1402/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
اشکالات بر اخذ علم در موضوع حکم شرعی/أحكام القطع /الأمارات
موضوع: الأمارات/أحكام القطع /اشکالات بر اخذ علم در موضوع حکم شرعی
بحث در وجوهی بود که با آن وجوه تمسک شده برای اثبات عدم جواز اخذ علم به حکم در موضوع خود آن حکم. منظور از عدم جواز عدم جواز عقلی هست یعنی ممکن نیست در موضوع حکم علم به همان حکم اخذ بشود و برای اثبات این مطلب که هم در اصول ثمره داره و هم در فقه ثمره دارد برای اثبات این مطلب وجوهی ذکر شده که به برخی از آن وجوه اشاره شد دوباره اینها را به ترتیب عرض می کنیم:
وجه اول وجه دور بود که فرمودند اخذ علم به حکم در موضوع خود آن حکم مستلزم دور هست برای این که حکم متوقف خواهد بود بر موضوعش که موضوعش علم به حکم است و علم به حکم هم که طبیعتا متوقف بر حکم است و این دور هست. البته مرحوم اصفهانی جواب دادند و این جواب را مورد مناقشه قرار دادیم که گذشت.
بیان دیگری در مقام ذکر شده است که بیان مرحوم نائینی بود. مرحوم نائینی در مقام استدلال کرده بودند به تقدم الشیئ علی نفسه فرمودند اگر علم به حکم در موضوع حکم اخذ بشود لازمه اش تقدم الشیئ علی نفسه هست و خلاصه بیانش این بود که وقتی علم به حکم در موضوع حکم اخذ می شود این به صورت قضیه حقیقیک صورت می گیرد چون تمام قضایای شرعی تمام مجعولات شرعی به صورت قضایای حقیقیک هست و این هم طبعا به صورت قضیه حقیقیک خواهد بود. قضیه حقیقیک در ناحیک ی موضوعش برگشت میکند به یک قضیه شرطیه یعنی کل ما تحقق این موضوع این حکم هم هست کل ما تحقق المستطیع وجوب حج هم هست کلما تحقق المکلف وجوب صلاه هم هست. اینجا هم باید بفرماید کلما تحقق علم به این حکم این حکم هست. فرض وجود باید بکند بعد می فرماید این فرض وجود نمی تواند این فرض وجود انیاب اغوال باشد باید فرض وجود طوری باشد که مطابق با واقع است و نشان دهنده واقع باشد مرآت واقع باشد خب وقتی فرض وجود را طوری گرفتید که مرآت واقع هست یعنی در مرتبه جعل این حکم فرض وجود سابق علم به حکم را گردید ولو اینکه حالا آن محقق نشده است ولی شما فرض وجود آن علم به حکم را در مرتبه سابق کردید. و فرض وجود علم به حکم در مرتبه سابق بر علم به طوری که این فرض وجود واقع را نشان بدهد این معنایش این است که تقدم الشیئ علی نفسه یعنی فرض کنید که شیئ قبل از خودش وجود داشته باشد ولو آن که فرضه ولی فرض تان به صورت وهم و خیال نیست به صورت مطابق واقع هست. پس باید اگر این فرض بخواهد به صورت واقعی باشد باید بتوانید فرض کنید قبل از اینکه این حکم باشد این حکم باید باشد چون علم به حکم را شما فرض می کنید علم به حکم را فرض می کنید تا حکم جعل بکنید پس باید بتوانید قبل از وجود شیئ خود وجود شیئ را فرض کنید آن هم فرض مطابق با واقع این میشد تقدم الشیئ علی نفسه و فرمودند این محال هست.
بیان سوم بیان خلف بود فرمودند که اگر شما بخواهید علم به حکم را در موضوع حکم اخذ کنید لازمه اش این است که خلف فرض خودتون را انجام بدهید. چرا؟ به خاطر این که شما وقتی میگوید که جعل می کنم این حکم را در صورتی که علم به این حکم باشد. معنای جعل این است که این حکم هنوز وجود پیدا نکرده است اما اینکه در طرف موضوع اخذ کردید علم به حکم را معنایش این است که قبلا این وجود پیدا کرده پس در خود این خلف فرض هست. علم به حکم معنایش این است که این حکم هست اما میخواهم جعل کنم اجعل الوجوب اجعل الحرمه یحرم مثلا یجب، این معنایش این است که این حکم نیست. این خلف است و خلف فرض هست. این هم وجه سوم بود.
در این وجوهی که تا حال عرض کردیم همان اشکال مرحوم اصفهانی بر وجه اول می آید البته. این وجوه اشکال شان این هست که بله، این توقف هست و حکم متوقف بر طرف موضوع هست یا این تقدم هست یا این فرض وجود هست ولی فرض وجود حکم خارجی نیست بلکه حکمی هست که ما در ذهن تصور کردیم و لذا اشکال پیدا نمیکند. آن حکمی که در خارج میخواهد جعل بکند آن متوقف است بر علم به حکم ولی علم به حکم متوقفه است بر حکمی که در ذهن ما هست نه در خارج. بر آن معلوم بالذات متوقف است نه معلوم بالعرض پس نه دور هست نه تقدم الشیئ علی نفسه هست. و نه خلف هست کأنّ این جواب شانن در همه اینها می آید. عرض کردیم که بحث را ما در علم مطرح می کنیم شما بحث را بردید روی جزم و روی قطع بله فرمایش شما در صورتی سر و صورت پیدا میکند اشکال شمای مرحوم اصفهانی که ما بحث مان را ببریم بر روی اخذ قطع در موضوع حکم. ولی نه بحثمان در اخذ علم هست یعنی قطع مصیب را ما میخواهیم بگوییم که ممکن نیست در موضوع اخذ بشود. نه قطع اعم از مصیب و غیر مصیب که شما بگوید که ممکن هست در ذهن آن صورت باشد در خارج نباشد پس بنابراین بحث ما در قطع مصیب هست در علم هست نه در هر قطعی. این جوابی است که به ایشان می دهیم. البته ایشان باز گفتند حتی اگه قطع مصیب هم بگیرید ما باز جواب داریم آن هم این است که میگویند که قطع مصیب درست است آن قطع تون بخواهد مصیب بشود نیاز هست که باید در خارج همان معلوم بالعرض محقق بشود. ولی آنجا دیگر توقف نیست و لذا میتواند علم انسان به چیزی که زمانا متاخر هم هست به اصطلاح تعلق بگیرد آنجا ایشان فرمودند که دیگه توقف نیست ما عرض کردیم که توقف هست. درست است تقدم زمانی یا تاخر زمانی اینطوری نیست که بگویم آن باید زمان مقدم باشد این مأخر باشد تاخر زمانی اینها رو عرض نمکنیم که شما اشکال میکنید که علم به چیزی که بعدا هم حاصل می شود ممکن است به اصطلاح تعلق بگیرد. ما عرض می کنیم این توقف رتبی دارد به این معنا که تاخر رتبی دارد این علمی که الان توی ذهنتان هست اگر بخواهد مصیب باشد در رتبه سابق باید آن معلوم بالعرض باشد ولو متاخرهست ولی آن رتبه اش رتبه سابق هست از نظر سلسله علل و معلولات. پس بنابراین اگر علم مصیب گرفتید قطعا دچار دور هم میشوید، دچار تقدم الشیئ علی نفسه میشوید و دچار خلف هم میشوید. اینجا هر سه برهان هر سه دلیل صحیح خواهد بود بنابراین که علم را در موضوع بخواهیم اخذ کنیم نه جزم را و قطع را. علاوه بر این که در این خلف یک جواب دیگری هم عرض شد گفتیم که حالا بر فرض جواب شما را بپذیریم بله نسبت به واقع بسنجیم بله ولی نسبت به خود قاطع که خلف در نظرش هست. آن قاطع نسبت به آن که خلف محقق می شود او از یک طرف نگاه میکند میگوید که این در مقام جعل هست پس میگوید هنوز مجعول نیست دیگر و فعلا میخواهد جعل بکند. از آن طرف به طرف موضوع نگاه می کند علم به حکم را، میبیند که هست. پس در نظر قاطع قطعا خلف تحقق می گیرد. تا حال ما سه وجه یا چهار وجه با این تتمه ای که عرض کردیم ذکر شده است.
وجه چهارمی که باز در مقام بیان شده برای اثبات بطلان اخذ علم به حکم در موضوع آن حکم. گفتند که آقا شأن علم کاشفیت هست. هرجا صحبت علم آمد، علم خاصیتش این است که کشف می کند متعلقش را کشف می کند. اما با این بیانی که شما مطرح می فرمایید اینجا علم می آید متعلقش را ایجاد می کند علم هر جا بیاید من از این شیئ آگاهی یافتم. آگاهی یافتم یعنی چی؟ یعنی علم من کاشف یک واقعیتی شده است. اما با این بیانی که شما آمدید علم تان آگاهی نشد بلکه علم تان سازنده ی آن متعلقش شد و این ممکن نیست هم علم باشد هم سازنده متعلقش باشد علم پرده برداری می کند نه اینکه بخواهد یک چیزی رو خودش ایجاد بکند. پس بنابراین وجه چهارم که در کلمات مرحوم شهید صدر آمده برای اثبات بطلال اخذ علم به حکم در موضوع خود حکم. چرا باطل هست؟ وجهش این است که علم همواره طریق و کاشف هست نسبت به متعلقش اما اینجا اگر در موضوع خود حکم اخذ بشود علم به حکم معنایش این است که علم اینجا خودش سهیمه خودش جزء علت است برای وجود آن متعلقش و چنین علمی ممکن نیست. علم همیشه چی است کاشف هست نه اینکه بیاید متعلقش را ایجاد بکند.
لایقال ممکنه شما بفرمایید که آقا ما قطع موضوعی داریم قطع طریقی داریم این که می فرماید علم نمی تواند سهیم باشد در ایجاد متعلقش در قطع طریقی هست اما قطع ما اینجا قطع موضوعی است. قطع موضوعی که شد این سهیمه جزء آن موضوع هست.
عرض می کنیم قطع موضوعی که ما می پذیریم سهیم هست نسبت به متعلقش که نگفتیم. گفتیم نسبت به حکم آخر. بله، آنجا را می پذیریم اذا قطعت بوجوب صلاه الجمعه یجب علیک التصدق. قطع به وجوب صلاه الجمعه دیگر وجوب صلاه الجمعه را ایجاد نکرد.چی چرا ایجاد کرد؟ تصدق را. که سهیم باشد در حکم آخر. آن که اشکال ندارد. اما بحث ما فعلا این است که سهیم باشد در ایجاد خود متعلقش این را عرض می کنیم. از نظر قاطع از نظر طبیعت علم این ممکن نیست. آن چیزی که ممکن است سهیم باشد در ساختن حکم آخر برای موضوع دیگر. اما این که سهیم باشد در ساختن خود متعلقش که بحث ما آنجا است این ممکن نیست به جهت طبیعت علم، طبیعت علم این است که کاشف متعلقش هست نه سازنده متعلقش. این هم وجه چهارم.
وجه پنجمی که در مقام گفته شده آن هم این است که گفتن آقا اینجا لغویت پیش می آید. چرا لغویت پیش می آید؟ به خاطر اینکه قضیه شرطیه هیچ وقت شرط را که ایجاد نمی کند. اذا طلعت الشمس فالنهار موجوده این قضیه همواره این ملازمه هست ولی این قضیه آیا دلیل میشود که حالا شمس طلوع کرد یا طلوع نکرد؟ نه هیچ دلیل نمیشود که شمس طلوع کرد یا طلوع نکرد. پس قضیه شرطیه هیچگاه مثبت تحقق موضوعش نخواهد بود در ما نحن فیه شما علم را می خواهید اخذ کنید در ناحیه موضوع خود آن حکم. اذا علمت بوجوب صلاه الجمعه فصلاه الجمعه تجب علیک میخواهید در موضوعش اخذ کنید. خب اذا علمت را در موضوع اخذ کردید دیگر. این که اثبات نخواهد کرد که علم ما به صلاه الجمعه را که اثبات نخواهد کرد. پس ما باید از خارج احراز کنیم که صلاه الجمعه واجب است. خود این قضیه که شارع اینطوری جعل کرد نمی آید اثبات کند که موضوع محقق شده است. هیچگاه دلیل متکفل این نیست که آن شرط محقق شده آن موضوع محقق شده است. هیچ دلیلی متکفل این نیست. پس باید شما از خارج احراز بکنید که این موضوع محقق شده شمس طلوع کرده پس نهار موجوده درست است آقا. خب درمانحن فیه هم باید از خارج احراز بکنید که نماز جمعه واجب است. خب اگر ما از خارج احراز بکنیم مگوییم گفتار مولی چه فایده ای دارد؟ مولی این را گفت که باعثیت و زاجریت ایجاد بکند در ما انگیزه ایجاد بکند که ما به دنبال این فرمایش یک حرکتی از خودمان نشان بدهیم نماز جمعه را بخونیم اینطوری جعل کرد. آمد این جمله را فرمود مولی چرا می فرمایید این جمله را میگوید؟ میخواهند که بندگان اطاعت کنند امتثال بکنند زاجر باشد به اصطلاح دافع باشد نسبت به آنها باعث باشد نسبت به آنها. خب میگوییم که کی زاجر میشود کی دافع میشود؟ خب برای اینکه موضوع را بداند دیگر. موضوع را که این خودش اثبات نمیکند پس من باید از خارج احراز کنم نماز جمعه را و علم به وجوب صلاه الجمعه پیدا بکنم. وقتی علم کردم خود آن باعث میشود دیگر. وقتی من از خارج علم پیدا کردم دیگر خود آن باعث است. گفتار دوباره این که اذا علمت بوجوب صلاه الجمعه تجب علیک صلاه الجمعه لغو می شود. این جعل لغو می شود. بیان را توجه فرمودید؟ می فرمایند که جعل در شرع همیشه به انگیزه ای داعویت باعثیت زاجریت است. این یک مقدم. مقدمه ی دوم هیچ قضیه ای متکفل وجود ناحیه ی موضوعش نیست هیچ قضیه ای شرطیه ای متکفل وجود شرطش نیست. پس اینها باید از خارج وجود آن موضوع را و شرط را احراز بکنیم. آن وقت می آییم در مسئله ی خودمان پس ما باید از خارج علم به آن حکم را احراز بکنیم وقتی علم را احراز کردیم دیگر نیازی به این فرمایش نخواهد بود خود آن علم داعویت داره دیگر زاجریت داره دیگر ما فهمیدیم. پس بنابراین این نوع بیان وصولش لغو می شود این نوع بیان وصولش برای ما لغو می شود بیانش لغو می شود این هم وجه چندم شد پنجم شد.
خب وجه شیشم که باز مرحوم شهید صدر فرمودند مرحوم شهید صدر.
شاگرد:....
استاد: نه آن جایی هست که یک وجود دیگری وجود مماثلی جعل بکند فرمایش شما در جایی است که حکم مماثل باشد. بله آنجا بعضیا فرمودند تاکید می آورد. بله باعث می شود که داعویت بیشتر بشود ولی فرض بر این است که عین همان حکم را میخواهد جعل بکند وقتی عینش است من عین او را قبلا بدانم دیگر نیازی به این گفتار ندارم فرض این است که عینش است. فرمایش شما در جایی ست که یک چیزی اضافه ایی علاوه ایی یک وجوب مماثلی بخواهد ایجاد بکند. نه، فعلا بحث ما در این است که موضوع بشود برای خود آن حکم نه حکم دیگر.
شاگرد:...
استاد: از این که نمیشود احراز کرد چونکه این مقدمه رو شما پذیرفتید هیچ دلیلی متکفل اثبات موضوعش نیست پس باید از خارج احراز بکنم. اگر از خارج احراز کردیم دیگه نیازی به این نیست. این هم وجه پنجم.
وجه ششمی را مرحوم باز شهید صدر فرمودند امروز من نگاه می کردم در حلقه ی ثالثه دیدم این وجه را البته جای دیگه هم دیده بودم متوجه شدم که این را مرحوم شهیدصدر فرمودند آن هم لزوم دور در مرحله وصوله در مرحله وصول تکلیف می فرمایند دور لازم می آید. به چه بیان؟ می فرمایند که تکلیف وقتی واصل می شود که شما علم به آن طرف موضوع داشته باشیم. ببینید علم به هر تکلیفی متوقف بر علم به تحقق و موضوعش شما بخواهید بگویید الان این تکلیف بر عهده من آمده است. کی میتوانید بگویید؟ وقتی خودتان رو مستطیع بدانید دیگر. اگر مستطیع ندانید که وجوب متوجه شما نخواهد بود پس بنابراین علم به تکلیف وصول تکلیف به شما متوقف است به اینکه شما علم به طرف موضوع داشته باشید. میگویید آقا این موضوع الان اینجا محقق هست پس بنابراین الان تکلیف هم آمد. پس وصول تکلیف فعلیت تکلیف متوقف بر چی است؟ بفرمایید فعلیت و وصول تکلیف متوقف است برای اینکه شما علم داشته باشید به تحقق موضوع که موضوع الان اینجا محقق شد. پس بنابراین در مسئله ما موضوع علم به همان حکم است دیگر. اذا علمت بوجوب صلاه الجمعه تجب علیک صلاه الجمعه. اینطوری است دیگر. پس بخواهد این وجوب صلاه الجمعه محقق بشود واصل بشود فعلی بشود شما باید علم پیدا بکنید به صلاه الجمعه. بوجوب صلاه الجمعه یعنی علم به علم به وجوب صلاه الجمعه باید پیدا بکنید. چون خود موضوع علم به صلات الجمعه است دیگر. بخواهد محقق بشود باید چی بشود؟ شما علم به علم به صلات الجمعه پیدا بکنید. چنانکه می فرمایید وقتی این آقا علم به تکلیف پیدا می کند که علم به استطاعت پیدا بکند اینجا هم باید علم به علم به وجوب صلات الجمعه پیدا بکند تا فعلی بشود. از آن طرف علم به علم به وجوب صلات الجمعه همان علم به وجوب صلات الجمعه است چون علم به علم همان علم به صلات الجمعه است چون علم خودش در نفس انسان حضور دارد. علم خودش انسان آگاهیش نسبت به علم علم حضوری است. آگاهیش به علم خودش دیگر آگاهی حصولی نیست. یک تصویری هم از علم خودش ندارد پس میخواهد این حکم فعلی بشود. باید شما علم به علم داشته باشید حال آن که علم به علم همان علم به وجوب صلات الجمعه است. و این معنای چی هست این معنای توقف الشیئ علی نفسه هست علم به علم شد همان علم دیگر. پس بخواهد این حکم فعلی بشود متوقف است بر خودش علم به علم که همان علم است. توجه کردید بیانشون چی شد؟ اگر میخواهد فعلی بشود باید علم به آن موضوع داشته باشید یعنی علم به علم داشته باشید علم به علم همان علم است. پس بنابراین اینجا بخواهد فعلی بشود متوقف است بر خودش. توقف الشیئ علی نفسه می آید. تقدم نمیگوید توقف الشیئ علی نفسه می آید. پس اشکالی که مرحوم شهید صدر میکنند میگویند اگر اخذ بشود در موضوع لازمه اش توقف الشیئ علی نفسه هست. غیر از آن بیانی است که مرحوم نائینی می گفت تقدم الشیئ علی نفسه هست. اینجا ایشان بیان را اینطوری مطرح می کنند. لازمه اش این است که علم به علم فرض بشود تا آنکه این فعلی بشود و واصل بشود. وصولش میشود به علم به علم. علم به علم همان علم است. پس وصول این متوقف است بر خودش.
شاگرد:...
استاد: به هر حال ممکن هست نظیرش باشد ولی یک بیان مستقل دیگری است. ایشان کلمه علم به علم را می آورد. و از این جهت میخواهد مطلب را مورد نظر قرار بدهد. پس این وجوهی بود که عرض شد برای اثبات این که اخذ علم در موضوع اخذ علم به حکم در موضوع خود آن حکم. خود آن حکم، نه مثلش، نه ضدش بله نه حکم آخر آنها را کار نداریم. ما فعلا در موضوع خود آن حکم خود این جعل که من میخواهم بکنم الان میخواهم یک قانونی بگذارم این را بگویم که ایها الناس من قانون میذارم برای کسانی که بدانند من این قانون را میگذارم برای کسانی که بدانند. این می فرمایند که محاله و علت استحاله اش هم یکی از این وجوهی هست که بیان شد. ظاهرا اشکالی در این استحاله نیست که این استحاله ولو این که حالا بعضی وجوهش را شما مورد خدشه قرار بدهید ولی من حیث المجموع این روشنه که نمی شود حکم را جعل را مقید بکنید شما به علم به آن جعل. اشکالاتی که مطرح شد پس بنابراین این استحاله سر جای خودش هست.
همین بیان در طرف ظن هم می آید ظن به حکم را نمی شود در موضوع خود آن حکم قرار داد همانطور که قطع به حکم را نمی شود ظن به حکم را هم نمی شود. الدلیل هوالدلیل همان دلیلی که گفتیم دور لازم می آید تقدم الشیئ علی نفسه می آید این وجوهی که بیان کردیم در اخد ظن به حکم در موضوع خود آن حکم هم می آید. بگوید اگر شما ظن پیدا کردی حالا ظن معتبر یا غیر معتبر اگر ظن پیدا کردی به این حکم من مثلا فرض کنید خبر ثقه آمد گفت این را من این حکم را جعل می کنم اگر در فرض بفرمایید در کتاب و سنت دیدی من این حکم را جعل می کنم. حالا کتاب که میشود قطعی اما در روایات بگوید که اگر این باشد اگر از این راه باشد یا طریق معتبر یا طریق اعم از معتبر و غیر معتبر بگوید که ظن به حکم را در موضوع آن حکم جعلش قرار بدهد. هر آینه خبر ثقه اگر آورد من این حکم را جعل می کنم اما اگر خبر ثقه نیاورد شما تو خواب دیدی نه آن را من جعل نمی کنم. این هم همان استحاله ای دارد که در قطع گفتیم. پس همان وجوهی که آنجا گفته شد اینجا هم جاری است. نمی شود علم به حکم را در موضوع آن حکم اخذ کرد و همچنین نمی شود ظن به حکم را حالا یا ظن مطلق یا ظنی که مخصوص باشد فرق نمی کند حالا قطع هم قطع مطلق یا قطع خاص اگر از این راه قطع پیدا کردی من این را مثلا برای شما جعل می کنم. میگویم اینها محال است. پس همه این وجوهی که در نظر می آید با این بیان استحاله اش چی آقا روشن می شود نمی شود علم به حکم را در موضوع آن حکم اخذ کرد. نمی شود ظن به حکم را در موضوع آن حکم اخذ کرد. بگوییم اگر اذا ظننت بوجوب صلاه الجمعه تجب علیک صلاه الجمعه اینجا همان اشکال استحاله ای که از راه دور غیر دور گفتیم همان بیان ها می آید چون آن جعل حکمش متوقف بر ظن است و ظن هم متعلق میخواهد آن هم متوقف است برا وجود حکم قبل از این ظن پس بنابراین میشود دور. همان بیان دور یا خلف یا همه آن بیانها اینجا می آید چون ظن هم مثل قطع متعلق میخواهد متعلقش باید در مرتبه سابق باشد حال اینکه که شما میخواهید الان ایجاد بکنید این را بیان خلف و دور و تقدم الشیئ علی نفسه و توقف الشیئ علی نفسه همه اینا در باب ظن هم می آید.