درس خارج فقه آیت الله جوادی
89/08/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/شرايط خيار غبن
دو شرط در خيار غبن مطرح بود كه شرط دوم عبارت از اين بود كه تفاوت بين ثمن و قيمت مورد تسامح نباشد تا مصداق ضرر باشد و با قاعده لاضرر خيار ثابت بشود. اگر نص خاص ميداشتيم درباره مقدار معين يا كسر معين نظير آنچه كه در باب كر وارد شد يا نظير آنچه كه در باب نصاب زكوات وارد شد اين حكم نسبت به جميع افراد در جميع ازمان علي السوا بود. اما نص خاص راجع به قدر معين يا كسر مشخص وارد نشده فرمود اگر ضرر بود خيار غبن هست. گاهي برخي از مالها براي برخي از افراد ضرر حساب ميشود نسبت به توانگران ضرر نيست. ضرر يك امر نسبي است براي او قابل تحمل است براي اين شخص فقير قابل تحمل نيست لذا ضرر نيست نظير اينكه وضو گرفتن با آب سرد در فضاي سرد براي بعضيها ضرر دارد بعضيها ضرر ندارد آيا قاعده لاضرر ضرر مالي را مطرح ميكند يا ضرر حالي را؟ آيا وزان ضرر در معاملات وزان ضرر در عبادات است كه بهلحاظ اشخاص و ازمان فرق بكند يا نه وضو گرفتن با اين آب براي بعضي از اشخاص ضرر دارد براي بعضي از اشخاص ضرر ندارد در بعضي از زمانها ضرر دارد در بعضي از زمانها ضرر ندارد. پس اگر معيار قاعده لاضرر باشد در عبادات تفاوت پذير است. اگر وزان معاملات وزان عبادات باشد يعني معيار ضرر حالي باشد خب نسبت به افراد فرق ميكند چه اينكه اگر مراد ضرر مالي باشد نسبت به اشخاص فرق ميكند براي بعضيها خيار غبن هست براي بعضيها خيار غبن نيست اگر همين كالا را به همين ثمن، همين فروشنده به دو تا مشتري بفروشد يكي غني يكي فقير نسبت به فقير خيار غبن هست نسبت به غني خيار غبن نيست براي اينكه آن تفاوت نسبت به غني ضرر نيست و همان تفاوت نسبت به فقير ضرر هست. آيا وزان ضرر در معاملات و عبادات يكي است يا فرق ميكند. طليعه بحث اين است كه معيار ضرر چيست ضرر مالي است يا ضرر حالي. اگر ضرر مالي باشد در جميع اشخاص و ازمان يكي است يعني اين مال لا يتسامح فيه است اين مقدار اگر ضرر حال خريدار يا فروشنده باشد نسبت به اشخاص فرق ميكند معيار چيست؟ طرح اين مسئله در كلمات بزرگان تا رسيد به مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) براي آن است كه مرحوم علامه در تذكره فرمود قويترين دليل خيار غبن قاعده لاضرر است و بسياري از بزرگان همين راه را طي كردند كه مهمترين دليل خيار غبن قاعده لاضرر است. اما بر اساس آن دقت برخي از متأخران از مرحوم آقاي نائيني و همچنين مرحوم آقا سيد محمد كاظم و مانند آن كه معيار دليل خيار غبن همان تخلف شرط ضمني است اين شرط ضمني غني و فقير ندارد اين غني شرط كرده كه اين مال را به اين قيمت بخرد اين ثمن معادل قيمت باشد و شرط تخلف كرده كاري به متعامل ندارد محور معامله را بايد ارزيابي كرد متعاملين هر كس ميخواهد باشد چه غني چه فقير اين معامله ضرري است بر خلاف شرط ضمني تخلف شرط ضمني در آن شده شرط ضمني در او تخلف شده خيار دارد كاري به متعامل ندارد كه اين حرف دقيق و نهايي است و چون آن بزرگان اين راه دقيق را طي نكردهاند معيار را قاعده لاضرر قرار دادند ميبينند لاضرر در زمان و زمين فرق ميكند در بعضي از زمانها در بعضي از مكانها و شهرها اين ضرر هست در آنجا ضرر نيست.
پرسش: استاد ضرر هست اما اجحاف نيست.
پاسخ: خب حالا اگر اجحاف باشد به لاحرج تمسك ميكنند كه مرحوم شيخ خودش به آن در آخر استثنا كرده كه آن را هم انشاءالله تعرّض ميكنيم. خب اگر ضرر معيار بود و دليل خيار غبن ضرر بود ما بايد ببينيم كه وزان ضرر در معاملات وزان ضرر در عبادات است يا نه؟ اگر وزان ضرر وزان ضرر نوعي است نه شخصي خب در عبادات هم نبايد شما اشخاص را مطرح كنيد بگوييد كه اين اگر ضرر دارد براي نوع ديگر حكم برداشته شد بايد تيمم بكنند ولو براي اين شخص كه اهل منطقه سردسير است ضرر ندارد اين را هم بايد تيمم بكند. اگر معيار ضرر شخصي است خب هر شخصي كه اين حكم وضو براي او ضرر دارد بايد تيمم بكند در جريان مال هم بشرح ايضاً [همچنين] در معاملات اگر خريدار يك انسان غني است اين مقدار براي او ضرر نيست خيار غبن ندارد اگر براي او ضرر هست خيار غبن دارد دليل خيار غبن همين قاعده لاضرر است چه اينكه دليل انتقال از طهارت مائيه به طهارت ترابيه قاعده لاضرر است. معيار چيست؟ حال است يا مال؟ اگر حال باشد بايد بهلحاظ اشخاص فرق بكند اگر مال باشد يك طور ديگر حكم دارد. اين تفاوت براي چيست خب منشأ اين اشكال و طرح اين اشكال را مرحوم شيخ دو تا جواب دادند كه هر دو جوابش محل نظر و نقد است كه قهراً بحث در سه مرحله خواهد بود. مرحله اوليٰ طرح اشكال مرحله ثانيه دو تا پاسخي كه مرحوم شيخ انصاري به اين اشكال دادند مرحله ثالثه نقد فرمايشات مرحوم شيخ انصاري و ناتمام بودن او و مرحله چهارم آن جواب نهايي ولي طي اين مراحل اربعه براي آن است كه اينها آن نكته اصلي را رعايت نكردند آن نكته اصلي آن است كه مهمترين دليل خيار غبن همين مسئله تخلف شرط ضمني است خب اين شرط ضمني غني و فقير ندارد آن خريدار شرط كرده است كه اين ثمن معادل قيمت باشد و نبود ديگر «المؤمنون عند شروطهم» كه نميگويد اگر غني بود تخلف شرط عيب ندارد فقير بود تخلف شرط عيب دارد كه كاري به معامله دارد نه متعامل. خب اين نكته اصلي اين است اگر آن راه را كسي طي ميكرد هم دقيقتر بود و هم مستقيمتر ديگر اين چهار مرحله را نميخواست اصل اشكال جوابهاي اشكال به وسيله شيخ انصاري نقد جوابها و اعلام آن جواب نهايي.
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر پيدا ميكند ديگر اينجا هم كه غير از آن نيست شرط خيار تخلف شرط هم اين است كه آنچه را كه گفتند اگر شرط كردند در متن عقد در حين عقد باشد و نبود خيار دارد خيار تخلف شرط هم نظير خيار غبن است نظير خيار عيب نيست كه مشكل ديگري داشته باشد كه خيار عيب مثلث است يعني يا قبول محض يا نكول صرف يا قبول مع الأرش خيارات ديگر كه اين طور نيست خيار مجلس يا قبول يا نكول خيار حيوان يا قبول يا نكول اما خيار عيب يك خصيصهاي دارد كه أرش ميطلبد خيار غبن هم يا فسخ يا امضا چيز ديگري نيست خواست دليلش لاضرر باشد خواه دليلش تخلف شرط ضمني.
پرسش: ...
پاسخ: نه ديگر لازم نيست كه قبلاً گذشت شرط ضمني هم كافي است ديگر مثل شرط سلامت نقد بودن نقد بودن يعني در برابر نسيه و نقد بلد بودن يعني پول بايد پول رايج مملكت باشد اگر كسي يك ارزي بدهد آن فروشنده ميگويد من با ارز معامله نميكنم اين نقد يك كشور ديگر است اينها هيچ كدام شرط نميشود كه اينها همه شرط ضمني است كه منصرف ميشوند به عقود كه اين حتماً بايد با پول رايج مملكت خودمان باشد يك، معامله هم نقدي است دو، اگر يك كسي كالا را خريده قيمت كرده خريده وزن كرده حالا ميخواهد ببرد ميگويد من بعد از دو ماه پول ميآورم خب اين نيست اين را بايد اول بگويد چون نگفته ظاهر غرائز عقلا اين است كه معامله نقدي است نسيه نيست كه اينها شرط ضمني است كه در حكم شرط مصرّح است خب.
پرسش: ...
پاسخ: آن دفع ضرر سه چهار راه داشت و ديگر خيار نبود مرحوم شيخ آن راهها را قبلاً ارائه كردند كه بحثاش گذشت كه ما ضرر را ميتوانيم از بيرون تدارك كنيم مثلاً تفاوت ثمن و قيمت پنج تومان هست اين پنج تومان را از بيرون بدهيم اين يك، تدارك ضرر را از درون تأمين بكنيم بگوييم كه اين شخصي كه ده من گندم فروخت پول پنج من را گرفت حالا آن پنج من را اضافه ميكند اين تدارك ضرر است از درون. سه: تدارك ضرر به اين باشد كه خريدار حق فسخ داشته باشد چطور در بين انحاي تدارك ضرر شما اين اخير را ثابت ميكنيد به عنوان خيار اين اشكالي بود كه مرحوم شيخ گفته بود راه حل را هم ايشان به ساير بزرگان ارائه كردند و خيار غبن ثابت شده است آن فرمايش دقيق و عميق جامعالمقاصد كه اين هبه مستقل است شما ميخواهيد از بيرون بدهيد اين هبه مستقل است شما بدهكار نيستيد تا بدهيد كه چيزي را كه از بيرون اين پنج توماني كه از بيرون داريد ميدهيد اين هبةٌ مستقله، هبه مستقله مشكل معامله را حل نميكند شما بدهكار نيستيد نه زمان يد داريد نه زمان معاوضه كه بحثاش مبسوطاً گذشت خب حالا طي اين مراحل چهارگانه. طي اين مراحل چهارگانه به دو مرحله اخير شايد نرسيم يعني مرحله سوم و چهارم كه نقد فرمايشات مرحوم شيخ باشد يك، كه مرحله سوم است و جواب نهايي كه مرحله چهارم است. شايد به مرحله سوم چهارم نرسيم اما مرحله اوليٰ و ثانيه تا حدودي قابل طرح هست چه اينكه مرحله اوليٰ كاملاً طرح شد مرحله اوليٰ اصل اشكال بود كه بالأخره معيار اين ضرر چيست ضرر بهلحاظ مال است ضرر بهلحاظ حال است؟ ما يك ضرري داريم در مسئله عبادات كه طهارت مائي به طهارت ترابي تبديل ميشود به استناد قاعده لاضرر آنجا بهلحاظ افراد است بهلحاظ حال اشخاص است اگر همان قاعده معيار هست در مسئله خيار غبن هم بايد همان طور باشد اگر معيار خيار غبن است معيار ضرر مالي خيار غبن است كه براي جميع افراد خيار هست چه غني چه فقير در صورتي كه براي بعضيها ضرر دارد براي بعضيها يك ضرري كه باشد في الجمله نسبت به جميع اشخاص طهارت مائيه به ترابيه تبديل ميشود اين تفكيك براي چيست؟ يا تفكيك عبادات را نپذيريد يا تسويه معاملات را رد كنيد در معاملات گفتيد همه علي السواء هستند نبايد اين حرف را بزنيد بگوييد اينجا هم تفكيك است يا اگر در معاملات حكم سوائي داديد گفتيد همه علي السواء هستند در اين عبادات هم حكم سوائي بدهيد اين تفكيك براي چيست؟ اين خلاصه مرحله اوليٰ كه طرح اشكال است مرحوم شيخ دو تا جواب دادند جواب اول اين است كه بالأخره قاعده لاضرر در هر دو جا هست اما عام است ديگر «ما من عامٍ الا و قد خص» اگر ما دليل خاصي در خصوص عبادات داريم كه اگر براي اين شخص ضرر هست اين بايد تيمم بكند براي ديگران ضرر ندارد بايد وضو بگيرند اين تخصيص و اين نص خاص اگر در باب عبادات وارد شد شما حق اشكال داريد بگوييد پس در باب معاملات هم بگوييد. خب ما اينجا نص خاص داريم در باب معاملات هم اگر نص خاص ميداشتيم ميگفتيم بله. بنابراين در آنجا خريد آب اين آبي كه ده تومان است در يك منطقه بياباني در حال سفر حج يا غير حج ميگويد اين آب بيست تومان است آن كسي كه وضع مالياش خوب نيست نميتواند بخرد اينكه وضع مالياش خوب است ميتواند بخرد حالا سخن از درد دست نيست سخن از همين پول است. همين پول يعني همين پول سخن از مال است ديگر چطور غني بايد بخرد وضو بگيرد يا غسل بكند فقير نه، ضرر مالي معيار است ديگر فاصله بين ثمن و قيمت زياد است اينجا اين فاصله هم قابل تحمل نيست براي خيليها ولي غني الا و لابد بايد اين آب را بخرد و تيمم نكند فقير ميتواند فقير هم متضرر ميشود خب اين لاضرر مسئله مال را حل كرده در آنجا ديگر تنها ضرر بدني كه نيست كه تبديل بشود به تيمم كه اين آب ده توماني را بيست تومان بخرد ضرر دارد شما ميگوييد غني بايد بخرد و تيمم نكند فقير لازم نيست بخرد بلكه بايد تيمم بكند ميتواند تيمم بكند اين فرق بين غني را گذاشتيد در تفاوت ده تومان حالا چطور در معاملاتي كه انجام دادند غني خيار غبن ندارد فقير خيار غبن دارد؟ اين اشكال است.
جوابش اين است كه آنجا با نص خارج شده است اگر ما آنجا در مسئله خيار غبن هم يك چنين نصي ميداشتيم بله ميگفتيم لذا در خيار غبن بين غني و فقير فرقي نيست در خريدن آب وضو به اضعاف قيمت بين غني و فقير فرق است. اينجا لاضرر جاري نيست تخصيص خورده است بالنص در مسئله مال لاضرر جاري هست تخصيص نخورده است لفقدان النص پس فالفارغ هو النص اين ميشود تخصيص. پس ضرر منظور ضرر بدني نيست ضرر به حال اشخاص است نه خود مقدار مال اين جواب اول مرحوم شيخ. جواب دومي كه دادند گفتند كه اين ضرر نيست در حقيقت تخصصاً خارج است چرا؟ براي اينكه غني كه مال دارد ميتواند آب را به اضعاف قيمت بخرد با وضو اين كار را انجام بدهد ديگر تيمم نكند صوابي كه عايد او ميشود خيلي بيش از آن مقدار مالي است كه او در راه خدا صرف كرده است پس ضرر نيست اصلاً. اما در مسئله معاملات ديگر سخن از صواب و معادله معنوي و اجر معنوي و امثال ذلك مطرح نيست اين اتلاف مال است. بنابراين عند التحليل در مسئله عبادات ضرر نيست تا ما بگوييم بالتخصيص خارج شد بلكه بالتخصص خارج شد ولي در مسائل مالي و خريد و فروش ضرر است ديگر اين دو تا پاسخ را مرحوم شيخ دادند شده مرحله دوم مرحله ثالث و رابع مرحله ثالث ابطال اين دو تا پاسخ است، اشكالي است كه بر مرحوم شيخ وارد ميشود در اين دو جواب مرحله چهارم آن جواب نهايي است. يك نكتهاي كه مربوط به همين قاعده لاضرر است اين است كه يك بحثي در قاعده لاضرر داريم كه در اصول ملاحظه فرموديد كه اين شخصي است يا نوعي بهلحاظ شخص است يا بهلحاظ نوع نظير اين قاعده لا حرج در قاعده لاحرج كه غالباً فرمودند شخصي است اگر يك حكمي براي يك شخصي حرجي بود اين حكم از او برداشته ميشود ولو نسبت به ديگران نباشد در اثر بيماري او ضعف او سالمندي او يا خردسالي او در لاضرر هم بسياري از بزرگان فرمودند كه حكم همين لاحرج را دارد مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) فرمود كه اگر ضرر به حد اجحاف برسد ميشود شخصي و ولو اينكه اين شخص غني هست اما اگر كسي غني شد كه نميشود به او اجحاف كرد كه لذا فرمود اگر اين ضرر نسبت به غني در حد اجحاف برسد مشمول قاعده لاحرج است نه لاضرر و حكم منتفي است در اينجا اين در پايان فرمايش مرحوم شيخ بود در همان مرحله ثانيه كه راه حل نشان ميدادند همان طوري كه لاحرج حكم شخصي است و حكم شخصي حرج شخصي را معيار قرار ميدهد لاضرر هم اين بزرگان گفتند حكم شخصي است و ضرر نيست. يك بحثي در قاعده لاضرر و لاحرج مطرح است كه تقريباً شبيه بحث انحرافي است و آن اينكه ما بگوييم معيار نوع است براي نوع براي هر شخصي مثلاً كه ضرر دارد بايد تبديل بشود به حكم ديگر لكن اين علت نيست حكمت است. نوعي است ولي حكمت است چون حكمت است اگر براي شخصي ضرر نبود يا حرج نبود اين حكم برداشته ميشود نظير جعل عِدّه. جعل عدّه علت كه نيست آنچه را كه ذكر كردهاند براي صيانت از اختلاط مياه يك حكمتي است وگرنه كسي كه رحم او را برداشتند اصلاً خب ديگر عقيم محض شد حالا يا در سن يأس رسيد كه ممكن است دوباره مادر بشود يا نه اصلاً رحم را برداشتند اين ديگر مادر نميشود كه باز هم گفتند عده واجب است براي اينكه فاصله باشد بين دو تا بعل ما كه از اسرار اين امر عبادي باخبر نيستيم اين حكمت ياد شده است كه بايد عده نگه دارد براي اينكه اختلاط مياه نشود خب آيا وزان نفي ضرر و وزان نفي حرج نظير وزان عدّه نگهداري است كه حكمت است نه علت فرمود بله يك چنين چيزي ممكن است ولي شاهد ميخواهد اثبات ميخواهد ظاهر لاضرر اين است كه ضرر سبب است ديگر هر جا ضرر هست حكم است علت است نه حكمت خب اين يك تتمهاي بود كه در خلال بحث است.
عمده الآن دو تا مطلب مانده مرحله سوم و مرحله چهارم نقد فرمايشات مرحوم شيخ مرحله سوم اعلام آن جواب نهايي مرحله چهارم.
حالا چون روز چهارشنبه است يك حديث را هم تبركاً بخوانيم آن حديث كه مربوط به ماها حوزويان است اين است كه بخشي از آن را كه خب مسائل اخلاقي و اينها كه براي همه ما در هر زمان و زمين نافع است. عمده آن است كه ما الآن بهترين دوران زندگيمان را در خدمت علم صرف ميكنيم جلسات علمي و جلسات درس حالا چه اينجا چه جاي ديگر به صورت تعليم و تعلم مسئلهاي نباشد يك وقت است يك كسي مجلسي ميرود چهار تا مطلب ياد ميگيرد اين هميشه شاگرد است سي سال هم درس بخواند شاگرد است. اين روش روش حوزوي نيست يك وقت است كه استاد در صدد پرورش مجتهد است و شنونده هم در صدد تحصيل اجتهاد است اين روش، روش حوزوي است و وجود مبارك امام رضا و ساير ائمه(عليهم السلام) اساس شاگرد پروريشان را روي همين قرار دادند آنها مسئلهگو و واعظ و امثال ذلك نبودند كه مثلاً جواب مسئله را بگويند درست است اگر كسي مسئلهاي از او سؤال ميكرد جواب ميدادند. اما حوزه درسي اينها فقط براي پرورش مجتهد بود و اگر كسي اين روحيه را در خود احيا كرد زودتر موفق ميشود گم شدهاي دارد و دنبال گم شدهاش ميرود آن دو تا روايت نوراني معروف يكي از وجود مبارك امام صادق است يكي از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليهما) كه هر دو را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در كتاب قضاي وسائل نقل كرد «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» اين دستور پرورش مجتهد است يعني ما اصول كليه را ميگوييم و شما تفريع كنيد هم اين اصل جامع را ياد بگيريد هم فروعات را از آن استخراج كنيد. راههايي هم كه پيشينيان داشتند همين بود يعني راه پرورش مجتهد بود مجتهد پروري بود يك بيان نوراني از وجود مبارك امام رضا در كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق هست در بخش پاياني اين كتاب باب ذكر مجلس الرضا(سلام الله عليه) است كه با دو گروه وجود مبارك حضرت مناظره و مصاحبهاي داشتند با عمران صابي داشتند با ديگران داشتند قسمت مهماش مربوط به مسائل فلسفي و كلامي و اينگونه از امور بود عمران به وجود مبارك توحيد مرحوم صدوق صفحه 431 و 432 به خدمت امام عرض ميكند «يا سيدي هل كان الكائن معلوماً في نفسه عند نفسه قال الرضا(عليه السلام) انما تكون كذا و كذا» درباره علم خداي سبحان سخن ميگويند بعد فرمود كه: «أ ليس ينبغي أن تعلم أن الواحد ليس يوصف بضمير و ليس يقال له اكثر من فعل و عمل و صنع» مگر نميدانيد خداي سبحان كه واحد است و يگانه و يكتاست و بسيط است چيزي به عنوان حمامه، به عنوان انديشه، به عنوان علم حصولي، به عنوان يك تفكر عادي ذهني امثال ذلك ندارد منزه از اين اوصاف است «أ ليس ينبغي أن تعلم أن الواحد ليس يوصف بضمير و ليس يقال له اكثر من فعل و عمل و صنع؟» آن واحد بيش از يك كار نميكند آيا اين ناظر به قاعده الواحد است يا نه يك بحث ديگري است «و ليس يتوهم منه مذاهب و تجزيةٌ» چون او هم يگانه است هم يكتا. يكتاست يعني دو تا سه تا ندارد انسان يكتا نيست يك تايش جنس اوست يك تاي ديگر او فصل اوست او دو تاست مركب است احد نيست واحد يعني يگانه است و شريك ندارد احد يعني يكتاست و بسيط است و جزء ندارد خداي سبحان هم احد است هم واحد هم يكتاست هم يگانه خب «و ليس يتوهم منه مذاهب و تجزيةٌ كمذاهب المخلوقين بتجزيتهم» بعد فرمود: «فاعقل ذلك و ابن عليه ما علمت صوابا» اين را خوب تعقل بكن اين را مبناي علمي قرار بده وقتي از اين مبنا استفاده كردي مطالب ديگري را كه خوب تحليل كردي بر اين مبتني بكن ميشوي صاحب مبنا اين مبنا را خوب تعقل بكن آن وقت بنا را بر اين مبنا مبتني بكن يعني مجتهد شو. آن كه فقط بنا را ميخرد و ميفروشد مسئلهگو است او مجتهد نيست آنكه مبنايي دارد يا مبنا را خودش ابتكار كرده يا اگر از ديگران به او رسيده او خوب توانست در بين مباني يكي را حسن انتخاب دارد انتخاب بكند و او را تعليل كند تحليل كند از او حمايت كند چهار تا اشكال نشده اگر بر او وارد بشود او ميتواند حل كند اين معلوم ميشود مبنا براي خودش است اما اگر اشكالهايي كه در كتابها خوانده آنها را ميتواند جواب بدهد معلوم ميشود اين مبنا را عاريه گرفته مبنا براي او نيست مبنا وقتي براي اوست كه اگر اشكال تازه پيدا شدهاي نقد تازه پيدا شدهاي سابقه ندارد بر او عرضه كرده باشند او كاملاً بتواند پاسخ بدهد اين معلوم ميشود صاحب مبناست حضرت فرمود مبنا پيدا كن «فاعقل ذلك و ابن عليه ما علمت صواباً» آنچه را كه ميداني درست است و مطابق با واقع است آن را مبتني بكن بر اين مبنا نه حالا چون اين مبنا را قبول كردي سعي كني كه هر چه كه ميل توست براي اين بتراشي هر چه گرايش خود اين مبناست بر اين مبنا كن اين طرز پرورش شاگردان است. وقتي وجود مبارك امام زمان در يك جايي حضور داشته باشد همان جا حوزه علميه است وقتي ائمه(عليهم السلام) در مدينه بودند حوزه علميه مسلمانها در مدينه بود وقتي وجود مبارك امام به عراق منتقل شدند حوزه علميه مسلمانان در عراق بود حضرت امير در كوفه بود اينچنين بود و همچنين بعديها وقتي هم كه وجود مبارك امام رضا به خراسان تشريف آوردند حوزه علميه جهان اسلام در خراسان بود. هر جا امام حضور داشته باشند حوزه علميه آنجاست و حوزه علميه هم به اين نبود كه وجود مبارك امام حالا براي تك تك مردم مسئله بگويد اين شاگرد مجتهد ميپروراند نظير اينكه به عمران ميفرمود هم و عمرانبناعين عمران برو در كوفه در مجلس كوفه بنشين مسجد كوفه بنشين «و افت للناس» فتوا بده نه مسئله بگو خب اين راه پرورش است هر كدام از ما هم در هر رشتهاي كه داريم بالأخره خداوند همه را براي يك رشته خلق نكرده است (وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً) اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مرحوم كليني در جلد هشتم كافي نقل كرد كه «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة» همين است مردم معدنها و گوهرهاي گوناگوني در دل دارند منتها آدم بايد معدن شناس باشد كند و كاو بكند ببيند در گوهر دلش در درون دلش چه گوهري است همان را بپروراند اگر اينچنين شد اين جامعه و اين حوزه موفق ميشود به بركت ادعيه زاكيه ولي عصر.