« فهرست دروس
درس مهدویت استاد نجم‌الدین طبسی

99/10/21

بسم الله الرحمن الرحیم

/ امنیت فراگیر/شاخصه‌های ظهور و حکومت امام زمان

موضوع: شاخصه‌های ظهور و حکومت امام زمان/ امنیت فراگیر/

روایات عامه پیرامون امنیت

بحث ما پیرامون شاخصههای حکومت امام عصر علیه‌السلام بود، و بحث در مورد امنیت به عنوان یکی از شاخصههای حکومت در دوران ظهور بود، روایت مفصل ابن ماجه را در مورد امنیت و گستره امنیت مطرح کردیم و عمده اشکال متنی آن این بود که محوریت را به حضرت عیسی علیه‌السلام داده و حال آنکه از مسلمات است که حضرت عیسی علیه‌السلام وزیر و تحت امر امام عصر علیه‌السلام است. از مسلمات است که عصر آینده عصر امام زمان است و محوریت و رهبری با ایشان است و اگر در روایات عامه محوریت با حضرت عیسی علیه‌السلام بیان شده یا باید توجیه شوند یا اینکه حمل بر همان عصبیتهای امویین شود که این روایات را اینگونه عرضه کردند و محوریت امام عصر علیه‌السلام را حذف کردند.

بررسی سند روایت دهم:

توثیق و تضعیف و جرح و تعدیل عامه به جهت اینکه مبنای آنها با مبنای ما فرق میکند برای ما معتبر نیست. آنها ولایتمداری و محبت به امیر مومنان علیه‌السلام و اعتقاد به ولایت امیر مومنان علیه‌السلام را رفض و رافضی میدانند یعنی نقطه ضعف میدانند لذا توثیق و تضعیف کسی که مبنای او اینگونه باشد روشن است، آنها هر کس که اعتقادات ما را داشته باشد تضعیف میکنند لذا رجوع ما به توثیقات یا تضعیفات عامه از باب اتمام حجت بر خودشان است که اگر روایتی مطابق با مبانی ما است و آن را بر مبنای آنان توثیق کردیم باید خودشان این روایت را بپذیرند یا اگر روایتی مثلا محوریت را به حضرت عیسی علیه‌السلام میدهد و اصلا محوریت امام عصر علیه‌السلام را نادیده میگیرد هنگامی که تضعیف میکنیم حجت برای خود عامه است.

محمد بن یزید الربعی ابن ماجه

کتاب ابن ماجه جزء صحاح سته و سنن است. ابن ماجه شخصیتی معروف و مقبول در بین عامه است، ایشان جزء کسانی است که روایات عامه را جمعآوری کرده است لذا از ایشان خیلی تجلیل میکنند.

عسقلانی مینویسد:

قال الخلیلی ثقة کبیر متفق علیه محتج به له معرفة بالحدیث و حفظ و له مصنفات فی السنن و التفسیر و التاریخ قال و کان عارفا بهذا الشأن مات سنة ثلاث سبعین و مائتین. قلت کتابه فی السنن جامع جید کثیر الابواب و الغرائب و فیه احادیث ضعیفة جدا حتی بلغنی ان السری کان یقول مهما انفرد بخبر فیه هو ضعیف غالبا و لیس الامر فی ذلک علی اطلاقه باستقرائی و فی الجملة ففیه احادیث منکرة والله تعالی المستعان ثم وجدت بخط الحافظ شمس الدین محمد بن علی الحسینی ما لفظه سمعت شیخنا الحافظ ابا الحجاج المزی یقول کل ما انفرد به بن ماجة فهو ضعیف یعنی بذلک ما انفرد به من الحدیث عن الائمة الخمسة. و ذکره بن طاهر فی المسوران ابا زرعة وقف علیه فقال لیس فیه الا نحو سبعة أحادیث.

« خلیلی گفت: او ثقه و شخصیتی بزرگ و به احادیث او احتجاج میشود و به احادیث و حفظ آن شناخت داشت و مصنفاتی در سنن و تفسیر و تاریخ داشت و عارف به این شأن بود، او در سال 273 رحلت کرد.

عسقلانی میگوید: کتاب او در سنن جامع، خوب است، ابواب متعددی دارد و متفردات دارد و واقعا در آن احادیث ضعیفی است حتی به من خبر رسید که آقای سری میگفت: هر روایتی که ابن ماجه به آن منفرد باشد غالبا ضعیف است و این کلیت ندارد و فی الجمله احادیث منکری در آن است. به خط حافظ شمس الدین یافتم که شنیدم از استادمان حافظ مزی که میگفت: هر آنچه ابن ماجه به آن منفرد است ضعیف است یعنی آنچه از ائمه پنجگانه منفرد باشد؛ یعنی فقط او حدیث را آورده است. ابا زرعه هنگامی که بر کتاب او دست یافت گفت: در آن جز هفت حدیث صحیح نمیباشد.»

پس کتاب سنن ابن ماجه در رتبه دیگر صحاح نیست.

علی بن محمد تنافسی:

عسقلانی مینویسد: وثّقه ابو حاتم.[1]

عبد الرحمن المحاربی: یعنی همان عبد الرحمن بن محمد، وفات او سال 195 هجری است.

مزی در تهذیب الکمال مینویسد:

"ع" یعنی صحاح سته از او نقل میکنند و این خودش یک نوع توثیق است، از اساتید و شاگردان او را نام میبرد و توثیقات او را بیان میکند:

یحیی بن معین گفته: ثقه است.

نسائی گفته: ثقه است (نسائی در توثیق سختگیر است) و در جای دیگر گفته: لیس به بأس.

ابو حاتم گفته: صدوق إذا حدث عن الثقات و یروی عن المجهولین احادیث منکرة فیفسد حدیثه بروایته عن المجهولین. « او صدوق است اگر از ثقات نقل کند، و او از مجهولین احادیث منکری روایت میکند پس حدیثش را با روایت از مجهولین فاسد و تباه میکند.»

اسماعیل بن رافع المحاربی:

صحیح مسلم و صحیح بخاری از او روایت نقل نمیکنند؛ ولی سنن ترمذی و ابن ماجه روایاتش را نقل میکنند.

در مورد او گفتند:

منکر الحدیث و فی حدیثه ضعف و لم اسمع یحیی و لا عبد الرحمن حدثا عنه بشیء قط.

« او منکر الحدیث و در حدیث او ضعف است و نشنیدم که یحیی و عبد الرحمن از او چیزی حدیث کنند.»

یحیی بن معین -یا یحیی بن سعید قطان- است و عبد الرحمن بن مهدی است، این دو از شاگردان نمونه شعبة بن حجاج بودند، شعبة بن حجاج پدر علم رجال در اهل سنت بود و این دو نزد اهل سنت جایگاه دارند مخصوصا یحیی بن سعید قطان.

احمد بن حنبل، اسحاق بن منصور، ابراهیم بن جنید از یحیی بن معین نقل کردند که گفته: او ضعیف است، احمد بن حنبل گفته: منکر الحدیث.

عباس دوری گفته: لیس بشیء.

ابو حاتم گفته: منکر الحدیث.

نسائی گفته: متروک الحدیث و در جای دیگر گفته: ضعیف و گفته: لیس بثقة و در جای دیگر گفته: لیس بشیء

فقط ترمذی گفته: ضعّفه بعض اهل العلم و شنیدم در مورد او گفته شد: ثقة.[2]

پس در برابر همه تضعیفات تنها ترمذی او را توثیق کرده است، حال کدام مقدم است، مبنائی عامه دارند که جرح باید مفسَر باشد. به هر حال این شخص زیر سوال است. پس اگر عبد الرحمن محاربی ثقه باشد، در اعتبار حدیث او شرط بود که از ثقه نقل کرده باشد در حالی که وثاقت اسماعیل بن رافع محاربی مسلم نشد.

ابو امامه باهلی:

نام ایشان صدیر است، امثال ابن عبد البر، ابن منده و ابو نعیم گفتند: او از اصحاب رسول الله صلی‌الله علیه و آله بود. فقط یک قول از شیخ طوسی رحمه‌الله در رجالشان در قسمت کنی (کنیهها) است که فرمودند: ایشان از اصحاب امیر مومنان علیه‌السلام بود و معاویه او را زیر نظر داشت تا به علی علیه‌السلام ملحق نشود.

در تقریب و الاستیعاب گفته شده که او از مشاهیر صحابه است و ساکن شام بود و سال 86 هجری فوت شده است. او ابتدا در مصر زندگیکرد و سپس به حمص رفت و در آنجا فوت کرد و روایات زیادی از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله نقل میکند و غالب احادیث او نزد شامیها هست و او آخرین صحابی بود که در شام فوت شد.

مرحوم مامقانی میفرماید:

إن تمّ ما سمعته من الشيخ رحمه‌الله من وضع الحرس عليه لئلّا يهرب إلى أمير المؤمنين علیه‌السلام، كشف‌ عن‌ كونه‌ من‌ شيعته‌ و محبيّه، إلّا أنّ الإشكال في أنّ الشيخ رحمه اللّه قد تفرّد في ذلك، و إلّا فقد عدّه بعضهم من المنحرفين عن علي علیه‌السلام، و تكرّر في كتب التاريخ أنّ بقاءه مع معاوية كان من تلقاء نفسه. قال نصر بن مزاحم في كتاب صفّين‌: خرج أبو أمامة الباهلي، و أبو الدرداء، فدخلا على معاوية و كانا معه، فقالا: علام تقاتل هذا الرجل؟ و هو- و اللّه- أقدم منك سلما، و أقرب من رسول اللّه صلی‌الله علیه و آله، و أحقّ بهذا الأمر، فقال: أقاتله على دم عثمان، و أنّه آوى قتلته، فقولوا له: فليقدنا منهم و أنا أوّل من يبايعه من أهل الشام. فانطلقا إلى علي علیه‌السلام و أخبراه بمقالة معاوية، فقال لهما: إنّه يطلب الذين ترون، فخرج عشرون ألفا متسربلي الحديد لا يرى منهم إلّا الحدق، فقالوا: كلّنا قتله، و إن شاؤوا فليروموا ذلك منا. فرجع أبو أمامة و أبو الدرداء فلم يشهدا شيئا من القتال. انتهى.

فإنّه كالنصّ في أنّهما لم يقنعهما قول علي علیه‌السلام أنّه لم يقتله، و إنّه لا يسوغ له دفع قتلته إلى معاوية، كما أنّه ظاهر في أنّ رجوعهما عن علي علیه‌السلام كان من تلقاء أنفسهما، و كذلك عدم قتالهما مع أحد الفريقين، و لو كانا يعتقدان إمامته لم يكن لهما مساغ عن مفارقته، و لا عن ترك الحرب معه. نعم؛ كانا يعتقدان أنّه أحقّ بالخلافة من معاوية لقدمه و قرابته و نحوهما، و أمّا الإمامة التي يعتقدها به عمّار .. و أضرابه فهذا الرجل بعيد عنها، أبعده اللّه و أخزاه، كما أبعده عن السعادة بالمحاربة مع سيّد المسلمين و أمير المؤمنين.

و إذا جهل حق أمير المؤمنين علیه‌السلام كان الأولى له أن يتّبع الصحابة و هو منهم، فقد كان مع علي علیه‌السلام منهم نحو سبعمائة رجل من الأنصار و بينهم، و لم يكن مع معاوية سوى سبعة من أشقيائهم. و هذا قرينه أبو الدرداء كان- على ما ذكره ابن أبي الحديد- مقيما بالشام، ملازما لمعاوية، استأذن عليه يوما فحجبه، فقيل له في ذلك فقال: من يغش أبواب الملوك يهان أو يكرم. ثمّ على فرض كون الرجل عارفا بحقّ أمير المؤمنين علیه‌السلام تماما و كمالا، كانت الحجّة عليه في ترك القتال معه آكد، و وزره أشدّ، و كان من‌ مصاديق: يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُون‌.[3]

« اگر آنچه از شیخ بیان شد که معاویه او را زیر نظر داشت تا به امیر مومنان علیه‌السلام ملحق نشود، تمام باشد، کشف میکند که او از شیعیان و محبین امیر مومنان علیه‌السلام بوده است الا اینکه شیخ در این نقل متفرد است و بلکه بعضی او را از منحرفین از علی علیه‌السلام شمردند و در کتابهای تاریخ مکرر بیان شده که ماندن او همراه معاویه در شام به میل خود او بوده است. و قضیهای را از او در جنگ صفین نقل میکند که نشان میدهد او معتقد به امیر مومنان علیه‌السلام نبود:

ابو امامه و ابو درداء نزد معاویه رفتند و گفتند: چرا با این مرد میجنگی؟ در حالی که به خدا قسم او مقدمتر از تو در اسلام و نزدیکتربه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بود و به این امر احق است، گفت: به خاطر خون عثمان با او میجنگم، او قاتلین عثمان را پناه داده، پس به او بگوئید: قاتل او را به ما تحویل دهد در این حال من اولین نفر از اهل شام هستم که با او بیعت کنم.

این دو نزد حضرت علی علیه‌السلام رفتند و ایشان را به گفته معاویه خبر دادند، امام به آن دو فرمود: او طلب میکند کسانی را که میبینید پس بیست هزار نفر غرق در آهن خارج شدند که از آنها دیده نمیشد مگر چشمانشان، پس گفتند: همه ما او را کشتیم و اگر خواستید هدفتان را اجرا کنید پس ابو امامه و ابو درداء برگشتند و در جنگ حضور نداشتند.

این روایت نص است در اینکه این دو به فرمایش علی علیه‌السلام قانع نبودند که عثمان را نکشته است و اینکه جایز نیست قاتلان عثمان را به معاویه تحویل داد و این حدیث ظاهر است در اینکه برگشت این دو از علی علیه‌السلام از روی میل آنها بوده و اینکه با هیچ یک در جنگ همراه نبودند و اگر به امامت حضرت علی علیه‌السلام معتقد بودند برای آنها جدایی از علی علیه‌السلام جایز نبود و همچنین ترک همراهی امام در جنگ بر آنان جایز نبود. بله این دو معتقد بودند که علی علیه‌السلام به جهت تقدم در اسلام و قربش به پیامبر صلی‌الله علیه و آله نسبت به خلافت از معاویه احق است و امام امامت و هنگامی که به حق امیر مومنان علیه‌السلام جاهل بود، برای او سزاوار بود که صحابه را پیروی کند و حضرت از صحابه بود و همراه علی علیه‌السلام 700 مرد از انصار بود و همراه معاویه جز هفت نفر از اشقیای آنها نبود.

و قرین او ابو درداء بود بنابر آنچه ابن ابی الحدید ذکر کرده که این دو مقیم شام و ملازم معاویه بود، روزی از معاویه اذن ورود گرفت و معاویه به او اجازه نداد پس به او گفته شد چرا اجازه ورود به تو ندادند، گفت: کسی که ابواب ملوک زندگی میکند خوار میشود و اکرام میشود.

سپس بر فرض که او به تمام و کمال عارف به حق امیر مومنان علیه‌السلام بوده، ترک همراهی حضرت در جنگ حجتی موکد علیه او است و وبال آن برای او شدیدتر است و از مصادیق این آیه است. يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُون‌.»

آنچه عمار و مانند او به آن اعتقاد داشتند، او از آن به دور است، خدا او را رسوا کند همچنان که از سعادت همراهی با سید مسلمانان و امیر مومنان او را دور کرد.

پس سند این روایت اشکال دارد، قسمتی از ضعف سند طبق مبنای عامه بود و قسمتی از سند نیز طبق مبنای ما دارای اشکال بود.

 


[1] تهذیب التهذیب ؛ ج7 ؛ ص731.
[2] تهذیب الکمال ؛ ج2 ؛ ص164.
[3] تنقيح المقال في علم الرجال (ط الحديثة) ؛ ج‌35 ؛ ص406.
logo