« فهرست دروس
استاد سیدابوالفضل طباطبائی
خارج اصول

1403/07/30

بسم الله الرحمن الرحيم

ادله قول به‌وجوب مقدمه(الدلیل الثالث: الوجدان)/مقدمة الواجب /الأوامر

 

موضوع: الأوامر/مقدمة الواجب /ادله قول به‌وجوب مقدمه(الدلیل الثالث: الوجدان)

 

در مقدمه، بحث درباره وجوب مقدمه و ادله‌های قول به‌وجوب شرعی آن‌را مطرح کردیم. دو دلیل درباره قول اول که مسئله وجوب مقدمه بود بیان شد و از آن گذشتیم.

سومین دلیل قائلین به‌قول اول در باب مقدمه، که همان قول به‌وجوب شرعی مقدمه مطرح می‌شود؛ استدلال به‌وجدان است.

این دلیل همان دلیلی است که صاحب کفایه نیز بر آن استدلال کرده است.

وجدان چیست؟

در اینکه وجدان -که صاحب کفایه به آن استدلال فرموده، و در فقه، اصول و سایر علوم، همچون منطق، به آن استدلال می‌شود و در قرآن هم از آن سخن رفته است- چیست، باید گفت:

وجدان واژه‌ای است با معانی گوناگون که در هر علم، به‌شکل خاصی مورد توجه قرار می‌گیرد.

مضاف بر اینکه اصطلاح «وجدان» و نام‌گذاری این نیروی درونی به این عنوان، چیز تازه‌ای نیست، و در سخنان پیشوایان دین دیده نمی‌شود، ولی با تعابیر زنده‌تر دیگر بسیار مورد استناد قرارگرفته و ذکر شده است.

تمسک به مفهوم وجدان در قرآن و روایات به‌شدت رایج است. برای نمونه، در سوره قیامت، وقتی می‌خواهد بحث وجدان را مطرح کند، می‌گوید:

لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ ‌* وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ[1] .

در اینجا، «النَّفْسِ اللَّوَّامَة» همان وجدان است؛ زیرا روح و نفس انسان در سه مرحله در حرکت‌اند:

1. نفس اماره(قبل از لوّامه): یعنی نفس فرمان‌روا که همان نفس شهوانی است، و امر به گناه می‌کند. این، اماره انسان است.

2. نفس لوامه: یعنی نفس بیدار و سرزنش‌کننده، که انسان پس از گناه، پشیمان می‌شود.

آن‌گونه که در تفسیر نمونه آمده است، یکی از مراحل سه‌گانه نفس و روح انسان، نفس لوامه است.

«نفس لوّامه» که در آیات مورد بحث به آن اشاره شده، روحی است بیدار و نسبتاً آگاه؛ اگرچه هنوز در برابر گناهان مصون نیست، گاهی لغزش می‌کند و در دام گناه می‌افتد، اما کمی بعد بیدار شده، توبه می‌کند و به‌راه سعادت باز می‌گردد.

انحراف درباره او(نفس لوّامه) ممکن است، ولی موقتی است، نه دائمی؛ چراکه گناه از او سر می‌زند، اما پس از آن، جای خود را به ملامت، سرزنش و توبه می‌دهد.

همین است که آن‌را به‌عنوان «وجدان اخلاقی» یاد می‌کنند. نفس لوّامه در هر انسانی وجود دارد، لکن در بعضی از انسان‌ها بسیار قوی و نیرومند است، و در برخی دیگر ضعیف و ناتوان، مگر اینکه به‌واسطه‌ی گناهان مکرر، کاملاً از کار بیفتد.

علمای اخلاق می‌گویند هیچ گناهکاری نیست که پس از انجام گناه، ولو برای لحظه‌ای، پشیمان نشود. این پشیمانی همان نفس لوامه است، و نفس لوامه همان وجدان بیدار است که در وجود انسان است و به‌شکل یک ضمیر بیدار، در نفس انسان حضور دارد.

تذکر مهم این است که وجدان، در حالت عادی، کوتاه‌مدت است و تأثیر آن گذرا و موقتی است؛ یعنی همانند تذکر لسانی در امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، که باید بگویید و بروید، نه اینکه حتماً باید برای همیشه حجاب یا چادر سر کنید. این هشداری است که با یک تلنگر کوتاه، وجدان بیدار می‌شود و سرزنش می‌کند، اما سریع برمی‌گردد.

اگر این تأثیر کوتاه‌مدت توانست فرد را متوجه سازد و او را به‌مقام اطمینان برساند، آن‌گاه نفس مطمئنه در وجودش شکل می‌گیرد.

3. نفس مطمئنه(پس از لوّامه): نفس آرام و مطمئن، پس از اینکه وجدان (نفس لوامه) موفق شد تأثیر بگذارد، به مرحله اطمینان می‌رسد.

در روایات نیز به این موضوع، اما با تعابیر دیگر اشاره شده است.

به‌عنوان‌نمونه، از امام سجاد نقل می‌کنند که حضرت فرمودند:

«يَا ابْنَ آدَمَ إِنَّكَ لَا تَزَالُ بِخَيْرٍ مَا كَانَ لَكَ وَاعِظٌ مِنْ نَفْسِكَ»[2] ؛ یعنی انسان تا زمانی در مسیر خیر است که برای خودش موعظه‌گر درونی (وجدان) داشته باشد، که همان واژه «واعظ درونی» است.

همچنین، در روایتی دیگر از امام جواد می‌خوانیم:

«الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى تَوْفِيقٍ مِنَ اللَّهِ، وَوَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ، وَقَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ»[3] ؛

مؤمن، به سه چيز، نيازمند است: توفيقى از جانب پروردگار، پنددهنده‌ای از درون خويش و پذيرشى از نصيحت كنندگان. درواقع، آن واعظ درونی(وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ) همان وجدان بیدار است.

در قرآن کریم، گاهی به‌وجدان استدلال شده یا استدلال‌های تاریخی با اتکا بر وجدان نقل گردیده است؛ به‌عنوان‌مثال؛ درباره حضرت ابراهیم وقتی‌که درباره شکستن بت‌ها و گفت‌وگو با بت‌پرستان و اقناع آن‌ها سخن گفته می‌شود، نشان می‌دهد که آنان به‌وجدان درونی خود رجوع کردند.

وقتی ابراهیم به آن‌ها گفت که این‌ها نفعی برای شما ندارند و ضرری به شما نمی‌رسانند، درحقیقت، آن‌ها متوجه شدند که وجدانشان این حقایق را درک می‌کند.

قرآن می‌فرماید:

فَرَجَعُوا إِلَىٰ أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ[4] ؛ یعنی، آن‌ها درک کردند که کسانی‌که دنبال این بت‌ها رفته‌اند، ظالم و ستمگرند، چون ظلم بر نفس خود کردید و به‌نوعی در مسیر خلاف حق قرار گرفتید.

ابراهیم گفت:

قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ[5] ؛ (ابراهیم) گفت: «آیا جز خدا چیزی را می‌پرستید که نه کمترین سودی برای شما دارد، و نه زیانی به شما می‌رساند! (نه امیدی به سودشان دارید، و نه ترسی از زیانشان!)

قرآن مجید، در شرح سرگذشت حضرت ابراهیم و مبارزات او با بت‌پرستان، در این آیه به تأثیر این نیروی مرموز اشاره می‌کند؛

هنگامی‌که ابراهیم تمام بت‌های معبد را جز بت بزرگ شکست و او را در دادگاه حاضر کردند، از قضات پرسید:

قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ[6] ؛

گفت: «بلکه این کار را بزرگشان کرده است! از آن‌ها بپرسید اگر سخن می‌گویند!».

به‌تعبیری فرمود: شرح ماجرای معبد را از همین بت بزرگ که شاهد صحنه است، سؤال کنید!

در اینجا، بت‌پرستان در بن‌بستی عجیب قرار گرفتند، بن‌بستی که هر طرفش سرشکستگی و محکومیت قطعی به‌همراه داشت؛ چراکه اگر بگویند: بت‌ها نمی‌فهمند، سخن نمی‌گویند، قدرت تشخیص ندارند، گنگ و لالند، پس چه می‌شود؟

آیا تصور می‌کنند خداوند، که این قدر ضعيف و ناتوان و بی‌چاره است، می‌تواند به‌بندگان بیچاره‌اش کمک کند؟ درحالی‌که از بندگانش بی‌چاره‌ترند.

و اگر بگویند: می‌فهمند و سخن می‌گویند، این تازه شروع بدبختی است؛ چراکه ابراهیم اصرار داشت که بهترین شاهد برای شهادت، خود شاهد صحنه است، پس چرا از او سؤال نمی‌کنند؟

بت‌پرستان در تنگنای بن‌بستی قرار گرفتند که خود ساخته بودند. در این لحظه، برقی از وجدانشان جست و بجاست که پرده اوهام و خرافات کنار برود.

آن‌ها در این حالت، دروازه‌های عقل و وجدان خود را باز کردند و گفتند:

«ای ديوانه‌ها! این بت‌های بی‌عرضه، که حتی از ادای شهادت بر ضد کسانی‌که آن‌ها را شکسته‌اند ناتوان‌اند، لایق پرستش نیستند. این‌ها فقط سنگ‌ها و چوب‌هایی بیش نیستند؛ و در مقابل، ‌این موجودات شایسته پرستش انسان‌های شریف و آزادند.»

در اینجا، بت‌پرستان خود را مورد سرزنش و ملامت قرار دادند و گفتند:

... إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ؛ شما! آری، شما، ظالم و ستمگر هستید.

در این لحظه، پیامبر درونی (وجدان) و پیامبر برونی (ابراهیم، پدر بت‌شکن) هم‌صدا شدند و در مسیر توحید خط بطلان کشیدند؛ اما افسوس، این بیداری کوتاه‌مدت بود.

وجدان، در پی مدت کوتاهی، دوباره به خواب عمیق و سنگین بازگشت و پرده‌های اوهام و خرافات، چهره‌ی درخشان آن‌را پوشاندند. درنتیجه، حکم اعدام (سوزانده شدن) ابراهیم علیه‌السلام صادر شد[7] .

در اینجا، آنچه به آن استناد شده است، همان وجدان، یا حالتی درونی است که در اصطلاح قرآن به آن «نفس لوامه» یا «واعظ درونی» نیز گفته شده است.

درحقیقت، این حالت درونی، قدرتی است که بدون نیاز به‌استدلال عقلی، می‌تواند مسائل مختلف را به‌طور فطری درک کند. این فرآیند، نه نیازمند استدلال عقلانی است و نه نیازمند دلیل مستقل، بلکه با تأمل و اندیشه‌ی سریع و فطری، حقایق را می‌پذیرد.

بنابراین، در درون هر انسان، این وجدان یا این واعظ درونی است که مسائل اخلاقی و اعتقادی را به‌صورت درونی و ابتدایی درک می‌کند، و نیاز به برهان و استدلال عقلی ندارد، بلکه با تعمق و درک فطری، حقایق را می‌پذیرد.

وجدان می‌تواند در زبان عربی به ریشه «وج‌د» برگردد، یعنی همان ریشه‌ای که در واژه «وَجَدَ» وجود دارد. در اصطلاحات عربی و در متون مختلف، «وجدان» به‌معنای درک عمومی و فطری بالبداهه است، بدون نیاز به‌استدلال. به‌عبارت‌دیگر، وجدان، دریافت عمومی و درونی است که در وجود انسان شکل می‌گیرد و به‌صورت فطری درک می‌شود.

این مفهوم در آیات قرآن نیز کاربرد دارد و در روایات و متون اسلامی معنای آن مشخص شده است.

در علم منطق، به گزاره‌هایی که از انعکاس علوم حضوری در ذهن به‌دست می‌آیند، «وجدانیات» گفته می‌شود. علم حضوری به این معناست که هر فرد، خودش و حالات درونی‌اش مانند شادی و غم را بی‌واسطه درمی‌یابد.

به‌عنوان‌مثال، هنگامی‌که فردی می‌خواهد به شادی خود پی ببرد و بداند که شاد است، نیاز ندارد دلیل منطقی برای آن ارائه دهد، بلکه وجداناً می‌پذیرد که شاد است؛ یعنی درک می‌کند و می‌فهمد. همین‌طور، غم و غمناکی، بر اساس بدیهیات و همان فهم‌های وجدانی است که انسان‌ها بدون نیاز به‌واسطه، درک می‌کنند.

به‌عبارت ساده‌تر، برای اینکه بداند شاد است یا غمناک، نیاز به واسطه‌ای از مفهوم یا تصویر شیء ندارد. بر اساس این دیدگاه، وجدان عبارت است از: خودآگاهی انسان نسبت به من درونی و گزاره‌های مبتنی بر آن.

ازنظر منطق‌دانان، این نوع گزاره‌ها بدیهی و یقین‌آورند، و بنابراین نیاز به‌استدلال ندارند.

در استدلالات فقهی نیز به‌وجدان استناد می‌شود. لکن باید توجه داشت که وجدان در این موارد، به‌عنوان دلیل عقلی و علمی حساب نمی‌شود. چون وجدان نیاز به‌دلیل نداشته و اصل آن معتبر است، ولی استناد به آن در استدلال‌های رسمی و حکم‌سازی معتبر نیست.

انواع وجدان

وجدان در مقام استدلال، بر دو نوع است:

1. وجدان شخصی: یعنی شخص به‌وجدان خودش مراجعه می‌کند و بر اساس آن استدلال می‌نماید. این نوع درک وجدانی، طبق نظر من، چنین است.

2. وجدان عمومی: این نوع، مربوط به جمع است و اختصاص به یک فرد ندارد. زمانی است که در برخورد دو طرف نزاع، هر دو طرف به یک نتیجه می‌رسند و یکی از آن‌ها می‌گوید که خود شما هم وجدانا قانعید که این مطلب چنین است. در این حالت، وجدان عمومی مورد نظر است که همگان درک مشترک دارند.

باید توجه داشت که مواردی که سخن از وجدان است(چه در وجدان شخصی و چه در وجدان عمومی) این‌ها استدلال علمی و برهانی محسوب نمی‌شوند؛ بلکه درک فطری و درونی هستند و تنها در صورتی حجت محسوب می‌گردند که طرفِ مقابل هم این درک را داشته باشد؛ یعنی، وجدان من بر وجدان دیگر حجت نیست، مگر اینکه هر دو به یک درک مشترک رسیده باشند، یا خود فرد آن‌را تصدیق کند و به آن باور داشته باشد.

مرحوم آخوند در بحث وجوب مقدمه، به وارد کردن استدلال بر وجدان می‌پردازد؛ یعنی ایشان بر این باور است که همه ما، وقتی درک کنیم، وجدانمان – که در اینجا وجدان عمومی است – درستی این نکته را تأیید می‌کند. ایشان می‌گوید: هر کسی اراده کند که ذی‌المقدمه را انجام دهد، قطعاً مقدمات آن‌را نیز اراده می‌کند. چراکه هیچ وجدان و درکی نمی‌تواند منکر این باشد که، برای تحقق ذی‌المقدمه، مقدمات آن هم باید وجود داشته باشد، زیرا بدون مقدمات، ذی‌المقدمه قابل تحقق نیست.

بنابراین، ایشان استدلال می‌کند که مقدمه واجب است چون در وجدان عمومی، در همه‌ی اوامری که به ذی‌المقدمه مربوط است، همان‌طورکه امر به ذی‌المقدمه درک می‌شود، درک می‌شود که مقدمات آن هم لازم است.

به‌تعبیر دیگر، ایشان این نتیجه را استخراج می‌کند که از امر به ذی‌المقدمه، به‌صورت طبیعی و فطری، اراده‌ی مقدمه نیز استنتاج می‌شود. این یعنی وجدان، این رابطه را بدون نیاز به برهان و استدلال عقلی درک می‌کند و شامل آن می‌شود.

مرحوم آخوند همچنین تأکید می‌کند که نیاز به‌دلیل برهانی در اینجا نیست؛ یعنی همین درک وجدانی، کافی است.

به‌عنوان‌مثال؛ در مسائل اخلاقی، گفته می‌شود که وجدان اخلاقی وجود دارد؛ و درک آن نیازمند دلیل برهانی نیست. البته، ممکن است بر این درک دلیلی اقامه بشود، همان‌طورکه در استدلال‌های دیگر درباره وجدان و مقدمات، اقامه دلیل می‌شود، اما قبل از هر استدلالی، همین وجدان درک می‌کند که مسئولیت و واجب بودن مقدمه، جزء بدیهیات وجدانی است و نیاز به برهان ندارد.

مرحوم آخوند می‌خواهد بگوید، قبل از اینکه بخواهیم برهان اقامه کنیم، خود وجدان، این حقیقت را درک می‌کند و آن‌را می‌پذیرد. حال اگر کسی بخواهد، تفصیل بدهد، مثلاً می‌گوید باید بروی مغازه، خرید کنی و برگردی؛ در این میان همه‌ی مقدمات ذکر می‌شود. یا صرفاً به‌صورت اجمالی می‌گوید: «برو بازار و خرید کن»؛ درهرصورت، اراده‌ی مقدمات در کنار اراده‌ی ذی‌المقدمه، صورت می‌گیرد و این دو با هم در نظر گرفته می‌شود، چه تفصیلی باشد و چه اجمالی؛ و درهرحال، اراده‌ی مقدمات، همراه و ملحق به اراده‌ی ذی‌المقدمه است.

ممکن است کسی تصور کند که این موارد، صرفاً اوامر ارشادی است و امر مولوی نیست؛ اما پاسخ این است که این موضوع، برای فرد قابل درک است که بدون مقدمه‌ی لازم، نمی‌توان حکم روشن نمود؛ یعنی حکم در قالب ارشاد نیست، بلکه حکم مستقیم است و نیازی به امر ارشادی ندارد.

علاوه‌براین، نمی‌توان گفت امر به‌مقدمه، امر ارشادی است، چراکه امر به مقدمه‌ی مطلوب، امر جدایی نیست، بلکه نتیجه‌ای است که از ذی‌المقدمه ی اصلی ترشح می‌شود. اگر ذی‌المقدمه ی مولوی دارد، حتماً مقدمه‌ی آن نیز باید امر مولوی داشته باشد.


[1] - «سوگند به‌روز قیامت، و سوگند به (نفس لوّامه و) وجدان بیدار و ملامتگر (که رستاخیز حقّ است)!»؛ قیامة: 75/1 و 2.
[7] - ر.ک: رهبران بزرگ، ص93 – 95.
logo