< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدجواد محمدی‌گلپایگانی

1401/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: كتاب الصوم/بررسی ادله تعزیر روزه خوار /

 

خلاصه و نتیجه بحث منکر ضروری دین:

مرحوم سید بعد از اینکه فرمودند وجوب صوم رمضان از ضروریات دین است، بعد در ادامه روایت می فرمایند: ووجوبه في شهر رمضان من ضروريات الدين ، ومنكره مرتد يجب قتله ، ومن أفطر فيه لا مستحلاً عالماً عامداً يعزّر بخمسة وعشرين سوطاً، فإن عاد عزّر[1] ، منکر وجوب صوم رمضان مرتد است و قتلش واجب است، یعنی بعد از اینکه صوم را از ضروریات دانستند حکم انکار ضروری حکم ارتداد است و وجوب قتل، که ما عرض کردیم این مقید به قیود است، یعنی صرف انکار موجب ارتداد نمی شود، بلکه از داخل الفاظ خود روایات (قید هم قید خارجی نبود بلکه از داخل خود روایات) فهمیده می شد که مراد از انکار، انکار مع العلم هست

پس ما دو قید داریم برای اینکه حکم به ارتداد کنیم:

1. قید علم

2. قید التفات

یعنی اینکه اولا شخص باید بداند که وجوب صوم جز احکام اسلامی است، ثانیا التفات به آن ملازمه هم داشته باشد، چون عرض کردیم در واقع ارتداد عبارت است از انکار توحید یا نبوت، حالا اگر کسی انکار یک ضروری دین بکند با دو شرط،

یکی اینکه بداند این حکم از احکام شرع اسلامی است، دوم اینکه التفات و توجه به این داشته باشد که انکار به این به معنای انکار نبوت و اسلام است.

پس این دو شرط اگر وجود داشته باشد، ملازمه(ملازمه بین انکار ضروری و انکار نبوت) تحقق پیدا می کند. مثلا فرض بفرماید شخصی جدید السلام باشد یا بعید الدار باشد به قول معروف، یعنی جای پرتی از این عالم زندگی بکند، آن ملازمه به وجود نمی آید. یا اینکه اگر می داند که جزء اسلام است ولی التفاط و توجه ندارد که این حرفش به منزله انکار نبوت است، بازم ملازمه به وجود نمی آمد.

پس در نیتجه این فرمایش به صورت مطلق را خیلی از آقایان قبول ندارند.

البته اینجا چون بحث از حدود و... هست سید هم در مقام اجمال و بحث مفصل نیست، شاید ایشان در کتاب حدود که مفصل بحث می کند این حدود را قبول داشته باشد، ولی اینجا به هر حال بحث صوم که نیست بلکه بحث ارتداد هست و ایشان هم بحث شان بحث اجمالی و کوتاه است، مثلا در همین عبارت یجب القتله، خب مرتد که در همه فروض و شقوقش واجب القتل نیست. حالا فرض بفرمایید یک نفر مرتد شد مثلا، خب ارتداد، ارتداد عن مله السلام داریم و ارتداد عن فطره اسلام داریم، ارتداد عن فطره السلام موجب قتل می شود، یعنی به قول معروف مرتد فطری مقتول و اعدام می شود نه مرتد ملی، بلکه استتابه می شود، یعنی توبه داده می شود در درجه اول و در صورتی که قبول نکرد و....، خب اینها تفصیلات هست که ایشان واردش نشدند، چون مربوط به کتاب صوم نیست.

یا مثلا فرض بفرمایید بین زن و مرد باز فرق هست اینجا، مرد اگر مرتد شود، ملی یا فطری یه حکم دارد، و زن اگر مرتد شود اصلا حکمش، حکم قتل نیست، بلکه حبس است و ضرب در اوقات ثلاث و استتابه هست، ولی حکم قتل همانند مرد نیست. پس بنابر این در مقام تفصیل نبوده، و به همین دلیل مختصرا فرموده یجب قتله از باب تهلیک(اغلب موارد فرد مسلمان هست)، خب بحث ضروری دین اینجا با این فرمایش ایشان تمام می شود.

در ادامه می فرماید، ومن افطر فیه، کسی که در ماه رمضان افطار کند(روزه خواری کند) با مستحلا، ولی از باب تحلیل و استهلال نباشد(از باب استهلال نباشد، یعنی نه اینکه حرام خدا را حلال بداند) که باز بحث قبلی انکار پیش می آید، پس انکار ندارد و فقط روزه خواری(گناه عملی) انجام می دهد، گناه اعتقادی ندارد (منکر نیست)، عامدا و عالما هم افطار می کند، یعنی روزه خواری می کند. هم علم به حکم و هم علم به موضوع دارد(هم می داند ماه رمضان است و هم می داند روزه ماه رمضان واجب است و عامدا است نه سهوی و لا مستاهلا)، تعزیر می شود به 25 ضربه شلاق. در تعزیر مانند حد تقدیر نداریم(معروف است که یکی از فرق حد با تحزیر این است که حدود، حدشان مشخص و معین است ولی تحزیر وابسته به نظر حاکم شرع دارد)، اما در اینجا حد تحزیر مشخص شده.

ادله:

دلیلش فقط یک روایت است، محمد بن يعقوب، عن علي بن محمد بن بندار، عن إبراهيم بن إسحاق الأحمر عن عبد الله بن حماد، عن المفضل بن عمر، عن أبي عبد الله عليه السلام في رجل أتى امرأتهوهو صائم وهي صائمة فقال: إن كان استكرهها فعليه كفارتان، وإن كان طاوعته فعليه كفارة، وعليها كفارة، وإن كان أكرهها فعليه ضرب خمسين سوطا نصف الحد وإن كان طاوعته ضرب خمسة وعشرين سوطا، وضربت خمسة وعشرين سوطا، ورواه الصدوق باسناده عن المفضل بن عمر، ورواه الشيخ باسناده عن محمد ابن يعقوب، ورواه المفيد في (المقنعة) مرسلا نحوه. أقول: ذكر المحقق في (المعتبر) أن سندها ضعيف، لكن علماؤنا ادعوا على ذلك اجماع الامامية فيجب العمل بها، وتعلم نسبة الفتوى إلى الأئمة عليهم السلام باشتهارها انتهى.[2] ، محمد بن یعقوب عن علی بن محمد بن دار. عن ابراهیم بن اسحاق الاحمر، عن عبدالله بن حماد، عن مفضل بن عمر، عن ابی عبدالله علیه السلام: فی رجل، در مورد شخصی، با همسرش مجامعت و مباشری دارد در حالی که هر دو روزه هستند، امام فرمودند: ان کان استکرهها فعلیه کفاره، اگر شوهر او را مجبور به این کار کرده پس باید هر دو کفاره را، و ان کان تابعته فعلیه کفاره، ولی اگر زن متابع و همراهی داشته مرد کفاره خودش را می دهد و زن هم کفاره خودش را می دهد، و ان کان اکرهها، باز اگر انکاری بود از ناحیه شوهر، فعلیه ضرب خمسین ثلاثه، 50 ضربه به شوهر زده می شود(25 تا برای خودش و 25 تا برای زن) و ان کانت تابعته، اگر زن متابعه داشته و همراهی، ضربت خمستن و عشرین سوطا، شوهر 25 و ضربت خمستن و عشرین سوتا، زن هم 25 تا. پس در صورت موافقت هر دو هر کدام 25 تا و کفاره ها هم جدا، ولی اگر زن مُکرَه شده 50 ضربه برای مرد است یعنی هر دو کفاره برای مرد است.

* ابتدا امر با اکراه یا اختیار صوم باطل شده، و بعد مهم نیست چه اتفاقی بیوفتد، چون دیگر شخص صائمی وجود ندارد... .

بر اساس همین یک روایتی که مرحوم سید فرموده، من افطر، در حالی که روایت مربوط به هر افطاری نیست، بلکه فقط مسئله مجامعت و مباشرت از مفطرات، بقیه (اکل و شرب و.... مطرح نیست) پس یک بحث دلالی داریم از نظر دلالت روایت، و یک بحث سندی.

اما بحث سندی:

روایت ضیف است از لحاظ سندی، از چند جهات، یکی از جهت علی بن محمد بندار، توثیقی ندارد، بعضی ها گفته اند که شاید این علی بن محمد عبد الله قمی است که از مشایخ کلینی است و شخصیتی است، خب این سخن خلاف ظاهری است، بلاخره این دوتا اسم است و مرحوم تستری هم در قاموس رجال این حرف را رد کرده. پس علی بن محمد بن دار یک شخصی است که از ایشان روایات متعددی صادر شده ولی خودش هیچ توثیقی ندارد، و تضعیف هم نشده و توثیق ندارد. یکی هم ابراهیم بن اسحاق الاحمر، که تضیف دارد از طرف هم شیخ[3] و هم نجاشی[4] پس روایت از این جهت هم ضعیف است، و نفر سومی که به شدت محل اختلاف است مفضل بن عمر الجعفی الکوفی از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیه السلام است، مفضل همان شخصی است که کتاب معروفی به نام ایشان هست به نام توحید مفضل، در مورد دوتای قبلی بحث زیادی نیست ولی مفضل چون شخصیت خیلی معروفی است و روایات خیلی زیادی دارد و خیلی هم نزدیک به امام صادق و امام کاظم علیهما السلام بوده، خب در مورد شان بحث مفصل تر هست.

بررسی شخصیت مفضل بن عمر الجعفی الکوفی:

بعضی ها تضعیفش کردند، نجاشی فرمود: أبو عبد الله وقيل أبو محمد، الجعفي، كوفي، فاسد المذهب، مضطرب الرواية، لا يعبأ به وقيل إنه كان خطابيا. وقد ذكرت له مصنفات لا يعول عليها. وإنما ذكرنا للشرط الذي قدمناه[5] مضطرب الروایه لا یعبأ به و قیل انه قال خطابی یا، گفته شده که از پیروان خطابی بود(ابوالخطاب یک انسان منحرف قالی بود که امام صادق علیه السلام او را لعن و نفرین کردند و ترد کردند، و ادعای نبوت داشت و آخرش هم اعدام می شود تو سط خلیفه عباسی، ولی خب جز مؤسسین اسماعیلیه است و روایات صد درصد دروغ جعل می کرده، نسبت های دروغ به امام صادق علیه السلام می داده و خودش را وکیل حضرت معرفی می کرد و... خلاصه یکی از منحرفین درجه یک آن دوران بوده) ولی شیخ مفید فرموده من خاصه عبی عبدالله علیه السلام و بطانته و صفاته، جز خواص یاران امام صادق علیه السلام بود و جز نزدیکان امام صادق علیه السلام و صفات ایشان بود، اصحاب سر امام صادق علیه السلام بودند، ابن شهر آشوب هم همین تعبیر را در مناقب فرمودند که جزء خواص اصحاب امام صادق علیه السلام بودند، شیخ وسی در کتاب غیبت او را جزء ممدوحین قرار داده، کشی روایات متعددی در مدحش آورده است و در ذمش هم آورده (هم اخبار ذامه دارد و هم اخبار مادحه) پس ما شخصیتی داریم که هم در مذمتش مطالبی وارد شده از قول علماء رجال و روایات و هم در مدحش و ستایشش، خب برا همین بحث در مورد ایشان محل اختلاف است.

مرحوم آیت الله خویی در درسشان و تقریرات درسی که از ایشان است مفضل را تضعیف کردند و روایتشان را رد می کنند و ثقه نمی دانند ولی در معجمشان که کتاب اصلی رجالی ایشان است او را تایید کرده(زمانی که بین درس و معجمشان اختلاف باشد معجم اولویت دارد چون تالیف است و تخصصی رجال بحث کرده) پس در مجموع بیشترین مطلبی که در مورد ایشان هست مطلب غلو است(فاسد المذهب است) ولی خطابی بودن ثابت نیست چون با قیل گفته شده، در مورد مسئله غلو که قبلا گفته شد، این اتهامی است، به فرمایش آیت الله سبحانی در کتاب کلیات علم رجال که غلو بودن هیچ ضابطه ای ندارد، یعنی ما افراد زیادی از بزرگان را می بینیم که متهم به غلو شدند و یا به خاطر غلو ترد شدند از قوم و اخراج شدند و عقایدشان هم عقاید انحرافی نیست، خب چرا این اتهام زیاد بوده در قدیم؟ در همین کتاب کلیات علم رجال به نقل است وحید بهبهانی می فرمایند: المراجع إلى كلمات القدماء يجد أنهم يرمون كثيراً من الرواة بالغلوّ حسب ما اعتقد به في حق الائمة ، وان لم يكن غلوّاً في الواقع ، ويعجبني أن أنقل كلام الوحيد البهبهاني في هذا المقام ، والتأمل فيه يعطي أن كثيرا من هذه النسب لم يكن موجباً لضعف الراوي عندنا ، وان كان موجباً للضعف عند الناقل. قال قدس‌سره : « فاعلم أن الظاهر أن كثيراً من القدماء لا سيما القميين منهم ، والغضائري ، كانوا يعتقدون للائمة عليهم‌السلام منزلة خاصة من الرفعة والجلالة ، ومرتبة معينة من العصمة والكمال ، بحسب اجتهادهم ورأيهم وما كانوا يجوزون التعدي عنها ، يعدّون التعدّي ارتفاعاً وغلوّاً حسب معتقدهم ، حتى إنهم جعلوا مثل نفي السهو عنهم غلوّاً ، بل ربما جعلوا مطلق التفويض اليهم ، او التفويض الذي اختلف فيه ، او المبالغة في معجزاتهم ونقل العجائب من خوارق العادات عنهم ، او الاغراق في شأنهم واجلالهم وتنزيههم عن كثير من النقائص ، واظهار كثير قدرة لهم ، وذكر علمهم بمكنونات السماء والارض ، ( جعلوا كل ذلك ) ارتفاعاً مورثاً للتهمة به ، لا سيَّما بجهة أن الغلاة كانوا مختفين في الشيعة مخلوطين بهم مدلِّسين.[6] (قضائری از علمای علم رجال است و خیلی رد می کند افراد را و قطع می کند و تضعیف می کند) ایشان می فرماید: بسیاری از قدمای اصحاب و علماء قدیم مخصوصا از قم کانوا ینتقدون للائمه علیه السلام منزله خاصه من الرفعه و الجلاله، اعتقاد داشتند به یک درجه ای از جلالت و رفعت نسبت به ائمه و مرتبه معینه من عصمت و الکمال و در عصمت و کمال یک اعتقاد خاصی داشتند، یک رتبه خاصی دارند ائمه، به حسب اجتهاد، بر اساس اجتهاد خوشان و رای شان، و ما کانوا یجوزون تعدی عنها، و دیگر جائز نمی دانستند کسی بالاتر از را قبول داشته باشد، یک درجه ای از عصمت یعنی خطا و سهو را قبول داشتند و هر کس چنین عصمتی را قبول داشت به او می گفتند قالی و کانوا یعدون التعدی ارتفاعاً و غلوها، کسی بیشتر از این ائمه را قبول داشت به او قلو یا قالی می گفتند، و قول او را قول ارتفاع یعنی بالابردن درجه، حتی انهم جهلوا مثل نفی سهو عنهم غلوا، کسی قائل نبود به سهو و می گفتند امام معصوم اشتباه نمی کند...، پس اگر کسی می گفت امام اشتباه نمی کند و سهوا هم انجام نمی دهد، این شخص را غالی می دانستند، بعد ربما جعلو مطلق التفویض الیهم، تفویض امور عالم به حجت خدا به ولی خدا، به هر نوع تفویضی را.... (مفوضه عقایدشان مختلف است در کلام) یا هر نوع دخالتی را از ناحیه ائمه علیه السلام در امور تکوینی این عالم که امور تکوینی مثلا به امام سپرده شده باشد را غلو می دانستند، نه در عرض خداوند، أو المبالغه فی معجزاتهم یا معجزاتی مثلا شدیدی یا مبالغه در معجزات و نقل العجائب، نقول امور عجیبی من خوارق العادات عنهم، امور خارق العاده از ائمه، اینها را غلو می دانستن، او الاغراق فی شأنهم و اجلالهم و تنزیهم أم کثیر من المباحث، کسی که زیاد اغراق می کرده در شان و جایگاه ائمه و اجلال و تعظیم شان و از خیلی از نقائص آنها را مبرا می کرده، اینها را قالی می دانسته، یعنی جنبه بشری ائمه خیلی برایشان اهمیت داشت، واظهار کثیر قدرت لهم یا می گفتند ائمه یک قدرت فوق العاده ای دارند، قدرت تصرف دارند در قلوب مردم در امور تکوینی مثلا(شفا دادن و...) و ذکر علمهم بمکنونات سماء و الارض کسی می گفته مثلا ائمه عالم نسبت به امور پنهانی این جهان هستند و اخبار آسمان و اخبار زمین را خبر دارند، روایات به این بیان هم هست، جعلوا کل ذالک ارتفاع، همه اینها را قلو و ارتفاع می دانستند، لا سیما به جهت انه غلات کانوا مختفین فی الشیعه مخلوطین بهم مدلِّسین، مخصوصا اینکه غلات هم مخفی می شدند، در بین شیعه بودند و اظهار غلو هم خیلی وقتها نمی کردند، در خلال این عقاید حرفهایشان را انتخاب می کردند، پس مسئله غلوی که ما الان می بینیم در فرمایشات علما رجال، بیشتر برای برای عقاید عادی و رایجی است که ما همه قبول داریم، بعد ایشان یک فهرست مفصلی می آورند و می فرماید اینها از جمله کسانی هستند که بدین شکل ناروا و متهم به غلو شدند که یکی از آنها هم مفضل بن عمر است، مثلا ابراهیم بن هاشم، احمد بن محمد بن نوح، احمد بن محمد بن ابی نصر(بزنتی معروف) محمد بن جعفر بن..... تا داود بن کثیر و مفضل بن عمر.

*دو روایتی که با هم تعارض و تساقط می کنند برای دو روایت معتبر است، یعنی اگر یک نفر بتواند در یک روایت اشکالی پیدا بکند که از اعتبار ساقط شود دیگر با روایت دیگری در یک رتبه نیست که بخواهد باعث سقوطش بشود، بیان ما هم این است که این شهادات و گزارش های بر غلو لزوما معتبر نیستند، پس اخبار توثیق و... تقدم پیدا می کند.

عبارت وحید بهبهانی خیلی طولانی است و ما تا همینجا بسنده می کنیم.

مرحوم مامقانی شبیه همین فرمایش را دارند که ما باید در غلو احتیاط به خرج بدیم، و این غلوهایی که قدمای اصحاب فرمودند را خیلی باور نکنیم،

و در آخر کتاب رجال آیت الله سبحانی می فرمایند: والذي تبيَّن لنا من مراجعة هذه الكلم هو أن اكثر علماء الرجال، او من كان ينقل عنه علماء الرجال لم يكن عندهم ضابطة خاصة لتضعيف الراوي من حيث العقيدة، بل كلّما لم تنطبق عقيدة الراوي مع عقيدته رماه بالغلوّ والضعف في العقيدة... .[7] آنی که ما با مراجعه به کلمات این بزرگان می فهمیم این است که ان اکثر من علما رجال، بیشتر علما رجال، او من کان... عنه علما الرجال، یا آن کسانی که علماء رجال از آنها نقل قول می کنند لم یکن عندهم ضابطه خاصه لتضعیف راوی من حیث العقیده یک ملاک و یک ضابطه ای که ما بفهمیم که فاسد المذهب یعنی چی، یعنی چه عقیده ای داشته که فاسد المذهب بوده، منظورش از فساد مذهب اعتقاد و عدم اعتقاد به چی بوده؟ هیچ ضابطه معینی نگفته اند و به دست ما نرسیده که ما هم بتونیم قضاوت کنیم، مثلا فرض بفرمایید به شما بگویند که فلانی، و شما می گوید آقا ایشان به لحاظ فکری فرد منحرفی هست، بعد سوال می پرسیم که اون فکر چیه که منحرفه؟ یعنی یک ضابطه خاصی داشته باشد که ما هم بتوانیم قضاوت کنیم، در حالی که چنین چیزی نبوده در بین علما رجال(یعنی ضابطه ای برای عقیده بیان نشده که دست ما بیاید و بر اساس آن ضابطه بدانیم فساد مذهب، انحراف، غلو و... بر چه مبنایی بوده) و کلما لم تنطبق عقیده الراوی عقیده هر جایی که عقید راوی با عقیده رجالی(مثلا نجاشی یا شیخ و....) از نظر عصمت، امور تکوینی، تصرف، قدرت امام، علم امام و.... جور درنیامده رواهُ بالغلو گفته این غالی است هو الضعف فی العقیده و ضعف در عقیده دارد، بنابراین نظر غلو یه همچین وضعیتی دارد که باید خیلی با احتیاط عمل کرد و مطلق قبول کرد.

خب از آن طرف هم روایات حسابی و خوبی در مورد مدح مفضل داریم.

اولا مفضل کسی است که امام صادق علیه السلام آن مطالب بسیار عالی و درجه در باب توحید را به ایشان املاء کردند، پس اگر مفضل یک انسان موثق و معتبری نبود که امام صادق علیه السلام به او املا نمی کرد بلکه به کس دیگری املاء می کرد، یعنی همین لایق داشتن همچین مطالبی مهم و خوبی در باب توحید توسط امام صادق علیه السلام نمی شدند. پس این خودش نشان دهنده جایگاه مفضل است.

اما نکته دوم این است که روایات مذمت مفضل از امام صادق علیه السلام هست، روایات مدح و شدت علاقه امام صادق علیه السلام به مفضل هم باز وارد شده، یعنی این تعارض در روایات امام صادق علیه السلام است، ولی روایات امام کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام همه در مدح مفضل است، در نتیجه (مطلب برای مرحوم خوئی است در کتاب معجمشان) احتمال اینکه امام صادق علیه السلام برای حفظ جان مفضل مذمتی کرده باشند، از همان قبیل روایات مذمت زراره است که حضرت برای خصیصنشان می گفتند، برای اینکه اگر این اشخاص گیر افتادند این حرفها هم در مورد این اشخاص زده شده باشد و مشکلی هم برایشان پیش نیاید،؛ ولی در زمان امام کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام که مفضل دیگر از دنیا رفته بوده و خطری تهدیدش نمی کرده‌، آن وقت همه روایات مدح است، پس روایات متاخر به همین دلیل اولویت و ارجحیت دارد نسبت به روایات دوره امام صادق علیه السلام.

نکته سوم این که نسبت خطابی، که نسبت قابل توجهی است، اصلا ثابت نشده و در موردش قیل گفته شده، حتی در کلمات خود نجاشی.

با توجه به همه این موارد مرحوم آیت الله خوئی در کتاب معجمشان نتیجه گرفتند که مفصل ثقه و جلیل القدر است.

هر چند جمع بندی ما تاثیری در ضعیف بودن روایت ما ندارد(به علت شخص ترابی به هر جهت ضیف بود)، منتها می خواستیم بحث مفضل را مطرح کرده باشیم، چون توحید مفضل کتاب معروفی است و...

*ملاک ما در قبول حرف هر کسی (روایت) وثاقت نیست بلکه وثوق است، یعنی صرف اینکه فردی حرف معتبری زد، لزوما ما این را قبول نمی کنیم، ما هم باید خود آن شخص مورد وثوق باشد و هم حرفش قابل قبول باشد، پس یعنی آن حرف قابل قبول باشد، یعنی وثوق به صدور آن حرف باشد که یک جهت ثمری دارد(فرد معتبر) و یک جهت دلالی دارد که خود حرف هم قابل قبول باشد، حالا ما در مورد مفضل به این نتیجه خواستیم برسیم که مذمت ایشان قابل قبول نیست، به خاطر اینکه اولا مدح ایشان بیشتر است و ثانیا اینکه مذمتش وجهی دارد(تقیه، حفظ جان و...) ولی مدح های درجه یک دارد از سه امام علیهما السلام. در آخر به این نتیجه می رسیم که روایات توثیق و مدح و تمجید مقدم است و اولویت دارد.

حال اینکه ما می توانیم این روایت ضعیف را از باب قاعده انجبار قبولش کنیم یا نه می شود بحث فردا ان شاء الله...

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo