< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری‌زنجانی

1402/07/04

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: حقیقت وضع /مبحث وضع /مقدمات

خلاصه مباحث گذشته:

در جلسۀ گذشته به بحث از حقیقت وضع وارد شدیم و کلمات محقق خراسانی را مورد بررسی قرار دادیم. در کلمات ایشان تعابیر مختلفی برای حقیقت وضع بیان شده بود. یکی از تعابیر بکار رفته در تقریرات درس ایشان، تعبیر تعاهد بود که شاید بتوان آن را از ریشه‌های مسلک تعهّدی که بعد از ایشان توسط مرحوم نهاوندی مطرح شده است، تلقی کرد.

در این جلسه با محوریت کلام مرحوم آقای صدر، به بررسی ملک تعهّد و جوانب مختلف آن خواهیم پرداخت.

 

1- مروری بر مسلک‌های موجود در حقیقت وضع

بحث دربارۀ حقیقت وضع بود. مرحوم شهید صدر در این زمینه بحث مفصلی را مطرح نموده است. تقریرات آقای هاشمی[1] و تقریرات آقای حائری[2] در محتوا و نحوۀ بیان تفاوت‌های جدّی دارند هر چند جوهر اصلی هر دو تقریر یکی است. به نظرمان رسید مناسب است محور بحث را تقریرات آقای حائری قرار بدهیم و در عین حال به تقریرات آقای هاشمی نیز توجه خواهیم داشت. این دو تقریر در ترتیب بحث نیز با یکدیگر تفاوت دارند و مسلک‌هایی که در این بحث وجود دارد در این دو تقریر به دو گونۀ مختلف منعکس شده است.

بر اساس تقریرات آقای حائری مرحوم آقای صدر می‌فرماید وقتی یک لفظ، تلفظ می‌شود معنایش به ذهن مخاطب انتقال می‌یابد. این انتقال معنا ذاتی نیست یعنی اینگونه نیست که تصور لفظ ذاتاً منشأ تصور معنا شود پس این انتقال ذهنی نیازمند به یک عامل خارجی است و این عامل خارجی همان وضع است. در تبیین حقیقت وضع سه مسلک اصلی وجود دارد که برخی از این سه، خودشان به مسلک‌های جزئی‌تری منقسم می‌شوند. سه مسلک نامبرده عبارتند از: 1- مسلک تعهد-2-مسلک اعتبار-3-مسلک جعل حقیقی.

1.1- مسلک تعهّد و ریشه‌های آن

اولین کسی که صریحاً مسلک تعهد از او نقل شده، مرحوم نهاوندی در کتاب تشریح الاصول می‌باشد[3] . پس از ایشان مرحوم حاج شیخ در درر نیز این مسلک را پذیرفته است[4] . و در ادامه محقق خوئی و برخی دیگر از علماء نیز آن را پذیرفته‌اند[5] .

در جلسۀ سابق گفتیم در کلمات محقق خراسانی نیز به این مسلک اشاراتی دیده می‌شود اما نه با تعبیر تعهّد بلکه با تعبیر تعاهد بین واضع و مخاطب؛ ایشان فرموده است: یکون ذلک منه تعاهداً بینه و بین من خوطب به من اهل محاوراته ... [6] . پس مستفاد از عبارت ایشان آن است که وضع عبارت است از یک تعاهد و قرارداد طرفینی.

این تعاهد ممکن است با مسلک تعهّد تفاوت داشته باشد اما بهر حال می‌تواند از ریشه‌های این مسلک قلمداد شود.

1.1.1- تفسیر مسلک تعهّد

تفسیر مسلک تعهّد به این شکل است که هر گاه متکلم قصد تفهیم فلان معنا داشته باشد، فلان لفظ را به کار می‌برد. این تعهّد سبب می‌شود وقتی مخاطب لفظ را از متکلم شنید، به مقتضای عقلائی «اصالة الوفاء بالتعهّد» گفته شود متکلم به تعهّدات خودش وفاء نموده است و لفظ را در معنای مورد نظر بکار برده است.

1.1.2- نتایج مترتب بر مسلک تعهّد

مرحوم آقای صدر، نتایجی را بر این مسلک مترتب کرده‌اند:

    1. نکتۀ اول این است که یک نوع ملازمه بین بکارگیری لفظ و قصد تفهیم معنا وجود دارد و متکلم در حقیقت، به این ملازمه تعهّد داده است. طرفین ملازمه عبارتند از اتیان لفظ، و قصد تفهیم معنا.

    2. نتیجۀ نکتۀ اول، نکتۀ دوم است؛ نکتۀ دوم آن است که دلالت استعمالی، مجردّ دلالت تصوری نبوده و از مقولۀ دلالت تصدیقی است.

یک موقع می‌گوییم آنچه نتیجۀ وضع است یا به تعبیری نتجیۀ دلالت وضعیه، آن است که با تصوّر لفظ، معنای آن به ذهن خطور کند. به عبارت دیگر یک موقع نتیجۀ دلالت وضعیه را تصور معنا در اثر تصور وضع، می‌دانیم که از مقولۀ دلالت تصوریه خواهد بود.

اما یک موقع می‌گوییم نتیجۀ وضع، آن است که با شنیدن لفظ از شخص ذی‌شعور می‌فهمیم متکلم، قصد تفهیم معنا را داشته است؛ به عبارت دیگر قصد تفهیم معنا که تصدیقی از تصدیقات است با شنیدن و تصور لفظ حاصل می‌شود.

    3. نکتۀ سوم این است که طبق این مبنا هر متکلمی که سخن می‌گوید خودش یک واضع است؛ یعنی ابتدا باید تعهّد کند تا در اثر این تعهّد لفظی دال بر قصد تفهیم معنا باشد و بدون این تعهّد این مطلب صحیح نیست.[7]

1.1.3- پیش‌فرض مرحوم شهید صدر در بررسی مسلک تعهّد

مرحوم آقای صدر سه نتیجۀ فوق را ذکر نموده و در ادامه در مقام مناقشه در این مسلک بر آمده است.

پیش از وارد شدن به مناقشات مرحوم آقای صدر تذکر این نکته مناسب است که مرحوم آقای صدر در مباحث آینده به مطلبی تکیه می‌کنند مبنی بر این که بنائات عقلاء در باب الفاظ و امثال آن، ناشی از دلالات و استظهارات است[8] . این مطلبی است که ایشان به عنوان اصل مفروض تلقی به قبول کرده است. اگر این مطلب به عنوان اصل مفروض تلقی به قبول شود از همان ابتداء مسلک تعهّد تخریب می‌شود چون طبق مسلک تعهّد، اساس دلالت لفظ بر معنا، بر پایۀ «اصالة الوفاء بالتعهّد» استوار است و این اصل، ربطی به دلالت‌های لفظیه و استظهارات ندارد و بر اصالة الظهور و مانند آن استوار نیست.

اما ما این مطلب را قبول نداریم؛ اینکه مرحوم آقای صدر اصول عقلائی را به دلالات و اصالة الظهور بازگشت داده و این مطلب را به عنوان پیش‌فرض بحث پذیرفته، مطلب صحیحی نیست. نهایت چیزی که می‌توان پذیرفت آن است که اصول عقلائی به مناط اماریت و کاشفیت حجت شده‌اند و این اماریت و کاشفیت غیر از اصالة الظهور است چون اماریت و کاشفیت ممکن است سنخش با سنخ ظهور فرق داشته باشد. بنابراین اصالة الوفاء بالتعهّد به عنوان اینکه غالب افراد به تعهّدات خویش وفاء می‌کنند، یک نوع اماریتی را به همراه دارد که ناشی از غلبه است.

1.1.4- نادرست بودن، اصل عقلائی «اصالة الوفاء بالتعهد»

نکتۀ دیگر این است که آیا می‌توانیم یک اصل کلی، به نام اصالة الوفاء بالتعهّد را قبول کنیم؟ آیا اشخاص حتماً به تعهّدات خودشان عمل می‌کنند؟ به نظر می‌رسد چنین قانون عامی وجود ندارد؛ این گونه نیست که اشخاص لزوماً به تعهّدات خود عمل کنند؛ وفای به تعهّدات تنها در خصوص انسان‌های وفادار، متعهّد و عادل قابل تضمین است؛ به عبارت دیگر، یک انگیزه‌ای فراتر از انسان بودن انسان، باید ضمیمه شود تا منشأ تضمین وفای به عهد شود؛ این انگیزه می‌تواند انگیزۀ اخلاقی یا شرعی باشد.

 

سؤال: آیا نمی‌توان گفت انسان‌ها به جهت این که هدفشان از تکلم، افهام مقصودشان به مخاطب است، برای این که نقض غرض نشود، حتماً به تعهدشان عمل می‌کنند؟ یعنی هر چند اصالة الوفاء بالتعهّد یک قانون عام در همۀ ابواب نیست اما در خصوص باب تکلم یک قانون عقلائی است چون در غیر این صورت غرض متکلم نقض می‌شود؟

پاسخ: خیر؛ فرض این است که اصالة الوفاء بالتعهّد به عنوان یک قانون عام می‌خواهد این مطلب را تصحیح کند. در ادامه به این بحث بیشتر می‌پردازیم. شما پای اصالة الوفاء بالتعهد را وسط کشیدید در حالی که نیازی به تأسیس چنین قانونی نیست؛ شما بگوئید همین که غرض افراد از تکلم، تفهیم مقصود است، منشأ می‌شود به تعهّدشان عمل کنند تا نقض غرض نشود اما این دیگر ربطی اصالة الوفاء بالتعهّد عقلائی ندارد و یک نکتۀ مستقل است.

 

شایان ذکر است که تعبیر اصالة الوفاء بالتعهّد در تقریر آقای هاشمی مطرح نیست اما در تقریر آقای حائری موجود است. در کلمات کسانی که مسلک تعهّد را مطرح کردند نیز چنین تعبیری را نیافتیم.

1.1.5- بررسی اعتراضات مرحوم شهید صدر به مسلک تعهّد

مرحوم آقای صدر اعتراضات متعددی را نسبت به مسلک تعهد مطرح می‌کنند که با قدری تفاوت تعبیری آن را بیان می‌کنیم.

ایشان می‌فرماید ما با چهار صیغه می‌توانیم مسلک تعهد را بیان کنیم و متعلق تعهّد را روشن کنیم؛ تعهّد به یک جملۀ شرطیه تعلق می‌گیرد یعنی متعلق تعهد یک شرط دارد و یک جزاء:

    1. متکلم تعهّد می‌دهد به اینکه اگر قصد تفهیم معنا داشتم لفظ را اتیان می‌کنم؛ پس متکلم متعهّد می‌شود که هر وقت قصد تفهیم معنا را داشت، لفظ را بکار گیرد.

    2. شکل دوم عکس شکل اول است؛ به این صورت که اگر لفظ را آوردم، قصد تفهیم معنا دارم.

    3. شکل سوم جنبۀ سلبی قضیه است به این صورت که اگر قصد تفهیم معنا ندارم، لفظ را تلفظ نمی‌کنم.

    4. شکل چهارم را در ادامه مطرح می‌کنیم.

مرحوم آقای صدر به این صیغه‌های چهارگانه اشکال نموده و می‌فرمایند:

در صیقۀ اول، مقصود ما که همان دلالت لفظ بر معنا است حاصل نمی‌شود چون متکلم می‌گوید اگر قصد تفهیم معنا داشتم، لفظ را اتیان می‌کنم نه این که هر وقت لفظ را اتیان کردم، معنا را قصد کردم؛ آنچه مطلوب است این است که هر وقت لفظ اتیان شد، معنا فهمیده شود و این عکس جملۀ شرطیه‌ای است که در شکل اول متعلق تعهّد است. جملۀ شرطیۀ مذکور عکسش را اثبات نمی‌کند.

تقریبی که مرحوم شهید صدر برای صیغۀ دوم بیان کردند تقریب بسیار بدی است و خودشان در ادامه به آن اشکال کرده‌اند. ایشان تقریب صیغۀ دوم را به این شکل بیان می‌کنند: عکس الأول و ذلک بأن یکون الشرط هو الاتیان باللفظ و الجزاء هو قصد تفهیم المعنی فهو متعهّد بأنه متی ما أتی باللفظ قصد تفهیم المعنی و حتی لو صدر عنه اللفظ غفلة فسوف یحدث فی نفسه قصد تفهیم المعنی وفاءاً بتعهده.[9] ایشان می‌گوید هر وقت لفظ را آورد بعد از آن معنا را اراده خواهد کرد یعنی حتی اگر این لفظ اتفاقاً از دهانش پرید برای این که به تعهّدش وفاء کند معنایش را اراده می‌کند. ایشان چنین تقریب ضعیفی را مطرح نموده و سپس به آن اشکل نموده است که این مطلب بر خلاف طبع اولیه است چون اول قصد تفهیم معنا محقق می‌شود و سپس لفظ اتیان می‌شود لذا صیغۀ دوم با طبع عقلائی هماهنگ نیست.

اگر ما بخواهیم صیغۀ دوم را تقریب کنیم اصلاً نباید به این شکلی که مرحوم آقای صدر بیان نموده، تقریبش کنیم چون این تقریب، بسیار بد است. تقریب درست این است که گفته شود، من هر وقت لفظ را اتیان می‌کنم متعهّد می‌شوم قبلاً قصد تفهیم معنا داشتم نه این که بعداً بخواهم معنا را اراده کنم؛ اساساً تعبیر غفلة جایگاهی در این تقریب ندارد و باید حذف شود. متکلم متعهد است که هر وقت لفظ را بکار می‌برد قبلاً قصد تفهیم معنا را داشته و قصد تفهیم معنا منشأ شده لفظ را اتیان کند. چنانکه پیدا است، این تقریب کاملاً عقلائی است چون ارادۀ معنا موجب اتیان لفظ می‌شود لذا متکلم می‌گوید انگیزۀ من از اتیان لفظ، فقط ارادۀ معنا بوده است و اشکال مرحوم آقای صدر هم به این تقریب ارتباطی پیدا نمی‌کند.

عمدۀ مطلب، اشکالی است که ایشان به صیغۀ سوم بیان می‌کند.

اشکال صیغۀ سوم این است که مستلزم نبود مجاز در مکالمات است و ابن خلاف وجدان است. در تقریر آقای هاشمی عمدتاً به همین اشکال نبود مجاز، تکیه شده است[10] . ایشان می‌فرماید طبق صیغۀ سوم متکلم متعهد است هر وقت لفظی را آورد حتماً قصد تفهیم معنایش حقیقی‌اش را داشته باشد و لازمۀ این مطلب تعهّد متکلم به آن است که تنها در صورت قصد تفهیم معنای حقیقی، لفظ را اتیان کند و حال آن که بالوجدان گاهی در کلام از مجاز استفاده می‌شود ئ متکلم نیز لفظ را در معنای مجازی استعمال کرده است و خود متکلم نیز می‌داند گاهی می‌تواند معنای مجازی را اراده کند.

البته این اشکال طبق مبنای مرحوم شهید صدر مطرح می‌شود که وجود مجاز را قبول دارند؛ در باب حقیقت و مجاز یک بحثی مطرح است مبنی بر این که آیا مجاز به این نحو واقعیت دارد یا نه؟ در آن بحث مطلبی را به سکاکی نسبت داده‌اند که نسبتش درست نیست. مرحوم آ شیخ محمدرضا اصفهانی در وقایة الأذهان[11] این مطلب را آورده است که مرحوم آ شیخ عبدالله گلپایگانی منکر وجود مجاز لغوی بود ولی من آن را قبول نداشتم؛ اما با قدری بحث و گفتگو به این نتیجه رسیدم حق با مرحوم آ شیخ عبدالله گلپایگانی است لذا آن را پذیرفتم و یک رساله‌ای در اثباتش نوشتم. مطلب مورد نظر عبارت از این است که تمام استعمالات، از قبیل استعمال لفظ در ما وضع له هستند و استعمال در غیر ما وضع له وجود خارجی ندارد؛ فارق بین حقیقت و مجاز در این است که استعمال در ما وضع له، گاهی بدون ادعاء است و گاهی همراه با ادعاء. بر این اساس وقتی متکلم می‌گوید «رأیت اسداً یرمی» اسد را در رجل شجاع استعمال نکرده است بلکه اسد را در همان حیوان مفترس استعمال کرده است اما با ادعای اینکه رجل شجاع هم حیوان مفترس است. بنابراین تفاوت حقیقت و مجاز در مستعمل فیه نیست بلکه در بود و نبود ادعاء است. طبق این مبنا دیگر نمی‌توان وجود مجاز را به عنوان نقض بر صیغۀ سوم مطرح کرد لذا صیغۀ سوم که به طور خاص توسط مرحوم آقای صدر مورد اشکال قرار گرفته، از اشکال خلاصی می‌یابد.

تقریب سوم نیز عبارت از این است که متکلم متعهد شود اگر قاصد تفهیم معنا نباشد، لفظ را نیاورد؛ لازمۀ این صیغۀ آن است که اگر لفظ را بیاورد معنای حقیقی را قصد کرده است که لازمه‌اش آن است که معنای مجازی وجود نداشته باشد که در این صورت اشکال سابق دوباره قابل طرح خواهد بود و همان پاسخی که برای خلاصی از آن مطرح شد نیز جریان خواهد داشت.

به نظر می‌رسد اشکال موجود در این دو تقریب را باید به شکل دیگری مطرح کرد.[12]

یک مطلب این است که آیا همیشه هدف متکلم از آوردن لفظ، تفهیم معنا است؟ فرض کنید شخصی اصلاً معنا را بلد نیست و صرفاً می‌خواهد شعر بخواند؛ یا شخصی معنا را بلد است اما به هر حال فعلاً به معنایش توجه ندارد و صرفاً می‌خواهد ببیند صدایش خوب است یا نه. پس فرض بکارگیری لفظ بدون قصد تفهیم معنا، فرضی است که ممکن الوقوع بوده و وجهی ندارد بگوئیم داعی و انگیزۀ متکلم از بکارگیری لفظ، حتماً تفهیم معنا بوده است.

ممکن است برای اصلاح صیغه و خلاصی از اشکال فوق، قید «للاستعمال» به صیغه افزوده شود به این صورت که اتیان لفظ، للإستعمال باشد. یعنی تنها در صورتی متکلم این لفظ را به هدف استعمال، اتیان می‌کند که قصد تفهیم معنا را داشته باشد.

حال با فرض اصلاح این صیغه، هر کدام از تقریب صیغۀ اول و صیغۀ دوم نقض‌هایی دارند. با صرف نظر از بحثی که مرحوم آقای صدر داشتند صیغۀ اول این بود که اگر قصد تفهیم معنا را داشته باشد، باید این لفظ را بیاورد؛ این صیغه مستلزم نفی ترادف است چون در الفاظ مترادف، تمام الفاظ مورد نظر، یک معنا را افهام می‌کنند لذا متکلم می‌تواند از بین الفاظ مورد نظر هرکدام را که دلش خواست اتیان کند، در حالیکه طبق صیغۀ اول، حتماً باید با همان لفظ خاص بیان شود نه با مرادفش.

 

سؤال: برای خلاصی از اشکال وجود ترادف؛ می‌توان گفت متکلم متعهّد است، به هنگام قصد تفهیم معنا، این لفظ خاص یا مرادفش را اتیان کند؛ چنانکه پیدا است این تقریب هیچ نقضی ندارد؟

پاسخ: خیر؛ تعهّد به هر لفظی مستقل از تعهّد لفظ دیگر است لذا تعهّد به این لفظ خاص دیگر به مرادفش ربطی ندارد.

 

در مورد صیغۀ دوم نیز گفته شد، هر وقت این لفظ را آوردم، قصد تفهیم این معنای خاص را دارم؛ لازمۀ این صیغه نیز نفی اشتراک است چون در الفاظی که مشترک بین چند معنا هستند، اتیان لفظ، لزوماً برای تفهیم این معنای خاص نیست چون لفظ مشترک ممکن است برای افهام یک معنای دیگر بکار رفته باشد. پس به دلیل مسلم بودن وجود اشتراک لفظی، این صیغه نیز قابل پذیرش نخواهد بود.

برای اصلاح این صیغه‌ها و خلاصی از نقض‌های مربوطه، باید قیدهایی به این صیغه‌ها افزوده شود. مثلاً باید گفت هر وقت لفظ را آوردم و قرینۀ معیّنه‌ای بر تعیین یکی از معانی‌ آن نیاوردم، قصد تفهیم آن معنای خاص را داشتم. اما مشکل این است که با افزودن این قید نیز یک نوع ضرورت به شرط محمول محقق می‌شود چون معنای افزودن این قید آن است که هر وقت لفظ مشترک آورده شد و قرینۀ معینه بر افهام این معنای خاص اقامه شد، قصد تفهیم این معنای خاص وجود داشته است؛ همانطور که پیدا است این نوع تعهّد همراه با نوعی ضرورت به شرط محمول است و پیدا است که تحلیل حقیقت وضع به این شکل صحیح نیست.

 

سؤال: چه اشکالی دارد که متکلم یکبار متعهّد شود با اتیان این لفظ، این معنای خاص را اراده کرده باشد؛ و بار دیگر متعهّد شود با اتیان این لفظ، معنای دیگر را اراده کرده باشد؟ یعنی هر بار یک تعهّد جداگانه می‌دهد که با در کنار هم قرار گرفتن این تعهد‌ها، پدیدۀ اشتراک نیز توجیه می‌شود؟

پاسخ: اساساً چنین تعهدی معنا ندارد. وقتی یکبار متعهّد شد با اتیان لفظ، این معنای خاص را اراده کرده باشد، دیگر نمی‌تواند در یک تعهّد دیگر، متعهد شود با اتیان لفظ، معنای دیگری را اراده کرده است چون این دو تعهّد، با یکدیگر در تضادّ هستند. به طور مثال من نمی‌توانم یکبار متعهّد شود این کالا را به زید بفروشم و در یک تعهّد دیگر متعهّد شوم آن را به عمرو بفروشم چون این دو تعهّد با یکدیگر قابل جمع نیستند.

 

سؤال: چنین چیزی در باب استعمال الفاظ چه محذوری دارد؟

پاسخ: متکلم خودش می‌داند وقتی این لفظ را اتیان می‌کند ممکن است این معنای خاص را اراده کرده باشد و ممکن است معنای دیگرش را اراده کرده باشد، پس نمی‌تواند متعهّد به یک معنای خاص شود. همچنین بالعکس؛ متکلم نمی‌تواند متعهّد شود هر وقت خواست این معنا را اراده کند، حتماً از این لفظ خاص استفاده کند چون ممکن است لفظ مرادفش را انتخاب کند.

توجه به این نکته لازم است که واضعان الفاظ، خصوصاً در وضعهای جدید، به هنگام وضع می‌دانند که این لفظ مشترک است و معانی مختلف دارد. نکته‌ای که در جلسۀ سابق بدان اشاره کردیم و در ادامۀ بحث نیز به آن تکیه خواهیم داشت این بود که یک سری وضع‌ها در زندگی روزمرۀ خود ما وجود دارد. به طور مثال وقتی ما نام فرزندمان را محمّد می‌گذاریم می‌دانیم تنها فرزند ما نیست که نامش محمّد است و ممکن است هزار بچۀ دیگر به نام محمد هم وجود داشته باشند. خیلی اوقات در همان موقعیت حالت ترادف را نیز ایجاد می‌کنیم و چند اسم، لقب، کنیه و مانند آن برای فرزندمان وضع می‌کنیم. ما می‌توانیم هم‌زمان نام فرزندمان را علی، لقبش را مرتضی، و کنیه‌اش را ابوالحسن بگذاریم پس در حال وضع می‌توان به پدیدۀ ترادف توجه داشت و چنین پدیده‌ای با مسلک تعهّد توجیه‌پذیر نیست.

 

سؤال: فرض بحث شما در مورد واضع واحد است لذا می‌فرمایید تعهّدهای متضادّ معنا ندارد؛ اما ما می‌توانیم در طول زمان واضع‌های متفاوتی تصویر کنیم که هر یک تعهّد خودشان را دارند؟

پاسخ: خود واضع به این چیزها توجه دارد. معنا ندارد واضع، به چیزی تعهّد بدهد که بر خلاف تعهّد دیگرش است. در ادامه بیشتر مطلب را توضیح می‌دهیم.

 

سؤال: هر واضعی، تعهّد خودش را دارد و تضادّی هم در تعهّدات خودش رخ نمی‌دهد؟

پاسخ: هر واضعی، نسبت به تعهّدات واضعان دیگر نیز متعهّد است. فرض این است که هر متکلمی خودش یک واضع است. من که می‌خواهم کلمه‌ای را وضع کنم، علاوه بر تعهّد خودم نسبت به وضع‌های صورت گرفته توسط دیگران نیز متعهّد هستم.

 

مرحوم آقای صدر بحث را به این شکل دنبال نکردند و اشکالاتی همچون نقض به مجاز و مانند آن را مطرح کرده‌اند. ایشان می‌فرماید ما اشکالات ذکر شده را خدمت سیدنا الاستاد مرحوم آقای خوئی عرض کردیم؛ ایشان به جای این سه صیغه‌ای که در نگاه بدوی برای مسلک تعهّد مطرح شد، یک تقریب دیگری را مطرح نمودند مبنی بر این که واضع، متعهّد است به اینکه «أن لا یأتی باللفظ الا اذا قصد المعنی الحقیقی» و سپس از این تعهّد استثناء کرده است به این که اگر خواست مجاز بیاورد بر وی لازم است مجاز را همراه با قرینه بیاورد.[13]

به این نکته توجه داشته باشید که این اشکال ناظر به خصوص بحث مجاز است لذا به اشکال اشتراک و ترادف ربطی ندارد یعنی اشکال ترادف و اشتراک با این بیان حل نمی‌شود. اشتراک این بود که بر متکلم لازم نیست به هنگام استعمال لفظ مورد نظر، حتماً این معنای خاص را اراده کرده باشد و این که بگوئیم به هنگام استعمال لفظ مورد نظر همراه با قرینۀ معینه، باید معنای معیّن را اراده کرده باشد چیزی شبیه ضرورت به شرط محمول است. پس هر چند می‌توانیم برای نجات از اشکالات، با اضافه کردن برخی قیود، صیغه‌ها را اصلاح کرد اما با اضافه کردن این قیدها استغراب بیشتر شده و معلوم می‌شود این صیغه اشتباه است.

پس به حسب آنچه مرحوم آقای صدر از محقق خوئی نقل نمودند، متکلم متعهّد می‌شود در دو صورت لفظ را استعمال کند؛ یا قصد تفهیم معنای حقیقی را داشته باشد و یا اگر قصد تفهیم معنای مجازی را دارد با قرینه این کار را انجام می‌دهد.

مرحوم آقای صدر به تقریب محقق خوئی نیز اشکال می‌کنند مبنی بر این که خیلی اوقات ممکن است متکلم لفظ را در معنای مجازی استعمال کند و قرینه‌ای هم اقامه نکند چون خارجاً چنین نمونه‌هایی از استعمال نیز داریم.

اشکال مرحوم آقای صدر چندان روشن نیست؛ چون معلوم نیست چنین استعمالات مجازیی که متکلم قرینه‌ای بر مجاز اقامه نکند با طبع اولی استعمالات، هماهنگ باشد. البته آقای حائری در حاشیه می‌فرماید ممکن است شیء دیگری را به تعهّد اضافه کنیم به این صورت که متکلم لفظ را در معنای مجازی استعمال کرده قرینه‌ای هم اقامه نکرده، به دلیل این که غرضش اموری از قبیل اجمال یا اهمال بوده است[14] . طبق فرمایش آقای حائری می‌توان مسلک تعهّد را چنین تبیین کرد که متکلم متعهّد است یا معنای حقیقی را اراده کند، یا معنای مجازی را همراه با قرینه اراده کند، و یا قصد اجمال یا اهمال داشته باشد.

چنانکه پیدا است برای اصلاح صیغه‌ها دائماً می‌توان قیودی را اضافه کرد اما هر مقدار به این قیود اضافه کنیم استغراب این وجوه بیشتر می‌شود و الا خیلی از وجوه مذکور را می‌توان با تکلف در اثر افزودن قیود تصحیح کرد.


[1] بحوث في علم الأصول، ج‌1، ص: 72.
[2] مباحث الاصول ج1 ق1 ص81.
[3] تشريح الأصول، ص: 22.
[4] دررالفوائد ( طبع جديد )، ص: 35.
[5] مصباح الأصول ( مباحث الفاظ - مكتبة الداوري )، ج‌1، ص: 40.
[6] البحوث الاصولیه ج1 ص131.
[7] مباحث الاصول ج1 ق1 ص83.
[8] مباحث الاصول ج1 ق1 ص87.
[9] مباحث الاصول ج1 ق1 ص84.
[10] بحوث في علم الأصول، ج‌1، ص: 79.
[11] وقاية الأذهان، ج1 ص18.
[12] عبارت استاد در این جمله نامفهوم بود لذا انتسابش به استاد قطعی نیست.
[13] مباحث الاصول ج1 ق1 ص85.
[14] حاشیۀ مباحث الاصول ج1 ق1 ص87.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo