1403/08/28
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه سوال/حجية خبر الواحد /الأمارات
محتويات
1- اشکالات بر استدلال به آیه سوال1.1- اشکال اول
1.1.1- جواب اشکال اول
1.2- اشکال دوم
1.3- اشکال سوم
1.3.1- جواب از اشکال سوم
1.4- اشکال چهارم
1.4.1- جواب اول از اشکال چهارم
1.4.2- جواب دوم از اشکال چهارم
موضوع: الأمارات/حجية خبر الواحد /آیه سوال
1- اشکالات بر استدلال به آیه سوال
بحث در دلالت آیه کریمه سوال از اهل ذکر بود بر حجیت خبر واحد. عرض کردیم که این دلالت متوقف است بر تمامیت سه مطلب. یک اینکه مراد از اهل ذکر در آیه کریمه خصوص علمای اهل کتاب و ائمه اطهار نباشد. دوم اینکه سوال مخصوص اصول عقاید نباشد، و هم عقاید و هم غیر عقاید را شامل باشد. چون اگر مخصوص اصول عقاید باشد خارج از بحث ما است. آنجا که قطعا علم میخواهد. بحث ما در جایی است که علم نمی آورد و خبرواحد علم آور نیست. و سوم اینکه این آیه کریمه برای سوال فایده و اثری غیر از قبول فرض نشود. یعنی تنها غایت سوال قبول باشد عملا. اما اگر یک فایده دیگری داشته باشد آنوقت امر به سوال میکند. لعلّ که برای آن فایده امر میکند نه برای اینکه قبول بکند. پس بنابراین دالّ بر حجیت خبرواحد نمیکند. لذا بر پایه این سه مطلبی که عرض شد در استدلال به این آیه کریمه اشکال شده است. گفته شد این آیه کریمه دال بر حجیت خبر واحد نیست.
1.1- اشکال اول
اولین اشکالی که بر استدلال به این آیه کریمه شده است گفتند که مراد از اهل ذکر در این آیه شریفه علمای اهل کتاب است. با توجه به سیاق آیه کریمه مراد علمای اهل کتاب است. چون مشرکین میگفتند پیامبران باید از جنس بشر نباشند و از جنس ملائکه باشد. قرآن میفرماید ای مشرکین از اهل ذکر یعنی از علمای اهل کتاب بپرسید که ما قبلا هم که پیامبر فرستادیم از جنس بشر بودند. خصوصا که آیه نود و چهار سوره یونس ﴿فإن کنت فی شکّ ممّا أنزلنا إلیک فسئل الّذین یقرءون الکتاب من قبلک لقد جاءک الحقّ من ربّک فلا تکوننّ من الممترین﴾. خطاب به پیامبر اکرم است. که اگر شکی برای شما عارض میشود از باب اینکه خطابش به یک طرف است ولی میخواهد به دیگران بفرماید. که شما دیگران متوجه باشید که اگر شک دارید بروید از علمای اهل کتاب بپرسید. باید اگر در شک هستید از کسانی که کتاب را قبلا میخواندند از آنها بپرس. پس نظیر این آیه در این دوتا آیه کریمه هم تکرار شده است. هم سوره انبیاء و هم سوره نحل. که میفرماید ما قبلا هم پیامبران را از جنس بشر فرستادیم اگر شک دارید بروید از آنها بپرسید. این اولین اشکالی است که بر این آیه مطرح شده است. و تکمیل این اشکال این است که روایاتی که از اهل بیت عصمت صلوات الله و سلام الله علیهم وارد شده است این است که اینها متواتر هستند که مراد اهل کتاب نیستند و مراد خصوص ائمه اطهار علیهم السلام هستند. بنابراین یا باید طبق سیاق آیه بپذیرید که مراد علمای اهل کتاب است که ربطی به بحث ما پیدا نمیکند و خصوص اصول عقاید است و نبوت است. و یا اینکه خصوص ائمه اطهار است که آن هم باز ربطی به بحث ما پیدا نمیکند. بحث ما آنجایی است که سوال از امام نباشد. بحث ما آنجایی است که قول آن راوی برای این حجت است یا نه. پس این سوال و اشکال دو شاخه دارد. که یا مراد طبق سیاق خصوص علمای اهل کتاب است و یا مراد ائمه اطهار علیهم اسلام است. بر این معنای دومی هم روایات فراوانی است. نه تا روایت در کافی بر این مطلب ذکر کرده است که مراد از اهل الذکر هم الائمه علیهم است. عرض کردم در بحار هم شصت تا روایات یا بیشتر در بابی به همین عنوان مرحوم مجلسی جمع کرده است.
1.1.1- جواب اشکال اول
جواب این اشکال را اصولیون اینطوری فرمودند و جواب صحیحی است. قرآن کریم اینجا یک کبرای عقلی و عقلایی را بیان میکند که شما در هر مطلبی باید رجوع کنید به اهل علم وعالم اگر خودتون تخصص ندارید. این یک کبرایی است که همه عقلا این را قبول دارند. حالا اینکه مصداق اهل علم ممکن است که در یک مطلبی یک عده ای باشند و در یک مطلب دیگر یک عده دیگری باشند. و در یک مطلب سومی باز یک عده دیگری باشند. این اشکال ندارد. این آیه میفرماید ﴿فسئلوا اهل الذکر إن کنتم لا تعلمون﴾. اگر نمیدانید ا زکسانی که در این زمینه میدانند بپرسید. رجوع الجاهل الی العالم. از فطریات انسان است و از احکام عقلا است. فطزت انسان اقتضاء میکند رجوع الجاهل الی العالم. آنوقت این کبری تطبیق میکند در یک مسئله ای بر علمای اهل کتاب و در یک مسئله دیگر بر ائمه اطهار علیهم السلام . در مسائل دیگری به راویان. پس بنایراین از این جهت اشکال بر این مطلب وارد نیست.
شاگرد: آن روایات را چه میفرمایید؟
استاد: آن روایات از باب جری و تطبیق است است الّا یک روایت بود که آن روایت را جواب دادیم که خطاب آن روایت مربوط به مسلمین است که امام فرمود که اگر شما از اهل کتاب بپرسید آنها شما را به دین خودشون دعوت میکنند. آن روایت را اینطور معنا کردیم که مسلمین یک مسئله ای را که نمیدانند رجوع به اهل کتاب و علمای اهل کتاب نمیکنند والّا روایات دیگری که میفرموده است که ائمه اطهار است این از باب جری و تطبیق است. بله، مسائل اسلام را بعد از پیامبر مرجع ائمه اطهار علیهم السلام است. با این بیان این اشکال رفع میشود.
مرحوم شهید صدر اینجا یک جمله ای دارند که ایکاش نمی فرمودند. ایشان فرمودند اینکه روایات میفرمایند مراد از اهل ذکر ائمه اطهارند این از باب تفسیر باطنی است. چون سیاق آیات مربوط به علمای اهل کتاب است و نبوت است که مشرکین شبهه میکردند که آیا از جنس بشر میتواند باشد یا نمیتواند باشد. فاسئلوا اهل الذکر یعنی از علمای اهل کتاب برسید. اینکه روایات میفرماید مراد ائمه اطهار است این تفسیر باطنی است. این فرمایش ایشان البته به نظر میرسد که نادرست باشد. برای اینکه این آیه چنانچه عرض کردیم کبرای کلی را بیان میکند و تفسیر ظاهر و باطنش یکی است. یعنی اینکه شما در مسئله ای که آگاهی ندارید به کسانی مراجعه کنید که آگاهی دارند. حالا در یک مسئله ای آن اهل ذکر میتواند علمای اهل کتاب باشد و در مسئله دیگر میتواند دیگران باشد. اینکه میفرمایند تفسیر باطن است، این فرمایش از ایشان بعید است. تفسیر باطن نیست و ظاهر آیه است که این کبرای کلی است.
این نکته را دوستان توجه داشته باشند که: ما در ذیل آیات کریمه گاهی روایاتی داریم که تطبیق میکند آیات را بر ائمه اطهار. ممکن است که انسان ابتدائا مواجه بشود بگوید که این فسیر باطنی است. این خلاف ظاهر آیه است. ما این را نمیگوییم. بالاخره ائمه اطهار که از باطن قرآن اطلاع داشتند اینطوری فرمودند. ممکن است چنین برداشتی به نظر انسان بیاید. ولی اگر دقت بفرمایید و یک مراجعه دقیقتری با یک مقدماتی داشته باشیم به قرآن کریم دیگر چنین قضاوتی نمیکنیم. اولا قرآن کریم در هر قصّه ای که نقل میکند از پیامبران، نمیخواهد تاریخ برای ما بیان کند بلکه میخواهد الگو برای ما بیان کند که آن الگو قابل تکرار است. و این مطلب در روایات اهل بیت وارد شده است که اگر آیه ای درباره قومی نازل بشود و آن قوم از بین بروند آن آیه هم همراه آنها خواهد مرد اگر اینطوری باشد که آیه همراه آنها از بین برود دیگر قرآن اثری نخواهد داشت. درحالی که قرآن برای همه دوران ها نازل شده است. پس بنابراین درست است در مورد یک قومی نازل شده است ولی یک کبرای کلی را بیان میکند. مثلا راجع به فرعون و فرعونیان است که ﴿و نرید إن نمنّ علی الّذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین﴾ این آیه کریمه ال آن ظاهرا ممکن است کسی بگوید که ال عهد است. و نرید إن نمنّ علی الّذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین چون بعدش دارد که: و نری فرعون و هامان الخ. که آنها ار وارث قرار بدهیم و فرعون و هامان و اینها را آن عذابی که آنها میترسیدند بر سرشان بیاوریم. پس معلوم میشود که نری فرعون الخ که آیه بعد آن است که مراد از ال الارض هم همان بنی اسرائیل بودند که در آن دوران مظلوم بودند. ولی بر فرض هم ال آن ال عهد باشد، این مخصوص آن قوم و آن دوران نیست بلکه کبرای کلی را بیان میفرماید که مستضعفین اگر در راه خدا استقامت داشته باشند خداوند آنها را حاکمان قرار میدهد. بعد از اینکه اینها امتحان پس دادند خداوند آنها را از آن استضعاف در می آورد و اینها را حاکم میکند. ولو اینکه راجع به قوم بنی اسرائیل است و ال آن هم ال عهد است ولی یک کبرای کلی است و تطبیق میکند بر قیام حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف. اگر کسی بگوید این آیه راجع به حضرت مهدی نازل شده است هیچ اشکالی ندارد. یک کبرای کلی را یعنی ﴿و نرید إن نمنّ علی الّذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین﴾ حالا یک مصداقش آن مظلومین آن دوران بودند و یک مصداقش ممکن است مسلمین دوران بعثت پیامبر اکرم باشند و مصداق اتمّش هم زمان ظهور حضرت مهدی عج باشد. یعنی آیات را با این دید باید نگاه کرد. یعنی اگر حدیثی وارد شد که این آیه کریمه راجع به حضرت مهدی نازل شده است نباید تعجب بکنید و بگویید این تفسیر باطن است. بلکه این تفسیر باطن نیست. این آیه یک مطلب کلی را میگوید هرچند یک مورد را دارد میگوید ولی بر دیگران هم شامل است. با این بیان حالا در یک مورد یک آیه ای نازل شده است و یک موردی را بیان فرموده است، ما باید از آن کبرای کلی را بفهمیم. إنّ القرآن یجری مجری الشّمس و القمر. که قرآن جریانش مثل جریان شمس و قمر است که همیشه باید بتابد. نه اینکه برای یک قومی بتابد و برای اقوام دیگر نه. فلذا ارجع به نزول قرآن است که قرآن هر سال بر قلب امام عصر آن زمان با تفسیر مخصوص آن سال نازل میشود. با تطبیقات آن سال نازل میشود دوباره. بنابراین با این دید این آیات تفسیر باطن نیست. یک مثال دیگری من اینجا یادداشت کردم که این استبعاد ان شاء الله نداشته باشیم. آیه در سوره سبأ و ﴿جعلنا بینهم و بین القری الّتی بارکنا فیها قری ظاهره و قدّرنا فیها السّیر سیروا فیها لیالی و ایّاما ءامنین﴾ ما بین آنها یعنی بین اهل سبأ که در یمن بودند. خداوند نعمتهای فراوانی به آنها داده بود. و بین آن شهرهایی که مبارک قرار دادیم. طبق بعضی از روایات بلاد شام است و بین روایت تفسیر علی بن ابراهیم مراد مکه مکرمه است. بین آن اهل سبأ و شام و اهل سبأ و مکه مکرمه یک شهرهای آشکاری قرار دادیم. یعنی اینها وقتی این مسافت را طی میکردند در بین اینها شهرهایی بود. و سیر را در این تقدیر کرده بودیم یعنی اندازه گیری کرده بودیم. طوری بود که از این شهر که حرکت میکرد شب نشده به شهر دیگر میرسید. یعنی مسافت ها مسافتهای مشخصی بود. هر شهری که در وسط راه قرار داشت یک فاصله معیّنی داشت. شبها و روزها با امنیت بتوانید راه بروید. این آیه کریمه تفسیرش همینطوری که آدم نگاه میکند معنایش این است که بین اهل سبأ و بین مکه مکرمه خداوند در این مسافت شهرهایی ایجاد فرموده بود یا الهام کرده بود که مردم این شهرها را آنجا بسازند تا این سیر آنجا آسان باشد. اما روایت کمال الدین را. مرحوم صدوق نقل میکند کتبت الی صاحب الزمان علیه السلام من اهل بیتی یؤذوننی و یقرّئونی بالحدیث الّتی روی عن آبائک علیهم السلام أنّهم قالوا خدّامنا و قوّامنا شرار خلق الله. یک کسی به امام زمان علیه السلام این مکاتبه را دارد که قوم و خویش های من من را ذیت میکنند که یک روایتی از ائمه اطهار به ما رسیده است که خدام ما بدترین خلق الله هستند. یعنی آنها که دور و بر ما هستند و خدمت گذاران ما هستند اینها بدترین هستند. معلوم میشود که این شخص یک خدمتی به امام حسن عسکری علیه السلام میکرده است. فلذا به امام زمان اینطوری نوشته است که اطرافیان میگویند چنین روایتی است راجع به خدّام اهل بیت. فکتب علیهم السلام ویحکم ما تعرفون ما قال الله عزّوجل شما که نمیدانید خداوند چه فرموده است ﴿جعلنا بینهم و بین القری الّتی بارکنا فیها قری ظاهره﴾ نحن والله القری الّتی بارک الله فیها و انتم القری الظّاهره. و شما آن شهرهای وسط هستید که باعث میشوید آن کسی که راه را طی میکند گم نشود و بتواند این راه را به مقصد برساند. این حدیث را که ببینید ممکن است کسی بگوید تفسیر باطن است. مکه مکرمه و شهر سبأ و شهرهای وسط را میفرمود. ولی دقت بفرمایید میبینید که تفسیر باطن نیست. بالاخره سیر مادی هست و سیر معنوی هست و هر کدام هم هدفی دارد. برای اینکه انسان راه را گم نکند باید یک علاماتی باشد در راه. هم سیر ظاهری علامات میخواهد و هم سیر باطنی علامت میخواهد. اصلا این تفسیر باطن نیست. میفرماید که علمای ما که به ما نزدیکتر هستند آنها آن قری الظّاهره هستند. یعنی علاماتی هستند برای کسی که میخواهد به ائمه برسد اینها راهنمایی میکنند که راه را گم نکنند. اگر اینها نباشند اینکه این سیر را آغاز میکند به طرف ائمه اطهار راه را گم میکند. اصلا این تأویل باطن نیست. این تفسیر ظاهر است اگر دقت بکند با آن بیانی که عرض کردم. این آیات را باید با این برداشت ما بفهمیم نه اینکه این آیه اینطوری است و این هم تفسیر باطنش است. بلکه فقط دقت میخواهد. دقت بکنیم که آن معنای کلی ای که آن معنای کلی میتواند آن مورد را و سایر موارد را روشن کند. آن را اگر به دست بیاوریم می فهمیم که تفسیر باطن نیست.
شاگرد: تفسیر است یا تأویل است؟
استاد:تأویل هم نیست. تأویل در لغت علمای متقدم همان تفسیر است. این نه تأویل است و نه هیچی بلکه همین ظاهر قرآن است و فقط دقت میخواهد. دقت که کردیم میفهمیم که واقعا همینطور است. این مسیر معنوی هم یک سیری میخواهد و اینطور نیست که انسان آنی برسد. سیر هم علامت میخواهد. این معنایی است که نه توجیه میخواهد و نه تأویل میخواهد و نه باطن میخواهد و نه هیچ چیزی. یک معنای کلی است که قابل تطبیق است.
شاگرد: ما این معنا را نمی فهمیدیم اگر روایت نبود.
استاد: نمی فهمیدیم که حالا به برکت روایت می فهمیم ولی آن که دلیل نمیشود که آن باطن است. بله به کمک روایت می فهمیم و یک جاهایی هم ممکن است بدون روایت به این نکات برسیم و بفهمیم. فقط آن اصل کلی را باید داشته باشیم. القرآن یجری مجری الشمس و القمر. بعد از اینکه فهمیدیم و برای ما روشن شد، آیا واقعا این تفسیر باطنی است؟ نه، تفسیر باطن نیست. این کبرای کلی را میگوید و تطبیق میکند بر این مورد و آن مورد.
شاگرد:....
استاد: ظاهری است. تفسیر باطن باشد که تطبیق با ظاهر نمیکند این اگر مراد شهید صدر باشد درست نیست. اما اگر مرادش این باشد که یک فهم عمیق تری از این آیه ما میتوانیم داشته باشیم آن مطلب درست است. یعنی مطلب اگر به معنای فهم عمیق تر باشد این درست است. یعنی فهم عمیق تر میخواهد که ما این کبری را بفهمیم. اما اگر مرادشان این است که این با ظاهر سازگاری ندارد و این تفسیر باطن است و این را تعبّدا باید بپذیریم و اصلا سازگاری ندارد با آیه این درست نیست.
1.2- اشکال دوم
اشکال دومی که شده است این است که_البته اشکال دوم وارد است_ گفتند که این آیه کریمه فرموده است ﴿فاسئلوا اهل الذکر إن کنتم لا یعلمون﴾. اگر نمیدانید از اهل ذکر بپرسید. یعنی بپرسید که بدانید. اینکه جمله شرطیه إن کنتم لا تعلمون را میفرماید از این فهمیده میشود که غایت سوال عمل تعبدی نیست بلکه رسیدن به علم است. یعنی فاسئلوا که به علم برسید. پس بنابراین این آیه غایت را معیّن کرده است و خارج از بحث ما خواهد بود. این آیه میفرماید بپرسید که به علم برسید. این در کجا صادق است؟ این در عقاید است. خصوصا که مورد لزوم آیه هم مربوط به نبوت است و عقاید و آنجا علم میخواهیم. این اشکال ظاهرا وارد باشد ولذا این آیه قابل استدلال نخواهد بود. با توجه به این قیدی که در ذیل آیه آمده است که إن کنتم لاتعلمون است و مورد هم موید این معنا است. این آیه کریمه نمیتواند که همه مواردی که علم بخواهد و علم نخواهد، همه را شامل بشود. بلکه مخصوص مواردی است که علم میخواهد. اصل قرینه بر این مطلب همان إن کنتم لا تعلمون است. خود آیه میفرماید اگر نمیدانید بپرسید که به علم برسید.
شاگرد: صرف رسیدن به معرفت به نبوت کفایت میکند؟
استاد: کفایت میکند به این معنا که معمولا آن معرفت با ایمان همراه است. حالا در برخی از موارد جدا شده است مثل ابلیس و اینها آنها موارد خاصی هستند. ولی معمولا علم با آن معرفت و ایمان همراه است.
شاگرد: باور و معرفت در مرحله عمل است.
استاد: مسئله معرفت را اگر با عمل یکی بدانید آنجا هم علم میخواهید. باور بدون علم را نمیپذیرند. پس بنابراین این آیه مخصوص مواردی است که اگر عمل هم بخواهد باید علم همراهش باشد و آن موارد عقاید است. پس این موارد به قرینه إن کنتم لا تعلمون این اشکال وارد است. از این قرینه إن کنتم لا تعلمون و مویدش هم موردش است که میفهمیم که این آیه مربوط به عقاید است. فلذا لا یقال که سوال بدون عمل لغو است. زیرا سوال بدون عمل یک راهی است برای به دست آوردن علم فلذا لغو نیست.
شاگرد: مراد از علم در آیه را علم عرفی بگیریم نه اینکه مراد صددرصدی باشد. ظاهر آیه هم با علم عرفی که اطمینان است رو شامل میشود و هم علم صددرصدی را.
استاد: آن راه مستقلی است. یکی از ادله حجیت خبرواحد است که خبر واحد اطمینان آور است و اطمینان هم عرفا علم است و علم هم عندالعقلاء حجت است و آن راه مستقلی است و ما فعلا آن راه را نمیخواهیم وارد بشویم. ما میخواهیم بگوییم هر خبر واحدی را یک شخص ثقه ای آورد حجت است. حالا این اطمینان می آورد و علم محسوب میشود یا نه آن دیگر دلیل مستقلی است و ان شاء الله به آن میرسیم. بنابراین این آیه کریمه فی حد نفسه حجیت را برای ما اثبات نکرده است.
1.3- اشکال سوم
اشکال سومی که استاد سبحانی در اینجا مطرح کردند این است که: الآیه لیست بصدد البیان. آیه میفرماید که شما باید از اهل ذکر سوال بکنید. اما با چه شرایطی قبول بکنید را دیگر این را در مقام بیانش نیست. ممکن است شرایطش این است که آن خبر متواتر باشد و مستفیض باشد و شرایط خاصّه داشته باشد. آن را دیگر در مقام بیان نیست. میفرمایند شاهد این مطلب که این آیه در مقام بیان شرایط قبول نیست این است که حتی قید ثقه بودن در این آیه وارد نشده است. و حا آنکه ما نمیخواهیم بگوییم خبر هر اهل ذکری حجت است ولو اینکه ثقه هم نباشد. پس از اینکه هیچ شرطی در آیه کریمه ذکر نشده حتی ثقه بودن معلوم میشود که این آیه در مورد قبول شرایط حجیّت در مقام بیان آن نیست. فلذا نمیشود به اطلاق این آیه تمسک کنیم که خبرواحد باید قبول بشود. ممکن است خبرواحد باید قبول بشود ولی در فرضی که چندتا خبر هم در کنار آن باشد. مستفیض بشود یا متواتر بشود. آیه در مقام بیان نیست. این اشکالی است که ایشان مطرح کردند.
1.3.1- جواب از اشکال سوم
ولی به نظر می آید که این اشکال قابل دفع باشد. چون ایشان شاهد را این ذکر کردند که حتی ثقه بودن را هم این آیه ذکر نکرده است. عرض میکنیم که اهل ذکر معمولا ثقه هستند. یعنی اهل ذکر به کسی که ثقه نباشد نمیگویند. به دروغگوی نمیگویند اهل ذکر. اهل ذکر کسی است که حرفش درمورد آن مطلب مورد قبول باشد. فلذا ثقه بودن در همین کلمه اهل ذکر مندرج است. و این جهت که بفرمایید در مقام بیان نیست درست نیست زیرا اصل در هر کلامی این است که در مقام بیان است. این آیه در قام بیان است. میفرماید اهل ذکر که مطلبی فرمود باید قبول بکنید. پس این اشکال وارد نیست.
1.4- اشکال چهارم
اشکال چهارمی مطرح شده است. گفته اند که این آیه کریمه فرموده است از اهل ذکر بپرسید. اهل ذکر آن اهل نظر هستند. کسی است که نظر دارد و فقیه است و مجتهد است نه راهی. زیرا راوی که اهل ذکر نیست. پس بنابراین این آیه اگر دلیل باشد دلیل است بر حجیت قول فقیه نه حجیت قول راوی. فقیه اگر فتوا داد باید به فتوایش عمل کرد. این آیه جزء ادله حجیت قول مفتی و فقیه است نه قول راوی حدیث.[1] این اشکال را مطرح کردند.
1.4.1- جواب اول از اشکال چهارم
مرحوم آخوند از این اشکال جواب دادند. فرمودند که معمولا آن رواتی که از ائمه روایت نقل میکردند در زمان ائمه اطهار علیهم السلام آنها فقیه بودند. پس بنابراین در مورد آنها _مثل زراره مثل محمد بن مسلم مثل ابن ابی عمیر و دیگران اینها فقیه هم بودند_ اگر یک حدیثی نقل کردند طبق آیه باید بپذیرم. محمد بن مسلم چون فقیه است و اهل ذکر است اگر حدیث نقل کرد باید بپذیریم. پس در مورد رواتی که فقیه هستند این آیه میفرماید باید پذیرفت. اگر آنجا را بپذیرید میگوییم بعدم القول بالفصل اگر راوی فقیه هم نباشد حجت است. زیرا هیچ قائلی نداریم که راوی اگر فقیه بود روایتش پذیرفته میشود اما اگر فقیه نبود روایتش پذیرفته نمیشود. چنین قولی به تفصیل نداریم.
ولی ظاهرا این جواب قابل خدشه است. برای اینکه آیا آن جهت فقاهت دخیل است یا دخیل نیست. اگر جهت فقاهت دخیل نیست پس چرا آیه فرمود اهل ذکر و جهت فقاهت را قید فرمود. ظاهرش این است که جهت فقاهت دخیل است و وقتی دخیل شد دیگر شما نمیتوانید خارج از آن عنوان را با این آیه اثبات فرمایید. این اشکالی بر جواب این بزرگان وارد است.
1.4.2- جواب دوم از اشکال چهارم
جواب بهتر از جواب این اشکال این است که بگوییم: راوی ای که روایت را از ائمه اخذ کرده است و روایت میکند. اینها اهل ذکر محسوب میشوند. این کس که واقعا اینقدر میفهمد که برود از امام یک روایتی را بگیرد و برای دیگران درست بیان کند این اهل ذکر محسوب میشود. روات ما ولو فقیه هم نباشند نوع روات ما اهل ذکر هستند. اینطور نیست که اهل ذکر فقط آنهایی باشند که فقیه باشند و به درجه خودشان نظر داشته باشند. روات هم اهل ذکر هستند. پس با این جواب روشن میشود که این اشکال وارد نیست. فقط آن اشکال دومی ظاهرا اشکال واردی است و این آیه قابل استدلال برای اثبات حجیت خبر واحد نخواهد بود.
شاگرد: در عصر روات فرق خیلی ظاهری بین فقیه و راوی نبوده است برخلاف الان که فرق ظاهری است بین راوی و فقیه.
استاد: اگر خاطرتون باشد یک وقت مرحوم آقای تبریزی اشکال کردند بر این کلام. که اگر دو تا عنوان باهم متحد باشند که نمیشود از این عنوان به آن عنوان دیگر سرایت کرد. گفت اکرم الهاشمی و همه هاشمی ها الان روحانی هم هستند. نمیتوانیم بگوییم که پس میگوید اکرم العلماء را میخواهد بگوید ولو اینکه متحد هم باشد. مگر اینکه ملازمه باشد و هیچ جدایی نداشته باشد. پس بهترین جواب این است که بگوییم فقیه باشد یا نباشد خود این اهل ذکر است.