درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/09/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب القضاء/ فروع متفرّع بر فصل اول و دوم/
فصل اول در اين بود که «القضاء ما هو؟»، فصل دوم در اين بود که «القاضي من هو؟». در فصل دوم مرحوم سيد در عروه[1] و ساير فقهاء ده شرط براي قاضي ذکر کردند که دهمياش محل بحث بود؛ يعني مسئله بلوغ و عقل و اسلام و ايمان و عدل پنج تا، طهارت مولد و ذکورت و حرّيت هشت تا، اينها تقريباً مورد اتفاق است. مسئله اجتهاد في الجمله مورد اتفاق است ولي اعلميت لازم نيست.
يک سلسله شرايطي را هم ذکر کردند که نص خاصي برای اينها نيست، ولي گاهي داعيه شهرت و گاهي ادعاي اجماع شده است که قاضی نبايد فراموشکار باشد بايد متذکر باشد؛ يعني بيش از حد معمول بايد حافظهاش قوي باشد بايد قدرت نويسندگي داشته باشد و بيش از مسئله عدل داراي ورع و تقوا و زهد و امثال ذلک باشد که هيچ عاملي او را نلرزاند و مانند آن.
اثبات اينها از دو راه است: يکي اينکه ادعاي شهرت و اجماع و امثال ذلک شده است. يکي اينکه بعضي از اينها لازمه آن شرايط ياد شده است. اگر او بايد مجتهد باشد و لااقل تجزي را داشته باشد حتماً باسواد هست، هم قدرت کتابت دارد هم ضبط احکام و معارف ديني در اختيار اوست و مانند آن. اينها که لازمه شرايط ياد شده است اثباتش آسان است.
بايد حافظهاش خيلي قوي باشد. اگر حافظهاش متوسط بود ولي عده زيادي بودند که اين مسائل را ضبط ميکردند مخصوصاً در شرايط کنوني که ضبط ميشود نيازي به حافظه قوي نيست. اينها بايد يا به تسبيب يا به مباشرت تأمين شوند، اگر هيچ کدام از اينها نبود البته مشکل است.
بنابراين اثبات شرايطي بيش از اينها اگر از لوازم خود اين ادله استنباط بشود، قابل قبول است، اما ادعاي شهرت و اجماع و امثال ذلک، اين سهل القبول نيست. اينها عصاره اين دو فصل.
مطلب بعدي فروعي است که متفرع بر اين دو فصل است. يکي از آن فروع آن است که اگر ثابت شد که قاضي بايد مجتهد باشد ولو متجزي، کسي که مسئلهدان هست چند سالي هم درس خوانده ولي به تجزي اجتهاد نرسيده، مقلّد يک مرجعي است فتاواي آن مرجع را هم به خوبي حفظ است، آيا او ميتواند سمَت قضاء را به عهده بگيرد؟ نه، براي اينکه نه مجتهد مطلق است نه متجزي، فتواي ديگري را انسان در محکمه إعمال کند اين اثباتش آسان نيست؛ اما قضايايي که بخش وسيعي از قوانين کشور را آنها تشکيل ميدهند از راهنمايي و رانندگي، از احکام هوا و فضا، از پيشبني هوا، از صدها مسائلي که چندين برابر مسئله حدود و قصاص و ديات است، آنها اجتهاد لازم ندارند تخصص در همان رشتهها کافي است، براي اينکه ائمه(عليهم السلام) به آنها تعرّض (و اشارهای) نکردند، همين احکام شرعي را فرمودند که بايد مثلاً به اين صورت باشد: «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»[2] و امثال ذلک.
در آن امور همين که تخصص دانشگاهي داشته باشد کافی است، البته عدل سرجايش محفوظ است عقل سرجايش محفوظ است. اينها سرجايش محفوظ است اينها را داشته باشد کافي است. پس اگر کسي بخواهد در مسائل قضايي از حدود و قصاص و ديات، بالاخره آنجا که شرع نظر خاص دارد و احکام شرعياش در کتابهاي فقهي آمده، او بخواهد دخالت بکند جايز نيست، مگر اينکه به نحو صلح و تراضي و امثال ذلک باشد. دو نفر به يک عالم دانشمندي يک طلبه و يک روحانيای که چند سال درس خوانده ولي مجتهد نشده، مراجعه ميکنند که شما حَکم باشيد - حَکم در اينجا يعني عامل صلح و تراضي طرفين - اين عيب ندارد اما اگر بخواهد به عنوان «حکمتُ» حکم بکند اين بي اشکال نيست.
مطلب ديگري رواياتي است که برابر آن روايات، فتاوا هم به دو قسم آمده است. شما ببينيد يک وقتي يک مرجع تقليدي فتوا ميدهد که استعمال تنباکو حرام است و اين هم مورد قبول همه فقهاي عصر قرار ميگيرد. اين به چه مناسبت است؟ او که قاضي نيست. اينجا که محکمه نيست. اينجا که حَکم بودن نيست. اين چيست و از چه سنخي است؟ در بحثهاي روايي که خوانده شد آنجا عرض شد به اينکه از روايات دو مطلب اصيل جداي از هم استفاده ميشود، برای اينکه اين دو جواب است در برابر دو سؤال. سؤالي که از ائمه(عليهم السلام) اين بود که آيا ميتوان به سلطان يا قاضي مراجعه کرد يا نه؟[3]
محور سؤال دو چيز بود: يکي حاکم بود يکي حَکَم. سلطان که کار قضايي نميکند. سلطان کار سلطنت ميکند. بررسي اجمالي ميکند دستور ميدهد حکم صادر ميکند. شاهد و بينه و دو تا بينه عادل و امثال ذلک نيست. از تعدد سؤال تعدد جواب برميآيد. لذا خدا غريق رحمت کند فقهاي ما را از اين حاکم و حَکم دو مطلب فهميدند که مطابق با سلطان و قاضي سؤال سائلان است. در سؤال سخن از اين است که آيا مراجعه به سلطان جاير است يا نه؟ سلطان که کار قضايي نميکند حاکم است. بعد آيا به حَکم ميشود مراجعه کرد يا نه؟ اين کار قضايي ميکند. جوابي که ائمه دادند در مقبوله و غير مقبوله، بعد از اينکه مسئله اولي را امضا کردند فرمودند که اگر «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» صاحبنظريه بود بالاخره در حد اجتهاد ولو تجزي توانست فتوا پيدا کند، جايز است «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً» نه «جعلته حَکما»؛ يعني اگر سلطان شرعي ميخواهيد بله، فقيه جامع الشرايط است. اگر حَکم شرعي ميخواهيد بله، فقيه متجزي است.
اين دو اصل کلي جداي از هم است که فقيه جامع الشرايط ميشود حاکم، نه حَکم؛ لذا اگر فتوا دادند که استعمال تنباکو حرام است مورد قبول همه فقهاء است، چون حاکم اسلامي حکم کرده است، نه حَکم. صحبت از قضاء نيست. اليوم هم همينطور است اگر ما يک مرجع مطلقي داشتيم مثل مرحوم ميرزا - اگر إنشاءالله کسي برسد به آن جايي که مقام علمياش آنطور باشد تقوايش آنطور باشد - در يک روزي حکم بکند که رابطه با فلان کشور حرام است، اين همان فتواي مرحوم ميرزا ميشود، چون ائمه فرمودند «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً» همه فقهاء فتواي مرحوم ميرزا را قبول کردند. مرحوم آقاي آشتياني و ساير بزرگان و اينها در ايران آن فتوا را اجرا ميکردند. اين از کجا پيدا ميشود؟ اينکه حَکم نبود اينکه مسئله قاضي نبود. اين بيان نوراني امام است که فرمود من او را حاکم قرار دادم. اليوم هم همينطور است.
اگر ما حوزه را قداست حوزه را عظمت علم را حفظ کرديم، هيچ کسي بيش از سوادش حرف نزند هيچ کسي بيش از درس خواندههايش حکم نکند هيچ کسي داعيهاي نداشته باشد ،همه سعي کنند راه شيخ انصاري را طي کنند راه صاحب جواهر را طي کنند، آن صاحب امر هم تأييد ميکند اين حرفي در آن نيست. اما امام معصوم فرمود من فقيه جامع الشرايطي که در حد ميرزا باشد او را حاکم قرار دادم «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً» نه «حَکما»، چون سؤال سائل دو قسم بود که آيا ميشود به سلطان مراجعه کرد يا نه؟ سلطان حاکم است حَکم نيست دستگاه قضا ندارد. آيا ميشود به قاضي اينها مراجعه کرد يا نه؟ اين حَکم است. چون سؤال دو تا بود، جواب هم به دو قسمت شد؛ فرمود اگر حَکم باشد شرايطش آن است و اگر کسي اين شرايط را داشت «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً»، لذا نظر شريف مرجع عاليقدر درباره رؤيت اول ماه و اول ماه بودن، آخر ماه بودن، عيد بودن و عيد اضحي بودن و عيد فطر بودن به عنوان يک حاکم شرعي ممضي است چه اينکه درباره آن تنباکو هم و امثال ذلک هم ممضی بود.
حالا يک مطلب ديگري است که مرحوم صاحب جواهر و اينها تعرض نکردند، ولي پسر بزرگ مرحوم کاشف الغطاء در الانوار الفقاهه که نوشته مطرح کرده. اينها فقهاي نامآور ما اماميه هستند. اگرچه علوم کلامي و اينها در نجف و ساير حوزههاي علميه مطرح نبود، اما واقعاً فقاهت به اوج خود رسيده بود.
ايشان بعد از اينکه اين مسئله را در اين الانوار الفقاهه ذکر کردند، اين موضوع را مطرح کردند که علم امام چطور است؟ آيا امام ميتواند به علم خود عمل بکند يا نه؟ و امثال ذلک[4] . بعد از وسعت دادن حوزه نفوذ يک مرجع تقليد، درباره خود امام بحث کردند. در جواهر و امثال جواهر اين مسئله کلامي نيامده است، ولي در انوار الفقاهه اين مسئله کلامي آمده است. اين مسئله گرچه کلامي است هيچ ارتباطي با فقه ندارد، ولي اينها ضروري فقه است اينها بايد در فقه در دست ما باشد. ما کم خطر و کم ضايعه از اين غفلت حوزه از اين مسائل کلامي نداشتيم. اين جريان شهيد جاويد کم به ما آسيب نرساند. آيا امام ميداند يا نميداند؟ اگر ميداند چرا رفته؟ اگر نميداند مگر امام نيست؟ وقتي يک چند صباحي انسان درس بخواند مثل شرح لمعه براي همه روشن ميشود که امام يقيناً بالضروره علم غيب دارد، يک؛ فصل ثاني: آيا علم غيب تکليفآور است يا نه؟ في الجمله تکليفآور است نه بالجمله، سيد الشهداء بالضرورة مثل دو دو تا چهار تا ميدانست چه خبر است، قبرش را ميدانست بارگاهش را ميدانست، حساب و کتابش را ميدانست.
در همان جريان مکه اين سخنراني رسمي حضرت در مکه بود. براي من يک قبري است بين النواويس و کربلا اين گرگها آنجا آمدند بدن مرا تکه تکه ميکنند[5] ، تمام ذرات را ميدانست. اما آيا علم غيب تکليفآور است يا فوق تکليف است؟ گوشهاي از اين حرفها را پسر بزرگ مرحوم کاشف الغطاء اينجا ذکر کردند. اگر مناسبت شد إنشاءالله يک وقتي هم عرض ميکنيم شايد هم فردا، اگر مناسبت شد و اگر نشد که نشد.
ولي منظور اين است که حوزه از اين جهت در يک کلام فقيرِ فقيرِ فقير است.
نمونهاش اين است که کاشف الغطاي بزرگ که به فتحعلي شاه اجازه ميدهد که شما برای نيروهاي رزمي اين کار را بکنيد، با روسيه اينطور بجنگيد، در جبهههاي جنگ اين آهنگها را بگذاريد، مبلغ هم بفرستيد، ايشان در کشف الغطاء در بخشي از طهارت که چه چيزي پاک است و چه چيزي نجس است فرمود کافر نجس است و کفر باعث نجاست است و امثال ذلک که اينها مستقيماً به دلالت مطابقي نجس است. بعد ميفرمايد که غير از دلالت مطابقي اگر لوازمي هم داشته باشد - لوازم يعني انکار ضروري و امثال ذلک – آن هم به کفر منتهي ميشود. گاهي بعضي از امور است که متن کفر نيست ولي منتهي به کفر ميشود کمکم چند تا مثال ميزند مثل قول به جبر، قول به تفويض، قول به کذا، قول به کذا، قول به کذا[6] . اين روي فرمايش ايشان در کشف الغطاء است. ميدانيد که کشف الغطاء برای يک فقيه نامآوري در اماميه است.
مرحوم حاج آقارضاي همداني اين کتابش خيلي کتاب لطيف و روانی است. خدا اساتيد ما را در آمل غريق رحمت کند. ما در آمل در سال 1326 و 1327 قوانين مرحوم ميرزا را پيش دو نفر از فقهاي آن روز ميخوانديم. آمل دو تا فقيه نامآوري داشت که شاگردان مرحوم آخوند خراساني بودند و چند روحاني بزرگواري داشت که شاگردان مرحوم آقا ضياء و اينها بودند بعضي هم علمايي بودند که تحصيل کرده ايران بودند. ما يک بخشي را پيش شاگرد مرحوم آقا ضياء ميخوانديم و يک بخشي را پيش شاگرد مرحوم آخوند خراساني.
يکي از اين علماي بزرگوار که حالا قوانين را پيش ايشان نميخوانديم، بحث ديگري را در خدمت ايشان درس خوانديم، ميفرمودند که شما وقتي شرح لمعه خوانديد فوراً به مکاسب نپردازيد. بين شرح و لمعه و رياض يک مقداري رياض بخوانيد براي اينکه مرحوم شيخ در مکاسب گاهي ميفرمايد سيد رياض اين را گفته، سيد رياض اين را فرموده است. شما اگر به رياض آشنا نباشيد مکاسب خوب براي شما حل نميشود؛ لذا اگرچه شرح لمعه را در آمل ميخوانديم اما تتمهاش مانده بود بعد از اينکه به تهران آمديم در مدرسه تمام شد. قبل از اينکه مکاسب شروع بکنيم يک مقداري رياض مرحوم سيد رياض را خوانديم.
اين را به ما سفارش کردند ما هم عمل کرديم. بعد از اينکه مکاسب و اينها تمام شد قبل از اينکه به خارج برسيم چون قبلاً با جواهر مأنوس بوديم مستحضريد جواهر يک متن سنگيني دارد، ديدم که خواندن جواهر يک کار آساني نيست قبل از جواهر يک مقداري طهارت حاج آقا رضا را خوانديم که اين خيلي روان است. خدا غريق رحمتش کند يک فقيه نامآوري بود. روان است، خوشتقرير است؛ لذا با طهارت مرحوم حاج آقا رضا مصباح الفقيه آشنا بوديم. مرحوم حاج آقا رضا در بحث طهارت فرمايش کاشف الغطاء را نقل ميکند ميگويد که شما که بزرگواريد مقام علمي شما محفوظ است اينکه ميگوييد جبريه نجساند مفوضه نجساند مگر مستحضر نيست اينها بحثهاي عميق کلامي است اينها در حوزه مطرح نيست؛ لذا خيلي از علماي ما رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفويض شدند - همين علماي نجف - شما چرا ميگوييد نجساند؟[7]
خود کفايه را مستحضريد وقتي به جبر ميرسد ميگويد «قلم اينجا رسيد سر بشکست[8] !» يکي از بدترين نقيصههاي حوزههاي علميه نجف و قم و مشهد و اينها اين است که در آنها کلام نيست. اگر کلام بود، جبر باطل است به چه دليل؟ تفويض باطل است به چه دليل؟ فهميدن «امر بين امرين»[9] که روايات ماست اينها جان کَندن ميخواهد. جان کَندن يعني جان کَندن! نظير اين درسهای معمولي نيست که ظاهر اين است روايت اين است اطلاق اين است تقييد اين است اينطور نيست. جبر باطل است تفويض باطل است «امر بين امرين» يک کار عميق علمي است. بناي عقلاء و فهم عرف و ظاهر و اظهر و اينها در آن نيست. عقل است و عقل است و عقل است و عقل. آنکه کم است همين است.
لذا مرحوم حاج آقا رضا ميفرمايد شما چه ميگوييد؟ خيلي از علماي ما رفتند جبر را باطل کنند تفويضي درآمدند! خيلي از علماي ما تفويضياند، برو سؤال بکن تحقيق بکن.
غرض اين است که اين مسئله علم امام که آيا امام ميداند يا نه؟ اين بايد مثل همين بحثهاي فقهي ما در حوزهها مطرح بشود. چون مطرح نشد، آن ضايعه و آن خطر را ما در شهيد جاويد پشت سر گذاشتيم . يک بنده خدايي گفته بود که – معاذالله - سيد الشهداء علم نداشت. بزرگاني گفتند علم داشت. کار تنها به همين علم نداشتن و علم داشتن ختم نشد. الآن هم اگر خداي ناکرده يک مسئله کلامي بدون تحقيق بدون تدريس چند ساله مطرح بشود همين است که چهکسی ميگويد کافر است، چه کسي ميگويد نجس است، چهکسی ميگويد پاک است و چه کسي میگويد فلان است!
اگر ما در حوزه کلامي ميداشتيم، روشن بود که وجود مبارک سيد الشهداء دو دو تا چهار تا برايش مسلّم بود که چيست و همه چيز را ميدانست؛ اما آيا علم غيب و علم الهي مثل علم فقه و اصول و رسائل و مکاسب و وسائل و اينها تکليفآور است يا نه؟ گوشهاي از اين را در همين کتاب انوار الفقاهه ذکر کردند که اگر شد يک روزي ميآوريم ميخوانيم که اصلاً آيا علم غيب تکليفآور است؟ آن ذات اقدس الهي که غيب را به اين امام داد مگر فرمود به اين عمل بکن؟ مگر فرمود ديگران موظفاند طبق اين عمل بکنند؟
خود وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) صريحاً اعلام کرد فرمود من که در محکمه نشستهام «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[10] من مکلف نيستم به علم غيب عمل کنم. با اينکه تمام جزئيات کار شما را ما به اذن الله ميدانيم. بعد هم صريحاً اعلام کرد فرمود به اينکه ما برابر بينه و أيمان حکم ميکنيم. اگر کسي در محکمه منِ پيغمبر آمده است با قَسم دروغ يا شاهد کذب، مالي را از دست من گرفت و من برابر بينه و يمين مال را به او دادم او دارد از اين مسجد ميرود «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»[11] ؛ يک آتش را دارد به همراه ميبرد، مبادا بگوييد که من از دست پيغمبر گرفتم. ما مأمور نيستيم به علم غيب عمل بکنيم. گاهي براي اثبات معجزه مطلب ديگري است. غرض اين است که اين بزرگوار اين همّت را کردند بخشي از مسائل کلامي را در همين الانوار الفقاهه ذکر کردند که آيا امام ميداند يا نه؟ شعاعش تا کجاست؟ آيا علم غيب مثل علم ظاهر تکليفآور است يا نه؟ اينها را آنجا مطرح فرمودند که حالا اگر مناسبت شد ذکر ميکنيم اگر نه که به همين مقدار اکتفا ميکنيم.
اما حالا يک روزي ممکن است متن فرمايش مرحوم کاشف الغطاء از آن کتاب کشف الغطاء بخوانيم بعد فرمايش مرحوم حاج آقا رضاي همداني را بخوانيم تا شما آشنا بشويد که بالاخره بر حوزه چهها گذشت و چهها ممکن است خدايي ناکرده بگذرد.
اما مسئلهاي که قبلاً در اثناء بحث گفته شد يکي درباره ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾[12] بود يکي هم درباره وجود مبارک امام رضا بود.
بحثهايي که انسان در اثناء انجام ميدهد يک وقت است که مطالعهاي که انسان شب کرده روز بحث ميکند يک وقت است که در اثناء بحث مطلبي که چند سال قبل در يک جايي ديده است به يک مناسبتي ميآورد.
در جريان اين ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾، ظاهراً کساني که تفسير شريف نور الثقلين همراهشان هست در خدمتش هستند در ذيل آيه ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾ مراجعه کنند. ظاهر آيه اين است که «ن» يعني مرکّب و قلم هم که معلوم است. ذات اقدس الهي به قلم و مرکّب سوگند ياد ميکند و به مسطورات و به کتاب قَسم ميخورد ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾، به نوشتهها به کتاب و کتابت قَسم ياد ميکند چون کار کار فرهنگي است. دين دين فرهنگي است. قَسم به جواهر، قَسم به مکاسب، قَسم به رسائل ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾ اينها آنچه که علما مينويسند.
در اينجا کسي راوي خاصي بود از محضر امام(سلام الله عليه) سؤال کرد که «ن» چيست؟ «قلم» چيست؟ حضرت فرمود «ن» يعني مرکّب و «قلم» يعني فلان. بعد فرمود که اينها مثلاً دو تا فرشتهاند از فرشتههاي عالم[13] . اينها يک شاگردان مخصوصي داشتند که اين اسرار را با آنها در ميان ميگذاشتند و حرفهاي عادي را به ديگران ميزدند. علم غيب را به بعضي از اصحاب خودشان ميفرمودند براي همه نميفرمودند. حالا در تفسير شريف نور الثقلين ذيل آيه ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾، اينجا مراجعه بفرماييد اين حرف آنجا هست.
اما مسئله اينکه وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) به مقامي رسيده است که هيچ کس در عالم به مقام رضا نميرسد الا به وساطت علي بن موسي، اين را چون ما به تازگي که نديديم اگر إنشاءالله جايش(منبعش) پيدا شد - چون گاهي اين حرفها برای سي، چهل سال قبل است آدم يک جايي ديد، مورد اطمينان هم بود نقل ميکند - حالا اگر إنشاءالله آن جايش(منبعش) پيدا شد ممکن است که آن را عرض کنيم.
پرسش: هر خيری در عالم به انسان برسد ... از طريق اميرالمؤمنين هم روايت شده
پاسخ: يک نور هستند «کلهم نور واحد». اگر گفتند علي بن ابيطالب درست است اگر گفتند محمد بن علي درست است چون اينها «نور واحد» هستند بنابراين هيچ فرقي بين اين و آن نيست، حقيقتشان از يک جا است همهشان از نور واحدند و از نور واحد آثار و برکات واحد صادر ميشود اين درست است. ولي آنچه بنده يادم هست و از بعضي از اساتيد شنيدم، يک؛ در جايي هم ديدم، دو؛ هيچ کس به مقام رضا نميرسد الا به وساطت علي بن موسي الرضا(سلام الله عليهم اجمعين).
حالا اين قاضي اگر مجتهد نبود اين شخصي که مجتهد نيست نميتواند به عنوان قضاء وارد شود. بله، ميتواند به عنوان صلح و تراضي و امثال ذلک وارد مسئلهاي بشود و اختلاف بين دو نفر را حل کند.
پرسش: ... قطعاً مجتهد نيستند
پاسخ: خب نه، بعضي از روحانيوني که به برکت انقلاب اسلامي و نظام اسلامي وارد دستگاه قضاء شدند اينها متجزي هستند حالا بعضي نيستند حرفي ديگر است؛ اما قسمت مهم کارهاي قضائي ما مربوط به احکام فقهي نيست. شما در نظام بينالمللي حساب بکنيد ميبينيد که هشتاد درصدش برای مسائل عرفي است. فلان جا حق تقدم با کيست؟ فلان جا راه يک طرفه است فلان جا دو طرفه است. فلان روز روز تعطيلي بود، فلان روز روز تعطيلي نبود. بخش وسيعي از اين امور که برای امور بينالمللي هم هست اختلافات هم فراوان است اين روز ترافيک است روز تعطيل است روز تحصيل است، روز دريايي است، روز هوايي هست، فلان روز چرا شما گفتيد که باران ميآيد و باران نيامد؟ چرا تحقيق نکرديد که باران ميآيد يا باران نميآيد که ما گرفتار سيل نشويم؟ بسياري از مسائل قضايي روي اين امور عرفي برميگردد؛ اينها تخصص مصطلح خودش را ميخواهد اما اجتهاد مصطلح فقهي، بله در حدود و قصاص و ديات و آنجايي که احکام شرعي است بايد وجود داشته باشد و اگر نباشد مشکل جدي دارد.
بله، اگر يک کسي مثل مرحوم ميرزا و مثل صاحب جواهر و مثل شيخ انصاري و مثل خود امام در رأس باشد و اذن بدهد، به اذن خود چنين مرجع تام الفقاههاي که در مرجعيت او در اجتهاد مطلق او هيچ ترديدي نيست - همه کارشناسها ميگويند که امام مجتهد بود، همه کارشناسها ميگويند شيخ انصاري مجتهد است - اگر ما چنين مرجعي داشته باشيم بله نصب او نصب امام است که اطلاقات ادله نصب هم، اين را ميگيرد و کار را اصلاح ميکند.
«و الحمد لله رب العالمين»