درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/11/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب القضاء/ فرق قضاء با فتوا/
در پذيرش دعوا در محکمه ترتّب اثر، قطعی بايد باشد؛ يعنی دعوای بی اثر و لغو مورد پذيرش محکمه نيست، مثلا طرفين قبول دارند که اين هبه يا اين وقف قبض نشده است - و مستحضريد که هبه بدون قبض و وقف بدون قبض لغو است - آن وقت کسي بيايد ادعا کند که اين زمين وقف است، با اينکه طرفين يقين دارند که قبضي نشده، طرح اين دعوا لغو است حالا بر فرض وقف باشد، چيزي که وجودش و عدمش يکسان است طرحش محکمهپذير نيست. پس با اينکه قطع دارند که اين وقف بود يا هبه بود، چون اطمينان دارند و طرفين قطع دارند که قبض نشده، اين لغو است. هکذا در طلاق. اگر مدعي و مدعيعليه هر دو يقين دارند که طلاق واقع شده و هر دو هم يقين دارند که شاهدي در محکمه طلاق نبود، طلاق بدون حضور شاهد لغو است، پس اين دعوا لغو است، وقتي دعوا لغو بود، ولو مدعي يقين داشته باشد، طرحش در محکمه روا نيست. اين يک مطلب.
مطلب ديگر اين است که گاهي مدعي که شاکي است يقين ندارد ولي مدعيعليه در معرض اين تهمت است. ايشان(مدعی) يقينِ رياضي ندارد، لکن يک بنايي است که عقلاء اين را ميپذيرند، يک مالي است که ايشان آنجا جا گذاشته و کسي ديگر هم نبود، الآن ايشان درباره آن شخص اين شکايت را دارد، آن شخص متّهم به گرفتن مال است، اما در حد يک مظنّه و امثال ذلک است جزم در کار نيست؛ ولي اين دعوا محکمهپسند است و منشأ اثر است. ايشان اگر شاهد داشت که شاهد را در محکمه حاضر ميکند و اگر نشد که مدعي عليه سوگند ياد ميکند و اگر او سوگند ياد نکرد مدعي يمين مردوده را ميپذيرد و سوگند ياد ميکند بالاخره محکمه بياثر نيست. پس جايي که طرفين يقين دارند لکن اثر ندارد، قابل طرح در محکمه نيست، جايي که يقين ندارند ولي اثر دارد، قابل طرح در محکمه است.
مطلب بعدي آن است که قبل از تعطيلي يعني روز سهشنبه، دو تا مسئله طرح شد: يکي حکم «علي الغائب» و يکي حکم «علي المتّهم». حکم «علي الغائب» تا حدودي روشن شد که اگر حق الناس باشد و شخص مطالبه کند محکمه ميپذيرد و حکم صادر ميکند، منتها « الغائب علي حجّته» وقتي حاضر شد دليل خودش را به محکمه ميآورد يا قبول يا نکول، يا ابطال يا اثبات. اگر کسي شکايت کرد و سندي دارد و شاهدي دارد و آن مدعيعليه غائب است قابل طرح در محکمه است و چون حق الناس است محکمه حکم صادر ميکند لکن «الغائب علي حجته» وقتي غائب حاضر شد حجتش را اقامه کرد حالا يا قبول است يا نکول، برابر آن عمل ميشود و اگر او سوگند ياد نکرد، يمين مردوده را مدعي تحمل ميکند باز نظر محکمه ثابت ميشود.
فتحصل دعواي بياثر قابل طرح در محکمه نيست، دعواي مؤثر هر چند قاطع نباشد قابل طرح در محکمه است، در جريان غائب هم حکم همين است که بين حق الله و حق الناس فرق است، اين سه تا مسئله روشن شد.
اما مسئله چهارم که بنا بود در شنبه تحقيق نهايياش به عمل آيد اين است که آيا متّهم را ميشود محاکمه کرد يا نه؟ اجير و کسي که قرارداد کاري دارد کاري را پذيرفته ولي ضايع کرده، اين اتومبيل را بنا شد درست بکند ولي مشکلی ايجاد کرد اين سماور را بنا شد درست کند مشکلي پيدا کرد اين کسي که اجير است و اجير شده و بنا شد که اين وسيله نقليه يا غير نقليه را درست کند اجرت هم گرفته ولي فاسد کرده، اين ضامن است يا نه؟ يک وقت است که اجرت را گرفته و برابر مورد اجرت عمل نکرده، آنچه ضامن است اگر مثلي است مثل، قيمي است قيمت، حرفي در آن نيست، اين ضمان يد است نه ضمان معاوضه؛ ضمان معاوضه آن است که طرفينش در متن دعوا روشن است، مثل بيع، بايع و مشتي هر دو ضامناند بايع ضامن مثمن است و مشتري ضامن ثمن، ضمان بيع ضمان معامله است هر چه که طرفين معين کردند؛ اما اگر کسي مال مردم را گرفته و تلف کرده، مال مردم را مورد آسيب قرار داده، اين ضمان ضمان يد است ضمان معاوضه نيست، اين برابر «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّي تُؤَدِّيَ»[1] است.
آيا يد اجير يد ضمان است که اگر آسيب ديد ضامن است يا يد اماني است؟ اگر يد اجير يد اماني بود، اگر دارد اين سماور را درست ميکند، دارد اين اتومبيل را درست ميکند و آسيب ديد، او ضامن نيست ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾[2] ولي اگر يد اجير و امثال ذلک يد ضمان باشد «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّي تُؤَدِّيَ»؛ چون اجيرها فرق ميکنند، تعهدها فرق ميکند، بعضي آشنا هستند ساليان متمادي اين کار را انجام دادند و مطمئناند، يد آنها يد اماني است؛ يک وقت است که تازه وارد کار شده، آمده چنين تعهدي را قبول کرده است، وقتي کسي متخصص نيست آشنا نيست يد او که يد اماني نيست، چون يدش يد اماني نيست، اگر خراب کرده ضامن است. فرق ميکند. اگر کسي متخصص باشد اجازه کار داشته باشد اين شخص ميتواند اتومبيل را تعمير کند، اگر يک وقتي مشکلي پيش آمد ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾، چون يدش يد اماني است، نسبت به اين عين ضامن نيست، چون خودش متخصص است. يک وقتي حوادث غير پيشبيني شده اتفاق افتاده، وسطکار برق رفته و اين خطر پيش آمد، او چه ضمانتي دارد؟ يک وقت است که نه، اين کار را به دست شاگردش ميدهد، شاگردش براي پاک کردن و مقدمات کار آماده است، نه کار فنّي، او يدش يد ضمانی است يد اماني نيست.
پس اگر خودِ آن متخصص اين اتومبيل را عهدهدار شد که درست کند، اين يدش يد اماني است، يک وقت وسطکاربرق رفته يا يک اتفاق ديگری پيش آمده، آسيب ديده و يک مقداري خطر و ضرر متوجه اتومبيل شده ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾؛ يک وقتي نه، متخصص نيست کار را داده به دست شاگردش که تازه وارد شده، او هم بد در آورده او ضامن است؛ لذا روايات ما درباره اجير سه طايفه است[3] : در بعضي از جاها مطلق است، اين طايفه أولي که مطلق است که ضامن است؛ طايفه دوم و سوم مفصل است در طايفه دوم و سوم آمده که در فلان جا امام(سلام الله عليه) فرمود اين شخص ضامن است، براي اينکه متخصص نبوده صاحب کار نبوده صاحب حرفه نبوده، نبايد قبول ميکرد؛ طايفه ثالثه اين است که ضامن نيست، چون او امين بود متخصص بود، يک حادثهاي در وسط پيش آمده، خود صاحبکار هم اگر بود همين حادثه پيش آمد هر متخصص ديگري هم بود همين حادثه پيش ميآمد.
اين سه طايفه نصوص در باب اجاره براي همين جهت است. در يک موردي يک امام(سلام الله عليه) اين شخص اجير را ضامن ميداند، در موردي ديگر امام ديگر(سلام الله عليهما) اين شخص اجير را ضامن نميداند اينها که معارضه نيست، اينها قضاياي شخصي است، يک؛ قضيه شخصي سند فقهي نيست، دو؛ اگر «کان کذا» بود حجت است مستمر است، سه. تفصيل ميدهد اگر يد او يد اماني بود ضامن نيست، اگر او متخصص بود دستش دست اماني بود ضامن نيست و اگر تازهکار بود يدش يد اماني نبود يدش يد ضمان بود ضامن است. سه طايفه نصوص در باب اجاره است که اين سه طايفه، طايفه اول مجمل، طايفه دوم مجمل، طايفه سوم مفصل است. آنجا که امام(سلام الله عليه) فرمود ضامن است آن جايي است که دست، دست اماني نباشد، آنجا که امام فرمود ضامن نيست يا خودش عمل عدم ضمان کرد معلوم ميشود که يدش يد اماني است، پس آنجا که تفصيل است حجت است.
مستحضريد که فعل امام حجت است، يک؛ اگر فعلش به عنوان «کان کذا» بود حجت بالغه است، دو؛ و اگر «قضية في واقعة» بود حجت في الجمله است نه بالجمله، از اين قاعده در نميآيد. آنجايي که دارد «کان امام» اين طوري ميگفت يا «کان امام» اينطوري عمل ميکرد اين معلوم ميشود قاعده است، اما اگر يک جا حضرت يک کاري کرده، اين نه اطلاق دارد نه عموم دارد از اين که قاعده در نميآيد، اين في الجمله ثابت ميشود. پس نصوص سه طايفه است خودش طايفه جمع دارد. در باره اجير اين چنين است درباره ودعي اين چنين است در ساير موارد اينطور است.
پرسش: ... تخصص دارد ولی تجربه ندارد ...
پاسخ: بسيار خوب، آن هم تازهکار است اين هم ضامن است. اين کسي که تخصص مدرکي دارد پاياننامه نوشته، اين کار، کار تدريسي که نيست کار اجرايي است. در کار اجرايي عمل اجرايي ميخواهد و تخصص عملي ميخواهد، اما کسي که تخصص علمي دارد، فقط به درد تدريس ميخورد نه به درد کار، چون اين پاياننامهها که ميدهند يا اين آقا که حالا حق تدريس دارد، کارشان اين است که تدريس بکنند، حالا تدريس گاهي ابتدايي است گاهي غير ابتدايي، يک مدرّس بايد دو تا کار بکند: مطلب را قبلاً در کتاب بررسي کند، يک؛ يک مطالعهاي بکند که من چگونه بگويم؟ دو؛ اين ميشود مدرّس لايق؛ اما يک کسي که مطالعه کرده آمده دارد درس ميگويد تدريس او موفقيت ندارد براي اينکه اين نميداند چه چيزي را اول بگويد چه چيزي را وسط بگويد چه چيزي را آخر بگويد؟ مگر اينکه ساليان متمادي عادت کرده باشد. يک مدرس کارآمد کسي است که دو تا برنامه رسمي براي خودش داشته باشد: اول متن کتاب و علم را بررسي کند که حق روشن بشود؛ دوم اينکه من اين را چهطور بگويم يا بنويسم؟ اگر مقالهنويس است بايد مطالعه دوم داشته باشد و اگر تدريسکننده است بايد مطالعه دوم داشته باشد که من کدام مقدمه را اول بگويم کدام مطلب را دوم بگويم کدام مطلب را سوم بگويم، اگر يک کسي تخصص علمي دارد اما کار اجرايي نکرده او هم مثل کارآموز است ضامن است. کار اجرايي تخصص اجرايي ميطلبد.
فتحصل در مسئله غيبت، حکم روشن شد که اگر حق الناس باشد، حاکم ميتواند «علي الغائب» حکم بکند گرچه «الغائب علي حجّته». اگر حق الله باشد، نميتواند حکم بکند مگر اينکه خودش حاضر بشود. اين برای غائب. درباره متّهم اگر او پيشينه اماني داشته باشد متخصص متعهد باشد ضامن نيست. اين تخصص و تعهد که در اول انقلاب مطرح بود و «اليوم» هم مطرح است اين بيان نوراني قرآن کريم است. قرآن کريم ميفرمايد کشور را کسي اداره ميکند که بفهمد، بداند و متعهد باشد «التخصص التعهد» در هر مسئلهاي کار را چه در اعلي مرتبه يک کشور، چه در نازلترين مرتبه کشور بايد به کسي بدهند که بفهمد و پاک باشد همين. بيان قرآن کريم اين است که در هر کاري هم تخصص لازم است هم تعهد. دو تا نمونه ذکر ميکند. در يک کشور بالاترين سمَت و شغل وزارت است که کار اجرايي است پايينترين کار هم دامداري در بيابان و کوههاست. ما از دامداري اطراف کوه و بيابان که پايينترين کار است کاري نداريم، بالاتر از وزرات هم که کاري نداريم. از دو تا پيغمبر در قرآن کريم نقل شده است که يکي يوسف(سلام الله عليه) است که هنوز گرچه به مقام نبوت نرسيده فرمود اين کشور قحطيزده پهناور مصر را من اداره ميکنم، چون اين دو صفت را من دارم ﴿اجْعَلْني عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنِّي حَفيظٌ﴾ يک؛ ﴿عَليمٌ﴾[4] ، دو، هم متخصص هستم هم متعهد. همين! نه سخن از اختلاس و امثال اختلاس در دستگاه من است نه صحبت از بيمديريتي است. ﴿اجْعَلْني عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ﴾، هم تعهد دارم هم تخصص. اين برای وزارت. از چوپاني که ما پايينتر نداريم. وجود مبارک موساي پيغمبر که هنوز پيغمبر نشده، چوپاني شبان را انجام است، گفت که ﴿يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمين﴾[5] ، چوپان بفهم پاک. اين ميشود قرآن، اين ميشود کشور را قرآني اداره کردن، اين ميشود کشور را با قرآن راهنمايي کردن.
ايام دهه فجر است همه ما مديون امام و شهداييم. بدانيد شهداء آدمهاي کوچکي نيستند و اين خدمات و اينها قسمت مهمش جُل لولا الکل به برکت اينهاست. خدا غريق رحمت کند يکي از علماي اصفهان که رفيق ما بود ما باهم جبهه ميرفتيم. شايد اين قصه را براي شما يک وقتي نقل کرده باشم. رفتيم اميديه، همان روز هوا پنجاه درجه گرم بود. خدا رحمتش کند ما با هم اين دوره اميديه را گذرانديم. همشهريهاي ما مازندرانيها اينها در هفتتپه بودند من يک وقتي رفتم هفتتپه، ايشان تشريف نداشتند. آنجا هم همان وقتي بود که هفتتپه را بمباران ميکردند. ايشان تشريف بردند کردستان که من نبودم. هر کدام وقتي از جبهه برميگشتيم گزارش ميداديم که مثلاً هفتتپه اينطور بود ايشان ميگفت که کردستان چهطور بود.
ايشان که از کردستان برگشتند فرمودند به اينکه برای رفتن به آن کوههاي صعب العبور کردستان، يکي دو تا بطري آب بردم آنجا که تشنه نمانيم. اين مدتي که مثلاً يک روز يا دو روز من آنجا بودم نماز را با تيمم خواندم چون آنجا بالاي کوه چشمه آبي هم نبود، آب هم نداشتم و اين دو تا بطري آب را هم بردم براي نوشيدن و نماز را با تيمم ميخواندم. مستحضريد که کوههاي مرتفع کردستان هم صعب العبور است و خطرخيز، کومله و امثال آنها يک بخشي آنجا بودند. اين صحنه گذشت. بعد از يک مدتي گزارشي رسيد حالا آن سال بود يا سال بعد، گزارش رسيد که برف فراواني روي کوههاي کردستان آمده بعضي هم آنجا در برف گير کردند و مثلاً شهيد شدند. اين اول يک خبر عادي بود، بعد معلوم شد که قصه از اين قبيل نبود. اين عزيزاني که در بالاي کوه در سنگر بودند، آن وقت هم کردستان امن نبود، برف هم ميدانيد کساني که آشنا به منطقه برفخيز هستند برفي که دامنهدار است را تشخيص میدهند همه ما همينطوريم يک باران مختصري که ميآيد ميفهميم که اين دامنه ندارد، بعضي از بارانهاست که وقتی ابرها را ميبينيم ميفهميم که اين باران دامنه دارد. اينها ديدند که اين برف برفي نيست که قطع بشود. برفشناس هم بودند بالاي کوه هم بودند داخل سنگر بودند، اينها گفتند که ما اگر از اين طرف بياييم پايين و سنگر را خالي کنيم و آنها از آن طرف حمله بکنند چکار بکنيم؟ اينها ماندند و ماندند و ماندند و ايستادند و يخ زدند! نعش مطهر اينها را آوردند قم و نماز و اينها. در همين مسجد اعظم مجلس ترحيم گذاشتند. معمولاً ما که در مجلس ترحيم شرکت ميکنيم يک قرائت قرآني است و يک فاتحهاي است تا آخر که نمينشينيم. آن شب همين جا من نشسته بودم تا آخر نشستم و گريه کردم نه براي ثواب، در عالم ثواب فراوان است، فقط خجالت! فقط خجالت! گريه خجالت هم گريهاي است! اينطور جوانهاي ما اينقدر بايستند بايستند بايستند براي حفظ يک نظام اسلامي و يخ بزنند. الآن هم همينطور است خداي ناکرده اگر بيگانه قصد حمله بکند الآن هم همينطور هستند. حالا بگذريم چهار تا بدانديش چهار تا اشتباه کردند و ميکنند ولي مردم که دست از کشورشان و از دينشان برنميدارند. اين در جان ما و در عِرق ما و در خون ما تنيده است.
اين بيان نوراني علي بن ابيطالب است که «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ»[6] . يک وقت است صحبت از بهشت است اين کار را بکنيد بهشت ميدهند، آنها يک خطبههاي ديگر است، فرمود اگر يک ملت شريف باشد زير بار ظلم نميرود. فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»[7] سنگ از هر جا آمد برگردان. يک وقت سخن از بهشت و اين کار را بکن، اين ثواب دارد و اينهاست؛ يک وقت سخن از مردانگي است. فرمود مرد باشيد از هر جا سنگ آمد برگردانيد. اين کشور اين است. ما بارها به عرض شما رسانديم که ما بزرگزادهايم. ما که ميگوييم بزرگزادهايم نه يعني ما حوزويها؛ نه يعني ما دانشگاهیها؛ نه يعني ما طبقه تحصيلکردهها؛ ما مردم ايران، ما بزرگزادهايم؛ ما تاريخ داريم جغرافيا داريم عظمت داريم جلال داريم شکوه داريم.
شما ببينيد اين آمريکاي بيريشه اصلاً جغرافيا ندارد. شما سرتاسر آمريکا را بشکافيد يک اثر باستاني پيدا نميکنيد. چهار تا روستايي آن طرف آب بودند، بعد آمدند اين طرف آب. اينها تاريخ دارند که چه زمانی اينها را آوردند، اما جغرافيا ندارند. اما شما سرتاسر ايران را بشکافيد اثر باستاني، بزرگي و بزرگواراني بودند در اين سرزمين. ادبا، شعرا، هنرمندان، علما، اينها. ما بزرگزادهايم ما سند داريم ما تاريخ داريم ما جغرافيا داريم ما شرافتمنديم، ما کجا و آمريکايي کجا؟ ما هرگز زير بار اين ستم نخواهيم رفت.
منظورم اين است که اينگونه از مردان هم همين جا هستند. الآن هم همينطور هستند، اگر خدايي ناکرده يک حادثهاي پيش بيايد الآن هم همانهايي هستند که براي حفظ اين کشور در سنگرها يخ ميزنند؛منتها حالا ما بايد قدر اينها را بدانيم. ايام فجر است امام شهداء، با ائمه معصومين محشور باشند و شما بزرگان که به دست شما دين محفوظ شده و به دست شما ميماند به دست شما ترويج شده به دست شما تبليغ شده و به دست شما هدايت شده، خدا قدر شما را ميداند و به ما توفيق بدهد که قدر شما علما بزرگان حوزه و بزرگان دانشگاه را بدانيم تا اين نظام را به دست صاحب اصلياش تحويل بدهيم.
«و الحمد لله رب العالمين»