استاذ سیدمنذر حکیم
درس خارج فقه
90/12/06
بسم الله الرحمن الرحيم
موضوع: دو گام برای مستند کردن مطالب مطرح شده
بحث ما، تبیین و توضیح روش شهید صدر ره در باب نظریه و نظام بود، و اینکه ایشان چگونه سعی کردند با استفاده از روش تفسیرموضوعی نشان دهند میتوان به یک تفسیر موضوعی در زمینه نظریه شناسی یا نظریه پردازی و همینطور نظامشناسی یا نظام پردازی دست یافت.
بعد از تبیین خلاصه این روش، حال اگر بخواهیم این مطالبی را که عرض کردیم مستند بشود باید دو گام دیگر برداریم:
گام اول، این است که ما عبارات شهید صدر ره را که در تفسیر موضوعی آمده است، یک مرور سریع بکنیم تا ببینیم چگونه این عبارات میتواند بر این مطالب ادعا شده، دلالت داشته باشد.
گام دوم، توضیحاتی است که شهید حکیم رحمة الله علیه در المجتمع الانساني فی القرآن بیان فرمودهاند. که نکات اضافه تری در آنجا دارند، چه نسبت به تاریخ این روش، و چه نسبت به روایاتی که ایشان در کنار روایات استنطاق قرآن ذکر میکنند.
مرور عبارات شهید صدر ره درباره روش تفسیر موضوعی
روش استنطاقی، مستلزم تفسیر به رأی نیست
شهید صدر ره در اولین پاراگرافی که وارد بحث شدهاند میفرمایند: و هناك التفسير غير المتحيز، الذي يحاول أن يستنطق القرآن نفسه، و يطبق الرأي على القرآن لا القرآن على الرأي [1] . این نکته خیلی مهمی است که ایشان میفرمایند که در روش استنطاقی، اصل قرآن است. و ما باید رأیمان را پیرو قرآن قرار دهیم. پس درصدد کشف رأی و نظر قرآن هستیم و به هیچ وجه قرآن را بر رأی تحمیل نمیکنیم و به دور از تفسیر به رأی غیر جائز و غلط وحرام خواهیم بود. این عبارت اول.
تفسیر تجزیئی شامل معارف بسیار اما بدون ارتباط حول یک موضوع خاص است
عبارت دومی که مهم هم هست، در مقام بیان آن آسیبی است که تفسیر تجزیئی و ترتیبی دارد، میفرمایند: نحصل على عدد كبير من المعارف والمدلولات القرآنيه لكن في حالة تناثر وتراكم عددي. ما در تفسیر ترتیبی مطالب فراوانی به دست میآوریم اما بسیار متناثر وجدا جدا و غیر مرتبط است. تراکم و فراوانی عددی داریم اما ارتباط میان اینها در تفسیر ترتیبی ملاحظه نمیشود.
سپس ادامه میدهند: دون أن نكتشف أوجه الارتباط، و التركيب العضوي لهذه المجاميع من الافكار، و دون أن نحدد في نهاية المطاف، نظرية قرآنية لكل مجال من مجالات الحياة. فراوانی مطالب داریم ولی در تفسیر ترتیبی درصدد کشف رابطه بین مطالب به گونهای که بتواند در آخر یک نظریه جامع به ما بدهد، نیستیم. و مفهوم این حرف این است که ما این آسیب را در تفسیر موضوعی نخواهیم داشت. چون در صدد کشف ارتباط میان این استظهارات هستیم وسعی میکنیم این ارتباطات را در جهت به دست آوردن یک نظریه جامع به دست بیاوریم. لذا میفرمایند: إلّا أنّ مجموعَ ما بين هذه المعلومات، الروابطَ والعلاقات ما بين هذه المعلومات التي تحوّلها إلى مركّبات نظرية ومجاميع فكرية، بالامكان أن نحضّر على أساسها نظرية القرآن في مختلف المجالات والمواضيع. با کشف ارتباط بین این استظهارهای متراکمی که در یک تفسیر ترتیبی به دست میآید، ما سعی میکنیم کلیه این موارد را در تفسیر موضوعی به دست بیاوریم. و این کشف ارتباطها است که آن استظهارها را به یک مرکب نظری مبدل میسازد.
حال این ارتباطات را - اینها توضیح بنده است - چگونه به دست میآوریم؟ این دیگر کار ذهن فعال ما است. همانطوری که مثلا ظهوری که از کلمه به دست میآید این را شما با اصول دیگر عقلی خودتان میسنجید بعد میگویید که آیه شریفه ﴿الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى﴾[2] و یا ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[3] ، با اصل عدم جسمیت خداوند سازگار نیست، و لذا نباید آیه به گونهای تفسیر بشود که به جسمیت منتهی بشود. آنجا مجبور میشوید تأویل ببرید و این تأویل را حجت و لازم القبول میدانید، چرا؟ چون نباید ظهور با یک اصل عقلی بدیهی یا نظری قطعی که صد در صد باشد، در تعارض باشد. چون عقل ونقل با هم متعارض نیستند. و این مقدار کمک گرفتن از عقل در استظهارات بین فقهاء و اصولیین و بین عقلاء امری رایج و مقبول است. و راهی هم جز این نیست. شما اگر بخواهید ظهور اولیه را اخذ کنید، بطوریکه حتی با بدیهیات عقلی یا نظریات قطعی عقلی مصادم باشد، خدای نکرده گرفتار آسیبهای فراوانی میشوید. همانطوری که اهل ظاهر مثلا رفتند به جسمیت خدا قائل شدند و از بعضی روایات یا آیات جسمیت را استظهار کردند و گفتند بله خداوند «جسم، لا کالاجسام». حداکثر کاری که کردند گفتند که این جسمی است که مثل بقیه اجسام نیست. اما جسم است. قائل به تجسیم شدند، که این یک نوع شرک و کفر محسوب میشود.
هدف تفسیر موضوعی، کشف موضع قرآن و اسلام درباره یکی از موضوعات زندگی یا عالم تکوین است
در بحث هدف از تفسیر موضوعی شما ببینید ایشان این حرف را میزنند: ويستهدف التفسير التوحيدي الموضوعي من القيام بهذه الدراسات تحديد موقف نظري للقرآن الكريم، وبالتالي للرسالة الإسلامية من ذلك الموضوع من موضوعات الحياة أو الكون .در بیان قلمرو کار تفسیر موضوعی میفرماید که ما آن موضع گیری قرآن یا اسلام را نسبت به این موضوع خاصی که در زندگی ما یا در جهان مطرح است، میخواهیم. حال اگر نظر قرآن را میخواهیم به آیات قرآن اکتفا میکنیم و احادیث مفسره. اگر نظر اسلام را میخواهیم باید به کل متون و منابع اسلامی رجوع شود.
آسیب شناسی تفسییر تجزیئی
همینطور در تعبیر دیگری که در بیان آسیب تفسیر ترتیبی دارند میفرمایند: ومثل هذه العملية لم يكن بامكانها أن تقوم بدور اجتهادي مبدع في التوصّل إلى ماوراء المدلول اللغوي واللفظي، التوصّل إلى الأفكار الأساسية التي حاول القرآن الكريم أن يعطيها من خلال المتناثر من آياته الشريفة. شما در تفسیر ترتیبی حداکثر مفردات و مصطلحاتی که در آن آیات آمده است و همینطور اسباب نزول را بررسی میکنید. اما آن کار اجتهادی که بیایید ماورای این الفاظ را بررسی کنید، اینها را شما به دست نمیآورید. شما جزء جزء و تکه تکه از آن مطلب اصلی را در اینجا به دست میآورید که قرآن سعی کرده اینها را به هم وصل کند: ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْخب﴾[4] این تفصیلات قرآن بطور جدا جدا در سورههای مختلف آمده است، اما شما باید بتوانید این تفصیلاتِ متناثر را در کنار هم قرار دهید تا آن نظر جامع قرآنی را به دست بیاورید.
مثلا شما در موضوع امامت اهل بیت در قرآن، آیه ای که هم امامت و هم اهل بیت در آن باشد را نمی یابید. یک آیه تطهیر داریم که عصمت اهل بیت را میرساند، و یک آیاتی هم داریم که امامت انبیاء علیهم السلام در آنها مطرح شده است و اینکه امامت در نزد حضرت ابراهیم علیه السلام است. اما آیا اینها اهل بیت هستند؟، [خیر]. اینها را شما از جاهای دیگر باید به دست بیاورید تا امامت اهل بیت در قرآن را کشف کنید.یعنی شما ناگزیرید که در مسائل مهم هم مجموعه آیات را بدست بیاورید تا اینها را در کنار دیده و به یک نظر جامع برسید.
سابقه روش استنطاقی در فقه
ایشان میفرمایند فقه هم همین کار را کرده است: فالفقه هو بمعنى من المعاني تفسير للأحاديث الواردة عن النبي والأئمة عليهم السلام.میفرمایند در حقیقت مثل خیلی از کتب فقهی ما - مثلا مثل جواهر – که باید بگوییم تلاشی است در راستای یک تفسیر موضوعی روایی. حال آیات و روایات هم اگر مطرح باشد جامع خواهد بود.سپس میفرمایند: غير أنّ القسم الأعظم من الكتب الفقهية والدراسات العلمية في هذا المجال لم تتّجه هذا الاتّجاه. یعنی اکثر کتابهای فقهی ما سراغ سبک تفسیر ترتیبی نرفتهاند، بلکه به صورت مسأله مسأله بحث کردهاند: بل صنّفت البحث إلى مسائل. شما ببینید در میان کتابهای شرح حدیث، مثلا شرح کافی، چند منبع داریم؟ مثلا مرآة العقول. یا شرح تهذیب یا شرح استبصار یا شرح وسائل چند تا داریم؟ اینها خیلی محدود هستند؛ اما بیشترین کاری که فقهاء انجام دادهاند کار به صورت مسأله مسأله و موضوع موضوع است. میفرمایند: بل صنّفت البحث إلى مسائل وفقاً لوقائع الحياة، وجعلت في إطار كلّ مسألة الأحاديث التي تتّصل بها. یعنی احادیث مرتبط به یک موضوع یا یک باب یا مسأله را جمع کردند و فسّرتها بالقدر الذي يلقي ضوءاً على تلك المسألة، تفسیر آن احادیث را سنداً و متناً و دلالتاً بررسی کرده اند به گونهای که یک نگاه و فهم از آن حدیث نسبت به آن مسأله به ما میدهد: يؤدّي إلى تحديد موقف الإسلام من تلك الواقعة التي تفترضها المسألة المذكورة. به گونهای که نظر اسلام را در آن واقعه به ما نشان میدهد. وهذا هو الاتّجاه الموضوعي على الصعيد الفقهي. و این همین کاری است که میگوییم در فقه انجام شده است و چرا در تفسیر انجام نمیگیرد؟ و جا دارد که در تفسیر هم همین کار را بکنیم. سپس میفرماید: كتاب الجواهر في الحقيقة شرح لروايات الكتب الأربعة، شرح كامل شامل لروايات الكتب الأربعة، ولكنّه ليس شرحاً يبدأ بالكتب الأربعة رواية رواية، وإنّما يصنّف روايات الكتب الأربعة وفقاً للحياة، وفقاً لمواضيع الحياة. روایات کتب اربعه را طبق مسائل مطرح شده میگوییم. مثلا میگوییم مسأله ماء الکر معتصم. آیا آب کر معتصم است یا خیر؟ در اعتصام آب کر هر روایاتی که وجود دارد اینها در کنار هم جمع میشود و بحث اعتصام آب کر را اثبات میکنند. و همینطور كتاب البيع، كتاب الجعالة، كتاب إحياء الموات، كتاب النكاح، ثم يجمع تحت كلّ عنوان من هذه العناوين الروايات التي تتّصل بذلك الموضوع ويشرحها ويقارن فيما بينها، يخرج بنظرية. هر فقیهی فتوایی که میدهد، فتوای او یک نظریه است که به آن رسیده است. لأنّه لا يكتفي بأن يفهم معنى هذه الرواية فقط بصورة منفردة، ومعنى هذه الرواية بصورة منفردة. هیچ وقت هیچ فقیهی اکتفاء نمیکند به فهم معنای یک روایت بدون اینکه بقیه روایات مرتبط با آن باب را ملاحظه نکرده باشد. چرا؟ إذ مع هذه الحالة من الفردية لا يمكن أن يصل إلى الحكم الشرعي. زیرا در اینصورت نمیتواند ادعا کند من به حکم شارع مقدس رسیده ام. وإنّما يصل إلى الحكم الشرعي عن طريق دراسة مجموعة من الروايات التي تحمل مسؤولية توضيح حكم واحد أو باب واحد من أبواب الحياة. چون نظر اسلام در این مجموعه روایات تعبیه شده است، لذا فقیه به فهم و توان ارتباط دادن این مجموعه ها به همدیگر نیاز پیدا میکند. ثم عن طريق هذه الدراسة الشاملة يستخرج نظرية واحدة، التي تُعطى من قبل مجموعة مجموعة من الروايات لا من قبل رواية رواية.خلاصه میفرمایند این منهج تجزیئی وترتیبی این اصلا منهج غلطی است. و اگر یک فقیهی بخواهد در فقه به این عمل کند یا در حتی در تفسیر، باید بگوییم این روش نمیتواند نظریه قرآن را بیان کند.
بعد میفرمایند: فبينما انتشر الاتّجاه الموضوعي والتوحيدي على الصعيد الفقهي. و در فقه این کار و روش مطرح شد ویکی از عوامل نمو و رشد فکر فقهی و فقه ما همین روش بود. پس چرا ما در تفسیر این چنین نیستیم؟. بعد میفرمایند که الاتّجاه التجزيئي. در تفسیر به دلیل اینکه از این توانمندیهایی که اشاره کردیم برخوردار نیست، لذا تفسیر ما یک حالت تکراری و رکود و یکنواختی پیدا کرده است که نباید ما همین را قبول کنیم.
گامهای تفسیر موضوعی (استنطاقی)
بعد میفرمایند که در روش تفسیر موضوعی مرحله اول کار ما، همان کاری است که مفسر تفسیر ترتیبی انجام میدهد و ما یک کار جدید و یک بدعت جدیدی اینجا دنبال نمیکنیم بلکه ما مثل آن مفسر تفسیر ترتیبی يبدأ بتناول النّص القرآني المحدّد آية مثلًا أو مقطعاً قرآنياً دون أيّ افتراضات أو طروحات مسبقة. یعنی قبل از اینکه ما بگوییم این آیه چه نظری دارد ويحاول أن يحدّد المدلول القرآني، سعی میکنیم آن مفهومی که قرآن میگوید را، آن را دقیقا مشخص کنیم. بر اساس چه؟ على ضوء ما يسعفه به اللفظ. براساس اینکه لفظ چقدر قابلیت دارد که یک معنایی به او بدهد. مع ما يتاح له من القرائن المتّصلة والمنفصلة، با همه قرائن متصل ومنفصل در آن کلام. و به این ترتیب العملية في طابعها العام عملية تفسير نصّ معيّن. مفسر موضوعی همین نص را اول تفسیر میکند. وكأنّ دور النّص فيها دور المتحدّث ودور المفسّر هو الإصغاء والتفهّم نقش متن در این عمل، سخن گفتن با آن مفسر است، و نقش مفسر هم این است که بفهمد و بشنود که قرآن به او چه میگوید. یعنی استظهار کند. لكن بذهن مضيء، بفكر صاف، ذهنش را خالی میکند از هر پیش فرض دیگری. بروح محيطة بآداب اللغة. باید به لغت احاطه داشته باشد، باید به کل آن فرهنگ و زبان احاطه داشته باشد. وأساليبها في التعبير، بمثل هذه الروح، بمثل هذه الذهنية وبمثل هذا الفكر يجلس بين يدي القرآن ليستمع. کار مفسر در تفسیر ترتیبی، استماع و فراگیری است. والقرآن يعطي حينئذٍ، قرآن هم به او مطلب میدهد. وبقدر ما يفهم هذا المفسّر من مدلول اللفظ يسجّل في تفسيره، اما این مفسر باندازه ظرفیت و توانایی خودش آنچه را که از قرآن میفهمد در تفسیر ترتیبی ثبت میکند.
این کل کاری است که در تفسیر ترتیبی انجام میگیرد. ولی در تفسیر موضوعی این چنین نیست بلکه یک گام فراتر برمیدارد: فإنّه لا يبدأ عمله من النّص. قبل از اینکه وارد متن شود بل من واقع الحياة، میرود سراغ واقعیت و یک موضوع را انتخاب میکند. يركّز نظره على موضوع من موضوعات الحياة العقائدية أو الاجتماعية أو الكونية. و بر آن موضوع متمرکز میشود. ويستوعب ما أثارته تجارب الفكر الإنساني حول ذلك الموضوع من مشاكل و تمام مشکلاتی که در آن موضوع بر اساس تجربههای انسان تاکنون به دست آمده است را، همه کشف کرده و بدست میآورد. وما قدّمه الفكر الإنساني من حلول. راه حلها و پیشفرضها و نظریاتی که فکر انسانی تاکنون مطرح کرده است. وما طرحه التطبيق التاريخي من أسئلة. مثلا مارکسیسم نظری را مطرح کرده، سرمایهداری نظری را مطرح کرده، بعد پیاده شده است و در اثر پیاده شدن، اشکالات جدی به وجود آمده است؛ همه اینها را جمع آوری کرده و بدست میآورد. من أسئلة ومن نقاط فراغ. هم سؤالاتی که به ذهنش میآید، و هم خلأهایی که این نظریات دارند. ثم يأخذ النصّ القرآني. حال میرود سراغ متن قرآن. لا ليتّخذ من نفسه بالنسبة إلى النّص دور المستمع والمسجّل فحسب. اینجا در یک سطحی بالاتر از مفسر ترتیبی عمل میکند و صرفا نمیخواهد گوش کند که قرآن چه میگوید، بلکه چون خودش سؤال دارد، میفرماید: بل ليطرح بين يدي النّص موضوعاً جاهزاً مشرّباً بعدد كبير من الأفكار والمواقف البشرية. یک موضوعی که بسیاری از سؤالات و بسیاری از ایدهها و اندیشهها درباره او مطرح شده است، ويبدأ مع النّص القرآني حواراً، این سؤالها را بر قرآن عرضه میکند تا نظر قرآن را درباره آن موضوع کشف کند. ويبدأ مع النّص القرآني حواراً، سؤالًا وجواباً، المفسّر يسأل والقرآن يجيب، المفسّر على ضوء الحصيلة التي استطاع أن يجمعها من خلال التجارب البشرية الناقصة، من خلال أعمال الخطأ والصواب التي مارسها المفكّرون على الأرض، لابدّ وأن يكون قد جمع حصيلةً ترتبط بذلك الموضوع، یک مجموعهای از مطالب را الآن جمع کرده، ثم ينفصل عن هذه الحصيلة ليأتي ويجلس بين يدي القرآن الكريم. و با این ذهن متراکم از سوالات و مشکلات میآید سر سفره قرآن قرار میگیرد. لا يجلس ساكتاً ليستمع مثل بعضی درسها. بعضی از دروس همینطوری است دیگر، فقط دیگران گوش میکنند و استاد صحبت میکند. اما بعضی درسها سؤال و جواب میشود. در اینجا لا يجلس ساكتاً ليستمع فقط بل يجلس محاوراً. یعنی سؤال مطرح میکند وسعی میکند جواب بگیرد. يجلس سائلًا ومستفهماً ومتدبّراً سؤال کننده است، استفهام دارد، تدبر هم میکند. فيبدأ مع النّص القرآني حواراً حول هذا الموضوع. اینجاست که عرض کردیم در کنار طرح سؤال شما آیات را که نگاه میکنید یک ظهور جدید برای شما مطرح میشود. یعنی میفهمید که این آیه نسبت به این سؤال ظهور دارد نه اینکه شما با تأویل یا با احتمال بیایید وسعی کنید آن متن را بکشانید به سمت آن نظریه. وهو يستهدف من ذلك أن يكتشف موقف القرآن الكريم من الموضوع المطروح والنظرية التي بإمكانه أن يستلهمها من النّص، من خلال مقارنة هذا النّص بما استوعبه الباحث عن الموضوع من أفكار واتّجاهات. باندازهای که آن از آن موضوع مطالب فهمیده، سعی میکند آن نص را متوجه آن سؤالها و آن موضوع بکند تا ببیند قرآن چه پاسخی نسبت به این سؤالات دارد.
ظرفیت و گستره موضوعی قرآن و لوازم روش شناختی آن
سپس ایشان میفرمایند: قال أمير المؤمنين عليه الصلاة والسلام- وهو يتحدّث عن القرآن الشريف-: «ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق، ولكن اخبركم عنه: ألا إنّ فيه علم ما يأتي، والحديثَ عن الماضي، ودواءَ دائكم، ونظمَ ما بينكم». در حقیقت در اینجا حضرت امیرالمؤمنین علی سلام الله علیه، ما را ارشاد میکنند که شما در این قرآن دنبال چه چیزهایی باید باشید. من به شما خبر میدهم که قرآن این ظرفیتها را دارد.
باز برای اینکه این عبارت هم خوب فهمیده شود [تاکید میکنم که] ما نیاییم فهم سلبی از این عبارت داشته باشیم و دچار تناقض شویم و بگوییم حضرت میفرماید شما قرآن را استنطاق کنید اما او نطق نمیکند!. از قرآن سؤال کنید اما به شما جواب نمیدهد. این تفسیر غلط است. استنطقوه امر است. ولن ینطق، اصلا سخن نمیگوید چون خودش سخن نمیگوید و شما باید استنطاق کنید. یعنی اگر بگذارید و همینطور رهایش کنید هیچ وقت به شما جواب نمیدهد و باید این کامش را با استنطاق باز کنید.
پس من به شما خبر میدهم چگونه شما سراغ قرآن بروید. حضرت هم روش میدهند، و هم عرصه هایی که میتوان در آنها به قرآن رجوع کرد. میگویند من که فرزند قرآن هستم به شما میگویم. من که احاطه به این قرآن دارم، عِدل قرآن هستم. من به شما دارم میگویم و توضیح میدهم که این مواردی است که شما باید به سراغ او بروید: ألا إنّ فيه علم ما يأتي. موضوعات آینده. این ارشاد است به اینکه شما در چه زمینهای میتوانید از قرآن بهره ببرید. والحديثَ عن الماضي تمام گذشتهها را شما میتوانید از قرآن به دست بیاورید. خود حضرت فرمودند به امام حسن مجتبی علیه السلام اگر چه من عمر سابقین بر خودم را ندارم اما گویا من یکی از آنها هستم. گویا در تمام قرنهای گذشته و سالیان دراز گذشته من با آنها زندگی کردم. حضرت از کجا فهمیده و میتواند بفهمد که در گذشته چه گذشت؟ میفرماید در قرآن علم گذشته هست. من قرآن را خوب فهمیدم، پس من از آدم تا خاتم، و در طول تاریخ بودم. حتی اگر حضور جسمی و مادی نداشتم، اما حضور فکری و معنوی و فهمی با کل این جریانات داشتم. ودواءَ دائكم هر مشکلی که پیش بیاید، هر دردی؛ درد اجتماعی، درد قانونی، هر دردی که در جامعه به وجود میآید شما دوای آن درد را باید در قرآن پیدا کنید. یعنی بروید استنطاق کنید. ونظمَ ما بينكم آن نظامی که شما را میتواند نظم بدهد و مشکلات شما را در زندگی اجتماعی حل کند، این نظام در این قرآن هست. پس بروید این نظم را بدست بیاورید.
اینطور این حدیث را بفهمید خیلی بهتر است تا اینکه ما بیاییم یک تفسیر سلبی و به ظاهر ملالغتی و اخباری بکنیم و بگوییم استنطقوه ولکن لن ینطق، یعنی بروید استنطاق کنید ولی قرآن هیچ وقت نطق نمیکند، پس هیچی. پس شما به قرآن رجوع نکنید. فقط به ما رجوع کنید. این خیلی تحمیل است. لکن حضرت سلام الله علیه خطوط کلی استنطاق قرآن را وحتی روش استنطاق را هم بیان میکنند.
شهید صدر میفرماید: التعبير بالاستنطاق الذي جاء في كلام ابن القرآن عليه الصلاة والسلام أروع تعبير عن عملية التفسير الموضوعي. یعنی درباره تفسیر موضوعی بهترین عبارت همین است که شما بروید استنطاق کنید. چرا؟ چون در استنطاق شما سؤال میکنید و او را به نطق میکشانید و میفهمید. این همان حواری است که ما گفتیم که این نمیشود مگر اینکه شما سؤال داشته باشید. بوصفها حواراً مع القرآن الكريم وطرحاً للمشاكل. حضرت هم ما را در ۴ زمینه راهنمایی میفرمایند که به قرآن رجوع کنید. بقصد الحصول على الإجابة القرآنية عليها تا اینکه شما بتوانید جواب قرآنی را در این زمینه ها به دست بیاورید. لذا میفرماید: وإنّما وظيفة التفسير الموضوعي دائماً وفي كلّ مرحلة وفي كلّ عصر أن يحمل كلّ تراث البشرية الذي عاشه، يحمل أفكار عصره، يحمل المقولات التي تعلّمها في تجربته البشرية ثم يضعها بين يدي القرآن. همه آنچه را که بشریت به آن رسیده است جمع کند و در اختیار قرآن قرار دهد. بين يدي الكتاب الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه، قرآنی که باطل در او راه ندارد، نه در گذشته و نه در آینده و نه الآن. ليحكم على هذه الحصيلة بما يمكن لهذا المفسّر أن يفهمه. میفرماید به اندازه فهم خودمان. خوب ما دیگر بیش از فهم خودمان که دیگر موظف نیستیم. به اندازه توان و فهم خودمان از آیات قرآن هر چه را به دست بیاوریم همان برای ما حجت خواهد بود. أن يستشفّه، أن يتبيّنه من خلال مجموعة آياته الشريفة. استشفاف یعنی به دست آوردن وشفاف سازی ویتبین یعنی به بیان رسیدن از قرآن. به اندازهای که ما بتوانیم از قرآن بیان بگیریم بر ما حجت خواهد بود. إذن فهنا يلتحم القرآن مع الواقع. قرآن با واقع مرتبط میشود. به این معنی که قرآن نظر به واقع پیدا میکند. يلتحم القرآن مع الحياة قرآن با زندگی دمساز میشود. التفسير يبدأ من الواقع. پس ما در حقیقت از آن واقعیت خارجی از آن موضوعاتی که به دست آوردیم شروع میکنیم. وينتهي إلى القرآن. بعد به سراغ قرآن میرویم تا قرآن نظر نهایی را بیان کند. لا أ نّه يبدأ من القرآن وينتهي بالقرآن، نه مثل تفسیرهای موضوعی دیگر که مفسر از متن آیات شروع میکند و در میان این آیات سیر میکند وبعد هم به آیات منتهی میشود، و به مسائل مطرح در زندگی اصلا توجه نمیکند. این هم یک گام از تفسیر موضوعی است که تفسیر موضوعی استظهاری است. به این معنی که ما به آیات منصوصی که در یک موضوع هست توجه کنیم. بنده اسمش را گذاشتهام تفسیر موضوعی منصوص در مقابل تفسیر موضوعی مستنبط که بر اساس استنطاق حرکت میکند. فتكون عملية منعزلة عن الواقع به دور از واقعیتهای زندگی است. منفصلة عن تراث التجربة البشرية، کار به تجربیات بشری ندارد. بل هذه العملية عملية تبدأ من الواقع وتنتهي بالقرآن القيّم ما از واقعیت خارجی و از مسائل مطرح در زندگی شروع میکنیم و بعد به قرآن منتهی میرسیم. بوصفه المصدر الذي يحدَّد على ضوئه الاتّجاهات الربانية بالنسبة إلى ذلك الواقع. آنچه را که خدا میخواهد برای ما بیان کند در این متن آمده است تا نظر به واقع داشته باشد لذا قرآن اینجا قیمومت دارد. یعنی قیم بودن قرآن اینجا معنی پیدا میکند. به تعبیر ایشان یک قیمومت دائمی خواهد داشت. چون قرآن همیشه در مسائل زندگی حضور دارد. قدرته على العطاء المستجدّ دائماً یعنی عطایای مستمر وهمیشگی وپیوسته.
قدرت قرآن در ابداع ونو آوری در اینجا مطرح میشود. چون در اینجا مسأله ما فقط تفسیر لفظ نیست، بلکه به تعبیر شهید حکیم در یک بحث علوم قرآنی که دارند میفرمایند ما دو گونه تفسیر داریم: تفسیر اللفظ، و تفسیر المعنی.گاهی ما لفظ را تفسیر میکنیم که در تفسیر ترتیبی این کار را میکنیم. اما گاهی معانی را به هم ربط میدهیم وبه تفسیر میرسیم. تفسیر معنی هم یک بحث بسیار مهمی است که کمتر مورد توجه مفسرین بوده است.
شهید صدر ره ادامه میدهند: لأنّ المسألة هنا ليست مسألة تفسير لفظ، طاقات التفسير اللغوي ليست طاقات لا متناهية، تفسیر لغوی ولفظی متناهی و محدود است، در حالیکه قرآن – مطابق روایات فراوانی که هست - لا ینفد است، فنا پذیر نیست. تمام نمیشود. خوب لفظ و لغت محدود است و تمام میشود اما قرآن تمام نمیشود. پس باید یک منبع دیگری باشد، روش دیگری باشد تا این قرآن بتواند یک چنین صفتی را داشته باشد. پس حتما باید فراتر از تفسیر لغوی حرکت کنیم. دلّت الروايات على أ نّه لا ينفد، وصرّح القرآن الكريم بأنّ كلمات اللَّه لا تنفد. خود قرآن کریم هم تصریح دارد: ﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[5] اینجا فرموده ما نفدت کلمات الله. در حالیکه شما چند سطر آیه دارید؟ چند هزار آیه دارید؟ چند هزار کلمه دارید؟ محدود است. شما شش هزار وخوردهای مثلا آیه دارید. ضرب در چند کلمه بکنید. کلمات قرآن هم محدود است. در حالیکه خدا میفرماید کلمات الله لا تنفد. مگر اینکه شما در مقام معنی، فراوانی معنی داشته باشید. به گونهای که تمام پذیر و فناپذیر نباشد. لذا میفرماید: القرآن الكريم عطاؤه لا ينفد بينما التفسير اللغوي ينفد؛ لأنّ اللغة لها طاقات محدودة، وليس هناك تجدّد في المدلول اللغوي، ولو وجد تجدّد في المدلول اللغوي فلا معنى لتحكيمه على القرآن. تازه اگر بگویید لغت در حال تطور وتکامل است میفرمایند اصلا این به دور از علمیت است که کسی بیاید لغتی که امروز دارد متکامل میشود، لغت امروز را بر قرآن تحکیم کند و قرآن را به زبان امروز بخواهد معنی کند. نه، بلکه باید به زبان عصر نزول معنا کرد. بنابراین تجدد لغات و زبانها اینجا به درد نمیخورد و غلط است. ولو وجدت لغة اخرى بعد القرآن لا معنى لأن يفهم القرآن من خلال لغة جديدة أو مصطلحات جديدة أو ألفاظ تحمل مدلولات وضعية استحدثت بعد القرآن.این هم مطرح نیست که قرآن را به یک زبان جدید ما بخواهیم مثلا تفسیر کنیم. إذن هذا العطاء الذي لا ينفد للقرآن. پس تمام احتمالات را شهید صدر معنی کردند و رد میکنند و میفرمایند یگانه گزینهای که میتواند «قرآن تمام شدنی نیست» را درست توضیح دهد این است که معانی قرآن تمام شدنی نباشد، نه الفاظ آن. واین معانی لا تنتهي للقرآن. این قدر این معانی وسیع هستند و در زندگی مصداق دارند که شما میتوانید بر تمام حوادث جدید زندگی تطبیق کنید. التي نصّ عليها القرآن نفسه ونصّت عليها أحاديث أهل البيت عليهم الصلاة والسلام. که هم خود قرآن و هم احادیث اهل بیت بر این معانی نص دارند. که شاید آن روایاتی که شهید حکیم استشهاد میکنند ناظر به همین بخش باشد، که در فرصت مناسب انشاء الله خواهیم گفت. هذه الحالة من عدم النفاد، تكمن في هذا المنهج، اینکه قرآن توانمند بشود وبه هیچ وجه قرآن تمامشدنی نباشد فقط در صورتی است که ما چنین منهجی داشته باشیم. في منهج التفسير الموضوعي؛ لأنّنا نستنطق القرآن، وإنّ في القرآن علم ما كان وعلم ما يأتي؛ لأنّ في القرآن دواء دائنا، لأنّ في القرآن نظم ما بيننا، لأنّ في القرآن ما يمكن أن نستشفّ منه مواقف السماء تجاه تجربة الأرض.
بنابراین ما یک نگاه کامل به همه عناصری که در این زمینه مطرح هستند از شهید صدر به دست آوردیم تا ان شاء الله ببینیم در جلسات آتی که در اینجا نظرات تکمیلی شهید حکیم چه نکاتی است.