درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/09/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب القضاء/ فصل دوم/ شرائط قاضی
در جريان متجزي همانطوري که ملاحظه فرموديد خودش صاحبنظر است اگر کافي دانست تجزي در اجتهاد را آن وقت سمت قضاء را ميپذيرد و اگر کافي ندانست که سمت قضاء را نميپذيرد. مراجعان به اين متجزي هم اگر مقلّد مرجعي هستند که سمت قضاء را براي متجزي قبول دارد، به فتواي او عمل ميکنند و اگر کافي نميداند عمل نميکنند. پس اين احکام چهارگانه وضعش روشن است.
اما بيش از تجزي، دليلي نيست که مثلاً حالا قاضي حتماً بايد مجتهد مطلق باشد، چه رسد به اينکه اعلم باشد.
در جريان روايت مقبوله که آنجا فرمود افقه باشد و امثال ذلک، درباره مرجعيت مطلق و اينها جا دارد که روايتش هم دوباره خوانده ميشود؛ اما درباره قضاء چنين چيزي که حتماً شخص بايد مجتهد اعلم باشد لازم نيست. الآن وقتي که انسان برابر روز سخن ميگويد، مستحضريد که قضاء در زمان کنوني نظير سمتهاي ديگر کارمندي است؛ نظير پزشکي، نظير تدريس در دانشگاهها و امثال ذلک است که مردم يک عدهاي را به عنوان وکيل انتخاب ميکنند وکلاي مردم براي اداره امور مردم قاضي استخدام ميکنند طبيب استخدام ميکنند و مانند آن. اينها تقريباً اجير دولتاند که از طرف مردم اينها را انتخاب ميکنند. سخن از نصب و امثال ذلک نيست تا اينکه ما بگوييم اصل عدم نصب است «الا ما خرج بالدليل».
بله، آنهايي که مربوط به محدوده شرع است و کارهاي شرعي انجام ميدهند، آن روايات سرجايش محفوظ است؛ اما الآن اکثري مسائل قضاء مربوط به رانندگي است، مربوط به کشتيراني است، مربوط به هواپيمايي است، مربوط به شرکتهاي فراوان است، يک؛ قسمت مهم اين امور در کشورهاي غير اسلامي ابتکار شده تأسيس شده بنيانگزاري شده، دو؛ قسمت مهم اينها در کشورهاي غير اسلامي قانونگزاري شده، سه؛ و همان قانونها در کشورهاي اسلامي دارد اجرا ميشود «الا ما خرج بالدليل»، چهار؛ آن وقت کجا ميشود گفت که اصل در قضاء عدم ولايت کسي بر کسي «الا ما خرج بالدليل» است؟! سخن از ولايت نيست، سخن از اجير شدن اين آقايان براي اداره امور مملکت است.
بله، ما يک سيره داريم که اين سيره متشرعين است. اين سيره متشرعين به عصر عصمت و امضاي آنها منتهي ميشود؛ اما بناي عقلاء به امضاست، نه اينکه بناي عقلاء تابع دستور شريعت باشد، چون اين چيزها اصلاً قبلاً نبود، بعداً اين صنايع پيدا شد، بعداً قانون اين صنايع پيدا شد، بعداً مسئولان اجرايي اين صنايع پيدا شدند، بعداً از کشورهاي غير اسلامي به اسلامي سرايت پيدا کردند. اين مراحل چهارگانه نشان ميدهد که قسمت مهم اين سمتها به ادله کلي امضائي است وگرنه آنهايي که سيره متشرعه است بايد قبلاً باشد و تا عصر عصمت سابقه داشته باشد.
بنابراين روايتي که از مقبوله عمر بن حنظله است آن اوّلي، ظاهرش اين است که «عند التنازع» مثلاً افقه باشد يا اعلم باشد، آنها ممکن است در مرجعيت و اينها کاربرد داشته باشد و درست هم هست، اما از روايت ابي خديجه که آن را هم جداگانه بايد بخوانيم، بيش از تجزي استفاده نميشود.
الآن دو تا امر لازم است: يکي بررسي آن مقبوله که دارد «عند التنازع» حرف افقه و اعلم مراد است. يکي بررسی مشهوره ابي خديجه است که اگر کسي بخواهد سمت قضاء را بپذيرد بايد «يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا» باشد و از اين بيش از تجزي که في الجمله عالم به احکام شرع باشد، برنميآيد و الآن اين آقاياني که ميگويند تخصص لازم است يعني تخصص در رشته خودش. اين يک چيز استثنايي نيست. طبيب بايد در رشته خودش متخصص باشد. استاد دانشگاه بايد در رشته خودش متخصص باشد. قاضي هم بايد در رشته خودش متخصص باشد. در رشته خودش متخصص باشد يعني تجزي در علم، نه اينکه همه علومي که مربوط به طب است يا همه علومي که مربوط به قضاء و داوري است را بايد بداند.
پرسش: ... تجزی هم نمیخواهد، علم میخواهد ...
پاسخ: بعضي خواستند از اين اطلاقات استفاده کنند. اما آن تعبير «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»[1] ، يعني نظريهپردازي کند، ظاهرش اين است که تجزي در اجتهاد بايد داشته باشد. اگر اين بود که «يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا» که در مشهوره ابي خديجه است، بله همين که يک کسي بود که مقلد باشد ولي مسائل شرعي را خوب بلد باشد کافی است، اما از اينکه فرمود: «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»، يعني نظريهپردازي کند، نه اينکه نگاه کند، چه چيزي را نگاه کند؟! وقتي نظريهپرداز بود، ميشود متجزي. حالا چون در همان روايت دارد که «عرف احکامنا» پس اگر نظريهپرداز بود «في شيء من الاحکام و النصوص»، اين ميشود متجزي. حالا اين دو روايت را ملاحظه بفرماييد تا به آن جمع نهايي برسيم که خلاصهاش اشاره شده است.
پرسش: مجتهد اعلم در همه علوم که نداريم؟
پاسخ: نه، در فقه. اعلم در فقه بايد باشد که داريم. آن علومي که محل ابتلاء نيست جاي تقليد نيست. آنجايي که تقليد هست ميشود مجتهد اعلم داشته باشيم.
در باب نهم اين فرمايشاتشان هست «بَابُ وُجُوهِ الْجَمْعِ بَيْنَ الْأَحَادِيثِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ كَيْفِيَّةِ الْعَمَلِ بِهَا» وسائل، جلد 27، صفحه 106
اين روايت را که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ» نقل کرد تا اينجايش که معتبر است، فقط ميماند عمر بن حنظله که مجهول است منتها مقبول شد «عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ فَتَحَاكَمَا» به محکمه مراجعه کردند، محکمه عباسيها بود «إِلَى أَنْ قَالَ فَإِنْ كَانَ كُلُّ وَاحِدٍ اخْتَارَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِنَا فَرَضِيَا أَنْ يَكُونَا النَّاظِرَيْنِ فِي حَقِّهِمَا وَ اخْتَلَفَا فِيمَا حَكَمَا وَ كِلَاهُمَا اخْتَلَفَا فِي حَدِيثِكُمْ فَقَالَ الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَ أَفْقَهُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِي الْحَدِيثِ» اين برای اختلاف است که اگر دو تا محکمه قضايي داشتيم قاضي اين دو محکمه هر کدام نظر خاص داشتند «عند التخالف» و «عند التنازع» ممکن است مرجع «هو الاعلم» باشد؛ اما اگر اين دو نفر متّفق الرأي هستند ولو يکي اعلم است، اينجا معنا ندارد که ما بگوييم اعلم مقدم است. پس اعلم در صورت اختلاف است؛ لذا اگر دو تا فقيه بودند فتواهايشان يکي بود يکي اعلم از ديگري بود، لازم نيست که به آن اعلم مراجعه بشود، براي اينکه فتواي آن اعلم با غير اعلم فرق ندارد، هر دو شاگرد يک استاد بودند هر دو همان مباني استاد را دارند هر دو در استنباط هم شبيه هماند و ساليان متمادي هم همفکر بودند و احکام اينها هم در رساله شبيه هم و نظير هم بلکه مطابق هم است، اينجا حالا مراجعه به اعلم لازم نيست. در اينجا فرمود «عند الاختلاف» به اعلم مراجعه بکنيد.
حالا آيا اين مربوط به مرجعيت هم هست يا نه؟ درباره خصوص قضاء که وارد شده است «فَقَالَ الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَ أَفْقَهُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا» مستحضريد شرط دهم همان اعلم بودن است؛ يعني بلوغ و عقل و اسلام و ايمان و عدل، اين پنج تا. طهارت مولد و ذکورت و حرّيت، اين هشت تا. درباره اينها خيلي اختلافي نيست. نهمي و دهمي اجتهاد است و اعلميت. به استناد همين اعلميت را مطرح کردند.
«الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَ أَفْقَهُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِي الْحَدِيثِ وَ أَوْرَعُهُمَا» اما فقط اعلميت را مطرح کردند «وَ لَا يُلْتَفَتُ إِلَى مَا يَحْكُمُ بِهِ الْآخَرُ قَالَ فَقُلْتُ فَإِنَّهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيَّانِ عِنْدَ أَصْحَابِنَا» چکار بکنيم؟ فرمود: «يُنْظَرُ إِلَى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَاتِهِمَا عَنَّا»، اين موافق با قرآن باشد مخالف با «قوم الذی جعل الحق فی خلافهم» باشد که آنها از بحث فعلي ما بيرون است که در تعارض اگر يکي موافق قوم بود ديگري نه، آن مخالف را بگيريد و اگر چيزي موافق قرآن بود موافق قرآن را بگيريد.
حالا يک پرانتزي باز کنيد، در بعضي از روايات که مربوط به عرض بر قرآن کريم است فرمود به اينکه روايتي که از ما رسيده ولو معارض هم نداشته باشد حتماً بر قرآن کريم بايد عرضه کنيد. اين روايت معارض ندارد اما حالا واقعاً حق است ما گفتيم گفته ماست يا نه؟ اين بايد عرضه بشود بر کتاب الله براي اينکه معيار اصلي ما قرآن است. اين ارجاع حديث به قرآن است ولو معارض هم نداشته باشد. آنجا که دارد اگر متعارض بودند موافق قرآن را بگيريد مخالف قرآن را ترک کنيد بيّن الرشد است، اما اينجا روايت معارض ندارد. آيا روايتي که معارض ندارد هم بر قرآن کريم بايد عرضه بشود يا نه؟ اين روايات ميفرمايد که بايد عرضه بشود. استدلال حضرت هم اين است که شايد اين روايتي که به نام ما نقل کردند جعلي باشد، اين را بايد بر قرآن کريم عرضه کنيد[2] .
در روايات ديگري هم که در همين جلد وسائل هست، آمده که کسي که مرجعيت اين امور را دارد بايد محکمشناس باشد، يک؛ متشابهشناس باشد، دو؛ کيفيت رجوع متشابه به محکم را بداند، سه؛ کيفيت رهبري محکم نسبت به متشابهات را بداند، چهار؛ تا بتواند فتوا بدهد، پنج. تا متشابه شناس نباشد، محکمشناس نباشد، کيفيت رجوع متشابه به محکم را نداند، کيفيت رهبري و رياست محکم نسبت به متشابه را نداند، اين نميتواند مراجعه کند و نميتواند برابر قرآن بحث بکند، چون در خود قرآن دارد که اين دو قسم است يک عده امّ الکتاباند که محکماتاند يک عده هم ﴿وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ﴾[3] اين محکمات را قرآن کريم به مادر و اصل آيات تعبير ميکند که متشابهات بايد به محکمات برگردد.
به هر تقدير طبق اين روايتي که از مقبوله نقل شده است «عند التنازع» اعدل و اعلم و اينها معيار است، اما آنچه که از ابي خديجه نقل شده است اعلم بودن و اينها نقل نشده است. آن يکی باب 9 بود، حالا اين باب يازدهم است و باز هم از عمر بن حنظله است. روايت 9 همان باب 11 دارد که توقيع مبارکي است که از خطّ وجود مبارک حضرت رسيده است فرمود: «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ».
اما روايتي که در همين زمينه آمده است که فرمود مراجعه کنيد به کسي که «يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا» اين «شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا» کافي است که انسان مجتهد متجزي هم باشد. نفرمود به اينکه به اعلم مراجعه کنيد، آن وقت قهراً اگر بين اينها تنازعي باشد، اعلم بودن حمل بر افضليت ميشود، حمل بر تعيّن نخواهد شد، حمل بر افضليت است. بله، اعلم افضل است، اين حرفي در آن نيست، اما اينطور نيست که اعلم لازم باشد، براي اينکه اين روشنتر از آن است و صريحتر از آن است و دلالت دارد که اگر «يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا» به او مراجعه کنيد. در آنجا که «يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا» که بالصراحه تصريح کرده است نشان ميدهد که اعلميت لازم نيست.
مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل کرده است «بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ سَالِمِ بْنِ مُكْرَمٍ الْجَمَّالِ» ايشان ميگويد که «قال ابو عبدالله جعفر بن محمد الصادق ع إِيَّاكُمْ أَنْ يُحَاكِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَى أَهْلِ الْجَوْرِ وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا» از اين بيش از تجزي در نميآيد. پس معلوم ميشود معارض با آن هم نيست، براي اينکه مراجعه به اعلم حمل بر افضل ميشود. اين حرفي در آن نيست، اما در قاضي تجزي کافي است «يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا فَاجْعَلُوهُ بَيْنَكُمْ» حَکم قرار بدهيد «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً فَتَحَاكَمُوا إِلَيْهِ»[4] . بله در همين روايت ابي خديجه هم اگر به دو محکمه مراجعه شد يکي اعلم بود «عند التعارض» هم باز اعلم مقدم است.
«فهاهنا امران»: يکي اصل رجوع به متجزي جايز است يا نه؟ بله. يکي اگر دو محکمه بود دو تا حاکم بودند دو تا دستور بود دو تا حکم بود، يکي برای اعلم يکي برای غير اعلم، اعلم مقدم است. بالتعيّن مقدم است، نه بالافضلية؛ اما ابتدائاً رجوع به اعلم افضل است البته، نه اينکه رجوع به اعلم تعيّن داشته باشد و مجتهد مطلق لازم باشد و مانند آن.
اما حالا رسيديم به تتمه بحثهايي که ديروز داشتيم که روايات را شما بايد بررسي کنيد. دين ما به وسيله شما علما حفظ ميشود و شاگردان ما اين نائبان ائمه(عليهم السلام) هستند اين روايتها خيلي روايات نوراني است. حضرت ميفرمايد که اگر زراره و امثال زراره نبودند دين کهنه ميشد. از حضرت سؤال ميکنند به چه کسي مراجعه کنيد؟ ميفرمود به محمد بن مسلم مراجعه کنيد، به ابي بصير مراجعه کنيد، به زراره مراجعه کنيد، اين زراره مورد علاقه پدر من بود، علاقه ما هم هست. چندين روايت است که مربوط به عظمت نقل روايت، نقل حديث، پرداختن به کلمات نوراني اينهاست. اينها روحبخش است وقتي که خود امام بفرمايد که اگر زراره نبود دين کهنه ميشود و اگر محمد بن مسلم نبود احاديث پدر ما کهنه ميشد. اين کم مقام نيست براي يک راوي، يک محدّث، يک فقيه که در کلمات اينها دارد کار ميکند.
پرسش: بر شرط طهارت مولد ادله اقامه نکردند؟
پاسخ: شرط طهارت مولد در خيلي از موارد مشخص است، چون بيّن الرشد بود ذکر نشد. وقتي که شاهد اگر طهارت مولد نداشته باشد شهادت او مردود است قاضي به طريق أولي است. حالا در محکمه يک کسي که طهارت مولد ندارد آمد شهادت بدهد، گفتند شهادت او مردود است. وقتي که شاهد جزئي از اجزاي محکمه شهادت است حرفش مردود باشد آنکه اساس محکمه است بنام قاضي يقيناً مردود است. چون بيّن الرشد بود از آن جهت خيلي مطرح نشد.
پرسش: ...
پاسخ: هيچ کدام قبول نيست. آنکه عادل نيست چون عدل ندارد. اينکه عادل است و طهارت مولد ندارد چون طهارت مولد ندارد هر دو فاقد شرط هستند.
در روايت دهم آن باب دارد که «﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾[5] فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَنْفِرُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَيَتَعَلَّمُوا ثُمَّ يَرْجِعُوا إِلَى قَوْمِهِمْ فَيُعَلِّمُوهُمْ»[6] حالا اين مربوط به قضاء نيست. اينکه دارد اختلاف بکنند در روايات دارد «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَة»،[7] اين روايات در صدد بيان رحمت بودن اختلاف است.
قبلاً هم ملاحظه فرموديد که اختلاف رحمت است، مخالفت چيز بدي است اختلاف يعني تقسيم کار. اينکه در قرآن کريم فرمود: ﴿وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ﴾[8] رحمت و برکت است. خود قرآن اين اختلاف را معنا کرده است. اختلاف يعني دومي خِلفه و جانشين اوّلي باشد کارهايي که در توسط اولی انجام میشد الآن نيست، دومي بانجام بدهد. ﴿ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ﴾،[9] يعني بعضي از مطالعات و کارهايي که ميخواستند روز انجام بدهند، نشد، شب انجام بدهند. شب نتوانستند انجام بدهند، روز انجام بدهند. اختلاف يعني هر کدام جاي ديگر را بگيرد مشکل آن کار را حل کند. در غياب او اين کار انجام بشود. اگر کسي کارش در روز مانده بود و نرسيد، شب ميتواند انجام بدهد. کاري که در شب ميخواست انجام بدهد نشد، در روز انجام بدهد. اين اختلاف است که اختلاف امت رحمت است و ما بر اهل بيت(عليهم السلام) سلام عرض ميکنيم و ميگوييم: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا ... مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة»[10] يعني يک عده ملائکه شب ميآيند يک عده ملائکه روز ميآيند، اين رفت و آمد را ميگويند اختلاف. آنکه بد است مخالفت است.
روايت يازدهم از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) است که «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا قُلْتُ وَ كَيْفَ يُحْيِي أَمْرَكُمْ قَالَ يَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ يُعَلِّمُهَا النَّاسَ»[11] ؛ اين کار حوزه است و دعاي وجود مبارک حضرت است و اين دعا هميشگي اثر دارد. فرمود به اينکه خدا رحمت کند کسي که احکام ما روايات ما بيانات ما را فرا ميگيرد و به جامعه منتقل ميکند. اين «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا»، امر ما را زنده ميکند و عرض کرد چهطور امر شما را زنده ميکند؟ فرمود: «يَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ يُعَلِّمُهَا النَّاسَ».
بعد روايت دوازدهم اين باب دارد که «حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ» ميگويد که «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ مَنِ اسْتَأْكَلَ بِعِلْمِهِ افْتَقَرَ قُلْتُ إِنَّ فِي شِيعَتِكَ قَوْماً يَتَحَمَّلُونَ عُلُومَكُمْ وَ يَبُثُّونَهَا فِي شِيعَتِكُمْ- فَلَا يَعْدَمُونَ مِنْهُمُ الْبِرَّ وَ الصِّلَةَ وَ الْإِكْرَامَ» يک عده هستند که علوم شما را ياد ميگيرند و به جامعه منتقل ميکنند و صله آنها را قبول ميکنند و هداياي آنها را قبول ميکنند اکرام آنها را ميپذيرند اين چه ميشود؟ حضرت فرمود: «لَيْسَ أُولَئِكَ بِمُسْتَأْكِلِينَ» اينها که مستأکل علم نيستند. اينها هداياي اهل بيت را قبول ميکنند «إِنَّمَا ذَاكَ الَّذِي يُفْتِي بِغَيْرِ عِلْمٍ» کسي که عالم نيست ولي فتوا ميدهد او مستأکل به علم است. حقوقش حرام است «وَ لَا هُدًى مِنَ اللَّهِ»[12] اين حقوق ديگران را باطل ميکند بجاي اينکه حق ما را و حق امت اسلامي را منتشر بکند.
روايت چهاردهم اين باب اين است که «جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ» ميگويد: «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ بِالْجَنَّةِ» مخبِت کسي است که سرش خم است و اصلاً به اين فکر نيست که بيگانه چه ميگويد! به اين فکر نيست که دنيا بر سرش چه ميآورد! اما در کمال هشياري سعي ميکند که دستور دين را بفهمد و عمل کند. مخبتين چنين گروهياند. آنگاه حضرت فرمود: مخبتين چه کساني هستند؟ «بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيُّ» است «وَ أَبُو بَصِيرٍ لَيْثُ بْنُ الْبَخْتَرِيِّ الْمُرَادِيُّ» است «وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ» است «وَ زُرَارَةُ أَرْبَعَةٌ نُجَبَاءُ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ انْقَطَعَتْ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ انْدَرَسَتْ»[13] اين کم مقام نيست. فرمود اگر اينها روايات ما را نقل نميکردند و به جامعه منتشر نميکردند آثار نبوت از بين ميرفت.
در روايت پانزدهم اين باب است که «شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ» ميگويد به امام صادق(سلام الله عليه) عرض کردم: «رُبَّمَا احْتَجْنَا أَنْ نَسْأَلَ عَنِ الشَّيْءِ فَمَنْ نَسْأَلُ» از چه کسي بپرسم؟ فرمود: «عَلَيْكَ بِالْأَسَدِيِّ يَعْنِي أَبَا بَصِيرٍ»[14] .
روايت شانزده اين باب اين است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) به زراره فرمود که «لَوْ لَا زُرَارَةُ وَ نُظَرَاؤُهُ لَظَنَنْتُ أَنَّ أَحَادِيثَ أَبِي ع سَتَذْهَبُ»[15] اگر زراره و همدورههاي زراره نبودند من فکر ميکردم روايات پدر ما از بين ميرفت.
روايت هفدهم اين باب دارد که «أَمَّا مَا رَوَاهُ زُرَارَةُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع- فَلَا يَجُوزُ لَكَ أَنْ تَرُدَّهُ»[16] روايت زراره مورد اعتماد ماست مبادا حرف زراره را رد کنيد.
روايت هجدهم اين باب که حضرت فرمود: «أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً أَرْبَعَةٌ» چهار نفرند که چه زنده باشند چه رحلت کرده باشند پيش من خيلي محبوب هستند «بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيُّ» است «وَ زُرَارَةُ» است «وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ» است «وَ الْأَحْوَلُ وَ هُمْ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً»[17] . اينها کم مقامي نيست. يقيناً منحصر به اينها نيست. اينهايي که پيغمبر و امام معصوم نبودند که منصوص باشند.
روايت نوزدهم اين است که «فَسَأَلْتُ أَصْحَابَنَا عَنْهُ» من سؤال کردم به چه کسي مراجعه کنم؟ اصحابي که مورد وثوق شماست کيست؟ «فَقَالُوا زُرَارَةُ بْنُ أَعْيَنَ»[18] اين روايت نوزدهم است.
روايت بيستم اين است که حضرت فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ زُرَارَةَ بْنَ أَعْيَنَ لَوْ لَا زُرَارَةُ وَ نُظَرَاؤُهُ لَانْدَرَسَتْ أَحَادِيثُ أَبِي ع»[19] ؛ حالا اين شامل عصر ما هم ميشود. اگر حوزه علميه نباشد و معارف «قال الصادق و قال الباقر(سلام الله عليهما)» نباشد همين دين مندرس ميشود. دين با نگفتن و عمل نکردن مندرس ميشود.
روايت بيست و يکم اين باب هم اين است که «سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ» ميگويد که «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ مَا أَجِدُ أَحَداً أَحْيَا ذِكْرَنَا وَ أَحَادِيثَ أَبِي ع إِلَّا زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِيرٍ لَيْثٌ الْمُرَادِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيُّ وَ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ مَا كَانَ أَحَدٌ يَسْتَنْبِطُ هَذَا هَؤُلَاءِ حُفَّاظُ الدِّينِ وَ أُمَنَاءُ أَبِي ع عَلَى حَلَالِ اللَّهِ وَ حَرَامِهِ وَ هُمُ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الدُّنْيَا وَ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الْآخِرَةِ»[20] همين مطلب را الآن ممکن است إنشاءالله درباره شما هم بگويند. اين فرقي نميکند. اگر کار شما افضل از کار زراره و اينها نباشد کمتر نيست. آن وقت چون حديث العهد بالاسلام بودند يک قدري آسانتر بود اما الآن است که يک مقداري مشکل است.
اين روايات نوراني گرچه مربوط به قضاء نيست حتماً مراجعه بفرماييد.
اما بخش مربوط به بحث ديروز که وجود مبارک حضرت امير فرمود اگر جامعه میخواهد از نظر اقتصاد راحت باشد، همه بايد که اين اصول کشاورزي و اينها يادشان نرود. آن روايت را در جلد هفدهم وسائل صفحه 41 ملاحظه بفرماييد آنجا وجود مبارک حضرت امير اين فرمايش را دارند «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع» اين «کان» مفيد استمرار است يعني مرتب اين فرمايش را ميفرمود مکرر اين فرمايش را ميفرمود. «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ» کشوري که آب دارد خاک دارد ولي اقتصادش مشکل دارد و مردم گرفتار گرانياند هر کسي که مسئول اين کار است، بالاخره هر که هست و نتواند آبروي مردم را حفظ کند برکت مردم را حفظ کند اقتصاد مردم را حفظ کند «فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ». اين را مکرر ميفرمود که «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ مَنْ وَجَدَ مَاءً» حالا هر که هست «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ»، اين گرچه به حسب ظاهر نفرين است ولي لسان، لسان معصوم است. لسان معصوم مستجاب است. حالا مقامات آنها در اين جاها مطرح نيست وگرنه ببينيد يک وقتي اينها دعا ميکنند، دعاي آنها مستجاب است، اين خيلي مقام نيست، براي اينکه از غير معصوم هم افرادي بودند که مستجاب الدعوه بودند. يک وقتي خودشان يعني خودشان اين کار را ميکنند! خودشان يعني خودشان!
اين آيه مباهله نميگويد ما دعا ميکنيم خدايا ريشه اينها را بکَن، خدايا دعاي ما را مستجاب بکن. ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ﴾ نجعل يعني نجعل! ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبينَ﴾، ما اين کار را ميکنيم. اين چه کاري به مستجاب الدعوه دارد؟ ما ـ بِهال يعني ناله ـ ناله ميکنيم تا آماده شويم، وقتي آماده شديم ما لعنت خدا را بر آنها قرار ميدهيم و آنها را ريشهکَن ميکنيم ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبينَ﴾[21] ، نه «ندعوا الله سبحانه و تعالي أن يلعن الکاذبين»! آن مستجاب الدعوه بودن است. مباهله يعني مباهله! البته به برکت پيغمبر است اما آمدند آمدند آن قدر آمدند بالا که به اذن خدا خليفة الله شدند. در کارگاه الهي خودشان لعنت خدا را بر اين مسيحيهاي منحرف قرار ميدهند. امام با ديگري فرقش همين است. ديگري ممکن است مستجاب الدعوه باشد. موارد ديگر که «ندعوا الله، أدعوا الله» و امثال ذلک فراوان است.
ببينيد اين بيان نوراني در الميزان هم شايد به آن اشاره فرمودند اصلش شايد آنجاست[22] فرمودند به اينکه ما دروغ ميگوييم يا شما؟ به چه کسي ميگويند دروغگو؟ به کسي که خبر بدهد به چيزي. ما خبر ميدهيم ميگوييم خدايي هست و قيامتي هست و بهشتي هست و جهنمي هست ما خبر ميدهيم و چون خبر ميدهيم، يا صادق هستيم يا کاذب ﴿أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبين﴾، يا ما دروغ ميگوييم يا شما. ما کاذب نيستيم، ما ميگوييم به اينکه پيغمبر فرمود بهشت اينطور است، پيغمبر فرمود جهنم اينطور است. به چه کسي ميگويند کاذب يا صادق؟ به کسي که خبر بدهد ما که خبر از بهشت و جهنم نميدهيم، ما ميگوييم امام صادق فرمود بهشت اين است، قرآن فرمود بهشت اينطور است اما آنها به اذن الله مخبر هستند خبر ميدهند، اين صدق و کذب وصف خبر است، به ما نميگويند صادق يا کاذب، ما اگر در اين نقل دروغ بگوييم بله، اما از بهشت و جهنم خبر نميدهيم، ما ميگوييم قرآن ميگويد اينطور است يا امام فرمود اينطور است يا پيغمبر فرمود اينطور است. ما در اين راه که امام ميگويد پيغمبر ميگويد، بله در اين جهت صدق و کذب داريم، اما مخبَربه ما بهشت و جهنم نيست، مخبَربه ما اين است که قرآن اينطور گفته، پيغمبر اينطور گفته، امام اينطور گفته است. ما اگر در اين راه اشتباه بکنيم بله، کاذب هستيم.
«فهاهنا امران»: ما از بهشت و جهنم خبر نميدهيم. ما ميگوييم قرآن اينطور گفته پيغمبر اينطور گفته امام اينطور گفته است. ما اگر در اين نقل اشتباه بکنيم، صادق و کاذب هستيم. اما آنها ميگويند بهشتي هست جهنمي هست. خيلي يعني خيلي! خيلي فرق است. حواستن جمع باشد. اين آيه مباهله با آيات ديگر خيلي فرق ميکند. فرمود من میگويم من، منِ فاطمه زهرا ميگويم بهشت هست، جهنم هست، قيامت هست، من ميگويم، من کاذب نيستم. اين از آن برکات آيات سوره مبارکه «آل عمران» است.
بعد چون ما به اين مقام رسيديم، ما دعا نميکنيم که خدايا «اللهم العن کذا، اللهم العن کذا»! ﴿ُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ﴾ کليد دست ماست ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبين﴾ ما عذاب الهي را نازل ميکنيم، مثل اينکه ظرف آب دستشان است و آب ميريزند. اين خيلي فرق میکند با يک آدمي که مستجاب الدعوه است. اوج اين آيه مباهله را در سوره مبارکه «آل عمران» و اينهاست. ما اين کار را ميکنيم. خليفة الله همين است. اگر کسي خليفة الله بود يد الله بود عين الله بود کذا و کذا و کذا، کارش همين است.
در اينجا اينها با اينکه اين مقامات را دارند ميفرمايند به اين که: اگر زراره نبود اگر محمد بن مسلم نبود اگر ابي بصير نبود اين است! الآن هم اگر شما نبوديد اين است، مگر نديديد شما صحنههايي که ميبينيد؟ دشمن از هر نظر حمله کرده است به دين. ما بايد صد درصد ديني باشيم صد درصد ديني فکر بکنيم. خداي ناکرده نه بيراهه برويم نه راه کسي را ببنديم تا بتوانيم عظمت دين و جلال و شکوه دين را حفظ بکنيم. اينجا حضرت فرمود که «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه».
بعد خود اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در باب 10 دارد که يک کسي خدمت حضرت رسيد از حضرت سؤال کرد که اينها چيست؟ گفت به اينکه «مَا هَذَا يَا أَبَا الْحَسَنِ تَحْتَكَ» اين چيزي که روي شتر گذاشتيد و میشود روی آن سوار شد چيست؟ فرمود: «مِائَةُ أَلْفِ عَذْقٍ»[23] اين صد هزار درخت خرماست. عرض کردم صد هزار درخت خرما اينجاست؟ فرمود اينها را که کاشتم آبياري کردم يکي پس از ديگري رشد کردند ميشود صد هزار درخت خرما.
هستههاي خرما بود اينها را جمع کرد که بکارد. براي ما سخت است باور کنيم که بايد چند ميليارد يا کمتر و بيشتر درخت بکاريم. اينها کار عبادي ماست، چه چيزي را اينها نگفتند؟! فرمود اين صد هزار درخت است براي اينکه همه را ميکارد آبياري ميکند ميشود درخت.
روايت دوم اين باب 10 اين است که يکي سؤال کرد که «فَيُقَالُ لَهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا هَذَا مَعَكَ فَيَقُولُ نَخْلٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»[24] اينکه دست شماست چيست؟ هسته خرما بود، فرمود اين درخت خرماست. عرض کرد که درخت که در دست نيست! فرمود اين را ميکارم آبياري ميکنم ميشود درخت. اينها مواظب هوا بودند، مواظب آب بودند، مواظب رزق مردم بودند.
در روايت چهارم اين باب اين که از وجود مبارک پيغمبر است آمده «مَنْ سَقَى طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً فَكَأَنَّمَا سَقَى مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإٍ»[25] ؛ اگر شما يک مؤمني را که تشنه است يک ليوان آب بدهيد چقدر ثواب دارد؟ اگر همان آب را پاي يک نهالي بريزيد همان اندازه ثواب دارد. اين دين بوسيدني نيست؟ آن وقت که سخن از درختکاري و فضاي سبز و اينها نبود. اينها آمدند زنده کردند. فرمود اينها شما را زنده کردند: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[26] آن وقت که اين حرفها نبود، اصلاً آمريکا نبود فلان نبود. بارها به عرضتان رسيد که آمريکا تاريخ ندارد ولي جغرافيا ندارد. چند تا روستايي بودند آن طرف آب اينها را آوردند اين طرف آب. سرتاسر آمريکا را شما بکاويد يک اثر باستاني پيدا نميکنيد. اينها جغرافيا ندارند اصالتي ندارند، اما ما سرتاسر ايران هر جا را بکاويد و ريشهکاوي کنيد اثر باستاني است بزرگاني بودند زندگي داشتند.
آن وقت که از اينها خبري نبود، حضرت فرمود اگر شما يک ظرف آب بريزيد پاي درخت، مثل اينکه يک مؤمني را از خطر مرگ نجات داديد. درختکاري و فضاي سبز حفظ محيط اينهاست. اين بوسيدني است. منتها ما بايد سرتاسر تلاش و کوشش بکنيم که نه بيراه برويم نه راه کسي را را ببنديم.
«و الحمد لله رب العالمين»