« فهرست دروس
درس مهدویت استاد نجم‌الدین طبسی

99/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

جریانات آذربایجان قبل از ظهور امام زمان

موضوع: جریانات آذربایجان قبل از ظهور امام زمان

 

بحث ما پیرامون روایات آذربایجان بود، روایت اول در این زمینه را خواندیم و متن، سند و منابع این روایت را عرض کردیم.

محدوده آذربایجان

در مرحلۀ چهارم به این میپردازیم که این آذربیجان که در روایات آمده، حال چه تعبیر روایت "لابد لنار" باشد که اشاره به فتنه و آتشی است که در آنجا بر پا میشود یا "لابد لنا" باشد که اشاره به زمینهسازان و یاران حضرت مهدی علیه‌السلام است، هر کدام از این دو باشد بالاخره در محور چهارم بحث پیرامون این است که آذربایجان کجا است. بعضی سعی دارند که آذربایجان در روایات را بر همین کشور جدید الاستقلال و التأسیس جمهوری آذربایجان تطبیق بدهند ولی بعد از دقت و مراجعه و مطالعه در کتابهایی که در ارتباط با جغرافیای بلدان است معلوم میشود که اصلا آذربایجان در روایات ربطی به جمهوری آذربایجان فعلی ندارد بلکه مربوط به تبریز و آذربایجان شرقی و مربوط به این منطقه است و از جمهوری آذربایجان در کتب معاجم بلدان تعبیر به ارّان شده نه آذربایجان.

حموی (متوفی 620) در معجم البلدان هم به ارّان و هم به آذربایجان اشاره میکند، میگوید:

أَرَّانُ‌: بالفتح و تشديد الراء و ألف و نون: اسم أعجمي لولاية واسعة و بلاد كثيرة، منها جنزة، و هي التي تسميها العامة كنجة، و برذعة، و شمكور، و بيلقان. و بين أذربيجان و أرّان نهر يقال له الرس، كل ما جاوره من ناحية المغرب و الشمال، فهو من أرّان، و ما كان من جهة المشرق فهو من أذربيجان‌.[1]

« ارّان‌[ارر]: نام عجمى كشورى پهناور داراى شهرهاى بسيار چون «جنزه» است كه توده مردمش «گنجه» خوانند و برذعه، شمكور، بيلقان، ميان آذربايجان و اران رودخانه‌اي است به نام الرس [- ارس‌] هر چه در سوى مغرب و شمال آن است از اران و هر چه در مشرق آن است از آذربايجان است‌.»

پس این روایت ربطی جمهوری آذربایجان که همان ارّان است، ندارد.

ایشان در مورد آذربایجان میگوید:

و حدّ أذربيجان من برذعة مشرقا إلى أرزنجان‌ مغربا، و يتّصل حدّها من جهة الشمال ببلاد الديلم، و الجيل، و الطّرم، و هو إقليم واسع. و من مشهور مدائنها: تبريز، و هي اليوم قصبتها و أكبر مدنها، و كانت قصبتها قديما المراغة، و من مدنها خويّ، و سلماس، و أرمية، و أردبيل، و مرند، و غير ذلك. [2]

« مرز آذربايجان‌ از خاور «برذعه» و از باختر «ارزنجان» و در شمال سرزمين ديلم و گيل و طرم (طارم) است. سرزمينى گسترده است و بزرگترين شهرهاى نامبردارش تبريز است كه امروز قصبه آن به شمار مى‌آيد. در گذشته قصبه آن مراغه بود و از شهرهاى آن خوى، سلماس، ارميه، اردبيل، مرند، و جز آن است‌.»

پس آذربایجانی که در روایت آمده است « لابد لنار یا لابد لنا من آذربیجان » مربوط به جنوب رود ارس است نه آن طرف ارس، و آن منطقه آذربایجان نیست بلکه ارّان است و به همدیگر ربطی ندارند مانند قضیۀ قرقیسیا که بعضی تلاش میکنند بر آرماگدون تطبیق کنند در حالی که اصلا به هم ربطی ندارند بلکه قرقیسیا در عراق است و آرماگدون در فلسطین است.

سپس حموی در ادامه میگوید:

و هو صقع جليل، و مملكة عظيمة، الغالب عليها الجبال، و فيه قلاع كثيرة، و خيرات واسعة، و فواكه جمة، ما رأيت ناحية أكثر بساتين منها، و لا أغزر مياها و عيونا، لا يحتاج السائر بنواحيها إلى حمل إناء للماء، لأن المياه جارية تحت أقدامه أين توجه، و هو ماء بارد عذب صحيح. و أهلها صباح الوجوه حمرها، رقاق البشرة، و لهم لغة يقال لها: الأذرية، لا يفهمها غيرهم. و في أهلها لين و حسن معاملة، إلا أن البخل يغلب على طباعهم. و هي بلاد فتنة و حروب، ما خلت قط منها، فلذلك أكثر مدنها خراب، و قراها يباب. و في أيامنا هذه، هي مملكة جلال الدين منكبرنى بن علاء الدين محمد بن تكش خوارزم شاه. و قد فتحت أولا في أيام عمر بن الخطاب، رضي اللّه عنه، و كان عمر قد أنفذ المغيرة بن شعبة الثّقفي واليا على الكوفة، و معه كتاب إلى حذيفة بن اليمان، بولاية أذربيجان، فورد الكتاب على حذيفة و هو بنهاوند، فسار منها إلى أذربيجان في جيش كثيف، حتى أتى أردبيل، و هي يومئذ مدينة أذربيجان.[3]

« كشورى گرانمايه و مملكتى بزرگ است كه بيشتر آن كوهستان است، دژهاى بسيار و خیرات فراوان و ميوه‌هاى گوناگون دارد. من سرزمينى با اين همه باغستان و چشمه‌سار، و پر آب نديده‌ام.

سیر و سفر پیاده در بخشهاى آن نيازى به همراه بردن آب ندارد؛ زيرا كه هر جا برود، آب زير پاى او روان است. آبش سرد و گوارا سالم است و مردمش زیباچهره و سرخ و سفيد و نازك پوست هستند. زبانى دارند به نام «آذرى» كه كس جز ايشان نفهمد. مردم نرم‌خو، خوش‌معامله ولى بخیل هستند. و آن سرزمين فتنه و جنگ است و هيچ گاه از جنگ نياسوده و از اين رو بيشتر شهرها و قريه‌ها ويران است. امروز مملكت جلال الدين منكبرنى‌ پسر علاء الدين محمد پسر تكش خوارزمشاه مى‌باشد.

فتح آذربايجان، نخست به روزگار عمر خطّاب بود كه مغيره پسر شعبه ثقفى را به فرماندارى كوفه گماشت و با او فرمانى براى حذيفه پسر يمان به فرماندارى آذربايجان فرستاد كه در نهاوند به دست او رسيد و از آنجا با سپاهى انبوه به آذربايجان رفت تا به اردبيل رسيد كه آن روز پايتخت آذربايجان مى‌بود.»

پس خیلی واضح است که مراد این روایت از آذربایجان همین استانی است که جزء کشور عزیز ما است نه آن استانی که در اثر بی کفایتی قاجاریه از ایران جدا شد.

در کتاب دائرة المعارف بحثی پیرامون ارّان دارد که دربارۀ محدودۀ ارّان نظریههای متفاتی وجود دارد:

« برخی منطقه میان دو رود کرو و ارس را ارّان نامیدند، برخی فاصله میان ارس و دربند قفقاز را گفتند با این وصف محدودۀ این سرزمین از عهد باستان تا سدههای پنج و هفت میلادی به تقریب یکسان بوده و محدودۀ کنونی جمهوری آذربایجان را دربر میگرفته است. در متون اسلامی نیز منطقۀ ارّان از سوی جغرافینگاران به شرح آمده، ابن خردابه ارمنیّه را به چهار منطقه تقسیم کرده و ارّان را ارمینه چهارم نامیده است ولی بلاذری آن را به عنوان ارمیه اول ذکر کرده است، ابن حوقل (حوقل، مؤلف یکی از قدیمیترین معاجم است و در آن تعبیر به خلیج فارس شده است.) که خود به ارّان سفر کرده، آن سرزمین را شامل دو بخش دانسته، ارّانین نامیده است، بردعه، الباب دربند، تفلیس را بزرگترین شهرهای آنجا و شهرهای بودغان، ورسان، بردیج، شماخیه، شروان، لاهیجان، شابران، چادران، قبلة، شکی، نوخهای کنونی، شامخو، جنزه که به آن گنجه میگویند و شهرهای کوچک دیگر را متعلق به ارّان دانسته است. و در سدۀ چهار ارّان سرزمینی چنین گسترده بوده است.»[4]

بعضی امروزه در تطبیق روایات، آذربایجان را به ارّان تطبیق میدهند ولی در روایات مراد از آذربایجان ارّان نبوده است یعنی اگر گفته میشود که فلانی از طرف خلیفه والی آذربایجان شد یا در زمان امام عصر علیه‌السلام قاسم بن علا که نابینا شده بود از آذربایجان خدمت امام آمد و امام علیه‌السلام برای او نامه نوشت، مراد ارّان و کشور فعلی آذربایجان نیست.

پس از مجموعه این مطالب استفاده میکنیم که روایت « لا بد لنا یا لنار» هیچ ربطی به جمهوری آذربایجان امروزی ندارد بلکه ناظر به شمال غرب ایران و استان بزرگ کشور ما است البته معنای این کلام این نیست که در برابر کشتار شیعه ساکت و بیتفاوت باشیم بلکه آن را محکوم میکنیم و از آوارگی شیعهها و مسلمانان آنجا ناراحت و متأثر هستیم و هر گونه تعدی و تجاوز به این کشور را محکوم میکنیم ولی صحبت در این نیست بلکه صحبت در این است که ما میخواهیم ببینیم این حوادثی که در روایات آمده، مربوط به کجا است.

پس ارزش و اعتبار و مدارک روایت و تطبیق آن مشخص شد که تطبیق آن شمال غربی کشور ما است.

 


[1] معجم البلدان ؛ ج‌1 ؛ ص136.
[2] معجم البلدان ؛ ج‌1 ؛ ص128.
[3] معجم البلدان ؛ ج‌1 ؛ ص128.
[4] دائرة المعارف ؛ ج7 ؛ ص421.
logo