1404/06/31
بسم الله الرحمن الرحیم
انحرافات شلمغانی و بررسی کلام ابن همام و صیمری و توقیع شریف در مورد او/شلمغانی /مذمومین مدعی وکالت
موضوع: مذمومین مدعی وکالت/شلمغانی /انحرافات شلمغانی و بررسی کلام ابن همام و صیمری و توقیع شریف در مورد او
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
مقدمه: ادامه بحث مذمومین مدعی وکالت (شلمغانی)
بحث راجع به مذمومینی بود که ادعای وکالت کردهاند، نه اینکه وکیل بوده و مذموم بودهاند. اسم چند نفر را بردیم و نوبت رسید به ابن عزاقر یا شلمغانی. عرض شد که ایشان وجیه بود و مورد توجه سفیر سوم بود، ولی منحرف شد؛ نه اینکه وکیل امام زمان (عج) بود. خیر، از امام عصر (عج) وکالت نداشت. مورد توجه سفیر سوم بود، ولی انحرافاتی از او سر زد که طردش کردند و مورد لعن قرار گرفت؛ هم سفیر سوم او را لعن کرد و هم از جانب امام (روحی فداه)، توقیعی علیه او صادر شد.
بازخوانی انحرافات شلمغانی: نظریه «حمل الضد» و تفسیر قیام قائم (عج)
عرض کردم یکی از انحرافات او این مسئله است که «ضد» را، «ولیّ» نصب میکند. در یکی از اشعارش [آمده]:
يا لاعناً للضدّ من عديْ / ما الضدّ إلّاظاهر الولي[1]
شما که معاویه را لعن میکنید، این معاویه را علی بن ابیطالب نصب کرده است و اگر معاویه نبود، علی بن ابیطالب شناخته نمیشد. ببینید، هیچ جنّی به ذهنش اینگونه نمیرسد! [طبق این منطق] پس ابلیس هم ممدوح است؛ چون اگر ابلیس نبود و خلافکاریها و وسوسههایش نبود، ما خوبها را نمیشناختیم. لذا ایشان همین را میگوید.
(پرسش حضار): شامل خودش هم می شود؟
(پاسخ استاد): بله، بله. نقل ...
(پرسش حضار): یعنی خود حضرت او را نصب کرده
(پاسخ استاد): میگوید: قیامکنندهای که «ذَكَرُوا أَصْحَابُ الظَّاهِرِ أَنَّهُ مِنْ وُلْدِ الْحَادِي عَشَرَ فَإِنَّهُ يَقُومُ مَعْنَاهُ إِبْلِيسُ»، قیامکنندهای که گفتهاند از فرزندان امام یازدهم است و قیام میکند، معنایش ابلیس است! [کار را] به کجا رسانده است! [دلیلش چیست؟] ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ[2] إِلَّا إِبْلِيسَ﴾[3] . بعد میگوید این [ابلیس] سجده نکرد. بعد نقل قول از او: ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[4] . میگوید این قبلاً «قائم» بود، بعد چه کار میکند؟ «قاعد» میشود. ببینید دوری از اهل بیت (علیهم السلام) و از تفسیر و حرفهای ایشان، طرف را به کجا میرساند. بعد میگوید: «فَدَلَّ عَلَى أَنَّهُ كَانَ قَائِماً فِي وَقْتِ مَا أُمِرَ بِالسُّجُودِ ثُمَّ قَعَدَ بَعْدَ ذَلِكَ وَ قَوْلُهُ يَقُومُ [الْقَائِمُ إِنَّمَا هُوَ ذَلِكَ الْقَائِمُ] الَّذِي أُمِرَ بِالسُّجُودِ فَأَبَى وَ هُوَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ»[5] [کار را] به کجا رسانده است!
گواهی محمد بن همام بر عدم ارتباط شلمغانی با سفیر سوم
آقای ابن همام نسبت به ایشان مطلبی دارد. محمد بن همام، یک قضیهای دارد که مرحوم آقای خویی در جلد ۱۴ [معجم رجال الحدیث] آن را نقل کرده است. قضیه خوب و مهمی است و اصلاً از نجاشی است. اشاره میکنم. ابن همام از شخصیتهای بزرگ، « شيخ أصحابنا و متقدمهم، له منزلة عظيمة»[6] است. ایشان که همدوران [با شلمغانی] بوده، میگوید: شلمغانی «لم یکن ]قط [باباً إلی أبیالقاسم»[7] ؛ کسانی که میگویند ایشان وکیل او بوده، آن هم نیست. من خودم شاهد بودم، خودم آن وقت بودم. اصلاً میگوید «باب» نبوده، «و لا طریقاً له» (واسطه برای رسیدن به سفیر سوم نبوده)، « و لا نصبه أبو القاسم لشيء من ذلك على وجه و لا سبب ». حرفهایی که قبلاً نقل شده که مثلاً مورد توجه بوده و در دوران زندان رفتن حسین بن روح، ایشان واسطه بوده، [میگوید] خیر، این نیست. میگوید اصلاً او را تعیین نکرده بود. (جواب آقایی که دیروز بودند و الان نیستند، داده میشود که [ابن همام] هرگونه ارتباطی را انکار میکند). « و من قال بذلك فقد أبطل.» دارد رد میکند؛ [میگوید] ایشان نبوده است.
«إنما کان فقیهاً من فقهائنا و خلط». از فقهای ما بود، ولی نتوانست بار را به [مقصد] برساند و وسط راه برید.
(پرسش حضار): [پس] آدم بزرگی بوده.
(پاسخ استاد): بله، غیر از این است که بگوییم واسطه بوده و مورد تأیید. یکی از فقها بوده که به هم ریخت. داشتیم. در مقدمه کتاب شریف «تهذیب» نگاه کنید، اسم میبرد و میگوید بعضی از بزرگان ما بودند که لغزیدند. علت اینکه من کتاب «تهذیب» را نوشتم، همین است. جهت لغزششان این است که تعارضات را بین روایات دیدند، نتوانستند جمع کنند، گیر کردند و [دین را] گذاشتند کنار. بعد میفرماید به این خاطر قلم به دست گرفتم و «تهذی-ب» را نوشتم. ۲۳ سالش بود. «تهذیب» میدانید شرح چیست؟
مقنعه. شرح «مقنعه» است. «مقنعه»، کتاب استاد او، شیخ مفید، است. در حال حیات استادش شروع کرد به نوشتن شرح. جاهایی میگوید: «أطال الله بقاءه»[8] ؛ جاهایی میگوید: «رحمة الله علیه»[9] . یعنی بخشی [از تألیف کتاب] در زمان حیات او بود و بخشی هم بعد از رحلت او.
خلاصه، آقای ابن همام میفرماید این آقا [شلمغانی] یک فقیه بود از فقهای ما که قاطی کرد و به هم زد. «و ظهر عنه ما ظهر»[10] ؛ چه حرفهایی که زده، «و انتشر الكفر و الإلحاد عنه» به خدا پناه ببرید. من گاهی میگویم: خدایا، اگر بناست که پلی برای [گمراهی] دیگران شوم، اگر بناست که ننگی برای مذهبم و برای دینم باشم، زودتر مرا ببر تا پرونده خیلی سیاه نشده است.
حال، میگوید که این کفریات و الحاد از او سر زد، « فخرج فيه التوقيع على يد أبي القاسم بلعنه و البراءة ممن تابعه[11] و شايعه، و قال بقوله.»[12]
توقیعی از امام عصر (عج) در لعن این آقا صادر شد؛ نه فقط لعن خودش، [بلکه] بیزاری از او و از اتباعش و از کسی که او را همراهی کند و قول او را بگوید.
اعتقاد شلمغانی به حلول و انکار ارتباط او با سفیر از سوی ابن همام
خودِ ابن همام میگوید که ایشان [شلمغانی] میگوید: «حق یکی است، لباسهایش فرق میکند. " وَ إِنَّمَا تَخْتَلِفُ قُمُصُهُ"[13] ؛ یک روز ابراهیم است، یک روز موسی است...» فرقی نمیکند، همه یکی هستند! ابن همام میگوید: اولین چیزی که من از قول او انکار کردم، [و فهمیدم] استارت انحرافات را زده، « قَوْلُ أَصْحَابِ الْحُلُولِ » بود. این حرفِ کسانی است که میگویند خدا حلول کرده است؛ این [حرف] را او مطرح کرد.
[ابن همام میگوید:] شلمغانی، اجازه بدهید راجع به این همام که چند جا اسمش را بردم، ابن همام عرض کردم که گفته است اصلا ارتباطی با حسین بن روح نداشته
(پرسش حضار): ارتباطی با امام زمان نداشته
(پاسخ استاد): بله؟
(پرسش حضار): وکیل نبوده؟
(پاسخ استاد): نه، نه، اصلاً بیش از این، نه تنها وکیل امام زمان نبوده، وکیل این هم نبوده.
(پرسش حضار): ابی القاسم منظورتون امام زمان است یا حسین بن روح؟
(پاسخ استاد): [ابن همام میگوید] «أبوالقاسم»، منظورش حسین بن روح است. این حرفها مال کیست؟ [ابن همام میگوید] استارت انحراف را ایشان زد و ایشان اصلاً ارتباطی با [حسین بن روح] نداشته است و هر کس هم گفته، اشتباه کرده است. و نامه و توقیع لعن علیه او از امام زمان (عج) بر دستان حسین بن روح [صادر شد]. این حرفهای محمد بن همام است.
(پرسش حضار): این کتاب، غیبت طوسی است؟
(پاسخ استاد): بله، «غیبت طوسی»، صفحه ۴۰۸.
حکایت اسلام آوردن و تشیع عموی محمد بن همام
محمد بن همام، قضیهای را از پدرش و از عمویش نقل میکند. میگوید ما مجوسی بودیم. (یعنی [برخلاف] کسانی که میگویند فلانی اسلام را به ایران آورد، تا قرن سوم هنوز مجوسی در ایران بوده است). میگوید: «أسلم أبي أول من أسلم من أهله»[14] پدر من، اولین کسی بود که از اهل خود اسلام آورد. بعد، « و خرج عن دين المجوسية » از دین مجوس خارج شد.
(پرسش حضار): در ایران یا در قوم و قبیله خودشان؟
(پاسخ استاد): در خودِ ایران میگوید که ما اسلام آوردیم. [میگوید:] عمویی داشتم به نام سهیل. پدرم به عمویم گفت: «بیا تو هم شیعه بشو.» عمو به او گفت: « يا أخي اعلم أنك لا تألوني نصحا، و لكن الناس مختلفون، و كل يدعي أن الحق فيه، و لست أختار أن أدخل في شيء إلا على يقين» برادر، میدانم که تو در مقام نصیحت برآمدهای و میخواهی مرا نصیحت کنی. [اما] مذاهب، خیلی مختلف هستند و هر کس میگوید من حقم. من نمیتوانم مذهبی را انتخاب کنم مگر بر اساس یقین. فعلاً همین راهی که دارم، برای من کافی است تا یقین پیدا کنم که تشیع، حق است.»
قضیه گذشت. سهیل به حج رفت. «فلما صدر من الحج، قال لأخيه» از حج که برگشت، رو کرد به برادرش، پدر این [محمد بن همام].
(پرسخ حضار): پدرش چه کسی بود؟
(پاسخ استاد): احمد بن مابنداذ
«الذي كنت تدعوني إليه هو الحق، قال: و كيف علمت ذلك؟ قال: لقيت في حجي عبد الرزاق بن همام الصنعاني »
رو کرد به برادرش و گفت: «آنچه مرا به سوی آن دعوت کردی، فهمیدم حق است. الان [میدانم] شیعه [حق است].» [پرسید:] «از کجا فهمیدی؟» گفت: «در حج، عبدالرزاق [صنعانی] را ملاقات کردم.»
(پرسش حضار): صنعانی.
(پاسخ استاد): صنعانی. شخصیت او را درک کنید. میگوید در برگشتن، در راه، عبدالرزاق صنعانی را دیدم. میگویند که شلوغترین درس بعد از [درس] رسول الله (ص)، درس او بود. و آنقدر جایگاه دارد بین اهل سنت که میگویند: «اگر از دین هم برگردد، [حرفش را] قبولش داریم ».
[سهیل میگوید:] این را من در راه دیدم. شخصیتی بود که نظیر نداشت. به او گفتم حرف خصوصی با شما دارم. «و ما رأيت أحدا مثله، فقلت له على خلوة: نحن قوم من أولاد الأعاجم، و عهدنا بالدخول في الإسلام قريب ، و أرى أهله مختلفين في مذاهبهم » ما ایرانی [الاصل] هستیم و تازه مسلمان شدهایم. حال که مسلمان شدهام، اهل [اسلام]، مذاهبشان مختلف است و نظرات مختلفی دارند. « و قد جعلك الله من العلم بما لا نظير لك فيه في عصرك.» خداوند به تو مقامی علمی داده که در این دوران، تک هستی و نظیر نداری. « و أريد أن أجعلك حجة فيما بيني و بين الله عز و جل.» من میخواهم مذهبی را به وسیله تو انتخاب کنم که فردا اگر خدا به من گفت چرا این مذهب را انتخاب کردی، بگویم: «تو گفتی». تو حجت [من] میشوی. « فإن رأيت أن تبين لي ما ترضاه لنفسك من الدين لأتبعك فيه و أقلدك » اگر صلاح میدانی، آن مذهبی را که برای خودت میپسندی، آن را بگو تا من هم پیرو همان مذهب شوم و از تو تقلید کنم.
« فأظهر لي محبة آل رسول الله(ص)، و تعظيمهم، و البراءة من عدوهم، و القول بإمامتهم »
از این چه استفاده کرده؟ که خودش هم شیعه است. میگوید این راه را برو. کسی که در آن دوران نظیر نداشته است...
(پرسش حضار): ظاهرش اهل سنت بوده...
(پاسخ استاد): بله.
(پرسش حضار): ولی آقای خویی ظاهراً، رحمه الله، نظر دیگری دارند که شیعه است.
(پاسخ استاد): « قال أبو علي: أخذ أبي هذا المذهب عن أبيه » [سپس] تا آخر [جریان را نقل میکند].نگاه کنید.
(پرسش حضار): عبدالرزاق، ما ترکنا حدیثه؟
(پاسخ استاد): ارتد عن الاسلام شرح حالش است، این از کتابی که الان نقل کردم، از «معجم» آقای خویی، جلد ۱۴، صفحه ۲۳۲ است. این قصهای که الان من نقل کردم... عبدالرزاق هم شرح حالش را نگاه کنید در همین کتاب «سیر اعلام النبلاء» را نگاه کنید، خیلی مطلب دارد.
(پرسش حضار): « بَلَغَنَا - وَنَحْنُ بِصَنْعَاءَ، عِنْدَ عَبْدِ الرَّزَّاقِ - أَنَّ أَصْحَابَنَا يَحْيَى بنَ مَعِيْنٍ، وَأَحْمَدَ بنَ حَنْبَلٍ، وَغَيْرَهُمَا تَرَكُوا حَدِيْثَ عَبْدِ الرَّزَّاقِ، وَكَرِهُوهُ، فَدَخَلَنَا مِنْ ذَلِكَ غَمٌّ شَدِيْدٌ، وَقُلْنَا: قَدْ أَنْفَقْنَا، وَرَحَلْنَا، وَتَعِبْنَا، فَلَمْ أَزَلْ فِي غَمٍّ مِنْ ذَلِكَ إِلَى وَقْتِ الحَجِّ، فَخَرَجتُ إِلَى مَكَّةَ، فَلَقِيْتُ بِهَا يَحْيَى بنَ مَعِيْنٍ، فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا زَكَرِيَّا! مَا نَزَلَ بِنَا مِنْ شَيْءٍ بَلَغَنَا عَنْكُم فِي عَبْدِ الرَّزَّاقِ؟
قَالَ: وَمَا هُوَ؟
قُلْنَا: بَلَغَنَا أَنَّكُم تَرَكْتُم حَدِيْثَهُ، وَرَغِبْتُم عَنْهُ.
قَالَ: يَا أَبَا صَالِحٍ! لَوِ ارْتَدَّ عَبْدُ الرَّزَّاقِ عَنِ الإِسْلاَمِ، مَا تَرَكْنَا حَدِيْثَهُ »[15] رفتیم درس ایشان، حالا میگویند درسش خوب نیست.
(پاسخ استاد): پس بیخود به من نسبت دادهاند. میگوید بیخود به من نسبت دادند که [گفتم] درس ایشان نروید. خیر بابا! از دین هم برگردد، ما قبولش داریم. حال، از این نکات، خیلی دارد.
اجازه بدهید... آقای محمد بن همام که نسبت به آقای شلمغانی موضع گرفته، این بود؛ از این خانواده بود و جزء فقها بود. ایشان این مطالب را نقل میکند.
نظر حسین بن روح درباره کتاب «التکلیف» شلمغانی
باز مطلبی از حسین بن روح میآورند. میگویند: « لَمَّا عَمِلَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الشَّلْمَغَانِيُّ كِتَابَ التَّكْلِيفِ قَالَ [الشَّيْخُ] يَعْنِي أَبَا الْقَاسِمِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ اطْلُبُوهُ إِلَيَّ لِأَنْظُرَهُ»[16] کتاب «التکلیف»، یک رساله عملیه و کتاب فقهی بود که در خانهها راه باز کرده بود. [حسین بن روح] گفت که یک نسخهاش را برای من بیاورید تا ببینم. «فَجَاءُوا بِهِ فَقَرَأَهُ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَى آخِرِهِ فَقَالَ مَا فِيهِ شَيْءٌ إِلَّا وَ قَدْ رَوَى عَنِ الْأَئِمَّةِ إِلَّا مَوْضِعَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةً فَإِنَّهُ كَذَبَ عَلَيْهِمْ فِي رِوَايَتِهَا لَعَنَهُ اللَّهُ »
یک مورد بس است! میگوید دو مورد است که در روایتش دروغ بسته است. چه کسی اینها را میگوید؟ حسین بن روح. بعد، مورد آن را نقل میکند. ابن بابویه و ابن داوود که صحبتش را دیروز مطرح کردیم، این دو میگویند که آنچه شلمغانی در آن خطا کرده و دروغ نسبت داده، باب الشهادة است. اجمال آن را عرض کنم: اگر شما صاحب حقی هستید و از ایشان مبلغی طلب دارید و یک شاهد بیشتر ندارید، دادگاه هم قبول نمیکند. [شلمغانی میگفت] شاهدت بیاید پیش من حرفهایش را بزند، من هم میشوم شاهد دوم.
(پرسش حضار): نامفهوم
(پاسخ استاد): من خودم شاهد میشوم، یعنی شد دو تا شاهد. شهود باید حسی باشند، شهادت من که حسی نیست.
از ایشان، از شاهد شما شنیدم. بله. میگوید این است قضیهاش. و الا در کتاب، مشکل دیگری ندارد. ابن بابویه میگوید: «هذا کذب منه، و لسنا نعرف ذلک.» همچین چیزی ما سراغ نداریم. و آخر سر، [حسین بن روح] گفت: «کذب فیه».
ببینید، دو سه توقیع از امام (ع) علیه ایشان رسیده است. یکیاش این است که ما اینجا نقل کردیم. در جلد ششم «معجم [رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة] امام مهدی»، این کتاب را تهیه کنید و داشته باشید، خیلی به شما کمک میکند.
(پرسش حضار): آقا نیست در بازار
(پاسخ استاد): بالاخره داشته باشید و این کتاب را مطالعه و خسته کنید. در اینجا راجع به اصحاب امام زمان (عج) و وکلای حضرت بحث شده است. یکی از کسانی که راجع به او بحث شده، آقای حسین بن روح است.
ببینید، دیروز یادتان هست اشاره کردم که معجزاتی بر دستان او صورت گرفت، البته به پشتوانه امام. چند تایش اینجا آمده است. یکیاش قضیه علی بن الحسین بن بابویه، پدر شیخ صدوق بود. خدا به او فرزند نمیداد. نامهای برای ایشان نوشت — این از مسلمات است و همه میگویند — نامه به واسطه ایشان بود که به امام عرض کرده بود من فرزند میخواهم. امام جواب داده بودند که از این همسرت [که ظاهرا دختر عمویش بوده] بچهدار نمیشوی. [و فرموده بودند] یک کنیزی را خواهی گرفت، با او ازدواج میکنی و از او بچهدار میشوی. اینجا اصل قضیه را نقل میکند که بالاخره بعد از آن، خداوند عزوجل، صدوق و برادرش را به او داد.
اینها [فرزندان ابن بابویه] مینشستند و خیلی نخبه بودند. عجیب در حفظ [مطالب] بودند. به آنها [که تعجب میکردند]، ابن الاسود میگفت: تعجب نمیکنم؛ کسی که به دعای امام زمان (عج) به دنیا آمده، هیچ جای تعجب نیست. خب، اینجا شما نگاه کنید، صفحه ۴۹...
شیخ طوسی نقل میکند:
« وجدت بخط أحمد بن إبراهيم النوبختي وإملاء أبي القاسم الحسين بن روح رضي الله عنه على ظهر كتاب فيه جوابات»[17] [کتابی که در آن] جوابهایی بود «وَ مَسَائِلُ أُنْفِذَتْ مِنْ قُمَّ يَسْأَلُ عَنْهَا هَلْ هِيَ جَوَابَاتُ الْفَقِيهِ ع أَوْ جَوَابَاتُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الشَّلْمَغَانِيِّ »
شلمغانی شلوغ کرده بود و منحرف شده بود؛ خودش نامهنگاری میکرد. قمیها نامه نوشتند برای حسین بن روح [و در واقع] برای امام که: «چنین جوابهایی برای ما آمده است؛ آیا اینها حرفهای شلمغانی است یا حرفهای ناحیه مقدسه است?»
(پرسش حضار): فقیه، منظور، امام زمان است اینجا؟
(پاسخ استاد): بله، امام عصر (روحی فداه). چند لقب [دارند]، مثلاً «الرجل»، «صاحب الدار»، «الغریم». اینها را ببینید؛ در فایده دوم یا سوم جلد دوم «جامع الرواة»، اینها را جمع کرده است.
خلاصه، [در جواب آمده:] « لِأَنَّهُ حُكِيَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ هَذِهِ الْمَسَائِلُ أَنَا أَجَبْتُ عَنْهَا فَكَتَبَ إِلَيْهِمْ عَلَى ظَهْرِ كِتَابِهِمْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَدْ وَقَفْنَا عَلَى هَذِهِ الرُّقْعَةِ وَ مَا تَضَمَّنَتْهُ فَجَمِيعُهُ جَوَابُنَا [عَنِ الْمَسَائِلِ] وَ لَا مَدْخَلَ لِلْمَخْذُولِ الضَّالِّ الْمُضِلِّ الْمَعْرُوفِ بِالْعَزَاقِرِيِّ لَعَنَهُ اللَّهُ فِي حَرْفٍ مِنْهُ»
[امام فرمودند:] «این دروغ گفته که جوابها مال من است. خیر، هیچکدامش مال خودش نیست؛ همهاش جوابهای ماست. و این مخذول، گمراه و گمراهکننده، معروف به عزاقری (یعنی شلمغانی)، هیچ دخالتی در این جوابها ندارد. یک کلمه از او نیست. دروغ گفته است.»
« وَ قَدْ كَانَتْ أَشْيَاءُ خَرَجَتْ إِلَيْكُمْ عَلَى يَدَيْ أَحْمَدَ بْنِ بِلَالٍ وَ غَيْرِهِ مِنْ نُظَرَائِهِ وَ كَانَ مِنِ ارْتِدَادِهِمْ عَنِ الْإِسْلَامِ مِثْلُ مَا كَانَ مِنْ هَذَا »
نامههایی به دست شما رسیده از ابن بلال و غیر ابن بلال. اینها چه کسانی هستند؟ اینها هم مرتد هستند؛ « عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ غَضَبُهُ ».
اما آن [توقیعی] که الان میخواهم برایتان نقل کنم... این...
(پرسش حضار): جامع الرواة اردبیلی؟
(پاسخ استاد): بله. این «تنبیه» سوم یا چهارم را نگاه کنید.
(پرسش حضار): دو جلدی؟
(پاسخ استاد): بله، آخرش هست.
بررسی توقیع شریف در لعن شلمغانی
ببینید، این توقیع راجع به ایشان است. این توقیع آنقدر مهم است که چند نفر آن را نقل کردهاند و اگر اختلافی در نقل هم هست، اشاره کردهاند که نقل فلانی، این کلمه است و نقل فلانی، این کلمه نیست.
ببینید، این نقل «صیمری» است. صیمری میگوید نامهای از امام زمان (عج) رسید: « عرَّفَكَ اللَّهُ الْخَيْرَ أَطَالَ اللَّهُ بَقَاءَكَ وَ عَرَّفَكَ الْخَيْرَ كُلَّهُ وَ خَتَمَ بِهِ عَمَلَكَ مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ وَ تَسْكُنُ إِلَى نِيَّتِهِ مِنْ إِخْوَانِنَا»[18] [امام] به او دعا میکنند: «خداوند عزوجل خیر را به تو نشان دهد، خدا عمرت را طولانی کند.»
«وَ عَرَّفَكَ الْخَيْرَ كُلَّهُ وَ خَتَمَ بِهِ عَمَلَكَ.» عاقبت به خیر شوی. خب، چه [میخواهند بفرمایند]؟
«مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ وَ تَسْكُنُ إِلَى نِيَّتِهِ مِنْ إِخْوَانِنَا أَسْعَدَكُمُ اللَّهُ » به آنهایی که مطمئنی شیعه و متدین هستند، این [پیامی] را که من به تو میدهم، به ایشان برسان.
(ابن داوود [در نقل دیگر] میگوید امام نفرمودند «أسعدکم الله»، بلکه فرمودند: « أَدَامَ اللَّهُ سَعَادَتَكُمْ ». اینقدر دقت [در نقل]!)
« بِأَنَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفَ بِالشَّلْمَغَانِيِّ زَادَ ابْنُ دَاوُدَ وَ هُوَ مِمَّنْ عَجَّلَ اللَّهُ لَهُ النَّقِمَةَ وَ لَا أَمْهَلَهُ»[19] به مردم [بگو] که شلمغانی، خدا جانش را بگیرد و نابودش کند. و همینطور هم شد دیگر؛ او را گرفتند و نابود کردند. « عَجَّلَ اللَّهُ لَهُ النَّقِمَةَ »، یعنی انتقام الهی به زودی شامل حالش بشود. « وَ لَا أَمْهَلَهُ »، خدا به او مهلت ندهد.
« قَدِ ارْتَدَّ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ فَارَقَهُ، اتَّفَقُوا، وَ أَلْحَدَ فِي دِينِ اللَّهِ وَ ادَّعَى مَا كَفَرَ مَعَهُ بِالْخَالِقِ قَالَ هَارُونُ فِيهِ بِالْخَالِقِ[1] جَلَّ وَ تَعَالَى وَ افْتَرَى كَذِباً وَ زُوراً وَ قَالَ بُهْتَاناً وَ إِثْماً عَظِيماً »
این شلمغانی که خدا جانش را بگیرد، از اسلام فاصله گرفت و مرتد شد و در دین خدا ملحد شد. و ادعایی کرده که با آن، به خالق، کفر ورزیده است. و دروغ و بهتان و گناه عظیمی را [مرتکب شده است]. این دیگر که بود؟ همانی که ابن همام چه گفت؟ «فقیه بود»، اما چه شد؟ «خلط»، قاطی کرد و از دین خارج شد.
« كَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً وَ خَسِرُوا خُسْراناً مُبِيناً.»
خب، نظر شما چیست؟ آقا (روحی فداه) [میفرمایند]:
«قَدْ بَرِئْنَا إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ آلِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْهِمْ بِمَنِّهِ وَ لَعَنَّاهُ عَلَيْهِ لَعَائِنُ اللَّهِ اتَّفَقُوا»
ما از او بیزاریم و لعنش هم کردیم. لعنتهای پیدرپی خدا بر آنان باد.
پشت سر هم. چه کار کرده بود و چگونه از موقعیت، سوءاستفاده کرده بود که اینگونه امام موضع میگیرند؟
بعد میفرماید: «فِي الظَّاهِرِ مِنَّا وَ الْبَاطِنِ فِي السِّرِّ وَ الْجَهْرِ وَ فِي كُلِّ وَقْتٍ وَ عَلَى كُلِّ حَالٍ»
او ظاهراً و باطناً ملعون است و در هر وقتی و بر هر حالی ملعون است. و نه فقط خودش، مریدانش هم همینطور.
« وَ عَلَى مَنْ شَايَعَهُ وَ تَابَعَهُ أَوْ بَلَغَهُ هَذَا الْقَوْلُ مِنَّا وَ أَقَامَ عَلَى تَوَلِّيهِ بَعْدَهُ »
[و لعنت بر کسی که] این پیام من به او برسد و باز دهنکجی کند و از او تبعیت کند.
« وَ أَعْلَمَهُمْ (قَالَ الصَّيْمَرِيُّ) تَوَلَّاكُمُ اللَّهُ»
خدا شما را عزیز بگرداند، خدا سرپرستی شما را به عهده بگیرد و شما را به خودتان وانگذارد.
« أَنَّنَا فِي التَّوَقِّي وَ الْمُحَاذَرَةِ مِنْهُ عَلَى مِثْلِ [مَا كَانَ] مَنْ تَقَدَّمَنَا لِنُظَرَائِهِ »
بدانید که ما از او برحذریم. این بنده شیطان، اینی که میگوید - استغفرالله - قیامکننده، منظور، ابلیس است؛ اینی که میگوید علی بن ابیطالب، معاویه را نصب کرده است... انحرافاتش یکی دو تا نیست. آقا میفرمایند که ما از او برحذریم. « التَّوَقِّي وَ الْمُحَاذَرَةِ مِنْهُ » ما... بعد میفرمایند: خیلی مواظب باشید با این کسانی که منحرف هستند، نشست و برخاست نکنید، تماس نگیرید؛ ممکن است یک کلمه بگویند و همان یک کلمه، مسیر را عوض کند. ما که برحذریم، [شما هم] برحذر باشید. «عَلَى مِثْلِ [مَا كَانَ] مَنْ تَقَدَّمَنَا لِنُظَرَائِهِ» نظیر هم داشته و چند تا منحرف دیگر هم بودند. بعد اسم می برند .«مِنَ الشَّرِيعِيِّ وَ النُّمَيْرِيِّ وَ الْهِلَالِيِّ وَ الْبِلَالِيِّ وَ غَيْرِهِمْ»
«وَ هُوَ حَسْبُنَا فِي كُلِّ أُمُورِنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.»
نتیجهگیری: عدم وکالت شلمغانی و ردّ عنوان «وکیل مذموم»
خب، سؤال من این است: کسی که چنین نامهای از امام زمان (عج) علیه او صادر شده باشد، آیا این را میگوییم «وکیل امام بوده و مذموم بوده»؟ این از دین خارج شده، این مرتد بوده، دین نداشته است. شخصیتی مثل ابن همام، که خود شما اینقدر از او تعریف کردید، میگوید حتی یک لحظه هم وکالت از [حسین بن روح] نداشته است. من نمیدانم. به نظرم سهو القلم باشد
« وَ كُوتِبَ مَنْ بَعُدَ مِنْهُمْ بِنُسْخَتِهِ فِي سَائِرِ الْأَمْصَارِ فَاشْتَهَرَ ذَلِكَ فِي الطَّائِفَةِ[20] فَاجْتَمَعَتْ عَلَى لَعْنِهِ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُ»[21]
کسانی که اطلاعرسانی کردند، این توقیع امام را تکثیر کردند و در سایر شهرها منتشر شد و در میان طایفه شیعه مشهور شد که این، طرد شده امام زمان است. نتیجه چه شد؟ در سال ۳۲۳، محمد بن علی شلمغانی اعدام شد و به قتل رسید.
این هم یکی از کسانی است که شیخ طوسی [نام او را] آورده و تعبیر ایشان هم این است: « ذكر المذمومين الذين ادعوا البابية[و السفارة كذبا و افتراء] »[22] . این با فرمایش مرحوم آقای خویی (رحمة الله علیه) خیلی فرق میکند که میخواستند بفرمایند وکیل ممکن است غیرثقه هم باشد و [لذا ما] وکلای مذموم [داشتهایم].
[خیر]، ما وکیل مذموم نداشتیم؛ اینها ادعای سفارت کردهاند. چند نفر دیگر هم هستند، ابوبکر بغدادی و دیگران، که انشاءالله در جلسات بعد به آنها اشاره خواهیم کرد.
(پرسش حضار): صفحه چند بود توقیع؟
(پاسخ استاد): این توقیع، صفحه ۴۱۰ [کتاب غیبت طوسی] است. میدانید کتاب شیخ طوسی چند چاپ دارد. این، چاپ مؤسسه معارف اسلامی است. به نظر من از بهترین چاپها این است؛ این را تهیه کنید با تعلیقات عالی.
(پرسش حضار): چاپ معارف اسلامی؟
(پاسخ استاد): بله
(پرسش حضار): القاب را در نجم الثاقب پیدا کردم ولی در «جامع الرواة» پیدا نکردم.
(پاسخ استاد): آخر من خودم دیدم؛ اگر ندیده باشم، نمیگویم.