استاد سیدمنذر حکیم
درس خارج فقه
91/09/12
بسم الله الرحمن الرحيم
12/9/91
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلی الله علی سیدنا ونبینا ابی القاسم المصطفی محمد وآله الطاهرین.
ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین ابدا.
بحث ما در فقه اجتماعی دربارة این بود که مباحث مربوط به فقه نظریه و فقه نظام که معتقدیم از عمدهترین مباحث فقهی است و از مباحث پیشرفتة فقه به شمار میرود در نظر برخی اینها نسبت به فقه خروج موضوعی دارد و جزء فقه به شمار نمیروند خب این شببه یا این ذهنیتی که برخی از فقه دارند و فقه را هم با یک نگاه فردی و هم با یک نگاه موضوعی محض که به صورت افعال یعنی احکام افعال مکلفین مد نظرشان هست با آن معیار ومقیاس اگر بخواهیم مقایسه کنیم طبیعی است در فقه نظریه یا فقه نظام ما مستقیما به عمل افراد توجهی خواهیم داشت در نظریة فقهی و همچنین نظام کلیاتی مطرح میشود مجموعهای از قواعد اصول و آنچه را که ما را به سمت یک نظام رفتاری هدایت میکند توجه خواهیم کرد خب با این توجه با این دیدگاه ما هم روی مبنای این آقایان میتواینم صحبت کنیم و هم روی مبنای دیگری که برای فقه میتوانیم مطرح کنیم که در فقه چه اتفاقی باید بیفتد در علم فقه یعنی در علم فقهی که شریعت آن را تأسیس کرده است و وادار کرده که مکلفین تفقه در دین کنند و کلیت دین را با همة ابعاد یا در همة زمینههایی که دین حکم دارد رهنمود دارد و سازماندهی میکند رفتار انسان و حرکت و زندگی انسان را برنامهریزی میکند کل این برنامهها باید در علمی به نام علم فقه مورد بررسی قرار بگیرند بین این دو دیدگاه تفاوتهای قاعدتا خواهد بود تفاوت یعنی از لحاظ مبانیی قلمرو بحثهای فقهی بر آن مبنای اول بسیار محدود فردی و محدود ونظر به عمل مکلفین مستقیما خواهد بود بنابر مبنای دوم فقه یک دایره وسیعتر خواهد داشت کلیة مباحث مربوط به نظریه شناسی و نظام شناسی هم وارد حوزة فقه خواهند شد لذا آنهایی که با آن نگاه و آن دیدگاه به بحثهای فقهای اجتماعی نظریه و نظام فقهی اشکال میخواهند بگیرند از یک طرف این اشکال به خواطر این است که از اول قلمرو فقه را خیلی محدود و به عنوان احکام مستقیم رفتار ایراد میگیرند ولذا اگر بحثی به رفتار ارتباط مستقیم نداشت خارج خواهد بود از بحث فقهی خب از طرفی دیگر ما در بحث فقه اجتماعی اشاره کردیم که ما مجموعة واجبات کفایی یا مجموعة واجبات عینی که به طور عام استغراقی همة مکلفین را در برمیگیرد و همة مکلفین مکلف به انجام آنها هستند و یک پدیدة اجتماعی را تشکیل میدهد اینها هم جزء فقه اجتماعی خواهند بود یعنی بنا بر مبانی اول ما این نوع واجبات که به مکلفین ربط دارد اما به اجتماع ربط دارد یعنی دو بعدی است مکلفی که در جامعه دارد زندگی میکند و باید نیاز جامعه را تأمین کند خب اینها بنا بر مبنای اینها بحثهای فقهی هستند همین طور وظایف دولت اسلامی شخصیت حقوقی دولت مکلف اگر شد متعلق به تکلیف یا موضوع تکلیف میگوییم دولت مکلف است که یا حاکم مکلف است که نسبت به رعیت خودش چنین وچنان کند خب اینجا هم بنا بر مبانی اینها باید اینها در حوزة بحث فقهی قرار بگیرد حالا به جای شخصیت حقیقی شخصیت حقوقی مطرح میشود بنا براین بر مسلک اول ما به طور طبیعی چنین بحثهایی را بحثهای اجتماعی بحثهای فقهی باید بدانیم و در حقیقت قدر مشترک بین دو مبنی همین بحثهایی است که مکلفش مشخص است یا مکلف فرد است به طور عینی یا فرد است علی البدل است که احد و مجموعهای از افراد مجتمع همینطور که به طور منطقی و طبیعی مفاد آیة وما کان المؤمنون لینفروا کافه فلو لا نفر من کلة فرقة منهم طائفة اینها در فقه بحث میکنند در بحث باب اجتهاد و تقلید بحث میکنند آقایان بحث فقهی است تا اینکه برای همة افراد که مکلف نیستند و واجب نیست چون واجب کفایی است لذا چنین بحثهایی به طور طبیعی بحثهای مشترک فقه اجتماعی خواهد بود بین اصحاب مبنای اول و اصحاب مبنای دوم واجبات و وظائف دولت هم قاعدتا باید بر مبنای اول جا داشته باشد در بحث فقه یعنی وقتی فقه را به عبادات و معاملات و ایقاعات و سیاسات تقسیم میکنند آنجا نیز بحث قضا بحث اجرای حدود ودیات اینها در فقه بحث شده است حالا مجری اینها ممکن است شخص حاکم باشد یا ممکن است آن شخصیت حقوقی دولت و آن نظامی که به عنوان نظام اسلامی مطرح میشود و جایگاهش را مشخص میکنیم مثلا در قوة قضائیه ریاست عالی قوة قضائیه یا یک شورای قضائی یا هر راه کاری که برای بهتر انجام دادن این واجبات در نظام طراحی میشود بنابراین اینها بحثهای فقهی خواهند بود خب اگر ملا نقطی بخواهیم بحث کنیم و بگوییم در یک نظریة فقهی یا فقه نظریه ما مستقیما به تکلیف و مکلفین سر و کار نداریم آن وقت است که جا دارد بحث کنیم این بحث فقه نظریه یا نظریههای فقهی کجای فقه باید قرار بگیرد در مبادی مباحث فقهی یا در متن مباحث فقهی خب با توجه به توضیحاتی که قبلا دادیم گفتیم در یک نظریة فقهی یعنی در فقه النظریه که یک نظریة اجتماعی را ما میخواهیم کشف کنیم بعد بگوییم این مبنای کار در یک نظام اجتماعی است به طور طبیعی به دست آوردن و استنباط این نظریه کار استنباط است استنباط در یک حوزهای که فقیه میتواند این کار را بکند غیر فقیه و غیر متخصص در فقه اصلا در صلاحیتش نیست که وارد این حوزه بشود خب فقیه که این کار را میکند مثل فقیهی که میآید اصول هم میخواند اصول هم درس میدهد چون ساز و کار استنباط را فراهم میکند حالا به طور فنی گفته میشود آن جزء علم اصول است یعنی مقدمات استنباط آیا این فقه نظریه هم از مقدمات استنباط است یا این یک مسنبطی از مستنبطها با توضیحی که قبلا دادیم گفتیم مستنبط ما ممکن است یک حکم جزئی باشد ممکن است یک حکم کلی باشد مستنبط ما میتواند یک نظام یا نظام فقهی یا مستنبط ما یک نظریة فقهی باشد وقتی مستنبط ما یک نظریه شد نظریة فقهی یعنی آن بستری که و آن مجموعة عناصر یکه در یک نظام خودشان را باید قرار بگیرند و تا این عملیاتی بشود طبیعی است چنین نظریة فقهی باید در فقه و در جای دیگر جای بحثش نیست خروج اگر در جای دیگر بحث شود یک بحث غیر فنی خواهد بود یعنی کسی که تسلط بر استنباط نداشته باشد روش استنباط و قواعد استنباط را وارد نباشد بعد بخواهد نظریة فقهی استنباط کند یعنی همین رجوع به غیر متخصص لذا به ناچار ما باید نظریههای فقهی را در مباحث فقهی جای بدهیم با توضیحی که جلسة قبل دادیم اصلا اساس فقه ما نظام مند است و قاعدهمند هست با آن توضیح دیگر این تقریب واین بیان خیلی روشنتر خواهد بود که فقهی که بر قواعد مبتنی است واین قواعد فراگیر هستند وهمة ابعاد زندگی انسان را پوشش میدهند همة جنبههای حقوقی را در نظر میگیرد و بر اساس حق و عدل این نظام را میخواهد برقرار کند با چنین دیدگاهی اگر ما قاعد و قاعدهمندی فقه شدیم خب ما در یک نظریة فقهی در حقیقت داریم یک قاعده یا مجموعهای از قواعد یا یک قاعدة کلان یا مجموعهای از قواعد را در کنار هم قرار میدهیم که یک نظریه را تشکیل میدهد یک نظریة اجتماعی و از باب تطبیق در بحث یک نظریة اجتماعی که شهید صدر مطرح کردند نظریة استخلاف قرآن کریم فرموده انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه خب در اقتصاد در بعد اقتصادی در نظام اقتصادی بحث انفاق مطرح میشود این بحث انفاق پشتوانهاش پشتوانة نشری این انفاق میگوید که بر چه اساسی شما و چرا شما باید شما انفاق کنید و مأمور به انفاق هستید تبیین علت لزوم انفاق با همین کلمة مستخلفین فیه انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه خدا دستور میدهد به من و شما که ما مستخلف هستیم خلیفه قرار گرفتهایم او مستخلِف ما است انی جاعل فی الارض خلیفه او که مستخلِف ماست و صاحب این ملک است به ما میگوید آقا این ملک من را در این راهها شما انفاق کن از لحاظ فنی از لحاظ حقوقی واز لحاظ روانی ببینید همه چیز قابل قبول و منطقی و ردیف است یعنی اینجا هیچ وقت در ذهن هیچ کس نمیآید که خیلی خب چرا من باید انفاق کنم جواب چرا باید انفاق کنم در همین کلمة مستخلفین فیه که بر اساس نظریة خلافت استخلافت انسان است جواب داده شده است این که من چرا باید انفاق کنم چون مالک نیستم چون من امانتدار هستم وآن صاحب ملک او دارد ملک خودش را در هر جایی که میخواهد بگذارد و من واسطه هستم تا اینکه جا به جا کنم این ملک را از آن که در حوزة من بوده به عنوان امانت ومن دارد آن را در جایی که او دستور میدهد فی سبیل الله فی السائلین وفی الرقاب و مواردی که تعیین کرده من و این اموال را اصحابش میرسانم جواب داده شده در همین کلمه انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه خب در نتیجة اجتماعی که پشتوانة نظریة اقتصادی است اینجا گفته میشود که انسان خلیفة الله قرار داده شده است همین بحث را شهید صدر باز کردند که یعنی چه استخلاف یعنی مستخلِفی هست مستخلَفی هست مستخلفٌ علیه هست مستخلفٌ له هست بنابراین چون ما به طور عام خلیفة خدا هستیم این را در همة ابعاد چه در بعد اقتصادی چه در بعد غیر اقتصادی من امین خدا بر نفس خودم هستم و امین خدا بر خلق خدا هستم لذا اگر او به عنوان صاحب امانت دستور بدهد من موظفم که دستور او را عملی کنم خب این دیدگاه واین بینش وقتی که وارد حوزة فقه میشود بحث تحلیل یا فلسفه یا تحلیل یا استدلال در یکی از این مفاهیمی که اینجا مطرح میشود بسیار مفهوم میشود واین شبهة دیگری که دیروز اشاره کردم آن را هم متکفل حلش میشویم که آقا تعقل و تعبد چه رابطهای وچه نسبتی با هم دارند قرآن جمع کرده است اینها را با هم که شما من اگر دستور بدهم به عنوان مولا صلی عقیم الصلاة به عنوان مولا شما قبول میکنید اما بعضی دستورهایی که ممکن است به انسان داده شود وبه انسان نامفهوم باشد قال یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک قال یا ابت افعل ما تأمر ستجدنی ان شاءالله من الصابرین خب مولا و عقل مولا مولویتش مطلق است عبد هم عبودیتش مطلق است هر چه مولا دستور بدهد عقل باید اجرا کند اما اگر این عبد بخواهد بداند که خدا چرا این کار را میکند حق دارد یا حق ندارد قرآن جواب میدهد در مواردی خدا خودش این راه را باز کرده است وقتی که به ابراهیم اجازه داده میشود که سؤال کند قال ربی ارنی کیف تحی الموتی قال او لم تؤمن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی قرآن رد نکرد نگفت حق نداری سؤال کنی حق نداری فراتر بروی روش بلکه جواب عملی به ابراهیم داد قال فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک برو این ار را بکن تا ببینی که خدا چگونه مردهها را زنده میکند یعنی قرآن با به رسیدن به جواب به قانع شدن به اطمینان رسیدن را در مسائل اعتقادی باز میکند در مسائل غیر اعتقادی هم همچنین یعنی بسیاری از موارد پاسخ داده همین که فرموده انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه اگر این سؤال پیش بیاید آقا من کار کردم زحمت کشیدم چرا باید انفاق کنم چرا من باید پرداخت کنم خب در یک در بعضی از مجامع میگویند آقا شما باید مالیات بدهید چون خدمات به شما میدهیم واین مالیات صرف خودت میشود این یک طور جواب است یک طور جواب هم مولای تو خواسته تو هم عبدی حق سؤال هم نداری تسلیم باید باشی یک جواب هم این است که آقا درست است عبدی واو مولا است ولی هیمن مولا طبق ضابطه و منات و طبق یک دلیل این کار را میکند چرا دستور دیگری نداد چرا به گونهای دیگر دستور نداد فرمود انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه جواب کامل داده است هم من مولی هستم و مستخلِفم و چون مستخلِف هستم خودم مالک هستم دارم میگویم که این ملک آقا کجا انفاق کن کجا خرج کن یعنی دو جواب همزمان قرآن داده و آن بعد اقناعی را هم اشباع کرده است و در نتیجه تعقل و تعبد را با هم جمع کرده است خب اگر چنین پاسخی ما از قرآن دریافت کنیم کجا باید بحث شود آن بحث که روش پاسخ دهی قرآن روش دستور دادن وروش تفهیم این دستور روش طرح حکم و روش اجرای این حکم اینها را چه کسی و کجا باید بحث کند آیا همینطور که بعضیها فکر میکنند اینها فرا فقهی است و لذا ذر غیر علم فقه قاعدتا باید بحث شود طبیعی است ما ناچار خواهیم بود که اگر بخواهیم یک فقه قرآنی یک فقه اسلامی داشته باشیم کلیة بحثهایی که در حوزة فقه به گونهای یا مقدمات فقه هستند یا مقدمات استنباط هستند یا نتائج استنباط یا مقارنات استنباط اینها را در کاری که فقیه انجام میدهد به نام استنباط اینها مد نظر باید باشد تا اینکه هر چیزی با دلیلش با فلسفهاش با تبیینش همانطور که خود قرآن را آورده اگر مطرح بشود آن وقت این فقیه افق دیدش وقدرت استنباطش بالا میرود یعنی کمک میکند به عمق او در استنباط وبه همة ابعاد یک مسئله مبانی و ادله و ابعاد و قلمروی که باید در استنباط داشته باشد همة اینها را اگر در نظر بگیرد آن وقت یک حرکت علمی کامل خواهد داشت حالا شما برای هر یک از اینها یک علم قرار بدهید مجبور است این فقیه مجموعهای از علوم را داشته باشد همانطور یکه هم باید صرفی باشد نحوی باشد منطقی باشد اصولی باشد تا این که بتواند استنباط کند بالاخره کار استنباط که یک کار بسیار پیچیدهای است که در استنباط نظریه که کمی پیچیدهتر از استنباطهای معمولی است ما ناگزیریم این کار را در حوزة فقاهت بیاوریم و به جز این هیچ جای دیگری که بتواند این کار را انجام بدهد وجود ندارد و اشکال ندارد ما دایرة فقه را و قلمرو فقه را چه وظیفهاش سازماندهی زندگیانسان هست یعنی از آن نگاه فردی بیاییم بیرون و سازماندهی کل زندگی انسان فرد و جامعه این سازماندهی کار است که خدا خواسته تلک حدود الله خب حد و حدود و مرزهایی که خدا برای زندگی انسان و انسانیت انسان قائل شده همة این حدود را باید فقیه تشخیص بدهد و بعد بتواند این حدود را به اجرا در بیاورد به زمنیههای اجرای حدود را فراهم کند لذا وقتی ما میرویم در بحث ولایت فقیه به اجرا به عالم اجرا یعنی از عالم فتوی میآییم بیرون و اضافه بر فتوی فقیه حاکم میشود مجری میشود مجری احکام الهی میشود یعنی شما هم استنباط حکم را و هم اجرای حکم را به عهدة آن متخصصش قرار دادید اگر بخواهید اجرای حکم و فتوی تشخیص حکم را به عهدة کسی بگذارید و اجرای حکم را به عهدة کسی دیگر که آن قابلیت را ندارد بگذارید بین اجرا و بین تشریع و بین فتوی و اجرا یا بین تشریع واجرا یک نوع نا هماهنگی به وجود خواهد آمد کسی که چیزی را خوب نفهمیده و به عمقش نرسیده طبیعتا در اجر کوتاهی خواهد کرد یعنی خوب اجرا نمیکند یک تخلیة چاهی که مسلط به کل اوضاع یک ساختمان نباشد گاهی میبینید به جای این که مشکل شما را حل کند مشکل شما را دو برابر میکند این تخصص این طور یعنی تخصص منهای توجه به سایر ابعادی که به یک بعد ربط دارند این تخصص ناقص خواهد بود چرا چون شما به یک بعدی میپردازید اجبارا به ابعاد دیگر ارتباط دارد و شما بدون درک آن ارتباط میخواهید در آن بعد قضاوت کنید یا کاری انجام دهید این کار گایه به ضد یعنی به ضد هدف منتهی میشود چرا چون شما مجموعة روابط را در نظر نمیگیرد لذا ما در بحث نظام چه کار میکنیم باید مجموعة روابطی که بین عناصر یک نظام باید حاکم باشد یعنی مهمترین کاری که در یک نظام اجتماعی و در یک نظام کلا اقتصادی یا اجتماعی یا سیاسی شکل میگیرد آن روابط و عناصری که با هم مرتبط میشوند آن ارتباط بین آن عناصر آن حقیقت آن نظام است لذا در بحث نظام اصرار میکنیم که باید مجموعة احکامی که به هم مرتبط هستند در واقع هر چند در ظاهر مرتبط نیستند اما از درون یا در ریشه با هم مرتبط هستند و اینها نمود یک بعد از زندگی انسان هستند فرض کنید بعد سیاسی یا بعد اقتصادی کلیة آن عناصر باید مد نظر قرار بگیرند وروابط میان آن عناصر باید مشخص وروشن بشود لذا میگوییم نظام سازی یا نظام شناسی یعنی بیاییم آن منظومه را بشناسیم یا درک کنیم درک این منظومه به خاطر این است که شما در هر یک از اجزاء این منظومه اگر بخواهیدنظری بدهید یا کشفی کنید استنباطی کنید مجموعة روابطی که این عنصر با بقیة عناصر دارد باید او را درک کنید تا اینکه بتوانید در آن تحکم کنید هم در فهم حقیقتش هم در اجرای آن کم لذا اجرا ناقص خواهد بود اگر شما آن درک کامل از آن نظام نداشته باشید به همین خاطر مثل شهید صدر اصرار میکنند که باید ما نظاممند اسلام را نظام مند ببینیم وکل احکام اسلامی منظومهوار باشد تا اینکه هر جزئی وهر بخشی در جایگاه خودش و با درک آن مجموعة روابطی که با اجزای دیگری دارد با آن دیده بشود وحالا احکامش را اگر بخواهیم استنباط کنیم و بخواهیم در مقام اجرا در یک نظام اجتماعی او را اجرا کنیم بدون این هم درک احکام آن جزء ناقص خواهد بود چون منهای آن روابط شما آن را خواهید دید یعنی یک روی سکه را خواهید دید و هم در اجرا شما دچار مشکل خواهید شد لذا اگر فقیه حالا این یا در فقه بنابر بعض یا مبانی بگوییم در علم فقه باید انجام بگیرد ایننظام شناس باشد یا در علم دیگری درکنار علم فقه حالا میگویید فلسفة فقه اشکالی ندارد حالا شما در اصطلاح خیلی سخت نگیرید شما بگویید چندین علم پیرامونی فقه در یک علم مبانی فقه مثلا باید خوانده بشود در یک علم آن روح کلی حاکم بر فقه که این نظریهها و نظامها را در بر بگیرد مثل قواعد فقهی که بعضیها از فقه جدایش کردند یعنی فقه متعارف را از علم قواعد فقهی جدا کردند اگر این طوری بخواهید مجموعهای از علوم فقهی ما داشته باشیم بعد یک علم فقه احکامی که مستقیما به رفتار ارتباط دارد بگوییم این هم بخشی از فقه است یعنی یکی از علوم فقهی است خب این اصطلاحی است که میتوانید شما در این اصطلاح بمانید اما آن که شایسته و زیبنده است ما فقه را به عنوان علمی که کلیة رفتارهای فرد و جامعه را ساماندهی کند و سازماندهی کند این چنین فقهی را اگر بخواهیم سامان بدهیم و به دست بیاوریم مجبور هستیم و باید هم مبانی و هم نظریهها و هم نظامها را در درون این فقه ببینیم تا بتوانیم آن احکام مستقیم رفتار را در هر بخشی به طور دقیق استنباط کنیم و این مجموعة مرتبط به هم را نمیشود ما از هم ببریم و بعد مدعی باشیم که ما توانستیم حکم فلان مورد را استنباط کنیم روشن شد یعنی ما میخواهیم بگوییم که اگر این کار را نکنیم در فقاهتمان حتی در استنباط آن مورد خاصی که در نظر فقهاء به عنوان یکی از مصادیق بحثهای فقهی مطرح است در آن خلل جدی ممکن است وارد بشود همانطوری که اگر شما یک بحثی را منهای مقدماتش بخواهید سامان بدهید یا نمیتوانید خب اینجا هم ما میگوییم یکی از مقدمات درک صحیح حکم شرعی در آن مورد این است که نظام حاکم بر آن مورد را شما هم باید در نظر بگیرید که بدانید این حکم در چه فضایی قابل طرح و قابل اجراست به این خاطر ما ناگزیر میشویم که بحث نظریه ونظام را وارد حوزة فقهی بدانیم تا این که یک نگاه کامل و یک نگاه جامعی فقیه در هر موردی که بخواهد داشته باشد خب به این ترتیب دیگر ما در حقیقت از این اشکالی که در ذهن بعضیها خلجان میکند و با شک وتردید با این بحثها به عنوان بحثهای فقهی نگاه میکنند در حقیقت میتوانیم از این خاکریز بگذریم بله قبول داریم که این کار کمی سخت است از لحاظ علمی و از لحاظ فنی واحتیاج به احاطه دارد احتیاج به دقت دارد احتیاج به تعمق دارد تا این که شما بیایید یک نظریهای را در یک زمینهای کشف کنید شاید از یک متن یا از یک آیه و یک روایت نتوانید یک نظری را داشته باشید مجبور باشید مجموعهای از قواعد مجموعهای از آیات و روایات را کنار هم بگذارید تا این که آن نظریه به طور کامل تبلور پیدا کند و همینطور نسبت به نظام که پیچیدهتر از آن است چون باید شما کلیة روابط موجود میان عناصر یک نظام را کشف کنید پس هم باید عناصر یک نظام را احصاء کنید و هم باید روابط میان این عناصر را به دست بیاورید خب این طبیعتا صعوبت فنی دارد احاطه میخواهد و قدرت انتخاب و گزینش و تشخیص این که این عنصر این نظام است یا عنصر این نظام نیست و طبیعتا ما باید خودمان را برای یک چنین فضایی علمی آماده کنیم تا بتوانیم ان شاءالله متناسب با نیاز حرکت کنیم و در قرون وسطایی علوم نمانیم انشاءالله والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد واله الطاهرین.