« فهرست دروس
درس مهدویت استاد نجم‌الدین طبسی

1404/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

/کرامات و معجزات سفرای امام /وکلای امام عصر علیه السلام

 

موضوع: وکلای امام عصر علیه السلام /کرامات و معجزات سفرای امام /

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

 

جمع‌بندی بحث وکلای مذموم و بحث کرامات وکلا

بحث راجع به وکلا و وکالت‌ها است. ما قبلاً یک سری از «وکلای ممدوح» را نقل کردیم و [بحث آن] کامل نشده و هنوز ادامه دارد. بعد، به عنوان جمله معترضه، «وکلای مذموم» را مطرح کردیم. ولی عرض کردیم که این‌ها اصلاً وکیل نبودند، ادعای وکالت کرده بودند. این‌ها را مطرح کردیم و رسیدیم به این دو نفر: یکی ابوبکر بغدادی و یکی ابودلف؛ که ابودلف، خروجیِ ابوبکر بغدادی بود. و مواضع بزرگان را نسبت به این دو و دیگران نقل کردیم.

آقای شیخ طوسی بعد از اینکه می‌فرماید «جنون أبي دلف»[1] این دیوانه بود «و حكايات فساد مذهبه» قصه‌هایی راجع به انحراف او، «أكثر من أن تحصى» قابل شمارش نیست «فلا نطول بذكرها الكتاب هاهنا.» کتاب را با ذکر این حکایات، مفصل نمی‌کنیم.

بعد، اینجا یک جمله‌ای می‌فرماید. اصلاً هدف از نقل این وکلای ممدوح و این کراماتی که از این‌ها سر می‌زند ـ که ایشان تعبیر «معجزات» می‌کند ـ می‌خواهم روی این بیشتر بحث کنم که از وکلا، معجزات سر می‌زند. این معجزات، نشانه این است که اصل، قوی است. این معجزات به دستشان جاری می‌شود، اما مال خودشان نیست؛ مال آقا امام عصر است. و این یک بحثی است.

معجزات امام عصر (عج)

ان‌شاءالله اگر یک توفیقی حاصل شد، ما پرونده این معجزات را باز می‌کنیم:

۱. معجزاتی که در زمان ظهور آقا رخ می‌دهد: که به دست مبارکشان اتفاق می‌افتد. حسنی قبول نمی‌کند و لشکرش هم قبول نمی‌کنند. می‌گویند: «ما خودمان امام زمان هستیم و احقّ هستیم. ما فرزند امام حسن هستیم و شما فرزند امام حسین و امام حسن احقّ است». (بعضی‌ها می‌گویند دعوای زرگری است؛ خودِ «روایت زرگری» را من قبول ندارم). حسنی با طرفدارانش می‌گوید: «اگر تو حقی و امام مهدی هستی، معجزه‌ات کو؟» (در وقت ظهور است). امام به یک چوب خشک اشاره می‌کنند، در زمین می‌کارند و آن، «یورق»[2] درخت تنومند برگ‌دار می‌شود. «أخذ جلمودا کان فی الأرض من الصخر» اشاره می‌کند به سنگ سخت، می‌آید در کف دستشان «فیفرکه [بیده و یعجنه مثل الشمع]» و این‌گونه می‌کنند، مثل خمیر می‌شود. او [حسنی] ایمان می‌آورد.

۲. معجزاتی در عصر غیبت کبری: یک فصل در ارتباط با معجزات در عصر غیبت کبری است. کرامات و معجزات، کم نیست. چند تایش را آقای حر عاملی نقل کرده است. نگاه کنید در آخر جلد سوم «اثبات الهداة».

اصلاً آقای حر عاملی از کجا به این مقام رسید؟ کتاب‌هایش را ببینید، با عمرش تناسب ندارد! همین «اثبات الهداة» را نگاه کنید، چقدر مدرک و سند دارد. همین، کار یک «لجنه» (گروه) است. این، یکی از کارهای ایشان است. «وسائل الشیعه» خودش کار یک لجنه است. «جامع احادیث الشیعه»، زیر نظر آیت‌الله العظمی بروجردی نوشته شد، ولی ۱۵ـ۱۶ نفر بودند. تفسیر نمونه [هم گروهی بود]. ولی این را [حر عاملی] خودش به تنهایی نوشته است. این‌ها مرتبط به معجزات و کرامات مهدی آل محمد (ص) است. اشاره کرده، آقا به او داده، این‌ها خیلی معنا دارد.

۳. معجزات در دوران غیبت صغری: یک سری کرامات هم در دوران غیبت صغری است و من می‌خواهم به این متعرض شوم. البته طول می‌کشد.

تبیین شیخ طوسی از علت ذکر کرامات سفرا

آقای طوسی (تغمده الله برحمته الواسعة) می‌فرماید: «قد ذكرنا جملا من أخبار السفراء و الأبواب في زمان الغيبة»[3] بخش کمی از اخباری را که مربوط به سفرا و ابواب در زمان غیبت صغری است، باز کردیم و بخشی از آن را گفتیم. چرا این بحث را طرح کردید؟ می‌گوید: «لأن صحة ذلك‌» صحیح بودن سفارت این‌ها، «مبني على ثبوت إمامة صاحب الزمان ع [و في ثبوت وكالتهم]»[4] این‌ها فرع هستند؛ باید امامت امام زمان ثابت شود تا این‌ها به عنوان نائب و سفیر مطرح شوند. او باید اول ثابت شود.

«و ظهور المعجزات على أيديهم دليل واضح على إمامة من انتموا إليه‌» به دست سفرا، معجزات صادر شده است. معجزات سر می‌زند، قضایای قطعی سر می‌زند؛ این‌ها دلیل بر این است که خودشان را به کسی که نسبت دادند، آن انتصاب، درست است. معجزات، مال اوست.

پرسش حضار: دلیل بر صدق ادعاست.

پاسخ استاد: یکی از بحث‌هاست. برای اثبات نبوت چه می‌خواهیم؟

پاسخ حضار: معجزه می‌خواهیم.

پاسخ استاد: معجزه است دیگر. برای امام هم همین است؛ معجزه می‌خواهیم.

بعد می‌فرماید: «فلذلك ذكرنا هذا» لذا ما پرونده سفرا را باز کردیم و کرامات و معجزاتشان را [آوردیم]. (کتاب [«اصحاب امام»] کار گروهی بود و بنده از خدمتگزاران تألیف این کتاب بودم، خدا آقای کورانی را رحمت کند، ایشان خیلی تلاش کردند، همه تلاش کردند. در این کتاب، جلد 6، ده‌ها معجزه، که همه‌اش شنیدنی است، [آمده] از کسانی که مرتبط با امام زمان بودند؛ از سفرای اربعه و کسانی که با امام مرتبط بودند. چند تایش را نقل خواهم کرد).

ایشان [شیخ طوسی] می‌فرماید: «فليس لأحد أن يقول» جا ندارد سؤال کنید و بگویید «ما الفائدة في ذكر أخبارهم فيما يتعلق بالكلام في الغيبة [لأنا قد بينا فائدة ذلك فسقط هذا الاعتراض‌]» بحث غیبت امام زمان است، پرونده این‌ها را برای چه باز می‌کنید؟ باز می‌کنیم که معجزات و کراماتشان مطرح بشود و معلوم بشود که این کرامات، مرتبط [با امام] است؟ کرامات و معجزات، مال خودشان نیست.

واسطه‌گری نواب اربعه در انتقال توقیعات

سفرای مذموم را که بحث کرد، بعد می‌فرماید «و قد كان في زمان السفراء المحمودين أقوام ثقات» در زمان سفرای خوب، عده‌ای ثقات هم بودند «ترد عليهم التوقيعات» توقیعات و نامه‌های حضرت، «من قبل المنصوبين» این نکته است. آیا این سفرا ـ غیر از این چهار نفری که ما اسم بردیم ـ نامه مستقیماً به ایشان می‌رسید؟ اینجا ایشان می‌فرماید: سفرای محمودینی بودند، وکلایی بودند که نامه‌های امام به دستشان می‌رسید «من قبل المنصوبين للسفارة من الأصل.» یعنی به واسطه آن چهار نفر می‌رسید.

ما اگر فرمایش ایشان را بالجمله قبول کنیم، باید بگوییم این نامه‌هایی که [مثلاً به] همین قاسم بن علاء [رسیده]، نامه‌ها از طرف امام زمان است، اما در دوران حسین بن روح بوده و به وسیله حسین بن روح رسیده است؛ و الی آخر.

ذکر نمونه‌هایی از کرامات و معجزات سفرا

ایشان [شیخ طوسی] می‌فرماید: [وکلای ممدوح] مانند محمد بن جعفر اسدی. که ما راجع به او بحث کردیم. چند نفر را اسم می‌برد بعد شروع به ذکر کراماتشان می‌کند.

۱. کرامت محمد بن علی نوبختی (اسدی):

قضیه محمد بن علی نوبختی را نقل می‌کند. می‌گوید: «عَزَمْتُ عَلَى الْحَجِّ»[5] تصمیم گرفتم امسال به حج بروم «وَ تَأَهَّبْتُ‌» آماده شدم و کارها و مقدمات را انجام دادم. می‌خواستم حرکت کنم، «فَوَرَدَ عَلَيَّ» از جانب آقا به من [نامه] رسید: «نَحْنُ لِذَلِكَ كَارِهُونَ» امسال نمی‌خواهم حج بروی؛ دلم نمی‌خواهد شما حج بروی. «فَضَاقَ صَدْرِي» خیلی به تنگ آمدم، اذیت شدم «وَ اغْتَمَمْتُ» غم و غصه مرا گرفت. می‌گوید: این همّ و غم را من داشتم، ولی به رو نیاوردم. نامه نوشتم: «وَ كَتَبْتُ أَنَا مُقِيمٌ بِالسَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ» (این را ولایت‌مداری می‌گویند.) من می‌مانم و نمی‌روم. سمعاً و طاعتاً. «غَيْرَ أَنِّي مُغْتَمٌّ بِتَخَلُّفِي عَنِ الْحَجِّ» بالاخره ناراحتی خودم را دارم اما مطیع هستم، هر چه بگویید. «فَوَقَّعَ» دوباره نامه آمد: «لَا يَضِيقَنَّ صَدْرُكَ فَإِنَّكَ تَحُجُّ مِنْ قَابِلٍ» اگر امسال بروی مشکل پیدا می‌کنی، شاید نرسی، ولی سال دیگر می‌رسی، سال دیگر حتماً حج می‌روی.

«فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ اسْتَأْذَنْتُ» دوباره نامه نوشتم: «آقا اجازه می‌دهید من بروم؟» «[فَوَرَدَ الْجَوَابُ] فَكَتَبْتُ» این‌ها را دقت کنید. سفرها با شتر بود، کجاوه داشت دو طرف می‌نشستند (هر طرفش یک نفر می‌نشست)، این را به اصطلاح «عادلت» می‌گویند. آقا فرمود: مشکلی نیست امسال برو «إِنِّي عَادَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ الْعَبَّاسِ» [در نامه نوشتم که] رفیقم را پیدا کردم که با هم خواهیم بود؛ محمد بن العباس. «وَ أَنَا وَاثِقٌ بِدِيَانَتِهِ» آدم متدینی است «وَ صِيَانَتِهِ» و آدم حافظ نفسی است، خلاف نیست. نامه آمد: «[فَوَرَدَ الْجَوَابُ] الْأَسَدِيُّ نِعْمَ الْعَدِيلُ» فرمود: با این نه، با اسدی («عدیل» یعنی آن طرف کجاوه). «فَإِنْ قَدِمَ فَلَا تَخْتَرْ عَلَيْهِ» او میرسد، او را انتخاب کن، او هم میخواهد حج برود. «قَالَ فَقَدِمَ الْأَسَدِيُّ فَعَادَلْتُهُ‌.» این‌ اخبار مغیبات، یکی دو تا نیست.

مورد دیگر، [محمد بن احمد] نیشابوری می‌گوید: پانصد درهم حقوق شرعی پیش من جمع شد «[اجْتَمَعَ عِنْدِي خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ] يَنْقُصُ عِشْرُونَ دِرْهَماً» بیست درهم کم داشت. دوست نداشتم این مقدار را بفرستم، گفتم سرراستش کنم. «فَلَمْ أُحِبَّ أَنْ يَنْقُصَ هَذَا الْمِقْدَارُ» دوست نداشتم. «فَوَزَنْتُ مِنْ عِنْدِي عِشْرِينَ دِرْهَماً» از [مال] خودم [روی آن گذاشتم]. «وَ دَفَعْتُهَا إِلَى الْأَسَدِيِّ» همان کسی که به اسم وکیل حضرت بود. «وَ لَمْ أَكْتُبْ بِخَبَرِ نُقْصَانِهَا» متعرض نشدم که مثلاً بیست درهم کم بود و من از خودم [گذاشتم]. هیچ چیز نگفتم. «وَ أَنِّي أَتْمَمْتُهَا مِنْ مَالِي» هیچ چیز نگفتم. جواب نامه رسید: «[فَوَرَدَ الْجَوَابُ]. قَدْ وَصَلَتِ الْخَمْسُمِائَةِ الَّتِي لَكَ فِيهَا عِشْرُونَ‌.»[6] پانصدی که بیست [درهم] آن مال خودت است، رسید. من به کسی نگفتم!

بعد می‌گوید: «و مات الأسدي على ظاهر العدالة لم يتغير و لم يطعن عليه في شهر ربيع الآخر سنة اثنتي عشرة و ثلاثمائة.»

کرامت علی بن حسین بن بابویه (پدر شیخ صدوق):

اجازه بدهید من از این کتاب «معجم» چند تا را اشاره کنم. یک قضیه، فرزندان مرحوم صدوق است. کتاب «معجم» آقای خویی را باز کنید، ببینید چه می‌فرماید. شکی نیست که این دو فرزند، به دعای امام زمان (عج) به دنیا آمدند. این قضیه را «کمال الدین»، نجاشی و شیخ طوسی نقل می‌کند. و دیگران [نیز نقل کرده‌اند]: خرائج، فرج المهموم، ثاقب المناقب، اعلام الوری، اثبات الهداة، تبصرة الولی، مدارک آن‌ها این است؛ یعنی سه مدرک دست اول: «کمال الدین»، «رجال النجاشی» و «غیبت طوسی».

من ابتدائاً از «کمال الدین» نقل می‌کنم.

پرسش حضار: «کمال الدین» که نقل می‌کند، چون تألیف خودش هست، و با عنایت امام زمان بوده است.

پاسخ استاد: ﴿وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ﴾[7] . چرا نگوید؟ شما زیارت آقا امیرالمؤمنین (ع) می‌روید، یک درخواستی می‌کنید؛ بعد از چند روز، حاجتت‌ روا می‌شود. هر جا می‌نشینید، می‌گویید. این، نعمتی است که خدا به تو داده است.

روایت را «کمال الدین» از محمد بن علی اسود نقل می‌کند، خود صدوق از ایشان نقل می‌کند. می‌گوید: «سَأَلَنِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ [رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ]»[8] و[9] یعنی پدرم. قصه را با سند نقل می‌کند. اسود می‌گوید: بعد از وفات سفیر دوم، پدرت از من درخواست کرد، «بَعْدَ مَوْتِ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِيِّ [رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ]» پدرت به من گفت: خدمت سفیر سوم، ابوالقاسم روحی برس «[أَنْ أَسْأَلَ أَبَا الْقَاسِمِ الرَّوْحِيَّ] أَنْ يَسْأَلَ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَانِ ع» و از صاحب الزمان (عج) بخواهد «أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرْزُقَهُ وَلَداً ذَكَراً» من پسر می‌خواهم، من فرزند ندارم، پسر ندارم.

می‌گوید من هم خدمت سفیر سوم رفتم. (چه کسی می‌گوید؟ محمد بن علی اسود). خدمت سفیر سوم رفتم و درخواست کردم «[قَالَ] فَسَأَلْتُهُ» که این درخواست را از امام زمان (عج) بکند. «فَأَنْهَى ذَلِكَ» خبر را رساند. «ثُمَّ أَخْبَرَنِي بَعْدَ ذَلِكَ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ» سه روز بعد به من خبر داد (به علی بن حسین بن بابویه) «أَنَّهُ قَدْ دَعَا لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ» آقا امام زمان (عج) دعا کردند. «وَ أَنَّهُ سَيُولَدُ لَهُ وَلَدٌ مُبَارَكٌ يَنْفَعُ اللَّهُ بِهِ وَ بَعْدَهُ أَوْلَادٌ» و به زودی خدا به او پسری می‌دهد که منشأ برکات است. (شیخ صدوق ۳۰۰ کتاب نوشته؛ پدر ایشان ۲۰۰ کتاب نوشته است. یک کتابخانه است! و صدوق (فرزند) تلاش می‌کرد هرچه نوشت، چاپ کنند. همین‌طور در خراسان، کتاب‌های ایشان منتشر بود. و پول آنچنانی هم نداشت؛ کارگری می‌کرد. من این جمله را از استادم شنیدم که صدوق، صبح تا ظهر کارگری می‌کرد، بعد از ظهر هم مشغول کارهایش بود).

آقا، به ضرس قاطع به او فرمود که پسری [خواهی داشت] که «يَنْفَعُ اللَّهُ بِهِ وَ بَعْدَهُ أَوْلَادٌ» من این پیام را آوردم و به آقای صدوقِ پدر دادم.

خودم به طمع افتادم برای من هم دعا کنند؛ من هم فرزند می‌خواهم. «[قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْأَسْوَدُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ] وَ سَأَلْتُهُ فِي أَمْرِ نَفْسِي أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ لِي أَنْ يَرْزُقَنِي وَلَداً [ذَكَراً]» دعا کند برای من که خدا به من هم پسر بدهد. «فَلَمْ يُجِبْنِي إِلَيْهِ» برای او جواب آمد، برای من جواب نیامد. «وَ قَالَ لَيْسَ إِلَى هَذَا سَبِيلٌ» «نه، برای این قضیه، من دعا نمی‌کنم.» حالا شاید مصلحتت نیست، هرچه هست.

«قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ»[10] خدا به او چند فرزند دیگر داد. «وَ لَمْ يُولَدْ لِي شَيْ‌ءٌ.» چیزی نصیب من نشد.

«قال مصنف هذا الكتاب [رضي الله عنه]» [شیخ صدوق] که به دعای آقا به دنیا آمده، می‌گوید: «كان أبو جعفر محمد بن علي الأسود [رضي الله عنه]» همان که برایش دعا نکردند «كثيرا ما يقول لي إذا رآني أختلف إلى مجلس شيخنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد [رضي الله عنه]» هر وقت مرا می‌دید که به کلاس [ابن الولید] (ابن الولید، استاد شیخ صدوق پسر بود) می‌روم و دنبال علم و بحث هستم، «و أرغب في كتب العلم و حفظه ليس بعجب» [می‌گفت:] من از تو در شگفت نیستم. من از تلاش تو تعجب نمی‌کنم. تعجب نمی‌کنم که این‌قدر رغبت به علم داری. چرا؟ «أن تكون لك هذه الرغبة في العلم و أنت ولدت بدعاء الإمام ع‌.»

همین [روایت] را در کتاب آقای خویی پیدا کنید. مطلب مهمی دارد که اصلاً ولادت این بزرگوار و برادرش، به دعای امام زمان (عج)، معروف بوده است. این معجزه نیست؟ دو نفر درخواست دعا کرده‌اند؛ به یکی جواب می‌دهد که بچه‌های نابغه خدا به تو می‌دهد؛ به یکی می‌گوید: «نه، صلاحت نیست، من دعا نمی‌کنم.»

آقای نجاشی همین قضیه را نقل می‌کند، مستقیم از پدر نقل می‌کند. می‌گوید: «شيخ القميين في عصره»[11] و[12] پدر صدوق، مرجع قمی‌ها بود. «ومتقدمهم ، وفقيههم ، وثقتهم.» این آقا قمی است. «كان قدم العراق» اتفاقی بود که به زیارت عراق آمد و اتفاقی با اسود تماس گرفت، می‌دانست اسود با حسین بن روح ارتباط دارد. «كان قدم العراق واجتمع مع أبي القاسم الحسين بن روح رحمه‌الله وسأله مسائل» با خود حسین بن روح ملاقات کرده (یعنی دوران غیبت صغری بود)، سؤالاتی مطرح کرده، جواب‌هایشان را گرفته. «ثم كاتبه بعد ذلك» حالا، دیگر چه اتفاقی افتاد که نتوانست ملاقات کند، نامه نوشت برای سفیر سوم «على يد علي بن جعفر بن الاسود» به دست این آقا [اسود]، برای سفیر سوم نامه نوشت. «يسأله أن يوصل له رقعة إلى الصاحب عليه‌السلام» نامه مرا به آقا برسان. چه می‌خواهی؟ «ويسأله فيها الولد.» من پسر می‌خواهم. «فكتب إليه:» نامه را حسین بن روح به آقا رساند. آقا به او جواب داد: «قد دعونا الله لك بذلك، وسترزق ولدين ذكرين خيرين.» (البته یکی دیگر هم خدا به او داد، اما آن یکی دیگر این‌جوری نبود؛ طلبه نبود، اهل عبادت و این حرف‌ها بود).

«فولد له أبو جعفر وأبو عبد الله من ام ولد.» یک کنیزی پیدا کرده بود، اما از همسری که داشت و دخترعمویش بود، از او اولاددار نشد.

«وكان أبو عبد الله الحسين بن عبيدالله يقول: سمعت أبا جعفر يقول: «أنا ولدت بدعوة صاحب الامر عليه‌السلام»، ويفتخر بذلك.»

پرسش حضار: افتخار هم دارد!

پاسخ استاد: بله. قضیه همشیره‌زاده امیر المؤمنین (جعده) را برایتان نقل کرده‌ام. در جنگ، اسم مولا که می‌آمد می‌گفت: دایی‌ام علی است. خیلی افتخار می‌کرد. بعد، یکی از آن شجره نجس ملعونه می‌گوید: «چه خبر است تو این‌قدر می‌گویی «علی»؟» می‌گوید: «لو كان لك خال مثل خالي لنسيت أباك.»[13] اگر تو دایی‌ای مثل دایی من داشتی، بابایت را فراموش می‌کردی.

حالا اینجا واقعاً جا دارد که «ويفتخر بذلك.»[14] [افتخار کند که] من به دعای امام زمان به دنیا آمدم

«يظهر من الرواية الأخيرة أن قصة ولادة محمد بن علي بن الحسين بدعاء الإمام (ع) أمر مستفيض معروف متسالم عليه»[15] این حرف‌های آقای خویی (رحمت الله علیه) است. [یعنی] همه قبول دارند و هیچ‌کس تأملی در این قضیه ندارد. «و يكفي هذا في جلالة شأنه، و عظم مقامه، كيف لا يكون كذلك» برای [اثبات] جلالت شأن و عظمت مقام آقای صدوق، همین بس است.

بعضی‌ها به آقای صدوق ایراد می‌گیرند که شما زیارت جامعه را ناقص آورده‌اید، بلد الامین کفعهمی کامل‌تر از صدوق آورده، [در آن] دست بردی. آقای خویی می‌فرمایند اگر ایشان دست برده باشد، اگر ایشان صدوق نباشد موثق نباشد، چه کسی موثق است؟ این حرف‌ها از کج‌سلیقگی خودت است. «فمن الغريب جدا ما عن بعض مشايخ المحقق البحراني من أنه توقف في وثاقة الصدوق (قدس سره)، و إني أعتبر ذلك من اعوجاج السليقة، و لو نوقش في وثاقة مثل الصدوق فعلى الفقه السلام»[16] اگر ما در وثاقت این مرد تأمل کنیم، دیگر مستندات فقهی نداریم. جناب آقا، سید بزرگوار، ایشان می‌فرماید «ولدت بدعوة صاحب الامر عليه‌السلام»[17] من به دعای حضرت مهدی به دنیا آمدم و افتخار هم می‌کنم.

نقل‌های دیگر از قضیه ولادت شیخ صدوق

در «غیبة» مرحوم طوسی، این قضیه را طور دیگری نقل می‌کنند. ابن نوح می‌گوید که حسین بن محمد بن سوره قمی، «قَدِمَ عَلَيْنَا حَاجّاً»[18] بعد قضیه را نقل می‌کند «قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ يُوسُفَ الصَّائِغُ الْقُمِّيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّيْرَفِيُّ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الدَّلَّالِ وَ غَيْرُهُمَا مِنْ مَشَايِخِ أَهْلِ قُمَ‌» علی بن حسین بن یوسف قمی و صیرفی، معروف به ابن دلال و غیر این‌ها از مشایخ قم، چندین نفر، همین قصه را نقل کردند (پس قضیه متواتر است، که آقای خویی فرمودند مشهور و متسالم علیه است):

«أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ كَانَتْ تَحْتَهُ بِنْتُ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ» عمویش، محمد بن موسی بن بابویه بود. آقای صدوق پدر، دخترش را داشت. «فَلَمْ يُرْزَقْ مِنْهَا وَلَداً.» عقیم بود، خدا چیزی به او نداده بود. «فَكَتَبَ إِلَى الشَّيْخِ أَبِي الْقَاسِمِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ» این دیگر حرف خود صدوق نیست، حرف پدر نیست، مشایخ قم می‌گویند. نامه‌ای برای سفیر سوم (حسین بن روح) نوشت «أَنْ يَسْأَلَ‌ الْحَضْرَةَ» از حضرت درخواست کند «أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ»[19] که امام زمان دعا کند «أَنْ يَرْزُقَهُ أَوْلَاداً فُقَهَاءَ» می‌خواهم همه‌شان فقیه باشند. «فَجَاءَ الْجَوَابُ.» خودت را معطل نکن، از این زن بچه‌دار نمی‌شوی. (این‌ها غیر از کرامات و معجزات است؟) «أَنَّكَ لَا تُرْزَقُ مِنْ هَذِهِ وَ سَتَمْلِكُ جَارِيَةً دَيْلَمِيَّةً» تو کنیزی خواهی خرید «وَ تُرْزَقُ مِنْهَا وَلَدَيْنِ فَقِيهَيْنِ.» دو بچه فقیه، خدا به تو می‌دهد.

ابن نوح می‌گوید: (قضیه ولادت مرحوم صدوق را بزرگان نقل می‌کنند) «قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ بْنُ سَوْرَةَ حَفَظَهُ اللَّهُ وَ لِأَبِي الْحَسَنِ بْنِ بَابَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهِ ثَلَاثَةُ أَوْلَادٍ» سه پسر دارد «مُحَمَّدٌ وَ الْحُسَيْنُ فَقِيهَانِ مَاهِرَانِ فِي الْحِفْظِ» نخبه بودند. «وَ يَحْفَظَانِ مَا لَا يَحْفَظُ غَيْرُهُمَا مِنْ أَهْلِ قُمَّ» تیزهوش بودند؛ در قم ما این‌گونه نداشتیم. «وَ لَهُمَا أَخٌ اسْمُهُ الْحَسَنُ وَ هُوَ الْأَوْسَطُ مُشْتَغِلٌ بِالْعِبَادَةِ وَ الزُّهْدِ لَا يَخْتَلِطُ بِالنَّاسِ وَ لَا فِقْهَ لَهُ.» فقیه نبود.

«قَالَ ابْنُ سَوْرَةَ كُلَّمَا رَوَى أَبُو جَعْفَرٍ وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ابْنَا عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ شَيْئاً» هرگاه این‌ها صحبت می‌کردند «يَتَعَجَّبُ النَّاسُ مِنْ حِفْظِهِمَا» جزئیاتش را هم می‌گفتند «وَ يَقُولُونَ لَهُمَا هَذَا الشَّأْنُ خُصُوصِيَةٌ لَكُمَا» در حوزه به آن‌ها می‌گفتند: این شأنیتی که الان دارید «بِدَعْوَةِ الْإِمَامِ لَكُمَا» امام برایتان دعا کرده است.

آقای طوسی می‌فرماید: «وَ هَذَا أَمْرٌ مُسْتَفِيضٌ فِي أَهْلِ قُمَّ.».


logo