درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/08/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/
«أسعد الله أيامنا و أيامکم بميلاد ولينا و امامنا حسن بن عسکري صلوات الله و سلامه عليه» تبرّکاً يک حديث نوراني از وجود مبارک امام عسکري(سلام الله عليه) که امروز سالروز ميلاد آن حضرت است عرض کنيم. گرچه همه کلمات اينها و کلمات همه اينها نور است «کَلامُکُم نُورٌ»[1] اما وجود مبارک امام عسکري(سلام الله عليه) همه ما را به راهنماييهاي صحيح خود بهرهمند کرد.
بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) اين است که «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»[4] ، اين سفر مقدس پيادهروياش خيلي سخت است چون راه خيلي طولاني است. انسان بخواهد پياده اين سفر طولاني را طي کند بسيار سخت است در بين راه ميماند. يک مَرکب راهواري ميخواهد. مَرکب راهوار سالک «إلي الله» نماز شب است. مطيه يعني آن مَرکب. امتطاء يعني أخذ مَرکب[5] . فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»، اين نماز شب يک مَرکب خوبي است از اين مرکب استفاده کنيد.
گفتند در معراج برای وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله الصلاة و السلام) براق آوردند. حالا اين کنايه از آن است که اين مَرکب مثل برق حرکت ميکرد به سرعت برق و سرعت نور حرکت ميکرد يا نه، نسبتهاي ديگري است، ولي در وصف براق آن حضرت آمده است «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر»[6] ما يک خطوه داريم يک قدم. انسان دو قدم دارد و يک گام. اين پاي اول قدم اول است آن پاي دوم قدم دوم است - دو تا پا دارد - فاصله اين دو پا را ميگويند گام و خطوه.
فرمود «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر» يعني فاصله بين اين دو قدم بين پاي اول و پاي دوم، اين فاصله را ميگويند گام، اين را ميگويند خطوه. «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر»، انسان وقتي چشم باز کند تا کجا آسمان را ميبيند؟ چقدر را ميبيند؟ دورترين ستاره را ميبيند. هر قدمي که اين براق برميداشت مدّ البصر بود. حالا اگر چندين درجه باشد انسان يک ساعت بخواهد آسمان را نگاه کند هر يک باري که نگاه ميکند دورترين ستاره را ميبيند. فاصله هزار کيلومتر و ده هزار کيلومتر و صد هزار کيلومتر نيست. هر گامي که اين براق برميداشت مدّ البصر بود. حالا مدتي طول کشيد تا برود و برگردد. آنها که گفتند:
چنان رفته و آمده باز پس که نايد در انديشه هيچ کس[7]
با اين براق حضرت آن شب را رفت و آمد و بالاخره مسير را طي کرد. بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) اين است که انسان سالک بدون مَرکب به مقصد نميرسد و بهترين مَرکب هم نماز شب است که اميدواريم همه ما - إنشاءالله - به توصيه آن حضرت موفق باشيم.
اما سؤالاتي که مرقوم داشتند يکي درباره اين حديث شريف «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ»[8] بود. اين حديث را ما در دهه چهل يا قبل از چهل يا بعد از چهل، از کتاب صوت العدالة الإنسانية جرج جرداق که درباره حضرت امير(سلام الله علي) است - به ياد داريم. در آنجا اين حديث را از پيغمبر نقل ميکند. حالا شما مراجعه کنيد ببينيد که اين حديث اصلاً درست هست يا درست نيست؟ ولي جناب جرج جرداق در کتاب صوت العدالة الإنسانية در وصف حضرت امير اين حديث را از پيغمبر نقل کرده است. حالا از طرق ما يا از طرق آنها اين حديث نقل شده است يا نقل نشده! البته عدهاي هم ممکن است در خلال سخنانشان و موعظاتشان حديثي را مرسلاً نقل بکنند و نگويند حديث از کيست، اين عيب ندارد. گاهي ما هم يعني ما اماميه در خلال نوشتههايمان و گفتههايمان يک جملهاي نوراني از ائمه(عليهم السلام) نقل ميکنيم تبرّکاً و سندي ذکر نمیکنيم، اين جمله را ذکر ميکنيم اما به عنوان روايت ذکر نميکنيم، ولي ميدانيم بالاخره روايت است. آنها هم همينطور هستند. آيا از اين قبيل است؟ يا اصلاً اين حديث سندي ندارد؟ اين را زحمت بکشيد پيدا کنيد، اين يک.
ايشان در جواب يک جواب بسيار عميقي دادند. فرمودند اين مطلب برای علم صرف است. علم صرف و علم نحو در جاهليت سابقه نداشت. آنها شعر ميگفتند حرف ميزدنند کلمات داشتند ديوان داشتند، اما «إنّ» و «أنّ» داشته باشند که هر جا «إنّ» آمد نصب به اسم و رفع به خبر، هر جا حرف جَر آمد بايد حرف بعدش مجرور باشد، اينها را عرب اصلاً نداشت و چون نداشت، شما از کجا حق داريد بگوييد به اينکه «تَفعُله» مصدر ثلاثي مجرد نيست؟ ايشان ميگويد که شما صرف نداشتيد، نحو نداشتيد تا بگوييد مطابق است يا نه[10] . اين يک جواب خيلي عميق علمي است.
حرف فخر رازي اين است که صرف علم است. عرب که صرف نداشت. نحو علم است. عرب خوب حرف ميزد، حرفِ خوب هم ميزد. اما «إنّ» و «أنّ» فرقش چيست؟ اما وقتي قرآن آمد «إنّ» و «أنّ» را فرق گذاشته، قاريان را تربيت کرده که اينطور بخوانيد، لفظ را اينطور بخوانيد اين بايد فتحه باشد اين بايد کسره باشد اين بايد ضمه باشد علم را از همين جا در آوردند. بيان نوراني حضرت امير - که منسوب به آن حضرت است - اسم را معنا کرده فعل را معنا کرده کلمه را معنا کرده است. اين ميشود علم «الکلام ثلاثة اشياء: اسم و فعل و حرف»[11] اينها در بيانات نوراني حضرت امير است.
در اينجا مرحوم سيد(رضوان الله عليه) سه چهار تا مسئله نقل ميکند. مسائلي که ديروز خوانده شد برابر نيازي بود که مربوط به فروع قبلي بود اما اينجا سه چهار تا مسئله را ايشان نقل ميکند که برابر با قواعد عامه حل ميشود و نيازي به روايت خاصه نيست. از اين جهت توجهي هم به روايات نشده چون روايت خاصهاي در اين مسئله نيست.
مسئله دومي که مرحوم سيد نقل ميکنند اين است که فرمود: «إذا علم من نفسه عدم العدالة أو عدم الاجتهاد حرم عليه التصدي و إن اعتقد الناس عدالته و اجتهاده» الآن فعلاً بنا بر اين است که قاضي بايد عادل و مجتهد باشد. بعد ميرسيم به جايي که اگر مجتهد نبود ولي از طرف مجتهد نصب شد اين صحيح است. اينرا بعداً ميفرمايد ولي اصل اولي اين است که خود قاضي بايد عادل و مجتهد باشد. حالا اگر کسي عدالت خود را احراز نکرده است «إذا علم من نفسه» ميداند که عادل نيست يا ميداند که مجتهد نيست «حرم عليه التصدي» تصدي سمت قضاء بر او حرام است. «و إن اعتقد الناس عدالته و اجتهاده» گرچه بعضي که نميشناسند خيال ميکنند او عادل است يا خيال ميکنند او مجتهد است. پس اگر کسي بين خود و بين خدا، خود را عادل نميداند يا مجتهد نميداند تصدي قضاء حرام ميشود.
«فلا إشکال في عدم وجوبه عليه عيناً و إن علم بعدم أهليته لعدم عدالته أو عدم كونه مجتهدا، أو نحو ذلك وجب عليه إعلامهم بخطئهم مع جهلهم بالحال» اگر بر او ثابت شد که او صلاحيت قضاء ندارد يا عادل نيست يا مجتهد نيست، بايد به عنوان نهي از منکر بگويد. يک وقت است گفتن فتنه است آشوبي به پا ميکند، اين تبديل سوء به أسوء است و ضرر به اضرّ است اينجا نهي از منکر و امر به معروف و اينها جا ندارد. يک وقت است که نه، مصلحت نظام در همين است که به مسئولين يا به مردم بگويد که اين آقا واجد شرايط نيست. در اين صورت «وجب عليه إعلامهم بخطئهم مع جهلهم بالحال و إرشادهم إلى نفسه» و مردم را به خودش ارشاد بکند که من اين سِمَت را دارم. اين خودستايي نيست براي اينکه او خودش را اصلاح کرده است او پا روي نفس گذاشته و واقعاً عادل هست «بينه و بين الله» و ميخواهد خدمت بکند، گرچه کار بسيار سختي است. اين داوريها اين «ميزان الأعمال» خيلي سخت است. بايد به مردم بگويد که من آمادهام که به اين نظام خدمت کنم.
«و نهيهم عن المنكر » و مردم را به عنوان نهي از منکر نهي بکند. اگر عالم هستند و عامد هستند که اين شخص قاضي سِمَت ندارد به عنوان نهي از منکر بايد نهی بکند. اگر عالم نيستند بايد اينها را عالم کند آگاه کند که اين شخص صلاحيت ندارد. «مع علمهم و تعمدهم و إن لم يعلم كونه أهلا أو لا؟ حمل على الصحة» اگر ميبينيد يک قاضي در يک شهري مشغول قضاء است و او را هم نميشناسد که اين عادل است يا نه؟ مجتهد است يا نه؟ حمل فعل مؤمن بر صحت اين است که إنشاءالله اين صحيح است و کار خودش را انجام ميدهد. وقتي من نميدانم که اين واجد شرايط است يا نه، وظيفهای ندارم.
«و إن لم يعلم کونه أهلا أو لا، حمل علي الصحة» حمل بر صحت را برای اينجا گذاشتند. يک مؤمني است يک مسلماني است دارد يک کار قضايي انجام ميدهد من هم نميدانم او واجد شرايط است يا نه، اساس کار اين است که بايد فعل مؤمن را حمل بر صحت بکنيم. نظام را به هم نزنيم آشفتگي ايجاد نکنيم. «و لم يجب عليه التصدي عينا» خودش را مطرح بکند که من براي قضاء آمادهام ، نه! بر او واجب نيست. «لكن ليس له إمضاء حكم ذلك المتصدي مع جهله بحاله» ولي بخواهد حکمش را مشروع بداند چون براي او مشکوک است ، اين روا نيست، ولي آثار کار او را ميتواند حمل بر صحت بکند. او حکمي را کرده، أخذ آن آخذ درست ميشود، فعل مأخوذ و آن کارهاي مأخوذ برای آن آخذ ميشود، اينها را بايد حمل بر صحت بکند، اما حالا خودش بيايد متصدي تعيين صحت اينها بشود اين چنين چيزي براي او نيست.
«لکن ليس له امضاء حکم ذلک المتصدي مع جهله بحاله و هل يجوز له ترتيب الاثر على حكمه بشراء ما حكم بكونه للمدعي مثلا أو لا؟ فيه إشكال، و إن كان الظاهر جوازه» حالا ايشان حکم کرده که اين فرش برای زيد است يا آن مِلک برای عمرو است، آيا ميتواند آثار ملکيت بار کند؟ اول يک مقداري ترديد دارند بعد ميگويند ظاهراً همين است که ميتواند، چون اگر شما فعل مؤمن را حمل بر صحت کردي يعني آثار صحت بر آن بار است. اگر براي شما مسلّم شد که پرهيز ميکنيد وگرنه يک قاضيای است، حکمی کرده و در دستگاهي است که مورد قبول نظام است، چون اين قاضي هم حکم کرده و اين آقا هم مال را گرفته و آن آقا هم مال را داده، شما ميتوانيد آثار ملکيت و آثار يد را بار کنيد. ظاهرش اين است. هرگز نميتوانيد نظام را به هم بزنيد و آشفتگي ايجاد کنيد. مگر اينکه علم داشته باشد آن هم در حد حال خودش.
«إذا کان من له الاهلية متعددا لکن الناس» يا خصوص اين دو گروهي که متنازعاند «إختاروا واحدا منهم» يکي از اين آقايان را مرجع قضايي قرار دادند، «مع العلم بأهلية الباقين» ساير علما و بزرگان هم صلاحيت علمي و عدلي دارند، «فهل يتعين عليه أو لا؟ الظاهر» حالا بر اين شخص واجب عيني ميشود؟ نه، قبلاً واجب کفايي بود الآن هم واجب کفايي است. حالا مردم فقط به او مراجعه کردند به ديگري مراجعه نکردند، اما بر او که واجب عيني نيست. «الظاهر عدم التعين، بل و كذا مع عدم علمهم بأهلية غيره» اگر مردم فقط او را صالح ميدانند و به صلاحيت ديگران عالم نيستند، باز هم جهل مردم، تکليف او را از وجوب کفايي به وجوب عيني نميآورد که حالا بر او وجوب عيني است چون مردم غير از او را قبول ندارند! چون صلاحيت ديگران را نميدانند، اين جهل مردم است. اينکه «بينه و بين الله» بر او واجب عيني نميکند.
«و إمكان الفحص لهم والعثور عليه» در آن صورتي که فحص ممکن است و ممکن است اطلاع پيدا کنند حکم همين است که گفته شد.
وقتي محکمه، محکمه الهي باشد و انسان خودش را بين لبه جهنم ببيند، در داوري نه معطل ميکند نه تأخير مياندازد، نه يک عدهاي را براي شهادت دادن پشت دستگاه قضاء آماده کرده، نه آن خونهای پاک شهداء را هدر ميدهد.
«و السلام علينا و عليکم و رحمة الله و برکاته»