درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/07/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/
ملاحظه فرموديد که در بحث قضا، مقدمهاي بود که بخشي از آنها مطالب قرآني است و بخشي هم مربوط به کشورداري. مطلب اول که مربوط به قضا از منظر قرآن کريم بود گذشت اما بخش دوم که قضا از نظر کشورداري و تمدن و آيين يک مملکت چگونه است، در اين محضر مطرح ميشود و آن اين است که تمدن فعلي و کشورداري فعلي، اداره کشور را به سه قسمت تقسيم ميکنند. اين از ديرزمان بود، بناي عقلا اين است و تا حدودی مورد قبول نظام اسلامي هم میباشد.
يک بخش مربوط به قانونگذاري است که اين کشور را چگونه اداره بکنيم؛ قانونشناسان و متخصصان اين رشته در صدد تدوين قانون اين کشور هستند. بخش ديگر مربوط به اجراست که صاحبنظران و متخصصان اجرايي عهدهدار اجراي مصوبات قانونياند. بخش سوم به عهده داوراني است که بين قانون و اجرا، بين اجرا و قانون تطابق بکنند که آيا اجرا مطابق قانون صورت ميپذيرد يا نه. از اين سه بخش به عنوان قوه مقننه، قوه اجرائيه و قوه قضائيه ياد ميشود.
آن بزرگاني که متخصص قانونشناسي هستند، قانون مملکت را وضع ميکنند، در تمام رشتهها خواه مربوط به سياست داخل و خارج، خواه مربوط به اقتصاد داخل و خارج، خواه مربوط به روابط داخل و خارج باشد، خواه مربوط به مسائل نظامي، اين گونه از بزرگان که متخصص قانونگذاري هستند در قوه مقننه نامنويسي ميکنند. آنهايي که تخصص اجرايي دارند به نام دولت و حکومتاند، اجرائيات را به عهده ميگيرند. اين گروه سوم که در صدد تطبيق بين قانون و اجرا، تطبيق بين اجرا و قانون هستند به عنوان قوه قضائيه هستند.
اين پذيرفتهشدهي تمدنهاي فعلي است و نظام اسلامي هم اين را پذيرفته و مطابق اين هم دارد کار ميکند اما اساس کار همان رعايت حساب روز قيامت است؛ هم در اجرا هم در قانونگذاري هم در تطبيق. اولاً چرا تفکيک قوا لازم است؟ براي اينکه آن کسي که جزء قوه مجريه است اگر قانون را او بخواهد وضع کند به سود خود وضع ميکند و اگر کسي که قانونشناس است بخواهد اجرائيات را به عهده بگيرد، او هم طرزي اجرا ميکند که با قانون خودش منطبق باشد، لذا حتماً بين قانونگذار و مجري بايد فرق باشد. چون بايد فرق باشد تشخيص اين فرق نه به عهده اجرائيات است نه به عهده قانونگذاري، بلکه دستگاه سومي است به عنوان دستگاه قضا که داوري بين قانون و اجرا، داوري بين اجرا و قانون را به عهده دارد، لذا کشور را قانونگذاران، مجريان و قاضيان اداره ميکنند؛ اين کار بايد باشد.
در نظام اسلامي در رابطه با همه اينها برنامهريزي شده که اين برنامهها طوري باشد که انسان بداند هر کاري که انجام ميدهد در برابر آن کار مسئول است. قرآن کريم درست است بناي عقلا را تا حدودي امضا ميکند اما ميگويد هر کاري که انسان انجام ميدهد، بخواهد قانون وضع کند، بخواهد قانون وضع شده را اجرا کند، بخواهد در صدد تطبيق بين قانون و اجرا باشد، ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه رَقيبٌ عَتيدٌ﴾؛[1] هيچ کاري نميکند هيچ حرفي نميزند مگر اينکه فرشتهاي را ذات اقدس الهي مراقب و مستعد و عتيد او قرار داد؛ نه اينکه اين که در طرف راست است به نام رقيب باشد و آن که در طرف چپ است به نام عتيد، نه! اين که در طرف راست است ﴿رَقيبٌ عَتيدٌ﴾، آن که در طرف چپ است ﴿رَقيبٌ عَتيدٌ﴾. ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه رَقيبٌ عَتيدٌ﴾ که واو هم ندارد. رقيب را چرا رقيب ميگويند؟ براي اينکه رقبه ميکشد گردن ميکشد که خوب ببيند. اگر کسي سرش خم باشد و در جلسه امتحان راه برود که نميبيند چه کسي تقلّب کرده است، اين حتماً بايد سرکشي بکند، خوب همه جا را نگاه بکند، رقبه بکشد تا بشود رقيب و در اين رقبه کشيدن هم عتيد، مستعد و آماده باشد؛ هم بايد گردن بکشد سر بکشد و هم بايد آماده باشد. ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه رَقيبٌ عَتيدٌ﴾ چه در حسنات چه در سيئات. اين مال مسئولان بيرون بود.
درباره مسئولان درون فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾؛ غير از آن فرشتههايي که مواظب شما هستند شما هم نظريهپردازي کنيد؛ قبل از کار و بعد از کار نظريهپردازي کنيد ببينيد اين درست است يا درست نيست؛ نظريه بدهيد در کارتان، ببينيد آيا حب نفس در کار است، هوا و هوس در کار است، آيندهنگر باشيد. صرف علم کافي نيست؛ تمام درس و بحثها مقدمه است. ببينيد ما از قرآن کريم کتابي آگاهکنندهتر، معلمتر، آموزندهتر و ترغيبکنندهتر نسبت به علم نداريم اما صريحاً اعلام ميکند که علم، مقدمه و وسيله است و تا آدم عاقل نشود به مقصد نميرسد: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ اما ﴿وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛[2] اگر کسي خوب درس خواند در کار علمي مجتهد شد، تازه مقدمه است. اين اجتهاد که علم است، نردبان عقل است، به عقل که رسيد، «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[3] اصلاً عقل را عقل گفتند براي اينکه زانوي شهوت و غضب و هوس را عقال ميکند. اينکه گفتند: «اعْقلْ و تَوَكَّل»[4] همين است.
فرمود تمام اين درس و بحثها براي علم است و علم نردبان است به درد نميخورد؛ تا آدم از اين نردبان بالا نرود و عاقل نشود، به مقصد نرسيده است. ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ اما ﴿وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛ درسخواندهها ميفهمند، لذا در همه اين بخشهاي سهگانه چه در بخش تقنين چه در بخش اجرا چه در بخش تطبيق و قضا، فرمود بايد عاقل باشيد، لذا غالب فقها که حشر اينها با اهل بيت(عليهم السلام) باشد ميبينيد غالباً در اين مسئله قضا ميگويند قاضي اگر عاقل بود کافي نيست بلکه «يعتبر في القاضي کمال العقل».
درباره صبي و امثال صبي که چه زماني نماز واجب است و چه زماني روزه واجب است چه زماني فلان کار حرام است،بلوغ و عقل کافي است، حتي در امام جماعت گفتند که عاقل باشد کافي است؛ اما وقتي بحث قضا شد آن فقهاي نامآور ما میگويند کمال عقل معتبر است، عاقل بودن کافي نيست «يعتبر في القاضي کمال العقل» که _إنشاءالله_ ميآيد.
اين عقل عقال ميکند؛ فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان». اين کتاب معروف کليني(رضوان الله تعالي عليه) چون در بين همه علما که حشرشان با ائمه(عليهم السلام) باشد، اينها بزرگاناند که نائبان ائمه هستند. اما بين اينها فرق است، مرحوم کليني يک امتيازي دارد. اين کتاب شريف کافي را که مرقوم فرمودند يک مقدمه دارد حتماً اين را خوب مطالعه کنيد، ميگويد من اين کتاب را چرا تنظيم کردم و در بخش پاياني دارد که چرا بخش عقل و علم را اول گذاشتم. اين کتاب شريفي که من آوردم اين عبارت ايشان را بخوانيم تا روشن بشود که عقل در اسلام در چه پايگاهي و در چه حدي از قبول است.
ميفرمايد: «وَ أَفْتَتِحُ بِهِ كِتَابِي هذَا كِتَابُ الْعَقْلِ وَ فَضَائِلِ الْعِلْمِ وَ ارْتِفَاعِ دَرَجَةِ أَهْلِهِ، وَ عُلُوِّ قَدْرِهِمْ، وَ نَقْصِ الْجَهْلِ، وَ خَسَاسَةِ أَهْلِهِ، وَ سُقُوطِ مَنْزِلَتِهِمْ» براي اينکه علم و عقل خيلي محترماند عقلا و علما خيلي محترماند جهل خيلي بد است لذا من اولين کاري که کردم بحث عقل و علم را گذاشتم. بعد استدلال ايشان اين است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛ قطب فرهنگي يعني قطب فرهنگي! قطب فرهنگي دنيا و آخرت در منظر اسلام، عقل است. ثواب بخواهند بدهند طبق عقل ميدهند، عقاب ميخواهند بکنند بر اساس عقل ميکنند، مشکلات دنيايي را ميخواهند حساب بکنند، بر اساس عقل ميکنند. عقل قطب فرهنگي يک ملت است و اگر کار به دست عقلا نباشد، مشکل ميبينند. فرمود چون قطب فرهنگي دين، عقل است من کتاب عقل را اول نوشتم. «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛ همه اينها مضمون روايات است، چون در روايات، ائمه فرمودند مقدار ثواب و عقاب به مقدار عقل مردم است.
همان که گفت اي کاش خدا مثلاً حماري ميداشت که من اين علفهاي اين سرزمين را به او ميدادم، او به اندازه خودش ثواب دارد. قطب يک ملت و قطب يک مملکت عقل آن مملکت است.
چون قطب فرهنگي و سياسي و اجتماعي و تجاري و اقتصادي يک ملت عقل ملت است، من اين بحث عقل را قبلاً ذکر کردم.
حالا اين از کجا ميگويد؟ براي اينکه خود قرآن روشن کرده که علم، مقدمه است نردبان است. فرمود اين حرفهايي که ما ميزديم علما بايد بفهمند و بالا بيايند: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ اما ﴿وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾. اين عقل، محاسبه ميآورد؛اين عقل ميگويد من مثل يک درخت نيستم که با مردن بشوم هيزم. خيليها اصلاً به اين فکرها نيستند، مشکل اصلي غرب همين است؛ تمام دغدغهشان اين است که تا زنده هستند چه بکنند، همين! اصلاً براي آنها مرگ و بعد از مرگ مطرح نيست که بعد از مرگ چيست؛ من که مُردم مثل درختي است که خشک ميشود و هيزم ميشود، يا مثل يک پرندهاي است که پَر ميکشد و آزاد ميشود و در ديار مرسلات حرکت ميکند؟ اصلاً مطرح نيست.
اصرار قرآن کريم اين است که شما به ياد مرگ باشيد، محاسب باشيد، رقيبِ عتيد در طرف راست است رقيبِ عتيد در طرف چپ است نه «رقيبٌ و عتيدٌ»! رقيبِ عتيد در هر کدام از دو طرف هست، مواظب زبانتان مواظب چشمتان مواظب گفتارتان باشيد و اهل محاسبه باشيد. اين اهل محاسبه بودن را قرآن کريم دارد.
تا اينجا حرف اين است که اين کشورها در شرايط کنوني پذيرفتند که کشور را سه بخش اداره ميکند، حکومت اسلامي هم بر اساس بناي عقلا اين را قبول کرد و انجام داد؛ اما عدهاي به اين فکر بودند که اين تقسيم کشورداری و توزيع مملکت به سه بخش، ريشه تکوين در معرفت نفس دارد. خداي سبحان طرزي انسان را آفريد که اين انسان داراي قوه مقننه است داراي قوه مجريه است داراي قوه قضائيه است. اين قوه مقننه قانون وضع ميکند، آن قوه مجريه اجرا ميکند، اين قوه قضائيه داوري بين اجرا و تقنين را به عهده دارد. از فطرت و معرفت، تفکيک قواي سهگانه به دست آمده و جامعه عمل کرده است. آنهايي که از ديرزمان به اين فکر بودند که در نظام هستي انسان، خداي سبحان اين سه قوه را در کنار هم قرار داده تا از درون به بيرون بيايد، آنها هميشه حرفشان همين است که بشر چيز تازهاي ندارد در اين زمينه؛ تفکيک قوا در درون فطرت انسان هست.
آنها ميگويند که انسان يک قوه عاقله دارد که ميفهمد چه چيزي خوب است چه چيزي بد است چه چيزي مثلاً فايده دارد و چه چيزي فايده ندارد يعنی عقل نظري او قوه مقننه اوست. دستي دارد پايي دارد حرکتي ميکند کوششي ميکند تصميمي ميگيرد، اينها قوه اجرائيه اوست. وجداني دارد که اين «وجدان» تعبير عرفي است ولي آنکه تعبير قرآن کريم است «نفس لوامه» است. نفس لوامه قدرتي است آفريده خداست در درون ماست و مواظب است که بين قانوني که خود عقل وضع کرده و اجرايي که دست و پا به عهده دارند تطبيق بکند. اگر کار، کار خوبي بود انسان خيلي خوشحال است و خدا را شکر ميکند که امروز خدمتي کردم. اين خوشحالي منشأش چيست؟ عقل است؟ عقل که قانونگذار بود و ديروز هم بود! چطور ديشب خيلي خوشحال نبودي، امشب خوشحالي؟ اين خوشحالي براي چيست؟ اگر مربوط به اجراست، خب اجرائيات ديروز هم بود، چرا اين قدر خوشحال نبودي؟ چه کار کردي که اين قدر خوشحالي و ميخندي؟ نزد وجدان خودتان راضي هستيد که من مشکلي را حل کردم بيماري را درمان کردم مشکل گرفتارياي را حل کردم قرضالحسنهاي دادم گرهي را گشودم؛ براي چه ميخندي و اين قدر خوشحالي؟ و اگر کسي زيرميزي يا روميزي گرفت يا خيانتي به مملکت کرد، شب خوابش نميبرد، چرا خوابش نميبرد؟ چون عاقل هستي خوابت نميبرد؟ عقل که هميشه بود؛ چون دست و پاي اجرايي داري خوابت نميبرد؟ اين دست و پا که هميشه بود.
وجدان يعني وجدان! حالا تعبير قرآن کريم اين است که چيزي در درون انسان به عنوان آيت الهي قرار دارد به نام «اللنفس اللوامه»؛ فرمود: ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾؛[5] فرمود در جهان بيرون، روزي است به نام روز قيامت، در جهان درون، حقيقتي است به نام نفس لوامه، اين را سرکوب نکن، اين را من به تو دادم. اين نفس لوامه بين قانوني که خودت قبول داري و اجرايي که خودت به عهده داري، بين آن اجراي خودت و قانون خودت تطبيق کرد ديد که مطابق هم نيستند لذا تو را سرزنش و ملامت ميکند.
﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾؛ اين نفس لوامه چيست؟ اين در درون ماست چراغ قوي است، اين نه قانونگذار است که در بخش مقننه باشد نه مجري است که در بخش اجرا باشد، هميشه مواظب است که آيا اين اجرا مطابق با آن قانوني است که خود عقل پذيرفته يا نه؛ اگر بود که انسان را خوشحال ميکند و مرتب انسان در حال خنده است و خدا را شکر ميکند، اگر اهل عبادت بود که سجده شکر به جا ميآورد و اگر اهل آن معنا نبود که مسرور است و اگر _خداي ناکرده_ با روميزي و زيرميزي حقي را باطل و باطلي را حق کرد، خوابش نميبرد. چرا خوابش نميبرد؟ چه کسي نميگذارد او بخوابد؟ آن قانونگذار نميگذارد بخوابد؟ خب قانونگذار که هميشه هست، آن مجري نمیگذارد بخوابد؟ قوه مجريه که هميشه هست. چه شده که اين خوابش نميبرد و گاهي در اثر بيخوابي ممکن است بيمار بشود؟ اين نفس لوامه ملامت ميکند آدم را. اين سرزنش ميکند ميگويد چرا اين کار را کردي! اين نفس لوامه که ملامت ميکند ميشود قوه قضائيه. آن عقل نظري که قانونگذار بود ميشود قوه مقننه، آن دست و پايي که اجرا کرده است ميشود قوه مجريه.
آن بزرگان ميگويند درست است که صاحبنظران و متمدنان پيشين، کشور را به اين سه ضلع تقسيم کردهاند ولي اين طور نيست که از جاهاي ديگر آورده باشند، از معرفت نفس گرفتهاند از شناخت نفس و خلقت الهي گرفتهاند. انسان اين سه قوه را دارد: قوه عاقله دارد که قانونگذار است، قوه مجريه دارد که اجرا ميکند. قوه لوامه دارد که داوري بين اجرا و تقنين را به عهده دارد.
قرآن کريم بر اين داوری خيلی تکيه ميکند. در سوره مبارکه «القيامة» اصلاً به همين عنوان قسم ياد کرده است: ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾. تناسبي که بين شمس و قمر هست همان تناسب بين قيامت و نفس لوامه هست، چون در قيامت کسي رشوه قبول نميکند، در اينجا هم انسان هر چه ميخواهد روميزي و زيرميزي به اين نفس لوامه بدهد و خودش را راضي بکند نميتواند، اصلاً خوابش نميبرد. اين فرشته الهي است که در درون همه ما هست، اين داور الهي است و حجت بالغه الهي است، لذا در کنار قيامت قرار گرفته است: ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾.
براي همين کار به ما دستور به مراقبت دادند؛ اينکه گفتند مراقبت کنيد يعني رقبه بکشيد مواظب کار خودتان باشيد. در جريان مراقبت در سوره مبارکه حشر، آيات هجدهم و نوزدهم به اين صورت آمده است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾؛ قيامت آن قدر محقق است، يک؛ آن قدر نزديک است، دو؛ که از آن به «غد» ياد کردند ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾؛ اين ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾ قبلی و اين ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾ بعدي، يک جمله در وسطشان است که محفوف به دو دستور تقوايي است ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾؛ هم مواظب باشيد که حسابرسي کنيد که حسابرسي از يادتان نرود و هم در حسابرسي، تقوا را رعايت کنيد کم و زياد نکنيد ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُون﴾.
﴿وَ لَا تَكُونُواْ كاَلَّذِينَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنساهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾؛ خيليها واقعاً خودشان از يادشان رفته است و اصلاً به اين فکر نيستند که بعد چه میشود! يعني من وقتي ميميرم هيزم میشوم و هيچ کاري با من ندارند يا مثل مرغي هستم که پرواز ميکنم؟ فرمود خيليها اصلاً از يادشان رفته است که چه کاره هستند! ﴿وَ لَا تَكُونُواْ كاَلَّذِينَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئكَ هُمُ الْفَاسِقُون﴾.
در سوره مبارکه «مدثر» هم فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾[6] . يک بيان نوراني از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در آستانه ماه مبارک رمضان است که فرمود آقايان! ماه رمضان نزديک است خودتان را آزاد کنيد: «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ باعمالکم فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُمْ»؛[7] آدم بدهکار بايد گرو بدهد، کسي که بدهکار است بايد گرو بدهد، در مسائل دنيايي، خانهاش را گرو ميدهد، زمينش را گرو ميدهد اما در مسائل اخروي، خود شخص را گرو ميگيرند؛ فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾، اينهايي که ميگويند آزادي آزادي آزادي، در گرو هستند نميدانند که چه خبر است! ميگويند: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾،[8] اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ _معاذالله_ اباحهگري است؟! اين از دقايق بحثهاي قرآني است. حالا اين بحث نکشد ما را به جبر و تفويض و اينها! مسئله جبر و تفويض و آزادي و اينها از آن مسائل دقيق قرآني است.
خدا غريق رحمت کند مرحوم کاشف الغطاء را! ايشان در کتاب کشف الغطاء دارد که جبريه نجساند، مفوضه نجساند[9] ! اين کاشف الغطاء آدم کوچکي نيست خيلي بزرگوار است، خيلي بزرگ است مقام علمياش روشن است، خيلي از مسائل برايش حل شده است.
مرحوم حاج آقارضا همداني که حشرش با انبياي الهي باشد! به کاشف الغطاء عرض ميکند که مقام علمي شما سر جايش محفوظ است، جبر و تفويض براي شما حل است، براي خيليها جبر و تفويض حل شده نيست. شما خيلي از علماي ما را که ببينيد جبريه نيستند ولي مفوضهاند[10] ! ميگويند که انسان را خدا آزاد خلق کرده، اصلاً مواظب نيست که دارد چه ميگويد! ميگويد خيلي از علماي ما اهل تفويضاند منتها متوجه نيستند. شما خيال ميکند که جبر و تفويض امري است که واضح و روشن است؟! شما تفويض را که خوب معنا بکنيد، ميبينيد که خيليها گرفتار تفويض هستند.
خدا غريق رحمت کند آخوند خراساني را! فرمود «قلم اينجا رسيد و سر بشکست»[11] ! يعني اينجا کار علمي است، اين بناي عقلا و فهم عرف و اينها نيست، اين يک جان کَندن ميخواهد که آدم بفهمد جبر چيست تفويض چيست. اين طور نيست که آدم در اين بحث بتواند مثل ساير مسائل عادي قلم روان کند و چيزي بنويسد؛ «قلم اينجا رسيد و سر بشکست»! عظمت روحي او سبب شد اعتراف کرد که اينجا مسئله، مسئله مشکلي است همين طور نميشود عادي گذشت.
اين است که مرحوم حاج آقا رضا میگويد اين کار بديهي نيست، اين کار عميق علمي است. آن گاه معلوم ميشود که چرا آخوند خراساني که حشرش با انبيا و اولياي الهي باشد فرمود اينجا کار مشکلي است و چيز عميقي است.
حالا اينها ميآيند تمسک ميکنند به ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾! آيا اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني اباحهگري؟ يعني هر کاري بخواهي بکني آزاد هستي؟ پس بگير و ببند براي چيست؟ ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾[12] براي چيست؟ بگير و ببند و بسوزان براي چيست؟ ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني در نظام تکوين _تکوين يعني تکوين!_ بشر آزاد است. بشر مجبور است که آزاد باشد؛ جبر در فعل نيست، جبر در آزادي است. انسان اگر بخواهد کاري را بدون اراده انجام بدهد محال است. انسان را خدا طرزي خلق کرد که او آزاد است؛ او مجبور است که آزاد باشد. کسي ميخواهد بخندد بگريد حرف شوخي هم بزند، حتماً با اراده ميکند؛ اصلاً محال است بشر کاری را بياراده بکند. فرمود بشر الا و لابد آزاد است من او را آزاد آفريدم: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾؛ اين در نظام تکوين است اما يکي سمّ است يکي شربت است، ما به او ميگوييم تو آزاد هستي يا آن را انتخاب بکن يا اين را انتخاب بکن؛ يا دوزخ است يا بهشت ولي آزاد هستي. بشر مجبور است که آزاد باشد نه مجبور است کار بکند، نسبت به کار، مختار محض است؛ نسبت به اصل اينکه بکند يا نکند، اين بکند يا آن نکند آزاد است.
«فتحصل الإختيار ضروري» انسان مجبور است که آزاد باشد. اگر هم بخواهد کاري بياراده بکند محال است. بخواهد بخندد و بخنداند، تصميم ميگيرد؛ اما انتخاب هر کدام از دو طرف که در اختيار اوست، عقل و نقل هر دو گفتند که فلان کار را بکن، فلان کار را نکن، فلان کار بد است فلان کار خوب است، اين در کمال انتخاب و آزادي، آزادي تکويني، يکي از دو راه را قبول ميکند، وگرنه شرعاً آزاد نيست، شرعاً انسان بنده است، لذا اين بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که فرمود شما گناه کردي، در نظام تکوين، در مسائل مالي، اگر کسي بدهکار باشد، زمين را گرو ميگيرند؛ اما در نظام تشريع کسي بدهکار باشد، خود او را گرو ميگيرند.
اين خطبه نوراني حضرت اين است که «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُمْ» يعني بدهکاريد و وقتي بدهکار هستيد بايد گرو بدهيد، اينجا که خانه را گرو نميگيرند، خود آدم را گرو ميگيرند. وقتي خود آدم گرو شد گاهي ميبينيد که انسان ميگويد هر کاري ميخواهم بکنم نميتوانم! بله، در گرو هستي. «العين المرهونة» مِلک راهن است نه مرتهن؛ منافع عين مرهونه از آنِ راهن است نه مرتهن. مرتهن فقط دست زده و گرفته، هيچ حق بهرهبرداري ندارد. عين، منفعت، انتفاع، هر گونه درآمدي برای عين مرهونه باشد برای راهن است نه برای مرتهن. فرمود: «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ»؛ مگر بدهکار نيستيد؟ بدهکار بايد گرو بدهد، آن وقت خود آدم را گرو ميگيرند.
در اين سوره «مدثر» هم همان مطلب را فرمود؛ در سوره مبارکه «مدثر» آنجا فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾. اميدواريم آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت و نظام ماست خدا مقرر بفرمايد.
«و الحمد لله رب العالمين»