار تبعض صفقه بود ثانياً در حاليكه اينچنين نيست.
فرق ديگر آن است كه اگر وصف صحت جزئي از مثمن باشد و لازمهاش اين است كه جزئي از ثمن در مقابل جزئي از مثمن قرار بگيرد يعني در مقابل وصف الصحه قرار بگيرد سخن از فسخ و أرش و امثال ذلك نيست سخن از استرداد عين مال خود انسان است. چون اين جزء از ثمن كه در مقابل وصف الصحه بود همچنان به ملك مشتري باقي است اصلاً به ملك بايع منتقل نشد تا مشتري او را استرداد كند اين اصلاً منتقل نشد اگر يك مبيعي دو جزء داشت دو تكه فرش بود يك تكه فرش براي ديگري بود و غصبي درآمد و براي مالك نبود مقداري از ثمن اصلاً به ملك فروشنده منتقل نشد چون بيع تبديل مال به مال است فروشنده كه دو فرش نداد يك فرش داد معادل يك فرش را مالك ميشود پس پولي كه گرفته ولو در خارج تحويل و تحول شده ولي در فضاي تمليك و تملك تحويل و تحول نشده آن مقداري از ثمن ملك فروشنده نشده همچنان به ملك مالك باقي است به ملك مشتري باقي است.
فرق ديگر آن است كه در جريان أرش كه به عنوان وصف الصحه يك امر مالي بود اين يك حق است نه عين خارج اين يك و در ذمه فروشنده است كه تأديه كند اين دو و قابل اسقاط است اين سه اينها معني أرش است ولي اگر وصف الصحه جزئي از مثمن باشد و جزئي از ثمن در مقابل او قرار بگيرد سخن از ذمه نيست سخن از عين خارج است اين عين خارج همچنان ملك مشتري هست اولاً و اگر مشتري بخواهد صرفنظر كند نميتواند اسقاط كند چون اسقاط مربوط به حق ذمه است نه عين خارجي.
پرسش: ملك مشتري يا فروشنده است؟
پاسخ: ملك مشتري است چون آخر مشتري دو تكه فرش خريد و پول دو تكه را داد در حالي كه يك تكه فرش براي فروشنده بود آن ديگري مال غصبي است پس آن مقدار ثمني كه مقابل اين جزء دوم از فرش است كه غصبي درآمد همچنان ملك مشتري باقي است جزء ثمن ملك مشتري باقي است چون ملك مشتري باقي است حق نيست كه در ذمه فروشنده باشد عين خارجي است وقتي عين خارجي بود قابل اسقاط نيست عين خارجي را بايد هبه كرد حق را ميشود اسقاط كرد نه عين خارجي را.
عين خارجي كه در ذمه كسي نيست تا انسان بگويد كه من ساقط كردم چه چيزي را ساقط كردي؟ عين خارجي قابل هبه است نه قابل اسقاط آن أرش است كه در ذمه است و قابل اسقاط است حق است وگرنه عين خارجي يعني اگر دو تكه فرش خريد يكي پنجاه تومان دو تا پنجاه تومان را خريدار به فروشنده داد يكي از اين دو تا پنجاه توماني اصلاً ملك فروشنده نشد همچنان ملك خريدار است منتها در دست فروشنده است. مشتري بخواهد بگويد من اسقاط ميكنم چه را اسقاط ميكنم؟ عين خارجي كه قابل اسقاط نيست نعم ميتواند بگويد من بخشيدم ملك خارجي را فقط ميتوان هبه كرد نه اسقاط آن هم يك امر جايز است هبه امر جايز است. اگر أرش بود حق بود ولي اينجا حق نيست عين خارجي است اين يك حق قابل اسقاط است عين خارجي قابل اسقاط نيست دو حق وقتي اسقاط شد اسقاط يك امر لازم است نه امر جايز عين خارجي وقتي هبه شد هبه امر جايز است نه امر لازم فرقهاي فراوان فقهي دارند با هم و گوشهاي از اين فروق را هم مرحوم شيخ انصاري به آن اشاره كردند.
جريان أرش و خيار عيب كه عرشگيري اين به جزء ثمن برنميگردد به هيچ وجه يك امر مالي هست بر عهده فروشنده است كه اين امر مالي را تأمين كند و در اختيار خريدار قرار بدهد همين كاري به محدوده ثمن و مثمن ندارد و بعضي از اشكالات را هم مرحوم آخوند خراساني به آن اشاره كردند كه آن هم بعد ممكن است مطرح بشود انشاءالله.
فتحصل كه در خيار عيب ذوالخيار مخير بين رد است و أرش و اين معنا را هم ميشود به تقريب غرائز عقلا بدون استمداد از روايات اثبات كرد و روايات را فقط براي امضا تلقي كرد و هم ميتوان با تقريبي كه ملفق از غرائز عقلا و روايات هست تبيين كرد و فرق جوهري بين وصف مالي و جزء ثمن هم كاملاً مشخص شد و أرش يك حق مالي است نه جزء ثمن و اين حق در ذمه فروشنده است و در قبال ذوالخيار يعني خريدار اگر مطالبه كرد حكمي كه متوجه فروشنده است لزوم تأديه است و فرقهاي فراواني هست بين وصف مالي و جزء ثمن كه برخي از اين فروق را مرحوم شيخ اشاره كردند برخي را هم بعضي مشايخ ما و گوشهاي را هم مرحوم آخوند خراساني كه به خواست خدا روز شنبه اين گوشه فرمايش مرحوم آخوند خراساني(رضوان الله عليه) مطرح ميشود.
ايام متعلق به صديقه كبرا فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه عليهما) است يك روايتي را هم تبركاً نقل ميكنيم که از آن حضرت نقل شده است كه هر كس خالصترين عمل خود را به پيشگاه ذات اقدس الهي اهدا كند و ساعد كند خداي سبحان بهترين مصلحت او را هابط ميكند اهبط الله اليه مثلاً افضل مصلحت او را خب از اين طرف صعود عمل صالح با اخلاص از آن طرف هبوط مصلحت الهي ما هبوط را مثل صعود بايد خوب درك بكنيم وقتي گفته ميشود عمل صاعد است يا مثلاً تقوا صاعد است ﴿وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ﴾ بعد شارع مقدس ميفرمايد اين تقوا به طرف خدا صعود ميكند اولاً تا به آن قله رفيعه جهان امكان برسد ثانياً كه ﴿يَنالُهُ التَّقْوي﴾ نه يصعد اليه التقوي ثالثاً اين يعني چه فرمود ﴿لَنْ يَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ﴾ در جريان قرباني كه در جاهليت اين گوشتهاي آن مذبوح و منحور را به درو ديوار كعبه ميآويختند خون را ميماليدند آيه نازل شد كه اين كار را نكنيد گوشت و خون كه به خدا نميرسد تقوا به خدا ميرسد نه تقوا صاعد است بلكه نائل است كه نيل بالاتر از صعود است هذا اولاً در ضمن آيه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ﴾ آنجا گفتند كلمه طيب صعود ميكند ارواح طيبه مؤمنان و امثال ذلك است خب اگر تقوا صعود ميكند و اگر تقوا بالاتر از صعود نائل ميشود فيض خدا را تقوا كه يك ملكه نفساني است آيا اين ملكه نفساني بالا ميرود بدون اينكه خود روح بالا برود؟ يعني مينويسند گزارش ميدهند كه اين شخص باتقوا بود اين گزارش را ميبرند اينكه نيل نيست اينكه مفهوم است اينكه الفاظ و معاني است آيه دارد كه ﴿يَنالُهُ التَّقْوي﴾ خود تقوا بالا ميرود به فيض خدا ميرسد خب اگر تقوا بالا ميرود و تقوا وصف نفساني متقي است پس متقي بالا ميرود چون متقي بالا ميرود خود متقي جزء مقربين ميشود نه اينكه تقوا جزء مقربين باشد پس روح بالا ميرود پس انسان بالا ميرود و اگر بيان نوراني صديقه كبرا(سلام الله عليها) اين بود اگر كسي عمل خالص خود را بالا ببرد فيض خاص الهي و مصلحت مخصوص الهي هبوط ميكند يعني اين شخص به ضيافت الهي ميرود آنجا فيوضات را دريافت ميكند و با فيض برميگردد آن وقت خود اين شخص ميشود ذوالمصلحه خود اين شخص اول جزء عملوا الصالحات بود بعد ميشود جزء صالحين در قرآن بين اين دو بخش فرق گذاشته است فرمود يك عده جزء عملوا الصالحاتاند كه كار خوب ميكنند. بعد فرمود يك عده جزء صالحيناند انه من عبادنا الصالحين درباره وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ فِي اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ﴾ حالا در ضمن آن رواياتي است كه مربوط به صالحين فرمود اهل بيت(عليهم السلام) هستند كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) در قيامت با اين خاندان يكجا محشور ميشود آن رواياتي است كه در ضمن اين آيه است ﴿وَ إِنَّهُ فِي اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ﴾ پس ما يك گروهي داريم كه جزء عملوا الصالحاتاند يعني كارهاي خوب ميكنند يك گروهي داريم كه اين صلاح و فلاح در گوهر جان او راه پيدا كرده است او شده جزء صالحين اگر درباره عمار و ياسر گفته شد كه عمار از قرن تا قدم پر از ايمان است يعني همين.
پس بنابراين گاهي انسان كارهاي خير را در طول مدت عمر انجام ميدهد ولي باز در معرض خطر هست كه اگر يك آزمون سختي پيش بيايد ـ معاذ الله ـ بلغزد اما وقتي جزء صالحين شد يعني گوهر ذات او شده صلاح اين همان است كه هر كاري بكني عرباً عربا هم بكني او دست از دين برنميدارد چه اينكه يك عده متقابلاً جزء فاسديناند عملوا الطالحاتاند عملوا السيئاتاند يك عده جزء طالحيناند اينها كه جزء طالحيناند كسانياند كه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ خب همان طور كه در اين گروه ما داريم كه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ آن گروه هم كه صالحين شدند اينچنيناند.
مطلب ديگر اين است كه ما اگر از خودمان غفلت نكنيم ميبينيم كه سفر كرديم يا نكرديم رفتيم يا نرفتيم بالا رفتيم يا نرفتيم چيزي آورديم يا نياورديم اين است كه آدم اهل مراقبت باشد ميداند كه در خودش يك نشاطي احساس ميكند يك شرح صدري احساس ميكند چون به درون خود سري ميزند براي اينكه اگر ما رفتيم آنجا يقيناً با دست خالي برنميگرديم اگر صعود كرديم و بلكه نائل شديم فيض خدا را با فيض خدا برميگرديم اين بيان نوراني صديقه كبرا(سلام الله عليها) كه فرمود خدا هبوط ميدهد يعني به همراه او اين مسائل را به او عرضه ميكند و به او عطا ميكند ديگر خب اين شخص ميشود جزء مقربين حالا كه جزء مقربين شد برابر آيات سوره ي مباركه ي «واقعه» خودش ميشود روح و ريحان اگر ما دليل قطعي عقلي يا نقلي داشتيم كه اين ظاهر بايد صرفنظر بشود خب ظاهر آيه را توجيه ميكنيم اما اگر دليل عقلي يا نقلي معتبر نداشتيم اين ظاهر حجت است فرمود: ﴿فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ﴾ نه فله روح فله ريحان فله جنة نعيم اين نيست خودش روح است خودش ريحان است.
مطلب ديگر اينكه هيچ كدام از اينها دليل بر حصر نيست اين جنت است له جنة اخري اين روح است له روح آخر اين ريحان است له ريحان آخر اگر گفتند ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ ﴾ بعد در كنارش هم در آيه ديگر فرمود ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ﴾ ما كه از ارقام و اعداد بهشت الهي كه باخبر نيستيم كه فعلاً اين آقا جنت است اين آقا روح است اين آقا ريحان است چندين بهشت در جاي خودش هست بله سرجايش محفوظ است درباره جهنم هم همين طور است. درباره جهنم او يك جهنم معهودي است كه همه ما ميشناسيم و به خدا از او پناه ميبريم يك جهنم منقول هم هست اين جهنم منقول چيست؟ در سوره ي مباركه ي «فجر» فرمود: ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ و جهنم را ميآورند خب ملاحظه فرموديد رواياتي كه در ذيل اين آيه هست دارد كه عدهاي از فرشتگان با زنجير جهنم را ميآورند خب اين جهنم كيست؟ اين جهنم چيست؟ اگر ثابت شد كه همين كافر و منافق خودش جهنم منقول است اين هيچ منافي نيست با آن جهنم معهود كه اگر ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾ هست اگر در كنارش فرمود: ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ﴾ ميشود چندين جنت خب براي جهنم هم همين طور يك جهنم منقول داريم يك جهنم غير منقول آنجا كه فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾ خب جهنم بالأخره آتش است ديگر هيزم دارد ديگر ما كه از هيزمهاي جهنم خبري نداريم كه ولي اين مقدار را ميفهميم فرمود ظالم خودش هيزم جهنم است اينكه حصر نيست كه تمام انحاي جهنم قيامت منحصر به همين قسم نيست اينكه حصري از اين آيه استفاده نميشود كه فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ﴾ يعني قاسط كه اهل قَسط است نه اهل قِسط اهل جور است اهل ظلم است خودش هيزم جهنم است خودش ميگذارد ميسوزد خب ﴿إنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ ﴾ درخت نسوز هم همين است حالا جهنم ديگري هست، مراحل ديگري هست، منافي با اين نيست كه ولي اين آقا الآن هيزم جهنم است ديگر اين صريح قرآن است اين حصر هم نيست.
بنابراين ما دليلي ندارد كه آيه سوره ي مباركه ي «واقعه» را بگوييم فله ريحٌ نه ﴿فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ﴾ آن بيان نوراني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي نقل كرده تقريباً بيست و هفت هشت روايت است كه ايشان نقل كردند البته كه «انا مدينة العلم و انت يا علي بابها» يكي از آن روايات اين است كه «انا مدينة الحكمة و هي الجنة و انت يا علي بابها» من شهر حكمتم حكمت بهشت است من شهر بهشتم تو در اين شهري خب اينكه منافات ندارد با آن روايات فراوان يا آيات فراواني كه درجاتي براي بهشت ذكر ميكنند انواعي براي بهشت ذكر ميكنند اقسامي براي بهشت ذكر ميكنند اين مقدار را آدم ميتواند بفهمد.
فتحصل بيان نوراني صديقه كبرا(سلام الله عليها) را انسان ميتواند در درون خودش آزمايش كند كه آيا رفته يا نرفته اگر رفته يقيناً با دست پر برميگردد ممكن نيست كسي با تقوا باشد و نبرند او را ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ و ممكن نيست كسي برود و به فيض خدا نرسد ممكن نيست كسي به فيض خدا برسد و دست خالي برگردد و ممكن نيست كسي با دست پر برگردد و در خودش نداشته باشد اين را عمده اين است كه گاهي ميبينيد كه خوب شد يا ما شانس آورديم اين تعبيرات اصلاً براي موحد صحيح نيست كه من شانس آوردم نخير بر اساس ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ اين مشكل حل شد يا آن توفيق پيدا شد كه انشاءالله اميدواريم براي همگان اينچنين باشد.