< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1401/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادوات عموم / عام و خاص/ مباحث الفاظ

 

بحث راجع به ادوات عموم بود که "کل" یکی از ادوات عموم هست. عرض کردیم کل کل گاهی برای استیعاب افرادی می‌آید مثل اکرم کل عالم، گاهی برای استیعاب اجزائی می‌آید مثل اکلت کل السمکة که در این مثال "کل" برای بیان استیعاب اجزاء سمکه هست ولی در مثال اکرم کل عالم برای استیعاب تمام افراد عالم است.

بحث در این واقع شده که منشأ فرق بین این دو مثال چیست؟ آیا "کل" مشترک لفظی است بین این دو یا مشترک معنوی است؟

بحوث: "کل" مشترک معنوی است بین استیعاب اجزائی و افرادی و اصل در آن، استیعاب اجزائی است

در بحوث فرموده‌اند: "کل"‌ مشترک معنوی است، ‌وضع شده است کل برای واقع الاستیعاب. ‌واقع الاستیعاب در مقابل مفهوم استیعاب است، ‌یعنی کل مرادف نیست با کلمه الاستیعاب، و لکن وقتی که شما کل را بکار می‌برید دلالت می‌کند بر مصداق استیعاب و واقع استیعاب. در بحوث فرمودند: مفاد کل وقتی شد واقع الاستیعاب، این‌که گاهی استیعاب، افرادی است یا اجزائی است این را باید از خارج بفهمیم و الا مفاد کل جامع استیعاب هست و کل مشترک معنوی است بین استیعاب افرادی و استیعاب اجزائی.

بعد فرموده‌اند:‌ به نظر ما اصل در معنای کل این هست که استیعابش اجزائی باشد، ‌استیعاب اجزائی قرینه نمی‌خواهد، ‌ولی استیعاب افرادی قرینه می‌خواهد. نه این‌که معنای کل استیعاب اجزائی است، ‌نخیر، معنای کل ذات استیعاب است، ‌جامع استیعاب است، و لکن اتحاد یک طبیعت با اجزائش اوضح هست از شمول طبیعت نسبت به افرادش. این‌که یک طبیعتی شامل اجزائش بشود این نیاز به لحاظ زاید ندارد. انسان شامل اجزاء انسان می‌شود، سر و گردن و سینه و دست و پا، و لذا شمول طبیعت نسبت به اجزاء واضح‌تر و محسوس‌تر است تا شمول طبیعت نسبت به افراد که نیاز دارد به یک لحاظ زاید. شما وقتی می‌گویید انسان، ‌اصلا مدلول استعمالی انسان مرکب هست از اجزاء، ولی وقتی می‌خواهید از انسان افراد انسان را اراده کنید این نیاز دارد به مؤنه زایده و قرینه زایده. و لذا ظهور اولی استیعاب در کل، این است که استیعابش اجزائی باشد.

و لذا نفرمایید قرینه بر این‌که اکلت کل السمکة‌ استیعابش اجزائی است چیست، ‌قرینه نمی‌خواهد، ظهور اولی استیعاب در استیعاب اجزائی است. سؤال کنید که قرینه بر این‌که اکرم کل عالم ظهور در استیعاب افرادی پیدا کرده چیست، این‌جور سؤال کنید.

و آن وقت در بحوث فرموده‌اند: جواب سؤال شما این است که تنوین عالمٍ تنوین نکره است و اشاره می‌کند به فرد، (عالمٍ، ‌دانشمندی، یعنی فرد دانشمند) ‌کانّه به جای عالمٍ شما گفتید فرد عالمٍ، خب کل را بر سر فرد عالم در بیاورید روشن است که استیعابش می‌شود افرادی، کل فرد عالم. پس قرینه بر این‌که اکرم کل عالم این کل برای استیعاب افرادی است تنوین نکره است در مدخول کل که عالم را ظاهر کرده در فرد عالم، کل که بر سر فرد در بیاید توجیهی ندارد جز استیعاب افرادی، ‌هر فرد عالمی استیعاب افرادی خواهد بود.

مؤید این مطلب مقابله کل با بعض است. "بعض" ظهورش در تبعیض به لحاظ اجزاء است دیگر، اکلت بعض السمکة، کل هم ظهور اولیش می‌شود استیعاب اجزائی در مقابل بعض که ظهورش در تبعیض اجزائی هست.

اشکال

این فرمایش بحوث به نظر ما ناتمام است. این‌که ایشان فرمودند: "کل مشترک معنوی است و مقابلش بعض است"، بعد استشهاد هم کردند گفتند "بعض ظهور اولیش تبعیض اجزائی است کل هم ظهور اولیش استیعاب اجزائی است"، به نظر ما عرفیت ندارد. کل دو معنا دارد یکی به معنای تمام، ‌همه، این در مقابل بعض است. و کل به این معنا اصلا می‌تواند موضوع قرار بگیرد برای حکم، الکل اعظم من الجزء. معنای دیگر کل هر هست نه همه. اکرم کل عالم درست نیست که ترجمه بشود: اکرام کن همه عالم را، ‌نخیر، ‌ترجمه‌اش این است که اکرام کن هر عالمی را. شما در اکرم کل عالم نمی‌توانید بگویید اکرم تمام عالم، همان‌طور که نمی‌توانید بگویید اکرم بعض عالم، ‌غلط است، اکرم تمام عالم یا اکرم بعض عالم غلط است، ‌معلوم می‌شود اکرم کل عالم به معنای تمام، ‌همه، نیست، به معنای دیگری است که از آن در فارسی تعبیر می‌کنیم هر، کل به معنای هر دال بر استیعاب افرادی است، ‌و لذا شما در اکلت کل السمکة نمی‌گویید خوردم هر سمکه را می‌گویید خوردم تمام سمکه را.

و این‌که در بحوث فرمودند: "کل اگر بر سر نکره بیاید، ظهور پیدا می‌کند در استیعاب افرادی، بخاطر این‌که تنوین نکره مشیر است به فرد" چه می‌فرمایند ایشان راجع به این آیه شریفه کل الطعام کان حلا لبنی اسرائیل‌، این کل استیعاب افرادی است. کل الصید فی جوف الفراء، این استیعاب افرادی است. نکته استیعاب اجزائی و استیعاب افرادی این نیست که در بحوث گفتند. استیعاب اجزائی در جایی است که مدخول کل جزئی باشد، مهم این نیست که معرفه باشد یا نکره، ممکن است معرفه باشد ولی جزئی نباشد مثل کل الطعام کان حلا لبنی اسرائیل که لامش لام جنس است، ممکن است نکره باشد ولی جزئی باشد اشتریت سمکة و اکلت کلها، ضمیر کلها بر می‌گردد به نکره، و درست است که ضمیر معرفه است اما تابع مرجعش است، مرجعش وقتی نکره است این ضمیر هم به آن نکره بر می‌گردد. بالاخره اشتریت سمکة‌ و اکلت کلها این استیعاب اجزائی است با این‌که مرجع ضمیر در کلها سمکه‌ای است که نکره است. مهم این است که اگر مدخول کل جزئی است، ‌کل که بر سر آن در می‌آید دال بر استیعاب اجزائی خواهد بود چون جزئی است و قابل استیعاب افرادی نیست.

اشتراک لفظی کل بین "همه" و "هر"

و لذا به نظر ما کل مشترک لفظی است بین دو معنا: یکی همه که می‌تواند مبتداء قرار بگیرد موضوع حکم قرار بگیرد کل قد علم صلاته و تسبیحه، این کل یعنی همه. حالا اگر به جای کل بگذارید هر‌ غلط است. و یک معنای دیگر کل هر است، ‌اکرم کل عالم. و این‌ها به نظر ما مشترک لفظی هستند. و مدخول کل اگر جزئی بود قابل استیعاب افرادی نبود طبعا کل دال بر استیعاب اجزائی خواهد بود چون جزئی قابل استیعاب افرادی نیست طبعا کل که بر سر آن درآمد دال بر استیعاب اجزائی خواهد بود. ولی اگر مدخول کل کلی بود این هم می‌تواند مراد از آن استیعاب اجزائی باشد می‌تواند مراد از آن استیعاب افرادی باشد.

[سؤال: ... جواب:] ما قبول داریم کل بر سر معرفه اگر در بیاید ظهور اولیش استیعاب اجزائی است چون ظاهر معرفه این است که جزئی باشد ولی گاهی هم لام جنس است مثل کل الطعام کان حلا لبنی اسرائیل. ‌اگر کل بر سر نکره در بیاید ظاهر اولیش استیعاب افرادی است مثل اکرم کل عالم.

[سؤال: ... جواب:] اکرم کل العلماء دو توجیه دارد:‌ یکی این‌که استیعاب اجزائی باشد، هر فرد عالم جزء العلماء‌ است. العلماء یک مجموعه‌ای است تک‌تک افراد عالم جزئی از این مجموعه است می‌تواند دال بر استیعاب اجزائی باشد. می‌تواند هم بگویید استیعاب افرادی است به لحاظ این‌که هر فردی از علماء مصداق طبیعت عالم است. ... العلماء جزئی نیست، ما عرض کردیم جایی که کلی است هم می‌تواند کل که بر سر کلی آمده است نه جزئی، ‌هم می‌تواند استیعاب افرادی باشد هم استیعاب اجزائی، منتها ظهور اولی کل که بر سر معرفه در می‌آید استیعاب اجزائی است جایی که بر سر نکره بیاید ظاهرش استیعاب افرادی است، ‌اما اکرم کل العلماء که مطرح می‌فرمایید این می‌تواند هم استیعاب افرادی باشد به لحاظ این‌که هر فردی مصداق طبیعت عالم است هم می‌تواند استیعاب اجزائی باشد یعنی هر فرد عالمی جزئی از این مجموعه علماء هست.

مناقشه بحوث در کلام محقق عراقی

در بحوث یک مطلبی را از محقق عراقی نقل کردند ما هم مقداری که فحص کردیم در مقالات الاصول در نهایة الافکار این مطلب را پیدا نکردیم ولی به اعتماد بحوث نقل می‌کنیم. ایشان در بحوث از محقق عراقی نقل کردند که لام عهد در اکلت السمکة کلها مانع از استیعاب افرادی است، چون لام عهد اشاره می‌کند به یک جزئی معین، ‌جزئی معین که افراد ندارد تا استیعاب در آن بشود استیعاب افرادی، استیعاب افرادی در جزئی غیر معقول است، ‌جزئی یک فرد بیشتر نیست. و لذا محقق عراقی طبق نقل بحوث می‌گوید: مانع از استیعاب افرادی در اکلت السمکة‌ کلها این لام عهد است که مانع شده از ظهور کل در استیعاب افرادی.

در بحوث اشکال کردند، اشکال هم وارد است، اگر نقل بحوث درست باشد اشکال وارد است، ‌فرمودند: لام عهد اگر مانع از استیعاب افرادی است، جایی که لام عهد نداریم، مثل اکرم کل عالم، چه جور آن‌جا ظهور پیدا کرده در استیعاب افرادی؟ مانع برطرف شد، اما مقتضی کجاست برای ظهور در استیعاب افرادی؟ شما که می‌گویید کل وضع شده برای جامع بین استیعاب افرادی و استیعاب اجزائی و در اکلت السمکة کلها لام عهد مانع‌تراشی می‌کند نسبت به استیعاب افرادی، جناب محقق عراقی! این مانع را ما بر می‌داریم می‌گوییم اکرم کل عالم، چطور ظهور پیدا می‌کند در استیعاب افرادی؟ صرف ارتفاع مانع که مقتضی درست نمی‌کند. مانع برطرف شد نسبت به این‌که کل افاده استیعاب افرادی بکند در اکرم کل عالم، ‌مقتضی استیعاب افرادی چیست؟

وانگهی قرأت کل کتاب زید، این قطعا استیعاب اجزائی است، ولی مدخول کل که لام عهد ندارد، اشتریت سمکة و اکلت کلها این‌که لام عهد ندارد، ‌چه جوری این‌ها استیعاب‌شان استیعاب اجزائی است؟

[سؤال: ... جواب:] عرض کردیم مرجع ضمیر کلها نکره است.

مهم این است جناب محقق عراقی!‌ که دنبال لام عهد نروید.

انصافا این نکته بحوث نکته درستی است. مدخول کل اگر جزئی باشد یعنی فرد، دیگر فرد که استیعاب افرادی ندارد، عموم شمولی ندارد، این مهم است، ‌مهم این نیست که لام عهد داریم یا نداریم.

[سؤال: ... جواب:] ما معتقدیم که کل به دو معناست: به معنای تمام و همه، ‌این اعم است از استیعاب افرادی و اجزائی، و کل به معنای هر که آن مختص است به استیعاب افرادی، کل به معنای هر، اکرم کل عالم، و معرفه بودن هم دلیل بر این نیست که ما کل را دال بر استیعاب اجزائی بدانیم چون ممکن است معرفه باشد ولی معرف به لام جنس مثل کل الطعام کان حلا لبنی اسرائیل.

[سؤال: ... جواب:] ما یک جامعی احساس نمی‌کنیم بین معنای همه و معنای هر. و لذا احساس عرفی ما این است که کل مشترک لفظی است بین این دو معنا.

جریان مقدمات حکمت در مدخول ادات عموم

بحث مهمی که در این‌جا هست اختلافی است بین بزرگان‌ که آیا ما برای افاده عموم در اکرم کل عالم نیاز داریم به این‌که در مدخولش مقدمات حکمت جاری کنیم اول، بعد بگویید کل دلالت بر استیعاب می‌کند، یا هیچ نیازی به مقدمات حکمت نداریم؟

مشهور نظرشان این است که ما نیاز به مقدمات حکمت نداریم، ‌خود لفظ کل وضع شده تا دلالت کند بر استیعاب معنای استعمالی مدخولش، ‌اصلا اکرم کل عالم کل وضع شده دلالت کند بر استیعاب افراد معنای استعمالی عالم که طبیعت عالم است.

محقق نائینی: "کل" وضع شده برای دلالت بر استیعاب نسبت به افراد مراد جدی از مدخولش

در مقابل، برخی مثل مرحوم نائینی فرمودند: نخیر، کل وضع شده برای دلالت بر استیعاب نسبت به افراد مراد جدی از مدخولش، یعنی اگر مولی وقتی می‌گوید اکرم کل عالم در نظرش عالم مقید به عدالت باشد، در دلش این‌جور لحاظ کند: اکرم کل عالم عادل، این خلاف وضع کل است؟‌ نه، خلاف وضع کل نیست، می‌گوید اکرم کل عالم، ‌در دلش لحاظ می‌کند قید عادل بودن را. پس طبق نظر محقق نائینی ادات عموم مثل کل وضع شده برای افاده استیعاب نسبت به افراد مراد جدی از مدخولش نه این‌که لفظ کل وضع شده باشد برای افاده استیعاب تمام افراد مدلول استعمالی مدخول. و لذا ما برای این‌که مراد جدی مدخول کل را در اکر کل عالم بفهمیم که طبیعی عالم هست نه عالم عادل مقدمات حکمت را باید پیاده کنیم.

بررسی عبارت کفایه در مقام

این فرمایش محقق نائینی را برخی به مرحوم آخوند در کفایه هم نسبت داده‌اند. مرحوم آخوند در کفایه یک تعبیری دارد راجع به نکره در سیاق نفی و نهی، لاتکرم فاسقا، فرموده دلالت این نکره در سیاق نفی یا نهی بر عموم قابل انکار نیست، و لکن لایخفی انها تفیده اذا اخذت مرسلة لا مهملة قابلة‌ للتقیید فسلبها لایقتضی الا استیعاب السلب لما ارید منها لا استیعاب ما یصلح انطباقها علیه من افرادها. تا این‌جا بحث در نکره در سیاق نفی یا نهی است که می‌گوید دلالت این نکره در سیاق نفی یا نهی بر عموم قابل انکار نیست ولی اول باید ثابت کنیم که این فاسقا مطلق است، مرسل است یعنی مطلق است، نه مبهم؛ این را اول باید اثبات کنیم، ‌مقدمات حکمت را جاری کنیم در فاسقا بگوییم مراد مطلق فاسق است نه فاسق متجاهر، بعد وقوع این نکره در سیاق نفی یا نهی افاده عموم می‌کند.

بعد فرموده کما لاینافی دلالة مثل لفظ کل علی العموم وضعا کون عمومه بحسب ما یراد من مدخوله و لذا لاینافیه تقیید المدخول بقیود کثیرة، در کل هم همین هست که در عین حال که لفظ کل دال بر عموم است وضعا ولی عموم در جمله‌ای که مثل اکرم کل عالم ادات عموم دارد به حسب ما یراد من مدخوله است باید ببینیم مراد جدی از مدخولش که عالم است مطلق عالم است یا عالم عادل است. مدلول استعمالی مهم نیست، مدلول جدی و مراد جدی از عالم باید ببینیم چیست اگر مولی در مقام بیان نبود به لحاظ مدخول کل، یا مراد جدیش عالم عادل بود، خب اکرم کل عالم می‌شود اکرم کل عالم عادل، پس ما نیاز به مقدمات حکمت داریم.

انصافا این عبارت صاحب کفایه مجمل است. چرا؟ برای این‌که همان‌طور که مرحوم حکیم در حقائق الاصول دارند، مرحوم استاد هم در بحث‌شان دارند، بعید نیست یا لااقل محتمل است که این ذیلی که در کفایه هست که به دنبال این بحث گفته: نعم، لایبعد ان یکون ظاهرا عند اطلاقها فی استیعاب جمیع افرادها، این جمله استدراک باشد. یعنی می‌گوید: ممکن هست تنافی نباشد که کل دال بر عموم باشد وضعا و لکن خود عموم را به حسب مراد جدی از مدخول باید بسنجیم، ‌این‌ها با هم تنافی ندارند که کل دال بر عموم باشد وضعا ولی عموم وضعی‌اش به حسب مراد جدی از مدخول باشد نه مدلول استعمالی مدخول، اما ظاهر اکرم کل عالم استیعاب جمیع افراد مراد استعمالی مدخول است. عقلا ممکن است، ‌هیچ تنافی ندارند که کل ادات عموم باشد ولی به لحاظ ما یراد من مدخوله جدا عموم افاده بشود. ولی انصاف این است که ظاهر اکرم کل عالم این است که افاده استیعاب می‌کند به لحاظ مدلول استعمالی مدخولش. تنافی عقلی نیست بین این‌که بگوید یک اداتی دال بر عموم است وضعا ولی بگوییم ما نیازی به مقدمات حکمت هم به لحاظ مدخول این ادات عموم داریم، تنافی عقلی این‌ها ندارند ولی استظهار منِ صاحب کفایه در اکرم کل عالم این است که ظاهر خود خطاب این است که به لحاظ مراد استعمالی از مدخول دارد افاده استیعاب می‌کند.

[سؤال: ... جواب:] اطلاقها الاثباتی یعنی وقتی در خطاب نیامد اکرم کل عالم عادل، و لو مقدمات حکمت را جاری نکردیم هنوز ولی در خطاب مطلق است، همین که در خطاب مطلق بود ظهور اکرم کل عالم این است که به لحاظ مفاد استعمالی مدخولش افاده استیعاب می‌کند. مهم نیست.

اشکال بر کلام محقق نائینی

ما عرض‌مان این است، ‌می‌گوییم: جناب محقق نائینی! شما که مدعای‌تان واضح است، حالا صاحب کفایه هم نظر شما را بیان کرده باشد یا نه، آن بحث دیگری است، شما نظرتان مشخص است، می‌گویید: دلالت کل بر عموم متوقف است بر مقدمات حکمت در مدخولش، چرا؟ برای این‌که کل وضع شده برای افاده استیعاب مراد جدی از مدخولش، اول مراد جدی از مدخولش را با مقدمات حکمت باید کشف کنیم تا بعد از کل استیعاب آن را بفهمیم. جناب محقق نائینی!‌ این‌که می‌گویند ما نیاز به مقدمات حکمت داریم به دو نکته است باید این دو نکته را ببینیم در اکرم کل عالم هست یا نیست.

نکته اول:‌ در مطلق، ما مثلا مولی وقتی می‌گوید اکرم العالم احتمال می‌دهیم در مقام ثبوت مقید باشد اکرم العالم به عالم عادل، مقدمات حکمت که جاری می‌کنیم می‌گوییم: نه، ما سکت عنه المولی لم‌یرده. ظهور اکرم العالم در این‌که عالم لابشرط تمام الموضوع است برای وجوب اکرام ظهور سکوتی است، ما سکت عنه لم‌یرده.

این یک نکته. نکته دوم برای اجراء مقدمات حکمت این است که می‌خواهیم احتمال اهمال را که مولی در مقام بیان نبوده را رفع کنیم، مولی گفته کتب علیکم الصیام، احتمال می‌دهیم در مقام بیان نبوده چه جور اطلاق‌گیری کنیم: کتب علیکم الصیام مطلقا مقید نیست صیام به اجتناب از تدخین مثلا؟ اطلاق‌گیری بکنیم، شاید کتب علیکم الصیام در مقام بیان نیست. اکرم العالم شاید در مقام بیان نیست، مثل قلد المجتهد، ‌اشرب دواءا، چه جور اشرب دواءا در مقام بیان نیست، ‌قلد المجتهد در مقام بیان نیست، شرائط مرجع تقلید را بیان نمی‌کند، احتمال می‌دهیم اکرم العالم هم در مقام بیان نباشد، این‌جا هم مقدمات حکمت جاری می‌شود می‌گوید اصل این است که مولی در مقام بیان است یعنی ظهور حال مولی این است که اگر قیدی دخیل در غرضش بود سکوت نمی‌کرد چون سکوت از بیان قیدی که دخیل در غرض مولی است اخلال به غرض شمرده می‌شود.

ما مقدمات حکمت را که به آن نیاز داریم برای دو نکته است:‌ یک: این‌که بگوییم مولی در مقام بیان بود، دو: این‌که آن‌چه را که بیان نکرده در مراد جدی‌اش دخیل نبود. حالا ما در عموم به هیچ‌کدام از این دو نکته نیاز نداریم. اما این‌که بگوییم مولی سکوت کرد از بیان قید زاید و آن‌چه را که از آن سکوت کرده است دخیل در غرض او نبوده است ما نیازی به آن نداریم. چرا؟‌ برای این‌که مولی سکوت نکرده از قید زاید، بیان کرد عدم دخل قید زاید را، و لذا وقتی مولی می‌گوید اکرم کل عالم، شما عالم فاسق را اکرام نکنید، مولی می‌گوید مگر من نگفتم هر عالمی را اکرام کن، احتجاج می‌کند مولی به بیان خودش نه به سکوت خودش. ولی در اکرم العالم شما اگر عالم فاسق را اکرام نکنید مولی می‌گوید مرد حسابی!‌ اگر من فقط می‌خواستم عالم عادل اکرام بشود می‌گفتم، می‌گفتم اکرم العالم العادل، در اکرم العالم مولی به سکوتش احتجاج می‌کند می‌گوید من قید نزدم اکرم العالم العادل، اگر بنا بود فقط اکرام عالم عادل واجب بود می‌گفتم و سکوت نمی‌کردم ولی در اکرم کل عالم می‌گوید من گفتم هر عالمی را اکرام کن، أما قلت لک اکرم کل عالم؟ ولی در اکرم العالم احتجاج فرق می‌کند می‌گوید لم‌اقل لک اکرم العالم العادل.

[سؤال: ... جواب:] قطعا قید نزد اکرم العالم را در خطاب. این‌که مسلم است، این بالوجدان است.

اما این‌که مولی در مقام بیان باشد در عموم این هم نیاز به مقدمات حکمت ندارد. مثلا مولی در مقام بیان نباشد که اشرب دواءا، ‌غلط است بگوید اشرب کل دواء، مولی در مقام بیان نباشد در قلد المجتهد نسبت به شرائط مرجع تقلید، غلط است بگوید قلد کل مجتهد، نیاز به اصالة‌البیان نداریم، مولی!‌ اگر تو در مقام بیان نبودی برای چی ادات عموم بکار بردی؟ و لذا مخصص منفصل با ظهور استعمالی خطاب عام استدام دارد منتها عرف جمع عرفی می‌کند بین عام و خاص بحث دیگری است، اما کشف نمی‌شود مولی در مقام بیان نبود.

و لذا ما نیازی به مقدمات حکمت در ادات عموم نداریم، چون مقدمات حکمت برای دو نکته است: یک این‌که مولی در مقام بیان نباشد، این نیاز به ظهور حال ندارد، خود خطاب این را تفهیم می‌کند که ما در مقام بیانیم، دو: این‌که قید زاید دخیل در غرض مولی نیست، این هم از سکوت مولی استفاده نمی‌شود، بلکه از بیان مولی استفاده می‌شود و مولی می‌گوید من به تو گفتم که اکرم کل عالم و لذا فرقی بین عالم فاسق و عادل نیست.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo