درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/08/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/
اين بحث يک وقتي مورد نياز است که روايات ظهور در حکم شرعي نداشته باشند، ولي اگر روايات ظهور در حکم شرعي دارند، طرح اين بحث روا نيست که ما بگوييم از سنخ وکالت است که فقهاء وکلاي حضرتاند يا از سنخ وصايت است که اينها برای امام صادق(سلام الله عليه) و مانند آن به منزله اوصياء هستند، يا از سنخ اوليايند که ولايت براي اينها جعل شده است نظير متوليان؟ ظاهراً حکم شرعي است.
ما الآن در زيارت ائمه(عليهم السلام) «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاة»[2] داريم ولي «أقمت الحج» نداريم، براي اينکه فرصتي نداشتند که اينها بعثه داشته باشند حاجي بفرستند و مراسم حج داشته باشند، ولي آنچه در نهج البلاغه درباره خصوص حضرت امير(سلام الله عليه) است که قثم بن عباس را فرماندار مکه کرد که او مسئول بعثه حج باشد. فرمود قثم بن عباس «أقم للناس الحج»[3] اگر ما درباره حضرت امير بگوييم «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاة» و أقمت الحج، بله اين زيارت درست است اما درباره ائمه ديگر(عليهم السلام) چنين فرصتي نبود که آنها بعثه داشته باشند. درباره حضرت امير ميشود گفت: «قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاة» و أقمت الحج، براي اينکه به قثم بن عباس که از طرف حضرت حاکم و فرماندار مکه شده بود فرمود قثم، حاکم مکه باش و «اقم للناس الحج» آن وقت کاملاً درباره زيارت حضرت امير ميشود گفت که «أشهد أنک قد أقمت الصلاة و آتيت الزکاة و أقمت الحج» اين اقامه حج درباره خصوص حضرت امير هست. اين جريان نصب گاهي از سنخ «أقم للناس الحج» است گاهي از سنخ همان جريان شريح است گاهي هم از سنخ نصب حکومتي و فقهي است.
اگر بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) باشد بايد خيلي تأمل کرد که آيا اين ظهورش مربوط به مسائل سياسي اجتماعي است يا حکم فقهي است، ولي درباره وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) احتمال اينکه حالا کسي را نصب کرده باشد آنهم در بحبوحه قدرت بني العباس اين نيست، اين ظاهراً همان حکم فقهي است که فرمود اين کار را بکن از طرف ما هستي رادّ بر تو مثل رادّ بر رسول خدا است. از اينها معلوم ميشود که حکم فقهي است، چون حکم فقهي است «يدوم الي زمان الظهور» و خود حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) هم برابر توقيعات، مشابه همين بيانات را دارند و اگر ظاهر شدند ديگر بحثي در کار نيست، ديگر آن روز ما نبايد بگوييم «عند الظهور» چکار ميکند؟ «عند الظهور» هر فرماني دادند همان است. پس اينطور نيست که ما در زمان ظهور مشکل داشته باشيم. ما تا زمان ظهور مشکلي نداريم براي اينکه وجود مبارک امام صادق اينطور نصب کرد .
از طريفي ديگر وقتي شما از دور اسلام را نگاه ميکنيد، يعني اين اسلام را ميگذاريد کنار خودتان تماشا ميکنيد ميبينيد بخش عظيم ثروت مملکت را به امام اينها دادند. درياها در اختيار امام است، صحراها در اختيار امام است، قلل و جبال در اختيار امام است. ثروت مملکت اينهاست، اينکه کسي چهار متر پارچه درست بکند و بفروشد اينها که ثروت مملکت نيست. همه اينها را گفتند برای امام است، اينکه بدون حکومت نميشود بدون ولايت نميشود بدون نصب کلي نميشود. از طرفی هم حدود و قصاص را نگاه ميکنيد که اجرايش برای امام است. وقتي انسان کنار مينشيند برنامه را نگاه ميکند ميبيند که اين حتماً سياست دارد اجتماع دارد حکومت دارد، دين بدون حکومت نميشود. امام که امام مردم است و در حقيقت خيرخواه مردم است خير مردم را بهتر از مردم ميخواهد، زمامدار اينهاست، اينکه بدون حکومت نميشود و در عصر غيبت هم بدون ولايت نميشود.
يک وقت است انسان ظاهر روايت را نگاه ميکند ميخواهد ببيند که وضوء را از آن بالا بايد بگيرند يا پايين، مائيم و اين روايت، اين يک حکم فقهي جزئي است. يک وقتي اين چند جلد بحار را جلويتان ميگذاريد ميگوييد اينها از بطون اوديه و معادن گرفته تا همه درياها را که ميگويند جزء انفال است، يک صاحب دارد يا ندارد؟ پس بنابراين الا و لابد يک صاحبي ميخواهد يک قيمي ميخواهد و الا و لابد نصبهايي که شده نصبهاي فقهي است نه نصبهاي اجتماعي سياسي اداري، نظير نصب مالک اشتر براي استانداری مصر يا نظير نصب شريح براي قضاء يا نظير نصب قثم بن عباس براي فرمانداري مکه که حج را اقامه کند.
حالا با اين سابقه شما اين روايت را يک نظر مستأنف داشته باشيد ببينيد همين مطلب از اين در ميآيد يا در نميآيد؟
«فتحصل» حکم الهي است که حق را جعل کرده است، بر تو لازم است که حقوق مردم را استيفا کني. اينکه قصاص بکنيم ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ﴾[4] ، اينکه رها نيست هر کسي شمشير دست بگيرد قصاص بکند. الا و لابد نظم ميخواهد و نظمش به عهده ولي مسلمين است. ﴿وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾[5] اين قصاص بعض است آن قصاص کل است. حقي است که حکم، بالاي سر اوست. او فقيه را مکلف کرده است که به اين حق بپردازد. فقيه حق ندارد بگويد من کار دارم من قبول نميکنم، از اين قبيل نيست.
حالا ما يک نگاه مستأنفي نسبت به اين نصوص بکنيم ببينيم اينها چه چيزی را جعل کردند؟ ظاهرش چيست؟ اينکه در بعضی روايات وجود مبارک امام صادق فرمود اگر کسي حرف تو را به هم زد امضاي تو را زير پا گذاشت مثل اينکه نامه پيغمبر را زير پا گذاشته باشد، اين ميشود حکم شرعي، اين حق شخصي نيست که حالا حرف تو را گوش نداد و حکم تو را نپذيرفت زياد اشکال ندار. اينطور نيست.
حالا اين روايات را که بررسي بکنيم چنين چيزي در ميآيد که حق نيست حکم است، حکمي است که حقی را جعل کرده است حکمي است که ذي حق را محکوم کرده است نه حاکم. حق در تحت حکومت ذي حق است و اما اينجا حقي است که حاکم بر ذي حق است هيچ فقيهي حق ندارد بگويد که من رها کردم مگر اينکه واجب کفايي باشد و «من به الکفايه» قيام کرده باشد.
مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل، جلد 27 چند تا روايت داشت بعضي از اينها را قبلاً خوانديم. باب اول که «يشترط» در قاضي ايمان و عدالت «فلا يجوز الترافع الي قضاة الجور»و حکام جور مگر در تقيه. بسياري از اينها را مشايخ ثلاث نقل کردهاند لذا اگر ما درباره سند تکتک اينها بحث نميکنيم بسياري از اينها را کليني نقل کرد صدوق نقل کرد مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليهم) نقل کردند.
در اينجا فرمود اگر کسي محاکمه بکند به محکمه جور «فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ أَوْ إِلَى الْقُضَاةِ» فرقي نميکند متوکل عباسي باشد يا به قضات او باشد «أَ يَحِلُّ ذَلِكَ فَقَالَ(سلام الله عليه) مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ» يک وقت است که در باطل است که جُرمش مضاعف است. يک وقت است در حق است، مالباختهاي است که میخواهد به محکمه مراجعه کند و مال خودش را بگيرد «فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى طَاغُوتٍ وَ مَا يَحْكُمُ لَهُ» حکم «ما يحکم الطاغوت» را دارد «فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً وَ إِنْ كَانَ حَقُّهُ ثَابِتاً» مال خودش را دارد ميگيرد اما به حکم او دارد ميگيرد «لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ» انسان بايد از طاغوت کفر بورزد و او را باطل بداند «قَالَ اللَّهُ تَعَالَى﴿ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ﴾[7] »[8] .
اين روايت را مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرد. سند ديگري هم از «مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى» نقل شده است.
اين معنا را نصوص ديگري که از خود عمر بن حنظله است تأييد ميکند. آن روايات که در صفحه 136 و 137 نقل شده است شايد اين را تأييد ميکند. باب يازده از ابواب صفات قاضي، روايت اول را مرحوم کليني «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ» اين همان روايت معروف است «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَ إِلَى الْقُضَاةِ أَ يَحِلُّ ذَلِكَ قَالَ مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ» چه حق با آنها باشد چه نباشد «فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ» اين اصل رجوع گناه است «وَ مَا يُحْكَمُ لَهُ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً» أخذ هم حرام است «وَ إِنْ كَانَ حَقّاً ثَابِتاً لَهُ» ولو مأخوذ برای اوست اما عين مال خود را چون به حکم دستگاه قضاء ميگيرد حرام ميشود.
اين يک بيان نوراني دارد و آن بيان نوراني اين است که دو سه جمله است که هر کدام شارح ديگري هستند. عرض کرد که ما در عصر غيبت چکار بکنيم؟ يا عصري که شما محکمه نداريد؟ «فَكَيْفَ يَصْنَعَانِ» فرمود: «يَنْظُرَانِ» اين طرفين دعوا «مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا» اين آشنا به روايت و بيانات نوراني ما باشد که ميگوييم: «کَلامُکُم نُورٌ»[10] اين يک. اين خيلي مهم نيست محدث نيست. دو يعني دو! «وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا». نظر معنايش اين نيست که اين کتاب حديث را نگاه بکند. نظريهپرداز باشد جان بکَند چندين سال درس بخواند تا فقيه و مجتهد بشود اين را ميگويند نظر. نظر يعني اينطور، فقط نگاه کردن که نيست. آنکه نظريهپرداز نيست مشمول حديث امام صادق نيست. شما ببينيد خيليها نگاه ميکنند درباره زمين تمام تلاش و کوششان را ميکنند بهرههاي زمين را ميبرند اما ذات اقدس الهي در قرآن کريم اينها را کور ميداند. فرمود: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾،[11] فرمود چرا نظريه نميدهند؟ چرا نميفهمند که اينها يک خالقي دارند؟ شما ببينيد الآن تمام اين زمينشناسها معدنشناسها درياشناسها در آثار دريا، برکات دريا، کيفيت دريا، سير در دريا، ماهي در دريا، کشتي در دريا، زيردريايي، چندين جلد کتاب نوشتند اما قرآن اينها را کور ميداند. ميگويد آن کسي که به دريا نگاه ميکند ولي درياآفرين را نميبيند کور است ﴿لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها﴾[12] .
اين «ينظر» يعني به عمقش برود و نگاه کند، نظريهپرداز باشد، نه نظر مادي. اگر نظريهپرداز بود ميشود مجتهد «وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»، حلال و حرام را کجا نوشته که نگاه بکند؟ اين چند جملهاي که در قرآن، درباره شتر هست درباره کوه هست درباره آسمان هست درباره زمين است، اينها برايش چندين جلد کتاب نوشتند به اينها که نميشود گفت اينها زمينشناس نيستند! اما قرآن اينها را کور ميداند. ميگويد: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾، اينها برای انواع و اقسام شترپروري و شيردهي و فرزندپروري شتر کتاب نوشتند، اما قرآن اينها را کور ميداند. ﴿وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾، چرا نظريه نميدهند که چه کسي اينها را آفريده است؟ اما ﴿لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها﴾ با اينکه چندين جلد کتاب نوشتند! با اينکه چندين جلد کتاب نوشتند در معدن نفت و استخراج نفت و گاز و نفت، قرآن اينها را کور ميداند.
قبلاً هم به عرضتان رسيد اين جمله نوراني سوره مبارکه «جاثيه» حرف روز است حرفي که فلاسفه غرب امروز ميگويند همين را ذات اقدس الهي در سوره مبارکه «جاثيه» بيان کرد راهحلش را هم به آنها نشان داد. فرمود به اينکه اينها سه تا حرف دارند ميگويند ﴿ ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾،[14] غير از اين سه جمله را نه کانت گفته نه دکارت گفته نه نه نه! حالا البته فلاسفه موحداشان يک حرفهايي دارند.
ذات اقدس الهي فرمود اينها حرفهاي عالمانه نميزنند: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ﴾[15] ، اگر دنيا باشد و آخرت نباشد ميشد بازيچه و ما بازيگر نيستيم[16] هر کسي در اين عالم هر کاري کرد کرد؟ هيچ حساب و کتابي نيست؟ ما که عالم را آفريديم بازيچه نيستيم بازي و بازيگري کار ما نيست حسابي دارد کتابي دارد. الا و لابد حرکت هدف دارد. اين عالم حرکت دارد، به مقصد ميرسد. مرگ و حيات هم مثل سنگريزهها نريختند که شما اين را بگير او آن را بگيرد: ﴿يُحْيي وَ يُميتُ﴾[17] ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾،[18] موت و حيات مخلوقاند خالقي دارند نظمي دارند، دادن و گرفتن نظير سنگريزههاي بيابان نيست که کسي اين را بگيرد کسي آن را بگيرد نه! ﴿يُحْيي وَ يُميتُ﴾. هر سه حرف باطل و بيّن الغي را اين آيه سوره مبارکه «جاثيه» حل کرده است.
فرمود اگر کسي حرف اين روحاني را رد کرد «کالرادّ علينا» اين کم مقام است؟ چه مقامي شما بالاتر از اين ميخواهيد؟ حالا لازم نيست در مسئله قضاء باشد، در مسئله حجاب باشد بگويد که ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا﴾ شرف زن در اين است که با جلال و شکوه باشد اين را ائمه فرمودند. فرمود: «فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَين»[19] هم صورت جمال است هم مو جمال است چرا در اختيار ديگري ميگذاريد؟ اين «کَلامُکُم نُورٌ» چيست؟ ما چرا در و ديوار اينها را ميبوسيم؟ فرمود: «فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَين»، اين جمال را چرا در اختيار بيگانه ميگذاري؟ اين برای همسرت است. ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[20] هم به بيگانهها گفتند جلوي چشمانتان را بگيريد هم به اين خواهران و دختران ما گفتند جمال شما جلال الهي است، اين جلال الهي را حفظ بکن و رايگان در اختيار کسي نگذار «فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَين»، اين بايد اينطور تربيت بشود. به چنين روحاني عالم مجتهد مسلّم، امام صادق فرمود هر کس حرف تو را زير پا بگذارد حرف ما را زير پا گذاشته است. اين روايت نوراني را فردا ميخوانيم. اين کم مقامی است که بگويد « کالراد علي رسول الله ص»[21] چون او حرف رسول را ميگويد. حرف خودش را که نميگويد.
اگر اين خواهران ما دختران ما عظمت و جلال خود را بدانند آنکه مو آفريد فرمود مو زيبايي توست چرا هدر ميدهي؟ اين روايت است که فرمود: «فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَين»، صورت جمال است مو هم جمال است چرا اين را رايگان در اختيار بيگانه قرار ميدهي؟.
اين در و ديوار حرم را که آدم ميرود با جان ميبوسد.
«و الحمد لله رب العالمين»