« فهرست دروس
درس مهدویت استاد نجم‌الدین طبسی

99/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

جریانات آذربایجان قبل از ظهور امام زمان

موضوع: جریانات آذربایجان قبل از ظهور امام زمان

 

جریانات آذربایجان، قبل از ظهور امام زمان

ادامه بررسی سند روایت ششم (سعید بن مسیب):

اقوال در مورد ایشان نزد خاصه متعارض است.

اشکالات مطرح پیرامون سعید بن مسیب:

مرحوم شهید ثانی بر خلاصة الاقوال علامه حلی ایراد می‌گیرد:

1. و قال الزين: كيف عنونه الخلاصة في الأوّل؟ و قد نقل‌ أقواله‌ في تذكرته و منتهاه بما يخالف الأئمّة علیهم‌السلام و قال المفيد في الأركان: و أمّا ابن المسيّب، فليس يدفع نصبه.

2. و ما اشتهر عنه من الرغبة عن الصلاة على زين العابدين علیهما‌السلام قيل له أ لا تصلّي على هذا الرجل الصالح من أهل البيت الصالح؟ فقال: صلاة ركعتين أحبّ إليّ من الصلاة على هذا الرجل الصالح من أهل البيت الصالح. و روي عن مالك أنّه كان أباضيّا خارجيّا.[1]

«چگونه ایشان را در قسمت اول خلاصة الاقوال آورده؟ در حالی که اقوال او را که مخالف ائمه علیهم‌السلام است در تذکره و منتهی نقل کرده (علامه دو کتاب به نام‌های مختلف الشیعه و التذکرة دارد که مختلف الشیعه پیرامون مسائل اختلافی بین خود فقهای شیعه است و تذکرة فقه مقارن شیعه و سنی است.) شیخ مفید رحمه‌الله در کتاب ارکان فرموده: اما ابن مسیب نصب او دفع نمی‌شود. و آنچه از او مشهور است که از نماز بر امام زین العابدین علیه‌السلام روی گرداند، به او گفته شد: آیا نماز نمی‌گزاری بر این مرد صالح از اهل بیت صالح؟ گفت: دو رکعت نماز نزد من محبوب‌تر است از نماز بر این مرد صالح از اهل بیت صالح. و از مالک روایت شده که او اباضی و خارجی بود.»

3. و قال ابن أبي الحديد: و كان سعيد بن المسيّب منحرفا عن عليّ علیه‌السلام «سعید بن مسیب از علی علیه‌السلام منحرف بود.»

همچنین در مورد او نقل شده است:

4. فعن عبد الرحمن بن الأسود، عن أبي داود الهمداني، قال: شهدت سعيد بن المسيّب، و أقبل عمر بن عليّ بن أبي طالب؛ فقال له سعيد: يا ابن أخي! ما أراك تكثر غشيان مسجد رسول اللّه صلی‌الله علیه و آله؟ كما يفعل إخوتك و بنو أعمامك. فقال عمر: يا ابن المسيّب! أ كلّما دخلت المسجد أجي‌ء فاشهدك؟ فقال سعيد: ما أحبّ أن تغضب، سمعت أباك يقول: إنّ لي عند اللّه مقاما لهو خير لبني عبد المطلّب ممّا على الأرض من شي‌ء. فقال عمر: و أنا سمعت أبي يقول: ما من كلمة حكمة في قلب منافق فيخرج من الدنيا إلّا يتكلّم بها. فقال سعيد: يا ابن أخي! جعلتني منافقا؟ قال: هو ما أقول لك ثمّ انصرف‌.

« عبد الرحمن بن اسود از ابو داود همدانی نقل می‌کند که گفت: نزد سعید بن مسیب بودم که عمر بن علی بن ابی طالب وارد شد ( عمر نامی بود که خلیفه دوم بدون رضایت حضرت بر فرزند امام علیعلیه‌السلام گذاشت). سعید به او گفت: ای فرزند برادرم ! نمی‌بینم بسیار به مسجد پیامبر صلی‌الله علیه و آله بیائی همانگونه برادران و پسر عموهای تو می‌آیند؟ عمر گفت: ای فرزند مسیب هرگاه مسجد بیایم نزد توحاضر شوم؟ سعید گفت: دوست نداشتم که عصبانی شوی، از پدرت شنیدم که می‌گفت: بدرستی که من نزد خداوند مقامی دارم که از آنچه روی زمین است برای فرزندان عبد المطلب بهتر است. عمر گفت: شنیدم پدرم می‌گفت: کلمۀ حکمتی در قلب منافق نیست مگر قبل از رفتن از دنیا به آن تکلم کند، سعید گفت: مرا منافق قرار دادی؟ گفت: این آن چیزی بود که برای تو گفتم سپس از او جدا شد.»

جواب از اشکالات:

1. از این روایت نفاق سعید بن مسیب را استفاده کرده‌اند البته خود عمر بن علی محل اشکال و سوال است.

2. اما در مورد فتواهای ایشان باید بگوئیم که فتواهای او از روی تقیه و برای حفظ جانش بوده است، یحیی بن ام طویل فتاوای بر طبق مذهب اهل سنت می‌داد، حجاج او را احضار کرد و دستور داد که دستان و پاهای او را قطع کنند اما سعید جان خود را با فتواهای بر طبق نظر عامه نجات داد.

3. اما قضیه اینکه گفته (دو رکعت نماز در مسجد برای من بهتر از نماز بر بر این مرد صالح از اهل بیت صالح) ظاهرا تقطیع شده، اصل قضیه اینگونه بوده است:

و روي عن عبد الرزّاق، عن معمّر الزهري، عن سعيد بن المسيّب و عبد الرزّاق عن معمّر، عن عليّ بن زيد، قال: قلت لسعيد بن المسيّب: إنّك أخبرتني أنّ علي بن الحسين علیهما‌السلام النفس الزكيّة، و أنّك لا تعرف له نظيرا؟ قال: كذلك و ما هو مجهول، ما أقول فيه؟ و اللّه! ما رئي مثله. قال عليّ بن زيد: فقلت: و اللّه إنّ هذه الحجّة الوكيدة عليك يا سعيد! فلم لم تصلّ على جنازته؟ فقال: إنّ القوم كانوا لا يخرجون إلى مكّة حتّى يخرج عليّ بن الحسين علیهما‌السلام فخرج، و خرجنا معه ألف راكب، فلمّا نزل بالسقيا نزل فصلّى‌ فسجد سجدة الشكر، فقال فيها.[2]

« علی بن زید می‌گوید: به سعید بن مسیب اعتراض کردم ( این جریان شیوع پیدا کرد که او تشییع امام زین العابدین علیهما‌السلام نرفت. ) گفتم: خودت به من گفتی که علی بن حسین علیهما‌السلام نفس زکیه است و اینکه تو برای او نظیری نمی‌شناسی؟ گفت: بله الآن هم همین را می‌گویم، امام شخصیت ناشناخته‌ای نیست، به خدا قسم مثل او را ندیدم! علی بن زید گفت: به او گفتم: به خدا قسم این حجت محکم بر تو است ای سعید! پس چرا بر امام نماز نخواندی؟ گفت: مردم به سوی مکه خارج نمی‌شدند تا اینکه علی بن حسین علیهما‌السلام خارج شود پس از او خارج می‌شدند و همراه او هزار راکب حرکت می‌کردند، و در سقيا فرود آمديم، حضرت فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد، و بعد از نماز به سجده رفت و تسبيحى در سجود خود خواند.»

و في رواية الزهري عن سعيد بن المسيّب، قال: كان القوم لا يخرجون من مكة حتّى يخرج عليّ بن الحسين سيّد العابدين علیه‌السلام، فخرج و خرجت معه، فنزل في بعض المنازل فصلّى ركعتين، فسبّح في سجوده، فلم يبق شجر و لا مدر إلّا سبّحوا معه! ففزعنا، فرفع رأسه، و قال: يا سعيد! أ فزعت؟ قلت: نعم يا ابن رسول اللّه! فقال: هذا التسبيح الأعظم، حدّثني أبي، عن جدّي، عن رسول اللّه صلی‌الله علیه و آله أنّه قال: «لا تبقى الذنوب مع هذا التسبيح» فقلت: علّمناه.

« سعید بن مسیب گفت: مردم از مکه خارج نمی‌شدند تا اینکه علی بن حسین سید العابدین علیه‌السلام خارج شود پس حضرت خارج شد و من همراه او خارج شدم پس در بعضی از منازل دو رکعت نماز گزارد پس در سجده تسبیح گفت، درخت و سنگی باقی نماند مگر همراه او تسبیح می‌کردند! ما ترسیدیم، امام علیه‌السلام سر برداشتند و فرمود: ای سعید! آیا ترسیدی؟ گفتم: بله ای فرزند رسول خدا! فرمود: این تسبیح اعظم است که پدرم از جدم از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله برای من حدیث کرد که فرمود: با این تسبیح گناهان باقی نمی‌ماند. گفتم: آن را به ما بیاموز.»

و في رواية عليّ بن زيد، عن سعيد بن المسيّب: أنّه سبّح في سجوده، فلم يبق حوله شجرة و لا مدرة إلّا سبّحت بتسبيحه، ففزعت من ذلك و أصحابي! ثمّ قال: يا سعيد! إنّ اللّه- جلّ جلاله- لمّا خلق جبرئيل علیه‌السلام ألهمه هذا التسبيح، فسبّح، فسبّحت السماوات و من فيهنّ لتسبيحه، و هو اسم اللّه الأعزّ الأكبر، يا سعيد! أخبرني أبي الحسين علیهما‌السلام عن أبيه، عن رسول اللّه صلی‌الله علیه و آله عن جبرئيل عن اللّه- جلّ جلاله- أنّه قال: ما من عبد من عبادي آمن بي و صدّق بك فصلّى في مسجدك ركعتين على خلا من الناس، إلّا غفرت له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر؛ فلم أر شاهدا أفضل من عليّ بن الحسين علیه‌السلام حيث حدّثني بهذا الحديث؛ فلما أن مات شهدت جنازته البرّ و الفاجر و أثنى عليه الصالح و الطالح، و انهالت الناس يتبعونه حتّى وضعت الجنازة. فقلت: إن أدركت الركعتين يوما من الدهر فاليوم هو، و لم يبق إلّا رجل و امرأته، ثمّ خرجا إلى الجنازة، و وثبت لا صلّى، فجاء تكبير من السماء، فأجابه تكبير من الأرض، ففزعت و سقطت على وجهي! فكبّر من في السماء سبعا و كبّر من في الأرض سبعا! و صلّى على عليّ بن الحسين علیه‌السلام و دخل الناس المسجد، فلم أدرك الركعتين و لا الصلاة على عليّ بن الحسين‌ علیه‌السلام فقلت: يا سعيد! لو كنت أنا لم أختر إلّا الصلاة على عليّ بن الحسين علیه‌السلام إنّ هذا لهو الخسران المبين! فبكى سعيد ثمّ قال: ما أردت إلّا الخير، ليتني كنت صلّيت عليه، فانّه ما رئي مثله. و التسبيح هو هذا:

سبحانك اللّهمّ و حنانيك، سبحانك اللّهمّ و تعاليت، سبحانك اللّهمّ و العزّ إزارك، سبحانك اللّهمّ و العظمة رداؤك و تعالى سربالك، سبحانك اللّهم و الكبرياء سلطانك، سبحانك من عظيم ما أعظمك، سبحانك سبّحت في الأعلى، سبحانك تسمع و ترى ما تحت الثرى، سبحانك أنت شاهد كلّ نجوى، سبحانك موضع كلّ شكوى، سبحانك حاضر كلّ ملأ، سبحانك عظيم الرجاء، سبحانك ترى ما في قعر الماء، سبحانك تسمع أنفاس الحيتان في قعور البحار، سبحانك تعلم وزن الأرضين، سبحانك تعلم وزن الشمس و القمر، سبحانك تعلم وزن الظلمة و النور، سبحانك تعلم وزن الفي‌ء و الهواء، سبحانك تعلم وزن الريح كم هي من مثقال ذرّة، سبحانك قدّوس قدّوس قدّوس، سبحانك عجبا! من عرفك كيف لا يخافك؟ سبحانك اللّهم و بحمدك، سبحان اللّه العليّ العظيم‌.

« و در روایت علی بن زید از سعید بن مسیب که گفت: امام زین العابدین علیه‌السلام در سجده‌اش تسبیح گفت، چیزی باقی نماند مگر با تسبیح او تسبیح می‌کرد پس من و دوستانم ترسیدیم! امام علیه‌السلام فرمود: ای سعید، چون خداوند جبرئیل علیه‌السلام را خلق کرد این تسبیح را به او الهام کرد پس جبرئیل تسبیح کرد و آسمان‌ها و آنچه در آسمان‌ها بود به تسبیح او تسبیح کردند و آن اسم خداوند اعز و اکبر است، ای سعید! پدرم حسین علیه‌السلام از پدرش از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله از جبرئیل مرا خبر داد که خداوند فرمود: هیچ بنده‌ای از بندگان نیست که به من ایمان آورده و تو را تصدیق کرده و دو رکعت نماز در مسجد تو به دور از مردم بگزارد مگر اینکه گناهان گذشته و آینده او را ببخشم و من شاهدی برتر از علی بن حسین علیهما‌السلام ندیدم که این حدیث را برایم نقل کرد؛ پس چون وفات یافت نیکوکار و فاجر برای تشییع جنازه او حاضر شدند و صالح و طالح از او تعریف کردند و تشییع جنازه عظیمی پشت سر امام شد تا اینکه جنازه زمین گذاشته شد. با خود گفتم: اگر روزی آن دو رکعت را درک کنم امروز باشد و کسی باقی نماند مگر مرد و زنی که برای تشییع خارج شدند، ایستادم تا نماز بگزارم که ناگاه تکبیری از آسمان آمد که تکبیری از زمین آن را جواب گفت پس ترسیدم و به صورت افتادم! پس اهل آسمان هفت تکبیر گفتند و اهل زمین هفت تکبیر! و بر علی بن حسین علیهما‌السلام نماز خواندند و مردم داخل مسجد شدند، و من نه دو رکعت نماز را درک کردم و نه نماز بر علی بن حسین علیهما‌السلام را. گفتم: سعید اگر من بودم نماز بر علی بن حسین علیهما‌السلام را اختیار می‌کردم سعید گریه کرد و گفت: من جز خیر اراده نکردم، ای کاش بر امام علیه‌السلام نماز خوانده بودم...»

از شاخصه‌های سعید بن مسیب این بود که علیه اموی‌ها بود؛ در حالی که در آن زمان اموی‌ها مخالفین را به شدت سرکوب می‌کردند و ایشان با سران و ظالمان بنی امیه مشکل داشت و چند بار شلاق خورد زیرا با سلیمان، ولید و عبد الله بن زبیر بیعت نکرد، دختر او را برای ولید بن عبد الملک خواستگاری کردند، نپذیرفت، او را در زمستان سرد برهنه کردند، آب یخ روی او ریختند و او را شلاق زدند و او همۀ این ظلم‌ها را تحمل کرد. ایشان واقعا یک شخصیت مجهول القدری است و حرف‌هایی که در مقام تضعیف او گفته شده قابل توجیه است.

دفاع سعید بن مسیب از امام علی علیه‌السلام

و روى الإسكافي في نقضه على عثمانيّة الجاحظ عن أبي بكر الأصبهاني، قال: كان دعيّ لبني اميّة لا يزال يشتم عليّا علیه‌السلام فلمّا كان يوم جمعة و هو يخطب‌ قال‌: و اللّه‌! إن كان النبيّ علیه‌السلام ليستعمله و إنّه ليعلم ما هو، و لكنّه كان ختنه. و قد كان سعيد بن المسيّب نعس، ففتح عينيه ثمّ قال: ويحكم! ما قال هذا الخبيث؟ رأيت القبر انصدع و رسول اللّه صلی‌الله علیه و آله يقول: كذبت يا عدوّ اللّه![3]

« ابو بکر اصفهانی گفت: حرام‌زاده‌ای از بنی امیه بود که همیشه علی علیه‌السلام را دشنام می‌داد، روز جمعه‌ای بود و او خطبه می‌خواند، گفت: به خدا قسم اگر پیامبر صلی‌الله علیه و آله او را به کار می‌گمارد به جهت لیاقت او نبود، می‌دانست او چه کسی است لکن او داماد پیامبر بود. سعید بن مسیب چرت زده بود، چشمانش را باز کرد و گفت: وای بر شما! این خبیث چه گفت؟ دیدم قبر شکافته شد و پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌فرماید: دروغ گفت این دشمن خداوند!»

و روى مصعب الزبيري في أنسابه: أنّه اتي به مسلم بن عقبة بعد قتله محمّد بن أبي جهم و يزيد بن عبد اللّه بن زمعة، لعدم قبولهما البيعة على أن يكونا عبدا قنّا ليزيد بن معاوية؛ فعرض عليه مسلم ذلك، فقال: لا أبايع عبدا و لا حرّا؛ فخنقوه حتّى ثقل في أيديهم، فظنّوا أنّه قد مات، فأرسلوه فسقط؛ ثمّ أفاق، فقال: لا و اللّه! لا و اللّه! فشهد مروان و عمرو بن عثمان عند مسلم أنّه مجنون؛ فقال: قد طننت ذلك أرسلوه، فانصرف، فلحقه مروان و عمرو بن عثمان و قالا: الحمد للّه الّذي سلّمك يا أبا محمّد! فقال: اذهبا إليكما! أ تشهدان بالزور و أنا أسمع و تنفسان عليّ بالشهادة! و اللّه! لا اكلّمكما أبد.[4]

« مسلم بن عقبه بعد از قتل محمد بن ابی جهم و یزید بن عبد الله بن زمعه به علت اینکه بیعت و اقرار به عبد خالص بودن برای یزید را قبول نکردند، سعید بن مسیب را احضار کرد و از او خواست بیعت کند، گفت: بیعت نمی‌کنم نه با عبد نه با حر؛ او را خفه کردند تا اینکه در دستانشان سنگین شد پس گمان کردند که او مرده است پس او را رها کردند، بر زمین افتاد، چون به هوش آمد گفت: نه به خدا قسم! نه به خدا قسم! مروان و عمرو بن عثمان نزد مسلم شهادت دادند که او دیوانه است؛ گفت: من نیز گمان کردم دیوانه است پس او را رها کردند و برگشتند، مروان و عمرو بن عثمان نزد او آمدند و گفتند: خدا را شکر که سالم هستی ابا محمد! گفت: بروید! شهادت دروغ می‌دهید در حالی که من شنیدم ! آیا من دیوانه بودم! نخیر به خدا قسم در عین صحت و سلامت زیر بار بیعت آن‌ها نرفتم ! و تا آخر عمر با آن دو صحبت نکرد.»

و روى الطبري: أنّه لما دخل الوليد بن عبد الملك مسجد المدينة ما ترك في‌ المسجد أحد، و بقي سعيد ما يجترئ أحد من الحرس أن يخرجه، فقيل له: لو قمت؟ قال: و اللّه! لا أقوم حتّى يأتي الوقت الّذي كنت أقوم فيه. قيل: فلو سلّمت على الخليفة؟ قال: و اللّه! لا أقوم إليه. قال عمر بن عبد العزيز: فجعلت أعدل بالوليد في ناحية المسجد رجاء أن لا يرى سعيدا حتّى يقوم، فحانت منه نظرة إلى القبلة، فقال: من ذلك الجالس أ هو الشيخ سعيد بن المسيّب؟ فجعل عمر يقول: نعم و من حاله و من حاله و لو علم بمكانك لقام فسلّم و هو ضعيف البصر. قال الوليد: قد علمت حاله نحن نأتيه فنسلّم عليه؛ فدار في المسجد حتّى وقف على القبر، ثمّ أقبل حتّى وقف عليه، فقال: كيف أنت أيها الشيخ. فو اللّه! ما تحرّك سعيد و لا قام، فقال: بخير و الحمد للّه. قال عمر: فانصرف الوليد و هو يقول: هذا بقيّة الناس! فقلت: أجل‌.[5]

« هنگامی که ولید بن عبد الملک وارد مسجد مدینه می‌شد، همه مسجد را ترک می‌کردند و تنها سعید باقی ماند، احدی از نگهبانان جرئت نکرد او را بیرون کنند، به او گفته شد: خواهش میکنم بیرون بروید؟ گفت: به خدا قسم برنمی‌خیزم تا برنامه‌ام تمام شود. گفته شد: پس بر خلیفه سلام بده؟ گفت: به خدا قسم! سلام نمی‌گویم. عمر بن عبد العزیز گفت: پس طریق ولید را در ناحیۀ دیگری از مسجد قرار دادم به امید اینکه او سعید را نبیند پس نگاهی به سمت قبله انداخت و گفت: آنکه نشسته کیست آیا سعید بن مسیب است؟ عمر گفت: بله و چنین و چنان است و اگر می‌دانست شما اینجا هستید بلند می‌شد و سلام می‌داد، چشمانش کم سو است. ولید گفت: حال او را دانستیم ما نزد او می‌رویم و بر او سلام می‌دهیم پس در مسجد گردید تا اینکه نزد قبر ایستاد سپس رو به سعید کرد و گفت: ای شیخ! حالت چطور است! به خدا قسم سعید نه حرکتی کرد نه ایستاد، گفت: به خیر و خدا را شکر. عمر گفت: ولید برگشت و می‌گفت: این بقیه مردم است! گفتم: بله همین طور است.»

و روى الحلية أنّ عبد الملك خطب إلى سعيد بنته لابنه الوليد حين ولّاه العهد، فأبى أن يزوّجه، فلم يزل عبد الملك يحتال عليه حتّى ضرب مائة سوط في يوم بارد و صبّ عليه جرّة ماء و ألبسه جبّة صوف.

« عبد الملک دختر سعید را برای فرزندش ولید خواستگاری کرد پس سعید قبول نکرد، عبد الملک دستور داد به او صد ضربه شلاق در روز سرد بزنند و کوزه‌ای آب سرد بر او بریزند.»

و روى عن كثير بن المطّلب أنّه توفّيت أهله، فقال له سعيد: هل استحدثت امرأة؟ فقال له: و من يزوّجني و ما أملك إلّا درهمين أو ثلاثة؟ فقال: أنا (إلى أن قال) جاء سعيد في ليلة إلى بابه، و قال: كنت رجلا عزبا و تزوّجت، فكرهت أن تبيت الليلة وحدك، فاذا هي قائمة من خلفه. ثمّ أخذ بيدها فدفعها بالباب، و ردّ الباب، فسقطت المرأة من الحياء. قال: و بنته من أجمل النساء و أحفظ الناس لكتاب اللّه و أعلمهم بسنّة الرسول صلی‌الله علیه و آله و أعرفهم بحقّ الزوج. و وجّه إليه بعشرين ألف درهم.‌[6]

« از کثیر بن مطلب روایت شده که همسر او فوت شد. سعید به او گفت: آیا زنی اختیار کردی؟ گفت: چه کسی برای ازدواج من قدمی برمی‌دارد، در حالی که جز دو یا سه درهم ندارم؟ گفت: من ... گوید: سعید شبی در خانه او رفت و گفت: تو مردی عزب بودی و ازدواج کردی؛ من کراهت دارم که شبی را تنها باشی؛ و دخترش پشت سر او بود. دست دخترش را گرفت و به او تحویل داد. پس زن از حیا خجالت کشید. گفت: دختر او از زیباترین زنان و حافظ کتاب خدا و داناترین مردم به سنت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و آگاه‌ترین مردم به حق زوج بود و بیست هزار درهم به او داد.»

این مطالب دلالت بر توثیق سعید بن مسیب دارد.

 


[1] قاموس الرجال ؛ ج‌5 ؛ ص125.
[2] قاموس الرجال ؛ ج‌5 ؛ ص123.
[3] قاموس الرجال ؛ ج‌5 ؛ ص127.
[4] همان.
[5] همان.
[6] همان.
logo