درس خارج فقه آیت الله جوادی
88/08/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ادله قرآني اصالت اللزوم
خلاصه نظر مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) اين شد كه از اين آيات سهگانه ميشود اصالت اللزوم را ثابت كرد و خلاصه نقد مرحوم آخوند، نقد مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليهما) و شاگردان ايشان اين بود كه يك اشكال مشترك الورودي نسبت به اين سه تا آيه است و يكي دو تا اشكال هم مخصوص آيه دوم و سوم. آن اشكال مشترك الورود اين است كه اين از سنخ تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود آن عام يا تمسك به مطلق در شبهه مصداقيه خود آن مطلق است. گذشته از آن اشكالي كه مربوط به آيه دوم و سوم بود كه اينها در صدد تشريعاند نه در صدد اطلاق پاسخي كه داده شد از طرف اين آقايان مورد قبول نشد. مرحوم آقاي خوئي(رضوان الله عليه) ميفرمايند كه ما سه تا ادعا داريم يكي اينكه استدلال به اين آيات آيا تام است يا تام نيست؟ دوم اينكه آيا اين اشكالي كه كردند، اشكالي كه مرحوم شيخ دارد راجع به آيه دوم و آيه سوم اين اشكال وارد است يا نه؟ سوم اينكه بر فرض اينكه اشكال بر آيه دوم و سوم وارد باشد بر آيه اول هم وارد است. بنابراين اين اشكال مشترك است و اختصاصي به آيه دوم و سوم ندارد. فرمايش ايشان آن طور كه مرحوم آقاي خوانساري(رضوان الله عليه) آقا شيخ موساي خوانساري(رضوان الله عليه) فرمايش مرحوم آقاي نائيني را تقرير ميكنند يك چنين شاگردي نصيب مرحوم آقاي خوئي نشد كه فرمايشات ايشان را خوب تقرير كند نميدانم شما اين مصباحالفقاهه را مطالعه ميكنيد يا نه؟ اين بزرگوار مثل اينكه هر چه كه در روز ميشنيد شب همان را نقل ميكرد فردا مرحوم آقاي خوئي يك بحث را يك گوشه تكرار ميكردند باز همان را فردا شب مينوشت اين تقرير نويسي نيست اين كتاب نويسي نيست. شما يك فصل از تقريرات مرحوم آقاي نائيني را كه مرحوم آقا شيخ موسيٰ نوشته(رضوان الله عليه) چه در مكاسب، چه در اصول، چه در فقه ملاحظه بفرماييد با تقريراتي كه اين بنده خدا نوشته ملاحظه بفرماييد. يك شاگرد وقتي شاگرد است كه عصاره حرف استاد را خوب بفهمد بعد دست به قلم كند نه اينكه هر روز هر چه كه نوشته اين را بنويسد بعد فردا همان را با تكرار بنويسد شما اين الدعوي الاولي، الدعوي الثانية الدعوي الثالثه را چند جا در مصباحالفقاهه ميبينيد لذا چند صفحه را آدم بايد مطالعه بكند تا يك صفحه مطلب در آن در بيايد. عرض كنم كه اين ديگر خب حالا داشتن استاد خوب، داشتن شاگرد خوب، داشتن رفيق خوب، داشتن هم حجره خوب، همسايه خوب، اينها همه جزء توفيقات الهي است هر كسي نصيب او نميشود كه استاد خوب يا شاگرد خوب يا هم بحث خوب رفيق خوب هم كاسه خوب هم حجره خوب نصيبش بشود اينها همهشان به توفيقات الهي برميگردد. در فرمايشات مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) اين است كه استدلال به آيه (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) و (تِجارَةً عَنْ تَراضٍ) همان طور كه مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) فرمودند اينها در صدد بيان اصل حكماند اطلاق ندارند اين استدلال تام نيست. اين نقدي است كه بر مرحوم شيخ وارد كردند. بر فرض كه اين استدلال تام باشد آن اشكال تمسك به عام كه مرحوم شيخ فرمودند كه اين دو تا آيه محل اشكال است اين اشكال وارد نيست. بر فرض كه اين اشكالها وارد باشد بر آن آيه اولي هم وارد است كه حالا چون عصاره اين مطالب در اين روزها زياد تكرار شد ما ديگر آن را بحث مبسوط نداريم. فرمايش اول ايشان ناتمام است براي اينكه آيه (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) و آيه (حَرَّمَ الرِّبا) كاملاً در صدد بياناند و اطلاق دارند و اطلاقشان حجت است. ما براي اينكه معلوم بشود آيه مطلق است يا نه يا بالأخره از سباق بايد استفاده بكنيم يا از سياق اين دو تا اصطلاح در بحث پارسال مبسوطاً مطرح شد كه ما يك سباق داريم كه «ما ينسبق من اللفظ الي الذهن» يك سياق داريم كه از مجموعه سابق و لاحق و مقارن به دست ميآيد شما وقتي از آيات (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) و همچنين (حَرَّمَ الرِّبا) از سياق اين مجموعه بخواهيد فحص كنيد بررسي كنيد ميبينيد اطلاق كاملاً استفاده ميشود و اين آيه در صدد بيان است ملاحظه بفرماييد آيه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» است به اين صورت كه ميفرمايد از آيه 275 شروع ميشود تا پايانش اعوذ بالله من الشيطان الرجيم (الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا) آنها وقتي ميگفتند (إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا) چه ميگفتند؟ منظورشان چه بود؟ يعني ما دو تا پيمان داريم هر دو قابل قبول است هر دو رايج است هر دو سكه قبولي خورده يكي بيع است يكي ربا آنها كه ميگفتند (إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا) كه منظورشان تشريع مطلق و نميدانم ابهام گويي كه نبود كه يعني اين يك نوع معامله است آن هم يك نوع معامله است جميع آثار صحت بر اين بار است جميع آثار صحت هم بر آن بار است. آنگاه خداي سبحان ميفرمايد كه نهخير اين درست نيست براي اينكه (وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا) بعد حالا اين را تشريح ميكند ميفرمايد: (فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي فَلَهُ ما سَلَفَ) كه بر اساس قانون «الاسلام يجبّ ما قبله» اگر كسي در جاهليت ربايي ميگرفت بعد با آمدن دستورات اسلامي نهي پذير شد ديگر ربا نميگيرد آن رباهاي قبلي حلال است رباهايي كه قبلاً گرفته لازم نيست پس بدهد. رباهايي كه از اين به بعد ميگيرد حرام است و بايد پس بدهد. بر اساس قاعده «الاسلام يجبّ ما قبله» چون اين حكم را اسلام آورده و بعد از اسلام اگر كسي ربا گرفت و توبه هم كرد بايد برگرداند گرچه بعضي از آقايان به اطلاق همين، همين مرحوم آقاي خوئي شما در بحث ربا نگاه كنيد. اگر يك رباخواري توبه كرد به نظر خيليها اين است كه اين توبه حكم تكليفي را برميدارد ولي حكم وضعي سر جايش محفوظ است مال مردم را بايد بدهد ايشان به همين آيه استشهاد ميكنند كه (فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي فَلَهُ ما سَلَفَ) اينكه لازم نيست بدهد همين آقاي خوئي. بنابراين اين معلوم ميشود در صدد بيان حكم است ديگر اطلاق دارد ديگر. خب اينها درباره جاهليت بود ايشان ميفرمايند اين خصيصهاي ندارد (فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي فَلَهُ ما سَلَفَ) اين مال اين.
پرسش: اينكه واقعا در بيان همه شرايط ... بود پس چرا فرمود بيع مثل رباست نفرمود ربا مثل بيع است؟
پاسخ: آنكه از بس پيش آنها اصالت داشت آنها گفتند كه (إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا).
پرسش: ...پاسخ: بله، بله پيش آنها پيش آنها اين را كه خدا نگفته كه آنها قالوا (إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا) چطور شما ربا را حرام ميكنيد بيع را حلال ميكنيد ربا را هم حلال بكنيد ديگر بيع را هم حرام بكنيد ديگر چرا آن را حرام كرديد اين هم مثل همان است ديگر چرا اين را حلال كرديد؟ پيش آنها ربا تجارت است الآن هم همين طور است الآن ما اسلامي حرف ميزنيم و جاهلي فكر ميكنيم و دين ميگويد رباخوار ديوانه سر از قبر برميدارد يا ديوانه وار زندگي ميكند (الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ) حالا اينها ما خيلي حمل بر ظاهر بكنيم ميگوييم براي آخرت است ولي اطلاقش دنيا را هم ميگيرد خيليها ديوانهاند و اين را دانشكده دارند دانشگاه دارند، موسسات علمي دارند، كاربرد علمي دارند، كارهاي علمي دارند، تحقيقات علمي دارند، پژوهش علمي دارند، پايان نامههاي علمي دارند، اين را علم ميدانند. آنها ميگويند (إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا) اين هم مثل همين است خب چطور آن را حرام كرديد پس اين را هم حرام كنيد ديگر ميگويد نه (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا) غرض اين است كه مرحوم آقاي خوئي(رضوان الله عليه) به همين (فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي فَلَهُ ما سَلَفَ) تمسك ميكند براي رباخوارهاي فعلي. خب بعد ميفرمايد: (يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا) چون بارها عرض شد كه قرآن كتاب علمي نيست نه مثل فقه و اصول است در علوم نقلي نه مثل فلسفه و كلام است در علوم عقلي در همه آن علوم علم، علم است ديگر شما در هيچ مسئله فلسفي نميبينيد كه يك فيلسوفي يا يك متكلمي بگويد شرك بد است ميگويند شرك محال است. اما قرآن هم دليل ميآورد براي اينكه شرك محال است هم دليل ميآورد براي اينكه شرك ظلم است (لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ) ظلم و عدل از مسائل حكمت عملي است در بايد و نبايد است. توحيد از مسائل حكمت نظري است در بود و نبود است اينها دو تا رشته علمياند در هيچ علمي از علوم بود و نبود مسئله بايد و نبايد مطرح نيست و بالعكس اما قرآن نور است نه علم مصطلح لذا هر دو را به هم ميدوزد تا انسان تربيت كند نه عالم ميگويد ظلم قبيح است شرك ظلم است نه شرك محال است. شرك محال است را يك جاي ديگر ميگويد (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ) را هم اينجا ميگويد در اينجا هم شما ميبينيد در هيچ مسئله فقهي مسئله ربا با (لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ) مطرح نيست فقط اينكه ربا حرام است فقه عهدهدار حرمت رباست. اما اين كتاب قرآن كه كتاب فقهي نيست كه فقط حكم تكليفي را بيان كند. بعد از اينكه فرمود: (يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ) اين آيه را ذكر كرد بعد فرمود: (إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ) كذا و كذا تا ميرسد به اينكه (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ) خب اين يك حكم فقهي است كه اصل رأس المال رباخوار بايد برگردد بقيه نبايد برگردد خب بعد در مسئله طلبكار و بدهكار فرمود: (وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلي مَيْسَرَةٍ) همه اينها قوانين فقهي و حقوقي است اطلاق هم دارد كه اگر بدهكار ذو عسره بود در اعسار بود در عسرت بود واجب است به او مهلت بدهند و اگر مؤسر نبود موسر بود «ليّ الواجد يحل عقوبته» بايد از او گرفته خب همه اينها از اين آيه درآمد ديگر.
پرسش: ...پاسخ: داريم ما مثل مواردي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه يا در مدينه يا آياتي كه در اول نازل شده خطوط كلي را بيان ميكند. اما اين سياق كه يك ورق هست همهاش دارد جزئيات را بيان ميكند آن وقت چطور ما بگوييم در صدد بيان نيست؟ حالا ملاحظه ميفرماييد (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا) اين طولانيترين آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» همين آيه است كه در بخش پاياني ذكر شده كه از اين طولانيتر ما در قرآن آيهاي نداريم اين قراردادهاي دين را ذكر ميكند، قراردادهاي تجارت را ذكر ميكند، تنظيم قوانين را ذكر ميكند، چه كسي بنويسد، چه كسي املا بكند، دو تا شاهد بگيريد، بخش وسيعي از اين مشكلات و پروندههاي شش هفت ميليوني ما براي عمل نكردن به همين يك آيه است. براي اينكه بسياري از دعواها اين است كه من به او اطمينان داشتم، من كه فكر نميكردم، من خيال ميكردم منظورش اين است نميگويد با خيال مگر ميشود زندگي كرد يك آدم عاقلي كه اهل تحرير باشد اهل قلم باشد ادبيات حقوقياش خوب باشد يا خودتان بنويسيد يا او بنويسد كه چه خريديد، چه فروختيد، شركتهايتان اين طور خريد و فروشهايتان اجاره و استيجارتان اين باشد تا دعوا نكنيد فرمود: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي فَاكْتُبُوهُ) بنويسيد اينها كه ميگويند قرآن ـ معاذ الله ـ نوشته نشده بود خب ديني كه آمده براي سادهترين مسائل روز مردم مسئله تحرير و كتابت و قباله و سند را تنظيم كرده آن روز كاتب نبود كه قرآن را بنويسد؟ كاتب نبود كه اين اصل دين و محور دين را حفظ بكند؟ ـ معاذ الله ـ يك چنين چيزي ميشود؟ خب فرمود بنويسيد چقدر دينتان است به چه كسي بدهكاريد، پرداختش چه وقت است، زمان پرداختش چه وقت است (وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللّهُ) اگر كسي قدرت نوشتن دارد مبادا بگويد به من چه اينها جزء واجبات كفاييه است (فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ) خود آن طلبكار ننويسد بدهكار ديكته بكند املال و املاء به عهده بدهكار است كه پس فردا نگويد شما خودت نوشتي. در حضور يك عدهاي كه شاهدند كه فرمود شهادت بدهند اين بدهكار سخن بگويد و آن نويسنده بنويسد (وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ) حالا وقتي كه ميخواهد بگويد من چقدر بدهكارم زبانش را درست باز كند دهانش را درست باز كند. زير زباني حرف نزند، مبهم حرف نزند، مجمل حرف نزند، دو پهلو حرف نزند درست بگويد من چقدر بدهكارم (وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ) اگر آن بدهكار سفيه است يا ضعيف است يا (لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ) بالأخره آن بدهكار بايد بگويد (وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ) در تنظيم سند در تنظيم قباله دو تا شاهد عادل حضور داشته باشند آنها هم امضا بكنند آنها هم گواه باشند كه چه كسي بدهكار است، چه كسي بستانكار است قدرش هم چيست. خب (وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ) دو تا مرد باشد اگر نبود يك مرد و دو زن باشد. براي اينكه اين نكات اجتماعي را هم ذكر ميكند براي اينكه دو نفر باشند كه اگر يكي يادشان رفته ديگري شواهدي اقامه بكند كه اين يادش بيايد (أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا اْلأُخْري وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا) مبادا در محكمه حالا كه امروز شاهد بوديد فردا كه در محكمه از شما دعوت كردند بياييد شهادت تحمل كرده را ادا كنيد مبادا بگوييد به ما چه (وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيراً أَوْ كَبيراً) بدهكاريهايتان، طلبهايتان، معاملاتتان چه كم چه زياد سند بنويسيد حالا يك وقتي ميرويد دفترخانه. يك وقتي نه لااقل خودتان چيز مينويسيد نبايد بگوييد حالا اين يك تكه فرش بود اين يك مبلغ ناقابل بود همين مبلغ ناقابل پس فردا دعوا درميآورد ديگر. بخش وسيعي از اين پروندههاي هفت هشت ميليوني روي نفهمي ماست يعني ما روي الفباي دين همه اينها كه پروندههاي مواد مخدر و يا رژيم دريا حقوقي نيست كه بين موجر و مستأجر و خريدار و فروشنده و شركتها و امثال ذلك است بخش وسيعي از اين پروندهها مربوط به همين آشنا نبودن به الف باي دين است (وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيراً أَوْ كَبيراً إِلي أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْني أَلاّ تَرْتابُوا) بعد ريبه و شك است و دعوا (إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ) بله حالا براي خريد يك نان و يك كيلو سيب زميني و دو كيلو پياز و يك كيلو بادمجان سند نميخواهد اين تجارت دائره روزانه شماست (إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ) اين سند نميخواهد اما بدهكاريتان چيزي كه زمان دار است حتماً سند تنظيم كنيد (فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ) اين مال دين بود. در خريد و فروشهاي اساسي زمين خريديد، خانه خريديد، فرش مهم خريديد اينها هم شاهد بگيريد حالا ما ميگويم شاهد مستحب است. شهادت استشهاد مستحب است آنها كه ميگويند واجب است. ما شهادت در طلاق را واجب ميدانيم آنها در اين شهادت معاملاتي هم فتوا به وجوب دادند. خب (وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ) نه نويسنده به ضرر كسي بنويسد نه شهادت دهنده (وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ) يك در بين مسئله تقوا و مسئله طهارت روح ذكر ميكند. خب اين نشان ميدهد كه سياق آيه در صدد بيان احكام شرعي است بسياري از خطور ريز را گفته آن وقت ما بگوييم كه اين در مسئله اصل حليت است.
پس اشكال مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) كه همان اشكال را مرحوم آقاي خوئي(رضوان الله عليهما) پذيرفتند اين وارد نيست آن نقدي كه شده تمسك به عام در شبهه مصداقيه است آن نقد وارد است فرمايش مرحوم آقاي خوئي در اين جهت هم تام نيست. فقط يك فرمايش مرحوم آقاي خوئي ميماند و آن اين است كه اگر اشكال بر آيه دوم و سوم وارد باشد بر آيه اول هم وارد است؛ بله درست است اين اشكال بر آيه دوم سوم وارد است بر آيه اول هم وارد است.
پرسش: ...پاسخ: بله بله ايشان خيال كردند كه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) صيغه جمع است و عموم دارد و ميشود به عمومش تمسك كرد، اينها يك چنين صيغه جمع و عموم و لفظي و اينها ندارند. حالا اسف انگيزتر از اين حرفها حرفهايي است كه اين روزها ما از اين بزرگواران نقل ميكرديم و فرمايش مرحوم شيخ را به آن روال تنظيم ميكرديم. آن اسف انگيز اين است كه اگر نظر شريفتان باشد در بحثهاي پريروز و ديروز اينچنين تقرير شد كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) هم به عقد مستثنا تمسك ميكند هم به عقد مستثنا منه هم به مجموع عقدين سه جور تقريب شده است و بعد نقل شد كه مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) ميفرمايند به عقد مستثنا در آيه (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ) مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) ميفرمايد كه به اين (إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ) به تنهايي نميشود استدلال كرد به عقد مستثنا كه (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) نميشود استدلال كرد نعم به مجموع عقدين ميشود استدلال كرد اين را از فرمايش مرحوم آقاي نائيني نقل كرديم اين عبارت را شما ملاحظه بفرماييد تا برسيم به اصل مطلب. خدا غريق رحمت كند مرحوم آقا شيخ موساي خوانساري را اين مقرر خوبي بود هم خوب ميفهميد هم خوب مينوشت ايشان ميفرمايند كه در جلد دوم اين منيةالطالب صفحه هفت و هشت «و منها قوله تعالي (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) تقريب الاستدلال بعقد المستنثيٰ منه يتوقف بعد الفراق عن كون المراد من الاكل هو التملك لا الاضدراد» كه منظور از اكل جويدن و بلع نيست؛ منظور اكل تصرف است و تملك. اينكه منظور از باطل چيست؟ مفهوماً چيست؟ مصداقاً چيست؟ و آيا عرف مرجع تشخيص مفهوم است يا مرجع تشخيص مصداق يا هر دو اين را ذكر ميكنند. بعد بعد از چند سطر فرمود: «و بالجمله لا يفيد التمسك بعقد المستثني و لا المستثني منه بوصف الانفراد نعم مجموع العقدين يفيد المطلوب» يعني مجموع مستثنا و مستثنا منه دو تايي روي هم ميتوانند دليل باشند. الآن اگر در خدمت كتاب شريف مكاسب باشيد اين مكاسب را باز كنيد ميبينيد مرحوم شيخ به (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) تمسك كرد بعد فرمود: «و منها (تِجارَةً عَنْ تَراضٍ)» بعد از چند سطر فرمود: «و كذا (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ)» آن را ملاحظه بفرماييد بعد از چند سطر دارند كه (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) را اول ذكر ميكنند بعد (تِجارَةً عَنْ تَراضٍ) را ذكر ميكنند بعد از چند سطر دارند كه «و منها (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ)» اين طور نيست؟ خب قهراً اينجا ميشود چهار آيه. مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) در اثر اينكه قرآن نبود در حوزهها يعني اين طور اسف انگيز است مرحوم آقاي نائيني خيال كرده آن (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) كه مرحوم شيخ بعد به آن استدلال ميكند عقد مستثنا منه است اين (تِجارَةً عَنْ تَراضٍ) كه قبل به آن استدلال بكند استدلال به عقد مستثناست. در حالي كه دو تا آيه است دو تا آيه يعني دو تا آيه مگر ميشود يك آيهاي مستثنا و مستثنا منه داشته باشد به مستثنا استدلال بكنيم با قطع نظر از مستثنا منه؟ استثنا اصلاً فلج ميكند مستثنا منه را خاصيت قرينه متصله و منفصله اين است قرينه متصل اصلاً دهان كلام را ميبندد نميگذارد ظهور منعقد بشود قرينه متصل با قرينه منفصل اين است كه هميشه دست قرينه متصل را حلقوم كلام است در دهان كلام است مانع انعقاد ظهور جمله است خاصيت قرينه متصل اين است قرينه منفصل بيرون است مانع حجيت ظهور منعقد شده است اين كلام را گفته ظهور منعقد شده يك فقيهي بخواهد به آن استدلال بكند ميگويد در فلان آيه يا در فلان روايت دليل خاص بر خلاف داريم. قرينه متصل دهان حرف را ميبندد نميگذارد ظهور منعقد بشود. قرينه منفصل جلوي حجيت ظهور منعقد شده را ميگيرد مگر ميشود انسان با قطع نظر از مستثنا بيايد به مستثنا منه استدلال بكند تمام بكند اين را يك دليل مستقل بداند بعد برود به سراغ مستثنا او بالعكس؟ دو تا آيه در قرآن كريم است يكي بدون ذيل يكي با ذيل مرحوم آقاي نائيني در اثر فاصله داشتن حوزهها از قرآن اين خيال كرده اين صدر و ذيل يك آيه است وگرنه مرحوم شيخ اين مرحوم شيخ ميشود يك جملهاي كه ذيل دارد صدر دارد مستثنا دارد مستثنا منه دارد مستثنا منه را بگذارد كنار به مستثنا جداگانه استدلال بكند به مستثنا منه جداگانه استدلال بكند؟ اصل دو تا آيه يكي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است يكي هم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه اين است كه اصلاً ذيل ندارد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه اصلاً ذيل ندارد اين است آيه 188 سورهٴ مباركهٴ «بقره» است (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) اين آيه دوم است كه مرحوم شيخ دارد به آن استدلال ميكند نه عقد مستثنا منه. اصلاً قابل باور نيست كه يك فقيهي بيايد يك جملهاي كه مستثنا دارد مستثنا منه دارد مستثنا منهاش را بگذارد كنار كه اصل است از مستثنايش به عنوان يك دليل مستقل ياد بكند (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَي الْحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقاً مِنْ أَمْوالِ النّاسِ بِاْلإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) اموالتان را از راه حرام بدست نياوريد اين يك، و به دستگاه قضايي هم ميسپارد كه شما اين رو ميزي و زير ميزي و رانت خواري اگر خداي ناكرده گرفتار شديد اين كسي كه گرفتار مبتلا به مفاسد اقتصادي است اين يك دلوي دستش است انداخته با اين رانت خواري و با زير ميزي و روي ميزي در دهانت برود در حلقومت آن لجن را در بياورد اين را ميگويند ادلا. ادلا يعني دلو انداخت فرمود اين كار را نكنيد كه يك دلو ببريد يك مشت لجن در بياوريد اين خلاف شرعي كه او به نفع شما ميگويد يك مشت لجن است ديگر. (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَي الْحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقاً مِنْ أَمْوالِ النّاسِ) بالأخره شما يك رشوهاي داديد يك چيزي گيرتان آمده آن دلو را نگاه كنيد ببينيد چه چيز گيرتان آمده شما ادلا كرديد دلو انداختيد در مغز او در قلب او در دين او در چاه جان او يك مشت لجن در آورديد اين آيه ناظر به آن است اين آيه ذيل ندارد اصلاً. آيهاي كه ذيل دارد همين آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» است آيه 29 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ) خب مرحوم آقاي نائيني خيال كرده اين دو تا آيه يك آيه است. خيال كرده كه مرحوم شيخ به عقد مستثنا استدلال كرده به عقد مستثنا منه استدلال كرده. شاگردان مرحوم آقاي نائيني هم همين فكر را كردند آنهايي هم كه براي ما تدريس كردند ما در تقريرات آن نوشتيم گفتيم بحث در سه مقام است عقد مستثنا عقد مستثنا منه مجموع عقدين اين. اگر قرآن در حوزهها نباشد بازدهاش هم همين است. يعني مرحوم شيخ كسي خيال ميكند كه يك جملهاي كه مستثنا منه دارد مستثنا دارد با بود مستثنا اصلاً ظهور براي مستثنا منه منعقد نميشود اين جداگانه هر كدام را دليل مستقل قرار بدهد؟ تا مرحوم آقاي نائيني بگويد كه.
پرسش: ...پاسخ: خب بر اساس اينكه آيات «يفسر بعضه بعضا» در بحث تفسير ما همه آيات را بايد در كنار هم ببينيم اما در جمع بندي نهايي.
پرسش: ...پاسخ: نميشود تمسك كرد براي اينكه اگر كلام محفوف به قرينه است آن هم به قرينه شفاف چگونه ميشود با عقد مستثنا منه با صرفنظر از مستثنا استدلال كرد. خب اين فرمايش مرحوم آقاي نائيني معلوم ميشود كه بحث زيادي كردند حشرش با انبيا و اوليا باشد ولي اين زحمتها بيخود است ما مستثنا و مستثنا منه و اينها نداريم يك آيه داريم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه مستثنا و مستثنا منه با هم است مرحوم شيخ هم به اين با هم استدلال كرده يك آيهاي داريم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه مستثنا ندارد بي هماند مرحوم شيخ هم به آن بي هم استدلال كرده. اينچنين نيست كه آن آيه دومي كه مرحوم شيخ استدلال كرده مستثنا منه آيه اول باشد.
مطلب پاياني اين است كه يك بحثي كه ديروز مطرح شد يك بحث بسيار خوبي بود آن اين است كه ما اطلاق مقامي را از روايت ميگيريم و عموم را از آيه ميگيريم. اين نكته در اصول شناسي لازم است مطرح بشود و آن اين است كه وزان فقه و اصول وزان تعليم و تزكيه است. تعليم مقدمه تزكيه است و تزكيه مقدم بر تعليم چون تزكيه مقدم بر تعليم است نه مقدمه و هدف است و اصل انسان وقتي ميخواهد به طهارت روح برسد ميبيند كه بايد احكام را بداند بايد راه و چاه را بداند از اين هدف اصلي ميرود طرف مقدمات تا چيزي ياد بگيرد تا عمل بكند به طهارت روح برسد. پس تعليم مقدمه است و تزكيه مقدم مطلب اول. مطلب دوم اين است كه چون تزكيه مقدم است ما از تزكيه به تعليم آمديم يعني ميخواهيم چون آدم وارسته بشويم و راهي ندارد مگر اينكه عالم بشويم گفتيم پس برويم علم ياد بگيريم. جريان فقه و اصول هم همين طور است ما اول اصول نداشتيم ائمه(عليهم السلام) شاگردانشان را تربيت ميكردند احكام را ميگفتند حكم را ميگفتند و مطالب را به صورت جامع درميآوردند براي فهميدن احكام فقهي يك سلسله قواعد و اصول لازم است. اول قواعد فقهيه و اصول فقه اين دو رشته در خود فقه بحث ميشد لذا شما فقه عصر اول را كه بررسي ميكنيد ميبينيد هم مطالب فقهي در آن هست هم قواعد فقهي در آن هست هم اصول در آن هست ديگر سه تا كتاب نبود. كم كم قواعد فقهي از فقه جدا شده يك رساله جدايي نوشته شده رفته رفته اصول از فقه جدا شده رساله جدايي نوشته شده روي اصول بيشتر كار كردند روي قواعد فقهيه كمتر كار كردند بالأخره شده دو تا رشته شما ميبينيد نموداري از فقه قدما را شما در جواهر ميبينيد از صاحب جواهر شما اصول سراغ نداريد كه يك كتاب اصولي نوشته باشد يا لااقل ما نديديم اما ايشان اصول را در همان فقه ميخواند اصول را در فقه تنظيم ميكرد. اين اصل است آن اماره است و امثال ذلك نميگفت «كما في محله» ميگفت اين اصل است آن اصول اصلاً كسي كه با جواهر مأنوس باشد ميبينيد كه ايشان اصول را در همان فقه مطرح كردند. بنابراين فقه مقدم بر اصول است و اصول مقدمه فقه است و اصول را فقه توليد كرد قواعد فقهيه را فقه توليد كرد. يكي از مسائلي كه الآن ميشود از فقه به در آورد اين است كه اگر محور استدلال آيه باشد آيه قرآن دليل است ولو ما از شواهد روايي كمك بگيريم. اگر مدار استدلال روايت باشد دليل اصلي روايت است ولو از شواهد آيات كمك بگيريم استدلال مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) به (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) به بركت صحيحه ابن سنان بود كه از تفسير عياشي از تفسير عليبنابراهيم مرحوم صاحب وسائل نقل كرده. خب اصل استدلال (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) است. دستيار اين دليل كمك اين دليل صحيحه ابن سنان است كه فرمود: «العقود هو العهود» اين كمك گيري از روايت دليل را روايي نميكند، دليل، دليل قرآني است منتها آيه به كمك روايت آمده ما هم در بحث استدلال به اطلاق (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) اطلاق (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) اطلاق (تِجارَةً عَنْ تَراضٍ) كه بحث قرآني است اطلاق مقامي اهل بيت را كمك و دستيار قرار داديم يعني گفتيم (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) كه عموم لفظي دارد و هيأتش عام است و امثال ذلك (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) يا (تِجارَةً عَنْ تَراضٍ) كه اطلاق دارد وقتي ميتوان از اينها به خوبي اطلاق گرفت كه گفت كه بيع آناء الليل و اطراف النهار در مرئيٰ و منظر ائمه(عليهم السلام) بود و اينها ساكت شدند. اطلاق مقامي حجت است خواه خود شخص در صدد بيان باشد آن بقيه را نگويد يا شخصي كه عهدهدار تبيين قرآن است بقيه را نگويد فرق نميكند اين را اصول بايد معين كند يعني اين بحثي است كه از فقه براي اولين بار به اصول ميرود كه آيا اطلاق مقامي را خود متكلم بايد بگويد يا حجت ديگري كه در كنار او ايستاده است و ميتواند بگويد و مسئول است و نگفت باز هم اطلاق مقامي است. درباره اينكه اطلاق دو قسم است اطلاق لفظي داريم اطلاق مقامي داريم بحث كردند مقدمات اطلاق را بحث كردند؛ اما وحدت متكلم معتبر است يا حجت بودن متكلم و ساكت. اگر وحدت متكلم معتبر باشد اين اطلاق مقامي كه اين روزها ما گفتيم هيچ اثر ندارد چرا؟ براي اينكه گوينده خداست ساكت شونده اهل بيت اما اگر گفتيم نه اينها عترت و قرآن عجين هماند يكي خليفه است يكي مستخلِف و مستخلَف عنه اين خليفه هم مسئول است حرف او را ميزند و بايد بگويد و نگفت در طي اين دو قرن و نيم همهشان ديدند و ساكت شدند مردم بيع را به عنوان اصل اقتصادي اصل لازم ميدانند خب پس اينها چيزي نگفتند .اگر اطلاق مقامي وحدت متكلم شرط نباشد يكي از اين دو متكلم كه حجت خداست حرف بزند حجت ديگر ساكت باشد از انضمام سكوت اين حجت به كلام آن حجت ميشود اطلاق مقامي ثابت كرد.