« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد محمدتقی شهیدی

1404/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

احکام نماز آیات

موضوع: احکام نماز آیات

ادامۀ بررسی روایات در قضای نماز آیات

بحث راجع به این بود که مشهور گفتند عالم به تحقق کسوف یا خسوف اگر در وقت آن نماز نخواند بعدا قضا می‌کند ولی جاهل به کسوف و خسوف اگر بعد از خروج وقت علم پیدا کند اگر کسوف و خسوف کامل باشد قضا واجب است اگر ناقص باشد قضا واجب نیست بر خلاف جماعتی مثل شیخ مفید که گفته بودند مطلقا قضا واجب است.

مرحوم آقای خوئی فرمودند: منشأ این فتوای مشهور این است که ما پنج طائفه از روایات داریم:

طائفۀ اول: عمومات وجوب قضا

طائفۀ اول عمومات وجوب قضای نمازی است که فوت شده که عمدتا صحیحۀ زراره است که رجل صلی بغیر طهور أو نسی صلاة لم یصلها أو نام عنها قال یقضیها متی ذکره فی‌ ای ساعة ذکرها من لیل أو نهار.

ما اشکال کردیم گفتیم همان‌طور که مرحوم صاحب مدارک مطرح کرده ممکن است این به قرینۀ ذیل روایت که و لا یتطوع برکعة حتی یقضی الفریضة کلها مربوط باشد به صلات فریضه به معنای ما فرضه الله فی الکتاب که شامل نماز آیات نمی‌شود. مؤید این احتمال چندین روایت است که نماز آیات را در مقابل نماز فریضه قرار داده، مثل صحیحۀ محمد بن مسلم که در وسائل جلد 7 صفحۀ 490 نقل می‌کند: سألته عن صلاة الکسوف فی وقت الفریضة فقال ابدأ‌ بالفریضة. یا صحیحۀ دیگر محمد بن مسلم: ربما ابتلینا بالکسوف بعد المغرب فان صلیت الکسوف خشینا ان تفوتنا الفریضة قال اذا خشیت ذلک فاقطع صلاتک و اقض فریضتک. جالب این است که نماز مغرب از وقت فضیلتش فوت می‌شد یعنی قبل از ذهاب حمرۀ مغربیه نماز مغرب را می‌خواست بخواند، اتفاقا ماه‌گرفتگی پیش آمده بود، اگر نماز آیات را می‌خواند نماز مغربش تاخیر می‌افتاد به بعد از زوال [حمرۀ مغربیه].

[سؤال: ... جواب:] فرقی نمی‌کند، شب‌های بدر ماه‌گرفتگی ممکن است بشود، آخر ماه خورشیدگرفتگی، ساعتش مطرح نیست. ... یعنی شما می‌گویید این روایت خلاف واقع است چون خسوف قمر در شب‌های مهتاب است یعنی غیر از این علمیا ممکن نیست چون ماه‌گرفتگی زمانی است که ماه پشت زمین قرار می‌گیرد که زمین فاصله می‌اندازد میان خورشید و ماه، ‌زمین مانع می‌شود از تابش خورشید و انعکاس نور خورشید به ماه، ‌این می‌شود ماه‌گرفتگی و آن در زمانی است که ماه در شب‌های بدر باشد. همیشه پیش نمی‌آید، آن وقتی که ماه برود در سایۀ زمین که دیگر نتواند از نور خورشید استفاده کند اما اگر بالاتر از سایۀ زمین باشد از نور خورشید استفاده می‌کند که معمولا این‌طور است. و این‌طور نیست، شب‌های تابستانی با شب‌های زمستانی فرق می‌کند، بستگی دارد چه ساعت آفتاب غروب کند.

این هم امام فرمود اذا خشیت ذلک فاقطع صلاتک و اقض فریضتک ثم عد فیها.

و همین‌طور صحیحۀ برید و محمد بن مسلم: اذا وقع الکسوف فصلها ما لم تتخوف ان یذهب وقت الفریضة، نماز آیات را در مقابل نماز فریضه گذاشت.

مرحوم آقای خوئی می‌فرماید و لکن در این صحیحۀ زراره چون قرینه داریم که فریضه در مقابل تطوع است و لا یتطوع برکعة حتی یقضی الفریضة، پس معلوم می‌شود این فریضه به معنای ما فرض الله فی الکتاب نیست، به معنای مطلق واجب است.

این قرینه نمی‌شود که. می‌گوید در وقتی که شما در ذمه‌ات اتیان به ما فرض الله فی الکتاب، نمازی که خدا در قرآن واجب کرده به ذمه‌ات است مشروع نیست یا مکروه است نماز مستحب خواندن ولی مطلق نماز آیات این‌طور نیست، ‌حکم شرعی در تطوع در وقتی که نماز فریضه به ذمه شما هست این است که این تطوع حالا یا نامشروع است یا مکروه است و یک حکم تعبدی است مختص به زمان فریضه اما مطلق واجب همچون حکمی ندارد. چه قرینه‌ای می‌شود چو گفت لا تتطوع پس مراد از فریضه در اینجا یعنی مطلق واجب؟

[سؤال: ... جواب:] حالا اینجا به قرینه‌ای که در روایات دیگر نماز آیات را در مقابل فریضه قرار داد ممکن است فریضه به معنای ما فرضه الله باشد.

هذا اولا و ثانیا: ما نگاه کنیم سؤال چیست، سئل عن رجل صلی بغیر طهور أو نسی صلاة لم یصلها أو نام عنها، آیا متعارف هست شما بروید از یک آقایی سؤال کنید بگویید رجل صلی غیر أو نسی صلاة لم یصلها أو نام عنها بعد سکوت کنید، این متعارف است؟ حتما آنی که سؤال راجع به او می‌کنید که حکم این موضوع است در سؤال‌تان مطرح می‌کنید منتها گاهی حذف می‌کنید در هنگام نقل به دیگران و اکتفا می‌کنید به جواب آن مجیب، راوی هم گاهی این‌طور بود، حکم را که سؤال کرده بود حذف می‌کرد اعتماد می‌کرد به بیان جواب امام. شاید این راوی سؤالش از اصل قضا نبوده، از زمان قضا بوده، کی می‌گوید این راوی گفته رجل صلی بغیر طهور أو نسی صلاة لم یصلها أو نام عنها هل یقضیها بعد امام بفرماید یقضیها اذا ذکرها، این معلوم نیست بلکه بعید هم هست چون واضح است که انسان وقتی نمازش خواب می‌ماند نمی‌خواند نمازش را یا نمازش را بی‌وضو می‌خواند باید قضا کند، بعید است یک شخصی که متشرعه است وجوب قضای نمازهای فائته را نداند که قدر متیقنش نمازهای یومیه است. حالا بالاخره ظاهر نیست در این‌که سؤال از اصل وجوب قضا است، شاید این سائل به امام عرض کرده متی یقضیها یعنی اصل قضا مفروغ‌عنه بوده زمان قضا برایش مهم بوده و لذا امام در جواب فرمودند یقضیها متی ذکرها فی ‌ای ساعة ذکرها من لیل او نهار یعنی این‌که عامه می‌گویند در هنگام طلوع خورشید نماز نخوانید تا شعاع خورشید یعنی آن سرخی طرف مشرق از بین برود یا ما بین نماز عصر تا نماز مغرب نماز نخوانید، ‌این بر فرض درست باشد ربطی به نماز قضا ندارد. شاید روایت این را می‌خواهد بگوید.

[سؤال: ... جواب:] به قرینه این‌که جواب امام از زمان قضا است ممکن است سؤال هم از زمان قضا بوده و ادامۀ روایت هم استمرار همین بحث ممکن است باشد. فاذا دخل وقت الصلاة و لم یتم ما قد فاته فاقضه ما لم یتخوف ان یذهب وقت هذه الصلاة التی حضرت و هذه احق بوقتها فلیصلها فاذا قضاها فلیصل ما فاته مما قد مضی. ... اگر سؤال از زمان قضا است و اصل وجوب مفروغ‌عنه است دیگر بقیه‌اش راجع به زمان قضا، ترتیب بین قضا و ادا است. فاذا قضاها یعنی فاذا اتی بالفریضة الادائیة فلیصل ما فاته مما قد مضی یعنی وقتی زمان فریضۀ ادائیه تنگ است این را مقدم کنید بر قضای فوائت، بحث تقدیم و تأخیر است، ‌یا زمان اداء نماز قضایی هست اما این‌که بخواهد بگوید قضای صلوات فائته واجب است که در مقام بیان از این حیث باشد و ما اطلاق‌گیری بکنیم این خیلی واضح نیست.

خلاصه ما راجع به این صحیحۀ زراره همان اشکال صاحب مدارک را که فرمود فریضه منصرف به خصوص نمازهای یومیه است که محقق همدانی هم تاییدش کرده به نظر ما این اشکال، اشکال قوی است.

[سؤال: ... جواب:] ما قبول داریم که دو اطلاق داریم: صلاة الکسوف فریضة ‌ای واجبٌ از این طرف، ‌صلاة الکسوف فی قبال صلاة الفریضة در این روایات که خواندیم، این فریضه بمعنی الاخص است یعنی واجب الهی واجب قرآنی، ما چه می‌دانیم لا یتطوع حتی یبدأ بالفریضة مراد معنای اعم فریضه است که یعنی مطلق واجب یا معنای اخص فریضه که واجب قرآنی است ما وقتی نمی‌دانیم نمی‌توانیم به اطلاق این روایت تمسک کنیم.

[سؤال: ... جواب:] تطوعا کان أو فریضة، السلام تطوع و الرد فریضة، حالا چون در قرآن هم آمده.

[سؤال: ... جواب:] اما صحیحۀ فضلاء در مورد قاعدۀ حیلوله بحث حکم ظاهری است، او اطلاقی ندارد که کل صلاة واجبة فاتت یجب قضاءها. صحیحۀ فضلاء جهتش این است که معروف به قاعدۀ حیلوله شده، کافی طبع دار الحدیث جلد 6 صفحۀ 90، حریز عن زراره و الفضیل عن ابی جعفر علیه السلام تا اینجا می‌رسد و متی ما استیقنت او شککت فی وقتها انک لم تصلها أو فی وقت فوتها، وقتی که اگر نخوانی فوت می‌شود، أنک لم تصلها صلیتها فان شکک بعد ما خرج وقت الفوت و قد دخل الحائل فلا اعادة علیک من شک حتی تستیقن فان استیقنت فعلیک ان تصلیها فی‌ ای حال کنت این‌که ما بیاییم اطلاق‌ بگیریم بگوییم متی استیقنت انک لم تصلها صلیتها این اطلاق دارد شامل نماز آیات هم می‌شود، این درست نیست برای این‌که این در مقام بیان حکم ظاهری است می‌خواهد بگوید شک در داخل وقت مجرای قاعدۀ اشتغال است یا مجرای استصحاب عدم اتیان است شک در خارج وقت مجرای قاعدۀ تجاوز است، مگر این‌که یقین کنی به فوت که آن‌وقت بحث دیگری است. این موضوع حکم ظاهری می‌خواهد بحث کند، بیان حکم واقعی نمی‌خواهد بکند او مفروغ‌عنه است آن جایی که قضای نمازی که فوت شده لازم است حکم ظاهریش این است. علاوه بر این‌که صدرش دارد فی قول الله تبارک اسمه ان الصلاة کانت علی المؤمنین کتابا موقوتا یعنی مفروضا، ‌اصلا مورد روایت نماز مفروض است که در قرآن بیان شده و محور آن است اصلا شامل نماز آیات نمی‌شود بعد ما بیاییم به ذیل این روایت تمسک کنیم بگوییم متی استیقنت انک لم تصلها فصلها این شامل نماز آیات هم می‌شود؟ این استدلال‌ها استدلال‌های عرفی نیست، حالا هر بزرگی استدلال کرده باشد این اشکال به او وارد است.

[سؤال: ... جواب:] ان الصلاة کانت علی المؤمنین کتابا موقوتا ‌ای مفروضا کدام نماز فرض الله است؟ نماز آیات که فرض الله نیست، نماز آیات را پیغمبر امر کرد، ‌خود آن روایات در مقابل فریضه قرار داد نماز آیات را، اگر فریضه قرار باشد فرض قرآنی باشد که دیگر نمی‌شود نماز آیات را در مقابل فرض قرآنی قرار بدهی.

پس این طائفۀ اول که ما اشکال داریم وفاقا لصاحب المدارک و المحقق الهمدانی.

طائفۀ دوم: عدم وجوب قضای نماز آیات مطلقا

طائفۀ دوم طائفه‌ای بود که مفادش عدم وجوب قضای نماز آیات بود مطلقا که عمدتا صحیحۀ علی بن جعفر بود: اذا فاتتک فلیس علیک قضاء.

بعضی‌ها ممکن است بگویند فاتتک انصراف دارد به فوت عن عذر، کسی که عمدا نماز نمی‌خواند نمی‌گوید نمازم فوت شد، کسی می‌گوید نمازم فوت شد یا خواب بماند یا فراموش کند، ‌یک عذری داشته باشد، اما همین‌جوری صاف‌صاف نشسته آنجا چایی خورده و گعده کرده و نماز صبحش را نخوانده، بعد می‌گوید فاتنی صلاة الصبح، گفته می‌شود این انصراف دارد به فرض فوت عن جهل أو نسیان و لذا این را نمی‌شود به‌عنوان دلیل وجوب قضا مطلقا که هم شامل عامد بشود و هم شامل جاهل و ناسی بشود قرار داد.

می‌گوییم: اولا: فاتتک اطلاق دارد، آدم تسامح هم بکند یا اصلا بالاتر از تسامح، اصلا عمدا بدون تسامح هم اصلا می‌گوید من نماز نمی‌خوانم، دیگران راجع به او چی می‌گویند؟ می‌گویند سال هاست نماز واجب از تو فوت شده خجالت نمی‌کشی؟ تفویت کردی یعنی فوت شده.

[سؤال: ... جواب:] تعبیر عوض کردن دلیل بر این می‌شود که فاتتک شامل عمد نمی‌شود؟ ... این مقدار که مهم نیست، شاید امام می‌خواهد بفرماید موضوع وجوب قضا فوت است.

ثانیا: مگر بحث ما این است که فوت شامل عمد بشود، بحث این است که مختص به جاهل به کسوف در هنگام خسوف نیست، ممکن است کسی عالم باشد به کسوف یک لحظه بعد فراموش بکند یا حتی قبل از کسوف عالم بشود به این‌که در آن زمان پیش نمی‌آمد مگر کسانی که با علم نجوم آشنا بودند ولی الان زیاد پیش می‌آید از قبل خبر می‌دهند که فردا کسوف خواهد شد، بعد به وقتش فراموش بکنند، ‌این دیگر جاهل نیست، جاهل را شما در مقابل عامد می‌گذارید عامد که مفروغ‌عنه است که باید قضا کند، به اولویت و غیر اولویت.

[سؤال: ... جواب:] قضا ظاهرش تدارک ما فات است، بحث عقوبت نیست، تدارک ما فات ملاک قضا است به حسب ظاهر ادله.

جاهل در مقابل ناسی هم هست، در مقابل کسی که یک لحظه چشمهایش را باز کرد دید خورشیدگرفتگی یا ماه‌گرفتگی هست دومرتبه خوابش برد یا خوابید آن هم در مقابل جاهل است، آن‌ها را که فات صدق می‌کند. پس این طائفۀ دوم از اطلاقاتی است که دلیل بر عدم وجوب قضا است.

طائفۀ سوم: اطلاقات وجوب قضای نماز آیات

طائفۀ سوم از اطلاقاتی است که دلیل بر وجوب قضا است مطلقا که البته مرسلۀ حریز است و روایت علی بن ابی حمزه، آقای خوئی سند هر دو را مناقشه می‌کند و طبعا می‌گوید من این طائفۀ سوم را به رسمیت نمی‌شناسم، این سند ندارد. ولی کسانی که مراسیل حریز را، ‌حریز عمن اخبره را، قبول دارند، به یک نکته‌ای که مطرح می‌کنند می‌گویند حریز اکثر مشایخش ثقات بودند، نادر است که حریز از غیر ثقه نقل بکند، نقل می‌کند اما نادر است، ‌به‌حساب احتمالات این‌که اینجا حریز نقل بکند از یک ضعیف خیلی احتمالش کم است و موهوم است احتمالش. این مرحوم آقای صدر هم در مراسیل ابن ابی عمیر این را مطرح کرده ولی در مورد مراسیل ابن ابی عمیر چون عموم شهادت شیخ طوسی است که لا یروی و لا یرسل الا عن ثقة اصل بر این است که از ثقه نقل می‌کند الا ما خرج بالدلیل، ‌آنجا بهتر می‌شود گفت که عموم مشایخ ابن ابی عمیر ثقات بودند مثلا از چهارصد تا مثلا مشایخ او پنجا تا ثابت شده ضعیف بودند که مثلا احتمال این‌که این عن رجل یکی از آن پنجا تا باشد می‌شود احتمال یک در هشتاد. این احتمال ضعیف است. البته آقای صدر مطرح کرده خودش ملتزم نیست.

[سؤال: ... جواب:] اطمینانش شاید ناشی از کثرت اطراف بود در شبهۀ غیر محصوره که قبول داشت ولی این مقدار اطمینان‌آور باشد [معلوم نیست]. حالا ایشان گفت مضعف کیفی دارد، پس چرا گفت عن رجل، عن رجل دلیل بر این است که خیلی ارزش برای او قائل نبود این مضعف کیفی است. حالا وارد آن بحث نمی‌شویم. این مضعف کیفی‌اش هم درست نیست برای این‌که ابن ابی عمیر یادش رفته بود مشایخش در کتابهایش زیر باران مانده بود نمی‌دانست از چه اشخاصی شنیده ولی ملتزم بود که اصل وثاقت آن‌هایی که اسم هایشان را یادش رفته بود بداند نقل بکند. و لذا آن عن رجل گفتن‌های ابن ابی عمیر غیر از این است که ماها می‌گوییم یکی گفت حاضر نیستیم اسمش را بگوییم برای این‌که نمی‌خواهیم خیلی بزرگش کنیم.

در حریز اصلا ما عمومی نداریم که لا یروی الا عن ثقة. عموم که نداریم از کجا معلوم اکثر مشایخش ثقات بودند؟ مخصوصا با توجه به این‌که مبنایمان این باشد که اکثر احادیث حریز مرسل است حتی آن جایی که می‌گوید عن حریز عن ابی عبدالله که حدود دویست روایت است چون یونس بن عبدالرحمن گفته لم یسمع حریز من ابی عبدالله حدیثا أو حدیثین، ما چه می‌دانیم اکث مشایخش ثقات بودند، وانگهی ما که ضعف احتمال ناشی از شبهۀ غیر محصوره بودن که بگوییم احتمال این‌که راویش ضعیف باشد یک در صد است چون از بین مثلا این همه مشایخ ثقاتش چند نفر ضعیف بودند و احتمال این‌که از آن ضعیف نقل بکند ضعیف است و موهوم است ما این‌ها را قبول نداریم، باید به حدی برسد که عرف بگوید من می‌دانم از ضعیف نقل نکرده، ما چه می‌دانیم شاید از ضعیف نقل کرده.

اما راجع به علی بن ابی حمزه ما استصحاب وثاقت کردیم و قبول داریم.

مرحوم آقای حکیم آن مرسلۀ حریز را قبول دارد به‌عنوان طائفۀ سوم، دال بر عدم وجوب قضا، ولی روایت علی بن ابی حمزه ان اغفلها أو کان نائما فلیقضها می‌گوید در خصوص جاهل و نائم است، شامل ناسی نمی‌شود، شامل عامد نمی‌شود. ولی این درست نیست، فان اغفلها یعنی فان ترکها، هم شامل عالم عامد می‌شود هم شامل ناسی می‌شود، در لسان العرب می‌گوید اغفلت الشیء ‌ای ترکته اتفاقا اگر بخواهید به حرف لسان العرب توجه کنید که او می‌گوید ترکته عمدا، ‌حالا او را نمی‌شود گفت، ‌اغفلته یعنی ترکته، مغفول‌عنه قرار دادم آن را. پس اغفلته اختصاص به جاهل ندارد. در لسان العرب می‌گوید اغفلت الشیء ترکته غفلا و انت له ذاکر.

[سؤال: ... جواب:] لسان العرب همین را می‌گوید، ‌لسان العرب می‌گوید ترکته و انت له ذاکر. یعنی از باب بی‌اعتنایی، بی‌اعتنایی کردی، آن را ترک کرده بودی با این‌که فراموش نکرده بودی، این غیر از آیۀ قرآن است و لا تطع من اغفلنا قلبه، آن من اغفلنا قلبه یعنی جعلنا قلبه غافلا، اغفلت الشیء ‌ای جعلته مغفولا عنه یعنی ترکته.

[سؤال: ... جواب:] آقای خوئی می‌فرماید اغفلته یعنی ترکته و مطلق هست، اختصاص به جاهل ندارد. این حرف درستی است اختصاص به جاهل ندارد.

پس این طائفۀ سوم است که دال بر وجوب قضا است مطلقا.

طائفۀ چهارم: تفصیل بین عالم (علیه القضاء) و جاهل (لیس علیه القضاء)

طائفۀ چهارم آن طائفه‌ای است که تفصیل می‌داد بین عالم به کسوف می‌گفت علیه القضاء‌ و بین جاهل به کسوف می‌گفت لیس علیه القضاء که موثقۀ عمار است. راجع به این موثقۀ عمار دیروز توضیح دادیم، شیخ طوسی در تهذیب می‌گوید عن علی بن خالد، علی بن خالد توثیق خاص ندارد ولی ما قبلا استظهار کردیم به‌خاطر تکرار این علی بن خالد در سندهای مختلف که این طریق شیخ بوده به کتب عمار ساباطی و شیخ در فهرست گفته من طریق‌های مختلفی دارم به عمار ساباطی، منحصر نیست به علی بن خالد، ‌آنجا را نگاه کنید. علاوه بر این‌که در استبصار می‌گوید ما رواه عمار الساباطی، ‌این روایت را نقل می‌کند به‌عنوان ما رواه عمار الساباطی و در فهرست سند صحیح دارد به کتاب عمار ساباطی.

[سؤال: ... جواب:] کتاب‌های مختلفی دارد که شیخ در فهرست نه در مشیخ ی تهذیب، در فهرست.. [به] کتب عمار سند دارد. ... با شاید که نمی‌شود، می‌گوید ما رواه عمار بعد در فهرست می‌آید می‌گوید ما به روایات عمار سند داریم. عبارت فهرست را هم بخوانم، شیخ در فهرست صفحۀ 117 می‌گوید عمار بن موسی الساباطی کان فطحیا له کتاب کبیر جید معتمد این ظاهرش این است که فقط همین کتاب را دارد، رویناه بالاسناد الاول عن سعد و الحمیری عن ابن فضال عن عمرو بن سعید عن مصدق بن صدقة عنه. این ظاهرش این است که له کتاب کبیر جید معتمد یعنی همین کتاب را دارد. و این وقتی می‌گوید ما رواه عمار ظاهرش این است که از کتابش نقل می‌کند، اسناد جزمی داده گفته ما رواه عمار. این‌که ما بگوییم همان سند علی بن خالد است که در تهذیب بوده، بعد در علی بن خالد هم اشکال کنیم که این از باب تیمن و تبرک نبوده که بگوییم کتاب عمار واضح بوده و این سند تشریفاتی بوده، این‌جوری همه چیز را حمل بر بد بکنیم، احتمالات بد.. شیخ طوسی گفته ما رواه عمار نظر داشته به سند در تهذیب نه به سند در فهرست، بعد سند تهذیب هم سند تشریفاتی نبوده بلکه این مورد شاید علی بن خالد راوی بوده بقیه سند به عمار آنها راوی نبودند، با این‌که خلاف ظاهر فهرست است، ظاهر فهرست این است که می‌گوید له کتاب کبیر معتمد من به او سند دارم، یکی از سندهایش آنجا ذکر شده یک سند دیگرش در تهذیب بارها ذکر شده علی بن خالد. بگوییم شاید این روایت تهذیب فقط سندش علی بن خالد است او هم که وثاقتش ثابت نیست، استبصار هم که شاید از تهذیب گرفته پس هیچی، شاید در شاید، ‌همه چیز خراب شد. این‌ها خلاف ظاهر است.

[سؤال: ... جواب:] می‌گویید قرآن می‌گوید لا تقربوا الصلاة نماز نمی‌خوانم، شما حرف من را گرفتی می‌گویی لا تقربوا الصلاة، من که گفتم سند فهرست تشریفاتی است ولی گفتم نیازی به این سندها نیست، این‌ها سند تیمنی و تبرکی است و این کتاب‌ها نزد شیخ بوده و برای شیخ ثابت شده منتها خواسته یک سند تیمنی و تبرکی ذکر کند، ‌اگر حرف من را قبول می‌کنید که اصلا می‌گویم فقط علی بن خالد هم باشد اشکال ندارد چون همه‌اش تشریفاتی است، اگر حرف من را می‌گویید این را می‌گویم، ‌اگر شما روی سند فهرست تکیه می‌کنید مثل آقای خوئی که باید سند فهرست صحیح باشد، سند فهرست صحیح است.

این هم راجع به این طائفۀ رابعه که تفصیل می‌دهد بین عالم و جاهل.

البته آقای خوئی می‌فرماید ببینید این روایت تعبیرش این است می‌گوید ان لم تعلم حتی یذهب الکسوف ثم علمت فلیس علیک صلاة الکسوف، اگر جاهل بودی به کسوف بعد که انجلاء شد عالم شدی، قضا لازم نیست، این طائفه می‌گوید بر جاهل قضا لازم نیست. و ان اعلمک احد و انت نائم فعلمت ثم غلبتک عینک فلم تصل فعلیک قضاءها ولی اگر هنگام کسوف یکی گفت بیدار شو، خورشیدگرفتگی شده، تو هم فهمیدی خوابت برد، نماز آیات نخواندی، فعلیک قضاءها، آقای خوئی می‌گویند ممکن است کسی بگوید این وجوب قضا برای خصوص این کسی است که روایت می‌گوید خواب بود یکی به او گفت بلند شو خورشیدگرفتگی شده، ‌این هم متوجه شد اما این‌قدر خواب‌آلوده بود که غلبتک عینک فلم تصل، آقای خوئی جواب داده، جواب خوبی داده، فرموده اولا به فحوای عرفی می‌فهماند آنی که عمدا عالم شده به کسوف نه به‌خاطر خواب، به‌خاطر عمد یا به‌خاطر نسیان نماز آیات نخوانده او هم باید قضا کند.

[سؤال: ... جواب:] وقتی خوابش می‌برد می‌گوید قضا کن حالا بیدار است فراموش کرده، چه فرقی می‌کند با خواب.

ثانیا: ایشان می‌فرماید متفاهم عرفی از فلم تصل که فاء دارد این است که آن مقدمۀ این است که می‌خواهد بگوید نماز نخواندی، ان غلبتک عینک‌، مهم این است که فلم تصل، فلم تصل عرفا دیگر ناشی باشد از غلبته النوم یا ناشی باشد از نسیان، این‌ها فرقی نمی‌کند. این انصافا فرمایش خوبی است.

[سؤال: ... جواب:] متفاهم عرفی از این تعبیر که می‌گوید ان اعلمک احد و انت نائم فعلمت چه جور آنجا علم تمام الموضوع است یعنی علمت، ‌حالا خواب نبودی، از اول اصلا همان شب کلا بیدار بودی، نمی‌گیرد روایت؟‌ مهم این است که فعلمت. این هم مهم این است که فلم تصل، عرف این‌جور می‌فهمد. ... حالا اگر فراموش کرد و نماز نخواند، اگر عمدا نماز نخواند، مهم این است که عرف می‌گوید مهم این است که فلم تصل. فاء تفریع ظهورش قوی‌تر است. اگر می‌گفت و لم تصل ممکن بود یکی بگوید جزء الموضوع است، غلبة النوم با.. غلبتک عینک فلم تصل متفاهم عرفی این است، ‌من که نمی‌خواهم بحث عقلی بکنم آقای خوئی هم بحث عقلی نکرده که بگویید فلم تصل این محفوف به غلبتک عینک است اطلاق ندارد. متفاهم عرفی این است که این غلبة النوم مقدمه است تمهید است برای این‌که بگوید فلم تصل، ‌حال نماز نخواندن از هر جهتی باشد، مهم این است که نماز خواندی، ‌فعلیک قضاءه.

طائفۀ‌ پنجم: تفصیل در جاهل بین کسوف کلی (علیه القضاء) و کسوف جزئی (لیس علیه القضاء)

طائفۀ پنجم هم این است که جاهل در روایات صحیحه گفتند اگر کسوف کلی بشود باید قضا کند اگر کسوف کلی نباشد قضا ندارد.

آقای خوئی می‌فرماید مطلب حل شد، شاهد جمع که همه قبول دارند، ‌اگر دو خطاب متباین بود خطاب سومی بود شاهد جمع، عالم قضا دارد جاهل در کسوف کلی قضا دارد در کسوف جزئی قضا ندارد، همۀ اطراف مسأله را روشن کردیم به این می‌گویند شاهد جمع. تعارض حتی بین آن روایاتی که با هم تباین داشتند یکی می‌گفت قضا بکند یکی می‌گفت قضا نکند حل می‌شود با این شاهد جمع. و لذا ببینید کسانی مثل آقای حکیم که انقلاب نسبت را بعضی‌ها تصحیح کردند ما قبول نداریم اینجا قبول کردند چون این شاهد جمع است، انقلاب نسبت نیست که مثلا اکرم العالم لا تکرم العالم یک خطاب واحد می‌آید می‌گوید لا تکرم العالم الفاسق، اکرم العالم را تخصیص می‌زند بعد اکرم العالم تخصیص‌خورده می‌افتد به جان لا تکرم العالم، اکرم العالم تخصیص‌خورده می‌گوید من شدم مختص به عالم عادل، شدم اخص از توی لا تکرم العالم، ‌منِ‌ عام متباین بعد از تخصیص شدم اخص مطلق از توی لا تکرم العالم‌، می‌ایم تو را تخصیص می‌زنم این می‌شود انقلاب نسبت، بعضی‌ها انقلابی هستند مثل آقای خوئی، بعضی‌ها ضد انقلاب هستند قبول ندارد انقلاب نسبت را، ‌آقای حکیم بعضی جاها قبول نکرده انقلاب نسبت را. اینجا این‌طور نیست، اینجا اصلا هرکدام از این دو خطابی که با هم تباین دارند مقید‌های مستقلی دارند. به این می‌گویند شاهد جمع و لذا مسأله در مقام اسهل است.

[سؤال: ... جواب:] آقا می‌گویند شما قبول نکردید. شاید هم درست می‌گویند. ببینیم بر فرض که ایشان درست بگوید توضیح بدهیم ما چی گفتیم و بعد ببنیم نتیجه‌اش چی می‌شود.

 

logo