درس خارج فقه آیت الله جوادی
89/03/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ مسقطات بيع الخيار
مسئله ششم از مسائل مربوط به بيع خياري اين است كه اين شرط خيار و خياري بودن بيع كه اگر ثمن را برگردانند مثمن استرداد ميشود گاهي مربوط به كل است گاهي مربوط به جزء گاهي ميگويد كه اين خانه را كه به شما فروختم هر وقت ثمن را برگرداندم كل خانه برگردد كه تاكنون بحث در اين محور بود. گاهي بهلحاظ بعض است ميگويد كه نيمي از ثمن را كه برگرداندم نيمي از خانه به من برگردد كه من و تو با هم شريك باشيم اين يك فرض. فرض ديگر آن است كه ميگويد كه من اين خانه را كه شش دانگ است هر وقت يك ششم او را آوردم يك ششم اين خانه به من برگردد به تدريج وقتي شش ششم را آوردم كل خانه به من برگردد. آيا اين تبعيض در بيع خياري راه دارد يا راه ندارد؟ مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) فرمودند در مسئله ششم كه همان طور كه بيع خياري و شرط خيار با رد ثمن در كل راه دارد در جزء هم راه دارد. برخيها نقد كردند از پيشينيان كه اين راه صحيح نيست آن بزرگاني كه اين راه را صحيح ندانستند و نقد كردند دو تا دليل آوردند حالا اين هر دو دليل مال يك گروه است يا يك گروهي آن دليل و يك گروهي اين دليل را آوردند گفتند كه اين دليل نقلي بر خلاف اوست و دليل عقلي هم بر خلاف اوست. اما دليل نقلي بر خلاف اوست براي اينكه در همان «المؤمنون عند شروطهم» آمده است مگر شرطي كه خالف كتاب الله؛ چيزي كه مخالف كتاب و سنت باشد چنين شرطي ممضي نيست. بيع يك حقيقتي است كه ثمن به جاي مثمن و مثمن به جاي ثمن قرار ميگيرد اگر فسخ شده است اين مبادلة مال بمالٍ به حال اصلي برميگردد؛ يعني ثمن براي مشتري ميشود مثمن براي بايع ديگر تبعيض وجهي ندارد كه. بيع ديگر مبعض نيست بيع آن است كه ثمن در قبال مثمن و مثمن در قبال ثمن باشد اگر مستقر است كه همين تبادل هست اگر منفسخ شد كه دوباره همان حال اولي برميگردد يعني كل ثمن ميشود براي مشتري و كل مثمن ميشود براي بايع ديگر بعض و يك مقدار و دون مقدار ديگر اين مخالف با حقيقت بيع است كه سنت او را امضا كرده. اين دليل نقلي بر بطلان اين شرط كه گفتند اين مخالف سنت است.
دليل عقليشان هم اين است كه التزام يك امر بسيطي است بيع كه چند تا انشاء و چند تا التزام نيست كه يك التزام است اگر التزام يك امر بسيط است اگر انشا يك امر بسيط است همان طور كه تعليق برنميدارد، تبعيض هم برنميدارد بالأخره انشا متوجه شد به اينكه اين كل در برابر آن كل قرار ميگيرد كل ثمن در مقابل كل مثمن ديگر نميشود گفت كه اگر بعض ثمن را برگرداند فقط بعض مثمن برگردد بعضي ديگر برنگردد كه. بنابراين با اين دليل عقلي كه انشا و التزام تبعيض پذير نيست و آن دليل نقلي كه تبعيض مخالف سنت است گفتند كه در اين مسئله ششم كه شرط تبعيض روا نيست. لكن هيچ كدام از اين دو دليل تام نيست اما دليل نقلي سنت كه نيامده بفرمايد كه حقيقت بيع اين است و لا غير، حقيقت شرط اين است و لا غير بيع را امضا كرده كه بله بيع مبادلة مال بمال اما قراردادهاي عقلا را كه او تصرف نكرده عقلا گاهي اينچنين قرار ميدهند و گاهي آنچنان همان طور كه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ ميفرمايد هر عقدي را به هر وضعي كه بستيد وفا كنيد «المؤمنون عند شروطهم» هم پيامش همين است هر شرط و تعهدي با هر وضعي كه بستيد وفا كنيد «المؤمنون عند شروطهم» اين مثل «المؤمنون عند عقودهم». بنابراين تبعيض يك امر قراردادي است اگر طرفين يك چنين چيزي را قرارداد كردند كجا مخالف سنت است؟ «المؤمنون عند شروطهم» ميفرمايد هر شرطي را با هم وضعي كه بستيد رواست مگر اينكه مخالف كتاب و سنت باشد شارع مقدس كه فتوا نداد تبعيض باطل است كه. پس بنابراين اين مخالف كتاب و مخالف سنت و مانند آن نيست اينها كه نميخواهند بگويند كه حقيقت بيع اين است ميگويند حقيقت بيع همان تبديل ثمن است به مثمن يك، موقع رد كردن گاهي كل رد ميشود گاهي جزء رد ميشود طبق قرارداد. اما دليل عقلي كه بر خلاف اقامه كرديد اين هم ناصواب است براي اينكه درست است كه التزام تبعيض پذير نيست، انشا تبعيض پذير نيست يك امر بسيطي است. اما ما كه در التزام و انشا تبعيض روا نداشتيم ما در ملتزم و منشأ اين تبعيض را روا داشتيم يك وقتي انشا ميكنند كل را يك وقتي انشا ميكنند بعض را. شرط يك انشاي خاصي است يك التزام مخصوصي است اين التزام گاهي تعلق ميگيرد كه اگر كل ثمن را آورد كل مثمن برگردد گاهي ميگويند اگر بعض ثمن را آوردند بعض مثمن برگردد يا هر اندازه كه ثمن را آوردند معادل آن مثمن برگردد اين تبعيض در ملتزم است اين تبعيض در منشأ است نه در التزام و انشا تا شما بگوييد انشا و التزام يك امر بسيط است و تبعّض پذير نيست پس نه دليل عقلي بر منع است نه دليل نقلي آنگاه عموم «المؤمنون عند شروطهم» ميشود محكّم اينها شرط كردهاند كه به اين سبك بيع خياري داشته باشند و بيع خياري هم چند گونه تصور ميشود ما انحاي اين را ترسيم ميكنيم بعد هم ميگوييم كجا اگر تخلف شد آن طرف مقابل خيار دارد يك قسم آن است كه ميگويد كه من اين خانه را كه فروختم اين شش دانگ را كه فروختم سه دانگش مورد نياز من نيست سه دانگش مورد نياز من است اگر من نيمي از اين ثمن را آوردم سه دانگش به من برگردان همين از همان اول اين طور خيار را ميگذارند اين كجايش مخالف كتاب و سنت است؟ مثل اينكه اين خانه براي دو نفر باشد دو تا برادر باشد كه به ارث بردند يك برادر آن سه دانگش را با بيع لازم بفروشد يك برادر آن سه دانگ خودش را با بيع خياري بفروشد اين محذوري دارد؟ اين تبعيض باطلي است؟ آن برادر كه مالك اين سه دانگ بود نيازي به اين سه دانگ نداشت به بيع مطلق فروخت آن برادر ديگر كه نيازي به اين خانه دارد با بيع خياري فروخت از همان اول اين خانه با دو بيع خريده شده يكي مطلق يكي مشروط، يكي لازم يكي خياري الآن هم كه مال يك نفر است همين طور مبعضاً ميفروشد ميگويد نسبت به آن سه دانگ من خيار ندارم چون لازم هم ندارم نسبت به اين سه دانگ بله خيار دارم كه هر وقت ثمن را برگرداندم به مقدار اين كالا مثمن برگردد اين يك فرض كه كل خيار مربوط به بعض است در آن بعض ديگر اصلاً خيار نيست. فرض ديگر آن است كه ميگويد در اين شش دانگ هر وقت يك سهم از شش سهم ثمن را آوردم بتوانم يك دانگ از شش دانگ را فسخ كنم حالا يا خود رد فسخ فعلي است يا مقدمه است براي فسخ كه همان پنج فرض مرحوم شيخ يا هفت فرض مرحوم آقاي نائيني يا هشت فرض مرحوم آقا سيد محمد كاظم به همان فروض گذشته تصوير ميشود. اين هم محذوري ندارد؛ چون طرفين بر تبعيض رضا دادند و مشتري هم خيار تبعض صفقه ندارد براي اينكه شرطي نكردند كه بر خلاف او عمل شده باشد كه. نعم، صورت ثالثه خيار تبعض صفقه ميآورد و آن اين است كه شرط كردند كه كل اين شش دانگ با بيع خياري فروخته شده كه هر وقت يك ششم ثمن را برگرداند يك ششم خانه را استرداد بكند و قراردادشان هم اين است كه مجموع را تدريجاً استرداد كند يعني پول را تدريجاً بدهد مثمن را تدريجاً بگيرد اين در قراردادشان است ولي آمدند در اثناي كار نيمي از قرارداد را عمل كرده نيمي را هم عمل نكرده يعني مثلاً پول سه دانگ را داده سه دانگ را استرداد كرده آن سه دانگ را نياورده بدهد وقت هم گذشت چون اگر وقت باقي باشد مشتري خيار تبعض صفقه ندارد ولي وقت گذشته باشد مشتري خيار تبعض صفقه دارد ديگر ميگويد قرار ما اين بود كه اين خانه را كلاً به من بفروشي فروختي قرار اين بود كه تمام اين ثمن را تدريجاً بياوري و تمام مثمن را تدريجاً استرداد كني و تو به اين قرار عمل نكردي. نيمي از ثمن را آوردي نيمي از خانه را استرداد كردي حالا من ميخواهم شريك تو بشوم خب نيستم من، من قبول ندارم اين شركت را حاضر نيستم با تو شريك باشم حاضر نيستم خانه شريكي داشته باشم اين خيار تبعض صفقه دارد. صورت سوم است كه خيار تبعض صفقه دارد براي اينكه بر خلاف شرط عمل كردند. اما صورت اول و صورت دوم هم مشروع است هم مقبول خيار تبعض صفقه هم در كار نيست.
بنابراين نه دليل عقلي است نه دليل نقلي كه قائم شده باشد بر خلاف اين شرط كه اين شرط باطل است و خيار تبعض صفقه هم براي مشتري نيست مگر در بعضي از صور و خيار تبعض صفقه هم منافي با اصل صحت اين شرط نيست.
مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مسئله ششم و مسئله هفتم را به همين چون مطالب خيلي عميق ندارد بخشي از اينها هم مربوط به احكام الخيار است نه مربوط به اصل خيار در اينجا لذا به همين وضع ميگذرانند.
مسئله هفتم را كه مرحوم آقاي نائيني و امثال آقاي نائيني به دو سه سطر گذراندند شرحي ندادند براي اينكه تمام خطوط كلي مسئله هفتم در مسائل گذشته روشن شد و آن اين است كه بيع خياري اگر ما بخواهيم به نص تمسك بكنيم و به قرار مردمي هم تمسك بكنيم بله بيع خياري غالباً در جايي است كه كسي احتياجي به پول دارد خانهاش را ميفروشد زميناش را ميفروشد با بيع خياري كه اگر پول را برگرداند مثمن برگردد. ولي اين بيع خياري در خصوص ثمن هم هست يك وقتي كسي ميگويد كه من الآن در فلان وقت به پول نيازمندم من اين خانه را ميخرم به اين شرط كه اگر اين پول را آوردم و به شما دادم شما خانه را از من پس بگيري. در بيع خياري كسي خانه خود را ميفروشد با اين شرط كه اگر ثمن را فراهم كرد و داد خانه برگردد كه ميشود بيع خياري كه غالباً همين طور است با وضع مردمي هم همين طور است. اما اين به عكس آن است كسي يك چيزي را ميخرد بخاطر احتياجي كه به خريدن دارد بعد ميگويد كه وقتي اين حاجتم برطرف شد اين كالا ديگر مورد نياز من نيست من هر وقت اين كالا عين را به شما برگرداندم شما پول من را بدهيد. يك كسي رفته مسافرت تابستاني چادري ميخواهد تهيه كند حالا چادر نياورده او چادر را نميخواهد بخرد دائماً داشته باشد كه او يك مسافر چند روزه است ميگويد من اين چادر را از شما ميخرم بعد از ده روز اگر چادر را به شما برگرداندم پول را به من برگردانيد اينكه اين چادر براي او در شهر او مورد لزوم نيست اين الآن در مسافرت ناچار است اين چادر را تهيه كند اجاره هم نميدهند. خب اين ميخرد و به بيع خياري ميخرد ميگويد من اين چادر را از شما ميخرم در اين فصل تابستان يا در اين يك ماه يا در اين ده روز وقتي كارم تمام شد چادر را به شما برگرداندم پول را به من برگردانيد در اينگونه از موارد هم البته به يك قيمت بيشتري خريد و فروش ميشود چه اينكه در آن اصل صورت مسئله اصل مسئله به يك قيمت كمتري فروخته ميشود. كسي كه خانه را ميفروشد به اين شرط كه اگر تا يك سال من پول را برگرداندم خانه به من برگردد به اقل من القيمة ميفروشد الآن هم اين كسي كه در مسافرت چادر را ميخرد به اكثر من الثمن به اكثر من القيمه ميخرد ميگويد اين چادر قيمتاش ده تومان است من دوازده تومان ميخرم كه اين تقريباً به منزله اجازه او ميشود كه اگر تابستان گذشت من اين چادر را به شما برگرداندم شما پول را به من برگردانيد اين ميشود بيع خياري.
پرسش: ...
پاسخ: نه ديگر چون اقل و اكثر ملاحظه شده ديگر اين بايع اين بايع كه ثمن را چادر را دارد ميفروشد چادر قيمتاش ده تومان است او دارد دوازده تومان ميفروشد اين دوازده تومان اين دو تومانش براي همان سود دو ساله است به منزله اجاره است.
پرسش: ...
پاسخ: بله خب ديگر تفاوتي كه گرفته براي همين است اينكه دست دوم ميشود اين ميشود دست دوم فروش يا مانند آن براي همان سودي كه گرفته ديگر. مگر درباره مسئله اوليٰ دست اول هست در مسئله اولي هم اقل من القيمه هست اينكه شخص قبول بكند بگويد من خانه را الآن از شما ميخرم و شرط شما را قبول ميكنم كه اگر بعد از يك سال روايت دارد تا سه سال تا سه سال شما پول مرا برگردانديد من خانه را به شما برگردانم اين به اقل من القيمة ميخرد تا سودش را ترميم بكند اينجا به اكثر من القيمه ميخرد.
بنابراين گرچه آنچه كه رايج در مردم است فروش يك زمين يا خانه است به بيع خياري يك، گرچه آنچه كه در روايات آمده همين مطلب است و همين را از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند و همين را آن ذوات مقدس امضا كردند دو، اما هيچ كدام در صدد حصر نيست سه. بنابراين اگر كسي در سفر تابستاني يا غير تابستاني حالا يا چادر و خيمه است يا نه يك هتلي است يك مسافرخانه است يك كارواني است در اينجا آمده اجاره هم نميدهد او ميگويد من اين هتل را اين مسافرخانه را اين رستوران را از شما ميخرم به اكثر من القيمه به اين شرط وقتي اين فصل زيارتي تمام شد هر وقت اين خانه را تحويل شما دادم اين مسافرخانه را تحويل دادم پول من را به من برگردانيد مشروع است ديگر. چه مانعي دارد از اينكه «المؤمنون عند شروطهم» شامل حال اين بشود لذا اين را مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) در مسئله هفتم ذكر كردند مرحوم آقاي نائيني با دو سطر اين را خاتمه دادند گفتند تمام خطوط كلي مطالب گذشته درباره اين هست چون وقتي عموم «المؤمنون» را شامل ميشود ديگر ما نيازي به نص خاص نداريم همين كه نصي بر خلاف اين نيامده كافي است براي حجيت. اينها مربوط به اين مسئله.
عمده ميماند يك مسئله هشتم كه اين مسئله شرط، شرط خيار آيا مخصوص بيع است يا در غير بيع جاري است اگر در غير بيع جاري است در عقود ديگر جاري است يا اعم از عقود و ايقائات اين مسئله چون تقريباً يك دو جلسه بحث ميخواهد به خواست خدا روز يكشنبه و دوشنبه يعني شانزده و هفده خرداد كه هنوز اين امتحانات در اين سالن شروع نشده انشاءالله ميخوانيم تا اينكه آن تمام بشود به خواست خدا.
حالا امروز چون چهارشنبه است تبركاً دو تا حديث قرائت بكنيم مرحوم شهيد اول(رضوان الله عليه) مثل غالب بزرگان اينها در اربعين نويسي سعي ميكردند كه طبق آن حديث نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه «من حفظ علي امتي اربعين حديثا» يك اربعين داشته باشند منتها هر كدام از علما مناسب با رشته خودشان آن احاديث را انتخاب ميكردند مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) احاديث مثلاً اعتقادي و عرفاني و فلسفي و اينها را انتخاب كرده ديگران هم همين طور مرحوم شهيد بخشي از اينها مربوط به فقه است بخشي از اينها مربوط به فلسفه و كلام است چون اين بزرگوار فلسفه را خدمت مرحوم محمدبنجعفر رازي كه اهل ورامين بود اين بزرگوار صاحب محاكمات قطب رازي، قطب رازي همين بزرگوار است مرحوم شهيد در شرح حال خودش دارد كه من فلسفه را خدمت ايشان در شام خواندم. شما ميبينيد يك برهاني مرحوم حاجي سبزواري(رضوان الله عليه) براي اثبات واجب تعالي ذكر ميكند كه اين برهان يك سطر فرمايش مرحوم شهيد اول است در آن رساله كلاميهشان منتها بعضي از حروف اطرافش قيچي شده تا به صورت شعر در بيايد كه اگر انشاءالله يك روزي مناسب شد عين فرمايش مرحوم شهيد را ما ميخوانيم. مرحوم شهيد در آن رساله كلاميشان كه برهان بر توحيد اقامه ميكنند براي اثبات واجب اقامه ميكنند ميگويند كه در جهان يك موجودي هست ما در اين شك نداريم كه در عالم موجودي هست ما كه سفسطه را نپذيرفتيم واقعيت را انكار نكرديم بالأخره موجودي هست اگر اين موجود واجب بود فثبت المطلوب اگر واجب نبود حتماً واجب دارد چرا؟ براي اينكه موجود غير واجب كه خودبخود به دنيا نميآيد پيدا نميشود به مثل خودش هم كه تكيه نميكند براي اينكه يا دور است يا تسلسل «بطلاناً و ابطالاً للدور و التسلسل» اين موجودي كه واجب نيست حتماً واجب دارد «هناك موجودٌ ان كان واجباً فهو المطلوب و الا افتقر الي الواجب لبطلان الدور التسلسل» همين را حكيم سبزواري به صورت يك شعر درآورده منتها بعضي از حرفهاي بالا و پايين را كم كرده كه نظم دربيايد فرمود: «اذ الوجود كان واجباً فهو و مع الامكان قد استلزمه» اين عين يعني عين عبارت شهيد است شهيد اول در آن فلسفه «اذ الوجود كان واجباً فهو و مع الامكان قد استلزمه» همان عبارت مرحوم شهيد اول در آن رساله كلاميه كه براي اثبات واجب ذكر ميكند همان را حكيم سبزواري به صورت نظم درآورده. منتها در اثر گذشت چند قرن بين شهيد و حكيم سبزواري دو تا برهان اقامه شده مرحوم شهيد اول در تقرير مسئله ميگويد كه اگر اين موجود واجب بود كه ثبت المطلوب و اگر واجب نبود محتاج به واجب است «لبطلان الدور و التسلسل» همين برهان معروف است در اين وسطهاي چند قرن برهان صديقين هم از آن درآمده كه مرحوم حكيم سبزواري در تقرير اين شعر خودشان كه عبارت ديگر همان شهيد است دو تا برهان، دو تا برهان يعني دو تا برهان يكي برهان صديقين يكي برهان متعارف را از اين يك شعر درميآورد ميگويد اگر حقيقت وجود فرض كرديم كه خب واجب است ديگر غيري در كار نيست از خود وجود پي به وجود ميبريم و اگر اين محدود بود خب «فقد استلزم» واجب را «لبطلان الدور و التسلسل» آنچه را كه مرحوم شهيد به عنوان يك خط ذكر كردند، مرحوم حكيم سبزواري به صورت دو سه خط ذكر كردند؛ يكي اينكه به نظم درآوردند و دوم اينكه آن برهان صديقين را هم از همين درآوردند و برهان ديگر را كه برهان معروف بين حكماست آن را از فرمايش شهيد استفاده كردند و مرحوم شهيد ديگر به برهان صديقين اشاره نكردند به همين برهان بطلان دور و تسلسل اشاره كردند. خب اين كارها را مرحوم شهيد دارد هم بحثهاي فلسفه و كلامي دارد هم بحثهاي عبادي دارد هم بحثهاي اخلاقي دارد و مانند آن در اين اربعين حديث چند تا مطلب هست كه بعضي از اينها در نوبتهاي قبل خوانده شد در بعضي از اين احاديث نوراني آمده كه ابي حمزه ثمالي از وجود مبارك امام صادق نقل ميكند كه آن از وجود مبارك جد بزرگوارش پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد كه «اعبد الناس من اقام الفرائض و اسخي الناس من أدي زكات ماله و ازهد الناس من اجتنب الحرام و اتقي الناس من قال الحق في ما له و عليه و اعلم الناس من جمع علم الناس الي علمه» تا بخشهاي فراوان ديگري دارد «و احكم الناس من فر من جهال الناس» حكيمترين مردم كسي است كه از جاهلين فرار بكند نه منزوي بشود از جهل جاهلان فرار بكند اين فرق است بين انزواي از دنيا، انزواي از جهل علمي، انزواي از جهالت عملي و انزواي از جامعه آنها محمود و ممدوح است و اين يكي مذموم است. انزواي از جامعه مذموم است اما آدم طرزي در جامعه زندگي بكند كه از جهل عدهاي منزوي است از جهالت عدهاي منزوي است. اين ميشود هجر جميل ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَميلاً﴾ نه يعني قهر كن در خانه را ببند. طرزي با مردم زندگي كن كه در جهلشان با آنها نباشي در جهالتشان با آنها نباشي.
در حديث بيست و پنجم از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از خود قرآن كريم گرفته شده كه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾ ولي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «من احب ان يكون اكرم الناس فليتق الله عزوجل» همه ما دوست داريم كريمترين مردم باشيم كريم باشيم چه اينكه دوست داريم كريمتريم مردم باشيم فرمود اگر خواستيد كريمترين باشيد به دست خودت است اگر با تقوا بوديد كريمترين مردميد و بزرگوارترين مردم هستيد. خب حكمت را به هر كسي نياموزيد اگر حكمت را به جاهلان داديد به حكمت ظلم كرديد ولي حكمت را از اهلش دريغ نداريد براي اينكه به آن اهل ظلم ميكنيم.
در حديث نوراني بيست و هفتم آمده كه يك كسي از شام آمده تا درباره عليبنابيطالب(سلام الله عليه) تحقيقي بكند سرانجام وقتي وجود مبارك حضرت امير را شناخت از حضرت خواست كه از علوم او بهره بگيرد حضرت فرمود شما آزاديد عرض كرد من محضر شما را رها نميكنم و بهرههاي فراواني از محضر حضرت امير برد عرض كرد «فعلمني مما علمك الله» آنگاه حضرت فرمود: «نعم يا شيخ من اعتدل يوماه فهو مغبونٌ» اولين جملهاي كه در اين حديث نوراني يعني حديث 27 از احاديث اربعين مرحوم شهيد اول ذكر شده است اين است فرمود: «من اعتدل يوماه فهو مغبونٌ» در نوبتهاي قبل به يك مناسبتي به عرضتان رسيد ما هر كدام بايد حرف خودمان را بزنيم ما كه در حوزهايم كار ما درس و بحث است بايد حرفهاي خودمان را بزنيم چون قدر متيقن در مقام تخاطب خود ماييم و حالا ديگران هم در رشتههاي خودشان. ما اگر يك كتابي را يك سال درس گفتيم ديگر سال بعد هم بخواهيم همان كتاب را درس كنيم ميشويم مغبون خب اگر ما رسائل را پارسال گفتيم امسال هم همان رسائل را بگوييم عمر تلف كردن است ديگر اين عمر تلف كردن آن جلسه به عرضتان رسيد ديگر حقيقت شرعيه ندارد كه امسال اين آقا چه بهرهاي برد هيچ چيز چون رسائل را پارسال گفته يا مكاسب را پارسال گفته يا كفايه را پارسال گفته امسال آن آخر شب يك مروري ميكند و فردا ميآيد درس ميگويد اين عمر فروشي همين است ديگر مغبون شدن همين است ديگر خسارت همين است ديگر. ديگران راه خودشان را دارند البته آن هم مصداق كار خودشان است ما كه امسال رسائل گفتيم سال بعد يا بايد يك كتاب قويتر بگوييم يا اگر امسال رسائل ميگوييم با يك حاشيهاي نظير حاشيه ميرداماد نظير حاشيه چيز كه نسبت به اصول قبلي نوشتند ما مينويسيم. بدون تحقيق بدون رساله يعني رساله نه مقالهاي كه آدم نخوانده ميريزد در سطل يك رسالهاي كه چهار قرن ميماند آنها هم علما در حد شما نوشتند ديگر اين بزرگاني كه رساله نوشتند فلان شخص يك رساله نوشته في التقيه رساله آن روزها اين حرفها لازم بود رساله نوشته في الرضا رساله نوشته في الامامه رساله نوشته بود في الكل الآن چهار قرن پنج قرن است هر وقت آدم مطالعه ميكند يك كتاب بهره علمي ميبرد. ولي اگر پارسال مكاسب گفته امسال هم دارد مكاسب ميگويد چون برايش روشن است خيلي سهل است برايش روان است اين اتلاف عمر است امسال مكاسب را با يك تعليقه رسائل را با يك تعليقه كه اين ميماند خب «من اعتدل يوماه فهو مغبونٌ و من كانت الدنيا همه اشتدت حسرته الي عند فراقها» اگر كسي تمام كوشش و تلاشش اين است كه دنيا گيرش بيايد در هنگام مرگ او خيلي فشار ميبيند حالا فشارهاي ديگر مطلب ديگر است. اما آنكه ما ميفهميم به فهم ساده ما جور درميآيد به عنوان فشار مرگ اين است حالا آنها راههاي ديگر دارد مطالب ديگري در روايات هست همه آنها سر جايش محفوظ است ما چرا در هنگام مرگ فشار ميبينيم براي اينكه به يك امري دل بستيم يك، حالا يا خانه است يا فرزند است يا فرش است يا مقام و جاه و مال است به اين دل بستيم. دو: هنگام مرگ متعلق اين حب را از ما ميگيرند بالأخره خانه و زندگي و فرش را از ما ميگيرند اين دو. سه: تعلق و اين حب در دل ما هست. چهار: تعلق بدون متعلق دردآور است ديگر اگر آدم را ميميرانند خانه و فرزند را از او ميگيرند علاقه به خانه و فرزند را از او بگيرند كه ديگر فشاري ندارد تمام درد ما از اينجا شروع ميشود كه اين مال را از ما ميگيرند اين تعلق مانده است تا اين تعلق زائل بشود فشار مرگ است. معناي مردن اين نيست كه طبيب اجازه دفن بدهد معناي مردن انتقال از دنيا به برزخ است ما چه وقت ميميريم؟ طبيب ميگويد همين كه نفسش تمام شد دفنش كنيد اما شرع چه ميگويد؟ ميگويد اين هنوز نمرده اين هنوز وارد برزخ نشده اين هنوز در دنياست تا تمام اينها را ما از جانش نكشيم داد او در نيايد او را در برزخ نميبريم اين هنوز در دنياست. اين فشار مردن و فشار قبر و اينها از همين جا شروع ميشود حالا آن فشارهاي ديگر كه در روايات هست خب سر جايش محفوظ است. اما آن مقداري كه بشر عادي ميفهمد اين است كه هنگام مرگ متعلق را ميگيرند يك، تعلق مانده است دو، تعلق بدون متعلق داد آدم را در ميآورد سه، چرا آدم معتاد وقتي دستگير شد فريادش بلند است؟ براي اينكه مواد از او گرفتند يك، اعتياد را نگرفتند دو، تا درمان بشود طول ميكشد اعتياد بدون مواد دردآور است ديگر تعلق بدون متعلق داد آدم را درميآورد لذا فرمود: «من كانت الدنيا همه اشتدت حسرته عند فراقها» بعد همين شخص از وجود مبارك حضرت امير سؤال ميكند «أي سلطانٍ اغلب و اقوي قال(عليه السلام) الهوي» براي اينكه سلطنت هوا بدون هيچ دردسري كل حيثيت آدم را به هم ميزند. اين روايت خيلي طولاني است گاهي مطلب را خود حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايند گاهي آن شخص سؤال ميكند و حضرت جواب ميدهد كه أي شيء كذا أي شيء كذا أي شيء كذا وقتي حضرت او را فرمود آزادي هر جا ميخواهي بروي عرض كرد ديگر من شما را رها نميكنم.
در حديث بيست و هشتم باز روايتي را از وجود مبارك امام عسگري(سلام الله عليه) نقل ميكند كه امام عسگري «عن ابيه عن آبائه(عليهم الصلاة و عليهم السلام)» از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه حضرت فرمود: «احبب في الله و ابغض في الله و وال في الله و عاد في الله» يك موحد توحيد افعالي او در مسئله حب و بغض به اين است كه هر چيزي را بر محور محبت خدا و بغض مخالفت با خدا ميسنجد همان طور كه در باب عبادت فرمودند بعضيها خوفاً عبادت ميكنند بعضي شوقاً عبادت ميكنند بعضي شكراً و حباً عبادت ميكنند اين بيان نوراني مربوط به آن قسم سوم است كه حباً عبادت بكن كه فرمود: «احبب في الله و ابغض في الله و وال في الله و عاد في الله فانه لا تنال ولاية الله الا بذلك» ميخواهي ولي الله بشوي؟ اگر خوفاً من النار عبادت كردي ولي الله نيستي خب يك بنده صالحي هستي در قيامت هم بهشت ميروي اگر شوقاً الي الجنه عبادت كردي ولي الله نيستي يك مؤمن صالحي هستي در قيامت بهشت ميروي اين هر دو حرف خوبي است گرچه برخي از تندرويها از بعضي از قلمهاي فقها(رضوان الله عليهم) صادر شده است كه عبادت كسي كه خوفاً من النار يا شوقاً الي الجنه عبادت كردند ميگفتند اين تقريباً با توحيد سازگار نيست يك مدتي اينها را باطل دانستند لكن بر خلاف تحقيق است بر خلاف خود اين روايت است بر خلاف فتواي معظم فقهاي ماست. مرحوم شيخ بهايي از بعضيها نقل ميكند كه آنهايي كه خوفاً من النار يا شوقاً الي الجنه عبادت ميكنند عبادت آنها باطل است براي اينكه آنها خدا را وسيله قرار دادند نميگويند ما خدا ميخواهيم ميگويند از خدا ميخواهيم كه ما را جهنم نبرد. ولي بازگشت آن عبادتها به اين نيست خدا را عبادت ميكنند منتها نميدانند از خدا چه بخواهند ميگويند از خدا ميخواهيم كه ما را جهنم نبرد نه اينكه خدا را وسيله قرار ميدهند تا از اين وسيله به آن هدف خودشان برسند. در بيانات لطيف مرحوم شيخ الرئيس در نمط نهم اشارات هم همين درميآيد كه «المستحل مرحومٌ» يا آن كسي كه واسطه قرار ميدهد مرحوم است خب. اينها آدمهاي خوبياند كسي كه خوفاً من النار يا شوقاً الي الجنه، ولي وليّ الله نميشود لكن اگر كسي تمام كارها را براي محبت خدا انجام بدهد. چرا نماز ميخواني؟ چون محبوب خداست. چرا روزه ميگيري؟ چون دوست خداست. چرا با فلان گروه هستي؟ چون خدا اين بودن را دوست دارد. چرا با فلان گروه نيستي؟ چون خدا اين را دوست ندارد اگر روي معيار محبت و غضب الهي شخص جذب و دفعاش را فعل و تركش را تنظيم بكند به ولايت ميرسد فرمود وجود مبارك امام عسگري از آباء كرام و گرامياش(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل كرد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «احبب في الله و ابغض في الله و وال في الله و عاد في الله فانه لا تنال ولاية الله الا بذلك و لا يجد رجلٌ طعم الايمان و ان كثرت صلاته و صيامه حتي يكون كذلك» ما مستحضريد از نماز و روزه به اندازه يك ميوه لذت نميبريم و تكليفاش را انجام ميدهيم الآن كه هوا گرم است اگر يك ميوه خنك شيريني يك هندوانه شيريني به دهان كسي كه تشنه است بيفتد لذت ميبرد ديگر به همين اندازه از نماز لذت نميبريم ما نماز را به عنوان كلفت و تكليف الهي ميخوانيم حضرت فرمود ميخواهي ايمان مزه بكند؟ روي محبت زندگي بكن و در اين رواياتي كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند «اذقني حلاوت ذكرك» «من ذا الذي ذاق حلاوت محبتك و رام منك بدلا» همين است ديگر فرمود: «و لا يجد رجلٌ طعم الايمان و ان كثرت صلاته و صيامه حتي يكون كذلك» يعني روي محور حب و غضب كار بكند «و قد صارت مؤاخات الناس يومكم هذا اكثرها في الدنيا» حضرت فرمود كه شما اين دوستي كه نسبت به مردم دوستي كه نسبت به يكديگر دارند بخاطر همين كالاهاي دنياست اين يك داد و ستد است در حقيقت نسبت به او دوست است براي اينكه كارهاي دنيايي او را انجام داده او هم نسبت به اين دوست است چون اين كارهاي دنياي او را انجام داده همين «و قد صارت مؤاخات الناس يومكم هذا اكثرها في الدنيا عليها يتبادون و عليها يتباغضون و ذلك لا يغني عنهم من الله شيئا» اين مشكل را حل نميكند حداكثر اين است كه آدم جهنم نرود و برود بهشت ديگر آن معارف عاليه را به انسان نخواهند داد «فقال الرجل يا رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كيف لي ان اعلم اني قد واليت و عاديت في الله فمن ولي الله عزوجل حتي اواليه و من عدوه حتي اعاديه» دو مطلب را از وجود مبارك حضرت سؤال كرد عرض كرد من از كجا بفهمم كه كارهاي من روي محور محبت و غضب خداست يك، با چه كسي رابطه داشته باشم كه اگر با او ارتباط داشته باشم ارتباط من ارتباط ولايي باشد دو، اين دو مطلب را از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كرد مرحوم شهيد اول(رضوان الله عليه) ميفرمايد كه «فاشار له رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الي علي(عليه السلام)» فرمود اين علي ميخواهي دنيايت تأمين بشود آخرتت تأمين بشود بفهمي ولي خدايي حب و بغض داري در مدار او زندگي كن «فقال الا تري هذا قال بلي فقال وليّ هذا وليّ الله فواله و عدو هذا عدو الله و عاده وال وليّ هذا» ولو با تو بد كرده باشد «و عاد عدو هذا» ولو نسبت به تو خوب كرده باشد تو علي محور باش. اين بيان نوراني حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در غدير خم تا آخر زندگي بود نه تنها در سرزمين غدير فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» به هر مناسبتي يا خود حضرت در سخنراني فرمودند يا اگر ديگران مطلبي را از حضرت سؤال كردند حضرت مسئله ولايت حضرت امير را مطرح ميكردند كه اميدواريم براي هميشه در خدمت اين ولايت باشيم.