1404/07/19
بسم الله الرحمن الرحیم
ملاقات محمد بن عیسی جوهری/کرامات و معجزات وکلا /مهدویت
موضوع: مهدویت/کرامات و معجزات وکلا / ملاقات محمد بن عیسی جوهری
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
مقدمه: ادامه بحث کرامات وکلا و بررسی راوی (حسین بن حمدان خصیبی)
بحث ما راجع به وکلا و کراماتی بود که از اینها سر میزد و گفتیم همه اینها برمیگردد به خودِ امام زمان (عج). این کرامات، این علم غیب، این مطالبی که از اصحاب و از وکلا رخ میدهد، در واقع از خودِ امام عصر است. به جزئیاتی میپردازند که جز از خودِ آقا، از کسی سر نمیزند. موارد متعددی نقل کردیم و موارد متعدد دیگری هم داریم که اگر سند آن مشکل داشت، نمیتوانیم رد کنیم. چرا؟! چون موارد، یکی دو تا نیست؛ به حد تواتر و استفاضه گذشته است.
یکی از آن موارد، قضیهای است که «هدایة الکبری» نقل میکند. [نویسنده آن کیست؟] حسین بن حمدان خصیب. این، از شخصیتهایی است که امثال مرحوم مامقانی هم او را زیر سؤال میبرند.[1] مرحوم آقای مامقانی گفتهاند که [بهبهانی] «سعة مشرب» دارد و سعی میکند که توثیق کند.
[ابتدا اقوال رجالیون را بررسی کنیم]:
•شیخ طوسی: در «رجال» خود، او را در زمره کسانی شمرده که از ائمه (ع) روایت ندارند. در «فهرست» گفته شده است که له كتاب أسماء النبي صلى الله عليه وآله والأئمة عليهم السلام[2] او کتابی بنام أسماء النبي صلى الله عليه وآله والأئمة عليهم السلام دارد.
•نجاشی: مهم، حرف نجاشی است. نجاشی فرموده: «کان فاسد المذهب. له كتب »[3] از نظر اعتقادات، مشکل داشته است.
•ابن الغضائری: که من اصلاً او را قبول ندارم، میگوید: « كذّاب، فاسد المذهب، صاحب مقالة ملعونة، لا يلتفت إليه »[4]
استاد: من کراراً گفتهام خودِ این کتاب، منسوب به ابن الغضائری است و معلوم نیست کتاب از ایشان باشد. آقای خویی و آقا بزرگ [تهرانی] هم آن را قبول ندارند.
•علامه حلی[5] و ابن داوود[6] : حرف نجاشی را نقل میکنند که «فاسد المذهب» است.
•مجلسی: در «وجیزه»[7] او را تضعیف میکند.
اما «تعلیقه» [وحید بهبهانی] این را میگوید — ظاهراً فرمایشات مرحوم بهبهانی است — ایشان، «شیخ اجازه» است و «شیخ اجازه، یشیر إلی الوثاقة».[8] من فقط در حرف ایشان دیدم که موثق [دانسته شده]. ولی آقای مامقانی[9] که عرض کردم «سعة مشرب» دارد، به این [نظر] ایراد میگیرد. میفرماید «شیخ اجازه» بودن، به منزله «اصل» است و حرفهای مرحوم نجاشی، به منزله «دلیل» است؛ و «الأصل دلیل حیث لا دلیل». [وقتی] دلیل هست، دیگر اصل کنار [میرود].
شاگرد: «شیخ اجازه» بودن، کاشف از وثاقت است.
استاد: بله، ولی این با دلیل، مقاومت نمیکند. فساد مذهب، مثل [نظر] نجاشی، این دلیل است. نجاشی میگوید این، فاسد العقیده است.
شاگرد: نجاشی، دلیل داشته برای خودش.
استاد: دیگر متخصص فن است. بله. ولی خب، به حرف آقای بهبهانی... اگر مبنا قبول باشد، بنا هم قبول است. مبنا چیست؟ «شیخوخة الإجازة». اگر این مبنا قبول باشد، این هم مصداق آن است.
خلاصهاش اینکه نوه مرحوم مامقانی میفرماید: بعد از تصریح نجاشی به اینکه این شخص، فاسدالمذهب است و دلیل خلافی هم در برابر حرف نجاشی نشنیدهایم، لابد از حکم به ضعف او هستیم. ضعیف است و روایتش هم متروک است.
ولی من میخواهم روایت او را الان نقل کنم. اولاً، مرحوم بهبهانی در «تعلیقه» میفرماید که این شیخ، «شیخ اجازه» است و اگر مبنا این باشد که «شیخ اجازه» بودن، خود، یک نوع توثیق است، این موثق است.
پاسخ استاد: بله. ولی خب، به حرف آقای بهبهانی... اگر مبنا قبول باشد، بنا هم قبول است. مبنا چیست؟ «شیخوخة الإجازة». اگر این مبنا قبول باشد، این هم مصداق آن است. خلاصهاش اینکه [مامقانی میگوید] فساد مذهبِ رجل، دلیل است. «فظهر ضعف الرجل.» این شخص، ضعیف است.
بعد میفرماید که نوه مرحوم مامقانی میفرماید: بعد از تصریح نجاشی به اینکه این شخص، فاسدالمذهب است و قیام دلیلی بر خلاف [حرف نجاشی] هم نداریم، لابد از حکم به ضعف او هستیم. ضعیف است و روایتش هم متروک است.
بررسی روایتی از «هدایة الکبری»[10] و اهمیت تواتر معنوی کرامات
حال، من میخواهم قضیهای از کتاب ایشان، «هدایة الکبری»، نقل کنم. خب، اعتبار [سندی] ندارد خودش، ولی متن را خواهید دید؛ متن، قوی است. سندش هم مشکل داشته باشد، متن، قوی است. این یکی.
یکی دیگر اینکه، نظائر دارد. حالا من یک هفته است دارم نظائر آن را نقل میکنم. نتیجه این میشود که این مجموعه از روایات، متواتر است. معجزاتی که بر دست اصحاب جاری شد و به طریق اولی، بر دست مهدی آل محمد (روحی فداه) جاری میشود، اینها دیگر از حد استفاضه گذشته است. حال، یا تواتر لفظی است که ممکن است نباشد، اما تواتر معنوی که دارد — همهاش حکایت از یک مطلب دارد: صدور معجزات و کرامات، یا مستقیم از خودِ امام عصر (عج) یا به وسیله وکلای حضرت، که به جزئیات میپردازند — یا تواتر اجمالی است. تواتر اجمالی یعنی قطع به صدور بعضی از آنها داریم.
خب، یکی از این روایات، این است. (بعد از [بررسی] روایات، عقیده راوی را هم میشود فهمید. حالا اگر امامی باشد... ممکن است بعدها مخمس شده باشد).
نقل روایت محمد بن عیسی جوهری از «هدایة الکبری»
آقای خصیبی این روایت را از محمد بن عیسی بن مهدی جوهری نقل میکند. (من مراجعه مختصری کردم، [این شخص را] پیدا نکردم. حال، اگر شما گشتید و پیدا کردید، به من بفرمایید). صاحب قصه، جوهری است. این صاحب قصه میگوید که سال ۲۶۸، به قصد حج حرکت کردم.
یعنی اوایل غیبت صغری. وَ كَانَ قَصْدِي الْمَدِينَةَ وَ صَارِيَا دو هدف داشتم: هم مدینه رسول (ص) را زیارت کنم و هم به صاریا بروم. (صاریا، نزدیک مدینه است). چرا؟ حَتَّى صَحَّ عِنْدَنَا أَنَّ صَاحِبَ الزَّمَانِ (عليه السلام) رَحَلَ مِنَ الْعِرَاقِ إِلَى الْمَدِينَةِ اخبار صحیحی به ما رسید که امام زمان (عج) از عراق به مدینه هجرت کردهاند.
توضیح استاد: این طبق روایات، هجرت امام زمان (عج) قبل از شهادت آقا امام عسکری (ع) از سامرا به مکه، این مسلم است. این یکی. یکی دیگر، روایات متعددی داریم که مسکن ایشان کجاست؟
شاگردان: مدینه.
استاد: آفرین. یک روایت و دو روایت هم نیست. غالباً امام، یا در غیبت صغری که خصوصاً غیبت صغری بوده، یا حتی در غیبت کبری، [در آنجا هستند].
خلاصه، ایشان میگوید برای من محرز شد که امام عصر (عج) از عراق به مدینه هجرت کردهاند. فَجَلَسْتُ بِالْقَصْرِ بِصَارِيَا فِي ظُلَّةِ أَبِي مُحَمَّدٍ (عليه السلام) وَ دَخَلَ عَلَيْهِ قَوْمٌ مِنْ خَاصَّةِ شِيعَتِهِ ، صاریا را نگاه بکنید، مربوط به اهل بیت است. باغاتی بوده که ائمه (ع) و امام کاظم (ع) داشتهاند. بعد میفرماید: «و بستان أبی محمد (علیه السلام).» باغی بوده کنار باغ امام عسکری (ع). میگوید برای من صحت [این خبر] ثابت شد که وَ دَخَلَ عَلَيْهِ قَوْمٌ مِنْ خَاصَّةِ شِيعَتِهِ از خواص، رفتهاند و امام زمان را در آن منطقه دیدهاند.
فَخَرَجْتُ بَعْدَ أَنْ حَجَيْتُ ثَلَاثِينَ حِجَّةً فِي تِلْكَ السَّنَةِ حَاجّاً مُشْتَاقاً إِلَى لِقَائِهِ (عليه السلام) بِصَارِيَا حجهای آن روز، با مشقت انجام میگرفت. میگوید من سی حج رفتم. خلاصه، امسال حرکت کردم مُشْتَاقاً إِلَى لِقَائِهِ (عليه السلام) به قصد دیدن یار حرکت کردم. حال، حج هم قصدم هست، ولی خب، سی دفعه رفتهام؛ یار را میخواهم ببینم. مُشْتَاقاً إِلَى لِقَائِهِ (عليه السلام) بِصَارِيَا فَاعْتَلَلْتُ در راه مریض شدم. وَ قَدْ خَرَجْنَا مِنْ فَيْدٍ از منطقهای به نام «فید» خارج شدم.
میگوید بعد از آن، اشتها پیدا کردم. فَتَعَلَّقَتْ نَفْسِي بِشَهْوَةِ السَّمَكِ وَ اللَّبَنِ وَ التَّمْرِ خیلی خوشاشتها! یک چنین سفرهای دلم میخواست: خرما باشد، ماست باشد...
بعد میگوید که این را به هیچکس هم نگفتم. خوب دقت کنید، «بیت القصید» همینجاهاست. «اشتهیت»؛ این، امرِ درونی و نفسی است و به کسی هم نگفته است.
میگوید خلاصه، وارد مدینه شدم، دوستانم را دیدم. آنها هم گفتند که آقا را آنجا دیدهاند و فَلَمَّا وَرَدْتُ الْمَدِينَةَ الملاية وَافَيْتُ فِيهَا إِخْوَانَنَا فَبَشَّرُونِي بِظُهُورِهِ (عليه السلام) بِصَارِيَا، آنجا آقا دیده شده است. میگوید سریع حرکت کردم. فَلَمَّا أَشْرَفْتُ عَلَى الْوَادِي رَأَيْتُ عُنُوزاً عِجَافاً تَدْخُلُ الْقَصْرَ، به «صاریا» که رسیدم، وَقَفْتُ أَرْتَقِبُ الْأَمْرَ إِلَى أَنْ صَلَّيْتُ الْعِشَاءَيْنِ وَ أَنَا أَدْعُو وَ أَتَضَرَّعُ وَ أَسْأَلُ کنار آن قصری که آدرس داده بودند، ایستادم. نماز مغرب و عشاء را هم خواندم و تضرع کردم که خدایا آقا را ببینم.
وَ إِذَا بِبَدْرٍ الْخَادِمِ تاریخچه او را نگاه کنید؛ بدر، خادم حضرت بود و سابقه هم داشته است.
پرسش: این، خادم پدرش بود.
پاسخ استاد: بله. دیدم که خادم — میشناختنش — صدایم میزند. چه میگوید؟ يَصِيحُ بِي يَا عِيسَى بْنَ مَهْدِيٍّ الْجَوْهَرِيَّ الْجُنْبُلَانِيَّ ادْخُلْ از گیلان حرکت کرده و آمده است. فَكَبَّرْتُ وَ هَلَّلْتُ وَ أَكْثَرْتُ مِنْ حَمْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ، الله اکبر گفتم و ثنای خداوند عزوجل را به جا آوردم.
میگوید پشت سر او آمدم. « فَلَمَّا صِرْتُ فِي صَحْنِ دَارِ الْقَصْرِ فَرَأَيْتُ...» از کجا این بدر خادم مرا میشناسد؟ از کجا میداند من دنبال چه هستم؟ میگوید وارد حیاط که شدم، « مَائِدَةً مَنْصُوبَةً.» سفرهای پهن شده است. « فَمَرَّ بِيَ الْخَادِمُ وَ أَجْلَسَنِي عَلَيْهَا.» [خادم گفت:] «بیا اینجا سر سفره بنشین.» « وَ قَالَ لِي: مَوْلَاكَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا اشْتَهَيْتَ بِعِلَّتِكَ »
من به کسی نگفته بودم. به قول ایشان، کسالت [داشتم] ولی هوس ماهی کردم. آقا این علم را داشتند. آقا دستور دادهاند آنی را که میل پیدا کردی، میل کن. «... وَ أَنْتَ خَارِجٌ مِنْ فَيْدٍ،"فید".» خوب دقت کنید. از منطقه «فید» که خارج شدی، اشتها کردی. چه؟ ماهی را. [امام] آماده کردهاند. این اتفاق، در «صاریا» میافتد.
« فَقُلْتُ فِي نَفْسِي حَسْبِي بِهَذَا بُرْهَاناً..» گفتم همین هم برایم بس است.
حال، در آخر اگر رسیدم، حکایتی که از دو لب آیتالله احمدی میانجی شنیدم، برایتان نقل میکنم؛ شبیه به همین است.
گفتم: «خب، من که به کسی نگفته بودم در این کسالت، اشت-های ماهی دارم.» به من چه گفت؟ گفت که آن نیتی که در منطقه «فید» کرده بودی، الان آقا گفتهاند همان را میل کن. گفتم که همین یک برهان برایم بس است.
« فَكَيْفَ آكُلُ وَ لَمْ أَرَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ فَصَاحَ يَا عِيسَى كُلْ مِنْ طَعَامِي.»
گفتم: «آقا و مولای من، من برای خوردن نیامدهام؛ من آمدهام آقا را ببینم. چطور میل کنم در حالی که آقا را ندیدهام؟»
باز با خودم صحبت میکردم، از درون، صدایی آمد: « فَصَاحَ يَا عِيسَى كُلْ مِنْ طَعَامِي فَإِنَّكَ تَرَانِي.»
«ای عیسی، از طعام ما بخور که مرا خواهی دید. حالا غذایت را میل کن.»
« فَجَلَسْتُ عَلَى الْمَائِدَةِ وَ نَظَرْتُ فَإِذَا عَلَيْهَا سَمَكٌ حَارٌّ يَفُورُ »
حالا کرامات و معجزات را ببینید. نشستم سر سفره، دیدم ماهی داغی است که [بخار از آن بلند میشود]، انگار تازه از تنور درآوردهاند.
دعا: اللهم ارزقنا.
استاد: اینجور قضایا را خواهید دید؛ نه غذاهای گذرخان. این از جای خاصی است.
« وَ تَمْرٌ إِلَى جَانِبِهِ أَشْبَهُ التَّمْرِ بِتَمْرِنَا بِجُنْبُلَا..»
و خرما کنار آن است، شبیهترین خرماها به خرمای منطقه ما.
شاگرد: گیلان خرما ندارد.
استاد: همان «جلینا» میگوید. بِتَمْرِنَا بِجُنْبُلَا و کنار خرما، ماست.
وَ جَانِبَ التَّمْرِ لَبَنٌ وَلِيٌّ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي عليك [عَلِيلٌ وَ نَفِهٌ وَ سَمَكٌ وَ لَبَنٌ وَلِيٌّ وَ تَمْرٌ باز با خودم گفتم: «ماهی و ماست و خرما؟» حال، یک چیزی به نیتمان گفتیم، ولی خب، برایم خوب نیست؛ من هنوز کسالت دارم.
فَصَاحَ يَا عِيسَى لَا تَشُكَّ فِي أَمْرِنَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِمَا يَنْفَعُكَ وَ يَضُرُّكَ باز با خودم گفتم، از آن طرف پرده، صدایی شنیده شد: «ای عیسی، آیا در امر ما شک میکنی؟ ما برایت آماده کردهایم. تو بهتر از ما میدانی چه چیزی برایت خوب است و چه چیزی بد؟ بخور، فضولی نکن!» (البته این [آخر]، روایت نیست و من اگر [تعبیر] نازیبایی به کار بردم، استغفار میکنم).
فَبَكَيْتُ وَ اسْتَغْفَرْتُ اللَّهَ تازه فهمیدم کجا نشستهام و مهمان چه کسی هستم.
شاگرد: با اینکه ماهی و لبن، کراهت دارد...
استاد: آن، شیر است. روایت نیست، این حرفی است و آن هم گفتهاند شیر.
خب، اجازه بدهید. میفرماید: وَ أَكَلْتُ مِنَ الْجَمِيعِ هم از ماهی خوردم، هم از خرما و هم از لبن.
وَ كُلَّمَا رَفَعْتُ يَدِي لَمْ يَبِنْ فِيهِ مَوْضِعٌ دقت کنید، این معجزه دوم، سوم یا چهارم است. هر لقمهای که برمیداشتم، جایش دوباره پر میشد.
فَوَجَدْتُهُ أَطْيَبَ مَا ذُقْتُهُ فِي الدُّنْيَا[11] همه جور غذا میل کرده بودم، [اما] این یک جور دیگر بود. من سی سفر حج رفتهام، همه جور غذا میل کردهام، [اما] این یک جور دیگر بود؛ در دنیا نظیر نداشت.
فَأَكَلْتُ مِنْهُ كَثِيراً حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ
خیلی خوردم تا اینکه خجالت کشیدم. (روایت از امام رضا (ع) دارد: « أَشَدَّكُمْ حُبّاً لَنَا أَحْسَنُكُمْ أَكْلاً عِنْدَنَا.»[12] شرم نکن، من خودم جلویت غذا را آوردهام).
توضیح استاد: معاویه اینجوری نبود. بنده خدایی را دعوت کرده بود، سر سفره داشت لقمه میخورد، گفت: «یک مو در غذای توست.» غذا را پرت کرد و گفت: «چشمی که یک مو را ببیند، [دیگر] غذا نمیشود خورد!» اما مولای ما، امیرالمؤمنین (روحی فداه)، مضیفش باز بود. میآمدند، اصلاً... یک خورده از این غذاها برداریم برای... [کسی که] نان خشک دارد میخورد. [امام میفرمود:] «صاحب موکب، خودش است؛ میل کن، نمیخواهد برای او ببری.»
فَصَاحَ يَا عِيسَى لَا تَسْتَحْيِ فَإِنَّهُ مِنْ طَعَامِ الْجَنَّةِ لَمْ تَصْنَعْهُ يَدُ مَخْلُوقٍ
وباره فریاد شنیده شد: «خجالت نکش ای عیسی، که این از طعام بهشت است و دست مخلوقی آن را نساخته است.»
صلوات شاگردان: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
استاد: چه چیزی گیرش آمد!
یک روایتی است، اگر پیدا کردم برایتان میخوانم. ذیل آن آیه شریفه: ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ [13] ذیل آن، روایت عجیبی است. آن سفره مال کیست؟ سفرهای که وقتی پیامبر اکرم (ص) آمدند خانه فاطمه زهرا (س)، چیزی در خانه نبود. امیرالمؤمنین (ع) که وارد شدند، مهمان هم دیدند، چیزی در خانه نبود. [بعد] یک دیگ [غذایی آمد].
قرائت متن عربی توسط شاگرد:
قَالَ حُذَيْفَةُ:وَ كُنَّا خَمْسَةَ نَفَرٍ:أَنَا وَ عَمَّارٌ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ(رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ)فَدَخَلْنَا،وَ دَخَلَ عَلِيٌّ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ) عَلَى فَاطِمَةَ(عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ)يَبْتَغِي شَيْئاً مِنَ الزَّادِ،فَوَجَدَ فِي وَسَطِ الْبَيْتِ جَفْنَةً مِنْ ثَرِيدٍ تَفُورُ وَ عَلَيْهَا عُرَاقٌ كَثِيرٌ،وَ كَأَنَّ رَائِحَتَهَا الْمِسْكُ،فَحَمَلَهَا عَلِيٌّ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ)حَتَّى وَضَعَهَا بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ(صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)وَ مَنْ حَضَرَ مَعَهُ،فَأَكَلْنَا مِنْهَا حَتَّى تَمَلَّأْنَا،وَ لاَ يَنْقُصُ مِنْهَا قَلِيلٌ وَ لاَ كَثِيرٌ. [14]
استاد: خلاصه، آن سفره را فرمودند از بهشت است.
شاگرد: کدام کتاب است؟
استاد: ذیل همین آیه، «البرهان» را ببینید. بعد فرمودند که این سفره، الان نزد مهدی آل محمد است.
شاگرد: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
استاد: یعنی امام زمان هم سر سفره چه کسی نشستهاند؟ امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا. احتمال نمیدهید که این غذایی که این عیسی بن مهدی میل کرده... امام چه فرمودند؟ لَمْ تَصْنَعْهُ يَدُ مَخْلُوقٍ این از آن طرف آمده است.
شاگرد: درباره عمار هم...
استاد: نه، آن نیست. اگر پیدا نکردم، فردا انشاءالله برایتان میخوانم.
فَأَكَلْتُ فَرَأَيْتُ نَفْسِي لَا تَشْتَهِي مِنْ أَكْلِهِ
خوردم از آن غذا و در خودم نیرویی دیدم که از خوردن، باز نمیایستد؛ سیری ندارد.
فَقُلْتُ يَا مَوْلَايَ حَسْبِي
گفتم: «مولای من، کافی است.» هنوز امام را ندیده بود.
فَصَاحَ بِي أَقْبِلْ إِلَيَّ
[صدا] فرمود: «اشکالی ندارد، تو مرا خواهی دید.»
«فقلت فی نفسی: مولای یرانی و لم أره؟»
با خودم گفتم: «مولایم مرا میبیند و من او را ندیدهام؟»
«فصاح بی: یا عیسی، انظر إلی ما بین یدیک.»
صدا زد: «ای عیسی، به مقابل خود نگاه کن.»
شاگرد: «قلت فی نفسی» را جمع کنید، اینها را خودِ روایت میگوید.
استاد: بله.
فَقُلْتُ فِي نَفْسِي أَلْقَى مَوْلَايَ وَ لَمْ أَغْسِلْ يَدَيَّ
با خودم گفتم: «تازه ماهی خوردهام و دستم را نشستهام.»
شاگرد: بو دارد.
استاد: بله. به قول عربها، «زفر» دارد. همینجوری بروم خدمت آقا؟
فَصَاحَ بِي يَا عِيسَى وَ هَلْ لِمَا أَكَلْتَ غَمَرٌ
باز با خودم گفتم، صدا زد: «ای عیسی، آیا آنچه خوردی، چربی و بویی دارد؟ دستت را نگاه کن.»
فَشَمِمْتُ يَدِي فَإِذَا هِيَ أَعْطَرُ مِنَ الْمِسْكِ وَ الْكَافُورِد
آن را بوییدم، دیدم از مشک خوشبوتر است.
صلوات: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
اصلاً یک غذای دیگری است.
(قرائت متن عربی توسط شاگرد از روی کتاب):
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ)قَالَ: «إِنَّ فَاطِمَةَ(عَلَيْهَا السَّلاَمُ)ضَمِنَتْ لِعَلِيٍّ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ) عَمَلَ الْبَيْتِ وَ الْعَجِينَ وَ الْخُبْزَ وَ قَمَّ الْبَيْتِ،وَ ضَمِنَ لَهَا عَلِيٌّ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ)مَا كَانَ خَلْفَ الْبَابِ؛نَقْلَ الْحَطَبِ،وَ أَنْ يَجِيءَ بِالطَّعَامِ،فَقَالَ لَهَا يَوْماً:يَا فَاطِمَةُ،هَلْ عِنْدَكِ شَيْءٌ؟ قَالَتْ:لاَ،وَ الَّذِي عَظَّمَ حَقَّكَ،مَا كَانَ عِنْدَنَا مُنْذُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ شَيْءٌ نَقْرِيكَ بِهِ.
قَالَ:أَ فَلاَ أَخْبَرْتِنِي؟ قَالَتْ:كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)نَهَانِي أَنْ أَسْأَلَكَ شَيْئاً،فَقَالَ:لاَ تَسْأَلِي ابْنَ عَمِّكِ شَيْئاً،إِنْ جَاءَكِ بِشَيْءٍ عَفْواً،وَ إِلاَّ فَلاَ تَسْأَلِيهِ».
قَالَ:«فَخَرَجَ(صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ)فَلَقِيَ رَجُلاً فَاسْتَقْرَضَ مِنْهُ دِينَاراً،ثُمَّ أَقْبَلَ بِهِ وَ قَدْ أَمْسَى،فَلَقِيَ الْمِقْدَادَ بْنَ الْأَسْوَدِ، فَقَالَ لِلْمِقْدَادِ:مَا أَخْرَجَكَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ؟قَالَ:اَلْجُوعُ،وَ الَّذِي عَظَّمَ حَقَّكَ،يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ-قَالَ:قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ):وَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)حَيٌّ؟قَالَ:وَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)حَيٌّ-قَالَ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ):فَهُوَ أَخْرَجَنِي وَ قَدِ اسْتَقْرَضْتُ دِينَاراً وَ سَأُوثِرُكَ بِهِ؛فَدَفَعَهُ إِلَيْهِ فَأَقْبَلَ فَوَجَدَ رَسُولَ اللَّهِ(صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)جَالِساً وَ فَاطِمَةُ تُصَلِّي وَ بَيْنَهُمَا شَيْءٌ مُغَطًّى،فَلَمَّا فَرَغَتْ أَحْضَرَتْ ذَلِكَ الشَّيْءَ فَإِذَا جَفْنَةٌ مِنْ خُبْزٍ وَ لَحْمٍ قَالَ:يَا فَاطِمَةُ،أَنَّى لَكِ هَذَا؟...
استاد: آخر عبارت را بخوانید که امام چه میفرمایند.
(قرائت متن عربی توسط شاگرد):
فَأَکَلُوا مِنْهَا شَهْراً وَ هِیَ الْجَفْنَهْ الَّتِی یَأْکُلُ مِنْهَا الْقَائِمُ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وَ هُوَ عِنْدَهُ.[15]
استاد: امام صادق (ع) میفرمایند. تا زمانی که ما هستیم، پیش ماست. بعد، این سفره را جمع میکنند و به چه کسی میدهند؟ به امام مهدی (عج). از مواریث ائمه است. همان سفره است. من احتمال میدهم که این آقای عیسی بن مهدی، موفق شد که سر همان سفره بنشیند.
ملاقات با امام عصر (عج) و بیان حقایق
فَدَنَوْتُ مِنْهُ (عليه السلام) فَبَدَا لِي شَخْصٌ أَغْشَى بَصَرِي
نگاه کردم، دیدم شخصی است که نور، او را فرا گرفته است. آنقدر چهره امام نورانی بود که نمیتوانستم نگاه کنم. وَ رَهِبْتُ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّ عَقْلِي قَدِ اخْتَلَطَ ترسیدم، طوری که نزدیک بود عقلم را از دست بدهم.
فَقَالَ لِي يَا عِيسَى مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تَرَوْنِي وَ لَوْ لَا الْمَلَأُ تَقُولُ أَيْنَ هُوَ كَانَ وَ مَتَى يَكُونُ وَ أَيْنَ وُلِدَ وَ مَنْ رَآهُ وَ مَا الَّذِي خَرَجَ إِلَيْكُمْ مِنْهُ وَ بِأَيِّ شَيْءٍ أَنْبَأَكُمْ
فرمود: «ای عیسی، قرار نبود مرا ببینی، اگر این مکذبین نبودند که میگویند: "کجاست؟ چه زمانی بوده؟ کجا به دنیا آمده؟ چه کسی او را دیده؟ چه چیزی از او به شما رسیده؟"» همین حرفهایی که الان میزنند. چند خبر غیبی در این روایت بود؟ همهاش «قلت فی نفسی» بود و امام [پاسخ میدادند].
«أما و الله...»
بنا نبود مرا در غیبت، همه ببینند، لولا این شبهات. اگر این شبهات نبود... [اما] یک ملاقاتی شد که بروی و بگویی.
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَمَّا أَرَادَهُ وَ قَدَّمُوا عَلَيْهِ وَ كَادُوهُ وَ قَتَلُوهُ وَ كَذَلِكَ فَعَلُوا بِآبَائِي (عليهم السلام) وَ لَمْ يُصَدِّقُوهُمْ وَ نَسَبُوهُمْ إِلَى السِّحْرِ وَ الْكِهَانَةِ وَ خِدْمَةِ الْجِنِّ
حالا دنبال امام هستید که چرا غائب است؟ اگر ظاهر باشد... خب، پدرانم ظاهر بودند، چه کار کردید با آنها؟ این حرف امام است. امیرالمؤمنین ظاهر بود، چه کار کردید؟ فرزندانش ظاهر بودند، با آنها چه کار کردید؟ چرا امام غائب است؟ [شما] دلتان میسوزد که چرا امام غائب است؟ حاضر که بودند، با آنها چه برخوردی کردید؟
کسان دیگری را جلو انداختند و آنها را کشتند. «و کذلک فعلوا بآبائی.» با پدران من هم همین برخورد را داشتید.
(توضیح استاد): [شخصی] به امام صادق (ع) میرسد و میگوید: «ما کان کذوباً». [یعنی] خیلی دروغ نمیگفت! [امام میفرمایند:] «خدا دهانت را بشکند!»
«...و کذبوا بآیاته و برهانه.»
وقتی پیامبر اکرم (ص)، امیرالمؤمنین (ع) را [به عنوان جانشین] نشان داد، خلیفه اول تصمیم گرفت استعفا بدهد. دومی چه گفت؟ گفت: «سحر است!» «نسبوه إلی الکهانة و خدمة الجن.»
لَمَا رَأَيْتَنِي يَا عِيسَى أَخْبِرْ أَوْلِيَاءَنَا بِمَا رَأَيْتَ
این صحنهای را که دیدی، برو و برای دوستان من بازگو کن. وَ إِيَّاكَ أَنْ تُخْبِرَ عَدُوّاً لَنَا فَتُسْلَبَهُ
اما مواظب باش، به دشمنان ما نگو.
شاگرد: یعنی مثلاً اعتقاداتشان عوض میشود؟
استاد: خیر. آقا! زیر بار امام غائب بروند؟ زیر بار امام حاضر نرفتند
شاگرد: یازده امام حاضر...
استاد: «...إلا خساراً.»
فَقُلْتُ يَا مَوْلَايَ ادْعُ لَنَا بِالثَّبَاتِ فَقَالَ لِي: لَوْ لَمْ يُثَبِّتْكَ اللَّهُ لَمَا رَأَيْتَنِي
گفتم: «مولای من، برای ثبات من دعا کن.» فرمود: «اگر خدا تو را ثابتقدم نمیکرد، مرا نمیدیدی.»
فَامْضِ لِحَجِّكَ رَاشِداً
حج کرده بودم، این پنجمین بار بود که به قصد «صاریا» [آمده بودم]. [امام فرمود:] برو حجت را به جا بیاور.
فَخَرَجْتُ مِنْ أَكْثَرِ النَّاسِ حَمْداً وَ شُكْراً.
خارج شدم در حالی که از شاکرترین مردم بودم. مگر غیر از این است؟ کسی که مهدی آل محمد را دیده باشد و سر سفره او نشسته باشد.
شاگرد: صاریا کجا میشود؟
استاد: در مدینه، نزدیک مدینه است.
حکایتی از آیتالله احمدی میانجی
خب، این یک مطلبی هم میخواهم بگویم.
تکمله بحث سفره بهشتی
این روایت، یک [ذیل در] تفسیر عیاشی دارد.
(پرسش حضار): همین روایت آخرش که میگوید: «إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ»...
(پاسخ استاد): «فمکثت عندهم شهراً تلک الجفنة.» همینه، همین روایت.
(پرسش حضار): اجازه بدهید. از کجا؟ از عیاشی؟
(پاسخ استاد): شما از اولش که مهم است، همین تتمهاش را بخوانید.
(قرائت متن عربی توسط حضار):
«...و أن هذه الجفنة لتقوم عندنا ما قام المهدی (علیه السلام).»
(پاسخ استاد): امام صادق (ع) میفرمایند. تا زمانی که ما هستیم، پیش ماست. بعد، این سفره را جمع میکنند و به چه کسی میدهند؟ به امام مهدی (عج). از مواریث ائمه است. همان سفره است. من احتمال میدهم که این آقای عیسی بن مهدی، موفق شد که سر همان سفره بنشیند.
سفرهای که چیزی از آن کم نمیشود. خودِ آقا هم فرمودند این طعام، دست بشر به آن نخورده و از آن طرف آمده است. خب، من تتمه آن را فردا عرض میکنم، انشاءالله.
حکایتی از آیتالله احمدی میانجی
قضیهای بود، خدا رحمت کند آقای احمدی میانجی را. من در سفری با ایشون حج بودم؛ شاید بیش از ۳۵ روز با هم بودیم. این قضیه مال خیلی وقت پیش است، شاید ۴۰ سال قبل. از ایشان خیلی استفاده میکردم؛ هم مرد متواضع و بااخلاقی بودند و هم فاضل. یکی از [مطالبی که فرمودند] این بود:
فرمودند: زن و شوهری بودند که خیلی با هم گرم بودند و زن، در عمرش چیزی از شوهر نخواسته بود. هرچه میآورد، [زن] راضی بود و اگر نمیآورد، درخواستی نمیکرد. این مرد به زنش گفت: «بخواهیم برویم مشهد.» از خیابان که عبور میکردیم، دیدیم یک سبزیفروشی، سبزی تازه دارد. خانوادهام گفت: «یک خورده از این سبزیها بخریم که قورمهسبزی درست کنیم.» گفتم: «بعد از مدتها یک درخواستی کرده؛ باشد. من میروم حرم، برمیگردیم و میخریم.» برگشتیم، دیدیم نیست و تمام شده است. خیلی خجالت کشیدم. گفتم: «انشاءالله برمیگردیم قم، تهیه میکنم.» [زن] گفت: «نه، مشکل این نیست. من بیخود درخواست کردم.»
برگشتیم و سوار ماشین شدیم که به طرف قم بیاییم. بیست کیلومتری که از مشهد دور شدیم، ماشین خراب شد. راننده هرچه تلاش کرد، درست نشد. آمدن و گفتن: «آقایان، هر کس میتواند، در این روستایی که نزدیک است، جایی پیدا کند. این ماشین خراب شده و تا فردا هم طول میکشد.»
باز تکرار میکنم، از دو لب آقای میانجی شنیدم. فرمودند: دست خانوادهام را گرفتم و همینطور که در کوچههای این روستا میآمدم تا جایی را درخواست کنم که ما را امشب بپذیرند، دیدم اینجا یک چراغ روشن است، آبپاشی هم شده و یک نفر هم دم در نشسته است. گفتم: «اجازه میدهید ما امشب اینجا باشیم؟» گفت: «بفرمایید.» در را باز کرد؛ منتظر بود.
خلاصه، مقداری نشستیم و به خانوادهام گفتم: «به نظرم مهمان دارد، مزاحمش نشویم.» آمدم به او بگویم میخواهیم جای دیگری برویم. گفت: «چرا؟» گفتم: «آخر شما مهمان دارید.» گفت: «من مهمان ندارم؛ مهمانم شمایید.» گفتم: «چطور؟» گفت: «من دیشب امام رضا (ع) را خواب دیدم که فرمودند دو تا مهمان مال من بودند، قرار بود خورش قورمهسبزی بخورند. من آنها را به تو حواله کردم. برایشان خورش قورمهسبزی درست کن.» و الان من خورش قورمهسبزی درست کردهام و منتظر شما هستم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
(پاسخ استاد): ائمه معصومین (ع) همهشان همین هستند، اما معرفت ما کم است.
(دعا): خدایا، معرفت ما را نسبت به ائمه طاهرین زیاد بگردان و همان دعای حضرت مهدی (عج) را که فرمود: «اگر ثابتقدم نبودی، ما را نمیدیدی»، خدایا، این دعای حضرت مهدی را در حق این جمع مستجاب بگردان.