« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد مرتضی ترابی

1404/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 تلف العین المستاجرة/ الفصل الرابع/كتاب الإجارة

 

موضوع: كتاب الإجارة/ الفصل الرابع/ تلف العین المستاجرة

 

بعد از فصولی که در بیان ارکان اجاره؛ بعد در احکام العوضعین؛ بعد در احکام عقد اجاره؛ خوانده شد، فصلی که الان وارد می شویم این فصل راجع به لزوم عقد اجاره هست، و راجع به این هست که این عین مستاجره که در دست آقای مستاجر امانت هست تلفش چه حکمی دارد؟ و همچنین اگر موردی از طرف مستاجر دست اجیر هست فرض کنید که شما قبا را تحویل آقای خیاط دادید خیاط اجیر است و شما مستاجر هستید اگر این قبا تلف شد این چه حکمی دارد؟

پس بنابراین این فصل راجع به عین مستاجره یا عینی که مورد عمل هست می باشد، مثلا خانه ای را اجاره کردید این خانه اگر تلف شد یا عیب پیدا کرد کی ضامن است؟

و همچنین آقای اجیری که می خواهد یک کاری بکند یک عملی را روی یک عینی پیاده می کند اگر آن عین عیب پیدا کرد آیا آن آقای اجیر نسبت به مستاجر یا کارفرما ضامن است یا ضامن نیست؟ در این فصل راجع به این مسائل بحث می شود.

مرحوم سید رضوان الله علیه در مطلع هر فصلی خلاصه و لب آن مطلب را می گویند، بعد مسئله ها را مطرح می کنند ، اولین مطلبی که ایشان می فرمایند این است:

فصل: العين المستأجرة في يد المستأجر أمانة، فلا يضمن تلفها أو تعيبها إلا بالتعدي أو التفريط، ولو شرط المؤجر عليه ضمانها بدونهما فالمشهور عدم الصحة لكن الأقوى صحته وأولى بالصحة إذا اشترط عليه أداء مقدار مخصوص من ماله على تقدير التلف أو التعيب، لا بعنوان الضمان، والظاهر عدم الفرق في عدم الضمان مع عدم الأمرين بين أن يكون التلف في أثناء المدة أو بعدها إذا لم يحصل منه منع للمؤجر عن عين ماله إذا طلبها، بل خلى بينه وبينها ولم يتصرف بعد ذلك فيها، ثم هذا إذا كانت الإجارة صحيحة، وأما إذا كانت باطلة ففي ضمانها وجهان، أقواهما العدم خصوصا إذا كان المؤجر عالما بالبطلان حين الإقباض دون المستأجر. [1]

عین مستاجره مثل آن دابّه یا ماشین یا خانه ای که شما اجاره کردید در دست مستاجر امانت هست، اینجا امانت به معنای ودیعه نیست، یعنی عدوانا نگرفتید، مالک آمده این را تحویل داده و با اذن مالک بر اساس عقد در اختیار شما است پس امانت هست، یعنی اخذ عدوانی نیست و ید شما ید عدوانی نیست، پس آقای مستاجر ضامن تلف این عین مثلا این خانه که خراب شد یا عیب پیدا کرد نیست، چرا؟ برای اینکه یدش ید عدوانی نبوده، یدش ید امانی بوده است، مگر اینکه تعدی یا تفریط باشد که آن وقت یدش ید عدوانی می شود.

در مطلع این فصل ایشان چهار فرع را مطرح می کنند، فهرست فرع ها را من عرض می کنم بعد فرع اول را بحث می کنیم:

فرع اول: ضامن عین مستاجره

همین که خواندیم، آقای مستاجر در مدت اجاره ضامن عین مستاجره نیست، پس اگر تعدی و تفریط در کار نبوده ضامن عین مستاجره نیست.

باید دلیلش را ببینیم، در این مسئله اجماع هست، یعنی لیس هناک فقیه یخالف هذه المسئلة، در این مسئله نظر مخالف نداریم همه ی فقها می فرمایند: عینی که در اختیار مستاجری هست اگر تلف شد و تعیب پیدا کرد آقای مستاجر ضامن نیست، فقط به دلیلش اشاره خواهیم کرد مثل روایات و ادله دیگر.

فرع دوم: حکم شرط ضمان

اگر شرط ضمان کرد، اگر آقای موجر همان اول و حین قرارداد گفت که من این خانه را به شما اجاره می دهم به شرط اینکه اگر در این خانه تلفی شد مثلا کولر یا لامپش سوخت یا اگر سقف چکه کرد بر عهده شما باشد، خانه خراب شد باید خانه را بسازی و به من بدهی، دیوارها اگر لکه برداشت باید دوباره رنگ کنی و به من بدهی، ولو اینکه تعدی و تفریط هم نباشد این هم به صورت عادی از اینجا استفاده کرده ولی این کولر سوخت، آقای موجر شرط این را بکند چطور؟ آیا در صورتی که شرط ضمان بکند این ضمان می آید یا نه؟ این هم فرع دوم.

اینجا البته معرکه آرا هست، آن فرع اول گفتیم: اتفاقی است، ولی فرع دوم محل خلاف است:

سید صاحب عروه می فرماید: این شرط صحیح است.

و خیلی از فقها می گویند: این شرط هم صحیح نیست. شرط هم بکند مستاجر ضامن نخواهد بود.

فرع سوم: حکم شرط الفعل

اگر این شرط را به صورت شرط الفعل انجام داد، فرع دوم این بود که به صورت شرط النتیجه انجام بدهد بگوید که اگر این کولر سوخت بر عهده شماست، قیمت کولر تعویض کولر بر گردن شماست یعنی شما بدهکار می شوید این را می گویند شرط ضمان، این را گفتیم که محل خلاف است، این فرع دوم بود.

فرع سوم این است که به صورت شرط الفعل بگوید، بگوید که شما این جمله را بگو یا اینجا بنویس که «اگر خراب شد من پولش را می دهم»، این فرق کرد، فرع دوم این بود که بگوید: شما ضامن هستی، فرع سوم این است که نمی گوید: ضامن هستید، می گوید: من پرداخت می کنم ولو با همان مقداری که ضرر رساندم پرداخت می کنم، حالا یا از آن بیشتر یا از آن کمتر یا با همان مقدار.

فرع سوم آن جایی است که این آقا شرط الفعل می کند، پس اگر شرط الفعل بود چطور؟

ظاهرا در اینجا هم باز خلاف نیست اگر شرط الفعل باشد اشکال ندارد، آن اختلاف در آن فرع قبلی بود که شرط، شرط نتیجه بود که اگر بر اساس تلف آسمانی خراب شد آقای مستاجر بگوید: من ضامن هستم، این هم محل بحث و اختلاف است. اما اگر آقای مستاجر بر اساس شرط در ضمن عقد بگوید که من خسارت را پرداخت خواهم کرد این اشکال ندارد.

 

ثمره فرق شرط الفعل و شرط النتیجه

شرط الفعل کأنّ این آقا به عهده می گیرد که این کار را انجام بدهد، نتیجه اش این است که اگر مُرد دیگر بدهکار نیست، ولی در شرط نتیجه بدهکاری می آید اما در شرط الفعل بدهکاری نمی آید فقط بر او واجب است که طبق عقد انجام بدهد، انجام نداد گناه کرده و الا اگر انجام نداد و از این دنیا رفت دیگر نمی شود از اموالش برداشت؛ چون بدهی نبوده، فقط یک وظیفه ای بود که این به عهده اش گرفته بود.

این را الان در حقوق جدید می گویند: حق عینی و حق شخصی، می گویند که حق عینی همان بدهکاری است و حق شخصی یعنی این که شما حق مطالبه دارید و دیگر نمی توانید بگویید که از اموالش بردارند و بدهند، حق مطالبه دارد. اتفاقا حقوق غرب خود بدهی را حق شخصی می داند یعنی حتی بدهی را که فقه ما حق عینی می داند _یعنی اگر کسی بدهکار زید بود و از دنیا رفت از اموالش بر می دارند و می دهند، چون قرآن می فرماید: ﴿مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ﴾ [2] ، یعنی میراث بعد از دین و وصیت تقسیم می شود،_ ولی غربی مکاتب مختلف حقوقی دارند اما آن چیزی که یادمان هست از حقوق غربی آن ها دَین را حق شخصی می دانند، یعنی تا زنده است حق مطالبه داری اگر مُرد دیگر تمام شد دیگر مطالبه نداری. پس این هم از برتری دین اسلام و فقه اسلام است که دَین را حق عینی می داند نه حق شخصی. این را تعبیر حقوق جدید بود که عرض کردم.

پس بنابراین اگر در اجاره بگوید: «من ضامن هستم» این می شود بدهکاری یعنی «حق عینی» می شود. اما اگر بگوید: «من ادا می کنم» این شرط الفعل است، یعنی بدهکاری نمی آید، واجب است عمل کند اما عمل نکرد بدهکاری نمی آید. اگر شرط الفعل بکند می فرمایند همه می گویند که صحیح است. انما الکلام که گفتیم اختلاف است در شرط النتیجه است که بگوید من بدهکارم، این محل بحث است.

فرع چهارم: حکم تلف بعد اتمام کار و قبل تحویل

این است که مدت اجاره تمام شد ولی این آقا هنوز خانه را تحویل نداده است مدت اجاره هم تمام شد، یا فرض فرماید که ماشینی را 24 ساعته اجاره کرده بود و 24 ساعت هم تمام شد هنوز ماشین را تحویل نداده، ماشین در آن مدتی که قبل از تحویل است یعنی بعد از اتمام مدت اجاره و قبل از تسلیم اگر همان زمان خراب تلف شد مرحوم سید می فرمایند: این هم حکم مدت اجاره را دارد، اگر آمادگی تحویل داشته است و کسی هم مانع نمی شده حتی مثلا گفته آقا بیایید خانه آماده است بیاید تا به شما تحویل بدهم ولی آن صاحب مال خودش نیامده است.

برسی فرع اول

فرع اول این بود که در مدت اجاره آقای مستاجر ضامن تلف یا تعیب عین مستاجر نیست، ما الدلیل علی هذا؟ به چه دلیل می فرمایید که اگر فرض کنید کولرش خودش سوخت این ضامن نیست این آقای مستاجر ضامن نیست، دلیلش چیست؟

ادله فرع اول

اول: روایت بالمنطوق

دوم: روایات بالمفهوم

دلیلش عرض می کنیم که نصوصی هست که از ائمه اطهار علیهم السلام وارد شده، این روایات گاهی بالمنطوق این مطلب را فهمانده اند و گاهی هم بالمفهوم، آنهایی که بالمنطوق دال بر این مطلب هستند که ضامن نیست این روایتی است که حالا می خوانیم:

روایت بالمنطوق: صحیحه محمد بن قیس

عَنْهُ عَنِ النَّضْرِ عَنْ عَاصِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَضَى‌ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي رَجُلٍ‌ أَعَارَ جَارِيَةً فَهَلَكَتْ مِنْ عِنْدِهِ وَ لَمْ يَبْغِهَا غَائِلَةً فَقَضَى أَنْ لَا يَغْرَمَهَا الْمُعَارُ وَ لَا يَغْرَمَ الرَّجُلُ إِذَا اسْتَأْجَرَ الدَّابَّةَ مَا لَمْ يُكْرِهْهَا أَوْ يَبْغِهَا غَائِلَةً. [3]

سندا: الرجال ثقات، و الحدیث صحیح.

از امام محمد باقر سلام الله السلام نقل شده که یک کسی یک جاریه ای را عاریه گرفت و او در خانه این آقا از دنیا رفت، یک غائله ای هم از این جاریه نخواسته بود، یعنی یک بار سنگین و خیلی غیر قابل تحملی را بر عهده این جاریه بگذارد و این جاری بیچاره هم در اثر آن از بین برود نبوده است بلکه یک دفعه قلبش گرفت و از دنیا رفت ولی در زمانی بود که در عاریه این مرد بود، امام علی علیه السلام قضاوت فرمودند که این مرد ضامن جاریه نیست، این راجع به عاریه است ولی بحث ما در اجاره است، آن آقای معار ضامن نیست و بعد فرمود _این محل بحث ما هست_ مردی اگر یک دابه ای را اجاره کرد این ضامن نیست اگر دابه را اکراه نکرده است، مثلا این دابه را هل می دهد آن جایی که خطرناک است و دابّه هم می افتد و از بین می رود، او فکر می کند که دابّه می تواند از اینجا بپرد ولی نمی تواند بپرد فلذا از بین می رود.

پس می فرماید: اگر اکراهی نبوده یا ابتغا غائله نداشته یعنی طلب غائله، طلب یک چیزی که غائله هست یعنی کأنّ یک حادثه و بلایی هست یک مسئله نادرستی است اگر طلب چنین چیزی نبوده یعنی یک بار غیر قابل تحملی هم بر عهده این دابّه نگذاشته اگر این دابّه از بین رفت فرمود که ضامن نمی شود، محل بحث ما همین است، محل بحث ما این است که اگر عین مستاجره در دست مستاجر بدون تعدی از بین رفت ضامن می شود یا نه؟ امام علی علیه السلام می فرماید که ضامن نمی شود مادامی که تعدی در کار نباشد. پس این حدیث بالمنطوق دال بر مطلب ما است.

روایات بالمفهوم

روایاتی هم داریم که بالمفهوم دلالت می کند، از آن روایات، صحیحه ابی ولاد هست که در مکاسب هم خواندید، ما هم تیمنا و تبرا کل روایت را اینجا آوردیم، این روایت واقعا آن نورانیت فقه اهل بیت علیهم السلام را روشن می کند، ابوحنیفه در مقابل امام صادق صلوات الله السلام علیه یک فتوایی می دهد و امام می فرمایید: به خاطر این فتواست که دیگر از آسمان باران نمی بارد و از زمین چیزی نمی روید، بعد می فرمایند که اینجا وظیفه این است. این فقه ما را با فقه آنها جدا می کند اتفاقا همین نوع فتواها صدها سال در جهان اسلام در حال اجرا بوده و باعث شده که کمر اسلام بشکند، به خاطر همین فتواهایی که این ها داده اند که آقای غاصب ضامن نیست!

خلاصه فتوای ابوحنیفه این می شود که اگر یک کسی زور داشت و رفت خانه کسی را غصب کرد و ده سال _ بیست سال نشست بعد خانه را تحویل داد یک قَران نمی خواهد بدهد!

و این مستمسک دادگاه های اینها بوده است، و صدها سال بر اساس این فتوا می دادند و غاصب بعد غصب تحویل می داده و تمام شد، و گاهی هم ممکن است از آن طرف پول هم بگیرد که من این دابه را غصب کردم و یک کمی هم علف دادم، پس پول علف من هم بده! طبق این فتوا چیزی هم طلبکار بشود!

ولی امام می فرماید که شما غصب کردی ضامن هستی، هم ضامن عین هستی اگر خراب می شد، هم ضامن اجرت مثل هستی، این چنین فتواها بوده که مردم کم کم اسلام را ول کردند و به دنبال حقوق دیگران و رفتند.

روایت اول: صحیحه ابی ولاد

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ الْحَنَّاطِ قَالَ:

اكْتَرَيْتُ‌ بَغْلًا إِلَى‌ قَصْرِ ابْنِ هُبَيْرَةَ ذَاهِباً وَ جَائِياً بِكَذَا وَ كَذَا وَ خَرَجْتُ فِي طَلَبِ غَرِيمٍ لِي فَلَمَّا صِرْتُ قُرْبَ قَنْطَرَةِ الْكُوفَةِ خُبِّرْتُ أَنَّ صَاحِبِي تَوَجَّهَ إِلَى النِّيل،ِ فَتَوَجَّهْتُ نَحْوَ النِّيلِ ،فَلَمَّا أَتَيْتُ النِّيلَ خُبِّرْتُ أَنَّ صَاحِبِي تَوَجَّهَ إِلَى بَغْدَادَ، فَاتَّبَعْتُهُ وَ ظَفِرْتُ بِهِ وَ فَرَغْتُ مِمَّا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ رَجَعْنَا إِلَى الْكُوفَةِ وَ كَانَ ذَهَابِي وَ مَجِيئِي خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً، فَأَخْبَرْتُ صَاحِبَ الْبَغْلِ بِعُذْرِي، وَ أَرَدْتُ أَنْ أَتَحَلَّلَ مِنْهُ مِمَّا صَنَعْتُ وَ أُرْضِيَهُ، فَبَذَلْتُ لَهُ خَمْسَةَ عَشَرَ دِرْهَماً، فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَ.

فَتَرَاضَيْنَا بِأَبِي حَنِيفَةَ فَأَخْبَرْتُهُ بِالْقِصَّةِ وَ أَخْبَرَهُ الرَّجُلُ فَقَالَ لِي: وَ مَا صَنَعْتَ بِالْبَغْلِ؟ فَقُلْتُ: قَدْ دَفَعْتُهُ إِلَيْهِ سَلِيماً. قَالَ: نَعَمْ بَعْدَ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً! فَقَالَ: مَا تُرِيدُ مِنَ الرَّجُلِ؟ قَالَ: أُرِيدُ كِرَاءَ بَغْلِي فَقَدْ حَبَسَهُ عَلَيَّ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً! فَقَالَ: مَا أَرَى لَكَ حَقّاً لِأَنَّهُ اكْتَرَاهُ إِلَى قَصْرِ ابْنِ‌ هُبَيْرَةَ فَخَالَفَ وَ رَكِبَهُ إِلَى النِّيلِ ‌[4] وَ إِلَى بَغْدَادَ فَضَمِنَ قِيمَةَ الْبَغْلِ وَ سَقَطَ الْكِرَاءُ، فَلَمَّا رَدَّ الْبَغْلَ سَلِيماً وَ قَبَضْتَهُ لَمْ يَلْزَمْهُ الْكِرَاءُ.

قَالَ: فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ وَ جَعَلَ صَاحِبُ الْبَغْلِ يَسْتَرْجِعُ، فَرَحِمْتُهُ مِمَّا أَفْتَى بِهِ أَبُو حَنِيفَةَ فَأَعْطَيْتُهُ شَيْئاً وَ تَحَلَّلْتُ مِنْهُ، فَحَجَجْتُ تِلْكَ السَّنَةَ فَأَخْبَرْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَا أَفْتَى بِهِ أَبُو حَنِيفَةَ فَقَالَ: فِي مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَ تَمْنَعُ الْأَرْضُ بَرَكَتَهَا!

قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: فَمَا تَرَى أَنْتَ؟ قَالَ: أَرَى لَهُ عَلَيْكَ مِثْلَ كِرَاءِ بَغْلٍ ذَاهِباً مِنَ الْكُوفَةِ إِلَى النِّيلِ وَ مِثْلَ كِرَاءِ بَغْلٍ رَاكِباً مِنَ النِّيلِ إِلَى بَغْدَادَ وَ مِثْلَ كِرَاءِ بَغْلٍ مِنْ بَغْدَادَ إِلَى الْكُوفَةِ تُوَفِّيهِ إِيَّاهُ.

قَالَ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي قَدْ عَلَفْتُهُ بِدَرَاهِمَ فَلِي عَلَيْهِ عَلَفُهُ؟ فَقَالَ: لَا لِأَنَّكَ غَاصِبٌ.

فَقُلْتُ: أَ رَأَيْتَ لَوْ عَطِبَ الْبَغْلُ وَ نَفَقَ أَ لَيْسَ كَانَ يَلْزَمُنِي؟ قَالَ: نَعَمْ، قِيمَةُ بَغْلٍ يَوْمَ خَالَفْتَهُ.

قُلْتُ: فَإِنْ أَصَابَ الْبَغْلَ كَسْرٌ أَوْ دَبَرٌ أَوْ غَمْزٌ [5] ؟ فَقَالَ: عَلَيْكَ قِيمَةُ مَا بَيْنَ الصِّحَّةِ وَ الْعَيْبِ يَوْمَ تَرُدُّهُ عَلَيْهِ.

قُلْتُ: فَمَنْ يَعْرِفُ ذَلِكَ؟ قَالَ: أَنْتَ وَ هُوَ، إِمَّا أَنْ يَحْلِفَ هُوَ عَلَى الْقِيمَةِ فَتَلْزَمَكَ، فَإِنْ رَدَّ الْيَمِينَ عَلَيْكَ فَحَلَفْتَ عَلَى الْقِيمَةِ لَزِمَهُ ذَلِكَ، أَوْ يَأْتِيَ صَاحِبُ الْبَغْلِ بِشُهُودٍ يَشْهَدُونَ أَنَّ قِيمَةَ الْبَغْلِ حِينَ أَكْرَى كَذَا وَ كَذَا فَيَلْزَمَكَ.

قُلْتُ: إِنِّي كُنْتُ أَعْطَيْتُهُ دَرَاهِمَ وَ رَضِيَ بِهَا وَ حَلَّلَنِي؟ فَقَالَ: إِنَّمَا رَضِيَ بِهَا وَ حَلَّلَكَ حِينَ قَضَى عَلَيْهِ أَبُو حَنِيفَةَ بِالْجَوْرِ وَ الظُّلْمِ، وَ لَكِنِ ارْجِعْ إِلَيْهِ فَأَخْبِرْهُ بِمَا أَفْتَيْتُكَ بِهِ، فَإِنْ جَعَلَكَ فِي حِلٍّ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْكَ بَعْدَ ذَلِكَ.

قَالَ أَبُو وَلَّادٍ: فَلَمَّا انْصَرَفْتُ مِنْ وَجْهِي ذَلِكَ لَقِيتُ الْمُكَارِيَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا أَفْتَانِي بِهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قُلْتُ لَهُ: قُلْ مَا شِئْتَ حَتَّى أُعْطِيَكَهُ، فَقَالَ: قَدْ حَبَّبْتَ إِلَيَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع وَ وَقَعَ فِي قَلْبِي لَهُ التَّفْضِيلُ، وَ أَنْتَ فِي حِلٍّ، وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ أَرُدَّ عَلَيْكَ الَّذِي أَخَذْتُ مِنْكَ فَعَلْتُ! [6]

ترجمه حدیث شریف

ابی ولاد می گوید: من استرى كرايه كردم كه تا قصر «ابن هبيره» بروم و بازگردم. مبلغى هم بابت كرايه استر پرداختم. من به جستجوى بدهكارم عزيمت مى‌كردم، ولى موقعى كه به پل كوفه رسيدم، باخبر شدم كه بدهكارم به‌سوى نيل رفته است.

من راهى نيل شدم و چون به نيل رسيدم، باخبر شدم كه او راهى بغداد شده است، من نيز راه بغداد را در پيش گرفتم و به او رسيدم و حساب خود را تصفيه كردم و به كوفه بازگشتم. رفت و بازگشت من، پانزده روز به‌طول انجاميد.

بعد از بازگشت، نزد صاحب استر رفتم و با معذرت، علت تأخير خود را بازگو نمودم و براى اينكه حلالم كند پانزده درهم به او تقديم كردم، ولى او از دريافت آن خوددارى كرد.

ما هردو به قضاوت ابو حنيفه رضا داديم و نزد او رفتيم و قصه را بازگو نموديم. ابو حنيفه از من پرسيد: استر كرايه را چه كردى؟ گفتم: استر او را به سلامت بازگرداندم و تحويل دادم. و صاحب استر افزود كه اما بعد از پانزده روز دادی!

ابو حنيفه از او پرسيد: از اين مرد چه مى‌خواهى؟ صاحب استر گفت: من كرايه استرم را مى‌خواهم كه پانزده روز تمام، از منافع آن محروم مانده‌ام.

ابو حنيفه گفت: من براى تو حقى نمى‌بينم چرا كه اين مرد، استر تو را تا قصر ابن هبيره اجاره كرده ولى برخلاف قرار اجاره به‌سوى نيل رفته و از نيل راهى بغداد شده است. به‌خاطر اين تخلف، اجاره فسخ شده و قيمت استر بر عهده او قرار گرفته است و ضامن شده است، و اينك كه استر را به‌سلامت بازآورده و تحويل داده است، كرايه‌اى بر عهده او نيست!

من و شاكى از حضور ابو حنيفه خارج شديم و صاحب استر با تأسف مى‌گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾ [7] . من از فتواى ابو حنيفه بر شاكى رحمت آوردم و دلم سوخت و مبلغى به او پرداختم و حلاليت جستم.

همان سال، من به مكه رفتم و قضاوت ابو حنيفه را خدمت ابو عبد اللّه صادق عليه السلام گزارش كردم. ابو عبد اللّه عليه السلام فرمود: با اين‌گونه قضاوت ها است كه آسمان از باريدن و زمين از روييدن دريغ مى‌كند.

من گفتم: شما در اين مسئله چه مى‌فرمائيد؟ ابو عبد اللّه عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه بايد يك كرايه از كوفه تا نيل، و يك كرايه از نيل تا بغداد، و يك كرايه از بغداد تا كوفه به صاحب استر بپردازى.

من گفتم: قربانت‌ شوم ولى من در مدت اين چند روز، خوراك استر را تأمين كرده‌ام، آيا حق دارم كه مخارج خوراك استر را با او حساب كنم؟ ابو عبد اللّه عليه السلام فرمود: نه، زيرا تو غاصب بوده‌اى.

من پرسيدم: در صورتى كه استر دچار سانحه مى‌شد، قيمت استر بر عهده من نبود؟ ابو عبد اللّه عليه السلام فرمود: چرا بود، بايد سنجيده شود كه در اولين روز تخلّف، قيمت استر چه مبلغ بوده است.

من گفتم: در صورتى كه پاى استر مى‌شكست و يا زخمى مى‌شد و يا كمرش عيب مى‌كرد، تكليف من چه بود؟ ابو عبد اللّه عليه السلام فرمود: بايد ملاحظه شود كه قيمت سالم و معیب استر تا روز تحويل و بازگشت، چه تفاوتى پيدا كرده است.

من گفتم: چه كسى مى‌تواند قيمت روز اول را تشخيص بدهد؟ ابو عبد اللّه عليه السلام فرمود: تو و صاحب استر، بايد برآورد كنيد، اگر تشخيص شما موافق بود، كه تفاوت آن روشن مى‌شود، وگرنه صاحب استر، قسم مى‌خورد و تو را الزام مى‌كند كه تشخيص او را بپذيرى. و اگر قسم نخورد، تو قسم مى‌خورى و او را الزام مى‌كنى كه تشخيص تو را بپذيرد. و يا اينكه صاحب استر، چند تن گواه مى‌آورد كه قيمت اين استر در اولين روز كرايه چه مبلغ بوده است، و تو را الزام مى‌كند.

من گفتم: اما من با چند درهم رضايت او را تحصيل كردم. ابو عبد اللّه عليه السلام فرمود: صاحب استر، از اين جهت رضا داده و حلالت كرده است كه ابو حنيفه به جور و ستم، حق او را ناحق كرده است، تو بايد برگردى و صاحب استر را از حكم خدا باخبر كنى، اگر صاحب استر، بعد از اطلاع، بازهم تو را حلال كرد، تكليفى بر عهده تو نخواهد بود.

من از سفر حج كه بازگشتم، به ديدار صاحب استر رفتم و فتواى ابو عبد اللّه صادق عليه السلام را با او درميان نهادم و گفتم: كرايه‌ات چه مبلغ مى‌شود؟ بگو تا بپردازم.

صاحب استر گفت: تو مهر جعفر بن محمد را در دلم افكندى. برترى او بر ساير فقها در دل من جا گرفت. من تو را حلال كردم، و اگر مايل باشى، تاوانى كه از تو گرفته‌ام پس مى‌دهم.

دلالت حدیث: این حدیث به مفهوم می فهماند که اگر مخالفتی نباشد ضمانی نیست.

این حدیث را از اول تا آخر خواندیم چون چند روز دیگر هم باز به این حدیث مراجعه خواهیم کرد و آنجا دیگر همه را نمی خوانیم، در آن مسئله دوم که می رسیم بحث می کنیم که اگر ضامن شد قیمت چه روزی را باید بدهد؟

قیمت روز غصب؛ قیمت روز تلف؛ یا قیمت روز ادا؛ یا اعلی القیم.

این حدیث فرمود: قیمت روز غصب را باید بدهی، اگر تلف کرد آنجا باید بحث کنیم. روایات بعدی هم هست ولی ظاهرا دارد وقت تمام می شود پس شما مراجعه بفرمایید.

پس من حیث الممجموع روایات مستفیضه داریم بلکه متواتر داریم که آقای مستاجر در مدت اجاره ضامن عین مستاجره نیست، مگر اینکه تعدی یا تفریط بکند، اگر تعدی و تفریط در کار نباشد ضامن تلف نیست. این خلاصه فرع اول.


[4] قصر ابن هبيرة موضع قريب من الحائر على ساكنها التحية و السلام. و النيل: قرية بالكوفة بين واسط و بغداد.
[5] الدبر- بالتحريك-: الخراجة و منه جمل ادبر( المغرب) و غمز الدابّة: مالت من رجلها. و الكبش: غبطه.( القاموس) و في بعض النسخ‌[ العمز] و في بعضها[ الغمر].
logo