< فهرست دروس

«درس طب در روایات»

استاد تبریزیان

1401/03/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: آناتومی بدن/قلب /جلسه بیست و دوم، کرونرها، روایات قلب

 

در جلسه ی قبل درمورد آناتومی قلب صحبت شد و در این جلسه بیش تر به چیزی که از روایات به دست می آید خواهیم پرداخت. یک بحث که از آناتومی به جا مانده است مسئله کرونرها است.

کرونر ها

یک سری عروق درسطح قلب در دیواره ی قلب قرار دارد که به آن ها کرونر گفته می شود. کار این رگ ها رساندن اکسیژن و مواد غذایی به عضلات قلب و تمامی اجزای قلب است برای این که به فعالیتش ادامه دهد و مشکلی برای فعالیتش پیش نیاید.

البته خود این رگ ها گاهی سبب بیماری قلب می شوند، در صورتی که این رگ ها تنگ شود یا اینکه کلا بسته شود و باعث شود که خون رسانی به عضلات قلب کم تر شود ممکن است به حدی برسد که انسان سکته کند و بعضی از عضلات قلب از کار بیفتند و ممکن است گاهی این رگ ها پاره شود و باعث خون ریزی شود.

این ها جزء بیماری های اصلی قلب است و بیش تر بیماری قلب هم ، همین باید باشد، رگ ها گرفته می شود یا کلا بسته می شود، البته در طب اسلامی برای این حالت داروهایی وجود دارد که باز کننده ی عروق است ولی شاید در پزشکی کلاسیک یا به عمل نیاز داشته باشد یا فنر که راه باز شود، ولی در طب اسلامی خیلی راحت و با کمترین هزینه با داروهای باز کننده مشکل کرونر قلب حل می شود.

روایات قلب

و اما راجع به روایاتی که درباره ی شکل و آناتومی قلب صحبت شده است و چیزی که به این مسئله ارتباط دارد این است که روایات متعددی وجود دارد.

روایت مفضل بن عمر از امام صادق (ع) در کتاب توحید مفضل است این کتاب یک کتاب خوب و علمی است که علوم تجربی را بررسی می کند.

قال امام الصادق علیه السلام : يَا مُفَضَّلُ مَنْ غَيَّبَ اَلْفُؤَادَ فِي جَوْفِ اَلصَّدْرِ وَ كَسَاهُ اَلْمِدْرَعَةَ اَلَّتِي هِيَ غِشَاؤُهُ وَ حَصَّنَهُ بِالْجَوَانِحِ وَ مَا عَلَيْهَا مِنَ اَللَّحْمِ وَ اَلْعَصَبِ لِئَلاَّ يَصِلَ إِلَيْهِ مَا يَنْكَؤُهُ[1]

خالق انسان کسی است که تمام موجودات را براساس حکمت آفریده است، یکی از حکمتهایش این است که قلب انسان یا حیوان را جای پنهان و محافظت شده قرار داده است.

خداوند قلب را در داخل سینه پنهان کرده که قابل رؤیت و دسترسی نباشد و علاوه بر این هم بر روی قلب پوششی به عنوان لباس قرار داده است، این لایه ی نازک درعربی تامور و دراصطلاح امروزی پریکارد گفته می شود.

این لایه ی محافظ که غشای قلب است مانند ضربه گیر است که یک مقدار مایع دارد که قلب اصطکاک با چیزهای دیگر نداشته باشد و اذیت نشود.

خداوند قلب را به وسیله ی دنده ها و جناق سینه و ستون مهره احاطه و محافظت کرده است علاوه این، گوشت و عصبی که مابین دنده ها را پر کرده، این هم در محافظت قلب نقش دارد و هم مانع دیدن قلب و مانع رسیدن اشیاء مثل سنگ و خاک به قلب می شود، این ها قلعه ای (حصنه) برای قلب هستند و اگر نباشند خیلی چیزها ممکن است به قلب آسیب برساند. این روایت در مورد قلب و غلافی که در اطراف قلب است، بود.

روایت دوم از امام صادق علیه السلام است که در خطاب به طبیب هندی می فرماید:

كانَ القَلبُ كَحَبِّ الصَّنَوبَرِ؛ لِأَنـَّهُ مُنَكَّسٌ، فَجُعِلَ رَأسُهُ دَقيقا لِيَدخُلَ في الرِّئَةِ فَتُرَوِّحَ عَنهُ بِبَردِها، لِئَلاّ يَشيطَ الدِّماغُ بِحَرِّهِ[2]

قلب مانند دانه ی صنوبر است و وارونه است زیرا طرف پهن و پایه اش به طرف بالا است ولی سر قلب که باریک است رو به پایین است.

سرقلب باریک و وارونه است برای اینکه قلب بین شش ها قرار بگیرد و شش ها هم به قلب نفع برسانند، نفع آن زدودن گرمای زیاد از قلب و سرد کردن آن است، چون قلب نباید بیش از اندازه گرم باشد و باید یک درجه ی متعادل و واحدی داشته باشد.

خون، حرکت و اصطکاک، قلب را گرم می کند ولی در مقابل، ریه چون هوا در آن رد و بدل می شود و رطوبت ها را بخار می کند، ریه سرد می شود و قلب و خونِ داخل قلب را سرد می کند.

مشکل اصلی در مغز است، اگر قلب بیش از اندازه داغ شود این مغز است که آسیب می بیند ، چون مغز در روایات گفته شده از کف خون خلق شده و حالت چربی دارد و گرمای زیاد آن ‌را آب می کند و به آن‌ آسیب می زند و در نتیجه مغز نباید داغ شود.

روایت سوم در رساله ی ذهبیه از امام رضا علیه السلام وارد شده است:

اِعْلَمْ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنَّ اَللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَبْتَلِ اَلْبَدَنَ بِدَاءٍ حَتَّى جَعَلَ لَهُ دَوَاءً يُعَالَجُ بِهِ وَ لِكُلِّ صِنْفٍ مِنَ اَلدَّاءِ صِنْفٌ مِنَ اَلدَّوَاءِ وَ تَدْبِيرٌ وَ نَعْتٌ وَ ذَلِكَ أَنَّ هَذِهِ اَلْأَجْسَامَ أُسِّسَتْ عَلَى مِثَالِ اَلْمُلْكِ فَمَلِكُ اَلْجَسَدِ هُوَ مَا فِي اَلْقَلْبِ وَ اَلْعُمَّالُ اَلْعُرُوقُ فِي اَلْأَوْصَالِ وَ اَلدِّمَاغُ وَ بَيْتُ اَلْمَلِكِ قَلْبُهُ وَ أَرْضُهُ اَلْجَسَدُ وَ اَلْأَعْوَانُ يَدَاهُ وَ رِجْلاَهُ وَ عَيْنَاهُ وَ شَفَتَاهُ وَ لِسَانُهُ وَ أُذُنَاهُ وَ خَزَائِنُهُ مَعِدَتُهُ وَ بَطْنُهُ وَ حِجَابُهُ صَدْرُهُ [3]

در این روایت مراد از بلا بیشتر بیماری است و به وسیله دارو این بیماری و بلا درمان می شود. و برای هرنوع بیماری یک نوع درمان ‌قرار داده است یا دارو یا تدبیر یعنی انسان یک کاری یا تدبیری انجام می دهد و این بلا رفع می شود. پس راه و روشی نشان می دهد که آن بیماری یا بلا رفع شود. بدن های انسان ها مانند مُلک و پادشاهی قرارداده شده است مثل یک کشور. در ادامه ی روایت دو نسخه دارد یک نسخه می گوید "هو القلب" یعنی قلب پادشاه است و نسخه دیگر می گوید "ما فی القلب" یعنی آنچه داخل قلب است پادشاه است که البته بنده، نسخه ی دوم را ترجیح می دهم که بعدا دلیل آن خواهم گفت.

قلب به کارگر و سرباز نیاز دارد و کارگر هم عروق (رگ های خون) ، رابط ها ( این هایی که به هم وصل می کنند) و یکی هم مغز است. و خانه ی این پادشاه هم قلب است.

این قسمت نشان می دهد که نسخه ی دوم که می گوید "ما فی القلب" درست تر است. خانه ی پادشاه قلبش است و سرزمین پادشاه، بدن یا جسد است. اعوان و انصار این پادشاه دو دستش، دو پایش، لب ها، دو چشم و زبانش و دو گوشش است.

انبار این پادشاه معده است، البته پادشاه یا حاکم هم یک خزانه و یک خزانه دار دارد و چیزهای با ارزش را در آن خزانه قرار می دهد و چیزهایی که هرچند وقت یک بار به آن ها نیاز دارد را در آن قرار می دهد.

چیزهایی که پادشاه قلب به آنها نیاز دارد در معده است و آن مواد غذایی است. پادشاه بدن به این مواد غذایی نیاز پیدا می کند و هم برای تغذیه خودش و هم برای تغذیه کل بدن از معده می گیرد.

انبار پادشاه بدن فقط معده نیست بلکه کل شکم است، مواد غذایی که در شکم انبار می شود فقط در معده نیست ممکن است در روده باشد ممکن است به شکل چربی در کبد باشد یا چربی دور شکم باشد، ممکن است یک روزی به این ها نیاز پیدا کند و از آن ها استفاده کند.

پس انبار آن در درجه ی اول معده و بعد، کل شکم است، و حجاب (پرده) یعنی مانع و محافظ قلب، سینه است. سینه یعنی دنده، گوشت و عصب و غلاف هایی که وجود دارد، این ها حجاب هستند که مانع دیدن و رسیدن اشیاء به قلب می شوند. البته حِجاب را می توانیم حُجاب هم بخوانیم. حُجاب به افرادی گفته می شود که روی در کاخ پادشاه می ایستند و از ورود مردم به داخل کاخ جلوگیری می کنند و اجازه نمی دهند کسی بر پادشاه وارد شود مگر با اجازه ی خود پادشاه و ما در این جا می گوییم سینه، حُجاب است یعنی چیزهای دیگر را از رسیدن به قلب منع می کند و در حقیقت می شود گفت حاجب در این زمان، پاسدار، محافظ و سرباز و امثال این ها است و کارشان این است که دیگران را منع می کنند. چه حِجاب بخوانیم و چه حُجاب، هدف یکی است یعنی منع رسیدن و آسیب رسیدن به قلب است.

ما گفتیم برای پادشاه بدن دو نسخه داریم که یکی می گوید خود قلب است و دیگری می گوید آنچه در داخل قلب است پادشاه بدن است. البته ما بنابر شواهد و قرائنی که بعدا خواهد آمد نسخه ی "ما فی القلب" را ترجیح می دهیم. حال این سوال پیش می آید که این که در قلب است و پادشاه بدن است چیست؟ قلب چه دارد؟

قلب، دیواره، ماهیچه و رگ دارد و داخلش خون است و نهایتا چند دریچه دارد، مراد از پادشاه بدن دریچه ی قلب است؟ مراد، خونی که در قلب است؟ یا مراد، دیواره های داخل قلب است؟ یا مراد ماهیچه های داخل قلب است؟ این نیاز به بحث دارد.

البته در روایات می خوانیم و می فهمیم که چه چیزی در قلب است که خودش پادشاه بدن است و ما باید این را بدانیم و بفهمیم، چون قلب مسئله بسیار مهم و حیاتی است و سلامتی قلب یعنی سلامتی بدن و قلب، پادشاه بدن است و قلب حاکم بر تمامی اعضا هست و همه ی اعضا به اشاره ی او کار می کنند و اگر قرار است خود قلب باشد یا "ما فی القلب"، باید دقیق بدانیم کدام، پادشاه است.

البته در این روایت می گوید "ما فی القلب" و در ادامه می فرماید کارگرانش، رگ ها، تکه های گوشت، پیوندها و مغز است و خانه ی این پادشاه، قلب است. این مؤید این احتمال است که "ما فی القلب"، پادشاه است و قلب خانه ی پادشاه است نه خود پادشاه، خود روایت می گوید "بیت الملک قلبه" پس پادشاه آن چیزی است که داخل قلب است. بهتر است به جای قلب، بگوییم پادشاه، چون گفتیم که قلب خانه این پادشاه است. سوال این است که آن چیست که داخل قلب است و پادشاه بدن است؟

آنچه در "ما فی القلب" است یکی خون است که وارد و خارج قلب می شود که باید بحث و بررسی کنیم و دیگری سُویدا است که در روایات هم به آن اشاره شده است سویدا از سواد می آید و سواد یعنی سیاه و یک چیز سیاهی است که در قلب است و معلوم است در قلب نقش دارد، البته منظور از سویدا ممکن است کل قلب باشد ، چون رنگ قلب تیره است.

در روایت داریم

سويداء الْقلب الْحبَّة[4]

سویدا دانه ی قلب است. آیا مراد از سویدا خود قلب است؟ چون در روایات خواندیم که قلب مانند دانه صنوبر است. یا مراد دانه ی کوچکی در قلب که سویدا نام دارد است؟ این ها را باید بررسی کنیم.

قبلا در بحث شش بحث کردیم که شش یک گوشت نرم و تو خالی است تا اینکه عمل رد و بدل کردن اکسیژن و دی اکسید کربن را انجام دهد یعنی اکسیژن وارد می شود و دی اکسید کربن خارج می شود

روایتی داریم درباره ی آیه ی ﴿یَعلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَی﴾ [5] که امام حسین‌ علیه السلام راجع به این آیه از رسول اکرم (ص) سوال کردند و حضرت رسول (ص) چنین فرمودند:

قَالَ سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَأَوْحَی إِلَیَّ أَنِّی خَلَقْتُ فِی قَلْبِ آدم (علیه السلام) عِرْقَیْنِ یَتَحَرَّکَانِ بِشَیْءٍ مِنَ الْهَوَاءِ فَإِنْ یَکُنْ فِی طَاعَتِی کَتَبْتُ لَهُ حَسَنَاتٍ وَ إِنْ یَکُنْ فِی مَعْصِیَتِی لَمْ أَکْتُبْ عَلَیْهِ شَیْئاً حَتَّی یُوَاقِعَ الْخَطِیئَهْ [6]

خداوند فرمود در قلب آدم و فرزندانش عرقین یعنی دو تا رگ خلق کردم البته عرقین معنای دومی هم دارد و به معنای تکه گوشت هم هست ولی در این جا به احتمال زیاد به معنای رگ است.

کار این دو رگ این است که این ها یک قسمتی، جزئی و یک چیزی از هوا را به حرکت در می آورند یا حرکت می دهند و یا خودشان حرکت می کنند.

چون دو احتمال وجود دارد، یک احتمال این است که خود این رگ ها به وسیله آن هوا حرکت می کنند و یا احتمال بیشتر این است که آن قسمت از هوا را حرکت می دهند و هل می دهند تا به سمت قلب حرکت کند.

البته بنابر دانش امروزی شاید این مسئله در هیچ دانشی در قبل از انقلاب صنعتی اشاره نشده است و آن این است که این رگ ها، اکسیژن هوا را به قلب و بقیه ی بدن منتقل می کنند و اکسیژن یک قسمتی از این هوا (هوا یعنی باد) است، البته یک پنجم از این باد است.

این معنا خیلی ظریف است، نفرموده که کل هوا را جا به جا می کند و حقیقت هم همین است که یک قسمتی از هوا یعنی اکسیژن را منتقل می کند (اکسیژن در روایات به رَوح تعبیر می شود).

اگر این هوا انتقال داده شده و سبب شده بدن انسان حرکت کند و حرکتی که طاعت خداوند محسوب می شود مثلا نماز می خواند، علم می آموزد یا مکه می رود یا کار نیک انجام می دهد، خون برای او حسنه نوشته می شود و منشاء آن قسمتی از آن هوا است. اکسیژن در بدن ، در سلول ها سوخت و ساز انجام می دهد و باعث می شود دست ها و پاها و اعضا حرکت کنند و اگر این حرکت در راه خدا ، در راه طاعت خداوند باشد حسنه نوشته می شود ولی اگر معصیت محسوب نشود یعنی امکان دارد معصیت باشد یا نباشد، چیزی برای او نمی نویسند تا اینکه گناه را انجام دهد، تمام مقدمات گناه، از اکسیژنی که وارد بدن می شود، از مواد غذایی که انسان می خورد، از فعل و انفعالات و آنزیم ها و هورمون هایی که در بدن تولید می شود و همه ی این ها دست به دست هم می دهند تا انسان یک کاری را انجام دهد ممکن است مثلا با مشکل مواجه شود و آن عمل مطلوب انجام نشود یا مثل آن رگی که در کودکی هست که از قلب به ریه می آید و بعدا بسته می شود گاهی ممکن است بسته نشود و سبب مشکل شود. و مراد هرچیزی است که مانع رسیدن اکسیژن به قلب می شود.

روایاتی هم راجع به شکل قلب وارد شده است و یکی از این روایات این است که یک شخصی به نام ابن ابی العوجا که زندیق است از امام صادق علیه السلام می پرسد:

و لم يميل القلب إلى الخضرة أكثر ممّا يميل إلى غيرها؟ قال: من قبل أنّ اللّه تعالى خلق القلب أخضر، و من شأن الشيء أن يميل إلى شكله [7]

چرا قلب به سبزه تمایل دارد و سبزه را دوست دارد مثلا چرا مردم به تعطیلات به روستاها می روند چون قلب به رنگ سبزدرختان و سبزه تمایل دارد و احساس خوشی و راحتی می کند و چرا تمایل قلب به رنگ های دیگر به اندازه رنگ سبز نیست.

از این جهت که خداوند قلب را سبز خلق کرده است و هرچیزی هم به رنگ و شکل خودش تمایل دارد معنی این که قلب سبز خلق شده چیست؟ ما که می بینیم قلب قهوه ای است نه سبز، بر چه اساسی روایت می گوید قلب سبز است؟

ما یک بحثی را شروع خواهیم کرد، ما یک قلب عضو داریم و یک قلب معنوی، ممکن است مراد قلب معنوی باشد که سبز است، حالا سبزی به چه معناست؟ سبزی به معنای طراوت و یا لطافتش است، ممکن است که ما از صفات قلب که در این روایت آمده یعنی سبز بودن قلب که احتمال می دهیم شاید طراوت یا لطافت باشد نه خود رنگ، احتمال زیاد مراد، قلب معنوی باشد.

در یک روایت دیگر داریم

قَلْبُ اَلْمُؤْمِنُ حُلْوٌ يُحِبُّ اَلْحَلاَوَةَ [8]

قلب شیرین است یا تمایل به شیرینی دارد. شیرینی یک امر مادی است و قلب هم تمایل به شیرینی دارد پس بر این اساس باید شیرینی قلب یک چیز مادی باشد سبز بودنش هم همین طور است، باز هم این مشهود نیست و فکر نمی کنم جایی از قلب شیرین باشد مگر این که اینجا به معنای شیرینی معنوی باشد. شیرینی یعنی پسندیده، خوش مذاق ،خوش برخورد و مؤمن چنین حالتی دارد.

ما داریم وارد یک بحث عمیق می شویم در مورد صالح بودن، سالم بودن، فاسد بودن و ما را رفته رفته به سمت امور معنوی می کشاند و البته این احتمال وجود دارد که مراد سلامت مادی باشد همان چیزی که الان می خواهیم بحث کنیم.

روایتی داریم از پیامبر (ص) که می فرماید:

إن في الجسد مضغة إذا صلحت صلح الجسد كله وإذا فسدت فسد الجسد كله ألا وهي القلب [9]

در بدن انسان تکه گوشتی وجود دارد که اگر این تکه گوشت سالم باشد کل بدن سالم است و اگر این تکه گوشت فاسد شود کل بدن فاسد می شود و این تکه گوشت، قلب است. آیا مراد از صالح و فاسد بودن صلاح مادی است یا معنوی؟ این محل بحث است.

ما آرام آرام داریم این مسئله را بحث می کنیم. البته وقتی از جسد یا بدن صحبت می کند یعنی یک ماده، پس بدن ماده است و از سلامتی بدن و فساد بدن صحبت می کنیم پس بنابراین باید بگوییم قلب همان عضو همان ماده است البته شاید این کلام که اگر قلب انسان طیب باشد خوش و خوب است تمام بدن هم می تواند خوب است اگر فاسد باشد کل بدن فاسد می شود، البته این جا احتمال دارد مراد بیماری است یا احتمال دارد مراد، اخلاق انسان باشد، قلب اگر فاسد شد، اخلاق انسان هم فاسد می شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo