1403/08/30
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه سوال/حجية خبر الواحد /الأمارات
موضوع: الأمارات/حجية خبر الواحد /آیه سوال
بحث راجع به دلالت آیه کریمه أذن بود ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ در این آیه کریمه وجه استدلال روشن بود به این معنا که گفتند خدای متعال مدح کرده است پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله را به جهت استماع و پذیرش خبر مومنین. و اگر حجت نباشد خبر دیگر مدح معنا ندارد. چون گاهی آن خبر خلاف احتیاط است. خبر میدهد مثلا که فلانی فلان کس را من دیدم کشت یا شرب خمر کرد. باید این را حد بزنند یا قصاصش بکنند. اگر بپذیرند در جایی که حجت نباشد این مدح ندارد. این اشکالی است که مطرح شده است. یعنی این بیانی است که راجع به آیه کریمه مطرح شده است. دوتا جواب داده شد. یک جواب اینکه بگوییم پیامبر اکرم معتقد میشد و روی قطع خودش عمل میکرد نه روی خبر. عرض کردیم این جواب صحیح نیست زیرا این معنایش این است که پیامبر اکرم زودباور بوده است و زودباوری نقص است برای یک رهبر که همینطوری یک کسی یک حرفی زد فورا باور کند و بر آن هم ترتیب اثر بدهد. این نقص است و عیب است. بنابراین این جواب را نمیشود پذیرفت. جواب دوم که جواب صحیحی است. این است که پذیرش پذیرش ظاهری بود و بدون ترتیب اثر. مؤید این هم روایاتی بود که در مقام وارد شده بود. هم آن روایتی که راجع به شأن نزول وارد شده بود. آن شخص منافق می آمد سخن چینی میکرد و پیامبر اکرم از طریق وحی مطلع شد که این نمامی میکند. بعد که آمد گفت و قسم خورد که من نمامی نمیکنم پیامبر اکرم پذیرفت. معلوم است که این پذیرش، پذیرش باطنی نیست و ظاهری است. چونکه جبرئیل علیه السلام یه پیامبر خبرداده بود که این شخص نمام است. پس بنابراین این پذیرش ظاهری است روی جهاتی که پیامبر اکرم داشتند که همه را حفظ کنند و اسلام گسترش پیدا بکند. روی این جهت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آن خلق عظیمی که داشتند اینها را ظاهرا می پذیرفتند. و مؤید این معنا حدیثی هست که دیروز اشاره کردیم ولی متنش را نخواندیم. از امام موسی الکاظم صلوات الله و سلامه علیه مرحوم صدوق در عقاب الاعمال نقل میکند. عن محمد بن موسی بن المتوکل عن محمد بن یحیی_ محمد بن موسی بن المتوکل توثیق از طرف قدما ندارد ولی مرحوم علامه توثیق کرده است_ عن سهل بن زیاد که آن بحث معروف در او هست که ثقه هست یا نیست؟ ظاهرا گفتند آن اشکلاتی که درباره اش شده است به جهت رمی به غلو است. و این رمی به غلو چون مسئله ای است که آراء درباره آن فرق میکند و چیزی را ممکن است عده ای غلو بدانند و دیگران غلو ندانند. مثلا مرحوم صدوق میگوید کسی اگر در اذان به ولایت شهادت بدهد یا همچنین سهو النبی را انکار بکند او غالی است و حال آنکه ما میگوییم غالی نیست. بنابراین این یک نظر اجتهادی است. این آقا را از این جهت زیر سوال بردند و گفتند ضعیف است. والّا ضعفی ندارد. والا فرض بفرمایید راجع به امامت یک انظاری داشته است که آن موقع غلو شمرده شده است. پس سهل بن زیاد هم توثیق میشود و اشکال خاصی در او وجود ندارد بجز اینکه رمی به غلو شده است_ عن یحیی بن المبارک عن عبدالله بن جبله عن محمد بن فضیل عن ابی الحسن موسی علیه السلام_ سند ظاهرا اشکالی ندارد و فقط عبدالله بن جبله واقفی است ولی ثقه است پس بنابراین سند مشکل ندراد_ عن أبي الحسن موسى عليه السلام قال: قلت له: جعلت فداك الرجل من أخواني يبلغني عنه الشئ الذي أكرهه، فأساله عنه فينكر ذلك وقد أخبرني عنه قوم ثقات، فقال لي: يا محمد كذب سمعك وبصرك عن أخيك، فان شهد عندك خمسون قسامة وقال لك قولا فصدقه وكذبهم، ولا تذيعن عليه شيئا تشينه به، وتهدم به مروته، فتكون من الذين قال الله: " إن الذين يحبون أن تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب أليم في الدنيا والآخرة[1] "یک نفر از اخوان من منظور شیعیان است می آیند میگویند مثلا فلان گناه را انجام میدهد و از خودش که میپرسم میگوید نه من اصلا این کار را نمیکنم و انکار میکند ولی دیگران درباره میگویند که این اهل فلان کار است. و یک عده از قوم ثقات به من خبر میدهند که این همان کاری که دوست نداریم را انجام میدهد. امام موسی کاظم علیه السلام فرمود حتی چشم و گوش خودت را درباره برادرت تکذیب کن. بگو من دارم اشتباه میبینم. اگر پنجاه نفر هم_ قسامه کسانی هستند که در مورد قتل متهم به قتل باشد و یک اماره ای هم باشد مثلا در همان درگیری آن را گرفته اند مثلا، دلیل ندارد و شاهد هم ندارند. در اینجا گفتند از کسان مقتول پنجاه نفر بیایند قسم بخورند. اگر قسم خوردند که این قاتل است نه اینکه بگویند ما دیدیم او را قصاص میکنند. اماره ممکن است همان موقع دیدند که دستش چاقو است. یک اماره ای که اتهام را تثبیت میکند نه اصل قتل را. در اینجا گفتند راهش این است که پنجاه نفر...._ حضرت میفرماید اگر پنجاه نفر هم که قسامه هستند آمدند پیش شما قسم خوردند و شهادت دادند و گفتند حرفی را و خود آن طرف گفته من انجام ندادم. خود شخص را تصدیق کن و آن پنجاه نفر را تکذیب کن و مبادا نشر بدهی بر علیه او که او را معیوب قرار بدهد و مروت و موقعیت او را هدم بکند. که مبادا داخل این آیه شریفه ﴿إن الذين يحبون أن تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب أليم في الدنيا والآخرة﴾ بشوید. این حدیث شریف هم روشن هست که شما خودش را تصدیق کن و آن پنجاه نفر را بگذار کنار معنایش این نیست که ترتیب اثر بدهیم به قول خودش و به قول پنجاه نفر دیگر ترتیب اثر ندهیم. به این معنا نیست که مطمئن میشویم و ظاهرا هم ترتیب اثر میدهیم. چون این تناقض پیش می آید. چون اینکه ما این آقا را تصدیق کنیم و آنها را تکذیب کنیم حق آنها هم ضایع میشود اگر بخواهیم بگوییم شما همه مومنین را محترم بشمار، این پنجاه نفر احترام شان از بین میرود. پس مثلا در ظاهر شما به همه بگو پشم ولی در باطن آنچیزی که وظیفه است را باید انسان انجام بدهد. پس بنابراین این مخبر عنه را ما متهم نمیکنیم و ترتیب اثر نمیدهیم راجع به اتهامش ولی این به معنای این نیست که واقعا هم ما بر اساس اخبار خودش و عدم اخبار آن پنجاه نفر عمل کنیم. از این حدیث هم روشن میشود که در سایه آن آیه کریمه، در اینجا تصدیق تصدیق ظاهری است نه تصدیق باطنی. راجع به آیه کریمه قبل از اینکه آن اشکالی که راجع به قضیه اسماعیل بن جعفر بود آن را جواب بدهیم، یکی دو نقطه رو عرض کنیم. عرض شد یومن بالله و یومن للمؤمنین. طبق آن روایتی که دیروز خواندیم یومن للمومنین را گفتیم مراد از مومنین در اینجا اعم از مومنین حقیقی و مومنین غیرحقیقی که منافق باشند همه را شامل میشود. این احتمالی بود که دیروز عرض شد. ولی این دخیل در استدلال ما نیست. یومن للمونین را ممکن است کسی بگوید مومنین حقیقی است. ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ یعنی برای مومنین حقیقی را باور دارد حرفهای آنها را نه هرکس را. منافق و غیر منافق را حرفش را باور دارد. یعنی از این کلمه یومن للمومنین نمیشود بگوییم حتما شامل همه است. نه، شامل همان مومنین حقیقی هم باشد قابل استدلال خواهد بود. که اگر مومن حقیقی و ثقه ای آمد خبر داد حرفش پذیرفته میشود و حجت است. پس از این جهت این نکته دخیل در استدلال ما نیست. یومن للمومنین را اعم از مومن حقیقی ومومن ظاهری بدانیم یا فقط مومن حقیقی بدانیم دخیل در استدلال نیست.
نقطه دیگری که راجع به آیه قابل عرض است این است که یومن باالله و یومن للمومنین. مرحوم شیخ اینکه حرف تعدیه در اینجا عوض شد و در باالله باء بود و در للمومنین لام بود از این برداشت کردند که یعنی به نفع آن مومنین تصدیق میکند. به نفع آنها باشد باید همه را در نظر بگیرد. یعنی ظاهرا باید برخورد کند والا اگر حرف این را بپذیرد و برود یک کس دیگر را بر اساس حرف این قصاص بکند این برای نفع مومنین نشد دیگر. برای نفع آقای مخبر شد ولی برای نفع مخبر عنه نشد. و حال آنکه آیه میفرماید یومن للمومنین به نفع مومنین تصدیق میکند. ایشان این لام را همینجا شاهد گرفتند. عرض کردیم این لام شاهد نمیشود برای اینکه در قرآن کریم آیات دیگری داریم که لام آمده است ولی برای نفع نیست. مثلا آیه کریمه ﴿فآمن له لوط﴾ یا ﴿فما ءامن لموسی الّا ذریّه من قومه﴾ اینجا که به نفع موسی منظور نیست بلکه یعنی حرف موسی را قبول کردند. پس بنابراین لام به معنای نفع نیست بلکه برای تعدیه است. والا نفع معنا نمیدهد در این آیات. در این آیه کریمه هم آمن له به معنای این است که قول و سخن او را قبول میکند. و یومن للمومنین یعنی قول آنها را قبول میکند. اگر این معنا باشد باید یک سوال را جواب بدهیم. چرا در یومن بالله باء آمد و لام نیامد چون سخن خدا را که جبرئیل آورد که این منافق است را پیامبر پذیرفت.چرا؟ این را اینطوری جواب فرمودند و جواب صحیحی هم است. چون خدای متعال مستجمع جمیع صفات کمالیه است ایمان به ذات او دربردارد ایمان به قولش را. پس باء جایی میآید که ایمان به ذات باشد و لام جایی می آید که ایمان به قول باشد. چرا در مورد خدای متعال ایمان به ذات را آورد نه ایمان به قول را؟ بخاطر اینکه ذات خدا چون مستجمع جمیع صفات کمالیه است. ایمان به ذات او ایمان به قول او را هم دربردارد. این راجع به این آیه کریمه.
إنّما الاشکال که دیروز عرض کردیم که جوابش را باید امروز بدهیم. گفتند که شما فرمودید مراد از یومن للمومنین تصدیق ظاهری است و حال آنکه در آن روایتی که راجع به اسماعیل بن جعفر نقل شده است امام جعفر به اسماعیل میفرماید که قرآن فرموده است یومن للمومنین یعنی یصدق للمومنین. یعنی باید ترتیب اثر میدادی به قول مومنین. شما چرا ترتیب اثر ندادی؟ نه اینکه صرف پذیرش ظاهری. این اشکال جوابش این است که همانجا هم در قضیه اسماعیل هم همان پذیرش ظاهری ای که نفع همه در نظر گرفته باشد. نفع دوطرف در نظز گرفته شده باشد. چون اینجا یک نفری است که متهم به شراب خواری است و یک افرادی هستند که می آیند خبر میدهند که این شخص شرابخوار است. ما تصدیق میکنیم این خبردهندگان را که این شرابخوار است اما نه اینکه الان او را بگیریم و شلاق بزنیم. بلکه یعنی باید شما احتیاط میکردی یعنی هم باید حرف مومنین را میپذیرفتی به این معنا که احتیاط میکردی و هم به او کار نداری که آن قریشی دارد مشروب میخورد یا نمیخورد به او کار ندارد که برویم بگیریم بیاوریم و شلاق حد بخورد. پس بنابراین باز پذیرش_ پذیرشی که همراه با احتیاط است_ پذیرشی که هم نفع مخبر در نظر گرفته بشود و هم نفع مخبر عنه در نظر گرفته بشود. اینهایی که گفتند این مشروب خوار است اینها را تصدیق میکنیم و احترام شان را حفظ میکنیم و هم نفع آن طرف را درنظر میگیریم و او را متهم نمیکنیم که برویم نهی از منکرش بکنیم، نه با او کاری نداریم. و هم اینکه خودمان هم احتیاط میکنیم.
شاگرد: ترتیب اثر یک وقت با اجرای حد است و یک وقت با اطمینان کردن یا نکردن به او هست.
استاد: ترتیب اثری است که به ضرر او تمام نمیشود. نقطه ای که ما داشتیم یومن باالله و یومن للمومنین میفرماید طوری رفتار نکنید که آن مخبرعنه ضرر نکند. و حال آنکه اگر خبرواحد حجت بود ما باید تمام مراتب را انجام میدادیم باید نهی از منکرش میکردیم و برخورد میکردیم زیرا همه آنها برای ما واجب میشد و حال آنکه در آیه هیچ اشاره ای نیست و در روایت هیچ اشاره ای نیست که باید ترتیب اثر حجیت را بدهید. بلکه میفرماید شما باید احتیاط میکردی و بر اساس این خبر باید یک طوری رفتار میکردی که متضرر نمیشدی با اینکه با او هم برخوردی نمیکردی. این بیان ظاهرا سازگاری دارد با آن تصدیق ظاهری که گفتیم. البته تصدیق ظاهری با یک بیان بیشتر. یعنی بگوییم تصدیق احتیاطی یعنی تصدیقی که احتیاط در آن است. اتفاقا آن حدیثی که از امام کاظم علیه السلام هم نقل کردیم باید تصدیق احتیاطی را در نظر گرفت. یعنی حرف آن پنجاه نفر را نمیشود انداخت دور. که گفت قسامه ای که آمدند و قسم خوردند که فلانی یک کاری انجام میدهد. حرف خودش را نمیزنیم به زمین که گفت من این کار را انجام نمیدهیم. ولی احتیاط را هم از دست نمیدهیم. حالا که پنجاه نفر آمدند قسم خوردند بگوییم نه اصلا احتیاطی نکنیم. با اینکه آثار حجیت را بار نمیکنیم. پس بنابراین جواب این میشود که اینجا ترتیب اثر احتیاطی است. یک مرتبه از آن ظاهری می آییم بالاتر. یا این ظاهری هم در بردارد. هم ظاهریه هم احتیاطی است. ولی باز این به حجیت کاری ندارد. این جواب جواب صحیحی است. در مورد آیه کریمه و همچنین اشکال هم قابل دفع خواهد بود با این بیانی که عرض شد. پس بنابراین فتحصّل که من مجموع ما ذکرناه که أنّ بعض الآیات الکریمه دلالت شان تام است بر حجیت خبر واحد. مثل آیه نبأ و آیه نفر. اینها دلالت شان تام است و برخی از آیات آنها کأنّ دلالت شان تام نیست. مثل همین آیه کریمه ای که راجع به أذن بود یا آیه کتمان. اینها ظاهرا دلالت شان تام نیست. این راجع به آیات.
تمسک به اخبار بر حجیت خبر واحد
میرسیم به اخبار. از جمله ادله ای که به آنها استدلال شده است برای حجیت خبرواحد اخباری است که آمده است. در مورد اخبار دو مقدمه را نیاز داریم که بتوانیم به اخبار تمسک کنیم.
مقدمه اول که خیلی مهم است. این است که باید این اخبار خبرواحد نباشند والّا دور لازم می آید. به خبر واحد ما بیایم استدلال بکنیم بر حجیت خبرواحد. درحالی که هنوز حجیت خبرواحد ثابت نشده است. بنابراین باید این اخبار متواتر باشند و خبرواحد نباشند.
مقدمه دوم هم که روشن است این است که باید دلالت شان تام باشد. یعنی از این اخبار بعد از اینکه تواترش اثبات شد. واقعا این مطلب را بتوانیم استفاده کنیم که خبر هر عادلی حجت است. دلالتش هم تام باشد. به مقدار دلالت میپذیریم نه بیشتر.
این اخبار را مرحوم شیخ انصاری در رسائل ذکر فرمودند و چهار دسته کردند. برخی از بزرگان مثلا استاد سبحانی پنج طایفه اش کرده است. مرحوم شهید صدر پانزده طایفه کرده است این روایات را. حالا دسته های این روایت را برای اینکه روشنتر باشد که بتوانیم دلالتش را بررسی کنیم جدا جدا و طایفه طایفه بررسی میکنیم. اصلا در استدلال و استنباط مخصوصا در فقه باید همین روش را پیش بگیریم. هرجا با چندین روایت مثلا پانزده روایت کمتر و بیشتر روبرو شدیم باید سریع دسته بندی کنیم بگوییم این دو یا سه دسته هستند. هر دسته یک استدلال و جواب دارند. والّا تک تک برویم جلو ظاهرا درست نباشد و کار استباط را با مشکل مواجه میکند. پس هرجا روایت زیادی در کار بود آنجا باید دسته بندی کنیم و خصوصیات آن مجموعه در آن حفظ بشود. پس بنابراین عرض کردیم که عمده مطلبی که در اینجا هست اثبات تواتر این روایات است. اگر تواتر نباشد نمیشود به این روایات استدلال کرد برای اثبات حجیت خبرواحد. فرمودند که تواتر سه قسم دارد. تواتر لفظی که یک لفظ از پیامبر اکرم رسیده است ولو اینکه در معنایش اتفاق نیست. فرض بفرمایید من کنت مولاه فهذا علی مولاه. شیعه و سنی به صورت متواتر نقل کردند و در معنایش هم اتفاق نیست تواتر معنوی نیست بلکه تواتر لفظی است. پس تواتر لفظی اعم از تواتر معنوی است. لفظش متواتر است همه قبول دارند که پیامبر اکرم این را فرموده است ولی آنها ممکن است برداشت دیگری دارند و شیعه روی قرائنی که این حدیث شریف دارد برداشت ولایت را از این دارد. و خلافات بلافصل پیامبر را از این میفهمد روی قرائنی که این حدیث با آن محفوف است.
تواتر معنوی آنجایی است که لفظ واحدی زیاد نقل نشده است ولی از مجموع نقلها یک معنای واحدی برداشت میشود. مثل همان مثالی که قبلا هم عرض شده است که از مجموع مواردی که راجع به جنگهای امیرالمومنین علی بن ابیطالب نقل شده است شجااعت علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه به صورت متواتر به ما رسیده است. ممکن است در خصوصیت هر جنگی خبر متواتر نباشد. خبر،د خبر واحد است اما مجموع را که در نظر بگیرید شما یقین پیدا میکنید که این معنا در امیرالمومنین علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه بوده است. این را میگویند تواتر معنوی.
سوم تواتر اجمالی است. تواتر اجمالی نه لفظ واحدی در کار است و نه معنای واحدی در کار است و نه مضمون واحدی در کار است. هر کدام به یک موضوعی مربوط است. اینجا ما کاری به لفظ و معنا نداریم و فقط کار این داریم که تعداد زیاد است.مثلا ما نشسته ایم در کوفه و محمد بن مسلم آمد یک خبری داد و زراره آمد یک خبری داد از امام صادق و هر کدام راجع به یک مسئله ای یکی راجع به حج از امام پرسید و آن را گفت، یکی راجع به نماز است و یکی راجع به روزه است یکی راجع به زکات، اینها جدا جدا خدمت امام بودند. احتمال میدهیم که برخی از اینها ممکن است دروغ بگویند. احتمال میدهیم که دروغ نمیگویند ولی خطا و اشتباه که ممکن است و امام این را نفرموده است. البته در مورد اجلاء مثل محمد بن مسلم احتمال دروغ نیست ولی احتمال خطا که هست چونکه معصوم نیستند. ولی صد نفر آمدند و هر کدام از یک باغی خبر داد. ما میگوییم از این صدنفر قطعا یک نفر از آنها همان مطلبی را که نقل میکند امام فرموده است. شما کافی را یک جلدش را میگیرید میگویید بعید است که همه این احادیثی که در اینجا هست و به ما رسیده است هم اش باطل باشد. نصفش یا ثلثش را هم بگیرید همینطوری است. به جهت کثرت روایات. میگویید قطعا یکی از اینها صادر شده است. این را تواتر اجمالی میگویند. در تواتر اجمالی مضمون واحد برای ما مناط نیست. فقط کثرت مناط است. تسمیه این هم به تواتر از باب توسّع است. والا تواتر جایی است که یک معنای واحدی باشد در یک مطلبی باشد. اینجا نه مطلب احد است و نه لفظ واحد است. از باب توسعه در تسمیه به اینجا گفتند تواتر. تواتر اجمالی این است که تعداد زیادی روایت هست که یقین داریم یکی از اینها از معصوم صادر شده است. مرحوم آخوند میفرمایند در ما نحن فیه که روایات زیادی داریم که این روایات میفرمایند که خبر ثقه حجت است، نه تواتر لفظی درکار است و نه تواتر معنوی درکار است. بلکه تواتر اجمالی است. میدانیم که این چهل تا روایتی که در این موضوع هست از اینها حداقل یکی اش از معصوم صادر شده است. انسان احتمال نمیدهد که هر چهل تا همه اش باطل باشد. پس بنابراین این را میگویند تواتر اجمالی. اینطوری که شد در تواتر اجمالی قاعده این است که به أخصّ مضمونا أخذ میشود. اگر هر چهل تا یک مطلبی را میگویند_ در تواتر اجمالی شرط نیست که هه شان یک مطلب را بگویند. ولی اگر یک مطلبی را بگویند_ أخصّ مضمونا را أخذ میکنیم. یکی خاص است و یکی عام است. آن خاص را میگیرند. یکی فرمود هر کسی خبر آورد خبرش را بپذیرید. یکی فرمود خبر ثقه حجت است و دیگری فرمود خبر ثقه عادل را بگیرید . یکی فرمود خبر ثقه فقیه را بپذیرید. آن خبر أخصّ مضمونا خبر ثقه عادل فقیه است. چون اگر آن روایات دیگری که عام هست صادر شده است همین مورد را هم دربردارد و اگر هم خود این صادر شده است که خود این صادر شده است. و اگر خود این صادر نشده است و روایات دیگر صادر شده است. آنها عام هستند و این خاص است پس متضمن همین مورد است و امام فرموده است. اگر فرموده است خبر واحد عادل فقیه حجت است که هو المطلوب ولی اگر فقط ثقه را فرمودند متضمن ثقه فقیه هم هست. پس با این بیان ایشان میفرمایند که ما أخصّ مضمونا را میگیریم و بعد یک مقدمه ای هم به آن اضافه میکنیم و کل اخبار ثقه را نجات میدهیم. پس با این تواتر اجمالی به اینجا میرسیم که هر روایتی که أخصّ مضمونا یعنی ثقه باشد و عادل باشد و فقیه باشد چنین روایتهایی حجت هستند. به اینجا که رسیدیم یک روایتی پیدا میکنیم که ثقه عادل فقیه نقل کرده است و در آن آمده است که خبر هر ثقه ای حجت است. به این میرسیم که خبر هر ثقه ای حجت است. میفرمایند که ما با این تواتر اجمالی میرسیم به أخصّ مضمونا. که خبر آن صحیح اعلایی حجت است. آنوقت یک خبر صحیح اعلایی پیدا میکنیم که محتوایش این است که هر خبر ثقه ای حجت است. آنوقت در سایه این روایت میرسیم که هر خبر ثقه ای حجت است. حالا باید این دسته های اخبار را بخوانیم ببینیم که آیا چنین خبری پیدا میشود در مجموع اینها که بگوید هر خبر ثقه ای. پس از مجموع این چهل تا حدیث ما أخصّ مضمونا را میگیریم ولی باید آن مرحله دوم را هم پیدا کنیم. آن مرحله دوم را مرحوم آخوند فرموده است[2] ولی دیگر خودشون نفرمودند که چنین چیزی داریم یا نداریم. علماء بعد از ایشان در صدد هستند که یک خبری که أخصّ مضمونا هست پیدا بکنند که در آن آمده است که هر خبر ثقه ای حجت است.